Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Categoría
Ubicación del canal e idioma

audience statistics کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️ رمان  #کاژه  درحال پارتگذاری  #گمراهی   #ناجی   #نبض_دیوانگی   #صحرا   #دیدار_اول  رمان های منو از روی اپلیکیشن  #باغ_استور  بخونید  @BaghStore_app  یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید  @mynovelsell  
Mostrar más
13 3940
~0
~0
0
Calificación general de Telegram
Globalmente
49 167lugar
de 78 777
8 972lugar
de 13 357
En categoría
610lugar
de 857

Género de suscriptores

Averigua cuántos suscriptores masculinos y femeninos tienes en el canal.
?%
?%

Idioma de la audiencia

Descubre la distribución de los suscriptores de canales por idioma
Ruso?%Inglés?%Árabe?%
Crecimiento del canal
GráficoTabla
D
W
M
Y
help

La carga de datos está en curso

Duración del usuario en el canal

Descubra cuánto tiempo permanecen los suscriptores en el canal.
Hasta una semana?%Viejos?%Hasta un mes?%
Ganancia de suscriptores
GráficoTabla
D
W
M
Y
help

La carga de datos está en curso

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۱۲ روشنک چشاش برق زدو گفت -...منم میبری؟ قول میدم یه گوشه بشینم فقط نگاه کنم +...من خودم زورکی دارم میرم تورو کجا ببرم روشنک به شوخی رو برگردوند و گفت -...حالا دوستتو میبردی شاید اونجا بختش باز میشد یه دکتری استادی مهندسی چیزی تور میکردم +...اونجا همه جفتن هیچکس تنها نیست -...جدی؟ این کامرانه هم جفته؟ +...اره با دوست دخترش اومده بود -....کی بود دختره؟ +...نمیدونم روشنک دقت نکردم کلاسمون شروع شدو دیگه در مورد کامران و حضورش حرف نزدیم اما ذهنمو خیلی درگیر کرده بود هرچی حس بد تودنیا بود رو من نسبت به کامران داشتم دلم نمیخواست تودانشگاه باهاش روبرو شم هواتاریک شده بود که کلاسم تموم شد داشتم از دانشگاه میزدم بیرون که یکی صدام کرد مکث کردم اصلا دلم نمیخواست فکر کنم به این زودی لورفتم و این صدا برای کامران هست اما من ازاین شانسا ندارم... چرخیدم و با دیدن کامران و اون نیشخند مضحرف گوشه ی لبش کوتاه سلام کردم -...اینجا درس میخونی؟ +...بله -...خوبه ازاین به بعد بیشتر همو میبینیم من فقط سر تکون دادم چند قدم اومد جلو.... ترسیدم اماتکون نخوردم -...بیا میرسونمت +...نه مرسی یکی از دوستام منتظرمه نذاشتم چیز دیگه ای بگه بااجازه ای گفتم و سریع رقتم بیرون برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
1 981
12
سلام دوستان. رمان طلوع مه آلود روی اپلیکیشن باغ استور کامل شد. @BaghStore_app دلم‌ گرفته، یه غم بزرگ از این تموم شدن دارم. دوست دارم زودتر بخوابم و خواب جنگل برفی و دوتا گرگینه سیاه رو ببینم که از بین ردیف درخت های کاج به سمت طلوع می‌دوند... میدونم نا چند وقت نمیتونم چیز جدیدی بنویسم تا از این دنیا جدا شم و وارد یه دنیای دیگه بشم. اما... واقعا چرا یه رمان باید بعد تموم شدن معما ها تموم شه!؟ من دوست ندارم از دنیای گرگینه ها جدا شم. من دلم‌میخواد اونجا بمونم و روزمرگی های بهمن و سانیا رو زندگی کنم. باهاشون تو جنگل بدوم و چالش های ساده و تکراری زندگی جدید سانیا رو زندگی کنم 🚶‍♀️من دوست دارم‌ پایان خوش رمان ها کش بیاد، تو خوشی و آرامش ادامه پیدا کنه... شاید یه روز یه رمان نوشتم و اسمش رو گذاشتم بعد از پایان ... چون دقیقا هم همینه ، همیشه بعد از یه پایان شاد تازه همه چیز شروع میشه ... شک ندارم دوباره از دنیای گرگینه ها مینویسم... نمیدونم طلوع مه آلود به دل شما نشسته یا نه اما من باهاش زندگی کردم ... امیدوارم لحظه‌ های هر چند کوتاه اما شیرینی با خوندن رمان من تجربه کرده باشید. ممنونم از همراهتون پونه سعیدی
Mostrar más ...
690
0
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۱۱ بادیدن کسی که داشت از ساختمون مرکزی میومد بیرون چشمام گرد شد مطمعن بودم که درست دیدم همین لحظه روشنک کنارم نشست و گفت -....خوردیش با چشات؟ کامران دقیقا از جلوم رد شدورفت سمت پارکینگ اساتید روبه روشنک گفتم +...تو اینو میشناسی؟ مثل من چرخید روی نیمکت و گفت -...آره بجای استاد رضایی اومده یک ماهی هست اینجاتدریس میکنه بیشتر تعجب کردم اصلا به کامران نمیومد بخاد استاد دانشگاه باشه -...چطورمگه؟ چشتو گرفته؟ البته حقم داریا توهمین تایم کوتاه همه دخترا کراش زدن روش +...چی میگی روشنک؟ کراش چیه؟ این یارو همونه که تومهمونی اذیتم کرد دوباره سر چرخوندم کامران با دوتا دختر داشت حرف میزد انگار سنگینی نگاهمو حس کرد ک چرخید این سمت سریع سرمو چرخوندم روشنک هم جلوم بود و منو نمیدید روشنک که هنوز توبهت بود گفت -...واقعا؟ مطمعنی ؟ اشتباه نمیکنی؟ +...اره مطمعنم -...‌همه تصوراتم ازش خراب شد سرتکون دادم وخواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد آراز بهم گفت بعد کلاس برم پیشش اما گفتم تاعصر کلاس دارم و تا برسم پیشش خیلی دیر میشه وقتی قطع کردم روشنک گفت -...من هنوز توشوکم +...بدبختانه آخرهفته دوباره مهمونی دارن و مجبورم حضور نحسشو تحمل کنم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
2 705
10
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۱۰ چشمامو بستم اوف .... الان واقعا حوصله این یکیو نداشتم....فقط گفتم هوم اراز هم زود خدافظی کرد و گوشیو قطع کرد مامان صدام کرد رفتم پایین و دیگه وقت نشد به مهمونی و اراز فکر کنم چندساعتی پیش مامان بودم و برگشتم اتاقم گوشیمو برداشتم و به روشنک پیام دادم از قبل در مورد مهمونی بهش گفته بودم و حالا فقط بهش یاد اوری کردم به اراز پیام دادم و نوشتم -...برای مهمونی چی بپوشم؟ جواب داد +...بهت که گفتم لباست با منه نوشتم -...لازم نیست قبلش بپوشم ببینم اندازست یانه؟ زود نوشت +...من سایزتو میدونم اندازته نگران نباش -...پس حداقل نشونم بده چی قراره بپوشم +...نه عزیزم بذار سوپرایز بمونه واقعا از سوپرایز خوشم نمیومد بهم استرس میداد دلم میخواست از قبل برای هرچیزی اماده باشم اونم وقتی اولین باره میخوام یجایی برم کلافه بودم بدترم شدم استرس مهمونی استرس لباس حسابی ریخته بودم بهم.... نگاهی به بوم نقاشیم انداختم الان حوصله ی اونم نداشتم چشمی برای خودم چرخوندم حوصله ی چیو داری دقیقا تودختر؟ تاآخرشب هیچ کار مفیدی انجام ندادم اراز دوسه بار زنگ زد خیلی کوتاه حرف زدیم صبح الارم گذاشتم و رفتم دانشگاه تومحوطه نشسته بودم بین دوتا کلاسم نیم ساعت وقت داشتم سرمو بلند کردم و نگاهی به آدمایی که داشتن رد میشدن انداختم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 721
22
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۹ انقدر زنگ خورد تا قطع شد گوشیمو سایلنت کردم روبه سقف دراز کشیدم تو چندماه چقدر عوض شده بودم.... منی که حتی یه دوست پسر معمولی هم نداشتم الان وارد یه رابطه شده بودم هنوز بدنم بوی اراز رو میداد چه چیزایی رو تجربه کرده بودم... رابطمون خیلی زود پیش رفت...اما از لحاظ احساسی من هنوزم چیزیو حس نمیکردم.... من بهش عادت کرده بودم دلم توجه و بودنش رو میخواست اما آراز هنوزم رقتاراش برام عجیب بود گاهی حس میکردم اصلا نمیشناسمش.... گاهی خیلی خوب بود اما گاهی زیادی بیخیال بود این روزا هم که حسابی عحیب شده بود انقدر فکر کردم و رفتارای اراز رو تجزیه تحلیل کردم تاخوابم برد صبح خواب موندم و به هیچکدوم از کلاسام نرسیدم اهل کلاس نرفتن نبودم این روزا زندگیم اصلا مثل قبل پیش نمیرفت رفتم پایین مامان نگام کردو گفت -...مگه صبح کلاس نداشتی؟ نمیخواستم بگم خواب موندم براهمین گفتم کنسل شده گوشیمو برداشتم بادیدن تعداد تماسای اراز شوکه شدم اصلا توقع نداشتم انقدر پیگیر شده باشه برگشتم تواتاق و بهش زنگ زدم با بوق اول جواب داد و گفت -...سایه چیشد؟ اتفاق بدی افتاده؟ +...اممم نه راستش من خیلی خسته بودم زود خوابم برد نفهمیدم زنگ زدی هیچی نگفت و سکوت کرد فکر میکردم بحث کنه یا دعوام کنه امافقط گفت -...خوبه که اتفاقی نیفتاده....راستی مهمونی افتاده آخر این هفته با دوستت هماهنگ کن که بگی شبو پیش اون میمونی برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 412
15
بین پاش بخاطر روغن حسابی لیز شده بود انگشتمو کشیدم روی واژنش.. تکونی به خودش داد ثابت موندم دوباره خوابید گوشیو اوردم بالا یه عکس از باسنش انداختم گوشیو بردم پایین تر لبه های واژنشو با دست باز کردم و توهمون حالت عکس و فیلم گرفتم سینهاش دوباره در معرض دیدم قرار گرفت روغن ریختم و سینشو کامل تومشتم فشار دادم لبمو گاز گرفتم نوک سینشووبین انگشتام گرفتم و فشردم نرم دستمو از روی شکمش اوردم پایین روغنو ریختم روی شرتش شرتش کامل چسبید به واژنش واینجوری دسترسی بهش راحت تر میشد توهمین حین پاهاشو از هم فاصله دادم شروع کردم به ماساژ دادن کشاله ی رونشو بی اختیار دستم کشیدع میشد روی واژنش یلحظه سرمو بلند کردم و با دیدن دیلا که لبشو گاز گرفته بود چشماشو بسته بود خشک شدم انگار اونم تحریک شده بود یه داستان واقعی و کاملا متفاوت اگه علاقع ای به خوندن این سبک رمان دارید مارو همراهی کنید رمان بر اساس واقعیت . بدون سانسور با پایان خوش
Mostrar más ...
2 316
2
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۸ -...چه عجب ماشمارو دیدیم سایه خانوم کفشامو توی جاکفشی گذاشتم و گفتم +...مامان جان تکلیف منو مشخص کن من برم بیرون یا نرم؟ مامان چرخید کامل سمتم و گفت -...برو اما مراقب باش سایه باباتو که میشناسی خودم کم استرس داشتم مامان هم بااین حرفاش بدترش میکرد +...حواسم هست مامان سر تکون دادو گفت -...بابات خونه بود سراغتو گرفت اما یکی از همکاراش زنگ زد رفت +...اها باشه وارد اتاقم شدم و بدنمو چک کردم که جاییم کبود نشده باشه خودمو مرتب کردم بابا برگشت خونه و صدام کرد رفتم پایین و گفتم جانم بابا -...خوبی سایه؟ همه چی مرتبه؟ندیدمت چند روزه انقدر همیشه توخونه و در دسترس بودم که نبودم انقدر زیاد به چشم اومده بود +...خوبم بابا مشغول کلاس و این چیزام دیگه -...باشه بابا چیزی خواستی بهم بگو +...مرسی حتما برگشتم تواتاقم چقدر راحتتر دروغ میگفتم....پوزخندی به خودم زدم بجای اخلاقای خوب چه چیزایی یاد گرفتم عذاب وجدان گرفته بودم مامان بابا فقط برای اینکه من از تنهایی در بیام به رفت و امدم گیر نمیدادن ولی من عملا داشتم از اعتمادشون سواستفاده میکردم روی تخت دراز کشیدم اراز زنگ زد به گوشیم اماالان اصلا حس و حال حرف زدن نداشتم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 252
10
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۷ این حرف زدنا برام عجیب شده بود اصلا سر از حرفاش در نمیاوردم حوله رو پیچیدم دورم و اومدم بیرون اراز با دیدن من گوشیو قطع کردو گفت -...بهتری؟ +...اره مرسی -...یه دمنوش برات درست کردم دردتو کمتر میکنه گوشه ی تخت نشستم و لیوانو ازش گرفتم آراز روبروی اینه داشت موهاشو مرتب میکرد یه حس سرخوشی خاصی تو رفتارش بود پامو روی پام انداختم و گفتم -...کی بود زنگ زد انقد خوشحال شدی؟ از توآینه نگام کردو بدون اینکه ذره ای چهرش عوض شه گفت +...بخاطر اون نیست بخاطر توعه دیگه نمیدونستم چجوری در مورد زنگ خورای عجیبش ازش بپرسم تکیه دادم به تاج تخت و دمنوشمو تاآخرخوردم دردم خیلی کمتر شد و حالم بهتر شد مامان زنگ زدوگفت برم خونه کم پیش میومد وقتی من بیرونم مامان ازم بخواد برگردم خونه سریع لباس پوشیدم اراز گیج نگام کردو گفت -...چراانقدر نگران شدی؟ مشکلی پیش اومده؟ +...هنوز نمیدونم خیلی زود زدیم بیرون اما فاصله ی خونمون زیاد بود ودوساعت طول کشید تا برسم کلید انداختم و وارد خونه شدم مامان توسالن نشسته بود با دیدن من نیم نگاهی بهم انداخت و گفت -...چه عجب ماشمارو دیدیم سایه خانوم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 869
17
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۶ هرجاییمو که لمس میکرد حسش برام هزار برابر شده بود لباسامو بیرون اورد روی تخت خوابوندم و خودش بلند شد نمیدونم کجارفت امابعداز چند لحظه برگشت و یچیزی مثل کمربند سبک رو روی بدنم کشید نفسام تند شده بود این سیاهی بقیه حسام رو چند برابر کرده بود بالاخره گرمی لباشو روی بدنم حس کردم و لذت واقعی شروع شد دیگه به هیچی نمیتونستم فکر کنم آراز همه جامو میبوسید و من مثل مار به خودم میپیچیدم منو چرخوند روی تخت دستامو پشتم قفل کرد و اینبارر درد واقعی شروع شد صدای جیغم تواتاق پیچید و نفهمیدم کی اراز کنارم دراز کشید چشم بندمو برداشت و با دیدن چشمای خیسم گفت -...درد داری؟ +...خیلی -...الان میرم وان رو برات اماده میکنم بشین توش بهتر میشی درد پشتم واقعا غیر قابل تحمل بود اراز اومد بیرون کمکم کرد برم توحمام ملافه رو محکم دورم پیچیدم و به اراز گفتم -...میشه بری بیرون؟ +...نمیخوای کمکت کنم؟ -...نه خودم میتونم درو که بست نشستم توآب پشتم میسوخت اما یکم که گذشت بهتر شدم داشتم حوله رو میپوشیدم صدای حرف زدن اراز رو شنیدم گوشمو به در نزدیک کردم و شنیدم که گفت "...نمیتونم بیشتراز این پیش برم....ولی تا اون موقع امادش میکنم..." توکانال وی آی پی  رسیدیم به پارت 232 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو❤️👇🏻
Mostrar más ...
4 568
17
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۵ خیلی دلم میخواست بدونم چی میگن که نمینونه جلو من حرف بزنه باقی میز رو چیدم و منتظر اراز موندم یکم مکالمش طولانی شد و بالاخره از اتاق اومد بیرون روبروم نشست و گفت -...بخور تاسرد نشده ...نگین هم سلامتو رسوند +...سلامت باشه داشتی با نگین حرف میزدی؟ -...نه باشهرام حرف میزدم نگین فقط اومد سلام تورو رسوند +...اها -...داشتیم برای مهمونی هماهنگ میکردیم هربار اسم مهمونی میومد من یجوری میشدم برای همین دیگه در موردش نپرسیدم بعد از ناهار پیش هم نشسته بودیم اراز دستشو دورم انداخت و گفت -....یادته وقتی چت میکردیم بهت گفتم یبار باید چشماتو ببندم و این مدل رابطه رو باهات تجربه کنم فقط سر تکون دادم اراز اروم هلم داد روی کاناپه خوابیدم خودشم اومد روم و گفت -...خب امروز میخوام امتحانش کنیم +...ولی من امادگیشو ندارم زیر گلومو بوسید و من بی اختیار چشمامو بستم باصدای ارومی زیر گوشم گفت -...قول میدم بهت خوش بگذره انقدر ریز و نرم همه جام رو بوسید و باهام حرف زد تا راضی شدم اما قرار شد هرجا نتونستم تمومش کنیم رفتیم تواتاق لامپارو خاموش کرد یه چشم بند مشکی روی چشمام بست و شروع به باز کردن دکمهام کرد قلبم تندتر از همیشه میکوبید هرجاییمو که لمس میکرد حسش برام هزار برابر شده بود برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 505
14
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص -...هنوز خوابی؟ +...اره صبخ کلاسم کنسل شد خوابیدم -...فردا چطور؟ +...نمیدونم باید برناممو چک کنم -...بیا ببینمت نمیفهمیدم این همه عجله برای چیه؟!! +...باشه خدافظی کردم و گوشیو قطع کردم ... برنامه ی فردامو چک کردم وقت خالی داشتم ب ارازپیام دادم و گفتم سه چهارساعت وقت خالی دارم قرار شد برم خونش و همو ببینیم اراز پیام دادو نوشت "...خیلی خواستنی بودی دلم میخواد خیلی زود دوباره ببینمت..." من فقط نوشتم منم اما در اصل انقد استرس داشتم که چیز جدیدی ازم بخواد که لذته اصلا به چشم نمیومد اون روز کامل خونه موندم و جایی نرفتم اراز هم چند بار زنگ زدو حرف زدیم یکم کارای عقب مونده داشتم انجام دادم صبح تاظهر باز کلاس داشتم اراز پیام داد گفت ناهار گرفتم اونجا چیزی نخور منم بعد کلاس سریع یه ماشین گرفتم و رفتم خونه ی اراز اراز اومد جلو و خیلی گرم ازم استقبال کرد مانتو کیفمو ازم گرفت و گفت -...تاتو یه آبی به دست و صورتت بزنی منم غذارو کشیدم که بخوریم +...باش تو سرویس خودمو مرتب کردم و برگشتم پیش اراز داشت با گوشی حرف میزد اشاره کرد بشینم و خودشم طبق معمول رفت تواتاق حرف بزنه برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 574
16
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۳ امامشکل این بود که اراز بیشترازاین میخواست و من اصلا امادگیشو نداشتم حتی نمیخواستم بهش فکر کنم کل مسیر اراز دستمو گرفته بود و نوازش میکرد اما من توسرم پراز فکر بود اراز منو همون جای قبلی پیاده کرد و رفتم خونه اصراری نمیکرد که ادرس خونمونو بهش بدم منم که از خدام بود یه لباس پوشیدم که یقش بالا باشه و رفتم پایین پیش بقیه نشستم مامان نگام کردو گفت -...چه عجب توچند وقته فعال شدی از اتاقت دل کندی چشمی چرخوندم و چیزی نگفتم مامان عادت داشت همیشع به من گیر بده چون من مثل سودا جواب تواستینم نداشتم بهش بدم همیشه سکوت میکردم اگه جایی میرفتم یچیزی میگفت و اگه نمیرفتمم داعم میخواست غر بزنه سبحان نشست کنارم واز دست مامان نجاتم داد یکم دیگه نشستم و بعدم برای خواب همگی رفتیم اتاقامون گوشیمو چک کردم اراز پیام داده بود و نوشته بود کی تایمم خالیه که دوباره همو ببینیم هم دلم میخواست حس امروز رو دوباره تجربه کنم هم میترسیدم بیشتر پیش بره نوشتم نمیدونم هنوز مسخص نیست آف شدم و خوابیدم صبح که بیدار شدم دوستم زنگ زدو گفت کلاس امروز کنسل شده انقدر خسته بودم که دوباره خوابیدم باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم تماسو وصل کردم اراز با شنیدن صدای خوابالودم گفت -...هنوز خوابی؟ برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 547
17
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۲ +...ساعت چنده؟دیرم نشه -...هنوز وقت هست نگاهه خیرشو روی خودم حس کردم به خودم نگاه کردم و با دیدن یه کبودی بزرگ بالای سینم هینی گفتم اراز با یه نیشخند نگام کردو گفت -...من که گفتم قراره هرچی گفتم و اجرا کنم ماخیلی حرف زده بودیم و کاری که امروز کردیم یکی از کوچکترین کارایی بود که اراز در موردش گفته بود لب گزیدم و گفتم +...ولی من نمیخوام بیشترازاین پیش برم اراز گونمو بوسید از روی تخت بلند شد از تواینه نگام مرد چشمکی بهم زدو گفت -...یواش پیش میریم توام خوشت میاد الان انرژی کل کل کردن باهاش رو نداشتم فقط سرتکون دادم همون زیر پتو لباسامو پوشیدم اراز باخنده گفت -...من که همه چیو دیدم چرا خودتو خسته میکنی یه اخم ریز کردم و لب زدم پررو خودمو مرتب کردم لباس پوشیدم اراز یه لیوان بهم دادو گفت -...اینو بخور انرژیتو برمیگردونه ازش گرفتم و تشکرکردم سوار ماشین شدیم یکم رقتیم و اراز گفت -...خب خوش گذشت بهت؟ خجالت میکشیدم در موردش حرف بزنم اما ارازی که من میشناختم تا تمام حسایی که داشتم و تک به تک اززیر زبونم نمیکشید بیرون اروم نمیگرفت برای همین گفتم +...آره واقعیت هم همین بود اذیت نشده بودم...یه حس متفاوت رو تجربه کردم و اگه میخواسنم با خودم صادق باشم حاضر بودم دوباره امتحانش کنم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 510
22
سلام دوستان . بخاطر درخواست شما روی چندتا رمان زیر تخفیف گذاشتیم اما مدت محدود. روی لینک هر رمان بزنید خلاصه و عیار سنج میاد. برای خرید رمان ها به ای دی ادمین پیام بدین فایل کامل ( ) به قلم ساحل و پرستو به قیمت 40 هزارتومن با تخفیف 30 تومن برای و حرارت به قلم بنفشه و رعنا 50 تومن با تخفیف ۳۵ تومن میشه از پرستو.س 50 تومن با تخفیف ۴۰ تومن منشی اغواگر ، از ساحل 35 تومن با تخفیف ۲۵ تومن به قلم نگار 35 تومن با تخفیف ۲۵ تومن به قلم آرام و نگار فایل کامل 45 تومن با تخفیف ۳۵
Mostrar más ...
1 285
0
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۱ فقط داشت لذت میبرد بوسهاش اززیر گوشم رسید بالای سینم توهمون حال کمر شلوارمو باز کرد دستش از کمر شلوارم رد شد و من دیگه از لذت رو زمین نبودم فقط لذت بود و لذت.... صدام توکل اتاق پیچیده بود بین دستای اراز حتی یلحظه هم مغزم کار نمیکود که بخوام جلوشو بگیرم نمیدونم چند بار به اوج رسیدم اراز نفس نفس زنان کنارم دراز کشید و منو کشید توبغلش هنوز باورم نمیشد چیو تجربه کردم پتو رو کشیدم روی بدن لختم..ـ اراز بغلم کردواروم گفت -...خوبی؟ چیزی میخوای برات بیارم من هنوز هنگ بودم فقط لب زدم نه باورم نمیشد اینی که الان لخت زیر پتو هست منم اون لحظه خیلی حس خوبی داشتم اماالان گیج و گنگ بودم اراز صدام کرد من فقط نگاش کردم صداش توسرم میپیچد اما نمیتونستم جوابشو بدم تکونم داد اما بازم هیچی.... حس میکردم دارم از حال میرم سریع بلند شد یه مایع شیرین بین لبام ریخت یکم خوردم حالم بهتر شد اراز نگران گفت -...چت شد؟ خوبی؟ +...خوبم...نمیدونم پتورو محکم دورم نگه داشتم اراز فقط یه شلوارک پاش بود +...ساعت چنده؟دیرم نشه برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 979
23
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۱۰۰ باهم غذا خوردیم اراز گفت بیا بریم بخوابیم خیلی عادی رفتار میکرد اما من همش حرفایی که دفعه قبل بهم گفته بود میومد توسرم هم استرس داشتم هم مشتاق بودم دستمو کشید کنارش دراز کشیدم از پشت بغلم کردو گفت -...یکم بخوابیم بعدم یه بوسه ریز پشت گردنم زد و بدون اینکه کار دیگه ای بکنه خوابید یکم گذشت انگار واقعا کاری باهام نداشت منم یکم ریلکس تر شدم چشامو بستم و خوابم برد با حس گرمای دستی روی کمرم چشمامو باز کردم خوابالود بودم و نمیفهمیدم کجام و داره چی میشه... بوسه ریزی زیر گوشم زده شدو هوشیار تر شدم توجام چرخیدم و با دیدن اراز همه چی یادم اومد باصدای گرفته ای گفتم +...چقد خوابیدیم؟ بالای سینمو بوسیدو گفت -...یک ساعت حدودا خواستم بلند شد اما نذاشت خودش اومد روم و گفت -...خب خستگیمونم دررفت حالا وقت چیه؟ سعی کردم خودمو عادی نشون بدم و صدام نلرزه مثل خودش گفتم +...وقت چیه؟ -...وقت اینکه تورو بخورم بهم مهلت نداد و لبامو شکار کرد چشمام بسته شدو منم همراهیش کردم این دفعه دیگه اصلا مکث نکرد تیشرتمو بیرون آورد و ازم جدا شد انقدر غرق لذت بودم که ذهنم دیگه کار نمیکرد برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 176
17
📚 رمان انتهاج ✍️به قلم بنفشه و رعنا 📝خلاصه این رمان با پایان خوش برگرفته از واقعیت هست و راوی داستان، نیکو ، دختری که تو سن کم با پسر خاله ی دوستش که یه دندونپزشک سرشناس هست آشنا میشه و بخاطر علاقه ی طرف مقابل و پدر و مادرش به این مرد خیلی زود این آشنایی به ازدواج ختم میشه اما ازدواجی که تازه شروع طوفان هاست... نیکو بحاطر نقد های مداوم همسرش، هر روز و هر شب تلاش میکنه تا بهتر باشه اما درست زمانی که فکر میکنه به نقطه خوبی رسیده، همسرش رو با دوست صمیمی خودش رو تختخواب پیدا میکنه و باور هاش زیر و رو میشه، حالا دیگه نیکو نمیخواد یه بازنده باشه، هرچقدر هم این مسیر سخت باشه... 🔘 عاشقانه، طنز، اجتماعی، خانوادگی، رئال 📌 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 61 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین. *** رمان هنوز کامل نیست و ادامه آن با آپدیت های هفتگی کامل خواهد شد. نصب رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها :
Mostrar más ...
1 627
5
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۹ -...میخوای یه دوش بگیری؟ موهامو تازه شسته بودم اما دلم میخواست بدنمو اب بگیرم +...آره اگه ممکنه -...اول غذا بخوریم یا دوش بگیری؟ +...اگه ممکنه دوش بگیرم -...باشه توبرو من برات حوله میارم +...‌مرسی لباسامو بیرون آوردم در حمام رو از داخل قفل کردم و بدنمو اب گرفتم چند تا تقه به در حمام خورد و اراز گفت -...‌حوله تو کمد سفید سمت راستت هست میتونی برداری تمیزه بلند گفتم ‌+...باشه مرسی یه حوله ی تنی سفید رنگ بود خودمو خشک کردم حوله رو پوشیدم و اومدم بیرون اراز روی تختی که دقیقا روبروی حمام بود دراز کشیده بود بند حوله رو محکمتر کردم و گفتم +...مرسی سرحال شدم واقعا -...یکی از لباسای خودمو برات گذاشتم میتونی بپوشی سرتکون دادم جلوی آینه نشستم و بافت موهامو باز کردم تمام مدت اراز از تواینه داشت نگام میکرد موهامو ریختم پشت سرم نمیدونستم چطوری ب اراز بگم بره بیرون از اتاق که بتونم لباس عوض کنم برای همین منم لباسایی ک برام گذاشته بود رو برداشتم و رفتم توحمام تیشرتشو پوشیدم اما شلوارش برام خیلی بزرگ بود و همون شلوار جین خودمو پوشیدم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 589
10
با دیدن دفتر نیمه تاریک و خالی سیاوش پشیمون شدمو سر جام ایستادم. اما سیاوش دروپشت سرم بستو گفت - بیا اتاقم - کسی نیست دفترت؟ - من از کارمندام تا ده شب کار نمیکشم به در نگاه کردمو گفتم - من میتونم فردا بیام به سیاوش نگاه کردم صورتش بی روح بود اما ابروهاش دوباره مثل اخم تو هم رفت. چشم هاش هر با که بهم نگاه میکرد تو دلمو خالی میکرد. نسبت به دفعه قبل صورتش خسته تر و با ته ریش بلند تر بود . آروم گفت - من این همه وقتمو نذاشتم که بیای و اینو بگی ...بیا اتاقم آرام اینو گفتو به سمت اتاقی رفت .سر جام خشکم زده بود. واقعا میخوای بری آرام!. عقلم می گفت نه . اما پاهام پشت سر سیاوش راه افتاد ... سیاوش پشت میزش نشستو به مبل رو به روش اشاره کردو گفت - بشین ... حتی دفتر کارش هم نیمه تاریک بود. حس میکردم همه چی خوابه . نشستم رو مبلو سیاوش به پرده پروژکتور روی دیوار اشاره کردو گفت - نگاه کن با این حرفش رو لپ تاپش چیزی زدو پرده روشن شد. یه کلیپ تبلیغاتی بود . تبلیغات تجهیزات پزشکی . پروتز اندام ها ! وسایل استریل خانگی ! انواع پیشگی ی ! ابزار مصنوعی ! سر جام جا به جا شدم . زیر چشمی به سیاوش نگاه کردم که دیدم، خیره به من بودو متوجه نگاهم شد . حس آدمی رو داشتم که تو دام افتاده. با صدایی که به زور در می اومد گفتم - اینا چه ربطی به مهمونی داره ؟ با سر به پرده پروژکتور اشاره کرد و به پرده نگاه کردم . یه سری لباس های عجیب و چرمی و چیز هایی شبیه شلاق و یه سری وسیله که اسمشو نمی دونستم تو پروژکتور بود دهنم خشک شده بود و قلبم انگار تو گوش هام میزد سیاوش گفت - حدس میزنم این چیزا برات عجیبه ! مسلما حدسش سخت نبود چون شک نداشتم که چهره ام نشون میداد چقدر شوکه شدم . سیاوش دوباره گفت - چیزای عجیب ... مصرف کننده های عجیب هم داره ...اون مهمونی برای آدم هایی بود که از این وسایل استفاده میکنن ! یا بهتره بگم دنبال کیس های مناسبن تا با هم از این وسایل استفاده کنن! حس کردم نفسم بالا نمیاد . یقه لباسمو دور گردنم جا به جا کردمو. دستام یخ شده بود . با ترس نگاهمو از پرده گرفتمو به سیاوش نگاه کردم. سیاوش خیلی بی روح نگاهم کرد و گفت - واقعا تو تو اون مهمونی چه غلطی میکردی؟ فایل کامل این داستان واقعی به قلم آرام و بنفشه عزیز رو اینجا بخونید👇💜❤️
Mostrar más ...
2 650
5
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۸ -...کاش میشد امشب بیای خونه من +...نمیشه ‌-...میدونم ولی فردا بیا میتونی؟ -...اره تا بعدازظهر کلاس دارم بعدش خودم میام سرتکون داد یکم چرخیدیم و دوباره به یه بهونه ای نزدیک خونه پیاده شدم تومسیر با یه لبخند بزرگ روی لبم داشتم راه میرفتم یدفعه به خودم اومدم من آدرس کلاسمو به اراز نداده بودم مطمعن بودم که هیچ ادرسی بهش ندادم چطوری اومد اونجا دنبالم!!! توبلحظه همه ی ذهنم بهم ریخت باقدمای اروم ترحرکت کردم هرچی فکر میکردم یادم نمیومد کی آدرس بهش دادم شاید تعقیبم کرده! رسیدم خونه هیچی به ذهنم نمیرسید شاید واقعا بهش گفتم اما یادم نمونده.... شونه ای بالا انداختم صبح قبل ازایتکه برم دانشگاه یه دوش گرفتم موهامو بافتم که زیر مقنعه اذیتم نکنه تابعد ازظهر سر کلاس بودم خسته شده بودم دلم میخاست بخوابم اراز زنگ زد گفت خونه منتظرمه منم ماشین گرفتم ورفتم اونجا درو که باز کرد بادیدن چهره ی خسته ی من گفت -...اوه بیا داخل خیلی خسته شدی همون دم در کیفمو ازم گرفت کفشمو بیرون اوردم و گفتم +...امروز دیگع ترکیدم واقعا -...مشخصه درو بست باهم رفتیم داخل برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
5 215
23
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۷ از ماشین پیاده شدم و وارد فروشگاه شدم از پشت قفسه ها نگاه کردم و وقتی از رفتنش مطمعن شدم رفتم سمت خونه لباسامو بیرون آوردم وتوآینه گردنمو چک کردم کبود نشده بود سه روز گذشت آراز زنگ زد گفت یه مشکلی توگمرک براش پیش اومده چند روز باید بره و تهران نیست فکر میکردم ازاینکه نیست و استرس رفتن و اومدم ندارم خوشحال باشم اما یه حس بدی داشتم سرگردون بودم مدام گوشیمو چک میکردم و متتظر پیام یا زنگی از اراز بودم از کلاس طراحی اومدم بیرون سرم پایین بود و داشتم مسیر خودمو میرفتم صدای بوق ممتد یه ماشین باعث شد سرمو بیارم بالا چند بار پلک زدم تا از چیزی که دیدم مطمعن شم سرجام میخکوب شدم سرمو تکون دادم دوباره پلک زدم اراز از ماشین پیاده شد و اومد سمتم من هنوز فکر میکردم خطای دیده اماوقتی جلوم وایساد و سلام کرد فهمیدم اشتباه نمیکردم بی اختیار باصدایی که ذوق توش معلوم بود جواب دادم و گفتم +....توکی اومدی؟ -...خیلی وقت نیست مستقیم اومدم پیش تو +...خسته نباشی کارت حل شد ؟ -...‌آره درست شد بریم سوار شیم باهم سوار ماشین شدیم دستمو گرفت و گفت -...کاش میشد امشب بیای خونه من توکانال وی آی پی  رسیدیم به پارت 210 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو❤️👇🏻
Mostrar más ...
5 973
18
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۶ +...نه موهامو از روی گردنم کنار داد بوسه ریزی زیر گوشم زد که دوباره بی تابم کرد سرشو از تو گردنم در نیاورد انگار حال اونم مثل من بود اروم هلم داد سمت دیوار نرم لبمو بوسید و گفت -....نمیتونم ازت جدا شم برای خودمم سخت بود چشماش حسابی خمار شده بود اما وقتی نمونده بود که بخوایم باهم باشیم مطمعن بودم اگه ادامه بدیم دیگه نمیتونم جداش کنم دستمو روی سینش گذاشتم و گفتم -...ولی باید بریم اراز کلافه نفسشو توگردنم خالی کرد و ازم جدا شد کفشامونو آورد بیرون و گفت -...دفعه بعد گوشیارو خاموش میکنم زنگ خونه رو قطع میکنم هرچی وسایل برقی توخونه هست هم خاموش میکنم خندیدم کفشمو پوشیدم و گفتم +...فعلا بیا بریم خونه رو چک کردیم و زدیم بیرون ادرس یجایی نزدیک خونمون رو دادم که اونجا پیاده شم تومسیر همون شماره چند بار دیگه ب اراز زنگ زد اما همه رو رد تماس کرد +...چرا جواب نمیدی؟ -...تماس کاری هست حوصلت سر میره اگه جواب بدم منم دیگه چیزی نگفتم اراز منو رسوند جایی که ادرس داده بودم خدافظی کردیم و اراز گفت -...شاید فردا نشه اما پس فردا میبینمت +...باشه فعلا بای بای برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
5 015
16
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۵ بدون حرف از سرویس رفتم بیرون روی کاناپه نشستم و گفتم +...حالا لباسمو بده آراز هم بدون مخالفت پیرهنمو بهم داد سریع پوشیدم اراز رفت تواشپزخونه من هنوز حالم سر جاش نیومده بود نمیفهمیدم چی میخوام از یطرف بدنم هنوز داغ بود از یطرف یه صدایی توسرم مدام میگفت نباید بیشتراز این پیش بری انقدر غرق افکارم بودم که وقتی اراز دستمو گرفت ترسیدم -...خوبی؟‌ هرچقدر صدات کردم جواب ندادی +...خوبم خوبم توفکر بودم -...بیا شام امادست بخوریم باهم رفتیم سر میز نشستیم اراز همه چیو چیده بود ولی من اصلا اشتها نداشتم یکم حرفای عادی زدیم و بعد شام قرار شد برگردیم خونه لباسامو پوشیدم اراز گفت -...من یکم درگیر کارم اما اولین فرصت هماهنگ میکنم همو ببینیم +...باش شالمو روی سرم فیکس کردم اراز کنارم وایساد و بی مقدمه بغلم کرد سرمو روی سینش گذاشتم روی موهامو بوسیدو گفت -...اذیتت که نکردم نه ؟ نمیشد دروغ بگم شاید اگه تیتراژ پخش نشده بود خیلی بیشتر پبش رفته بودیم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
5 025
19
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۴ با بلند شدنش انگار مغزم برگشت سریع صاف نشستم و به خودم نگاه کردم باورم نمیشد این منم که تواین وضعیتم آراز کنترل رو پیدا کرد تی وی رو خاموش کرد و هردو بهم نگاه کردیم انگار پشیمونی رو از چشام خوند که پاتند کردسمتم اما من زودتر به خودم اومدم و با چندقدم بلند وارد سرویس شدم و درو قفل کردم آراز بلافاصله گفت -...سایه...بیا بیرون خوبی؟ +...خوبم...خوبم میشه پیرهنمو برام بیاری؟ -...چرا؟ ماباهم حرف زدیم قرار شد تجربش کنی می‌ترسیدم مخالفت کنم و بخواد بزور باهام کاری کنه برای همین گفتم +...آره هنوزم می‌خوام ولی میشه دفعه بعد انجامش بدیم....یواش یواش پیش بریم -...میشه درو باز کنی رو در رو صحبت کنیم؟. +...اول پیرهنمو بهم بده سکوت شدو چنددقیقه بعد دوباره آراز گفت -...باز کن پیرهنتو آوردم قفل سرویس رو باز کردم دستمو بردم بیرون پیرهنوو لمس کردم و همزمان آراز درو محکم هل داد و باز کرد دو قدم هل خوردم عقب نزدیک بود بیفتم اراز کمرمو گرفت وسرجام وایسادم -...بیا بریم بیرون حرف بزنیم +...میشه اول لباسمو بپوشم اراز دستشو نرم روی بازوم کشیدو گفت -...نه میخوام خجالتت بریزه چشمامو بستم تا بتونم خودمو کنترل کنم اینجا جای درستی برای بحث کردن نبود برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
5 146
15
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۳ همزمان بااین حرف دستش روی پوست کمر و شکمم حرکت کردو اومد بالا دیدن این فیلم ... حرفای آراز و حرکت دستش تصمیم گیریو برام سخت کرده بود مغزم قفل کرده بود و بدنم داشت از نوازشای آراز لذت میبرد لاله ی گوشم رو بوسید و من بیشتر غرق لذت شدم این نوازش ها این لمس و بوسیدنا برای من خیلی جدیدو هوس انگیز بود مقاومت در برابر شون برام سخت بود آراز سکوتمو که دید همون‌جوری روی کاناپه خوابوندم و اومد روم صدای فیلم و نالهاشون توخونه پیچیده بود آراز بی طاقت لبمو بوسید گوشه ی پیرهنمو گرفت و تویه حرکت از تنم بیرون آورد با نگاهه خمار وپراز خواستن خیره شد بهم باورم نمیشد نیمه برهنه توبغل آراز هستم اونم وقتی تصمیم گرفته بودم بهش بگم نمیخوام بیشتراز قبل پیش برم دوباره لبامو بوسید و مغزم از کارافتاد دستش روی قفل لباس زیرم نشست و همزمان لاله گوشمو مکید من فقط تونستم آه بکشم قفل لباس زیرم و باز کرد و همین لحظه تیتراژ پایانی فیلم باصدای بلندی پخش شد هردومون از جا پریدیم کنترل هم نزدیکمون نبود آراز لعنتی گفت و از روم بلند شد برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
5 106
15
صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم‌ متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت - گزارش جلسه رو آوردی؟ سر تکون دادم و به سمتش رفتم هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست جا خوردم به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت - میشنوم با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون داد. در حالی که حرفمو تائید میکرد، دستشو برد زیر دامنم و انگشت هاش از رون پام به سمت شورتم بالا رفت ... حرف زدن یادم رفت و بین پام خیس و داغ شد... ادامه در فایل رمان موجود . داستان ممنوعه و هات به اسم ( منشی اغواگر ) رابطه ای هات و ممنوعه. این رمان بخاطر صحنه های باز مناسب بزرگسانه 👇👇
Mostrar más ...
3 301
7
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۲ اصلا نمی‌فهمیدم چی میگه خواستم برگردم اما همین لحظه شنیدم که گفت -...امروز دوباره امتحان میکنم دفعه قبل که نشد...نمیتونم اصرار کنم اصلا از حرفاش سردر نمی‌آوردم برگشتم تو آشپزخونه و سرجای قبلیم نشستم آراز هم چند دقیقه بعد من اومد نه من چیزی پرسیدم و نه اون چیزی گفت کار جوجها و مخلفات که تموم شد آراز گفت بریم تو سالن -...دوسه تا فیلم آماده کردم یکیشو شانسی میذارم باهم ببینیم +...باشه ببینیم کنار هم نشستیم آراز دستشو دور شونم انداخت و بیشتر بهش چسبیدم اول یه فیلم معمولی بود اما یکم که گذشت صحنهای فیلم شروع شد تو یه وضعیتی گیر کرده بودم که راهه فراری نداشتم آراز دستشو نرم روی بازوم کشید شخصیت مرد فیلم بی قیدوشرط بازنا رابطه داشت براش بجز رابطه جنسی هیچی مهم نبود رابطه های دونفره سه نفره و گاهی گروهی.... بی اختیار با دیدن این صحنها داغ شده بودم و حالم عوض شده بود ولی بازم سعی کردم حواسمو جمع کنم آراز منو بیشتر به خودش نزدیک کرد و زیر گوشم گفت -...دلت میخواد توام تجربه کنی؟ +...این فقط یه فیلمه -...اما توواقعیت هم میشه انجامش داد لبمو تر کردم و دوباره آراز گفت -...یبار امتحان کن شاید خوشت اومد و لذت واقعیو تجربه کردی برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 486
18
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۱ چرخیدسمتم دستشو دو طرفم گذاشت و گفت -...توکه فکر نمیکنی من قبل تو تنها بودم؟یا تجربه ای نداشتم؟ سرمو به معنی نه تکون دادم -...پس چیزی که جوابشو خودتم می‌دونی نپرس عزیزم تاحالا کسی اینطوری دهنمو نبسته بود یه چند دقیقه توسکوت گذشت دوباره گفتم +...لباس چی بپوشم؟ -...تم لباس اون مهمونی یه لباسه خاصه خودم برات میگیرم سایزتو میدونم +...خب شاید دوسش نداشته باشم دوباره چرخیدسمتم یه برش پرتقال گذاشت تودهنم و گفت -...تم مشخصه مجبوریم رعایت کنیم حتی اگه دوسش نداشته باشیم +...اوهوم باشه ....ساعت چند باید بریم و برگردیم؟ -...یازده شب شروع میشه تا صبح +...ولی من نمیتونم... حرفمو قطع کردو گفت -...فقط یه شب سایه....بگو میمونی پیش دوستت بابام به این راحتی قانع نمیشد +...ببینم چیکار میتونم بکنم! گوشی آراز زنگ خورد گوشیش دقیقا کنارم بود بی اختیار روی صقحش نگاه کردم یه ضربدر قرمزداشت بهش زنگ میزد یعنی آراز اسمشو اینطوری سیو کرده بود آراز سریع دستشو شست گوشیشو برداشت و رفت تواتاق.... یکم گذشت آروم اومدم پایین و باقدمای آروم رفتم پشت در اتاق صداش خیلی واضح نمیومد برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 979
12
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۹۰ آراز دیگه چیزی نگفت جوجها رو چید توی ظرف لبمو تر کردم و صداش کردم -...جان؟ راستی اون مهمونی ای که در موردش گفته بودم چندروز دیگه هست روزش هنوز دقیق مشخص نیست +...منم باید بیام؟ استرس گرفته بودم نمی‌خواستم با کامران روبرو شم -...آره تو حتما باید باهام بیای تنها نمیتونم برم +...یعنی چی نمیتونی بری؟ -...یعنی این مهمونی فقط مخصوص زوج هاهست هیچکس بدون پارتنر نمیتونه بیاد +...مگه می‌خواین چیکار کنین آراز از کابینت بالای سرم یچیزی برداشت روی لبمو نرم و کوتاه بوسید و گفت -...کارای خوب عزیزم فکرم درگیر مهمونی شد +...اون پسره هم هست؟ -...کی؟ کامران؟ +...آره همون -...آره اونم با دوست دخترش میاد +...قول بده منو تنها نذاری اونجا -...حتما نگران نباش آراز یه حالت سر خوش غیر طبیعی ای نسبت به این مهمونی داشت هروقت در موردش حرف میزد یه نیشخند میومد روی لباش +...توقبلا هم رفتی ازاین مهمونی ها؟ -...آره چندباری رفتم +...باکی؟ برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
3 441
11
شروع رمان روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۸۹ روبروم نشست و گفت -...خبرای خوب سعی کردم استرسمو کنار بذارم و حرفمو بزنم صداش کردم و همین که خواستم بگم گارسون برای گرفتن سفارشامون اومد بعدشم کلا یادم رفت چی میخواستم بگم ناهار خوردیم حرفای عادی زدیم و بعد آراز منو رسوند بازم نشد حرف بزنیم بازم آراز زنگ زدوگفت درگیر جابجایی یسری اجناس شده و چندروز نتونستیم همو ببینیم پنج شنبه آخرشب آراز زنگ زد و گفت فردا برم خونش که هموببینیم منم قبول کردم دوباره حرفایی که میخواستم بزنم رو تو دهنم مرور کردم یه تیشرت بایقه ی بسته و شلوار جین انتخاب کردم صبح بیدار شدم لباس پوشیدم موهامم بافتم که نیاددورم تا برسم خونه ی آراز ظهر شده بود زنگ زدم درو برام باز کرد و رفتم داخل آراز از پشت بغلم کردو گونم رو بوسید مانتو کیفمو تو اتاق گذاشتم و برگشتم پیش آراز -...دارم برات جوجه آراز پز درست میکنم +...ازاینکارام بلدی؟ -...ازاین بیشترم بلدم نشستم روی سنگ کابینت آراز نگاهشو روی صورت و موهام چرخوندو گفت -...موهاتو چرا بستی؟ +...همینطوری -...بازشون کن +...می‌ریزه یهو توغذا بعدش باز میکنم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن نصب کنید و رمان رو سرچ کنید👇👇 اگر گوشی دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 🎼 Join
Mostrar más ...
4 877
15
Última actualización: 11.07.23
Política de privacidad Telemetrio