Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics مولوی و عرفان

مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید، معرفی عرفان ها ادمین  @MolaviAdmin  کانال  @MolaviPoet  . لینک ابتدا کانال t.me/molavipoet/1 . اینستاگرام Molavipoet . خیریه کانال  @hayatmolavi  
نمایش توضیحات
31 486-18
~2 306
~5
6.96%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
27 926جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
4 620جایی
از 13 357
دسته بندی
759جایی
از 2 333

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _6 📗 اسطوره قربانی 💬 آیین‌های قربانی در ایران، از پیش از تاریخ تاکنون ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش حجم: 3MB 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی (6)-@MolaviPoet.m4a

578
8
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 كل فن لا يفيدُ علماً لا يُعَوّل عليه هر هنری که دانشی نیفزاید سودی در آن نیست ابن عربی خانه ی جدید ما در اشبیلیه کوچک‌تر از خانه‌ای بود که در مُرسیه داشتیم اما تازه ساز بود و هوای خوش‌تری داشت. از کوهستانِ مجاور، صدای زوزه‌ی شغالان، دو خواهر کوچکم را می‌ترساند اما پدر، ایشان را آرام می‌کرد: _زوزه‌ی شغالان، تسبیحِ خداوند است. آیا ذکر نامِ الهی شما را ترسانده؟! و این چنین ترس را در ایشان می‌کُشت. من، آن وحوشِ همجوار را اولیایِ الهی می‌دانستم که صبح و شام، تسبیح گویان از حوالیِ خانه می‌گذرند. اتاقِ من، اتاقِ شرقیِ خانه، برای خُفتن، جای مناسبی نبود. هر طلوع، خورشید تمام هیکل درخشانش را از پنجره به داخل، یَله می‌کرد، پهن می‌شد و می‌چسبید به فرش و بستَر و دیوارها. تازه همان پنجره هم مُشرِف به خانه‌ی کوچکی بود که پیرزنی خِرِفت، تمامِ روز بر دربِ آن می‌نشست. هروقت پنجره را باز می‌کردم دهانش را می‌گشود و حرف‌هایی می‌زد که در نمی‌یافتم. زبانش، زبانی غریب بود که تا آن وقت نشنیده بودم. چانه‌ی پُرمویش می‌جُنبید و چیزی مثل دشنام در دهانش نشخوار می‌شد. گاهی هسته‌ی زردآلو به سویم پرت می‌کرد. می‌ترسیدم. حضورش باعث شده بود پنجره را کمتر باز کنم. پدرم برای خود اتاقی داشت و مادر و خواهرانم اتاقی دیگر، بیشتر حیاط خانه را حوض مستطیلی بزرگی فرا گرفته بود به عمق حدود یک وجب. با سنگ‌هایی به اندازه‌ی انگشت اشاره، قرمز و فیروزه‌ای.! دریافته بودم که تعداد آن سنگ‌ها در دو ضلع با هم برابر نیست. یک طرف، قرمز کمتر،یک طرف فیروزه‌ای بیشتر. و این غیر قرینگی آزارنده باعث می‌شد آن قدر سنگ‌ها را بشمارم که ذهنم خسته شود. درختانمان، نه پرتقال بود و نه زیتون، با اینکه اشبیلیه، پوشیده از این دو گونه درخت بود، اما پرتقال‌هایش تلخ می‌زدند و مانند پرتقال‌های مرسیه نبودند. باری، از کنار دیوار، تاکی خودش را بالا کشیده بود و یمین و یسارش، یک درخت بِهِ کوتاه بود و یک صنوبر بلند. صنوبر، از دیوارهای حیاط برگذشته و قد برافراشته بود و به محله که وارد می‌شدی خودش را به رخ می‌کشید. به نوعی نشانه و علامت خانه‌ی ما بود آن صنوبر. روزهای اول، برای اینکه خانه‌مان را پیدا کنم دنبالش می‌گشتم. تا می‌دیدمش اضطرابم می‌ریخت. صنوبر، برایم حکم خانه را داشت. خانه‌ای که سُلوم، در باغچه اش، بذرهای مختلفی پاشیده بود تا از رفتن به بازار بی‌نیاز باشد! حتی گوجه، لیمو و مارچوبه هم داشتیم. پدرم در حیاط، زیر درخت تاک برای خودش متکّایی گذاشته بود که روزهای معتدل سال آنجا می‌نشست. می‌نوشت، می‌خواند و از مهمانان خود پذیرایی می‌کرد. گاهی غذایش را هم آنجا می‌خورد. بیشتر اوقات با چوبداری به نام عبدالصمد می‌نشست. عبدالصمد، میانِ اشبیلیه استجه رفت و آمد می‌کرد و گاهی به خانه‌ی دامادش که همسایه‌ی ما بود سر می‌زد. هر وقت که می‌آمد، درب خانه‌ی ما را هم می‌زد، اگر پدر بود داخل می‌شد و اگرنه، راهش را می‌کشید و می‌رفت. پدرم بارها از مغربی‌های دربار برای او درد دل و گلایه کرده بود: _جالب اینجاست که دو سه روز گیرِ کاری هستم و یکی‌شان به یاری نمی‌آید اما همین که کار رو به اتمام می‌رود زودتر از من نزد والی می‌روند و خبر می‌دهند و آن را به نام خود ثبت می‌کنند. عبدالصمد سری تکان می‌داد و می‌گفت: _پاک است خداوندگاری که پس از تفرقه و پراکندگی‌های پیاپی، ایشان را از بیابان‌های آوارگی و گمنامی، گردآورد و قدرت و مکنت داد! این موضع گیری دوگانه‌ی عبدالصمد پدرم را می‌ترساند. سعی می‌کرد حرفش را تعدیل کند : _خیر...خیر... واقعاً افراد خوبی هم میان آن‌ها هست. اسلام را یاری کرده و عدالت ورزیده‌اند و خلیفه در صدرِ ایشان است خُب اما ... برخی از ایشان، حقوق اندلسی ما را پایمال کرده‌اند. _ در کل، قصدشانِ خیر بوده .... زمانی که مقرَّ خلافت در اندلس بود برای کار و تجارت به آنجا می‌آمدند و می‌دیدمشان .... پدر سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان می‌داد. اگر چه چیز زیادی از حرف‌های عبدالصمد دستگیرش نمی‌شد و نمی‌توانست آنها را به مغربی‌ها ربط دهد و بدی‌ها و فرومایگی‌هایشان را توصیه کند. پس سکوتی حکمفرما می‌شد که پدرم به رسمِ میزبانی، ناچار آن را می‌شکست _... اما چرا به زبان مصمودی سخن می‌گویند انگار که هنوز قبیله‌ای بیابانگردند؟! به خدا سوگند هرگز ندیدم خلیفه، با اینکه به این زبان مسلّط است، کلمه‌ای مصمودی به زبان آوَرَد! آن چنان به عربیِ فصیح سخن می‌گفت که گویی در بادیه زاده شده است! 📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۶۰ تا ۶۲ ✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
546
4
🔊 فایل صوتی 💬دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان می‌بستم عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور در سرِ کویِ تو از پایِ طلب ننشَستم عافیت چشم مدار از منِ میخانه‌نشین که دَم از خدمتِ رندان زده‌ام تا هستم در رَهِ عشق از آن سویِ فنا صد خطر است تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رَستم بعد از اینم چه غم از تیرِ کج اندازِ حسود چون به محبوبِ کمان ابرویِ خود پیوستم بوسه بر دُرجِ عقیقِ تو حلال است مرا که به افسوس و جفا مُهرِ وفا نشکستم صنمی لشکریَم غارتِ دل کرد و بِرَفت آه اگر عاطِفَتِ شاه نگیرد دستم رُتبَتِ دانشِ حافظ به فلک بَر شده بود کرد غم‌خواریِ شمشادِ بلندت پَستم ( غزل حافظ شماره  314) 🎙فریدون‌ فرح‌اندوز 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...

غزل 314_ حافظ-@MolaviPoet.mp3

971
18
۱۲ ربیع الأول سالگرد ولادت پیامبر اکرم (ص) بنا بر روایات أهل سنت است . ۱۷ ربیع الأول که تاریخ ولادت رسول الله محمد (ص) بنا بر روایات موجود در شیعه است
1 201
3
🔊 فایل صوتی 💬پادکست حقیقت یا واقعیت 🎙 امیرعلی حجم: 5,5MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

حقیقت یا واقعیت-@MolaviPoet.m4a

1 182
36
🌹🌹 لینک جلسه قبل👈 کاملاً طبیعی است که نیکلسون سخن از( مُثُل) بگوید. همچنین با در نظر گرفتن این حقیقت که در اندیشه غربی، عوالم واسطه کاملاً نادیده گرفته شده و در نتیجه هستی در دو مرتبهٔ خدا و عالم مادی منحصر شده است، عجیب نیست که وی کلمۀ «اعلی » ( فراتر) را به «الهی» ترجمه کند. ولی امروزه با به میان آمدن تحقیقات کُربَن و امثال او، همگان می‌دانند که مسلمانان از عوالمی که حد فاصل عالم شهادت و خودِ خدایند، هرگز غافل نبوده‌اند. این عوالم، اساساً، مبتنی بر دو عالم‌اند: عالم ارواح( یا ملائک) و عالم خیال ( یا مثال). آثار ابن‌عربی را باید با فهمی روشن از ماهیت این عوالم وسط، مورد مطالعه قرار داد. تأکید من در اینجا، بر عالم خیال خواهد بود، چرا که به ادراک آدمی نزدیکتر است، و بر استعارات شعری تأثیر مستقیم‌تری دارد. یکی از تفاوت‌های اساسی «مُثل» و «مناظر» ( یا «تصاویر ») این است که اولی معقول است، در حالی که دومی مرئی، محسوس، ملموس، مذوق و مشموم است. عالم خیال عالمی حسی است، در حالی که عالم عقل از اوصاف حسی مجرد است. کار عقل کنار هم قرار دادن مفاهیم و اخذ نتیجه از آنهاست، عملی که شیخ معمولاً آن را «فکر» می‌نامد. در مقابل، کار خیال ادراکی درونی است که طی آن، مفاهیم در قالب حسی به ادراک در می‌آیند. از این رو ادراک خیالی می‌تواند شهودی باشد، هر چند نه با چشم مادی. سمعی باشد، ولی نه با گوش مادی. رؤیاها نیز نشان می‌دهند که همه انسان‌ها دارای تجربه حسی غیر مادی هستند. از دیدگاه شیخ، خمیر مایه شعر چیزی نیست که مانند مسائل کلامی متعلق فکر باشد. بلکه چیزی است که با چشم باطنی، دیده و با گوش باطنی، شنیده می‌شود. تنها در این هنگام است که یا به عالم توصیف می‌گذارد. خیال چنان که قبلاً ذکر شد، برای خیال میتوان سه مرتبه لحاظ کرد. اول، خودِ عالم هستی، دوم، عالمی واسطه در دل عالم کبیر، سوم عالمی واسطه در دل عالم صغیر. ویژگی بارز خیال، تضاد ذاتی آن است. خیال را در هر مرتبه که لحاظ کنیم، یک برزخ است که بین دو حقیقت یا دو عالم دیگر قرار دارد و لازم است که آن را با در نظر گرفتن این دو، تعریف کنیم. لذا در توصیف یک صورت خیالی، هم تجربه ذهنی را باید در نظر گرفت، و هم واقعیت عینی را. ما آن صورت را، هم حقیقی تلقی می‌کنیم و هم غیر حقیقی. چرا که به یک معنا، امر خاصی شهود شده است، و به معنایی دیگر، چنین نیست. تضاد خیال، در مرتبه کل عالم، مربوط به هر آن چیزی می‌شود که غیر خداست، چرا که جهان - یا آنچه «هستی» می‌نامیم_ بين وجود مطلق و عدم مطلق قرار دارد. اگر خدا را «هست» بدانیم، همین امر را، به همین معنی، نمی‌توانیم دربارۀ عالَم، قائل شویم. در نتیجه باید آن را «عدم» به حساب آوریم. ولی با این حال، می‌دانیم که عالم از جنبهٔ خاصی، دارای هستی است. وگرنه نمی‌توانستیم درباره آن سخنی بگوییم. در نتیجه، عالَم نه موجود است، و نه معدوم، يا هم موجود است، و هم معدوم. به علاوه، می‌دانیم که عالَم در همان حال که « غیر خدا» است، از یک وجه، مبیّن خداست، چرا که آیات خدا آن جلوه گرند. به عبارت دیگر، عالَم به یک معنی ظهور و تجلی خداست بنابراین، شیخ آنجا که عالم را "خیال" می‌نامد، نظرش به منزلت متضاد هر آن چیزی است که غیر خداست، و نیز این واقعیت را در نظر دارد که عالَم خدا را نشان می‌دهد، درست همان طور که تصویر آیینه حقیقت شخصی را نشان می‌دهد که به آیینه می نگرد. خیال در معنایی ،دوم عالمی است که بین دو عالم اصلی که خدا خلق کرده، یعنی بین عالم روحانی و عالم جسمانی، قرار دارد. این دو عالم، با توجه به صفات متضادشان، ضد یکدیگرند؛ منظور صفاتی است چون نورانی و ظلمانی، نامرئی و مرئی، باطن و ظاهر، غیر متجلی و متجلی، عالی و دانی، و لطیف و کثیف. در هر کدام از موارد، خیال برزخی است بین دو طرف که اوصاف هر دو را واجد است. لذا "عالم خیال" کبیر را باید « نه این / نه آن» یا "هم این / هم آن" توصیف کرد. نه نورانی است نه ظلمانی، یا هم نورانی است و هم ظلمانی. نه نامرئی است نه مرئی، یا نامرئی است و هم مرئی. به عبارت دیگر، نسبت به اجسام، نورانی و نامرئی، ولی نسبت به ارواح، ظلمانی و مرئی است. موجوداتی از قبیل جن که در عالم خیال ساکن‌اند، نه همچون فرشته روحانی‌اند و نه مادی، ولی صفاتی دارند که هم روحانی است و هم مادی، هم نورانی و هم ظلمانی. اینکه می‌گویند جن از نار خلق شده است که بین نور ملکوتی و خاک مُلکی قرار دارد رمزی است از همین امر. 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۱۱۲ و ۱۱۴ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 134
6
لینک جلسه قبل 👈 🔊فایل صوتی_3 💬درسگفتار افسردگی          آنلاین 🎙حسین کاجی حجم : 10,5MB 🗒یکشنبه ۱۶ جوون ۲۰۲۴ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

درسگفتار افسردگی آنلاین (3)-@MolaviPoet.m4a

1 181
20
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم قصه رُستن خَرّوب در گوشه مسجدِ اقصی و... (۱۳۸۸) چون بگونی: جاهلم، تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس* به اگر بگویی من نادانم، به من بیاموز، این چنین منصفانه درباره جهل خود اعتراف کردن، بهتر از خودبینی و تکّبر است. *ناموس: خودبینی، تکبر (۱۳۸۹) از پدر آموز ای روشن جَبین* رَبنا گفت و، ظَلمنا* پیش ازین ای صاحب چهره نورانی از پدرت حضرت آدم (ع) بیاموز که پیش از این گفت: پروردگارا ما به خود ستم کردیم. (اشاره به آیه ۲۳ سوره اعراف). *جبین: پیشانی *ظلمنا: ستم کردیم (۱۳۹۰) نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ مکر و حیلت بر فراخت بهانه جویی و حیله و نیرنگ نکرد و پرچم مکر و نیرنگ برافراشت. (۱۳۹۱) باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخ رُو، کردیم زرد دوباره ایلیس با خدای خود مجادله کرد و گفت من با نشاط و سر بلند بودم اما تو مرا شرمنده و سرشکسته کردی. (۱۳۹۲) رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی ابلیس گفت: رنگ من‌، رنگی است که تو می‌خواهی، چون دلیل اصلی گناهکاری و جُرم تویی. (۱۳۹۳) هين بخوان: رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَني تا نگردی جبری و، کژ کم تنی اگاهانه بخوان : «پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه کردی» تا به راه کج متمایل نشوی. ( آیه ۱۶ سوره اعراف) (۱۳۹۴) بر درختِ جبر تا کَی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟ تا کی می‌خواهی بیان کنی که جبرست و اختیار خود را کنار بگذاری؟ (۱۳۹۵) همچو آن ابلیس و ذُرِّيَّاتِ او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو تو مانند ابلیس و فرزندانش با خدا به بحث و جدل پرداخته‌ای (۱۳۹۶) چون بُوَد اکراه با چندان خوشی که تو در عِصیان همی دامن کشی*؟ چگونه می‌شود حس اکراه را با خوشی یکجا داشت که تو با این عصیان با تکبر حرکت می‌کنی ؟ (۱۳۹۷) آنچنان خوش، کس رود در مُکرَهی؟ کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟ آیا ممکن است که کسی در گمراهی که بدان مجبور شده است این همه شادی و نشاط داشته باشد؟۱ (۱۳۹۸) بیست مَردِه* جنگ می کردی در آن کِت* همی دادند پند آن دیگران با کسانی که تو را از گمراهیباز می‌داشتند باتمام قوا می‌جنگیدی. *کت: که تو را (۱۳۹۹) که صواب اینست و، راه اینست و بس کَی زند طعنه مرا؟ جز هیچکس می‌گفتی کار درست همین است و بس، چه کسی جز آدم که به حساب نمیاد در این کارم سرزنش می کند ؟ (۱۴۰۰) کی چنین گوید کسی کو مُكْرَه ست؟ چون چنین جنگد کسی کو بی رَهست؟ کسی که از خودش اختیاری ندارد چگونه میتواند با قاطعیت برای نشان دادن راه درست به من تلاش کند؟ (۱۴۰۱) هر چه نفست خواست، داری اختیار هر چه عقلت خواست، آری اضطرار هرچه از نفسانیت باشد آن‌را انجام می‌دهی و خودت را صاحب اختیار می‌دانی و هرچه عقلانی و مخالف نفس توست رو جبر می‌دانی. 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 171
5
از خاک در تو چون جدا می‌باشم با گریه و ناله آشنا میباشم چون شمع ز گریه آبرو میدارم چون چنگ ز ناله با نوا میباشم ✍ مولانا_ رباعی شماره ۱۱۲۷ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
1 360
8
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _11 💬پیام‌های نهج‌البلاغه_ شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر (قسمت پنجم) _ برپاداشتن حقِ مردم، وظیفه‌ی حکومت است. _دشمنی خدا با عاملانِ عدم تساوی حقوق و بیدادگران و ظالمان _ خداوند یاور ستمدیدگان و در کمین ظالمان _ خواص فاسد غیرقابل اتکایند _ مأموریت حکومت ازجمله کسب رضایت توده‌ی مردم است. _ وظیفه‌ی حکومت کنترل مردم نیست.   🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین از هلند حجم : 6,8MB    ۲۱ دی  ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...

پیامهای نهجالبلاغه(11)-@MolaviPoet.m4a

1 367
13
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 و اینکه حتی در بین اکابر و وزرای شهر هم بودند کسانی که کلام روزانه شان از لحن خالی نبود نیز ایشان را از تکرار طعن و ادامه اعتراض بر شیخ زرکوب مانع نمی‌آمد. در شهری که صوفیان دیگر مجالس درس داشتند و در محضر شیخ الاسلام ولایت - صدر الدین قونوی_ تصوف بحثی به همراه علم حدیث و با توجیه و تأویل احوال مشایخ و اولیا تقریر میشد ارادت و تسلیم به یک شیخ عامی و بازاری که از هیچ مسئلۀ شرعی واقف نیست و چیزی از اسرار مشایخ قدما را نمی‌داند و حتی عبادات روزانه را هم با شیوۀ عوام به جا می‌آورد این عده از یاران مولانا را در نزد سایر صوفیان شهر و حتی در نزد قلندران و اخیان هم که مشایخ آنها تا این اندازه نیز عاری از علم و خط و درس و بحث نبودند سرشکسته می‌کرد. معهذا در نظر مولانا همین عاری بودن شیخ از خط و سواد نیز برای او مزیتی بود. همان گونه که شمس برای مولانا حکم خضر را در مقابل موسی داشت، صلاح الدین هم به اعتقاد مولانا به خاطر همین امّی بودنش برای معترضان یادآور حال آن شبانی بود که خداوند موسی را به جهت پرخاش ناروایی که بر طرز مناجات او کرد معروض ملامت ساخت. موسی به این چوپان_ که قصه‌اش را مولانا بعدها در مثنوی به نظم آورد _اعتراض کرده بود که با خداوند خطاب دوستانه و آنچه بوی تشبیه و تجسیم می‌دهد نباید کرد، اما وحی الهی با او به عتاب پرداخت که اهل انس و حال از این گونه احکام آزادی دارند، آداب‌دانی را از اهل شریعت باید توقع داشت - سوخته جان و روانان دیگرند. مولانا زرکوب پیر را از این "سوخته جان و روانان" می‌دید که محبوبان خدا و محرمان اسرار الهی محسوب‌اند و عاری بودنشان از آداب و ترتیب مربوط به شریعت آنها را از شور و عشقی که انسان را طالب وصال حق می‌کند و در مقام فنا پله پله تا ملاقات خدا عروج می‌دهد مانع نمی‌آید. از این رو مولانا این چوپان اُمّی را بر گله مریدان خویش شبان کرده بود و او نیز مثل چوپان موسی در آنچه می‌گفت و آنچه می‌کرد جز جستجوی راه حق، جز تمنای فنا در نور بی‌پایان خداوند، و جز شوق ملاقات خدا، هیچ انگیزه دیگری نداشت. اما معترضان که مخصوصاً از تصور یک واسطه تحمل ناپذیر بین آنها و مولانا ناخرسند بودند، بدون آنکه به این اسرار و لطایف که فقدان سواد و علم را برای زرکوب پیر مزیتی قابل ملاحظه می‌ساخت توجه نمایند، در حق وی زمزمه‌های مخالفت‌آمیز ساز کردند. حتی یک تن از ایشان، این چاوش نام، که در عین حال از دوستان شیخ نیز بود به جای آنکه به هنگام بدگویی یاران (حفظ‌الغیب) شیخ کند در بحبوحه آن بدگویی‌ها در خلوت نزد مولانا رفت، چیزی از آن گونه سخنان را با وی در میان نهاد و هر چند مولانا وی را بدان سخنان عتاب کرد و آن اقوال را از وی نپذیرفت و صلاح‌الدین را شیخ المشايخ خواند، لیکن کسانی که ابن چاوش در حقیقت سخنگوی آنها محسوب می‌شد اعتراضی را که از این باب در دل داشتند از خاطر نبردند. این بار نیز مثل آنچه در مورد شمس پیش آمده بود شیخ را به ساحری و افسونگری منسوب کردند، مولانا را جادو کرده وی خواندند و چون بدگویی‌ها و ناخرسندی‌هایشان مورد توجه واقع نشد باز مثل آنچه در مورد شمس پیش آمد برای قتل او و رهایی از آنچه ننگ تبعیت از یک پیشه‌ور اُمّی می‌پنداشتند توطئه هم کردند، اما صلاح‌الدین که خود پرورده محیط بازار بود و احوال این مریدان را که اکثر از محترقه بودند و به وسیلهٔ مدعیان تحریک شده بودند بخوبی می‌شناخت از خبر توطئه خود را نباخت، مولانا هم مدعیان و مخالفان را از نظر انداخت و باز با علاقه بیشتری که در حق صلاح الدین نشان داد توطئه مخالفان عقیم ماند. در واقع وقتی مولانا از ماجرا خبر یافت بشدت از مریدان رنجید و یکچند بکلی از آنها اعراض کرد و هیچیک را به حضور نپذیرفت. صلاح‌الدین هم شایعه توطئه را با خونسردی تلقی کرد و نسبت به عاملان بی‌اعتنایی پیش گرفت. بالاخره اِعراض مولانا از معترضان و صبر و ثباتی که صلاح‌الدین در مقابل این اعتراض‌ها نشان داد سبب گشت تا ماجراجویان از در توبه و پوزش در آیند و خواه و ناخواه به شیخی و رهبری زركوب عامی تسلیم شوند. 📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_ صفحه ۱۹۱ تا ۱۹۲ ✍ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 286
3
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم قصه رُستن خَرّوب در گوشه مسجدِ اقصی و... (۱۳۸۸) چون بگونی: جاهلم، تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس* به اگر بگویی من نادانم، به من بیاموز، این چنین منصفانه درباره جهل خود اعتراف کردن، بهتر از خودبینی و تکّبر است. *ناموس: خودبینی، تکبر (۱۳۸۹) از پدر آموز ای روشن جَبین* رَبنا گفت و، ظَلمنا* پیش ازین ای صاحب چهره نورانی از پدرت حضرت آدم (ع) بیاموز که پیش از این گفت: پروردگارا ما به خود ستم کردیم. (اشاره به آیه ۲۳ سوره اعراف). *جبین: پیشانی *ظلمنا: ستم کردیم (۱۳۹۰) نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ مکر و حیلت بر فراخت بهانه جویی و حیله و نیرنگ نکرد و پرچم مکر و نیرنگ برافراشت. (۱۳۹۱) باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخ رُو، کردیم زرد دوباره ایلیس با خدای خود مجادله کرد و گفت من با نشاط و سر بلند بودم اما تو مرا شرمنده و سرشکسته کردی. (۱۳۹۲) رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی ابلیس گفت: رنگ من‌، رنگی است که تو می‌خواهی، چون دلیل اصلی گناهکاری و جُرم تویی. (۱۳۹۳) هين بخوان: رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَني تا نگردی جبری و، کژ کم تنی اگاهانه بخوان : «پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه کردی» تا به راه کج متمایل نشوی. ( آیه ۱۶ سوره اعراف) (۱۳۹۴) بر درختِ جبر تا کَی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟ تا کی می‌خواهی بیان کنی که جبرست و اختیار خود را کنار بگذاری؟ (۱۳۹۵) همچو آن ابلیس و ذُرِّيَّاتِ او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو تو مانند ابلیس و فرزندانش با خدا به بحث و جدل پرداخته‌ای (۱۳۹۶) چون بُوَد اکراه با چندان خوشی که تو در عِصیان همی دامن کشی*؟ چگونه می‌شود حس اکراه را با خوشی یکجا داشت که تو با این عصیان با تکبر حرکت می‌کنی ؟ (۱۳۹۷) آنچنان خوش، کس رود در مُکرَهی؟ کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟ آیا ممکن است که کسی در گمراهی که بدان مجبور شده است این همه شادی و نشاط داشته باشد؟۱ (۱۳۹۸) بیست مَردِه* جنگ می کردی در آن کِت* همی دادند پند آن دیگران با کسانی که تو را از گمراهیباز می‌داشتند باتمام قوا می‌جنگیدی. *کت: که تو را (۱۳۹۹) که صواب اینست و، راه اینست و بس کَی زند طعنه مرا؟ جز هیچکس می‌گفتی کار درست همین است و بس، چه کسی جز آدم که به حساب نمیاد در این کارم سرزنش می کند ؟ (۱۴۰۰) کی چنین گوید کسی کو مُكْرَه ست؟ چون چنین جنگد کسی کو بی رَهست؟ کسی که از خودش اختیاری ندارد چگونه میتواند با قاطعیت برای نشان دادن راه درست به من تلاش کند؟ (۱۴۰۱) هر چه نفست خواست، داری اختیار هر چه عقلت خواست، آری اضطرار هرچه از نفسانیت باشد آن‌را انجام می‌دهی و خودت را صاحب اختیار می‌دانی و هرچه عقلانی و مخالف نفس توست رو جبر می‌دانی. 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
66
1
🔊 فایل صوتی 💬مسئولیت‌پذیری چیست؟ اخلاق چیست؟ 🎙 مهدی خلجی حجم:4,3MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

مسئولیت پذیری چیست -@MolaviPoet.m4a

1 303
44
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 برای وصول به خدا باید به اشراف و شهود و سیر معنوی متوسل شد. حس و عقل برای وصول به خدا کافی نیست. خدا مبداً خیر و فیض است. جميع كائنات از آن فیض الهی زائیده شده و کمال هر یک بسته به نزدیکی و دوری از آن فیض الهی است. اول نتاج این مبداء خیر و فیض، یعنی اول چیزی که از خدا صادر شده، عقل است که بعد از "واحد" کامل ترین اشیاء است. این صادر اول پسر زیبای پدر است که از پدری که وی از او منعث شده، جمیع کمالات را اخذ نموده به طوری که فرق او با پدر بسیار کم است. عقل یعنی صادر اول هم قوّه انتاج دارد، ولی کمتر از پدر و صادر از عقل، نفس است. صادر دوم، یعنی نفس که از عقل منبعث شده، کمالش از او کم تر است و این به اقانیم(= وجود اصل)ثلثه می‌باشند. در حالی که صادر اوّل از خدا کسب فیض می‌نماید، صادر دوم از او مستفیض است. به این معنی که مبدأ وجود در حکم خورشید است، عقل مانند زمین و نفس مانند ماه. همانطور که عقل واسطه بین خدا و نفس است، نفس هم واسطه بین عالم روحانی و عالم جسمانی است. نفس كلّ، یعنی صادر دوم، در هر جسمی حلول نموده و به اقتضای استعداد هر جسمی نصیبی از آن یافته و به این طریق نفس كلّ، منشأ نفوس جزئیه و شخصيه شده و نفوس جزئيه تحقق یافته است. اجسام و ابدان، پست‌ترین و ضعیف‌ترین پرتو آفتاب حقیقی، یعنی خدا هستند. حقیقت اجسام صورت است که مایه وجود آن‌ها است و مادّه پذیرنده این صورت است. صورت جنبه وجودی اجسام و ابدان است و مادّه جنبه عدمی آن‌ها. این است که عالم جسمانی وجود و عدم نسبت به ذاتش متساوی است و مذبذب بين وجود و عدم است. صدور موجودات دارای جسم و ماهیات امکانیه از نفس کلّ انتقال از لانهائی به نهائی است. خدا و جسم در دو طرف درجات کمال‌اند، یعنی خدا وحدت است و جسم کثرت. جسم همیشه در تغییر و تبدیل است و لغت "بود" بر آن صادق نمی‌آید، بلکه «نمود» است به عبارت دیگر جسم پیوسته در "واقع شدن" است نه "بودن". بر جسم هم طابع الهی هست، زیرا جسم متشکّل همیشه در تغییر و تبدیل است و لغت «بود» بر است. به عبارت دیگر جسم پیوسته در واقع شدن » است نه «بودن» بر جسم هم طابع الهی هست زیرا جسم متشکل است به اشکال خدائی که بر آن منعکس می‌شود. صورت متضمن حقیقت موجودات است و عبارت است از خیر و جمال و کمال و وحدت. مادّه چیزی است که اجسام از آن متکوّن می‌شود و آن عبارت است از بی صورتی و شرّ و زشتی و نقص و کثرت. صادر اول و دوم، یعنی عقل و نفس با آنکه از مبدأ وجود تراوش کرده اند، به واسطه تماس با ماده ناقص شده و در قید تکثّر مانده‌اند. این تنزل از عالم ملکوت به عالم ناسوت و آلایش به عالم کثرت و مادّه و زشتی‌ها و پلیدی‌های آن، همان است که حرکت در "قوس نزول" نامیده می‌شود. در مقابل این حرکت در قوس نزول، حرکت دیگری هست که حرکت رجعی است. یعنی در هر چیزی که از واحد صادر شده، میلی هست که دوباره به آن واحد باز گردد. این رجوع به مصدر الهی، ناشی از معرفت است و مراد از حکمت همین است، زیرا هر وجودی کمالی دارد. این حرکت رجعی حرکت در قوس صعود است . هر کس که همه توجه خود را معطوف به ماده سازد و حرکت رجعی را فراموش کند، تباه خواهد شد و بر عکس آنهایی که از عالم ماده اعراض کنند و به عالم بالا بپردازند، خود را پاک نموده وارد طریق سیر و سلوک شده و پس از طی طریق به عالم بالا متصل خواهند شد. به واسطه این دو حرکت انبعاث و عودت است که عالم حسی دائماً تکرار می‌شود، یعنی از خدا می آیند و به خدا بر می‌گردند. طریق سیر و سلوک سه مرحله دارد: مقامات سیر و سلوک و «محبت» و «معرفت». مقامات سیر و سلوک عبارت است از طلب حقیقت و مجاهده برای وصول به آن و این مقامی است کسبی. محبت حالی است که از مشاهدهٔ زیبایی حقیقت برای طالب پیش می‌آید. معرفت کامل وصول به حقیقت تامه است و این مرحلهٔ کمال است زیرا کمال غایت وجود است. هر موجودی متمایل به این کمال است که عبارت است از رهائی از اسارت عالم کثرت و ماده و بازگشت به وطن اصلی، یعنی اتصال به مبدأ كل. این سیر با قدم بی قدمی پیش می‌رود. باید چشم از دنیا بست و به او گشود و با بی خودی او را در خود یافت. عالم برای خیر خلق شده و شرّی که در دنیا می‌بینیم، سیر آن به تدریج به طرف زوال است. زیرا سنت ترقی مستلزم این است که دائماً ناقص به طرف کامل و تام برود. از آنجائی که نفوس جزئیه مذبذب بین نفس کلّ و اجسامند، پس یا ممکن است در قوس صعود افتاده به عالم کمال واصل شوند، یا سرگردان بین نفس کل و ماده بمانند، یا به کلی در عالم مادّه تباه شوند. این است که نفوس جزئیه بر سه نوعند. 📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_صفحه ۱۰۳ تا ۱۰۵ ✍ دکتر قاسم غنی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 365
5
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _5 📗 اسطوره قربانی 💬 قربانی آدمی در دیار خاقان ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی (5)-@MolaviPoet.mp3

1 385
19
لینک جلسه قبل 👈 🔊فایل صوتی_2 💬درسگفتار افسردگی          آنلاین 🎙حسین کاجی حجم : 12MB 🗒یکشنبه ۲ جوون ۲۰۲۴ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

درسگفتار_افسردگی_آنلاین2_@_MolaviPoet.m4a

1 523
22
🌹🌹 بخش حق تعالی اندر وهم بشری ناید! اِن‌شاءالله تعالی امیدواریم که امیر* را حق تعالی مقصودها میسّر گرداند، و هر چه در دل دارد و آن دولت‌ها را نیز که در دل ندارد_ و نمی‌داند که چه چیز است که آن را بخواهد_ امید است آنها نیز میسّر شود، که چون آن را ببیند و آن بخشش‌ها به وی رسد، از این خواسته ها و تمنّاهای اوّل شرم‌اش آید که: چنین چیزی مرا در پیش بود به وجود چنین دولتی و نعمتی! ای عجبا! من آنها را چون تمنّـا مـی‌کـردم؟! شرم‌اش آید. اکنون «عطا» آن را گویند که در وهم آدمی نیاید و نگذرد، زیرا هر چه در وهم او گذرد، اندازه همّت او باشد و اندازه قدر او باشد. امّا عطای حق، اندازه قدر حق باشد. پس عطای حق آن باشد که لایقِ حق باشد نه لايـق وهم و همّت بنده. که: ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ*. هرچند که آنچه تو توقّع داری از عطای من، چشم‌ها آن را دیده بودند و گوش‌ها جنس آن شنیده بودند در دل‌ها جنس آنها مصوَّر شده بود، امّا عطای من بیرونِ آن همه باشد. شرح زبده این بخش در بیان این مطلب است که دهش‌های الهی چنان عظیم است که از حيطه اذهان و آفاق فهم بشری بیرون است. *امیر : معلوم نیست منظور چه کسی است. شاید منظور امیر معین‌الدین پروانه وزیر مقتدر سلجوقیان روم باشد. این احتمال قوی تر است چون او به مولانا بس شیفتگی می‌ورزید. *ما لا عَيْن... :قسمتی از این حدیث قدسی است که در برخی از جوامع روایی آمــده است. ترجمه تمام این حدیث چنین است: "حق تعالی فرمود: فراهم آوردم برای بندگان نکوکارم، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است." مولانا در مثنوی به کرّات بدین حدیث اشارت کرده است: ورنه لا عَينٌ رَأَتْ چه جای باغ گفت نور غیب را یزدان چراغ (دفتر سوم ۳۴۰۶) که مرا از غیب نادر هدیه هاست که بشر آن را نیارد نیز خواست (دفتر چهارم ۵۷۵) باشد آنگه از دواجات دگر لا سَمِع أُذُنٌ ولا عَيْنٌ بَصَر (دفتر پنجم ۳۴۲۹) قرض دِه، گم کُن از این لقمه تنت تا نمايد وجه لا عين رأت (دفتر پنجم (۱۴۷) آن دهد حق‌شان که لا عينٌ رَأتْ که نگنجد در زبان و در لغت (دفتر ششم ۲۷۰۲) 📗شرح کامل فیه‌ما‌فیه صفحه ۳۶۶ و ۳۶۷ ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 469
4
🔊 فایل صوتی _1 📗شیخ ابوالحسن خرقانی زندگی، احوال و اقوال ✍ کریستین تورتل _ ترجمه عبدالمحمد روحبخشان 🎙 محبوب حجم: 2,2MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

زندگی و احوال خرقانی (1)-@MolaviPoet.m4a

1 556
94
شیخ ابوالحسن خرقانی زندگی، احوال و اقوال اثر: کریستیین تورتل ترجمه‌ی عبدالمحمد روح‌بخشان
1 592
15
🔊 فایل صوتی 💬تفسیر زیبا از مولانا 🎙عبدالجبار کاکائی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

تفسیر_مولانا_عبدالجبار_کاکائی_@MolaviPoet.mp3

1 624
66
🔊فایل صوتی_1 💬درسگفتار افسردگی آنلاین 🎙حسین کاجی حجم : 12MB 🗒یکشنبه ۱۹ می ۲۰۲۴ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

درسگفتار_افسردگی_آنلاین_@MolaviPoet_کاجی_1.m4a

1 783
37
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 مناظر جمع منظر از ریشه ن. ظ. ر. است که اصالتاً به معنای "نگریستن، مشاهده کردن، ادراک با چشم" است. معنای لغوی منظر عبارت است از "محل نگریستن به یک چیز" و یا "محل شهود". عُلى جمع صفت اعلی به معنای «فراتر » است. لذا المناظرالعلی عبارت‌اند از: "محل‌های برتر شهود". "اعلی" در معنای اصطلاحیِ علم کیهان شناسی، متضادِ «فروتر» (اسفل) است. «عالم اعلی » عالم غیب است که جایگاه ملائک و ارواح است. "عالم اسفل" عالم مرئیِ شهادت است که جایگاه اجساد است. بنابراین، "محل‌های فروتر شهود" چیزهایی خواهند بود که با چشمان ظاهری‌مان یعنی با "بصر"هایمان، درک می‌کنیم. در حالی که "محل‌های فراتر شهود" آنهایی هستند که با قوۀ باطنی و روحانی که "بصیرت"، «کشف » و «ذوق » نامیده می‌شود، به ادراک در می‌آیند. "عضو"ی که انسان امور غیبی و اعلی را با آن درک می‌کند، قلب است. حتی خود خدا را هم می‌توان با قلب دید. شیخ در شرح خویش به کرّات از حدیث قدسی مشهور یاد می‌کند که "نه آسمانم گنجایش مرا دارد و نه زمینم ولی قلب بندۀ مؤمنم گنجایش مرا دارد." هنگامی که شیخ به یک "منظر" یا «مشهد» اشاره می‌کند، مرادش حقیقتی خاص است که در مرتبه خاصی از وجود به شهود در می‌اید. فرجامین متعلق شهود خداست، ولی خدا فى نفسه بكلى غیر قابل شهود و غیر قابل ادراک است. به عبارت دیگر او هیچ گاه متعلق شهود قرار نمی‌گیرد. اما خدا را در تجلّی‌اش، می‌توان شهود کرد و این امر در قالب یک صورت رخ می‌نماید که "محل" واقع شدن شهود است. از این صورت، می‌توان با نام‌هایی چون صورت "خیالیه"، «صورت مثالیه»، «مشهد»، «مظهر »، «مجلی یا متجلی فيه » و «روحانیت» یاد کرد. هر یک از این اصطلاحات، فحوای خاصی دارند که باید در زمینه خاص خودش مورد بحث قرار گیرد. ما در این فصل تنها می‌توانیم به بعضی از آنها بپردازیم. المناظرالعلی» که ابن عربی دقیقاً آن را در آغاز شرح دیوان خویش، ذکر می‌کند، موضوع اصلی کل دیوان را به دست می‌دهد. هر شعری از این دیوان نماینده توصیف تجليات خداست که در عوالم ،غیب، بر شاعر، ظاهر شده است. نیکلسون چون مقدمه‌ای ننگاشته و شرح را با واژۀ «مثل الهی» آغاز کرده باعث شده است که برای شخصی که در جهان بینی ابن عربی متبحر پی بردن به حقیقتی که همۀ شرح درباره آن است، تقریباً غیر ممکن شود و در نتیجه ادعای نیکلسون در دور از ذهن بودن تفاسیر ابن عربی، موجه به نظر می‌آید با توجه به زمینه تاریخ عقلانیت غربی، که در آنجا تا همین اواخر رسم بر این بود که همۀ اندیشه‌های اصیل را مبتنی بر عقل و استدلال بدانند، کاملاً طبیعی است که نیکلسون سخن از "مُثُل" بگوید. همچنین با در نظر گرفتن این حقیقت که در اندیشه غربی عوالم واسطه کاملاً نادیده گرفته شده و در نتیجه هستی در دو مرتبه خدا و عالم مادی منحصر شده است، عجیب نیست که وی کلمۀ «اعلی » ( فراتر) را به «الهی» ترجمه کنند. ولی امروزه با به میان آمدن تحقیقات گرین و امثال ،او همگان می‌دانند که مسلمانان از عوالمی که حد فاصل عالم شهادت و خود خدایند. هرگز غافل نبوده‌اند. این عوالم هنگامی که شیخ به یک "منظر" یا "مشهد" اشاره می‌کند، مرادش حقیقتی خاص است که در مرتبه خاصی از وجود، به شهود در می‌اید. فرجامین متعلقِ شهود خداست. ولی خدا، فى نفسه، بكلى غیر قابل شهود و غیر قابل ادراک است. به عبارت دیگر، او هیچ گاه متعلق شهود قرار نمی‌گیرد. اما خدا را در تجلّی‌اش، می‌توان شهود کرد و این امر در قالب یک صورت، رخ می‌نماید که "محلَّ" واقع شدنِ شهود است. از این صورت، می‌توان با نام‌هایی چون "صورت خیالیه"، "صورت مثالیه"، "مشهد"، "مظهر "، "مجلی یا متجلی فيه " و "روحانیت" یاد کرد. هر یک از این اصطلاحات، فحوای خاصی دارند که باید در زمینه خاص خودش مورد بحث قرار گیرد. ما در این فصل تنها می‌توانیم به بعضی از آنها بپردازیم. "المناظر العلی" که ابن عربی دقیقاً آن را در آغاز شرح دیوان خویش، ذکر می‌کند، موضوع اصلی کل دیوان را به دست می‌دهد. هر شعری از این دیوان، نماینده توصیف تجليات خداست که در عوالم غیب، بر شاعر، ظاهر شده است. نیکلسون چون مقدمه‌ای ننگاشته و شرح را با واژۀ «مُثُل الهی» آغاز کرده، باعث شده است که برای شخصی که در جهان بینی ابن‌عربی متبحر نباشد،  پی بردن به حقیقتی که همۀ شرح درباره آن است، تقریباً غیر ممکن شود و در نتیجه ادعای نیکلسون در دور از ذهن بودن تفاسیر ابن عربی، موجه به نظر آید. با توجه به زمینه تاریخ عقلانیت غربی، که در آنجا تا همین اواخر، رسم بر این بود که همۀ اندیشه‌های اصیل را مبتنی بر عقل و استدلال بدانند. . 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۱۱۱ و ۱۱۲ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 641
6
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 <شما دارید مراگیج می‌کنید.> "در واقع سرگرد است که میکوشد هیلده را گیج کند. خیلی بَده، نه؟ بخش تازه! آلبرتو هنوز سخن به پایان نرسانده بود که پسری دوان دوان از جنگل درآمد. عمامه ای بر سر و چراغ نفتی در دست داشت. سوفی بازوی آلبرتو را گرفت. <‌ دختر پرسید: «این دیگه کیست؟> پسر خودش جواب داد:( اسم من علاءالدین است، من از راه دور از لبنان می‌آیم.) آلبرتو عبوس او را نگریست : "و چی در چراغت داری؟" پسر دست به چراغ مالید، ابر غلیظی از آن برخاست و به هیکل مردی مبدل شد. مانند آلبرتو ریش مشکی و کلاه بره آبی داشت. در بالای چراغ معلق ماند و گفت: (هیلده، صدایم را می‌شنوی؟ گمانم دیگر برای تبریک تولد دیر شده باشد. می‌خواستم بگویم که برکلی و مناطق جنوبی کشورمان برای من اینجا در لبنان جلوه سرزمین پریان دارد. تا چند روز دیگر تو را آنجا خواهم دید.) این را گفت و هیکل دوباره به شکل ابر در آمد و در چراغ فرو رفت. پسر عمامه به سر چراغ را زیر بغل خود گذاشت، به درون جنگل دوید، و ناپدید شد. سوفی گفت: < باورنکردنی است!> "کاری نداشت، جانم." شبح چراغ درست مثل پدر هیلده حرف میزد. چون روح پدر هیلده بود. ولی.... " من و تو و همۀ چیزهای پیرامون ما در ژرفای ذهن سرگرد به سر می‌بریم. دیروقت شنبه شب، ۲۸ آوریل ،است، همه سربازان سازمان ملل دور و بر سرگرد در خواب‌اند، خود سرگرد هم، هر چند هنوز بیدار است، ولی دیگر چیزی نمانده به خواب برود. منتها باید هر طور شده کتاب هدیه تولد پانزده سالگی به پایان برساند. و برای همین است، سوفی، که باید کار بکند، برای همین است که بیچاره آرام ندارد." < من که سر در نمی آورم.> بخش تازه سوفی و آلبرتو خاموش نشستند و به پهنۀ دریاچه نگریستند. آلبرتو انگار در نوعی خلسه بود. پس از مدتی سوفی جرئت به خرج داد و شانه او را جنباند. <خواب میدیدی؟> " آره، این دفعه مستقیماً مداخله کرد. این چند جمله آخر را او کلمه به کلمه دیکته کرد. خجالت نمی‌کشد! اما دیگر خود را لو داده و مشتش باز شده است. حال ما می‌دانیم که در کتابی به سر می‌بریم کتابی که پدر هیلده برای تولد دخترش هدیه می‌فرستد شنیدی چی گفتم؟ ولی « من » نبودم که این را گفتم." < اگر چیزی که تو می‌گویی حقیقت داشته باشد، من از این کتاب می‌گریزم و راه خود را پیش می‌گیرم.> "این درست نقشه‌ای است که من کشیده‌ام. اما پیش از اقدام به این کار، باید بکوشیم با هیلده صحبت کنیم. هیلده تمام حرف‌های ما را می‌خواند. اگر از اینجا فرار کنیم، تماس با او خیلی دشوارتر می‌شود. این فرصت را باید غنیمت شمرد." < به او چه بگوییم؟> "فکر می‌کنم سرگرد - با آن که انگشت‌هایش هنوز تندتند دکمه های ماشین تحریر را می‌فشارد_ چیزی نمانده که خوابش ببرد... " < چه فکر وحشتناکی! > "در چنین لحظه‌ای است که شاید چیزی بنویسد که بعداً پشیمان شود. و لاک سفید غلط‌گیری هم ندارد. این مهمترین قسمت نقشه من است. خدا کند کسی لاک‌ غلط‌گیر او نرساند!" < من یکی که هیچ‌گونه وسیلۀ غلط گیری به او نمی‌دهم! > " من الآن همین جا از این دختر می‌خواهم بر ضد پدرش شورش کند. خجالت نمی کشد که پدرش برای دلخوشی خویش و سرگرمی دخترش با یک مشت سایه بازی می‌کند؟ اگر او اینجا می‌بود، ضرب شستی نشانش می‌دادیم !" < حیف که نیست.> " روح و روان او اینجاست، اما خودش ایمن در لبنان لمیده است. هر چه ما دور و بر خود می‌بینیم از (منیت) سرگرد است." < ولی او پیش از چیزی است که ما اطراف خود می‌بینیم.> " ما سایه‌هایی در روح سرگردیم. و سوفی، برای سایه آسان نیست برضد صاحب خود بشورد." این کار نقشه و تمهید می‌خواهد. ولی می‌توانیم هیلده را تحت تأثیر قرار دهیم. تنها فرشته‌ها هستند که می‌توانند علیه خدا بشورند." < می‌توانیم از هیلده بخواهیم وقتی پدرش آمد خانه، حقش را کف دستش بگذارد، می‌تواند به او بگوید نامرد است. می‌تواند قایقش را خراب کند - یا دست کم، چراغ قایق را بشکند.> آلبرتو سر تکان داد سپس گفت: "می‌تواند از دست او هم فرار کند. این کار برای او آسانتر است تا برای ما. می‌تواند خانه سرگرد را ترک گوید و دیگر هیچ وقت برنگردد. سزای سرگردی که از ما مایه می‌گذارد و ما را بازیچه (تخیل جهان آفرین) خود قرار می‌دهد همین است !" < تصورش را بکن! سرگرد در جستجوی هیلده همه جای جهان را زیر پا می‌گذارد. ولی هیلده انگار آب شده و به زمین فرو رفته، چون تحمل زیستن با چنین پدری را ندارد، پدری که آلبرتو و سوفی را به بازی گرفته است. > " آره، خوب گفتی! ما را به بازی گرفته است! منظور من هم همین بود که گفتم ما را وسیله سرگرمی تولد قرار داده است. ولی بهتر است مراقب رفتار خود باشد. هیلده هم باید مراقب خود باشد!" <مقصودتان چیست؟> 📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه_صفحه ۲۳۱ تا ۲۱۵ ✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 572
4
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _10 💬پیام‌های نهج‌البلاغه_ شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر _قسمت چهارم   _ پرهیز حکمران از نخوت و خشونت _پشیمان‌نبودن از بخشودن _ شادی‌نکردن از مجازات دیگران _ اطاعتِ محض طلبی عامل تاریکی دل، سستی دین و سرنگونی حکومت _ پرهیز نظام حکومتی از تندزبانی به خلق و سرکشی از حق _ حکومت بر اساس عقل _ دیکتاتور مستبد خوار می‌شود    🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                     از هلند حجم : 5,8MB    ۷ دی  ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...

پیام هاینهجالبلاغه (10)-@MolaviPoet (1) (1).m4a

1 547
15
🔊فایل صوتی 💬عجیبت‌ترین معابد در هند 🎙امیرسودبخش حجم: 1,6MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

عجیبترین معابد هند!-@MolaviPoet.m4a

1 547
33
🎥 فایل ویدیو 💬عجیبت‌ترین معابد در هند 🎙امیرسودبخش 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

file

1 696
49
🔊 فایل صوتی 💬 سهروردی، الاهیات سلطنتی و مسأله‌ی خیال 🎙دکتر عبدالحمید ضیایی حجم : 6,7MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

سهروردی_الاهیات_سلطنتیو_مسئله_خیال_@MolaviPoet_ضیایی.m4a

1 589
57
🌹🌹 آیه ۶۰ سوره توبه إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ ۖ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۶۰) همانا صدقات (که نشان صدق ایمان است) برای فقیران و مسکینان و عاملان اداره این صدقات و برای به دست آوردن دل‌ها و آزاد کردن بندگان و کمک به وام‌داران و در راه (اعتلای دین و معارف) الهی و برای آنها که در راه مانده‌اند تعیین شده است و این فرض و حکم خداست و خداوند به (مصالح امور) دانا و حکیم است.(۶۰) [] در همه ادیان و مکاتب اخلاقی یکی از مهمترین توصیه‌ها دادن صدقات و انجام کارهای خیر است اما امروز در جهان سازمان‌ تأمین اجتماعی این کار را به عهده دارند تا نیازمندان با افراد خاص در تماس نباشند بلکه امکانات رفاهی را مستقیماً از دولت دریافت کنند. در این آیه خداوند به اجمال مبانی کلی چنین تأمین اجتماعی را بیان کرده و چند مورد از کمک‌های مردمی و موارد صرف آن را یاد کرده است. مانند، صدقات یعنی سرمایه‌ای که از طریق اهدا بدست آمده و برای تأمین نیازهای طبقات زیر و امثال آن‌است: ۱_ فقرا: مقصود کسانی هستند که از انجام کار و به دست آوردن معاش خود ناتوانند و گویی ستون فقرات آنها شکسته و ایشان را معزول کرده است. ۲_مساکین: افرادی هستند که توانایی کار دارند و کار می‌کنند اما درآمد آنها برای زندگیشان کافی نیست. ۳_عاملین: کارگزاران امور خیریه هستند، یعنی کسانی که تنظیم و انجام اینگونه کارها را به عهده دارند و مدیریت می‌کنند، می‌توانند از محل همین صدقات بهره گیرند و زندگی کنند. ۴_ تالیف قلوب: بخشی از این گونه صدقات را باید برای به دست آوردن و گرم کردن دل‌های آدمیان و شاد کردن و تقویت روحی آنها به کار برد و این به خصوص برای غیر مسلمانان است که در یک جامعه اسلامی زندگی می‌کنند باید به عناوین مختلف گاه و بیگاه هدایا و بخشش‌ها و مهمانی‌هایی در جهت دلگرم کردن آنان و خوش بین کردن آنها به خوبی و شرافت نفس مسلمانان و احتمالاً جذب آنان به پذیرفتن دیانت اسلامی ترتیب داد. ۵_آزاد کردن بندگان: در اسلام برده داری به کیفیتی که در دنیای قدیم در روم و یونان و کشورهای دیگر تا همین دوران اخیر وجود داشته هرگز مورد تأیید نبوده است. بردگان در اسلام به حقیقت همان اسیران جنگی هستند که در هنگام تهاجم به مسلمانان گرفتار شده‌اند و به گونه‌های مختلفی توصیه شده است که یا آنها را در راه خدا آزاد کنند یا امکان آن دهند که خود با کاری که می‌کنند بهای خود را بپردازند و آزاد شوند و یکی از شیوه های آزاد شدن آنها نیز همین است که جامعه اسلامی بخشی از صدقات را صرف آن کند که بندگان را از مالکانشان بخرد و آزاد کند. بنابراین بردگی امری بسیار موقت است و هیچ نوزادی آن را از پدرش به ارث نمی‌برد و هیچ کس را نمی‌توان به دلیلی غیر از آنچه ذکر شد به بردگی گرفت. ۶_وام دادن: اگر در جامعه کسانی هستند که دچار قرض شده‌اند و از پرداخت آن ناتوانند در این آیه توصیه شده است که از محل صدقات به ایشان کمک شود تا وام خود را بپردازند. ۷_آنچه در راه خدا خرج می‌شود: مقصود هزینه‌هایی است که در مسیر اعتلای ارزشهای برتر چون علم و هنر و فرهنگ صورت می‌گیرد از این رو ساختن مدارس، مساجد، دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و امثال آن میتواند از طریق صدقات هزینه شود. ۸_در راه ماندگان: مقصود کسانی هستند که در سفر توشه و آذوقه و امکانات مالی خود را به پایان برده‌اند و اگرچه در شهر یا کشور خود ثروتمند باشند باید از طریق صدقات به آنان کمک شود تا به زادگاه خود بازگردند. این هشت مورد فقط موارد بارزی است که می‌توان برای صرف صدقات در نظر گرفت اما محدود به این نیست و مقصود از بیان این موارد آن بوده است که به طور کلی در جامعه اسلامی نباید مردم در تنگنا بمانند و هیچ راه مفرّی نداشته باشند بلکه اگر یتیمی بی سرپرست مانده، یا بیماری از امکان معالجه محروم مانده، زنی از شوهر خود جدا شده و برای اداره زندگی نیازمند کمک است، اگر خانه کسی در حادثه‌ای ویران شده و امکان بازسازی ندارد، اگر دانشجویی می‌خواهد تحصیلات عالیه کند و از امکانات کافی برخوردار نیست و صدها مورد دیگر از این قبیل همه باید بتوانند به جایی مراجعه کنند و حاجت معقول خود بگویند و تأمین شوند و این همان است که امروز در جهان با عنوان تأمین اجتماعی در جوامع پیشرفته وجود دارد. [] در پایان آیه آمده است که دادن صدقات و انجام اینگونه خدمات به طبقات ناتوان جامعه از دیدگاه خداوند کاری واجب است که اهل ایمان باید خود را به انجام آن متعهد کنند وگرنه: تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی) 📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن صفحه ۲۸۶ تا ۲۸۸ ✍ دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 588
13
🔊 فایل صوتی 💬 حکایت 41,باب اول _ درسیرت پادشاهان_ اسکندر مقدونی که بود ؟ 📗 گلستان ✍ سعدی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

حکایت 41 باب اول گلستان-@MolaviPoet.m4a

1 667
24
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 اسکندرِ رومی را پرسیدند: «دیارِ مشرق و مغرب به چه گرفتی؟ که ملوک پیشین را خَزاین و عمر و مُلک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسّر نشده». گفتا: «به عَونِ خدای، عَزَّوَجَلَّ، هر مملکتی را که گرفتم رعیّتش نیآزردم و نامِ پادشاهان جز به نکویی نبردم». بزرگش نخوانند اهل خرد که نامِ بزرگان به زشتی برد 📗 گلستان_ صفحه ۶۶ ✍سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
ادامه مطلب ...
1 651
9
Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
Privacy Policy Telemetrio