اون موقع که بیشتر دست به دوربین بودم و برای صفحهام عکاسی میکردم، همه جا و هر لحظه چشمم دنبال یک قاب خوب برای عکاسی بود. هیچ صحنه ی خارقالعادهای رو از دست نمیدادم. تو سفر؛ حین کار، حتی تو روزمرگیهام. همه جا باید دوربین همراهم میبود و این موضوع بعد ده سال عکاسی، کم کم به یک جنگ روانی تبدیل شد. موضوع این بود که بدون دوربین هیچ لحظهای به من خوش نمیگذشت! اگر تصویری رو از دست میدادم تا روزها به خاطرش خودخوری میکردم... اگر با صحنه ی خاصی مواجه میشدم که ثبت نمیشد، انگار هیچوقت اون لحظه رو تجربه نمیکردم. بعدها یاد گرفتم دوربینم رو از قصد جا بذارم و یک جاهایی، به تنهایی دیدن و تجربه کردن بسنده کنم.
چند وقت پیش تو ایام عید، تصمیم گرفتیم یکی از اتاقهای خونه رو به اتاق کار اختصاص بدیم. با یک میز بزرگ و تلوزیون و یک مبل تخت خواب شو مقابلش و کتابخونه که هرکی کاری داشت همونجا کارهاش رو انجام بده. همه چیز که مرتب شد، لپتابم رو وصل کردم به تلوزیون و اولین تصویری که تو یوتوب دیدم یکی از اپیزودهای جافکری بود. برای اولین بار جافکری رو تصویری تماشا کردم و قفل شدم! اتفاق عجیب این بود که مطالب طوری از جلو چشمام میگذشت که انگار نه انگار اون مجری که تو ویدیو نشسته خود منم! انگار اولین بار بود که اون صحبتها رو گوش میکردم.
هفته ی بعدش تو یک سفر خانوادگی وقتی دخترخالم باهام صحبت میکرد، وسط بحث، تند تند نکتههایی رو که به تصورم درسهای خوبی بود مینوشتم. اینبار مینوشتم که یادم نره تو پادکستم جایی در موردشون صحبت کنم. همینطور که هر صحبت رو یادداشت میکردم یاد جریان عکاسی و دوربینم افتادم. حس کردم یک روز به خاطر شغل عکاسی از دیدن قشنگی ها محروم بودم و حالا به خاطر پادکستر بودن، از درس گرفتن محروم شدم! حالا جای اینکه در لحظه باشم و گوش بدم، تند تند یادداشت میکنم که باز تو جافکری در موردشون صحبت کنم. اونجا بود که فهمیدم چرا اون روز تو اتاق کار مطالب جافکری رو انگار برای اولین بار میشنیدم.
دقت کردم هربار با حرفه و علاقهام، چیزی که سعی کردم به دیگران برسونم رو خودم از دست دادم... پس یکبار دیگه باید تمرین کنم متعادل باشم. مثل روزی که تصمیم گرفتم بعضی وقتها دوربینم رو جا بذارم، تو معاشرت با آدما هم یک وقتهایی نوت ننویسم و سعی کنم با شنونده بودن، لذت درس گرفتن رو از خودم نگیرم...
یادداشت نویسی
#امیرعلی_ق
@AmiralichannelMostrar más ...