Xizmat sizning tilingizda ham mavjud. Tarjima qilish uchun bosingO'zbek
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
الفئة
لغة وموقع القناة

all posts گذری بر اسرار تاریخ

کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝 
36 333-22
~2 224
~4
5.22%
تقييم تيليجرام العام
عالميًا
23 165المكان
من 78 777
3 753المكان
من 13 357
في الفئة
573المكان
من 2 333
أرشيف المنشورات
🔻«پزشکیان» نهمین رئیس‌جمهور منتخب مردم ایران شد 🔸«مسعود پزشکیان» با کسب اکثریت آرا در دومین مرحله چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری، رئیس‌جمهور منتخب مردم شد. 🔸«پزشکیان» ۱۶۳۸۴۴۰۳ رأی به دست آورد. 🔸«سعید جلیلی» نیز ۱۳۵۳۸۱۷۹ رأی کسب کرد. 🔸نهمین رئیس‌جمهور ایران، متولد ۱۳۳۳ و دارای مدرک فوق‌تخصص جراحی قلب است. 🔸«پزشکیان» از ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴ سمت وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی را بر عهده داشت. 🔸وی ۵ دوره نماینده مردم تبریز، آذرشهر و اسکو در مجلس بود. 🔸«پزشکیان» نایب‌رئیس دوره دهم مجلس شورای اسلامی نیز بوده است.
عرض المزيد ...
12 435
48
برای تغییر زندگی چاره دیگری نداشتم!!! سال ۱۳۸۸ سازمان سنجش یک داوطلب را مجبور کرد دوباره کنکور بدهد، معدل این داوطلب ۱۱/۳۰ بود. از یک منطقه دورافتاده از یک خانواده با ده فرزند، پدر کارگر ساختمانی، ظاهرا پسر، بهمن ماه از خدمت سربازی برگشته بود و فقط حدود ۵ ماه فرصت مطالعه داشت، اتفاق عجیبی افتاد! سازمان سنجش مشکوک به تقلب این فرد بود، آزمون دوم در شرایط ویژه ای برگزار شد بدون هیچ سروصدای رسانه ای، این بار پسر همه درس ها را ۱۰۰٪ زد، نام این پسر "" بود، رتبه یک کشور در رشته تجربی- رتبه یک کشور در رشته زبان و رتبه ۴۴ کشور در رشته هنر. اولین بار که از او پرسیدند چرا موفق به کسب این رتبه شدی؟ پاسخش این بود: ((برای تغییر زندگی چاره دیگه‌ای نداشتم))
عرض المزيد ...
5 611
52
جدال دو برادر بر سر زن یهودی تبار پس از قتل آغامحمدخان قاجار و به پادشاهی رسیدن فتحعلی شاه ، مریم خانم زن زیبای یهودی تبار که به دین اسلام گرویده و یکی از زنان حرمسرای آغامحمدخان بود ، به عقد فتحعلی شاه درآمد. معروف است که حسینقلی خان ثانی پسر حسینقلی خان جهانسوز ، به مخالفت با فتحعلی شاه برادر اعیانی خود برخاسته بوده و دلیل این مخالفت ، همین مریم خانم بوده است که حسینقلی خان دلباخته او شده بود و فتحعلی شاه نیز خواهان او بود. اما در کشاکش این رقابت ، چون زور و زر فتحعلی شاه بیشتر بود ، آن زن را صاحب شد و عاقبت برادر خود را که متوالیاً سر به شورش برمی داشت ، در سال ۱۲۱۸ قمری مقتول نمود. فتحعلی شاه از این زن صاحب ۴ پسر و ۲ دختر گردید و پنج فرزند دیگر او نیز در کودکی جان سپردند. : دختران ناصرالدین شاه_ فاطمه قاضیها
عرض المزيد ...
5 114
21
#تدارک_همسر و برای حضرت مهدی توسط شاه تهماسب؛ فرستاده ونیزی ها به دربار شاه تهماسب، در ارتباط با تهیه مقدمات و انتظار ظهور حضرت مهدی در دربار صفوی می نویسد: "شاه یک خواهر در خانه اش دارد که نمی خواهد ازدواج کند، زیرا می گوید او را نگه می دارد تا زن مهدی بشود... شاه می گوید که از خواهرش در روی زمین که جایگاه راستین محمد(ص) است مراقبت می کند. او یک اسب سفید هم دارد که برای مهدی (عج) نگه داشته است. این اسب یک پالان مخملی سرخ رنگ و نعل های نقره و بعضی اوقات طلای ناب دارد. هیچ کس سوار این اسب نمی شود و همیشه آن را در جلوی بقیه اسب های شاه قرار می دهند." : ممبره، ص 23.
عرض المزيد ...
4 645
43
✅خاموشی! آورده اند که : نادانی بر آن شد تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد . پیاپی با درازگوش بیچاره حرف می زد و ‌به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود. خردمندی این را دید و بگفت : ای نادان! بیهوده تلاش مکن و خود را مضحکه دیگران قرار نده! الاغ از تو سخن گفتن نمی آموزد، ولی تو می توانی خاموشی را از او بیاموزی.
4 993
24
**در مستراح ایرانی ظرف آبی می‌گذارند که لوله‌ای دراز چون گردن دُرنا دارد! سفرنامه آشی کاگا آتسواوجی آفتابه به عمرش چنین شاعرانه توصیف نشده !!!
5 606
73
همدستی با دزدها عزیز نسین در یکی از کتاب های خود می نویسد: قرار بود هیئتی از انگلیس به ترکیه بیاید. رئیس پلیس استانبول قبل از ورود هیئت، به زندان رفته و خطاب به یک دزد با سابقه میگوید: اگر یک کار ملی انجام بدهی، آزاد خواهی شد؟! سارق سابقه دار میگوید: من و کار ملی؟! چکار می توانم، بکنم. رئیس پلیس میگوید: تو در عرض سه روز که هیئت انگلیسی اینجا هستند، مرتب وسایل آنها را، بگونه ای که نفهمند، بزن و به ما بده؟! دزد میگوید: این که چیزی نیست. خلاصه، اعضای هیئت انگلیسی هر روز کلاه، کیف، کفش، پاسپورت خود را از دست می دهند و رئیس پلیس بلافاصله، با اعلام اینکه سارق را دستگیر کردیم، آنها را بر میگرداند. روز سوم در پایان سفر هیئت انگلیسی، رئیس پلیس که در پاویون فرودگاه آنها را بدرقه می کرد، گفت: امیدوارم این چند روز در استانبول به شما خوش گذشته باشد، البته از نزدیک شاهد پیشرفت پلیس کشور ما هم بودید که چگونه دزدها را بلافاصله دستگیر و اشیاء سرقتی را مسترد می نمود؟! رئیس هیئت انگلیسی، یک نگاه معنی دار به رئیس پلیس شهر انداخته، در پاسخ می گوید: البته این درست است که پلیس شما پیشرفت قابل ملاحظه ای داشته، اما در طول اقامت در استانبول، ما همچنین شاهد همکاری دزدها با آنان نیز بودیم؟! عزیز نسین با نگارش این داستان، در واقع می خواهد بگوید، چنانچه سرقت کلان، پیچیده و یا غیر متعارفی رخ داد و بعد دزدها بلافاصله دستگیر شده و مبنای موفقیت قرار گرفتند، باید به کل ماجرا شک کرد؟!
عرض المزيد ...
4 829
53
این نقاشی ‎تاریخی توسط هنرمند هلندی سر لارنس آلما تادما (1836 - 1912ا) در سال 1856 به سبک رمانتیسیسم تکمیل شد. این نقاشی افسانه ای را به تصویر می کشد که پس از سیل در هلند، یک نوزاد و یک گربه در گهواره شناور پیدا شدند. گربه از این طرف به آن طرف می پرید تا از واژگون شدن گهواره جلوگیری کند..

file

4 530
41
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است ! خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند.... نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت : ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!" خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است." شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند. خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!" پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند. چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود. خر گفت :ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم." شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!" خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد. خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟! شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!! امروز زمان رقص ناساز اشتر است!" شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت : " رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد! امثال و حکم علامه دهخدا
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 970
44
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید : ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهايى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ...
عرض المزيد ...
4 802
39
🟢 نتایج نهایی و رسمی انتخابات/ انتخابات به دور دوم کشیده شد/ ۴۰ درصد مشارکت 📊۵۸ هزار و ۶۴۰ شعبه در ۴۸۲ شهرستان شمارش شده و تعداد ۲۴ میلیون و ۵۳۵ هزار و ۱۸۵ رای اخذ شده است. ⬅️ مسعود پزشکیان: ۱۰ میلیون و ۴۱۵ هزار و ۹۹۱ ⬅️ سعید جلیلی: ۹ میلیون و ۴۷۳ هزار و ۲۹۸ ‏ ⬅️ محمدباقر قالیباف: ۳ میلیون و ۳۸۳ هزار و ۳۴۰ ⬅️ مصطفی پورمحمدی: ۲۰۶ هزار و ۳۹۷ ⬅️آرای باطله: یک میلیون و ۵۶ هزار و ۱۵۹
3 681
4
در ایل ما گوسفندان را داغی روی صورت یا گوش شان می گذاشتند تا اگر گم شدند یا دزدیده شدند بتوان ردی از آنها گرفت نشانی از آهن داغ که پشم و پوست و گوشت را می سوزاند و ضجه گوسفند بیچاره را به فلک می رساند و آن نشان تا همیشه خدا پیدا بود کاش همین داغ را روی دزدها می گذاشتند تا میان آدمها گم نمی شدند . وگرنه گوسفند بیچاره هیچ گناهی نداشت .. ما از ترس آدمها گوسفندان را داغ می کردیم .. محمد بهمن بیگی
5 758
71
✅ستم‏پيشه بر خويش اِستَمگر است‏! 🔵حکایت: شيوه عدل نوشيروانى، شيوايان‏ را شيفته ساخت و بينايان را فريفته. موبدى از وى به شگفت آمد. پرسش گرفت كه هيچ روز دست دادخواهان از دامن چون تو پادشاهى دادگر كوتاه مباد. آيا اين عدل و داد كه تو راست در نهاد است يا به كوشش در خود نهادى؟ گفت: در روزگار جوانى، با پدرم قباد گذرم به شكارگاهى فتاد، تازى سگى را ديدم كه از تكتازى باز آمده و از ناتوانى جان‏پرداز، ناگاه يك تن پياده، بيهوده بدان سگ، سنگ انداخت و پاى آن را لنگ ساخت. پياده، پاى رفتن گرفت و سگ، جاى ماندن. همان دم سوارى را ديدم كه پياده را پيش آمد، اسبى سركش زير پاى داشت، لگد زد و پاى پياده را شكست. پياده نشست و سوار بار رفتن بست. از پى آن، پاى اسب به سوراخ موشى فرورفت خرد شد و دستبرد پاداش خورد. چون به اندكى هر يكى را سرهنگ روزگار دستمزد كار خود داد و از پاى درآورد، دانستم كه هر كارى را پاداش از پى، و كيفر از دنبال خواهد بود. لاجرم پيرامون كار زشت نخواهم رفت و با هيچ‏كس ترمنشت‏ (بدکردار) نخواهم شد. عرب گويد: من حفر بئرا لأخيه وقع فيه‏. بيت‏ اگر خود ستم را ستم كيفر است‏ ستم‏پيشه بر خويش استمگر است‏ گل از خار اشترگيا كس نچيد ز سرگين سگ، كيميا كس نديد مخور زهر بر جاى سقمونيا مكن شوره خاک را توتيا چو از سنگ و چقماق آتش بجست‏ تو را كرده و كيفر آيد به دست‏ ز كردار، كيفر بود آشكار تو را كار آن به كت آيد به كار (ص.۳۳۰) : فقير شيرازى، خرابات، به‌تصحيح منوچهر دانش‌‏پژوه‏، تهران: ميراث مكتوب‏، سال ۱۳۷۷.
عرض المزيد ...
4 507
20
⭕️ دوستان خبر خوش هر هزار سکه همستر 50 دلار قیمت گذاری شد هرچه سریعتر شروع کن ✌
1
0
🚀⭕️ کامبوی امروز، ۷تیر ۱۴۰۳ ✔️ این سه کارت رو پیدا کنید و یک لول ارتقا بدید. تبریک؛ شما ۵،۰۰۰،۰۰۰ سکه جایزه گرفتید! 👍 در کامبوی روزانه، همیشه نسبت هزینه به درآمد رو در نظر بگیرید
3 382
3
متنى قابل تامل در باب ديدن نعمت ها «قارون» هرگز نمی دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند. و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است. و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید. و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید... و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...! كمى متفاوت بنگريم...
عرض المزيد ...
4 839
55
وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود. به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد. یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند. او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید. دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد. بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟» معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است. به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد. پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند. پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.» پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.» اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است. بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد. آرزو ها و اهداف خودتان را تعیین کنید هرچند که به نظر دیگران غیرعملی باشد و با تلاش خود به آن جامعه عمل بپوشانید ...
عرض المزيد ...
3 944
33
در روسیه سه پدیده عجیب وجود دارد که در عقل و ذهن انسان نمیگنجد!!! اولی آبی که سنگ های سنگین درآن شناور میمانند. دومی گرانش منفی زمین یعنی هرچیزی به طرف آن پرت کنی دوباره به خودت برمیگرده. و سومی چشمه آبی که هم میتوانی ازآن بخوری و هم آن را آتش بزنی!!!

file

6 559
175
فووووری یه خبر اومده که بر طبق شواهد هر ١٠ میلیون همستر ۳۱۵ دلاره نزدیک ۱۹ میلیون تومن 😳 هنوزم دیر نشده و میتونی همین الان شروع کنی 👇 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸  2k Coins as a first-time gift 🔥  25k Coins if you have Telegram Premium
1 063
2
حرف مردم

file

5 185
39
خیلیا نمیدونن تو برج آزادی چه چیزایی هست!!؟؟ واقعا جالب بود

file

4 648
83
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده ام و این شهر مردمی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت: به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم. :/
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
6 014
41
مستر جیکاک، خفن ترین و مرموزترین جاسوس تاریخ بشریت انگلستان در ایران که خود را سید معرفی کرده بود و بلایی سر مردم جنوب آورد که فقط باید بشنوید!

file

5 463
87
#تقاص داستانی واقعی و عبرت انگیز از یک قاضی مصری یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند: 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم ....... و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بودم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم. تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم. آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم. او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم. خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم. من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم. خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم. وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی. خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید. بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم. یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند. به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم.......... ولی او مرا نشناخت. بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی. گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم........ و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش. گفتم: شاهد داری؟ گفت: نه گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟ گفت: زنم زود از خانه فرار کرد. گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید ۴ شاهد ماجرا را می دیدند. گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟ گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته. آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم......... .. و باهاش کاری نکردم. گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم. و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم. "به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند"
عرض المزيد ...
4 367
58
#حکایت_بز_و_روباه روباهی از بخت بدش به درون چاهی افتاد. او هرچه تلاش کرد نتوانست از آن بیرون آید. کمی بعد، بزی از آنجا می گذشت و چون روباه را در چاه دید، پرسید که چه می کند؟ روباه گفت: مگر نشنیده ای که خشکسالی بزرگی در راه است؟ از این رو به این چاه آمده ام تا آب کافی در دسترسم باشد. تو چرا به من ملحق نمی شوی!؟ بز اندرز روباه را پذیرفت و به درون چاه رفت. اما روباه به آنی بر پشت بز پرید و پای بر شاخ های طویلش نهاد و از چاه بیرون جست. آنگاه روباه رو به بز کرد و گفت: خداحافظ دوست من. اما دیگر به خاطر بسپار: هیچگاه اندرز کسی که به گرفتاری و مصیبت دچار است را نپذیر....
عرض المزيد ...
3 674
39
چون یک دستش را با شمشیر زدند، با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را سرخ کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ او گفت: وقتی دست‌هایم را قطع کنند خون‌های بدنم بیرون ریخته و چهره‌ام زرد میشود. و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترس زرد شده است! چهره‌ام را خونین کردم تا زردی‌اش دیده نشود... نام این دلیر مرد بابک بود، بابک خرمدین...

file

4 062
42
"داستان افسانه ای قلعه ی زنان وفادار" در شهر وينسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند. در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخير ميکند و مردم به اين قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پيام ميدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترين دارایی خودشان را هم بردارند و بروند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج ميشود ...! زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند شاه خنده اش ميگيرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه ميدهد بروند و اين قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود اينکه با ارزش ترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود و اينکه اينقدر باهوش بودند که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسين برانگيز است!
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 637
27
اگر از طریق آزادی و دموکراسی نتوانیم کاری بکنیم؛ از طریق اختناق و زور و قلدری نيز برای مردم ناراضی نمی­توانیم کاری انجام دهیم... دكتر مصدق
4 030
22
وقتی شمس ناپدید میشه مولانا از هرکسی دنبال نشونه میگرده ببینه شمس کجاست یه روز یکی میاد بهش میگه من شمس رو تو دمشق دیدم، مولانا پول همراهش نبوده و عبا و دستار و کفش و هرآنچه که همراهش بوده رو میده به طرف طرف میره، یکی میگه این بهت دروغ گفت اصلا دمشق نرفته بوده مولانا بهش میگه من برای خبر دروغش دستار و کفشمو دادم اگه خبرش واقعیت داشت که جونمو فدا میکردم… عشق همچین چیزیه فقط میخوای یه خبری از معشوقت برسه حتی به غلط حتی به دروغ
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
4 446
28
یک فیلم کوتاه از تنیدن تار توسط عنکبوت که بسیار دیدنی و قابل تأمل و سکوت‌ برانگیز است رو دیدم که بسیار شگفت زده‌ام کرد. حتی اگر چیزی تارش را نابودکند بازهم به همین ظرافت تار می تند و تلاش میکند عزیزان اگر تار زندگیتان نابود شد بازهم با ظرافت ، تلاش کنید و زندگیتان را بسازید و هیچ گاه نا امید نشوید نا امید نشدن یکی از اصول واقعی موفقیت است

file

4 478
51
#اندکی_تأمل خاطره ای از عباس کیارستمی با عنوان "درخت یا خیابان" اواخر دهه شصت، دانشجویان هنر را دعوت کرده بودند به دانشکده سینما، پایین شیرودی که "مشق شب" را ببینند و با کارگردانش صحبت کنند. در اون روزگار، فیلم "تنهایی و کلوخ" رو ساخته بودم که پس از کسب پروانه زرین بهترین فیلم کودک، به همراه "مشق شب" در جشنواره فیپا_کن پذیرفته شده بودند. غیر از دانشجویان هنر، هر کسی که خبر شده بود، آمده بود و سالن جای سوزن انداختن نبود. کیارستمی به خاطر "خانه دوست کجاست" از پیش اعتباری پیدا کرده بود. فیلم" مشق شب" فیلم تلخی بود...خیلی ها خوششان آمده بود خیلی ها هم به دلیل خاطرات تلخی را که زنده می کرد یا چیزهای دیگر خوششان نیامده بود یا نقدی به آن داشتن و سیستم غلط آموزشی... اما چیزي که آن جلسه را ماندگار کرد یك سوال و جواب بود... حدودا ده سالی از انقلاب می گذشت و جنگ تازه تموم شده بود...اکثر جوونای انقلابی از هنرمندان توقع داشتن به موضوعات جنگ و انقلاب و تقابل فقر و غنا بپردازند... مشهورترین کارگردان آن دوره مخملباف بود. سلیقه ادبی "باغ بلور " و سلیقه سینمایی" دو چشم بی سو" و بعد "عروسی خوبان"... سوال یکی از حضار از کیارستمی این بود که چرا شما به موضوعات جدی تر توجه ندارید؟ جامعه عوض شده روزگار عوض شده آرمان ها و خواست ملت عوض شده شما هیچ عنایتی به این چیزها ندارید؟ جواب کیارستمی جواب مهم قابل تامل و تاثیرگذاری بود ... من میدان نیستم که قبل از انقلاب شهیاد باشم و بعد از انقلاب آزادی... من خیابان نیستم که انقلاب، از پهلوی به مصدق یا ولیعصر تغییرم دهد. این میدان ها و خیابان ها و ساختمان ها هستند که حوادث اجتماعی دگرگونشان می کند. من از جنس درختم! پاییز برگهایم می ریزد... زمستان خشک می شوم... بهار شکوفه می دهم و تابستان پرمیوه می شوم. درخت های خیابان چون ریشه در خاک دارند، قبل و بعد از انقلاب فرقی نمی کنند. تغییرات آنها وابسته تغییرات طبیعی است نه اجتماعی. این سخن بوی حکمت می دهد... تو خیابانی یا درخت؟
عرض المزيد ...
4 595
47
سال ۱۳۵۱ در خیابان مولوی جلوی در خانه ای رها شده بود، یه معلمی پیداش کرد و چند روز بعد به پرورشگاه نارمک تحویلش داد. چون خیلی گریه میکرد اسمشو اشک گذاشتن. ‌مدتی بعد یه زوج سوئدی، او را به فرزندی پذیرفتند.... +تاثیر فرهنگ جوامع مختلف در نوع تربیت رو میشه تو این پست به وضوح درک کرد.

file

4 145
53
چنگیزخان نتوانست بخارا  را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد ، در امان است ! اهل بخارا دو گروه شدند ، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید ،  و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز  به شما می‌دهیم ! ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمی‌کردند! *این عاقبت خود فروشان است*. ✳️الكامل في التاريخ_ عزالدین بن اثیر
عرض المزيد ...
3 820
37
⚠️ اخطار این کلیپ وجدانهای بیدار را عمیقا دچار فکر و آه میکند. جادارد دهها که نه صدها بار این صحبت‌های قابل تامل و  تکان‌دهنده پروفسور را شنید. ایشان مبدع روش‌های نوین جراحی قلب در دنیاست. دولتها ازمردم برمی خیزند📚📚📚

file

3 189
70
بایزید را هفت بار از شهر بسطام بیرون کرده اند با سر و رویی خونین یکی از آنها این گونه اتفاق افتاده است که در روزی از روزهای ماه رمضان به هنگام ظهر، کسبه بازار شهر بسطام ، بایزید را دیدند که مشغول خوردن نانی ست که در دست دارد. مردم غضبناک و خشمگین بر سر و صورت او زدند و او را خونین به درگاه حاکم شرع بردند. قاضی پس از استماع حرف حاضرین از بایزید می پرسد که چرا در ملا عام روزه خواری می کنی؟ بایزید می گوید: مردمان نان نمی خورند و هر کاری که می خواهند می کنند من نان می خورم و هیچ کار دیگری نمی کنم.
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 973
36
✅اشتباه پشت سر اشتباه 🔹سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صد هزار نفر از سربازانشان در برف مردند، می‌دانستند شکست می‌خورند ولی چطور می‌توانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته بی‌فایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است، پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند. 🔹زنانی هستند که با شوهر معتادی که دستِ بزن دارد و هیچ امیدی به اصلاحش نیست زندگی می‌کنند، ولی زن بعد از چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این پشیمانی سخت‌تر از تحمل ادامه زندگی با شوهرش خواهد بود. وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعید است پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید. 🔹*اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعید است که بعد از یک چهارم شدنش آن را بفروشید چون بعد از تحمل اینهمه ضرر، خیلی دردآور است قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد داشت. 🔹کسی که سالهای زیادی از عمر خود را بر اساس باورها و اعتقادات غلط سپری نموده و در این راه متحمل هزینه و مشقت فراوان شده، حتی اگر صدها دلیل روشن مبنی بر نادرست بودن اعتقادش برای او بیان کنید، به سختی قادر است از اعتقاد خود دست بکشد و قبول کند که تمام رنجها و زحماتی که در سالهای طلایی عمرش متحمل شده بی‌دلیل بوده. هرچه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ‌تر می‌شوید و ایمانتان به آن کار محکم‌تر میشود. کاهنان از همان قدیم می‌دانستند که اگرمردم را راضی کنند یکی ازگاوهای عزیزشان رابرای معبد قربانی کنند آنهاسال بعد هم گاودیگری را قربانی خواهندکرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان‌شدن از قربانی کردن یعنی قبول این که گاوعزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده‌اند. وقتی بخاطر کاری هزینه می‌دهیم حتی اگر آن کار احمقانه‌ترین کار هم باشد به سختی می‌توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده برای مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سخت است که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده. بخاطر همین است که هرچه اوضاع افتضاح‌تر میشود اصرار بر ادامه‌دادن همان راهِ افتضاح، بیشتر می‌شود. پس شاید حالا، بتوان آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده و اعتقادات دروغین خود اصرار می‌کنند را بهتر درک کرد. برتراند راسل: چگونه به تاول‌های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده‌ام اشتباه بوده است!!
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 706
90
یکی از جالبترین نامه هایی که خوندم نامه دکتر علی شریعتی به همسرش، موقعی که دعوا کرده بودن بود: "عزیز مهربان بداخلاق صبور تندجوش، پرحرف حرف نشنو، بدترین بد و خوب‌ترین خوب، با وی نتوان زیستن، بی وی نتوان بودن؛ یک جور درهم برهم شلوغ پلوغ قروقاطی عزیزی که تورا نمی‌توانم تحمل کنم و بی تو نمیتوانم زندگی کنم....!"
3 390
65
🚀⭕️ کامبوی امروز، 27 خرداد ۱۴۰۳ ✔️ این سه کارت رو پیدا کنید و یک لول ارتقا بدید. تبریک؛ شما ۵،۰۰۰،۰۰۰ سکه جایزه گرفتید! 👍 در کامبوی روزانه، همیشه نسبت هزینه به درآمد رو در نظر بگیرید.
776
3
https://t.me/hamster_kOmbat_bot/start?startapp=kentId7162534942 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 2k Coins as a first-time gift 🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Hamster Kombat
Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!
1
0
نذر کن؛ لبخند بزنی ... نذر کن؛ به گنجشک ها تو زمستون و پاییز خورده نون بدی ... نذر کن؛ ریا نکنی دروغ نگی که تو زندکی خصوصی مردم سرک نکشی ... نذرکن؛ تهمت نزنی قیاس نکنی قضاوت نکنی ... نذرکن؛ که خدمت بی توقع کنی به مردم ...!
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 192
17
در بازیِ زندگی، انسان در ابتدا گول خور است و در پایان گول زن. به عبارت دیگر او بَره به دنیا می‌آید و روباه از دنیا میرود!
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
2 886
17
در زمان قحطی بزرگ ایران یکی از محتکران عمده گندم، خود احمدشاه بود! در اواخر جنگ جهانی اول، ایران دچار قحطی شد، نخست‌وزیر ایران در این تاریخ مستوفی‌الممالک بود. وی با تمام قوا می‌کوشید تا جلوی محتکران را سد کند و برای انجام این کار حتی اجناس موجود در انبارهای آنها را عادلانه مبخرید و در دسترس مردم گرسنه تهران قرار میداد، یکی از کسانی که مقدار زیادی گندم و جو انبار کرده بود خود احمدشاه بود! نخست‌وزیر آماده بود که گندم و جوی احتکاری شاه را با سود مناسب خریداری کند، ولی احمدشاه زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت که به هیچ‌وجه قیمتی کمتر از قیمت پرداخت شده به سایر محتکران پایتخت قبول نخواهد کرد. سرانجام مرحوم مستوفی‌الممالک به مرحوم ارباب کیخسرو شاهرخ که در آن تاریخ از طرف دولت مأمور خرید آرد و غله برای دکانهای نانوایی پایتخت بود، مأموریت داد که شاه را ملاقات و موجودی انبار او را به هر نحو که شده است خریداری کند.  میان احمدشاه و ارباب کیخسرو چندین ملاقات متوالی برای انجام این معامله صورت گرفت و شاه مثل یک بارفروش حسابی ساعتها برای گران‌ فروختن جنس خود چانه زد. سرانجام شاهرخ عصبانی شد و به احمد شاه محتکر گفت: اعلیحضرتا، آن روزی را که تازه به سن قانونی سلطنت رسیده و برای ادای سوگند به مجلس شورای ملی تشریف آورده بودید به خاطر دارید؟ شاه جواب مثبت داد. شاهرخ با کمال احترام به عرض رسانید: پس بدانید همان روز پس از انجام مراسم سوگند خوردن و پس از آنکه خداوند قادر متعال را گواه گرفتید که همیشه حافظ حقوق و آسایش ملت ایران باشید اعلیحضرتا، آیا مفهوم سوگند آن روز اعلیحضرت همین است که مردم تهران امروز از گرسنگی در کوی و برزنها بیفتند و بمیرند، در حالیکه انبارهای سلطنتی از آذوقه و مایحتاج آنها پر باشد؟ ولی این یادآوری عبرت‌انگیز بدبختانه تأثیری در وجود احمدشاه نبخشید، به طوری که شاهرخ ناچار شد موجودی انبار سلطنتی را همانطور که دلخواه احمدشاه بود، بخرد و پول آن را بپردازد !
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 382
27
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند. غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد.» تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.» من کنون فهمیدم که؛ "سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. "آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند، می بخشند." ‎‌‌
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
2 613
22
یک داستان زیبا آسیاب به نوبت : رفت روزی زاهدی در آسیاب آسیابان را صدا زد با عتاب گفت دانی کیستم من گفت :نه گفت نشناسی مرا، ای رو سیه این منم ، من زاهدی عالیمقام در رکوع و درسجودم صبح وشام ذکر یا قدوس ویا سبوح من برده تا پیش ملایک روح من مستجاب الدعوه ام تنها وبس عزت مارا نداند هیچ کس هرچه خواهم از خدا ، آن میشود بانفیرم زنده ، بی جان میشود حال برخیز وبه خدمت کن شتاب گندم آوردم برای آسیاب زود این گندم درون دلو ریز تا بخواهم از خدا باشی عزیز آسیابت را کنم کاخی بلند برتو پوشانم لباسی از پرند صد غلام وصد کنیز خوبرو میکنم امشب برایت آرزو آسیابان گفت ای مردخدا من کجا و آنچه میگویی کجا چون که عمری را به همت زیستم راغب یک کاخ و دربان نیستم درمرامم هرکسی را حرمتیست آسیابم هم ، همیشه نوبتیست نوبتت چون شد کنم بار تو باز خواه مومن باش و خواهی بی نماز باز زاهد کرد فریاد و عتاب کاسیابت برسرت سازم خراب یک دعا گویم سقط گردد خرت بر زمین ریزد همه بار و برت آسیابان خنده زد ای مرد حق از چه بر بیهوده می ریزی عرق گر دعاهای تو می سازد مجاب با دعایی گندم خود را بساب...
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 155
38
یک داستان زیبا آسیاب به نوبت : رفت روزی زاهدی در آسیاب آسیابان را صدا زد با عتاب گفت دانی کیستم من گفت :نه گفت نشناسی مرا، ای رو سیه این منم ، من زاهدی عالیمقام در رکوع و درسجودم صبح وشام ذکر یا قدوس ویا سبوح من برده تا پیش ملایک روح من مستجاب الدعوه ام تنها وبس عزت مارا نداند هیچ کس هرچه خواهم از خدا ، آن میشود بانفیرم زنده ، بی جان میشود حال برخیز وبه خدمت کن شتاب گندم آوردم برای آسیاب زود این گندم درون دلو ریز تا بخواهم از خدا باشی عزیز آسیابت را کنم کاخی بلند برتو پوشانم لباسی از پرند صد غلام وصد کنیز خوبرو میکنم امشب برایت آرزو آسیابان گفت ای مردخدا من کجا و آنچه میگویی کجا چون که عمری را به همت زیستم راغب یک کاخ و دربان نیستم درمرامم هرکسی را حرمتیست آسیابم هم ، همیشه نوبتیست نوبتت چون شد کنم بار تو باز خواه مومن باش و خواهی بی نماز باز زاهد کرد فریاد و عتاب کاسیابت برسرت سازم خراب یک دعا گویم سقط گردد خرت بر زمین ریزد همه بار و برت آسیابان خنده زد ای مرد حق از چه بر بیهوده می ریزی عرق گر دعاهای تو می سازد مجاب با دعایی گندم خود را بساب...
عرض المزيد ...
عکسهای قدیمی
درود دوستان🙏 💢💢این کانال مجموعه غنی و نایابی از تصاویر قدیمی و تاریخی از ایران و جهان را در اختیار شما قرار میدهد. با ما همراه باشید
120
3
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند. غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد.» تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.» من کنون فهمیدم که؛ "سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. "آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند، می بخشند." ‎‌‌
عرض المزيد ...
116
0
در زمان قحطی بزرگ ایران یکی از محتکران عمده گندم، خود احمدشاه بود! در اواخر جنگ جهانی اول، ایران دچار قحطی شد، نخست‌وزیر ایران در این تاریخ مستوفی‌الممالک بود. وی با تمام قوا می‌کوشید تا جلوی محتکران را سد کند و برای انجام این کار حتی اجناس موجود در انبارهای آنها را عادلانه مبخرید و در دسترس مردم گرسنه تهران قرار میداد، یکی از کسانی که مقدار زیادی گندم و جو انبار کرده بود خود احمدشاه بود! نخست‌وزیر آماده بود که گندم و جوی احتکاری شاه را با سود مناسب خریداری کند، ولی احمدشاه زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت که به هیچ‌وجه قیمتی کمتر از قیمت پرداخت شده به سایر محتکران پایتخت قبول نخواهد کرد. سرانجام مرحوم مستوفی‌الممالک به مرحوم ارباب کیخسرو شاهرخ که در آن تاریخ از طرف دولت مأمور خرید آرد و غله برای دکانهای نانوایی پایتخت بود، مأموریت داد که شاه را ملاقات و موجودی انبار او را به هر نحو که شده است خریداری کند.  میان احمدشاه و ارباب کیخسرو چندین ملاقات متوالی برای انجام این معامله صورت گرفت و شاه مثل یک بارفروش حسابی ساعتها برای گران‌ فروختن جنس خود چانه زد. سرانجام شاهرخ عصبانی شد و به احمد شاه محتکر گفت: اعلیحضرتا، آن روزی را که تازه به سن قانونی سلطنت رسیده و برای ادای سوگند به مجلس شورای ملی تشریف آورده بودید به خاطر دارید؟ شاه جواب مثبت داد. شاهرخ با کمال احترام به عرض رسانید: پس بدانید همان روز پس از انجام مراسم سوگند خوردن و پس از آنکه خداوند قادر متعال را گواه گرفتید که همیشه حافظ حقوق و آسایش ملت ایران باشید اعلیحضرتا، آیا مفهوم سوگند آن روز اعلیحضرت همین است که مردم تهران امروز از گرسنگی در کوی و برزنها بیفتند و بمیرند، در حالیکه انبارهای سلطنتی از آذوقه و مایحتاج آنها پر باشد؟ ولی این یادآوری عبرت‌انگیز بدبختانه تأثیری در وجود احمدشاه نبخشید، به طوری که شاهرخ ناچار شد موجودی انبار سلطنتی را همانطور که دلخواه احمدشاه بود، بخرد و پول آن را بپردازد !
عرض المزيد ...
120
0
کارت های امروز HamsterKombat 🗣به شما 5.000.000 سکه تعلق میگیره فقط 24 ساعت فرصت دارید لینک بازی :
1 404
12
اگر شیطان در حقیقت وجود داشته باشد ، چرا مطابق عقیده ما باید شرورتر از انسان باشد ؟ خواهید گفت برای این که عاقل‌تر و چیز فهم‌تر و باهوش‌تر از ماست، ولی کسی که عاقل‌تر و چیز فهم‌تر و باهوش‌تر از ماست چگونه ممکن است شرارت کند ؟ بیچاره شیطان که در کره خاک بدنام است. زیرا شیطان جز خود ما هیچکس نیست و ما به امید این که خویشتن را در حضور خودمان تبرئه کنیم، تمام کینه‌ها و حسدها و دشمنی‌ها و بی رحمی‌های خود را در وجود شیطان جا داده‌ایم ! بن مایه : خدا و هستی نوشته موریس مترلینگ
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 614
30
الان فهمیدم که چرا کودکان از مداد استفاده می‌کنند ولی بزرگان از خودکار: زیرا خطای بزرگان پاک نمی‌شود. ، نویسنده مصری، برنده نوبل ادبیات
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 538
22
یه زمانی علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور بود؛ علی‌اکبر ناطق‌نوری رئیس‌مجلس؛ علی‌اکبر ولایتی هم وزیرخارجه؛ و علی‌اکبر محتشمی وزیرکشور! بعضی خارجی‌ها فکر می‌کردن "علی‌اکبر"، یه لقب دولتی هست که به سرانِ ایران اعطا می‌شه! بعد من می‌خواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم را دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی‌اکبره! همه پا شدند! رئیسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم! بقیهٔ همسفرها که هاج و واج مونده بودند، پشت‌سر من می‌دویدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند از مرز رد کردند! از خاطرات "علی‌اکبر زرندی" کتاب "رویاهای شیرین من"
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
4 712
114
میگن یک روز صبح که حیوانات ساکن در کشتی  نوح بیدار شدند؛ گرگ رو کرد به گوسفند و گفت: پدر سوخته امروز خیلی گردوخاک می کنی! می خوام بخورمت! گوسفند گفت: عمو انگار وسط آبیم ها! همه جا خیسه؛ گرد و خاک کجا بود؟ می خوای بخوری بیا بخور! چرا بهانه ی الکی می گیری؟ حالا حکایت شرایط فعلی  ماست. شرکت توزیع برق می خواد سرکیسه کنه؛ نرخ الگوی مصرف را گذاشته ۲۰۰ کیلو وات  برق در ماه. خب  آدم ناحسابی! خب آدم بی سواد! مصرف یک یخچال فریزر در ماه بیشتر از ۲۰۰ کیلو وات خواهد شد. اگه انتظارت اینه شبمان را با یک لامپ ۲۰ وات روشن کنیم و یخدان یونولیتی داشته باشیم و بادبزنی در دست، اعلام بفرما، دیگه چرا گرد و خاک الکی می کنی
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
4 648
76
"طنز دانمارکی " پیرزنی با عصا می‌خواست از خیابانی پر ترافیک بگذره و جرات نمی‌کرد. از سر خوش شانسی سیاستمداری اسم و رسم دار می‌گذشت, زیر بغلش رو گرفت و  کمکش کرد. پیرزن خیلی تشکر کرد. سیاستمدار گفت شاید برا جبران خوبی من، دفعه بعد در انتخابات، به من رای  دهید. پیرزن با خنده‌ای گفت: گمان نمی‌کنم ننه!. این پاهامه که مشکل داره، نه مغزم!
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 521
56
ایران در سفرنامه ها ایرانی ها ازلحاظ اندام متوسط القامه هستند وبطورکلی لاغراندام هستند ولی درعین حال بدن نیرومند دارند.رنگ چهره آنها قهوه ای با به نوعی رنگ عادی وسبزوبینی عقابی شکل دارند. مردان ایرانی هرهشت روز یکبارموهای سرخود را از ته میتراشند.فقط سیدها زلف میگذارند وموی سرخود را نمیتراشند. آنها زلف خودرا مانند گیسوان زنان بافته وآویزان میکنند و هرقدر زلف بافته آنها بلندتر باشد بیشتر خوششان میاید.ولی پیرمردان ومقدسین ریش وسبیل خودرابلند میکنند تا احترام زیادتری نزدعموم داشته باشند. عده ای از مردم ایران اصلا به سبیل خود دست نمیزنند وآن را کوتاه نمیکنندو این ها صوفی های ارادتمند به حضرت علی (ع) هستند. سفرنامه اولئاریس دبیراول سفارت آلمان درایران قرن 17 میلادی
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 478
13
کریم آقا در دوره رضاشاه شهردار تهران بود، نامه‌ای آمد راجع به فلان موضوع: "مطالب ضد و نقیضی می‌رسد لازم است دربارۀ صحت و سقم آن اطلاع لازم بدهید." شهردار هرچه دربارۀ صحت و سقم فکر کرد چیزی به عقلش نرسید. بالآخره در نامۀ جوابیه برای نشان‌دادن فضل چنین نوشت: "مدتی است که از و هیچگونه خبری نیست. به مأمورین شهربانی دستور داده شد که هرجا این دو نفر را یافتند فوراً دستگیر نموده و نزد اینجانب بیاورند تا اقدام لازم دربارۀ آنها به عمل آید!!" محمود حکیمی، لطیفه های سیاسى
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 947
32
ادوارد گیبون نویسنده کتاب سقوط امپراتوری روم: برخلاف انتظار، آنچه تیر خلاص را بر پیکر دولت‌ها می‌زند، نه ضعف نظامی، نه فساداخلاقی یا مالی، بلکه تحقیر مخالفان است.
3 647
28
موتور کشتی بزرگی خراب شد . مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند! سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند... وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد. یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد : او واقعا هیچ کاری نکرد! ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟ بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟ مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد : ضربه زدن با آچار : ۲دلار تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار وذیل آن نیز نوشت : تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد میتواند همه چیز را تغییر بدهد...
عرض المزيد ...
4 967
75
فرار از جان جرارد –کشیش مسیحی ای که به خاطر انجام ماموریت های مذهبی در کلیساهای کاتولیک در زمان ملکه الیزابت تحت بازجویی و شکنجه بود- توسط دادگاه محکوم به مرگ شد و او را تا زمان فرا رسیدن اجرای حکم به زندان اصلی شهر لندن بردند. او که یک کشیش مذهبی و مبارز بود در طول زمانی که در زندان بود نامه هایی به هوادارانش در بیرون از زندان با می نوشت و می فرستاد و با همین نامه ها بود که دوستانش برای فرار او از زندان تلاش کردند و بالاخره توانستند با طناب او را از دیوار زندان بالا بکشند. با اینکه در اثر کشیده شدن روی دیوار در این فرار به جرارد جراحات زیادی وارد شده بود اما توانست بعد از فرار با قایق به رم برود و تا آخر عمرش زندگی خوش و خرمی داشته باشد.
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 938
12
یه جاهایی یه موقع هایی شاید بهتر از اون چیزی که میخوایم بهمون میرسه اما خب اون چیزی نیست که خودمون میخوایم ما به همون کم قانع‌‌ایم کاش همون چیزی درست بشه برامون که خودمون میخوایمش (بچه های آسمان)

file

4 149
34
🔵رویای ساختنِ بهشت بر زمین در ميان همۀ آرمان‌های سياسی آن‌كه ادعایِ خوشبخت كردن جامعۀ بشری را دارد از همه خطرناک‌تر است. تلاش برای برپايیِ بهشت بر روی زمين هميشه به جهنم راه بُرده است. كسانی كه می‌‌پندارند قادرند بشريّت را سعادتمند كنند انسان‌های خطرناكی هستند. اساساً رويایِ ساختنِ بهشت بر روی زمين، رؤيایِ خطرناكی است چرا كه پس از مدتی باور می‌‌کنند كه حق دارند تعدادِ بیشماری انسان شرور! را از ميان بردارند تا ديگران را به اصطلاح سعادتمند كنند! كارل ریموند پوپر
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 798
31
یک جایی هست که انسان از حیوان بیشتر می‌فهمد، و آن این است: «تشخیص راه درست از غلط.» اما یک جای مهم‌تر هست که حیوان از انسان بیشتر می‌فهمد، و آن اینکه: «حیوان راهِ اشتباه را دوباره تکرار نمی‌کند، اما انسان دچار تکرار اشتباه می‌شود.» برای همین است که حیوانات تاریخ ندارند، اما انسان‌ها با تکرار اشتباهات تاریخ‌سازند!
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 400
39
☝️آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن و مرده ها به فاتحه ...! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم ! به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم ...! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست ! بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم ...

239312281_1158493307982517_406172509906040977_n.mp4

3 870
60
#حکایت گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﻻﺷﻪ‌ی ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ و ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪازدیدن شکار شاد شدند و از گرگ پرسیدند: ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ؟ ﮔﺮگ ﮔﻔﺖ: شبی در ﺳﯿﺎﻫﯽ بیابان ﭼﺸﻤﺎن آهویی ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ که ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮد هر شب به خواست پایم که نه، به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم. امشب محو او بودم که ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ شنیدم. ﺩﻭﯾﺪﻡ و ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪمش. آنچنانﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢکه ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ "سهم دلم"ﻧﺼﯿﺐ "ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩشود.
عرض المزيد ...
گذری بر اسرار تاریخ
کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝
3 968
42
کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید"دلال" است. کسی که دروغ میگوید تا پول بگیرد "گدا" است. کسی که پول میگیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی" است. کسی که جز راست چیزی نمی گوید،"بچه" است. کسی که به خودش هم دروغ میگوید"متکبر" است. کسی که دروغ خویش را باور میکند "ابله" است. کسی که سخنانش دروغ است اما دروغش شیرین است"شاعر" است. کسی که علیرغم میل باطنی و اکراه دروغ میگوید"همسر" است. کسی که اصلا دروغ نمی گوید"مرده" است. کسی که دروغ میگوید و یک قسم هم روش میخورد "بازاری" است. کسی که دروغ میگوید اما خودش متوجه نمیشود،"ابله پر حرف" است.
عرض المزيد ...
4 667
100
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر.  عفونت از این جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد.  خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر...  برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.  چقدر آشنا بود.  وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت : - بچه پامنار بودم.  گندم و جو می فروختم.  خیلی سال پیش.  قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم.  من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. "دکترمرتضی عبدالوهابی "استاد آناتومی دانشگاه تهران.
عرض المزيد ...
6 487
154
عطار نیشابوری؛ "اگر گِرد کسی بسیار گَردی... اگر چه بَس عزیزی، خوار گردی"
5 319
76
آخر تحديث بتاريخ: ١١.٠٧.٢٣
سياسة الخصوصية Telemetrio