Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
CategoríaSin especificar
Ubicación del canal e idioma

audience statistics 🍎کانال رسمی رویا قاسمی(مامان من خوبم)

﴾﷽﴿ 📕 رمان سارا(چاپ شده) 📕 تو همیشه بودی(در دست چاپ) 📕 عاشقانه اشتباه کردم(چاپ شده) جهانگرد کوچک(در دست چاپ) کوئوکا(در دست چاپ) مامان من خوبم(در حال تایپ) 
Mostrar más
11 8270
~0
~0
0
Calificación general de Telegram
Globalmente
52 371lugar
de 78 777
9 581lugar
de 13 357

Género de suscriptores

Averigua cuántos suscriptores masculinos y femeninos tienes en el canal.
?%
?%

Idioma de la audiencia

Descubre la distribución de los suscriptores de canales por idioma
Ruso?%Inglés?%Árabe?%
Crecimiento del canal
GráficoTabla
D
W
M
Y
help

La carga de datos está en curso

Duración del usuario en el canal

Descubra cuánto tiempo permanecen los suscriptores en el canal.
Hasta una semana?%Viejos?%Hasta un mes?%
Ganancia de suscriptores
GráficoTabla
D
W
M
Y
help

La carga de datos está en curso

Hourly Audience Growth

    La carga de datos está en curso

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    برام مهم نیست که بیست سال ازم بزرگتره؛ چون با دلم عاشقش شدم... -تو باید الان سرگرم درس و زندگیت باشی.دو سال دیگه به این حرف‌هات می‌خندی. فکر میکنی که این حست عشقه اما نیست. حس تو به یه مرد بزرگ‌سال مثل من فقط برای کمبود محبت پدرته. دنبال جانشین می‌گردی و متاسفانه من با رفتاری که از روی نااگاهی داشتم باعث شدم من‌و انتخاب کنی. میدونم تو شکل گرفتن احساساتت مقصرم و... نمی‌ذارم ادامه بده: -پس احساساتم‌و گردن بگیر! مگه نمی‌گی مقصری؟ پس بذار به چیزی که آرزومه برسم. -چی تو مغز کوچیکت میگذره! به خیالت یه کُت می‌پوشی و روسری سَر می‌کنی منم می‌گم باشه اکی؟ به خودت بیا. هنوز دهنت بوی شیر می‌ده و باید پوشکت کرد!
    Mostrar más ...
    5 878
    42
    یه روز صبح از خواب بیدار میشی و دنبال شالت میگردی و یادت میفته که تو دیگه آزادی. یه شب دلت میگیره و دلت میخواد توی کوچه ها قدم بزنی و یادت میفته میتونی اینکارو کنی و در امنیت کاملی. میری خرید، میبینی مردم برای خریدن یک چیز کوچیک با خودشون چندین بار حساب کتاب نمیکنن و همه دستشون پر از جعبه های خرید دلخواهشونه و لبخندشون حالتو بهتر از قبل میکنه یهو دلت هیجان و شادی میخواد و میری کلاب موردعلاقت و نوشیدنی های موردعلاقتو میخوری. کسی توی خیابونا گرسنه نیست، کسی توی کوچه ها تا کمر توی سطل زباله خم نیست همه میتونن غذای کافی داشته باشن و برای داشتن غذای موردعلاقشون فقط یه تماس ساده میگیرن و گرسنگی نمیکشن و یا حتی میرن رستورانی که خواننده موردعلاقشون هم توی اون ساختمون کنسرت داره. همه درآمد کافی دارن و کسی بچشو نمیندازه سطل زباله. میدونی، حتی اگه وسط زمستون هم باشی میفهمی که دیگه بهار شده و تو میری به ادامه زندگی ای که سالها بود فقط نفس کشیدنشو داشتی.
    Mostrar más ...
    8 008
    78
    لینک کانال یه رمان خوب، ساده، زیبا و البته رایگان👇👇🌹
    11 276
    37
    قسمت‌های اول رمان ماریا و اقای رمال اگر دوست داشتین بخونید و بیاین پیشمون❤️
    16 746
    5
    «ماریا و آقای رمال» بر خلاف تصورم فضای بزرگی رو به آشپزخونه اختصاص دادند. همه چیز درهم و برهمه، دو نفر دارن محتویات توی یخچال رو جا به جا می‌کنند، با چشمم دنبال علی‌نامی که پسرک گفته بود می‌گردم. دودی که از انتهاترین قسمت آشپزخونه خارج می‌شد راهنماییم می‌کنه. حرکت می‌کنم، به انتهای این شلوغ پلوغی که می‌رسم مردی رو پشت به خودم می‌بینم که میون دود حاصل از برشته شدن ماهی‌ها احاطه شده. قد بلند، چهارشونه و محکم به نظر می‌رسه! متعجب می‌پرسم: -ببخشید علی آقا شمایید؟ برای دیدنم کمی متمایل به چپ می‌شه. سیگاری که چیزی نمونده تموم شه، کنج لب‌هاش هست. چشم‌هاش به خاطر پخت و پز زیاد سرخ و متورم به نظر می‌رسند اما روشن بودند. ریش‌های تیره و کمی بلندش رو از نظر می‌گذرونم. کلاه لبه‌دار سیاه رنگی روی چهره‌ش سایه انداخته. لبخند کجی می‌زنم و یک دستم رو بالا می‌برم و می‌گم: -س...سلام! سر تکون میده و می‌پرسه: -کارت چیه؟ کلام سردش، ما بین دودهای سیاه ذغال‌هایی که زیر منقل بر پا بودند، به گوشم می‌رسه. -فقط خواستم کسی رو که اون ماهی‌ها رو کباب کرده ببینم. جوابم متعجبش کرده. لبه کلاهش رو کمی بالا می‌بره و بهتر میتونم ابروهای پهن و کشیده‌ش رو ببینم. -مشکلی داشت ماهی‌‌هام؟! -نه، اتفاقا مشکلی نداشتند. برعکس زیادی خوب بودند. خوشمزه‌ترین ماهی کبابی‌ای بود که تا حالا خورده‌م. ماهی رو روی منقل پشت‌ و رو می‌کنه و در همون حال می‌پرسه: -پس چرا خواستی من رو ببینی؟ -احتمالا عاشقتونم شدم! چنان نگاهم می‌کنه که خنده‌م می‌گیره و ادامه میدم: -عاشق دست‌پختتون! با کمی مکث نگاهش رو ازم برمی‌داره. -یه پیشنهاد دارم براتون! این‌بار با دقت بیشتری ارزیابیم می‌کنه. بعد صداش رو می‌ذاره روی سرش رو می‌گه: -فرهاد کجا موندی پس؟ از صداش کمی جا می‌خورم. متوجه میشه. آروم می‌پرسه: -پیشنهادت چیه؟ -سرآشپز رستوران من بشین! پسرک مو بور که به حتم فرهاد بود با سرعت میاد. -اومدم علی آقا. ماهی‌ها رو برمی‌داره و با همون سرعت هم میره. از داخل لگن استیل چند تا ماهی جدید روی منقل می‌ذاره. -رستورانت کجاست؟ -دور نیست. هر چقد اینجا دست‌مزد میگیرید دو برابرش رو میدم بهتون. صدای جلز و ولز ماهی‌ها روی منقل بلند میشه. جوابی نمیده. -سه برابر! بازم جوابی نمی‌گیرم. -پنج برابر. سیگار گوشه لبش رو برمی‌داره و روی زمین می‌ندازه و با پاشنه‌ی کفش روش لگد می‌کنه.
    Mostrar más ...
    8 887
    8
    «ماریا و آقای رمال» نگاهی به اطراف میکنم و میگم: -آشپزی تو این محیط کثیف و آلوده به حتم لذت‌بخش نیست! میتونم قسم بخورم که اگر شما از اینجا برید همین مشتری‌ها رو هم از دست میدن. -رستورانت کجاست؟ -گفتم که همین نزدیکی‌هایت. ماشه رو روی ماهی‌ها رها می‌کنه و کاملا برمی‌گرده سمتم. بلند هیبت بود. -این شهر فقط یه رستوران داره اونم اینجاست. منظورت از همین نزدیکی‌ها رو نمی‌فهمم. با دیدن دود سیاهی که از ماهی بلند میشه می‌گم: -اوه اوه داره می‌سوزه! ماشه رو برمی‌دارم و ماهی رو پشت و رو می‌کنم و می‌گم: -تو همین راستا، یه رستوران متروکه هست، حتما دیدیدنش. ماشه رو از دستم می‌گیره. ابروهاش بهم گره خوردن. -دیدمش! -مال منه اونجا. -تا حالا کجا بودی؟ -مهم نیست تا حالا کجا بودم، مهم اینه که از این به بعد اینجام. و قراره شما رو از این فضای غیر بهداشتی نجات بدم. بیشتر اخم میکنه. لبه‌ی کلاهش رو پایین‌تر میاره. -به سلامت خانوم. -با این بویی که گرفتم، تا جواب مثبت ازتون نگیرم از اینجا نمیرم. ماشه رو طوری سمتم می‌گیره که مجبور میشم عقب برم. -گفتم به سلامت! -میشه بپرسم از چی عصبانی هستین؟ دوباره با صدای بلند فرهاد رو صدا می‌زنه. -فرهااد! فرهاد زود خودش رو می‌رسونه. -جونم علی آقا. -خانوم رو تا بیرون از رستوران راهنمایی کن. سرم رو خم میکنم تا چهره‌ش رو ببینم و می‌گم: -فکر نکنید صداتون رو بذارین رو سرتون من تسلیم میشما. بازم میام سراغتون. شده هر روز ولی میام. نگاهم نمیکنه و من با فرهاد از آشپزخونه خارج میشم. می‌خوام برم سمت میزم که فرهاد میگه: -علی آقا گفتن بیرون از رستوران! -ولی من غذام رو نخوردم. به سمت میزم میرم قبل از این‌که بشینم، علی آقا از آشپزخونه خارج میشه با سگرمه‌های درهم سمت میزم میاد. بشقاب ماهیم رو برمی‌داره. می‌پرسم: -این چه کاریه؟ به من نگاه می‌کنه ولی از فرهاد می‌پرسه: -فرهاد مگه نگفتم بیرون رستوران!؟ فرهاد نگران نگاهم می‌کنه. -گفتش ولی خواستم قبل از رفتن غذام رو تموم کنم. -رستوران من غیر بهداشتیه،  محیطشم کثیف و آلوده هست! پاشو برو خانوم... . گیج از جام بلند می‌شم. -رستوران من؟! ببینم شما صاحب اینجایید؟! -بیرون خانوم. کمی عصبانی می‌شم. -حالا چرا انقدر عصبی رفتار می‌کنید؟ چیز دروغی نگفتم. یه کم به بهداشت اهمیت بدین قبل از این‌که در رستورانتون تخته بشه. بشقاب ماهی رو رها میکنه و صدای شکستنش توجه مشتری‌ها رو سمت ما جلب می‌کنه. کلاهش رو پایین تر میاره انگار که می‌خواد اون عصبانیت وحشیانه رو از چشم بقیه پنهون کنه. ولی برای من نه. -پاشو برو بیرون. کیفم رو برمی‌دارم و از رستوران بیرون می‌زنم پشت سرم حرکت می‌کنه و تا زمانی که سوار ماشینم بشم دست به کمر جلوی در رستوران می‌ایسته. ماشینم رو از پارک خارج می‌کنم قبل از اینکه برم جلوش ترمز می‌کنم پنجره ماشین رو پایین می‌دم. -الان به من اعلام جنگ می‌کنید؟! پوزخند می‌زنه و پوتین‌های سیاه بزرگی که پوشیده رو حرکت میده. سمتم میاد. دستاش رو روی سقف ماشینم می‌ذاره و سرش رو سمت پنجره‌ ماشین خم می‌کنه. کلاهش نصف صورتش رو پوشونده در واقع بینیش و ریش‌ها و لب‌هاش در معرض دیدم هست. -اگه دختر عاقلی باشی فکر جنگیدن با من به سرت نمی‌زنه! ضربه نه چندان محکمی با دست‌هاش رو سقف ماشینم می‌زنه و با خشونتی که از لحن صداش می‌باره بهم می‌توپه. -اینجا منطقه‌ی منه. پوزخند می‌زنم. -می‌دونید من از کجا اومدم؟ می‌دونید چقدر برام مهمه که این‌جا بمونم؟ بهتون توصیه می‌کنم که مثل یه آدم حسابی رفتار کنید. بعدم دستم رو چنان روی بوق می‌ذارم که از جاش می‌پره. شیشه رو بالا میدم و پام رو روی گاز می‌ذارم. و زیر لب برای خودم زمزمه می‌کنم: -فکر کرده دو تا ماهی برشته درست میکنه گنگستریه واسه خودش! وای ماهی برشته‌هاش... لعنتی چطور باید از عهده‌ش بربیام؟!
    Mostrar más ...
    15 522
    11
    «ماریا و آقای رمال» موقع برگشت، متوجه رستورانی میشم که فاصله زیادی از خرابه‌ای که صاحبش بودم نداشت. بوی ماهی و میگو تازه رو که انگار انداخته بودن روی منقل، زیر بینیم حس می‌کنم. ماشین قرمز رنگ اجاره‌ایم رو دوباره متوقف می‌کنم. وسط روز هست و تعداد ماشین‌هایی که جلوی غذاخوری پارک کردند قابل توجه هست. به حتم غذاهاش خوبه. ماشینم رو پشت یک وانت رنگ و رو رفته پارک‌ می‌کنم‌. سمت رستورانی که بی‌شباهت به رستوران‌های کوچیک جزیره‌های ترکیه نبود، می‌رم. تو قسمت بیرونی،نیمکت‌های چوبی چیده شده. سایه‌بون‌های رنگی چتری برای محافظت از نور خورشید بالای نیمکت‌ها افراشته شده. احساس راحتی که از چهره‌ی مشتری‌ها مشخص هست، نشون‌دهنده‌ی اینه که اینجا جای دنجی هست برای مسافرای بین راهی، و همین‌طور برای اهالی. بوی ماهی کبابی من رو به داخل رستوران می‌کشونه. داخل خلوت‌تر از بیرون بود. روشنایی چندانی نداشت اما محیط دلچسبی داشت. دلم می‌خواست برم رو یه نیمکت چهار زانو بشینم و داد بزنم ماهی کبابی می‌خوام! همین کارم انجام می‌دم. یه نیمکت رنگ و رو رفته انتخاب می‌کنم. هنوز کسی نیومده که ازم بپرسه چی میل دارین خانوم! پس دستم رو می‌برم بالا و پرانرژی میگم: -من ماهی کبابی میخوام! مشتری‌ها نگاهم می‌کنند لبخند می‌زنم و با دیدن یه پسر نوجوون که موهای بورش جلب توجه می‌کنه، میگم: -ماهی کبابی می‌خوام، بزرگ باشه! پسرک نزدیکم میشه لبخندزنان شروع به صحبت می‌کنه. -خوش اومدی.چشم الساعه.مخلفات چی بیارم براتون؟ کمی فکر می‌کنم و میگم: -هر چی که فکر میکنی خوشمزه هست رو برام بیارین. می‌خنده. -تا حالا این ورا ندیده بودمتون. بهش چشمک می‌زنم. -از این به بعد زیاد میام این ورا. ابراز خوشحالی می‌کنه و از میزم دور می‌شه. دست به چونه به اطراف نگاه می‌کنم. اگر پدربزرگم زنده بود به حتم به جای یه خرابه، همچین چیزی انتظارم رو می‌کشید. طولی نمی‌کشه که میزم پر میشه از ماست و زیتون، ترشی، سالاد، نوشابه و‌ دوغ. یه سفره‌ی ایرانی داشتم اینجا. وقتی ماهی کبابی رو برام اوردن، فقط کافی بود یه قسمت کوچیک ازش بچشم تا متوجه این بشم که این رستوران کمی درب و داغون ولی دنج، آشپز ماهری داره! این طعم بی‌نظیر ماهی من رو می‌ترسوند! پسرک رو صدا می‌زنم. سریع به سمتم میاد. -امری هست در خدمتم. -می‌خوام آشپزتون رو ببینم! ابروهای روشنش متعجب بالا می‌پرند. -چرا؟ دوست نداشتین طعمش رو؟ -بهم بگو میشه ببینمش یا نه؟ -چند لحظه صبر کنید خبرتون می‌کنم. سر تکون میدم. پسرک به سمت اتاقکی که آشپزخونه بود، میره. زمان برگشتش کوتاهه. اما با لبخند میگه: -می‌تونید برین داخل. علی آقا گفتن مشکلی نیست. به سمت آشپزخونه می‌رم.
    Mostrar más ...
    7 306
    8
    «ماریا و آقای رمال» ابرها همیشه این‌طور زیبا به نظر نمی‌رسیدند. شاید چون مامان برام نوشته بود که ابرها تو آسمون زادگاهش، نظیر ندارند، این طور مجذوب شده بودم. من هر چیزی که برای مامان مجذوب بود رو می‌پرستیدم. بوی ساحل به مشامم رسیده. صدای مرغ‌های دریایی، به گوشم آشناست. مامان صدای ساحل اینجا رو بارها و بارها از ضبط برام پخش کرده بود. صدای مامان تو گوشم پیچیده.« گوش بده ماریا، من عاشق این پرنده‌هام». میتونستم صدای بال و پری که از هم باز شده تا از سطح دریا اوج بگیره رو خیلی واضح بشنوم. مامان درست گفته بود، زادگاهش قشنگه. دیدنیه، میشه اینجا موند. پام رو از رو گاز برمی‌دارم تا با سرعت کم از کنار ساحل بکر این منطقه عبور کنم. مامان گفته بود که کنار ساحل اینجا قد کشیده، میتونستم تجسمش کنم که با پیراهن گلدار قرمز رنگش، اطراف ساحل جست وخیز می‌کنه. صدای خنده‌های کودکانه‌اش رو می‌شنیدم! می‌تونستم نوجوونیش رو تجسم کنم می‌تونستم نگاه آبی شفافش رو تو اسمون صاف و آفتابی ببینم. همون نگاهی که پدرم رو وادار کرد که دست یه دختر که هیچ سنخیتی با خونواده‌ش نداشت رو بگیره و با خودش ببره به جای دور. هرگز نمی‌تونستم روزی رو تصور کنم که اینجا باشم ولی هیچ چیز رو در زندگی نمیشد که پیش‌بینی کرد! من اینجا بودم، با یه آدرس و مدارکی که ثابت میکرد که اینجا املاکی دارم. دوباره صدای مامان تو گوشم پیچیده. «ماریا بهم قول بده که سرپاش میکنی». لبخند می‌زنم و زمزمه می‌کنم: -سرپاش می‌کنم مامان. این شهر ساحلی اون‌قدر کوچیک بود که حضور یک غریبه خیلی به چشم ساکنینش بیاد. نگاه‌های کنجکاوی که روی ماشین یک تازه‌وارد نشسته بهم اخطار میده که یادم باشه که اینجا فرق داره! قرار نیست هر کسی سرش توی لاک خودش باشه. یاد مامان می‌افتم که می‌گفت دلش برای سرک کشیدن تو زندگی مردم تنگ شده! نگاهی به آدرسی که پشت یه عکس قدیمی هک شده می‌ندازم. به ساختمون توی عکس نگاه می‌کنم و به ساختمونی که روبروم قرار داشت. خودش بود، رستوران پدربزرگ! گردی که سال‌ها رها شدن روش پاشیده، به قدری واضح هست که غمگینم می‌کرد. از ماشین پیاده می‌شم.‌تک و توک آدم‌هایی که از کنارم عبور می‌کنند به طور واضحی زیر نظرم می‌گیرند. روبروی ساختمون قدیمی و بلند که می‌ایستم آهی از سینه‌ام خارج می‌شه. روی دیوار بنا، یک تابلوی خاک گرفته هست که خطوطش واضح نیست. کف دستم رو روش می‌کشم. نوشته‌ها پیدا می‌شن. «فقط غذای دریایی». -دختر جان غریبه‌ای اینجا؟ لهجه‌ای که مامان هرازگاهی باهاش حرف می‌زد به گوشم خوش می‌شینه، لبخند می‌زنم و به مرد میانسالی که کنارم ایستاده سلام می‌دم. -خیلی هم غریبه نیستم پدر جان. -یادم نمیاد این اطراف دیده باشمت دختر جان. عقب‌تر می‌رم تا ساختمونی که قرار بود سرپاش کنم رو بهتر ببینم. دست به کمر می‌زنم و چند بار ساختمون رو از بالا تا پایین و از پایین تا بالا رصد می‌کنم. -من صاحب این رستورانم. مرد متعجب می‌پرسه: -صاحب این رستوران؟! برمی‌گردم و سمت ماشینم می‌رم. انقدر قدیمی بود که می‌ترسیدم وقتی واردش بشم چند تا اجر و بلوک ازش جدا بشه و بیفته روی سرم. باید با تجهیزات برمی‌گشتم. اما قبلش باید می‌رفتم دیدن خاله گیتی. دوستی که حتی کیلومترها فاصله باعث نشد، از مامان جدا بشه.
    Mostrar más ...
    8 344
    13
    مامان من خوبم.pdf عیارسنج میتونید فایل کامل رمان زیبای مامان من خوبم را با پرداخت ۳۹۰۰۰ هزارتومان دریافت کنید. 5892 1013 9845 6737 رویا قاسمی بانک سپه بعد پرداخت، شات واریز را در تلگرام به این ادمین ارسال کنید تا فایل کامل برای شما فرستاده بشه.

    عیارسنج_مامان_من_خوبم_رویا_قاسمی.pdf

    8 846
    61
    میشه فحش بدم؟؟ تو رو خدا:)))) الان اومدن مثلا دیس بدن:)؟ برای ننه عصمت؟؟

    IMG_7821.MP4

    5 763
    204
    الان اومدن مقابل اهنگ برای شروین اینو درست کردن بگن آره ماهم بلدیم ولی من فقط خندیدم
    5 749
    24
    برای آزادی:)))

    2022967557.mp3

    6 960
    251

    file

    7 357
    62
    این اپ استارلینک رو دانلود کنید تا ببینیم چی میشه 🌐 ✔️اطلاعاتی بدست آوردم اما دقیق نیست، با این حال میذارم یه چیزی ازش بدونید ✔️نکته 1: گوشی‌هایی که توانایی دریافت WiFi 5G رو دارن میتونن بدون دیش، به استارلینک وصل شن (بعضی‌ها هم میگن که این واسه آینده‌س و الان کاربرد نداره) همچنین اسم این تکنولوژی T-Mobile هستش

    Starlink_2022.09.1_apkcombo.com.apk

    769
    65
    با توجه به افزایش نقاط سبز در نقشه هموطنان زیادی تاکنون به استارلینک وصل شدند💪
    227
    10
    -- طریقه کامل نصب و راه اندازی اینترنت استارلینک که با دیش و... باید منتظر بمونیم تا ببینیم آقای ایلان ماسک برای ما چجوری میخواد رایگان فراهمش کنه و البته دمشگرم.

    IMG_9703.MP4

    1
    0
    حال‌م این روزا حالِ خوبی نیست…

    Shahin Najafi - Poonez.mp3

    12 858
    155
    بچه‌ها یه چیزی هم بگم من اخرین کتابم که چاپ شد، جهانگرد کوچک است و دیگه چاپی کار نمیکنم. همه‌ی فعالیت من فقط در فضای مجازی هست. لطفا با اومدن به کانال خصوصی، از نویسنده‌هایی که می‌خوان تو این فضا رشد کنند، حمایت کنید. ما چندین سال زحمت کشیدیم تا شماها رو کنارمون جمع کنیم‌. همه‌ی ما نویسنده‌ها، سال‌ها بی‌چشمداشت برای شما نوشتیم، تلاش کردیم که شما رو راضی نگه داریم، درست هست که زمان پارت‌گذاری‌ها شما رو اذیت کرد ولی من هرگز رمانی رو نیمه کاره رها نکردم و هرگزم این کار رو انجام نمیدم. و اینکه بعد این همه سال همراهی با شما، از این پس دوست دارم ادم‌های واقعی‌ای رو که برای کار ما، هنر ما، چشم ما، زمان ما، ارزش و توجه قائل هستند، همراهی کنم. شما نمیدونید من تو سال‌های اول از چه چیزهایی گذشتم تا شماها رو داشته باشم. حالا امروز می‌خوام اگر همراهی‌‌ای دو جانبه‌ای هست، اگر حمایت و لطفی هست، اگر شادی و وابستگی‌ای هست، دو طرفه باشه. بدونید گرفتن این تصمیم برای من سخت‌تر از شنیدن پیام‌هایی هست که برای من فرستادین. لطفا مثل همیشه کنار نویسنده‌ی بدقولتون بمونید. من همیشه عاشقانه کنار شما بودم، شما هم امروز عاشقانه کنارم باشید. برای خوندن ادامه رمان «مامان من خوبم» و رمان جدیدم«ماریا و اقای رمال» مبلغ ۴۰ هزار تومان به شماره حساب 6037697636841683 رویا قاسمی بانک صادرات واریز کنید. و شات فیش واریزی رو به این ای‌دی در تلگرام ارسال کنید تا لینک چنل خصوصی رمان‌های رویا قاسمی در اختیارتون قرار بگیره. فایل کامل هر دو رمان بعد اتمام در اختیارتون قرار می‌گیره. ❤️🙏
    Mostrar más ...
    182
    0
    سلام بچه‌ها. امیدوارم همه‌ی شماها،تک‌تک‌تون، بی اعصابا، با اعصابا... خلاصه همه‌ی همه‌تون خوب باشین. حتی اونایی که پشت سرمون حرف‌های وقیحانه می‌زنند! انشالله که شما هم همیشه خوب و سلامت باشین. 🌹😁 و این‌که بچه‌ها یه خبری دارم براتون، نمی‌دونم برای شما خوشایند هست یا نه، نمی‌دونم قرار هست دوباره چه عکس‌العمل‌هایی ببینم. اما این یک تصمیم نهایی هست برای من و برای دوست‌داران قلم من. می‌دونید که شرایط برای همه‌ی ماها سخت شده. هزینه‌های زندگی و مواردهای دیگه‌ای که هم من و شما ازش اطلاع داریم. من نمی‌خوام ناراحتتون کنم، فقط بیاین واقع بینانه به این مسئله نگاه کنیم. من به درامد این هنر کمی که دارم، نیاز دارم. تو این چند سال، همیشه، همه‌ی بچه‌هایی که کنارم بودند رو در نظر گرفتم، خواستم همه‌ی شما رو راضی نگه دارم. فرقی بین دارا و ندار کانالم نگذاشتم. همیشه با همه‌ی کمی و کاستی‌هایی که بوده، در خدمت همه‌ی شماها بودم‌. الان هم انتظار ندارم که شماها همه به من وفادار بمونید. انتظار ندارم که حتما تو چنلی که قرار هست فقط مختص بچه‌هایی که هزینه پرداخت میکنند، عضو بشین، فقط انتظار دارم شرایط من رو درک کنید و اگر من رو لایق میدونید، تو چنل جدید با پرداخت حق عضویت، وارد بشین. از همه‌ی بچه‌هایی که تا امروز با من بودند متشکرم و دست تک به تک شماها رو در کمال احترام می‌بوسم. این راه کنار شما برای معنی پیدا کرد و به حتم اگر باز هم کنارم بمونید این راه با همه‌ی فراز و نشیب‌هاش برای من زیباتر میشه. باور کنید هر بار کم اوردم فقط پیام‌های شما بوده که من رو برگردونده اینجا. همیشه دوستتون دارم. برای عضویت در کانال رمان‌های رویا قاسمی و همین‌طور خواندن ادامه رمان «مامان من خوبم»مبلغ ۴۰ هزار تومان به شماره حساب 6037697636841683 بانک صادرات رویا قاسمی. واریز کنید و شات پرداخت رو به این ای‌دی در تلگرام بفرستین تا لینک چنل خصوصی رمان‌های من رو دراختیارتون قرار بدن. بچه‌ها فقط بدونید اگر مجبور نبودم این کار رو انجام نمیدادم، لطفا نیاین برای دعوا پی‌وی من🥺 به حتم در این سال‌ها به اندازه کافی برای شما و قلب قشنگتون، نوشتم. و اگر واقعا به این قلم ارادات دارین من هنوزم کنار شما هستم. و قیمت زیادی هم نداره این کنار هم بودنمون. 🥺❤️ راستی پارت‌گذاری هم شبیه ادمیزاد خواهد بود😬❤️🙈 فایل کامل رمان هم براتون فرستاده میشه. و بعد مامان من خوبم با همین حق عضویتی که پرداخت کردین، رمان زیبا و جنجالیه (ماریا و اقای رمال) رو هم کنار هم می‌خونیم.
    Mostrar más ...
    181
    1
    بچه‌ها یه چیزی هم بگم من اخرین کتابم که چاپ شد، جهانگرد کوچک است و دیگه چاپی کار نمیکنم. همه‌ی فعالیت من فقط در فضای مجازی هست. لطفا با اومدن به کانال خصوصی، از نویسنده‌هایی که می‌خوان تو این فضا رشد کنند، حمایت کنید. ما چندین سال زحمت کشیدیم تا شماها رو کنارمون جمع کنیم‌. همه‌ی ما نویسنده‌ها، سال‌ها بی‌چشمداشت برای شما نوشتیم، تلاش کردیم که شما رو راضی نگه داریم، درست هست که زمان پارت‌گذاری‌ها شما رو اذیت کرد ولی من هرگز رمانی رو نیمه کاره رها نکردم و هرگزم این کار رو انجام نمیدم. و اینکه بعد این همه سال همراهی با شما، از این پس دوست دارم ادم‌های واقعی‌ای رو که برای کار ما، هنر ما، چشم ما، زمان ما، ارزش و توجه قائل هستند، همراهی کنم. شما نمیدونید من تو سال‌های اول از چه چیزهایی گذشتم تا شماها رو داشته باشم. حالا امروز می‌خوام اگر همراهی‌‌ای دو جانبه‌ای هست، اگر حمایت و لطفی هست، اگر شادی و وابستگی‌ای هست، دو طرفه باشه. بدونید گرفتن این تصمیم برای من سخت‌تر از شنیدن پیام‌هایی هست که برای من فرستادین. لطفا مثل همیشه کنار نویسنده‌ی بدقولتون بمونید. من همیشه عاشقانه کنار شما بودم، شما هم امروز عاشقانه کنارم باشید. برای خوندن ادامه رمان «مامان من خوبم» و رمان جدیدم«ماریا و اقای رمال» مبلغ ۴۰ هزار تومان به شماره حساب 6037697636841683 رویا قاسمی بانک صادرات واریز کنید. و شات فیش واریزی رو به این ای‌دی در تلگرام ارسال کنید تا لینک چنل خصوصی رمان‌های رویا قاسمی در اختیارتون قرار بگیره. فایل کامل هر دو رمان بعد اتمام در اختیارتون قرار می‌گیره. ❤️🙏
    Mostrar más ...
    119
    0
    Última actualización: 11.07.23
    Política de privacidad Telemetrio