نسیم موهای فرفریاش را به بازی گرفته بود. او غرق تماشای دریاچه بود... من غرق تماشای او.
بازوهای ظریفش را بغل گرفت و کمی در خود جمع شد؛ حتماً سردش شده.
کتم را در آوردم و روی دوشش انداختم.
با عسلیهای بکرش چشمم را هدف گرفت؛ لبخندی شیرین مهمان لبهایش کرد.
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
باران آرام، آرام شروع به باریدن کرد.
چشمهایش را بست و صورتش را رو به آسمان خاکستری گرفت.
_نویان، چقدر خوبه...
ذوقش قلبم را زیر رو میکرد. الان وقتش بود.
همین لحظه که آسمان لبریز از احساس میبارید.
بازوهایش را گرفتم و به سمت خود گردانند؛ نگاهش رنگ تعجب گرفت.
_باید باهات صحبت کنم.
کمی جابجا شد؛ طره نم گرفتهای که از حریم شالش خارج شده بود به داخل راند. و منتظر به لبهایم چشم دوخت. کمی این پا و آن پا کردم، اما در آخر دل به دریا سپردم.
_آرام، خیلی وقته میخواستم بهت اعتراف کنم.
صدای خندهاش بلند شد:
_اعتراف به چی جناب سرگرد، چه کار غیر قانونی انجام دادی؟ اگه الان بگی میتونم برای مجازاتت تخفیف بگیرم.
کف دستم را بر روی گونهاش گذاشتم.
_من تخفیف نمیخوام. حبس ابد میخوام.
حالت جدی به خود گرفت و دستم را پس زد:
_چی شده؟ داری منو میترسونی؟ امروز کلا یه مدلی هستی! عین همیشهات نیستی چرا؟
فاصله را کمتر کردم.نگاهم را در جز به جز صورتش چرخاندم
_از وقتی که موهاتو دیدم... از وقتی که عسل ناب چشات به چشمام دوخت شد؛ یه روز خوش ندیدم.
شب با فکر تو سر روی بالشت میذاشتم... صبح به امید دیدن تو بیدار میشدم...
میخوام مست چشات شم.
میخوام تو جنگل موهات گم شم. میخوام تو قلب حبس شم.
آرام بیا و آروم جونم شو! تموم کن این نا آرومی رو. تمومش کن.
میخوام این دریاچه، این بارون رو شاهد بگیرم...
شاهد بگیرم که عشقی جز عشق تو توی قلبم نیست.
بدون هیچ عکسالعملی با نگاهی عجیب فقط نگاه میکرد... دلم وصال میخواستم تمام جسارتم را جمع کردم، به قصد لبهایش سرم را پایین آوردم.
چشمهایش را که بست، شیرین ترین بوسه دنیا را تجربه کردم.
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
با خوندن این پارت قلبم اکلیلی شد🥹🥰
یه پلیس چقدر میتونه دلبر باشه آخه 😅🤭
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBkعرض المزيد ...