"دوس دختر داشتنم خوبه هاا،
داری کارای روزمرهاتو میکنی یه موجود نرم و خوشبو کنارته هی دست میزنی به ممه هاش و پرپاچهاش، دست نزنیم ناراحت میشه غر میزنه که بهم توجه کن😂"
با صدای جیغ شادی از آشپزخانه بیرون دویدم. خودم را داخل اتاق پرت کردم.
-
وای ریدمممممم افسون. بدبختت کردمممم.
شوکه نگاهش کردم.
- چی شده؟
با استرس گوشی دستش را بالا آورد. گوشی من بود همان لحظه گوشی زنگ خورد.
- امیر ارونده؟ این وقت شب چرا زنگ زده به من؟
شادی با ترس نگاهم کرد.
-
من یه غلطی کردم افسون.
نزدیکش شدم و تا خواستم گوشی را بگیرم آن را عقب کشید.
-
چرا؟ د بنال ببینم چه غلطی کردی؟
لب گزید.
- شارژ نداشتم میخواستم یه پیام بدم به امید اشتباهی فرستادم برا امیر اروند!
چشمانم گشاد شدند.
- چی فرستادی؟
آب دهانش را قورت داد. تماس رییسم را ریجکت کرد و گوشی را به دستم داد و تا بتوانم جلویش را بگیرم با دو از اتاق بیرون رفت.
با ترس وارد باکس پیامهایم شدم و با دیدن پیام نامربوطی که برای اروند فرستاده بود مخم سوت کشید. امیر اروند جواب داده بود:
"
عجب 😜"
و پیام بعدی اش...
" دیگه چی خوبه خانم پیشوا؟ 😂😂😂😂 مثلا دوست پسر کجاش خوبه؟😅"
داد زدم.
-
شادی بقران این ریدمانت رو جمع نکنی من می رینم به کل هیکلت.
برای امیر اروند تایپ کردم.
" ببخشید آقای اروند اشتباه شده"
شادی مثل خودم داد زد.
- گه خوردم افسون! تا یه هفته اشپزی و نظافت با من.
-
گه خوردی نوش جونت! بیا گندی که زدی رو جمع کن.
گوشی در دستم لرزید. با دیدن شمارهی اروند قالب تهی کردم اما نمیشد جوابش را ندهم. صدایم را صاف کرده و تماسش را جواب دادم.
با شیطنتی که در کلامش جاری شده بود گفت:
- خوبین خانم پیشوا؟
سرفه ی مصلحتی کردم.
- ببخشید اون پیام...
- اون پیام چی؟
- دستم خورد اشتباهی شد...
جدی گفت:
-
جلوی خونهتونم بیا پایین لپتاپت که تو شرکت جا گذاشتی رو بگیر.
چشمانم گشاد شدند.
- الان؟ میگم دوستم بیاد من دستم بنده.
خندید.
- بیا خانم نترس... بیا قول میدم به توافق برسیم.
- راجع به چی؟
- راجع به اینکه اگه دلم بخواد دوست دخترم باشی قول می دم کار به غر زدن تو نرسه بیست و چهار ساعته دربست در خدمتت باشم😂
لحنش خمار شد.
- بیا پایین قول میدم هر شرط و شروطی رو قبول کنم.
قسم می خوردم شادی را بکشم. گوشی را پایین آوردم تا صدایم به او نرسد.
- شادی خودتو مرده بدون.
با مسخره بازی بلند گفت:
- انا لله و انا الیه راجعون🤣
همین اتفاق بهانه میشه برا نزدیک شدن رییس شرکت یعنی امیر اروند به افسون و...
پر از صحنههای داغ😍❌💋💋💋💋
https://t.me/+v421UnzgkQY4ZjRk
پاره🤣🤣🤣🤣🤣🤣
https://t.me/+v421UnzgkQY4ZjRk
https://t.me/+v421UnzgkQY4ZjRk
رمان عاشقانه اجتماعیه ولی با رگههای طنز که غش میکنین🤣😂
افسون برای ساکن شدن تو تهران با دوستش شادی همخونه می شه و بخاطر خواهرش برای کار کردن وارد شرکت هلدینگ فولاد اروند میشه و ....
https://t.me/+v421UnzgkQY4ZjRk
https://t.me/+v421UnzgkQY4ZjRkعرض المزيد ...