هذه الخدمة مُتوفّرة أيضًا بلغتك. لتغيير اللغة، اضغطEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
لغة وموقع القناة

all posts "⁦♥️⁩🌸 حـس خوب 🌸♥️"

♥رمــانهای جـذاب بـدون ســـانسـوررر❤ 🎀پستای متنوع و زیبـا🎀 کپی و فوروارد رمان بدون نام کانال ممنوع 
38 857+11
~2 174
~68
12.40%
تقييم تيليجرام العام
عالميًا
42 028المكان
من 78 777
7 524المكان
من 13 357
في الفئة
1 309المكان
من 2 333
أرشيف المنشورات
❤️تلگرام بدونه سکینه معنی نداره سکینه ➡️
سکینه جون ⛔️
فقط افراد مثبت ۱۸‌ کلیک کنن⛔️👇🏻
952
1
اوووه اووووه اوووووه 🤣 ترکیدم از خنده 🤣🤣🤣🤣🤣 خیلی با حاله واااای 😂😂 بزن رو فلفلا از خنده آتیش میگیری😬✋ 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶 طنزاش خیلی تنده ها 😋😆

file

981
9
رمان سرگذشت دردناک زنی به نام جیزل است که در دوران جوانی عاشق مردی که پرستار دختر او بود می شود و وقتی از آن مرد که آرماند نام دارد باردار میشود اصرار میکند که ازدواج کنند اما این مرد فریبکار قبول نمیکند و جیزل با دلی شکسته آنجا را ترک میکند و بعد از مدتی با مردی ازدواج میکند که خوشبختی واقعی را برای او به ارمغان میاورد. ولی بعد از چندین سال .... 👉 (جیزل ، سرچ کنید کانالش میاره)
733
3
🔴به شدت توصیــــــــههه می شوووودد👆👆
946
0
مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغان است  که تا پانزده سالگی ، همراه مادر جدا از پدرش زندگی می کند.مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود مدتی کوتاه او را در جمع خانواده بپذیرد. ولی در نهایت پدر  مجبور می شود برای حفظ آبرو ، دختر را به ازدواج‌ یک مرد مسن وخشن اهل کابل دراوردو اما ليلا مدتی بعد ...⬇️⬇️ ⬅️ سرچ کن ليلا
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖
1 431
1
در این شب زیبـا آرزویم این است که صفحه غم و اندوه در دفتر زندگیتان همیشه سفید بماند... اوقاتتون به وقت مهربانی لبخندتون بـه رنگ عــشق 💐شبتون پر از آرامش 💐و در پناه خداوند مهربان    ☞❥ 🔚

10000000_617429527214336_1407354813858679145_n.mp4

2 284
53
زنه میره دکتر برای معاینه... دکتر میگه: خانم قلب و کبدو ریه و معدت سالمه حالا بزار یه نگاهی به اون جایی که فتنه به عالم زده و دنیا رو به آتیش کشونده بندازم..!! زنه شل❌ در میاره! 😂😂 دکتره میگه: چکار می کنی خانم؟زبونتو گفتم 😂😂 بیا تو کانال سکینه جون 😂🤣 پر از جک و فیلم و عکس های بی‌ادبی🙈 فقط بیا و بخند 😂😂 لطفا زیر ۱۸ سال نیاد 👇 👇👇👇👇
2 409
5
گلچین آهنگای روز میخوای؟ کانالی که هر آهنگ چرتی نمیزاره😅👌🏼 عضو شو تا پاکش نکردم👇
340
0
خیالشو راحت کردم😌😌 بنظرتون دیگه تکون میخوره؟؟؟؟😂😂😂    ☞❥ @heessekhooube 🔚

GICWmADYbdLf3ggMACKAcS-FoS9nbpR1AAAF.mp4

2 509
16

file

2 316
30

file

file

file

2 117
38
📌اموزش فعال کردن فضای دوم گوشی.🚩مخصوص شیائومی    ☞❥ 🔚

43002558_407196775284074_6181095602360324259_n.mp4

2 208
24
ای عشق..........❤️    ☞❥ 🔚

file

2 092
9
👀🍳به سرعت و با آسانی، 3 روز داخل تا 4 تا 5 کیلو وزن خود را کم کنید! 👀هزاران نفر با رژیم تخم‌مرغ به نتایج شگفت‌انگیزی دست یافتند: "8 کیلو در یک ماه لاغر شدم!" "با رژیم تخم‌مرغ، بالاخره به وزن ایده‌آل خود رسیدم!" "این رژیم خیلی آسان بود و اصلاً اذیت نشدم!"    ☞❥ 🔚

GICWmAD7Ewj3otECABaCrk2s0EoGbpR1AAAF.mp4

2 147
25
📚داستان پرواز آنه👩‍⚕️✈️ #پارت. ۸۱ گفت : نه یک سال ؛ چیزیش نمونده به من گفت حواست به آنه باشه . اما من تو رو پیدا نکردم... چندین بار رفتم در خونه ی ملی خانم هیچ کس نبود تا یک شب همینطوری رفتم در اون خونه شاید تو رو ببینم . میدونستم نزدیک زایمانت شده که ملی خانم اومد بیرون و منم تعقیبش کردم ... مطمئن نبودم که تو اینجایی همینطوری حدس زدم .. تا روز اول عید که تلفن شد و من فکر کردم تویی اومدم و دیدم از بیمارستان اومدین جرات نکردم بیام جلو فکر کردم از هیچی خبر نداشته باشی بهتره دیگه مغزم کار نمیکرد و نمیدونستم چی درسته و چی غلط تازه داشتم به یک زندگی عادی بر میگشتم و حالا دوباره همه چیز برام تازه شده بود زهرا هم اینو متوجه شده بود و تا بعد از ظهر پیش ما موند تا من یکم آروم بشم . دو روز بعد صبح خیلی زود زهرا اومد دنبالم تا با هم بریم زندان و علی رو ملاقات کنیم . من باید اونو میدیدم به خاطر خیلی حرفایی که توی دلم مونده بود و فرصتی نداشتم که بهش بگم .. و باید ازش میخواستم مانع رفتن من به آمریکا نشه اما خیلی آشفته بودم و از روبرو شدن با علی واهمه داشتم... احساس عجیبی که برای خودمم ناشناخته بود و با اینکه من هنوز عاشقش بودم ولی حس میکردم از نظر روحی خیلی ازش دور شدم یک جور بیگانگی که توی این مدت در وجودم رشد کرده بود منو از رفتن باز می داشت... اونقدر که وقتی زهرا رسید هنوز آماده نبودم .. ملی حرفی نمی زد گاهی. نگاهی به من مینداخت که نمی دونستم نظرش در این مورد چیه .. ما از شب قبل اصلا با هم حرف نزده بودیم شاید اون حس منو درک کرده بود اما رز رو آماده کرد و داد بغل من .. گفتم : ملی جون تو چی میگی؟ من برم اشکال نداره؟ گفت : چرا باید اشکال داشته باشه؟ اونم انسانه و احساس داره بزار حالا که گرفتار شده با دیدن تو و بچه خوشحال بشه.... توام حرفات رو بهش میزنی. و اینطوری اون منو از تردید بیرون آورد و با قوت قلب بیشتری همراه زهرا راه افتادیم. زندان رو قبلا ندیده بودم ولی جایی که منو بردن بسیار كثيف و شلوغ و نامنظم بود مردم زیادی توی صف با بوهای بد ایستاده بودن و گرمای هوا کمک میکرد تا این بوها بیشتر به مشام برسه.. پس فضای اونجا اصلا برای رز خوب نبود ... زهرا متوجه شد ومنو برد یک جای خلوت و گفت تو اینجا بشین هر وقت نوبت ما شد تو رو صدا می کنم ..... آخه چرا آدم باید نتونه خودشو کنترل کنه تا کارش به اینجا بکشه؟ یک بغضی توی گلوم بود که به گریه تبدیل نمیشد شاید این وضع خیلی بیشتر از تحمل من بود. گرما و بوی بدی که توی سالن پیچیده بود و بی تابی رز کلافه ام کرده بود .. بالاخره لحظه ای رسید که پشت یک شیشه که تلفن داشت قرار گرفتیم و منتظر على شديم تا زندانیها اومدن توی .. صف دنبال باجه های خودشون میگشتن اما علی بدون اینکه به ما نگاه کنه نشست و گوشی رو بر داشت زهرا به من گفته بود که بیشتر تنها میاد به دیدنش علی تازه وقتی نشست سرشو بلند کرد . نمی تونم بگم وقتی چشمش به من که رز رو توی بغلم گرفته بودم افتاد چه حالی شد درست مثل کسی که درد شدیدی رو تحمل می کنه لب هاشو بین دندون گرفت و به یک باره صورتش قرمز شد و چند بار بی هدف سرشو تکون داد اعضاء صورتش شروع کردن به لرزیدن .. یکم حیرت زده به ما نگاه کرد .. اشکهام حالا سرازیر شده بود ... علی در حالیکه معلوم بود نفسهای عمیق میکشه بغضش ترکید و گوشی رو رها کرد و بلند شد و پشت به من ایستاد ... صورتشو با یک دست گرفت از حرکت شونه هاش میفهمیدم چه حالی داره یکم که به خودش مسلط شد در حالیکه چونه اش رو با دست محکم گرفته بود نشست .. گوشی رو برداشت و آروم گفت : اونقدر نیومدی تا کارم به اینجا بکشه؟ بی معرفت ؛ همینو میخواستی ؟ ادامه دارد.. نویسنده خانم گلکار...    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
2 193
20
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۹ علی از یک طرف دنبال کارای خونه بود از یک طرف تحت فشار مادر بود و از طرف دیگه میترسید مهوش بلایی سر آنه بیاره.. حساس شده بود و اجازه نمیداد از خونه بره بیرون ولی به خدا قسم من دلم برای آنه می سوخت هر کس جای اون بود طاقت نمیارود . ایناهاش جلوی خودش میگم هر کاری از دستم بر میومد میکردم هر روز به خاطر آنه خونه ی مادر بودم ... خدا ملی گفت: عزیزم بد رفتاری برادرتون با آنه دلیل نداشت اون نباید دق و دلشو سر این بنده ی خدا خالی می کرد :گفت : میدونم به خدا صد بار بهش گفتم ولی کلا ما ها جوشی و عصبی هستیم ..پدر بزرگم اینطوری بود میگفتن شبی نبوده که با یکی دعوا نکنه و زخمی نیاد خونه.. علی از روزی که آنه گم شد و اونو لای فرش پیداش کردیم بد اخلاق تر شده بود و دلش می خواست یک طوری تلافی این کارو سر مهوش در بیاره به خصوص که اون زمان خونه رو هم از مادرم گرفته بودن تازه ما نمی دونستیم با یک واسطه برای خودشون خریدن. نمی دونم شما حال مادر منو و علی رو درک میکنین یا نه .. ولی خیلی عذاب کشیدن .. آدم وقتی چاره نداره همیشه دق و دلشو سر کسی که دم دستش هست و دوستش داره خالی می کنه علی زورش به حسین و مهوش نمیرسید . به مادرم که چیزی نمیتونست بگه خوب آنه زنش بود و من میدیدم که چقدر رفتار بدی با اون داره و شرمنده می شدم.. به خدا اگر شوهر من یکبار جلوی دیگران اونطور منو خراب میکرد طاقت نمیاوردم .... گفتم : زهرا لطفا یک کلام بگو علی کجاست حالش خوبه ؟ گفت صبر کن عزیزم الان میگم. با این همه ناراحتی که علی داشت یک روز میاد خونه و می ببینه مهوش باز برای آنه عکس فرستاده و تهدید کرده اون عکسها رو من دیدم .. آره دخترش یک مدت بیمارستان روانی بود .. و مدت زیادی هم گوشه گیر شد ولی الان خوبه با اینکه میدونم ضربه ی بدی بهش خورده گفتم: زهرا تو با من صداقت داری . من میدونم بهم بگو علی اون کارو کرده بود با دختر مهوش ؟ گفت : نه به خدا این چه حرفیه .. راستش دختره خودش با علی رفته بود من درست جزییاتشو نمی دونم ولی مثل اینکه یکی از دوستان صابر بودپسر بدی بوده این دونفر هرگز اون پسر رو لو ندادن . ناراحتی روحی که دختر مهوش پیدا کرد بیشترش به خاطر این بودکه فکر میکرد علی دوستش داره و اونم عاشق علی شده بود در واقع ضربه ی روحی رو همون جا خورده .. والله من گاهی به مهوش حق میدم ولی همه دعوام میکنن. گفت با آنه زیاد در این مورد حرف نزنیم.. چون ناراحت میشد و تا چند روز حالش خوب نبود اما به نظر من اینجا یک نفر مقصر نیست ..همه دست به دست هم دادن و این ماجرا رو بزرگش کردن ملی گفت اول اینکه برخورد آدمها در مقابل مشکلات اگر صحیح باشه دامن اطرافیان رو نمی گیره .. شوهر من به بدترین وضع به من خیانت کرد خیلی توهین آمیز با دختر خواهر من رابطه برقرار کرد و منو با یک بچه علنا رها کرد. من از چند بابت لطمه خوردم ..اول خواهرم و دوم دخترش که خاله ی اون میشدم و پدر بچه ام . اما خودمو آتیش نزدم به کسی کاری نداشتم این کار غیر عاقلانه و غیر منطقی بوده که زن برادر شما با داشتن دو تا بچه ی بزرگ این بلا رو سر خودشو خانواده اش بیاره و این نهایت خود خواهی بوده .. مادر بودن این نیست.. بعد حالا این اتفاق افتاد مادر شما و اطرافیان اونقدر این مسئله رو بزرگ کردن تا یک پسر بچه ی به عقل نرسیده دست به یک همچین کار غیر انسانی و وحشتناک بزنه ... شما باید فکر کنین مادر و پدرتون و اطرافیان با حسین چیکار کردن که اون دوباره به دامن همون زن پناه برد و حالا اینطور خانواده خودشو داره نابود می کنه.. یکی باید رشد این ریشه رو از بین می برد .. که متاسفانه همه دست به دست هم دادن و آبیاریش کردن .. و اونقدر این ریشه ها عمیق شدن که به این راحتی از بین نمیره ... آنه هم برای همین از اون خونه اومد بیرون برای اینکه احساس میکرد این کینه و نفرت داره دامن اونو می گیره .. آنه. از این جنس نیست و دوست نداشت آدم دیگه ای باشه    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
2 463
21
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۸٠ گفت: میدونم من که همیشه حق رو به آنه میدم .. شما راست میگی پدرمن به جای اینکه علی رو تنبیه کنه فراریش داد من یادمه هیچ کس اونو سرزنش نکرد و یک طواریی هم دلشون خنک شده بود ... ولی بازم میگم منم مثل آنه دوست نداشتم و از این بابت ناراحت بودم .. اما من از همه کوچکترم کسی به حرفم گوش نمی کرد. گفتم: زهرا جون خواهش میکنم برو سر اصل مطلب میخوام بدونم من نبودم چی شده؟ اونو بگو . :گفت خوب اولش که فکر میکردن مهوش تو رو دزدیده چون بیشتر وسایلت اونجا بود اونقدر دستپاچه شده بودن که نفهمیدن خودت رفتی ... به من زنگ زدن و خودمو رسوندم حدس شون این بود که یکی از توی حیاط اومده دوباره تور و بیهوش کرده و برده :گفتم ولی من برای علی نامه نوشته بودم نمی فهمم چرا اینطوری وانمود کرده . زهرا گفت: منم اینو شنیدم ولی علی جواب درستی نداد اون گفت فکر کردم و ادارش کردن این نامه رو بنویسه ... شایدم همینطور بوده گفتم: نه زهرا علی دنبال من تا دم تاکسی اومد و دید که من خودم با چمدون .رفتم گفت: نمیدونم به خدا پس حدس میزنم برای این بوده که نمیخواسته مادر فکر کنه تو خودت رفتی ... میخواسته پیدات کنه و برت گردونه چون می دونست که این موضوع که عروسش از خونه فرار کنه برای اون از همه چیز توی این دنیا بدتره ..و دیگه تو رو قبول نمی کنه ولی مثل اینکه تو خودت گفته بودی و مادرم شنیده که نامه نوشتی به هر حال اونشب علی اومده بود فرودگاه فکر کرده بود ممکنه رفته باشی اونجا . من وقتی رسیدم خونه ی مادر فشارش اونقدر بالا بود که داشت سکته میکرد ... طوری که عاطفه اونو برد بیمارستان .. یکم که بهتر شد راه افتاد. گفت باید این بار خودم خدمت مهوش برسم.. این بود که من و عاطفه با علی و مادر رفتیم در خونه ی حسین .. اونجا. دعوای مفصلی شد و کار به کلانتری کشید.. نمی دونی چه شب بدی بود ... :گفتم وای علی وای با اینکه میدونست کار مهوش نیست بازم دعوا کرد؟ خدای من باورم نمیشه ... آخه چرا این کارو میکنه ؟ زهرا گفت : ولی علی اونقدر ناراحت بود که تا صبح نخوابید و راه رفت بعد تو رو توی سفارت دید .. و از روی نمره ی ماشین ملی خانم تو رو پیدا کرد مادر خیلی از دستت عصبانی بود چون فهمیده بود که خودت خونه رو ترک کردی حالا علی از یک طرف ناراحت تو بود و از طرف دیگه حرفای خانم اکرم اعصابش رو خرد کرده بود به هر حال تو نمی دونی چقدر برای ما رفتن تو گرون تموم شد سخت بود و خانم اکرم توی این مدت چی کشید اون میگه دیگه نمیخواد تو رو ببینه .. علی مونده بود این وسط؛؛ نه تو برمی گشتی نه مادر کوتاه میومد . اون روز که رفته بود خونه ی ملی خانم بهش گفتم بزار منم باهات بیام ؛؛ د عوام کرد و گفت لازم نکرده دیگه کسی حق نداره با من بیاد کارو خراب تر نکنین اما من نگرانش شدم و تعقیبش کردم .. نفهمیدم توی خونه چی گذشت ولی وقتی اومد بیرون داشت منفجر میشد بازم دنبالش رفتم .. و متاسفانه باز رفت سراغ مهوش . این بار داداشم خونه نبود تا در رو براش باز کردن رفت تو منم فورا پیاده شدم که نزارم اتفاق بدی بیفته ولی در یک چشم بر هم زدن علی چند تا سیلی محکم زده بود توی گوش مهوش و بد و بیراه گفته بود و اومد بیرون و همون شب مهوش رفته بود پزشک قانونی و مامور آورد و علی رو بردن کلانتری . شکایت کرده بود و پرونده ی قبلی رو هم گذاشته بود روش .. دیگه طاقت نیاوردم از شدت ناراحتی میلرزیدم رز رو دادم بغل ملی و دستهامو گذاشتم روی دهنم و خم شدم بشدت به گریه افتادم و گفتم بسه دیگه بسه . خواهش میکنم دیگه نگو .. آخه مگه على وحشی هست . مدام با همه دعوا داره .. ؟ من اصلا درک نمیکنم .. من با کی ازدواج کردم؟ دیگه اونو نمیشناسم زهرا بگو الان کجاست ؟ گفت : متاسفم ببخشید. ناراحتت کردم . حالا فهمیدی برای چی یواشکی میومدم سراغت .. على زندانه . ناله ای از گلوم بیرون اومد و در حالیکه گریه امونم نمی داد پرسیدم تا کی باید بمونه ؟ زهرا سکوت کرد گفتم : خیلی زیاده ؟       ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
2 173
19
🌸مخاطبین گرامی با حوصله بخوانید خیلی مهمه👇👇👇 مشکلی که این روزها همه جا رو فرا گرفته مشکلی هست به نام افسردگی که دامن جوانان ما رو گرفته تعدادی از روانشناسها جمع شدن و بررسی کردن دیدن اکثر اینها از تلگرام استفاده میکنن و بر این شدن که مثل کشورهای پیشرفته از همین نقطه که به جوانها اسیب میرسه یک روزنه ای بسازن که این مشکل روز به روز کمتر بشه و کانالی در تلگرام راه اندازی شده که روز به روز داره به مخاطبانش افزوده میشه و همه ی این مخاطبان ابراز رضایت کردن که پیشنهادهای این کانال شادی رو تا حدودی بهشون برگردونده روزی 10دقیقه اینجا وقت بذارید و نمیگیم معجزه میشه ولی خودتون میتونید تغییرات رو ببینید. 👇👇👇👇👇👇 ‌ ‌‌ ‌ ↖️
عرض المزيد ...
🌱همیشه راهی هست🌱
هدف این کانال تغییر در تفکر و نگرش انسان ها نسبت به خویشتن است.⁦🕊️⁩⁦🕊️⁩ #تبلیغات https://t.me/joinchat/AAAAAFg6DF99ZPWKHQDvMQ ⚡دوستان ما درقبال تبلیغهایی که تویه کانالامون میزاریم هیچ مسئولیتی نداریم. تحقیقات لازم را خودتون انجام بدید⚡ ⁦🕊️⁩⁦🕊️⁩
634
0
اگه غمگین و افسرده شدی🥺 و دیگه هیچی خوشحالت نمیکنه ورود به این کانالو بهت توصیه میکنم👌 ⬅️ مشاهده کانال ➡️ ⬅️ مشاهده کانال ➡️

file

843
1
🔴 گروه بزرگ شمالیاآ 😍😍 یه کانال زدیم عالی رقص و غذاها و سنت شمالی ها رو به نمایش گذاشتم👌 رقص شمالی دوست داری بیا🏝😘👇 پیشنهاد 👆
468
3
عشقققققم نفسسسسم دوستتتدارم اووووووم ❤️❤️💋💋💋💋💋 واسه سورپرایز عشقت کلیک کن 👇👇 منوعشقم❤️❤ عاشقاا جوین واجبه 😍😳  🏃🏃☝️☝️
1 378
1
#این داستان حکایت روزنامه‌نگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت دختر روسپی چهارده ساله‌ای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می‌یابد متوجه می‌شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپی‌خانه به او داده است، به خواب رفته و نمی‌تواند از خواب برخیزد. پیرمرد ...⬇️ ⬅️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
3 467
1
گلچین آهنگای روز میخوای؟ کانالی که هر آهنگ چرتی نمیزاره😅👌🏼 عضو شو تا پاکش نکردم👇
3 638
3
#این داستان حکایت روزنامه‌نگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت دختر روسپی چهارده ساله‌ای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می‌یابد متوجه می‌شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپی‌خانه به او داده است، به خواب رفته و نمی‌تواند از خواب برخیزد. پیرمرد ...⬇️ ⬅️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
95
0
بزن رو سکینه خانم تا روده بر شی از خنده😂😂👇 سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه سکینه
3 338
0
غذا چی دوست داری؟
🍴 آشپزخونه عمه جون
🧁دستور پخت انواع شیرینی و کیک🎂 🥗تزیین سالاد وغذا🥙 🩷با عمه جون همه رو شگفت زده کن💜
1 173
0
بدون زغال و منقل هم میشه صفا کرد!!! کباب پارتی🍢🍡🍢🍡🍢🍡🍢 دستور خوشمزه ترین و آسون ترین کباب ها با
1 175
0
#ماندانا دختری با چشمان تیله ای که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان هم هست می‌شود. کاوه که پسری خشن و منضبط هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد (کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت) پس در رفت و آمدهای خانوادگی و درسی که با هم دارند مینا به عشق خاموش او نیز پی می برد ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا ضربه ای وحشتناک است. و حال ادامه داستان ..⬇️⬇️ 👉
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
772
0
🍓عصرتون قشنگ 🍰در آخرین روز هفته 🍓براتون آرزومندم 🍰ذهنتون آروم 🍓شادی هاتون بی پایان 🍰دلتون پرازامید 🍓لبتون پرازلبخند 🍰قلبتون پرازمهر 🍓زندگیتون پرازعشق 🍰شادی وزیبایی 🍓نصیب لحظه هاتون 🍰عصر تون شیرین    ☞❥ 🔚

file

3 450
25
معما⁉️ در اتاقی ۴ نفر وجود دارند که اولی در حال نماز و دومی با زبان روزه مشغول مناجات با خداوند و سومی و چهارمی هم زن و شوهری هستند که در کنار هم نشسته اند. ناگهان، شخص پنجمی وارد میشود که با ورود او، علاوه بر اینکه نماز و روزه آن دو شخص باطل میشود، زن وشوهر نیز بهمدیگر، نامحرم می شوند.⬇️⬇️
1
0
🔴تفاوت شهوت زن و مرد از زبان امام علی(ع) چهل تن از زنان عرب نزد مولا از شهوت مرد سوال کردند ، جواب گرفتند که از ۱۰ قسمت ۹ قسمت برای زن و ۱ قسم برای مرد می‌باشد. گفتند پس چگونه است که با این حساب دستور وارونه آمده .مردان میتوانند زنان متعددی اختیار کنند ولی زنان نمیتوانند. مولا علی (ع) رو به زنان کرد و به ایشان دستور داد. که هریک از زنان کاسه ای آب بیاورند و آوردند و دستور داد که همه آبها را در داخل یک ظرف بریزند و ریختند و سپس دستور داد.....
1
0
#ماندانا دختری با چشمان تیله ای که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان هم هست می‌شود. کاوه که پسری خشن و منضبط هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد (کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت) پس در رفت و آمدهای خانوادگی و درسی که با هم دارند مینا به عشق خاموش او نیز پی می برد ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا ضربه ای وحشتناک است. و حال ادامه داستان ..⬇️⬇️ 👉
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
218
1
محالهههههه این ویدیو Asmr کره ای هارا دیده باشی و دلت نخاسته نودل سیاه هارا مزشو بچشی : آموزش نودل سیاه کره ای ( جاجانگمیون کره ای ) با سه تا ماده غذایی که تو خونه هر ایرانی پیدا میشه و در 5 دقیقه آماده میشه 🍜🍺

out_2023-10-24_12:29:47.mp4

866
1
🔞ماجرای معشوقه های مادر ناصرالدین شاه به همراه عکس
Persian History
تاریخی ترین چنل تلگرام🔍 راز های ممنوعه تاریخ و اسرار نهفته در تاریخ🔞 تاریخ را با ما بدانید 📖 🐪🌍🏛🗻 تبلیغات با قیمت مناسب: @PrsiaMan تبلیغات برای رشد کانال لازم است لذا صحت آن تایید و رد نمیشود.
3 181
0
مثل تو 🫵🥰🌺 بفرست برای بهترین رفیقت👋🏻😊 بعضی رفیق ها ،به دل نمیشینن به جونن میشینن🖇️❤️ مثل تو 💞    ☞❥ 🔚

GNuV2QlEClPF6bQBAKqYSAxHURBBbpR1AAAF.mp4

3 276
41
😍🦋من خودم هنوز نامه رو دارم😂 اکثرا قدیمی ها با نامه عشقشون رو نشون میدادن، تا حالا نامه نوشتی؟😉🤔    ☞❥ 🔚

GN68DxMaaTaPAUEDAA3Bbpbsj6Y8bpR1AAAF.mp4

3 024
26
⁉️حالا تو بهم بگو، اربابت خودتی یا کس دیگه؟    ☞❥ 🔚

GNBZGwNiCTsGbHsBAEmSkCRb7T12bpR1AAAF.mp4

3 000
32

file

file

2 938
48
اعتراف كنيد كه شما هم اينطورى هستيد يا نه 😉✌🏻😁    ☞❥ @heessekhooube 🔚

704941B246C0268795A7C1A0BBDFD988_video_dashinit.mp4

3 002
26
دو قانون‌ برای داشتن یه زندگی شاد:۱. از موقعیت‌ها استفاده کن، نه آدمها۲. آدمها رو دوست داشته باش، نه موقعیت‌ها👌🌺    ☞❥ @heessekhooube 🔚

334320509_438061651917952_5562105232998734684_n.mp4

3 154
25
🦋❤️🦋❤️🦋❤️ ❤️🌸☘️ 🦋☘️ 📖داستان کوتاه در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!» این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.» ❤️🦋 🦋❤️🦋    ☞❥ 🔚
عرض المزيد ...
3 247
12
❌ من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم ، یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن . کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخورد یهو یه نسیم خیلی خنکی بهم خورد فک کردم پنجره بازه نگاه کردم دیدم نیست بیخیال شدم کاور جنازه رو آماده کردم برگشتم سمت جنازه  دیدم  که سینه اش بالا و پایین میشه فکر کردم خیالاتی شدم دستکش دستم کردم ماسکمو زدم جنازه جوان روی میز بود دوباره حرکت ضعیف سینه اش رو دیدم نمیدونستم خیالاتی شدم یا نه و یه ترسی تو جونم نشست ، ترجیح دادم سکوت کنم ....
عرض المزيد ...
755
0
#کاملا_واقعی ⭕️ یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بی‌اشتهایی هفته‌ها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد زن منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکه‌کننده‌ای داد...🔞⚠️😱🔴 اگه دلشو داری بیا ببین👇👇 😰‼️
1 604
0
#کاملا_واقعی ⭕️ یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد...
1 352
1
شیر ناصرالدین شاه ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه خبر دادند که چه نشسته‌ای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را می‌دزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را می‌دزدیدند، دل و جگر ش را هم می‌خوردند. شاه خبردار شد و .... ادامه ی داستان
2 072
1
محالهههههه این ویدیو Asmr کره ای هارا دیده باشی و دلت نخاسته نودل سیاه هارا مزشو بچشی : آموزش نودل سیاه کره ای ( جاجانگمیون کره ای ) با سه تا ماده غذایی که تو خونه هر ایرانی پیدا میشه و در 5 دقیقه آماده میشه 🍜🍺

out_2023-10-24_12:29:47.mp4

1 913
5
#کاملا_واقعی ⭕️ یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بی‌اشتهایی هفته‌ها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد زن منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکه‌کننده‌ای داد...🔞⚠️😱🔴 اگه دلشو داری بیا ببین👇👇 دیدنش برهمه واجبه تا درس عبرتی بشه برای بقیه😰‼️
895
1
♨️همه عکسای زمان قدیم ایران👇🎞️
Persian History
تاریخی ترین چنل تلگرام🔍 راز های ممنوعه تاریخ و اسرار نهفته در تاریخ🔞 تاریخ را با ما بدانید 📖 🐪🌍🏛🗻 تبلیغات با قیمت مناسب: @PrsiaMan تبلیغات برای رشد کانال لازم است لذا صحت آن تایید و رد نمیشود.
1 773
0
کباب لقمه یا کباب انگشتی😍😋 همراه با یه سس گوجه خوشمزه مواد لازم : نمک، فلفل سیاه گوشت چ.ک ۳۰۰ گرم جعفری خورد شده ۱ پیمانه پیاز رنده شده ۱ عدد نان باگت ۱ پیمانه مواد سس : رب گوجه ۱ ق م پیاز رنده شده ۱ عدد پوره گوجه ۲ پیمانه نمک، فلفل سیاه کره ۵۰ گرم ★彡 👨‍🍳 آشپزخونه‌ے ریـحانـہ بانو 🎂🍔 彡★ ♥╣╠♥ 💠 آدرس اینستاگرام ما👇☺️

saba.banno_3348060712878024027_17133503474258_Regrambot.mp4

3 477
79
تقدیم نگاه مهربونتون مرسی از همراهیتون عزیزان🌹🦋😍💖 هوروش بند🎙    ☞❥ @heessekhooube 🔚

5D480FF8D709296AB27AF304160738A7_video_dashinit.mp4

3 493
33
😍😳عجب دوبلوری بشی تووووو    ☞❥ 🔚

GICWmABGH7MLloUCAMOU9P7rB5kXbpR1AAAF.mp4

3 467
35
💢✔️بفرس به بقیه بهترین زمان خوردن قرص آهن با معده خالی است یعنی یک ساعت قبل غذا یا دو ساعت بعد غذا همراه با یک لیوان کامل آبقرص ویتامین دی چون محلول در چربی است بهتر است با وعده اصلی که غذا چرب از است میل شود ترجیحا همراه ناهار قرص امگا ۳ رو هم با یکی از وعده ها ترجیحا شام یا ناهار با یک لیوان آب میل کنین ویتامین سی جذب آهن رو افزایش میده آهن باید با مکمل های کلسیم ٫ لبنیات ٫ ماست و دوغ و... فاصله داشته باشه چون جذب آهن رو کاهش میدن    ☞❥ 🔚

122630450_946613293825803_6609844406896605077_n.mp4

3 299
72
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۸ ملی در حالیکه رز رو توی بغلش گرفته بود نگران دم در بود زهرا. با دیدن رز خودشو زود تر رسوند و در حالیکه صورتش از هیجان و گرما سرخ شده بود دستهاشو باز کرد و گفت: الهی عمه فدات بشه .. قربونت برم .. تو چقدر خوشگلی و اونو از ملی گرفت و شروع کرد به بوسیدنش .. رز غریبی کرد و به گریه افتاد و همینطور که دستشو به طرف من دراز کرده بود با نگاهش التماس میکرد بیاد بغلم .. زهرا خودش متوجه شد و در حالیکه اشک از چشمهاش جاری بود اونو داد به من ..و با هم رفتیم توی ساختمون ملی گفت : خوش اومدین یک .چیز خنک میخواین؟ یا چای من برای آنه شربت درست کردم شما هم می خورین ؟ زهرا در حالیکه مینشست روی مبل گفت : ممنون اگر زحمتون نمیشه همون شربت خوبه ..وای خدایا یعنی من اینجام پیش آنه ؟ ..باور کنین زبونم به حلقم چسبیده من همینطور که رز بغلم بود نشستم کنارش و گفتم: ملی جون شما بيا بشين من اونا رو میارم خندید طوری که معلوم میشد از اینکه زهرا رو دیدم و آوردش خونه راضیه گفت : نه تو بشین من میارم حاضره ... تو اول یک آب سر و صورتت بزن حالت جا بیاد یکم شیر بده به رز که فکر میکنم گرسنه باشه کمی بعد زهرا همینطور که شربت میخورد و با دستمال سر و صورتشو پاک میکرد به ملی گفت : دستتون درد نکنه به خاطر همه چیز ... من خیلی دلم میخواست یک بار بیام از نزدیک از شما تشکر کنم که زن برادر منو توی خونه ی خودتون راه دادین ..و. توی این مدت همیشه هواشو داشتین به خدا آدمی مثل شما کم پیدا میشه .. دیگه روز گار طوری شده که همهی مردم فقط به فکر منافع خودشون هستن رز چند تا مک میزد و شیر میخورد و بر میگشت و زهرا رو نگاه می کرد.. ملی گفت: کاری نکردم در واقع آنه شده همدم تنهایی من و این منم که باید خوشحال باشم ..باور کنین اصلا نفهمیدم این هفت هشت ماه چطوری گذشت گفتم: زهرا ؟ لطفا از علی بگو نگرانم کردی ... گفت باشه میگم ولی تو رو خدا خودتو ناراحت نکن همه ی ما خیلی عذاب کشیدیم. متاسفانه یک نادون یک سنگ میندازه توی چاه که صد تا عاقل نمیتونه در بیاره .. گفتم : علی گرفتار شده؟ آره؟ بلایی سر مهوش آورده ؟ گفت: باید از اول برات بگم از اون موقع که تو از خونه رفتی ... فکر میکنم تنها کسی که بهت حق داد من بودم ... و رو کرد به ملی و ادامه داد ملی خانم شما نمیدونی چه به روز این دختر اومد از همون شب اولی که وارد ایران شد ما توی فرودگاه که داداشم حسین و زنشو دیدیم در حالیکه با ما قهر بودن یک مرتبه سر و کله شون پیدا شد و خوشی دیدار علی رو به کام ما زهر کردن . خانم اکرم که همون جا داشت از حال میرفت و . فهمیده بود که چی در انتظارمونه.. دیگه نمیشد جلوشو گرفت . اما حسین و مهوش رفتن و صورت خانم اکرم رو بوسیدن و خوب یکم خیالمون راحت شد و فهمیدیم که سر جنگ ندارن . حالا ما یک عالم مهمون توی خونه داشتیم و نباید دوباره آبروریزیمی شد اونم جلوی عروس تازه وقتی علی و آنه رسیدن حسین اولین نفری بود که رفت جلو و ازش استقبال کرد. با یک خیال باطل همه خوشحال شدیم و فکر کردیم اومدن تا کینه ها رو کنار بزارن .. حتى اصرار کرد و علی وآنه و مادر رو خودش از فرودگاه ببره خونه .. بعدم اومدن و نشستن و شام خوردن اونشب داداشم بعد از مدت ها با همه ی ما خوب بود ولی آخر شب خانم اکرم احساس کرد مهوش داره با آنه یواشکی حرف میزنه و فهمید که اینا همش نقشه بوده خوب از اون طرفم به محض اینکه علی رسید بحث تقسیم ارث رو پیش کشیدن و دیگه خانم اکرم داغون شد على خیلی سعی کرد که این کار نشه ولی فهمیدیم که مهوش واقعا شمشیرشو از رو بسته بیچاره مادر خیلی تحت فشار بود راستشو بخوای دلش نمی خواست آنه عروس ما بشه برای اینکه . گفت مسئولیت داره خدای نکرده یک دختر توی شهر غریب بلایی سرش بیاد.. به علی میگفت مسلمون نشدنش رو بهانه کن و برش گردون اون به درد زندگی ما نمی خوره ... البته به خاطر خود آنه می گفت ادامه دارد.. نویسنده خانم گلکار..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
3 317
25
?داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۷ رنگش پریده بود و با حالت التماس آمیز گفت : تو اشتباه می کنی آنه به خدا قصد بدی ندارم ..... من دیگه چیزی نمی فهمیدم و همینطور گریه میکردم و گفتم دست از سر من بر دارین .. منو توی کشور غریب با یک بچه آواره کردین .. اذیت شدم .. آخه شما ها مگه انسان نیستین ؟ حالا اومدی میخواین آرامش رو ازم بگیرین؟ می خواین انتقام بگیرین ؟ و اون همینطور خواهش میکرد که آروم باشم تا برام توضيح بده ..... حالم خیلی بد تر از اونی بود که بتونم به خودم مسلط بشم. ترس از دست دادن رز از به جونم افتاده بود و نمیتونستم آروم بشم. بالاخره صداشو بلند کرد و گفت : آنه خواهش می کنم ... من و تو با هم دوستیم ... به خاطر خودت این کارو میکنم. دلواپس تو هستم. من به تو صدمه ای نمی زنم . گفتم پس چرا منو تعقیب میکنی؟ حتما مادر بهت گفته گفت : قسم میخورم که هیچکس خبر نداره حتی شوهرم پرسیدم چند وقته تو می دونی من اینجام؟ گفت: ببخشید از همون اول که اومدی .. اگر می خواستم کاری بکنم تا حالا کرده بودم گفتم اون هدیه ها کار تو بود ؟ گفت : آره .. معذرت میخوام ؛ نمی خواستم آرامش تو رو بهم بزنم ولی دلم طاقت نیاورد خواستم کمکت کنم.. :گفتم تو از کجا فهمیدی من بچه رو به دنیا آوردم؟ گفت: خیلی اتفاقی سال تحویل خونه ی مادر بودیم .. صبح یکی زنگ زد گوشی رو برداشتم قطع شد دوباره زنگ خورد مادر برداشت قطع کردن .. و بار سوم که حرف نزد و گوشی رو قطع کرد دیگه دلم برای تو به شور افتاد و با خودم فکر کردم نکنه تو میخوای روز عید با علی تماس بگیری . این بود که به یک بهانه از خونه زدم بیرون ... اومدم در خونه ی تو وقتی از بیمارستان اومدی خونه تو رو دیدم اصلا فکر نمیکردم بچه به دنیا اومده باشه اونجا بود که فهمیدم باور کن اتفاقی بود . من قبلام این کارو زیاد کرده بودم ... گفتم : من دشمن تو بودم؟ که خودتو ازم قایم می کردی؟ چرا؟ نیومدی رو راست منو ببینی .. بچه رو ببینی؟ من حرف تو رو قبول ندارم زهرا .. این چیزا رو نمی فهمم . گفت: برات تعریف میکنم .. به شرطی که بزاری دختر تو رو بغل کنم... میزاری ببینمش ؟ گفتم تو منو نشناختی چرا. فکر کردی من همچین آدمی هستم که اجازه ندم تو بچه ی برادرت رو بغل کنی؟ اول بگو علی چیکار می کنه ؟ گفت : مفصله . نمی. خواستم با تو روبرو بشم تا خیلی چیزا رو ندونی اینطوری بهتر بود ... ولی شد دیگه بریم برات میگم... خیلی اتفاق ها افتاده که تو خبر نداری .... گفتم تو امروز از کجا میدونستی من رفتم سفارت ؟ گفت: صبح اومدم یک خبری از تو بگیرم؛ یک ماهی بود گرفتار بودم نتونستم بیام . امروز اومدم و دیدم از خونه زدی بیرون ؛ پشت سرت راه افتادم . میخواستم ببینم چیکار میکنی... فقط.همین.. زهرا در ماشین رو قفل کرد و با هم راه افتادیم . پرسیدم تو از کجا میدونستی من تلویزیون ندارم ؟ گفت حدس میزدم واقعا نمی دونستم ولی کم و پیش در جریان کارات بودم. گفتم : آخه رنده؟ گفت : اوه ببخشید . از دوستت شنیدم یک روز خرید میکردم چشمم افتاد برات گرفتم .. همینطوری ؟ بعدم گذاشتم توی وسایلت .. اما دفعه ی دوم خیلی ترسیدم نزدیک بود گیر بیفتم برای همین جرات نکردم .... راستش خودمون خیلی گرفتاریم ... پرسیدم: علی دچار مشکل شده؟ با افسوسی که توی صورتش بود ؛ تایید کرد گفتم: اون میدونه بچه به دنیا اومده ؟ گفت: صبر کن همه چیز رو برات میگم.... دیگه    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
3 227
24
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۶ اونم به خاطر مردی که دیگه دوستم نداشت و تونسته بود از من و بچه اش صرف نظر کنه . این بود که وقتی دانشگاه تعطیل شد دوباره به فکر رفتن افتادم و تصمیم گرفتم هر طوری شده از ایران برم ... با اینکه دیگه دلم نمی اومد ملی رو تنها بزارم یک روز رفتم سفارت و دوباره تقاضا کردم به کشورم برگردم .. و باز بهم گفتن باید بررسی بشه و چند روز دیگه جواب میدن. تابستون بود و هوای گرم ولی من پول زیادی نداشتم که سوار تاکسی بشم . باید صرفه جویی میکردم تا بتونم مقداری پس انداز کنم برای خریدن بلیط و هزینه های رفتن . سوار اتوبوس شدم جا. برای نشستن نبود لای جمعیت زیادی که ایستاده بودن دستم رو به یک میله گرفتم تا زمین نخورم و از همون جا بیرون رو تماشا کردم یک مرتبه چشمم افتاد به ماشین زهرا و خودش پشت فرمون بود و از کنار اتوبوس رد شد و رفت زهرا توی اداره مخابرات کار میکرد و هیچوقت اون موقع روز بیرون نبود .. و من این تصادف رو به فال نیک گرفتم . خیلی دلم خواست که با زهرا تماس بگیرم و از حال و روز علی با خبر بشم خوب منم انسان بودم و احساس داشتم و نمی تونستم گذشته ی خودمو با علی فراموش کنم و یا اینکه انکار کنم اون پدر بچه ی منه اما زود از این فکر منصرف شدم .. اتوبوس همچنان میرفت و من غرق در افکار خودم شدم تا به ایستگاهی که باید پیاده میشدم نزدیک شدیم و پشت یک چراغ قرمز ایستاد دوباره زهرا رو دیدم درست کنار اتوبوس یکه خوردم دیگه شک کردم که اتفاقی بوده باشه از اونجا تا جاییکه پیاده شدم با چشم ماشین اونو دنبال کردم... اینطور به نظرم اومد که داره همپای اتوبوس حرکت می کنه . یک مرتبه قلبم به تپش افتاد و با خودم گفتم : نه مگه میشه؟ اون کار و زندگی خودشو ول کنه دنبال من بیفته؟ آنه فکر ای بی خودی نکن .. امکان نداره .. اتفاقی بوده . ولی دلم قرار نگرفت اما وقتی پیاده شدم ماشینشو دیدم که رد شد و رفت. در مسیر خونه ی ما ... با قدمهای بلند و تند میرفتم ... در حالیکه هراسی عجیب به دلم افتاده بود که نکنه اون داره منو تعقیب می کنه میخوان بچه ام رو ازم بگیرن ..و اینکه خودشو نشون نمیده شاید همین قصد رو داشته باشه ..با. این فکر شروع کردم به دویدن ... مثل دیوونه ها شده بودم توی گرمای آخرای تیر ماه و آفتاب سوزان در حالیکه نفس نفس میزدم و عرق میریختم سعی داشتم هر چه زود تر خودمو برسونم به بچه ام.. و تا اونجا که راه زیادی بود با سرعت دویدم نمی دونم چرا اون همه اضطراب داشتم .. نزدیکهای خونه دیگه نای راه رفتن نداشتم .. ایستادم. و از دور نگاه کردم ... از زهرا خبری نبود ولی دیگه میدونستم ممکنه همین دور اطراف باشه دستم رو گذاشتم روی زنگ و ملی درو باز کرد و هراسون پرسیدم: کسی نیومده .. رز کجاست؟، گفت چی شده؟ رزخوابه . نگران نباش حالش خوبه ؟.. تو چت شده؟ گفتم: ملی فکر کنم زهرا داره منو تعقيب . می؛کنه دوباره دویدم توی خیابون و از دور ماشین اونو لای ماشینهای پارک شده دیدم ... با همون سرعت دویدم طرفش . از توی آینه بغل گویا منو دید و روشن کرد. اما خودمو رسوندم و قبل از اینکه از پارک بیاد بیرون دستگیره ی ماشین رو گرفتم و داد زدم باز کن .. باهات کار دارم ... زهرا ماشین رو خاموش کرد و با دو دست سرشو گرفت و بعد درو باز کرد فورا نشستم توی ماشین و فریاد زدم از جون من چی میخوای؟ برای چی منو تعقیب میکنی؟ چرا راحتم نمیزارین؟    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
3 549
24
تست عجیب 😳 این تست درصد بدجنسی و خبیث بودن آدما رو نشون میده 😱 🔴 درتصویر بالا چه میبینید؟
1 038
0
#ماندانا دختری با چشمان تیله ای که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان هم هست می‌شود. کاوه که پسری خشن و منضبط هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد (کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت) پس در رفت و آمدهای خانوادگی و درسی که با هم دارند مینا به عشق خاموش او نیز پی می برد ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا ضربه ای وحشتناک است. و حال ادامه داستان ..⬇️⬇️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
2 803
1
🔴تفاوت شهوت زن و مرد از زبان امام علی(ع) چهل تن از زنان عرب نزد مولا از شهوت مرد سوال کردند ، جواب گرفتند که از ۱۰ قسمت ۹ قسمت برای زن و ۱ قسم برای مرد می‌باشد. گفتند پس چگونه است که با این حساب دستور وارونه آمده .مردان میتوانند زنان متعددی اختیار کنند ولی زنان نمیتوانند. مولا علی (ع) رو به زنان کرد و به ایشان دستور داد. که هریک از زنان کاسه ای آب بیاورند و آوردند و دستور داد که همه آبها را در داخل یک ظرف بریزند و ریختند و سپس دستور داد..... ادامه داستان باز شود ادامه داستان باز شود
3 066
1
#شوخی_ندارم🎸 &آصف_آریا🎙 💃    ☞❥ 🔚

99883435.mp3

4 113
46
غذای دانشجویی روغن+ گوجه +ادویه + ماکارونی پاستایی (رسپی کامل) پیتزا فوری: نون‌تست + سوسیس + فلفل دلمه +پنیر پیتزا (رسپی کامل ) سالاد‌ فصل خیار + پیاز + سس (رسپی کامل) اموزش صدتا غذای ایرانی فرنگی رژیمی با کمترین مواد اولیه:
2 268
5
♨️همه عکسای زمان قدیم ایران👇🎞️
Persian History
تاریخی ترین چنل تلگرام🔍 راز های ممنوعه تاریخ و اسرار نهفته در تاریخ🔞 تاریخ را با ما بدانید 📖 🐪🌍🏛🗻 تبلیغات با قیمت مناسب: @PrsiaMan تبلیغات برای رشد کانال لازم است لذا صحت آن تایید و رد نمیشود.
2 775
2
عروس 2سر 😳 یکی از عجیب ترین عروسی های جهان😱 ترس وحشتناک داماد در شب عروسی 😱👇

file

2 707
17
‌🔞 آیا می‌دونید چرا این کودکان گریه می‌کنن؟ 🔹 در سال ۱۹۸۰ پلیس امریکا بسته‌ای حاوی حدود ۳۰ عکس دریافت کرد که فرستنده ان فردی ناشناس بود. در تمام عکس ها مردی لباس خرگوش پوشیده و چند کودک را بغل کرده بود. نکته عجیب عکس ها این بود که تمامی کودکان داخل عکس در حال گریه و تلاش برای فرار بودند! اما این مرد کی بود و چرا کودکان در حال گریه بودند؟ ⭕️ماجرا ها و داستان های ترسناک و عجیب و در اینجا بخونید 👇📛
864
1
🔎#معما 🤔به تصویر بالا نگاه کنید و بگویید کدام زن همسر واقعی مرد است⁉️ 👉
95
0
🔴ضرب المثل ⬇️ میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند که ناگهان........ … ➡️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
1 019
1
ولی باز موسیقی اصیل ایرانی یه چیز دیگس❤️🫰🏻 حس خوب تقذیمتون🌺    ☞❥ 🔚

GICWmAClFGXaoIAGAEVt34XHT4V-bpR1AAAF.mp4

4 155
49
خدایی بعضیاشون خیلییی سخته🥴🙄🤣یعنی بارها شده یکی از فامیلا یا آشناها بچش به دنیا اومده همون موقع که اسمشو پرسیدم بعد نیم ساعت یادم رفته اسمه چی بود😂🤣😐🤦‍♀️والا😂    ☞❥ @heessekhooube 🔚

GICWmACLKJk5f14DADeVhRVAP0gGbpR1AAAF.mp4

3 992
30
💢خیلیم عالیه که برن👌    ☞❥ 🔚

431549480_368375929495037_7975428995901087207_n.mp4

3 974
45
💢❤️برای خودت زندگی کن... بپوش،بگرد،برقص:)بخند شاد باشزمین با آدمای خوشحالخوشحال تره❤️💃..    ☞❥ 🔚

332471821_277482765382465_6424222571809314815_n.mp4

3 975
30
🧠مغز شما با چه سرعتی کار می کند؟ تست کن 👉مغز با چه سرعتی متوجه ناهنجاری هایی که می بیند می شود؟.....    ☞❥ 🔚

48643128_468992269138099_6086271965202985602_n.mp4

3 852
46

file

file

4 064
68
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋ 🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸 🌹 امروز یکشنبه ☀️ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳خورشیدی 🌙 ۱۸ شـوال ۱۴۴۵ قمری 🌲 ۲۷ آوریل ۲۰۲۴ میلادی 💯ذکر_روز 🌺🌿یا ذالجلال و الاکرام🌿🌺    ☞❥ 🔚

GLwVvRjZY_6EI94DAE9BnhP2duRibpR1AAAF.mp4

4 213
59
✨﷽✨الهی به امیدتو صلوات 🌸🍃 تحفه‌ای از بهشت است. صلوات 🌸🍃 روح را جلا می‌دهد. صلوات 🌸🍃 عطری است که دهان انسان را خوشبو می‌کند🌸🍃 یکشنبه تون معطر به عطر خوش 🌸 صلوات بر حضرت محمد و آل محمـــد🌸🍃    ☞❥ 🔚

file

4 250
23
👀دختروپسری باهم ازدواج میکنن ، روزبعدش پسره میره مسافرت ، سه سال بعد برمیگرده، شبش به خانومش میگه بشرطی کنارت میخوابم که اون چیزی رو که سه سال پیش شب اول ازدواج بهم دادی رو الان هم بهم بدی ، ولی زنش میگه اون چیزرو به هرکس دیگه ای میتونم بدم ولی به تو نه !!! حالا اون چیز چیه که به کس دیگه میتونه بده ولی به شوهرش نه ؟‎؟؟ هر کی جواب بده واقعا باهوشه ! ⬇️⬇️ ➡️          
3 992
8
⭕️داستان واقعی❗️ من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم کارم اینه که متوفیان تحویل از بخش میگیرم و بعد تحویل خانواده هاشون میدم یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن . کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخوردم که یکدفعه.... 👉 (سردخانه سرچ کنید کانالش)
700
0
⭕️داستان واقعی❗️ من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم کارم اینه که متوفیان تحویل از بخش میگیرم و بعد تحویل خانواده هاشون میدم یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن . کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخوردم که یکدفعه.... 👉 (سردخانه سرچ کنید کانالش)
1 891
2
#کاملا_واقعی ⭕️ یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بی‌اشتهایی هفته‌ها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد زن منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکه‌کننده‌ای داد...🔞⚠️😱🔴 اگه دلشو داری بیا ببین👇👇 دیدنش برهمه واجبه تا درس عبرتی بشه برای بقیه😰‼️
982
1
. "جذابترین "صبح بخیروشب بخیرهای دلنشین وشیک💢 💢  "کانالی "کاملا  "متفاوت " 💢"زیباترین" متنهای جذاب و"              🛑"فوق العاده "محشر"🛑             ‌  ‌         "و" 🛑 آرامش "بخش"🛑 🪷🪷🪷🪷 https://t.me/+7Nps7aDbdiU2ZWJk یه محیط گرم وبا انرژی وشاد شاد با ما 😍 💙💙💙💙💙💙💙💙

IMG_7915.MOV

3 377
7
🔴ضرب المثل ⬇️ میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند که ناگهان........ … ➡️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
522
0
من و همسرم خیلی مشکل مالی داریم ولی هر بار این ۲تا دعا رو میخونیم و این چند کار رو انجام میدیم، دستمون باز میشہ و روزیمون زیاد میشہ👇👇 ❌❌ این معجزه میڪنه☝️ ❌❌دعای دوم👆
3 057
1

sticker.webp

2 985
0
🔴ضرب المثل ⬇️ میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند که ناگهان........ … ➡️
2 638
1
#کاملا_واقعی ⭕️ یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بی‌اشتهایی هفته‌ها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد زن منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکه‌کننده‌ای داد...🔞⚠️😱🔴 اگه دلشو داری بیا ببین👇👇 دیدنش برهمه واجبه تا درس عبرتی بشه برای بقیه😰‼️
311
0
🎶 🎙    ☞❥ 🔚

99883435.mp3

4 817
29
🔴ضرب المثل ⬇️ میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند که ناگهان........ … ➡️
⚡️ضربان کتاب⚡️
بیش از بیست هزار کتاب صوتی و پی دی اف رایگان📚 پر از حکایت و داستانهای شیرین 📖 تبلیغات @Zaraban_Ads
643
0
#کاملا_واقعی ⭕️ یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بی‌اشتهایی هفته‌ها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد زن منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکه‌کننده‌ای داد...🔞⚠️😱🔴 اگه دلشو داری بیا ببین👇👇 دیدنش برهمه واجبه تا درس عبرتی بشه برای بقیه😰‼️
642
1
خــدايــا💫 آرامــش را سر ليست💫 تـمامِ اتفاقات زندگي مان قرار بده آرامـش را تـنها 💫 از تــو ميخواهیم الهی بـه دوستان و عـزیـزانم 💫 خوابی آرام و فـردایی پراز خیر و برکت عطاکن    ☞❥ 🔚

file

4 882
54
🔴این کلیپ زیبا تقدیمتون بیشتر بدانیم پیشنهاد دانلود 👌 ‎‌‌    ☞❥ @heessekhooube 🔚

file

4 642
77
صفا باشه واسه دلاتون🩷 شادی رو به دل ها تقسیم کنیم🩷 لذت بخش ترین کار دنیا ویولن زدن برای شما🩷 بشینه به دلتون🩷🕊🤍    ☞❥ 🔚

GMZJmQIdixkCtM8dADWj5EU8ZKQhbpR1AAAF.mp4

4 052
29
تبلیغات سه بعدی خفن ببینیم😱😳    ☞❥ 🔚

422039207_761237832395051_5660859899337814290_n.mp4

3 982
31
❤️همچین مَردی برای هر خانومی آرزومیکنم🥺😍‌‌‌    ☞❥ 🔚

120616904_1581016419314791_5880320232561328414_n.mp4

4 185
40
کامل تو کپشن نوشتم👇🏻 ❌اگه از این سبک ویدیو خوشتون اومد حتما محتواهای پیـ.ـج رو ببینید و پیج رو دنبـ.ـال کنید ✅ آب یکبار جوشیده و سرد شده را اکیدا دوباره برای مصرف مجدد نجوشانید. این عمل میزان رادیکال های آزاد و املاح مضر را در آب افزایش داده و ریسک سرطان را بالا می برد … بهتره آبی که داخل کتری هست و یکبار جوشیده و سرد شده رو بریزیم پای گلدون تا هدر نره اگر این پستو دوست داشتی حتما بفرست واسه دوستت    ☞❥ 🔚

GAF4PQdZFyRckNsCAE8xNnmQWMkIbpR1AAAF.mp4

4 082
41
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۳ صبح روز بعد هنوز من بیدار نشده بودم و داشتم خواب علی رو میدیدم شب قبل بچه نمیتونست درست شیر بخوره و گریه میکرد . این بود که نه من و نه ملی درستم نخوابیده بودیم .. که صدای زنگ در اومد چشمم رو باز کردم و دیدم ملی بچه رو بغل کرده و راه میره . گفتم این وقت صبح کی مپمیتونه باشه ؟ بچه رو داد بغل منو و گفت: چرا نگران میشی؟ ساعت دهه . تو خسته بودی خوابت برده حتما نسرین اومده .. و رفت در رو باز کرد ... از همون جا که روی تختم نشسته بودم نسرین رو دیدم ...ولی نیومد تو و دم در با ملی آهسته حرف می زدن و به گاهی به من نگاه می کردن. نگران شدم بچه رو گذاشتم توی تختشو و رفتم جلو و گفتم :چی شده؟ به منم بگین.. چشمم افتاد به دوتا سبد گل و مقدار زیادی بسته های کادویی که پشت در بود گفتم: وای خانم دکتر چرا این کارو کردین من بیشتر خجالت میکشم . این همه لازم نبود.. با همون صورت خونسرد و آرومش یکی از سبدگلها رو بر داشت و اومد تو و گفت: من نیاوردم .. کار من نیست با حیرت بهش نگاه کردم ملی بقیه ی اونا رو آورد تو در حالیکه مدام می پرسیدم پس مال کیه شاید اشتباه شده؟ .... ملی گفت : بزار ببینم یاداشتی چیزی نداره؟ چند تا از کادوها رو باز کردیم هر چیزی که برای بچه لازم بود .. و اسباب بازی ... عروسکهای مختلف . .. يهم نگاه کردیم.. نمی دونم اونا چی فکر میکردن ولی من با صدای بلند گفتم فهمیدم اینا رو هایده و ماهدخت و سیما آوردن یعنی حتما اینطوره. وگرنه کی میتونه باشه . ملی گفت : على گفتم : نه ممکن نیست خوب. اگر علی باشه چرا نیومد بچه رو ببینه تازه از کجا فهمیده که اون به دنیا اومده ؟ نه ممکن نیست نسرین گفت: منم نمیدونم ولی از پله ها که اومدم پایین یکی از در رفت بیرون و سوار ماشینش شد و دور شد.. رفتم ببینم کیه دیگه نبود بعد. زنگ خونه ی شما رو زدم ... گفتم یک مرد بود ؟ قد بلندی داشت؟ گفت : من فقط سایه ی اونو از پشت شیشه دیدم و نفهمیدم کی بود ... با دستپاچگی بقیه ی کادوها رو باز کردم. همش مال بچه بود و هیچ یاد داشتی نداشت . چشمم افتاد به دو سبد گل رز قرمز .. و لابلای اونا دنبال یادداشت گشتم...ولی. چیزی پیدا نکردم. گفتم : فقط میتونه کار علی باشه. خدايا اون الان داره از دوری بچه عذاب می کشه نسرین گفت تو فکر میکنی اگر علی بود نمی اومد تو رو ببینه و به نظرم که محاله با چیزایی که ازش شنیدم اون اینقدر صبور نیست . و این معما حل نشد و من بشدت در فکر بودم ... دوباره آرامش از وجودم رفت تا بعد از ظهر که دوباره هایده اومد و برای بچه کادو آورد و پشت سرشم ماهدخت و سیما اومدن و بحث اون شب ما هم همش در مورد این اتفاق عجیب بود.. هایده با همون لحن خاص خودش به من گفت بابا فکرشم نکن هر خری آورده خوب کاری کرده تو برو حالشو ببر اگر علی بود که حتما خودشو لایق ندونسته که بیاد جلو و اگر کس دیگه ای بوده دستش درد نکنه بهش فکر نکنی ها از جیبت رفته. با اینکه نفهمیده بودم چی از جیب من رفته ولی اینو متوجه شدم که حق با هایده است و از اینکه خودم به خاطر این موضوع ناراحت کنم فایده ای نداره. فعلا میخواستم از وجود دخترم لذت ببرم... اسم دخترم رو انتخاب کردم ... وقتی همه جمع بودن گفتم: من به شما بگم که اسم دخترم چیه ؟ هایده گفت : نه نگو... پرسیدم برای چی من اسم رو پیدا کردم. :گفت پیش خودت نگه دار تا شب شش گفتم : آخه چرا ؟ بلند خندید و گفت: شوخی کردم چون ما شب ششم اسم بچه رو میزاریم ... گفتم : نمیشه الان بگم؟ باز همه خندیدن و هایده گفت : نه نیاید در حالیکه از لحنش فهمیده بودم که جدی نیست ملی گفت : نه عزیزم هایده شوخی میکنه بگو ببینم چه اسمی انتخاب کردی ؟... گفتم: اگر تو اجازه بدی و دوست داشته باشی اسمش باشه رز .. فکر میکنم هم ما داریم هم شما بهتر نیست ؟ ملی گفت: چرا به خدا اسم از این قشنگ تر نیست هایده شروع کرد به هلهله کردن و نوار توی ضبط رو گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و همه رو به وجد آورد و اینطوری دوباره خونه ی من رنگ شادی به خودش گرفت ..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
4 481
27
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۵ دیگه بدنم حس کردم ..ولی. راستش بدم نیومده بود .. و حتی دلم روشن شده بود و یقین داشتم این کار علی هست و کس دیگه ای نمی تونه باشه... روز بعد که سیزده بدر بود هایده و ماهدخت بچه هاشون اومدن خونه ی من توی حیاط کوچک نشسته بودم و فکر می کردم اونجا فرش پهن کردن و دور هم بودیم. و بازم هایده در مورد این موضوع شوخی میکرد و می گفت خوب شد بچه ها هر چی لازم دارین روی کاغذ بنویسن و من دم در میگم آنه اینو میخواد فورا برامون میارن لطفا لطفا کسی پیگیر نشه که بفهمه اون آدم کیه . شایدم خود حضرت علی باشه به کمک آنه اومده .. ما چه میدونیم . گفتم : بله هایده راست میگه منم همینو میگم علی این کار رو کرده ولی خانم دکتر و ملی قبول نمی کنن و وقتی همه خندیدن و ملی منو حیرون از خنده ی اونا دید برام توضیح داد که منظور هایده چی بوده ..... اون روز شوهر هایده اومد و تلویزیون رو نصب کرد ..و قرار شد دو روز در هفته که من و ملی با هم کلاس داشتیم رز رو بزاریم پیش ماهدخت اما دیگه همه حواسمون به اطراف خونه بود چیز مشکوکی نمی دیدیم .. هزاران فکر به سرم میزد؛ به مهوش شک کردم ولی خوب اونم دور از عقل بود که اون زن بخواد برای من کادو و مواد غذایی بیاره. اما باز فکر می کردم شاید به این ترتیب بخواد به من نزدیک بشه به چهار ماه از اون ماجرا گذشت و دیگه هیچ چیز مشکوکی ندیدیم؛ اما من هنوز فراموش نکرده بودم و همش توی کوچه سرک میکشیدم و به اطرافم نگاه می کردم.. هر کس زنگ میزد هراسون می دویدم و درو باز می کردم .. اما هیچ خبری نشد ... امیدم رو برای اومدن علی از دست دادم .. رز داشت بزرگ میشد حالا اون تمام هستی من شده بود دختری درست شبیه به خودم اما. وقتی به صورتش نگاه میکردم شباهت زیادی هم به علی داشت تازگی ها ملی دورش بالش میذاشت و اونم می نشست و بازی میکرد بچه ی خوش خنده و با هوشی بود و هر ثانیه کار جدیدی میکرد و ما رو سر شوق میاورد . همه چیز توی زندگی همینطوره آدم ها خیلی زود به اونچه در اطرافشون میگذره عادت میکنن .. و شاید منم برای همین از اون دنیای پلیدیها کینه ها و غضبها خودمو نجات دادم ... کاش قبل از اینکه به این صفات بد عادت کنیم ازشون دور بشیم و من هر روز بیشتر از قبل از اینکه اون خونه رو ترک کردم از خودم راضی میشدم ...... مطمئن از اینکه کسی که اون کادوها رو پشت در گذاشته علی نبوده اگر بود حتما بازم میومد سراغ ما و این موضوع همچنان برای ما معما موند.. سرم به شدت به تدریس توی دانشگاه گرم بود و اینکه حالا استادِ محبوب دانشجوها بودم اعتماد به نفسی رو که علی ازم گرفته بود بدست آورده بودم. بعد از ظهرها هم که توی داروخونه ی بیمارستان کار میکردم اونقدر سرم شلوغ بود که حتی یک ثانیه بیکار نمیشدم که به چیز دیگه ای فکر کنم و شب به امید دیدن دخترم به خونه بر میگشتم... نمی دونم ملی مادرم بود یا خواهرم و یا دوستم و یا معلمم چون اون هر روز بیشتر با ادبیات غنی ایران منو آشنا می کرد و با خوندن شعرها و داستانهای شاهنامه و مولانا وارد دنيا جديدي شده بودم به هر حال اینو یقین داشتم که خدا اونو برام رسونده بود که تمام اوقات فراغت خودشو صرف من و رز می کرد.. رز بیشتر از من وابسته ی ملی بود و وقتی میدیدم که اون دونفر چقدر با هم خوش هستن و از وجود هم لذت میبرن .. عذاب وجدان می گرفتم که منم مثل دختر ملی مادرم رو از دیدن نوه اش محروم کردم. ادامه دارد.. نویسنده خانم گلکار..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
3 960
32
📚داستان پرواز آنه 👩‍⚕️✈️ #پارت. ۷۴ تعطیلات رو به پایان بود و دو چیز فکر منو به خودش مشغول کرده بود اینکه چشم براه علی بودم و باور داشتم که کسی جز اون نمیتونسته این هدیه ها رو پشت در گذاشته باشه و دیگه اینکه وقتی برم سرکار چه کسی از ژز نگهداری می کنه تا یکشب حدود ساعت نه بود که نسرین از بالا اومد پایین و گفت: فردا بچه ها میخوان برن سیزده بدر البته با شوهراشون .. تو چی میگی ملی ما میتونیم رز رو ببریم؟ ملی گفت : نه تو باهاشون برو هنوز زوده بچه رو ببریم بیرون بزار یکم جون بگیره .. گفتم: ملی خواهش میکنم توام باهاشون برو من یک روز تنها بمونم چیزی نمیشه. بالاخره باید عادت کنم .. توام دیگه خسته شدی . گفت : نه بدون تو بهم خوش نمیگذره. نسرین گفت اگر شما ها نیان منم نمیرم ..خودمون میریم توی حیاط و بساط راه میندازیم که صدای زنگ در آپارتمان اومد یعنی یکی پشت در بود ملی از جاش پرید و فورا درو باز کرد ولی باز در ساختمون به صدای بلند بهم خورد و یکی دوباره پشت در یک کارتون و چند بسته گذاشته بود.. ملی با سرعت دوید طرف درو باز کرد ولی این بار هم یک ماشین رو دیده بود که توی سیاهی شب دور میشد این بار رنگ از روی من پریده بود و دست و پام می لرزید.. ملی برگشت و دیدم که اونم پریشون شده و با استرسی که داشت گفت: ای بابا این چه کار احمقانه ای که میکنن برای چی خودشو نشون نمیده ؟ نسرین گفت من دیگه حتم دارم که علی نیست . یک. پدر طاقت نمیاره تا پشت در خونه ای که بچه اش اونجاست بره و نره اونو ببینه ملی گفت: آخه ما کس دیگه ای رو نداریم که همچین کاری بکنه . يكم بلا تكليف بهم نگاه کردیم و ملی گفت : چیکار کنیم ببریمشون توی خونه ؟ گفتم : خوب من هنوزم فکر میکنم اونا رو علی فرستاده باشه و اشکالی نداره .. ببریم . کارتون بزرگ بود ؛ سرشو با ملی گرفتیم و کشیدیم توی خونه ..و اون ادامه داد خیلی سنگینه کار یک نفر نبوده حتی یک مرد هم نمیتونسته اونو بلند کنه ؛ اینا چند نفرن .. خدایا یعنی کی میتونه باشه ؟ باید از همسایه ها بپرسم کی در وردی رو براشون باز می کنه؟ نسرین دستشو زد به کمرشو گفت : این کارتون تلویزیونه ملی به من نگاه کرد و گفت : آنه؟ به نظرت این کی می دونسته تو تلویزیون نداری ؟ شاید یکی از خودمون بوده باشه :گفتم باز کن شاید تلویزیون نباشه نسرین گفت: چرا هست قشنگ معلومه ..و از همین جا می فهمیم که کار علی نیست چون اون از اوضاع خونه ی تو خبر نداره هر کی هست از داخل زندگی ما با خبره ملی یک چاقو آورد و چسبهای کارتون رو باز کرد و من و نسرین هم رفتیم چند بسته دیگه که کوچک بود ولی سنگین آوردیم . اما هر سه تای ما استرس داشتیم . حتی صورت نسرین هم تغییر کرده بود یک تلویزیون مقدار زیادی آجیل و پسته و گردو و مواد غذایی مثل برنج و روغن با دوتا رون گوشت گوسفند بسته بندی شده بودن بدون. نام و نشون از کسی . گفتم: شما علی رو نمیشناسین مغروره خود خواهه .. اون فکر می کنه من باید ازش معذرت بخوام تا بیاد سراغم . به نظر اون من گناهکارم .. کینه بهش اجازه نمیده پا جلو بزاره حتی به خاطر بچه اش این کارا فقط از اون بر میاد حتما از دست من ناراحت شده ولی دلش نیومده ما رو تنها بزاره. ملی همینطور که اون خوراکیها رو زیر و رو میکرد از زیر اونا یک رنده بیرون آورد و حیرت زده جلوی صورتش گرفت نسرین با تعجب گفت : چی؟ رنده ؟ ملی همینطور توی فکر بود .. از جاش بلند شد و گفت.. ما رو تعقیب میکنن .. به خدا ما رو زیر نظر دارن ای داد بیداد می دونین اون روز که هایده داشت میرفت من دم در بهش گفتم اگر رفتی خرید یک رنده برای آنه بگیر. باورم نمیشه ؛ یک کسی همون نزدیکا بوده و این حرف رو شنیده چون من خیلی بلند نگفتم همینقدر که هایده بشنوه پس. هر کی هست ؛ داره ما رو میپاد باید حواسم رو جمع کنم و بفهمم این کیه که داره این کارو می کنه اگر علی بود من می دیدمش حتما یک کسی بوده که من نمیشناختم..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
عرض المزيد ...
3 916
27
🔴 گروه بزرگ شمالیاآ 😍😍 یه کانال زدیم عالی رقص و غذاها و سنت شمالی ها رو به نمایش گذاشتم👌 رقص شمالی دوست داری بیا🏝😘👇 پیشنهاد 👆
1 335
1
🎖جملات زیبا❥ وعکس نوشته های ناب💎 📚مــــــــــتن های که با طلا باید نوشت ☟🔰🔰🔰☟ 😁 بیا 💯% حالتو خوووب میکنه 😁 🔴 پاک کُنم از دستش میدی بیـا 😍☝️

151963749_789357611936500_7133736062061579091_n.mp4

1 031
2
عشقققققم نفسسسسم دوستتتدارم اووووووم ❤️❤️💋💋💋💋💋 واسه سورپرایز عشقت کلیک کن 👇👇 منوعشقم❤️❤ عاشقاا جوین واجبه 😍😳  🏃🏃☝️☝️
2 010
1
⛔️ ولی واقعی پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه،  زمین بغلی  تپه مانند بود ،دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده کلاهشو هم کشیده رو صورتش . فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده . می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشتم و به طرفش پرتاب کردم . می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیوونه ها از زمین بلند شد و دیدم که از دستاش⬇️⬇️ ⬅️
عرض المزيد ...
2 283
4
⛔️ناگفته های جنجالی و مرموز زندگی شخصی ملیسا همسر شادمهر عقیلی ! + دلیل ازدواج و آشنایی با شادمهر🫣        مشاهده کامل کلیپ ➡️
1 302
1
آخر تحديث بتاريخ: ١١.٠٧.٢٣
سياسة الخصوصية Telemetrio