Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics رمــــانخـــــ📚ــــونہ

برترین رمان های ایرانی و خارجی 📗® رمان های کاربری📙 Raaz36677 کانال دوم شهر دلم❤  @Shahre_delam  
28 417-6
~731
~9
2.23%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
28 159جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
4 655جایی
از 13 357
دسته بندی
294جایی
از 857

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
این لیست برای تعطیلات شما مخاطبان عزیز این کانال آماده شده است🖤 🥑 🍎 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🍌 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🥑 🍋 🍊 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
59
0
#پارت_واقعی_آینده👇 -لازانیا بلدی درست کنی؟ نیم نگاهی به هیکل ورزشکاری‌اش می‌اندازم. با گوشه ناخن ابرویم را می‌خارانم و با اشاره به بدنش می‌گویم: -من کمک سرآشپز این رستورانم و تقریبا هر غذایی رو بگی بلدم، ولی لازانیا جایی تو رژیم غذاییت داره؟ لبخند می‌زند و تکیه به میز و رو من قرار می‌گیرد، دست به سینه می‌شود و سر خم می‌کند، گوش‌های شکسته‌اش که نماد کشتی‌گیر بودنش است بیشتر در رأس نگاهم قرار می‌گیرد: -تا الان برای مشتری‌های این رستوران غذا درست کردی، حالا یه بار اختصاصی برای من درست کن ببینم چند مرده حلاجی. نگران رژیم منم نباش سرآشپز. نزدیکش می‌شوم، خیلی خیلی نزدیک، خم می‌شوم و در حالی که سعی دارم تنم به تنش کشیده نشود، چاقو را از پشت سرش برمی‌دارم. از نزدیکی یک‌باره‌ام لبخند رو لبش می‌نشیند و خیال این را می‌کند می‌خواهم در آغوشش فرو بروم. با لبخند معناداری چاقو را از پشت سرش برمی‌دارم و فاصله می‌گیرم. با ابروهای بالا رفته نگاهم می‌کند و من قارچ‌های سفید و تمیز را روی تخته خرد می‌کنم. سرعت دستانم بالاست و حضور او با وجود اینکه نمی‌خواهم نشان دهم، اما تمرکزم را می‌گیرد وقتی این‌گونه خیره به من می‌شود. -مواظب دستت باش... تنها همین حرفش کافی‌ست که چاقو متمایل به انگشتانم شود و در یک آن، قارچ‌های خرد شده آغشته به خون شود. سریع انگشتم را می‌چسبم. -ببینمت؟ زدی خودت‌و ناقص کردی... پر حرص نگاه می‌دهم به چشمان نگرانش: -خب برو بیرون دیگه، هر وقت آماده شد میارم برات. خنده‌اش گرفته و همزمان که دستم را بررسی می‌کند می‌گوید: -سرآشپز ما رو باش. بلد نیستی درست کنی و می‌زنی خودت‌و ناقص می‌کنی چرا من‌و مقصر می‌دونی؟ نمی‌توانم بگویم در حضور تو‌ این گونه از خود بی خود می‌شوم. انگشتم را از میان دستش بیرون می‌کشم: -آخرین باری که دستم‌و زخمی کردم یادم نمیاد. چون حین غذا درست کردن کسی کنارم نیست تمرکز‌م‌و به هم بزنه. سمت کمد چسبیده در گوشه آشپزخانه می‌رود. چسب زخم بیرون می‌کشد و دوباره کنارم قرار می‌گیرد. همزمان که انگشتم را گرفته و دوباره مشغول بررسی و چسب زدن می‌شود، زمزمه می‌کند: -پس من تمرکز‌ت‌و به هم می‌زنم آره؟ کارش که تمام می‌شود اجازه فاصله گرفتن نمی‌دهد و دستان پر قدرتش دور کمرم چنگ می‌شود. از فاصله نزدیک بینمان و نفسی که روی صورتم پخش می‌شود، کوبش قلبم به آسمان می‌رسد و او با مهربانی بینی به بینی‌ام می‌مالد. نفس گرفته زمزمه می‌کنم: -ولم کن، می‌خوام لازانیا رو درست کنم تا بفهمی طعم واقعی غذا چیه! -من قبلا همه غذاهایی که درست کردی‌و چشیدم سرآشپز. مشکوک می‌پرسم: -یادم نمیاد اومده باشی این‌جا و تست کنی. دستانش روی کمرم بالا و پایین می‌رود و همان نفس اندکم را هم حبس سینه‌ام می‌کند. -این‌جا نیومدم، ولی چند مدتی به عنوان مشتری می‌اومدم این‌جا و تأکید اکید می‌کردم که حتما جانان خانم اون غذایی که سفارش می‌دم درست کنه! با حیرت پچ می‌زنم: -پس اون شخص تو بودی؟! لبخند به از روی لبانش به چشمانش هم سرایت می‌کند: -به عنوان مشتری غذارو با لذت می‌خوردم و حتی پولش‌و هم حساب می‌کردم. -تو صاحب این کافه رستورانی، چطور غذاهای خودت‌و حساب می‌کردی. می‌خندد: -اولش که کسی نمی‌دونست صاحب این رستوران منم، مخصوصا تو... بهت و حیرتم را از نظر می‌گذارند و با شیطنت می‌گوید: -همه غذاهایی که درست کردی‌و امتحان کردم به جز یه چیز... گیج شده از حقیقتی که شنیده‌ام لب می‌زنم: -چی؟ -طعم لب‌هایی که مطمئنم مزه توت فرنگی می‌دن! خودت اجازه می‌دی یا با بی‌رحمی از زور بازوم استفاده کنم؟ قبل از اینکه جمله‌اش را درک کنم و بفهمم منظورش چیست، سر پایین می‌کشد و لبانش هم‌آغوش لبانم می‌شود... کافه رستوران بلوط اثری جذاب و خواندنی دیگر از زهرا سادات رضوی 😍👇 جانان شکوری، دختری از یک خانواده معمولی هست که در منطقه پایین شهر و قدیمی تهران به همراه خانواده‌اش سکونت داره، جانان کمک سرآشپز در کافه رستوران بلوطِ که زندگی زیبا و ساده‌ش وقتی که صاحب رستوران اعلام می‌کنه که قراره رستوران فروخته بشه و حتی هویت مکان هم تغییر کنه، دگرگون می‌شه و در ادامه ماجراها خواهیم داشت... « هر گونه کپی و ایده‌برداری از این پارت‌ و رمان‌و ممنوع اعلام می‌کنم و پیگیری خواهم کرد، ممنون می‌شم حق‌الناس‌و رعایت کنید، حتی شما دوست عزیز...»
ادامه مطلب ...
102
1
#پارت_واقعی_آینده👇 -لازانیا بلدی درست کنی؟ نیم نگاهی به هیکل ورزشکاری‌اش می‌اندازم. با گوشه ناخن ابرویم را می‌خارانم و با اشاره به بدنش می‌گویم: -من کمک سرآشپز این رستورانم و تقریبا هر غذایی رو بگی بلدم، ولی لازانیا جایی تو رژیم غذاییت داره؟ لبخند می‌زند و تکیه به میز و رو من قرار می‌گیرد، دست به سینه می‌شود و سر خم می‌کند، گوش‌های شکسته‌اش که نماد کشتی‌گیر بودنش است بیشتر در رأس نگاهم قرار می‌گیرد: -تا الان برای مشتری‌های این رستوران غذا درست کردی، حالا یه بار اختصاصی برای من درست کن ببینم چند مرده حلاجی. نگران رژیم منم نباش سرآشپز. نزدیکش می‌شوم، خیلی خیلی نزدیک، خم می‌شوم و در حالی که سعی دارم تنم به تنش کشیده نشود، چاقو را از پشت سرش برمی‌دارم. از نزدیکی یک‌باره‌ام لبخند رو لبش می‌نشیند و خیال این را می‌کند می‌خواهم در آغوشش فرو بروم. با لبخند معناداری چاقو را از پشت سرش برمی‌دارم و فاصله می‌گیرم. با ابروهای بالا رفته نگاهم می‌کند و من قارچ‌های سفید و تمیز را روی تخته خرد می‌کنم. سرعت دستانم بالاست و حضور او با وجود اینکه نمی‌خواهم نشان دهم، اما تمرکزم را می‌گیرد وقتی این‌گونه خیره به من می‌شود. -مواظب دستت باش... تنها همین حرفش کافی‌ست که چاقو متمایل به انگشتانم شود و در یک آن، قارچ‌های خرد شده آغشته به خون شود. سریع انگشتم را می‌چسبم. -ببینمت؟ زدی خودت‌و ناقص کردی... پر حرص نگاه می‌دهم به چشمان نگرانش: -خب برو بیرون دیگه، هر وقت آماده شد میارم برات. خنده‌اش گرفته و همزمان که دستم را بررسی می‌کند می‌گوید: -سرآشپز ما رو باش. بلد نیستی درست کنی و می‌زنی خودت‌و ناقص می‌کنی چرا من‌و مقصر می‌دونی؟ نمی‌توانم بگویم در حضور تو‌ این گونه از خود بی خود می‌شوم. انگشتم را از میان دستش بیرون می‌کشم: -آخرین باری که دستم‌و زخمی کردم یادم نمیاد. چون حین غذا درست کردن کسی کنارم نیست تمرکز‌م‌و به هم بزنه. سمت کمد چسبیده در گوشه آشپزخانه می‌رود. چسب زخم بیرون می‌کشد و دوباره کنارم قرار می‌گیرد. همزمان که انگشتم را گرفته و دوباره مشغول بررسی و چسب زدن می‌شود، زمزمه می‌کند: -پس من تمرکز‌ت‌و به هم می‌زنم آره؟ کارش که تمام می‌شود اجازه فاصله گرفتن نمی‌دهد و دستان پر قدرتش دور کمرم چنگ می‌شود. از فاصله نزدیک بینمان و نفسی که روی صورتم پخش می‌شود، کوبش قلبم به آسمان می‌رسد و او با مهربانی بینی به بینی‌ام می‌مالد. نفس گرفته زمزمه می‌کنم: -ولم کن، می‌خوام لازانیا رو درست کنم تا بفهمی طعم واقعی غذا چیه! -من قبلا همه غذاهایی که درست کردی‌و چشیدم سرآشپز. مشکوک می‌پرسم: -یادم نمیاد اومده باشی این‌جا و تست کنی. دستانش روی کمرم بالا و پایین می‌رود و همان نفس اندکم را هم حبس سینه‌ام می‌کند. -این‌جا نیومدم، ولی چند مدتی به عنوان مشتری می‌اومدم این‌جا و تأکید اکید می‌کردم که حتما جانان خانم اون غذایی که سفارش می‌دم درست کنه! با حیرت پچ می‌زنم: -پس اون شخص تو بودی؟! لبخند به از روی لبانش به چشمانش هم سرایت می‌کند: -به عنوان مشتری غذارو با لذت می‌خوردم و حتی پولش‌و هم حساب می‌کردم. -تو صاحب این کافه رستورانی، چطور غذاهای خودت‌و حساب می‌کردی. می‌خندد: -اولش که کسی نمی‌دونست صاحب این رستوران منم، مخصوصا تو... بهت و حیرتم را از نظر می‌گذارند و با شیطنت می‌گوید: -همه غذاهایی که درست کردی‌و امتحان کردم به جز یه چیز... گیج شده از حقیقتی که شنیده‌ام لب می‌زنم: -چی؟ -طعم لب‌هایی که مطمئنم مزه توت فرنگی می‌دن! خودت اجازه می‌دی یا با بی‌رحمی از زور بازوم استفاده کنم؟ قبل از اینکه جمله‌اش را درک کنم و بفهمم منظورش چیست، سر پایین می‌کشد و لبانش هم‌آغوش لبانم می‌شود... کافه رستوران بلوط اثری جذاب و خواندنی دیگر از زهرا سادات رضوی 😍👇 جانان شکوری، دختری از یک خانواده معمولی هست که در منطقه پایین شهر و قدیمی تهران به همراه خانواده‌اش سکونت داره، جانان کمک سرآشپز در کافه رستوران بلوطِ که زندگی زیبا و ساده‌ش وقتی که صاحب رستوران اعلام می‌کنه که قراره رستوران فروخته بشه و حتی هویت مکان هم تغییر کنه، دگرگون می‌شه و در ادامه ماجراها خواهیم داشت... « هر گونه کپی و ایده‌برداری از این پارت‌ و رمان‌و ممنوع اعلام می‌کنم و پیگیری خواهم کرد، ممنون می‌شم حق‌الناس‌و رعایت کنید، حتی شما دوست عزیز...»
ادامه مطلب ...
149
0
این لیست برای تعطیلات شما مخاطبان عزیز این کانال آماده شده است🖤 🥑 🍎 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🍌 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🥑 🍋 🍊 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
117
0
این لیست برای تعطیلات شما مخاطبان عزیز این کانال آماده شده است🖤 🥑 🍎 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🍌 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🥑 🍋 🍊 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
56
0
#پارت_واقعی_آینده👇 -لازانیا بلدی درست کنی؟ نیم نگاهی به هیکل ورزشکاری‌اش می‌اندازم. با گوشه ناخن ابرویم را می‌خارانم و با اشاره به بدنش می‌گویم: -من کمک سرآشپز این رستورانم و تقریبا هر غذایی رو بگی بلدم، ولی لازانیا جایی تو رژیم غذاییت داره؟ لبخند می‌زند و تکیه به میز و رو من قرار می‌گیرد، دست به سینه می‌شود و سر خم می‌کند، گوش‌های شکسته‌اش که نماد کشتی‌گیر بودنش است بیشتر در رأس نگاهم قرار می‌گیرد: -تا الان برای مشتری‌های این رستوران غذا درست کردی، حالا یه بار اختصاصی برای من درست کن ببینم چند مرده حلاجی. نگران رژیم منم نباش سرآشپز. نزدیکش می‌شوم، خیلی خیلی نزدیک، خم می‌شوم و در حالی که سعی دارم تنم به تنش کشیده نشود، چاقو را از پشت سرش برمی‌دارم. از نزدیکی یک‌باره‌ام لبخند رو لبش می‌نشیند و خیال این را می‌کند می‌خواهم در آغوشش فرو بروم. با لبخند معناداری چاقو را از پشت سرش برمی‌دارم و فاصله می‌گیرم. با ابروهای بالا رفته نگاهم می‌کند و من قارچ‌های سفید و تمیز را روی تخته خرد می‌کنم. سرعت دستانم بالاست و حضور او با وجود اینکه نمی‌خواهم نشان دهم، اما تمرکزم را می‌گیرد وقتی این‌گونه خیره به من می‌شود. -مواظب دستت باش... تنها همین حرفش کافی‌ست که چاقو متمایل به انگشتانم شود و در یک آن، قارچ‌های خرد شده آغشته به خون شود. سریع انگشتم را می‌چسبم. -ببینمت؟ زدی خودت‌و ناقص کردی... پر حرص نگاه می‌دهم به چشمان نگرانش: -خب برو بیرون دیگه، هر وقت آماده شد میارم برات. خنده‌اش گرفته و همزمان که دستم را بررسی می‌کند می‌گوید: -سرآشپز ما رو باش. بلد نیستی درست کنی و می‌زنی خودت‌و ناقص می‌کنی چرا من‌و مقصر می‌دونی؟ نمی‌توانم بگویم در حضور تو‌ این گونه از خود بی خود می‌شوم. انگشتم را از میان دستش بیرون می‌کشم: -آخرین باری که دستم‌و زخمی کردم یادم نمیاد. چون حین غذا درست کردن کسی کنارم نیست تمرکز‌م‌و به هم بزنه. سمت کمد چسبیده در گوشه آشپزخانه می‌رود. چسب زخم بیرون می‌کشد و دوباره کنارم قرار می‌گیرد. همزمان که انگشتم را گرفته و دوباره مشغول بررسی و چسب زدن می‌شود، زمزمه می‌کند: -پس من تمرکز‌ت‌و به هم می‌زنم آره؟ کارش که تمام می‌شود اجازه فاصله گرفتن نمی‌دهد و دستان پر قدرتش دور کمرم چنگ می‌شود. از فاصله نزدیک بینمان و نفسی که روی صورتم پخش می‌شود، کوبش قلبم به آسمان می‌رسد و او با مهربانی بینی به بینی‌ام می‌مالد. نفس گرفته زمزمه می‌کنم: -ولم کن، می‌خوام لازانیا رو درست کنم تا بفهمی طعم واقعی غذا چیه! -من قبلا همه غذاهایی که درست کردی‌و چشیدم سرآشپز. مشکوک می‌پرسم: -یادم نمیاد اومده باشی این‌جا و تست کنی. دستانش روی کمرم بالا و پایین می‌رود و همان نفس اندکم را هم حبس سینه‌ام می‌کند. -این‌جا نیومدم، ولی چند مدتی به عنوان مشتری می‌اومدم این‌جا و تأکید اکید می‌کردم که حتما جانان خانم اون غذایی که سفارش می‌دم درست کنه! با حیرت پچ می‌زنم: -پس اون شخص تو بودی؟! لبخند به از روی لبانش به چشمانش هم سرایت می‌کند: -به عنوان مشتری غذارو با لذت می‌خوردم و حتی پولش‌و هم حساب می‌کردم. -تو صاحب این کافه رستورانی، چطور غذاهای خودت‌و حساب می‌کردی. می‌خندد: -اولش که کسی نمی‌دونست صاحب این رستوران منم، مخصوصا تو... بهت و حیرتم را از نظر می‌گذارند و با شیطنت می‌گوید: -همه غذاهایی که درست کردی‌و امتحان کردم به جز یه چیز... گیج شده از حقیقتی که شنیده‌ام لب می‌زنم: -چی؟ -طعم لب‌هایی که مطمئنم مزه توت فرنگی می‌دن! خودت اجازه می‌دی یا با بی‌رحمی از زور بازوم استفاده کنم؟ قبل از اینکه جمله‌اش را درک کنم و بفهمم منظورش چیست، سر پایین می‌کشد و لبانش هم‌آغوش لبانم می‌شود... کافه رستوران بلوط اثری جذاب و خواندنی دیگر از زهرا سادات رضوی 😍👇 جانان شکوری، دختری از یک خانواده معمولی هست که در منطقه پایین شهر و قدیمی تهران به همراه خانواده‌اش سکونت داره، جانان کمک سرآشپز در کافه رستوران بلوطِ که زندگی زیبا و ساده‌ش وقتی که صاحب رستوران اعلام می‌کنه که قراره رستوران فروخته بشه و حتی هویت مکان هم تغییر کنه، دگرگون می‌شه و در ادامه ماجراها خواهیم داشت... « هر گونه کپی و ایده‌برداری از این پارت‌ و رمان‌و ممنوع اعلام می‌کنم و پیگیری خواهم کرد، ممنون می‌شم حق‌الناس‌و رعایت کنید، حتی شما دوست عزیز...»
ادامه مطلب ...
100
0
❌❌❌❌❌❌❌❌❌ _ پدرزنت می‌دونه اومدی خواستگاری عروسش؟ تو واقعا خجالت نمی‌کشی می‌خوای سر زنت هوو ببری؟ اونم نه یه غریبه، زن‌داداش خودشو؟! _ اشکالش چیه؟ با این جواب سرش را کمی نزدیکتر برد و محتاط‌تر ادامه داد: _ الهه بچه‌ش نمی‌شه می‌‌گی چی کار کنم؟ دندان بهم سایید. کیف عروسکی و کلاه صورتی‌رنگ نیلو را داخل کمد کوچک میزش گذاشت و در جوابش غرید: _ مردونگی کن، می‌دونی چیه؟
22
0
❌❌❌❌❌❌❌❌❌ _ پدرزنت می‌دونه اومدی خواستگاری عروسش؟ تو واقعا خجالت نمی‌کشی می‌خوای سر زنت هوو ببری؟ اونم نه یه غریبه، زن‌داداش خودشو؟! _ اشکالش چیه؟ با این جواب سرش را کمی نزدیکتر برد و محتاط‌تر ادامه داد: _ الهه بچه‌ش نمی‌شه می‌‌گی چی کار کنم؟ دندان بهم سایید. کیف عروسکی و کلاه صورتی‌رنگ نیلو را داخل کمد کوچک میزش گذاشت و در جوابش غرید: _ مردونگی کن، می‌دونی چیه؟
251
0
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑 🍎 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🍌 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🥑 🍋 🍊 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
227
0
خوشگلا این رمان رو خوندین؟ از دیروز که پیداش‌کردم بس که جذابه نتونستم گوشی بذارم زمین و دارم می‌خونمش😍 دلم نیومد به شما معرفی نکنمش☺️ این شما و این رمان محبوب من که فقط امروز فرصت عضویت دارید❤️
262
0
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑دختره وقتی مسته نزدیک پسره میشه و اتفاقی نباید براشون می‌افته 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🍋 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
353
0
من باوانم! خان‌زاده‌‌ کوردی که بعداز مرگ باباخان، فریدون با هزار نقشه همه‌ی هست و نیستمان را از چنگمان درآورد و خودش خان شد. اما کمرم زمانی شکست، عشقم، داماد دشمنم شد! می‌خواستم از تمام کسانی که ما را به خاک سیاه نشانده بودن انتقام بگیرم، اما فریدون زرنگ‌تر از چیزی بود که من تصور می‌کردم! مجبورم شدم ، با مردی ازدواج کنم که بعداز مرگ زنش ۷سال همه می‌گفتند مجنون و آواره شده.... غافل از اینکه سلیم در تمام این مدت به عمد خود را به جنون زده تا انتقام بگیرد! اما انتقام از کی؟!
ادامه مطلب ...

file

82
0
- نامردی بالاتر از این که منو ول کردی تا زن یه دیونه بشم وخودت با دختر دشمنم ازدواج کردی! - اینجوری نگو نفسِ دیاکو! مجبور شدم اونا منو با جون تو تهدید کرده بودن، میفهمی باوانم؟ نفسم توی سینم ایستاد.با جون من تهدیدش کرده بودن؟! صورتشو از گونه‌م رد کرد و وقتی نفساش توی گردنم پخش میشد، پچ زد: - من حاضر شدم اون دختر عوضی رو تحمل کنم ولی تو نفس بکشی! مسخ حرفا و صداش داشتم با این حقیقت آوار شده‌ی روی سرم کنار میومدم که شروع به نوازش کمرم کرد. مثل برق گرفته‌ها تکونی خوردم و هلش دادم که متعجب نگام کرد - چی...چیکار میکنی...دیاکو؟ بالبخندی ترسناک به سمتم قدم برداشت - بعد از این همه دوری، لیاقت باهم بودن رو نداریم؟ما هنوز عاشق همیم مگه نه؟ - ولم کن! من شوهر دارم! . چشمای دریده‌اش برق می‌زدند انگار که سال‌ها‌ برای این روز نقشه کشیده بود. به سمتم خیز برداشت اما همون لحظه در انباری با صدای بلندی درهم شکست و..
ادامه مطلب ...
102
1
من باوانم دختری که عشق دروغین دیاکو را باور کرد و عاشقش شد! درست موقعی که لالایی شب‌هایم آهنگ دوستداریم‌های دیاکو در گوشم بود او بخاطر پول مرا رها کرد و با دختر فریدون ازدواج کرد. بعد از دیدن دست‌های قفل شده‌ی دیاکو و پریوش هزار بار مردم. من ماندم و.... قلبم شکسته‌ام مریضی لاعلاج تنها خواهرم موهای پدرم که یک‌ شبه سفید شدند. خان‌زاده‌ای که مجبور به کارگری شد! متلک‌هایی که تا مغز استخوانم را می‌سوزاندند.   وقتی که با تمسخر به پدرم می‌گفتند:( خان‌زاده‌ی گدا) درست موقعی که توی منجلاب، بدبختی و نداری بودم. سروکله‌ی یک مرد پیدا شد. سلیم مرد ثروتمندی که می‌گفتند ۷ سال است دیوانه شده. مردی که زن حامله‌اش توی بغلش نفس‌های آخرش را کشیده بود. اما هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد که سلیم در تمام این مدت خود را به جنون زده تا انتقام بگیرد. حالا هردوی ما یک دشمن مشترک داشتیم. گفت بود انتقام می‌گیرد از تمام کسانی که بر دل ما داغ گذاشته بودند...
ادامه مطلب ...
34
0
خوشگلا این رمان رو خوندین؟ از دیروز که پیداش‌کردم بس که جذابه نتونستم گوشی بذارم زمین و دارم می‌خونمش😍 دلم نیومد به شما معرفی نکنمش☺️ این شما و این رمان محبوب من که فقط امروز فرصت عضویت دارید❤️
216
0
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑دختره وقتی مسته نزدیک پسره میشه و اتفاقی نباید براشون می‌افته 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🍋 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
223
0
مشتش را روی اپن فرود آورد و غرید: _ چرا زن من باید با یه مرد غریبه قرار بزاره؟ از چشمانش خون می‌کشید و چیزی تا پاره شدن رگ سبز کنار پیشانیش نمانده بود. ترسیده و بغض‌کرده ناله زد: _ غریبه نیست، داماد حاجیه. در جوابش فریاد کشید: _ داماد حاجی کی تو می‌شه؟ محرمته، پدرته یا برادرت؟ _ هیچ‌کدوم _ پس تو خیلی بی‌جا کردی پاتو از این خونه گذاشتی بیرون. 🔮 مغرور بود و زیبا. خانواده‌ی شوهرش تهدید کرده بودن که دخترشو ازش می‌گیرن. خیلی ناخواسته به من پناه آورد. به منی که هفت پشت غریبه بودم باهاش. اولش بنا نبود عاشق هم بشیم. اون فکر می‌کرد من با همه‌ی مردای دور و برش فرق دارم. فکر می‌کرد من یه غریبه‌ام که می‌خواد کمکش کنه، بهم اعتماد کرد‌. اما من ... من غریبه نبودم باهاش. من چیزایی رو از زندگیش می‌دونستم که اگه می‌فهمید😱😱😱😱
ادامه مطلب ...
187
1
_ سنگ رو یخ اونه که می‌دونه دیگه جایی تو قلب آدما نداره بازم جلز و ولز می‌‌زنه. گوشه‌ی لبش بالا رفت. با قدرت بیشتری افزود. _ به نفعته که بری. نیگا ... تو فکر می‌کنی اگه دیگه براش مهم بودی اینجوری خانواده‌شو حمایت می‌کرد؟ با اشاره‌ی ابروی او، فلورا برگشت و نگاهی سمت امیروالا و همسرش انداخت. لعنتی چنان دست پشت کمر زنش گذاشته بود و با سری خمیده به حرف‌های خصوصی او گوش سپرده بود که انگار غیر از او زن دیگری در دنیایش نیست. خیلی بده ندونی یکی هست که تو تاریکی ایستاده و برای عاشقانه‌هات نقشه می‌کشه. یکی که ....
ادامه مطلب ...
324
0
سلام😍 این شما واین بهترین رمان های آنلاین🔻 ➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶ مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره روز عروسی قالش می‌ذاره ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ حنا سال‌ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق بر‌می‌گرده‌ ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ درست وقتی‌ که داشتیم نامزدمیکردم، عکس‌های برهنه‌ام به دست عشقم رسید ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبوربه ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عاشق برادرشوهرم شدم،فکر میکردم خائن منم؛اما همش بازی بود ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رمان کامل و رایگان،با هر ژانری که دوست داری بخون ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شودآن هم به طور غیابی ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ پسرخلافکاری که گاوصندوق باز میکنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون وتویکی ازماموریت‌هاش ببره ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقه‌اش درترکیه زندگی‌ می‌کند ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش واجبار شوهرش به طلاق،طلاق میگیره ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که بعدازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فایل رمان های ایرانی وخارجی ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری به اجبار خانواده‌اش به عقدمردان مرفه در می‌آد.برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ لینک دونی رمان های آنلاین ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددارو پسرارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آریانا اتفاقی به کسی دل می‌بنده که همه می‌گفتن معشوقه‌ی پنهانی مادرش بوده ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ازدواج قراردادی عروس فراری با خواننده‌ای معروف،بی‌خبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختر شیطون وتکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پرونده‌ای رو‌به‌رو می‌شه که اونو وارد دنیای بی‌رحم مافیا می‌کنه ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور می‌شه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ گلناز ومحمد عاشق هم هستند ولی مادر محمد به دلایل خاصی مخالفت می کند و این دو تا چاره ای ندارندبه جز جدایی اما ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که به خاطردزدیده شدن برادرش مجبورمیشه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ساراازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ می‌گفت عاشقمه اما من نمی‌خواستمش،نمی‌دونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم. ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ شاداب طی یه اتفاق وحشتناک وعجیب وبا مردی آشنا می‌شه که به‌نظر می‌رسه دیگه قرار نیست ببینتش اما ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور می‌شه با رفیعی خاستگار قدیمی‌ش همراه بشه ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دکتر جذاب واسه این که زنش طلاق نگیره تو خونه زندونیش میکنه وهر شب ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب می‌خوره و دل می‌بازه بهش.خبر نداره که ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سپینود دختریه که اگر نتونه بزرگترین دشمن قبیله اش رو از بین ببره باید براش وارثی به دنیا بیاره... ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ یک شب طلای چاقو خورده رو می برن درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه اما آدماش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش متوجه موضوع میشه ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ بهارعاشق پسری شده که ازطرف پدرش اومده توزندگیش که توکودکی رهاش کرده وحالا اون پرازکینه‌س از اون پدر و پسر ✿⃟🍂 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
ادامه مطلب ...
268
0
مخاطبان عزیزکانال این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️ چیدا 💜 جامانده 🎀 بی گناه 🐠 بن بست واهیلا 🧊 کافه دارچین ☕️ قاب سوخته 🔮 منشورعشق 🎼 فودوشین 🎾 کلبه رمان های عاشقانه 📚 سونای 🍷 آشوب 💝 وصله ناجوردل ☕️ سایه‌ی سرخ 🌰 پناهگاه طوفان 🍕 قهوه بارایحه زن 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 سنجاقک آبی 🧩 یک روز به شیدایی 💔 آناشه 🎭 روزهای سفید 🦋 شب های پاریس ماه نداشت 🌜 ماهرو 🍒 رهایی ✨ شاهزاده یخ زده 🧀 ازطهران‌تاتهران 🍍 عاشق بی گناه 💄 جاری خواهم ماند 🐙 خاج ❤️‍🔥 امیر سپهبد 🕯 سایه های سرگردان 🐠 دلبرآتش 🍃 بیاعشق رامعنا کنیم 🐠 جدال دوعین 🤡 ترفنج 🐝 مودت نوشکفته ✨ کابوس ورویا 🕯 ماه عمارت 🍀 لیرا 🦊 ویرانه های سکوت 🥝 عنصرهای ماشینی 🪴 سبوی شکسته 👀 شبیخون‌نیرنگ ☂ گیس طلایی 🥃 مضطر ☃️ قلب‌هاهرگزنمی‌میرند 🌊 گریز 🌙 کاوررمان 💔 اقیانوس زندگی 🐠 سالیز 🍃 ضربان 💍 تبار 👑 هایش 🐠 لیلی درسیسیل 🎃 سی سالگی 🎯 یاس من 🎃 قرارنبودعاشق شیم 💝 خواب 💀 سارین 🐈 آن سوی چشمان رنگ شبت 🎁 ازجنس طلا 🦚 چشمآهو 🌺 جوخه‌ ی‌تقلا 🧶 چشم های آهیل 👀 شهربندگرگ سیاه ☠ اسپار 🪐 رمانسرای ایرانی ✨ رمان های آنلاین 🧶 جال 👓 طلا 💄 منفصل 🌈 اغواوعشق 🌻 به جهنم خواهم رفت 🐾 وکیل تسخیری 🌸 فگار 👽 کوارا 🪵 دیافراگم 🌹 عروسک آرزو 💝 شبی درپروجا 🌵 گلاویژ 🍂 دل بی‌جان 🐝 رازمبهم ⭕️ اختران ✨ زخم‌ دل 🐠 پیوندارغوانی
ادامه مطلب ...
295
0
-بهت زنگ میزنم علی رضا... ماشین را پارک میکند ..تک‌بوق میزند ،تولد نسیم است زن علی رضا همگی. دعوتن ..! -اومدی م داداش..! سوده به همراه النا و البته آن دخترک آویزان بیرون می آیند..! النا کنارش می ایستد ،روی انگشتانش می ایستد ‌‌بوسه ای بر گونه اش میزند .. -مرسی که اومدی.. لبخند میزند نگاهی به دختر خاله ی لوندش میکند زیباست.. اما حواسش به آن دخترک مظلومی که با چشمان پر شده نگاهش میکند نیست ..! مثلا نامزدش است ..نامزد اجباری البته..! النا که مقابلش می ایستد رد ناخن را روی صورتش میبیند.. -این جای چیه روی صورتت!؟ -مهم نیست عزیزم بریم.. -بمون ببینم یعنی چی که مهم نیست..! اما آنطرف تر چیدای لرزان ایستاده از همین الان ،گور خودش را باید بکند ..تهدیدها و نقشه های سوده و النا بلاخره او را در دام انداختن . -داداش این دختره نامزد بیشعورت چنگ زد به صورت النا ،چون النا گفت میخواد با تو بیاد..بیا بریم حالا دیر میشه.. سوئیچ را مقابل سوده میگیرد .. -شما سوار شید تا من بیام.. هر دو با لبخند به طرف ماشین میروند.. جلو‌می آید رو به روی دختری که یک سال است به اجبار مادر بزرگ و پدرش با او‌نامزد کرده .آن هم مقابل چشمان النا عشقش.. -چه گوهی خوردی تو.. -بخدا منـ.. -ببر صداتو.. دستش را میکشد و به طرف زیر زمین میبرد ..کمربندش را میکشد و بی رحمانه به تن دخترک میتازد ..موقع رفتن بر میگردد و ضربه ای به صورتش میزند.. -این بمونه یادگاری به تلافی چنگی که به صورت النا زدی.. به طرف در میرود .. -سرده ..من از تاریکی میترسم.. پوزخند میزند و در دل جهنمی میگوید برای تنبیه اش خوب بود ،می داند از کوچکی ترس از تاریکی دارد اما بماند تا آدم شود.. ساعتها در آن زیر زمین لرزیده بود . او به النا دست هم نزده بود او خود به سر صورتش زده بود وقتی چیدا را دیده بود با آن چشمان آبی زیبا و در آن لباس آبی حریر ،دلش نمیخواست به چشم سردار بیاید .. ** با قهقهه وارد باغ شده بودند آنقدر خوش گذشته بود آنقدر با النا رقص و پایکوبی کرده بود که آن دخترک در زیر زمین مانده در چله ی زمستان ،را فراموش کرده بود .. خان جون بیرون آمده بود با شنیدن سر و صدایشان.. -مادر پ چیدا کجاست!؟ تازه به یادش آمده که او را تمام امروز در زیر زمین حبس کرده.. به طرف زیر زمین تقریبا میدود ..اما وقتی می‌رسد که تن دخترک مچاله شده تقریبا یخ بسته و از هوش رفته بود .. نگاهی به پوست سفید تنش میکند که رد کمربند رویش مانده و صورت ظریف و کوچکش ،آخ ..چطور توانسته بود!؟تازه او را میبیند تازه چشمش باز میشود اما چه دیر..نمی دانست این تصویر آخرین باریست که از دخترک میبیند .. شبی که فردایش دخترک او و آن عمارت شوم را ترک کرده بود..!
ادامه مطلب ...
🦋چیدا🦋
زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…! #نویسنده:اسکندری رمان های دیگمون: #گم شده ام در تو #بوسه ای بر چشمانت
304
0
مخاطبان عزیزکانال این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️ چیدا 💜 جامانده 🎀 بی گناه 🐠 بن بست واهیلا 🧊 کافه دارچین ☕️ قاب سوخته 🔮 منشورعشق 🎼 فودوشین 🎾 کلبه رمان های عاشقانه 📚 سونای 🍷 آشوب 💝 وصله ناجوردل ☕️ سایه‌ی سرخ 🌰 پناهگاه طوفان 🍕 قهوه بارایحه زن 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 سنجاقک آبی 🧩 یک روز به شیدایی 💔 آناشه 🎭 روزهای سفید 🦋 شب های پاریس ماه نداشت 🌜 ماهرو 🍒 رهایی ✨ شاهزاده یخ زده 🧀 ازطهران‌تاتهران 🍍 عاشق بی گناه 💄 جاری خواهم ماند 🐙 خاج ❤️‍🔥 امیر سپهبد 🕯 سایه های سرگردان 🐠 دلبرآتش 🍃 بیاعشق رامعنا کنیم 🐠 جدال دوعین 🤡 ترفنج 🐝 مودت نوشکفته ✨ کابوس ورویا 🕯 ماه عمارت 🍀 لیرا 🦊 ویرانه های سکوت 🥝 عنصرهای ماشینی 🪴 سبوی شکسته 👀 شبیخون‌نیرنگ ☂ گیس طلایی 🥃 مضطر ☃️ قلب‌هاهرگزنمی‌میرند 🌊 گریز 🌙 کاوررمان 💔 اقیانوس زندگی 🐠 سالیز 🍃 ضربان 💍 تبار 👑 هایش 🐠 لیلی درسیسیل 🎃 سی سالگی 🎯 یاس من 🎃 قرارنبودعاشق شیم 💝 خواب 💀 سارین 🐈 آن سوی چشمان رنگ شبت 🎁 ازجنس طلا 🦚 چشمآهو 🌺 جوخه‌ ی‌تقلا 🧶 چشم های آهیل 👀 شهربندگرگ سیاه ☠ اسپار 🪐 رمانسرای ایرانی ✨ رمان های آنلاین 🧶 جال 👓 طلا 💄 منفصل 🌈 اغواوعشق 🌻 به جهنم خواهم رفت 🐾 وکیل تسخیری 🌸 فگار 👽 کوارا 🪵 دیافراگم 🌹 عروسک آرزو 💝 شبی درپروجا 🌵 گلاویژ 🍂 دل بی‌جان 🐝 رازمبهم ⭕️ اختران ✨ زخم‌ دل 🐠 پیوندارغوانی
ادامه مطلب ...
38
0
-اینجا چیدا ..توی همین عمارت قسم میخورم کاری بکنم که هر روزت جهنم باشه..! همونطور که داغ به دل من گذاشتی داغ به دلت میذارم کاری میکنم هر روز آرزوی مرگ کنی ..غیر این باشه سردار نیستم..! باور نمیکردم ،فکرش را نمیکردم بخاطر سقط جنینی ناخواسته اینگونه مرا تنبیه کند اینگونه تاوان پس دهم اینگونه تقاص بگیرد ..! و کرده بود ..هر آنچه گفته بود و قسم خورده بود کرده بود ..! روزی که همراه مادرش و نامزدش دست در دست آمدن و در حضور همه نامزدیمان را بهم زد و از محرم شدن او با دختر خاله اش گفته بود.. -من و النا با هم نامز شدیم چند هفته دیگه هم عقدمون ..تا اون موقع النا اینجا با من میمونه..! من همان یک شب را طاقت نیاوردم تا مرگ پیش رفتم وقتی النا با پیروزی و نگاهی از بالا به من نگاه کرد و همراه او وارد اتاق مشترکمان شدند..! آن روز که تهدید کرد ، آن روز گمان. کردم عصبانیست دلش نمی آید آخر میگفت عاشق من است .. اما حالا.. تا صبح صدای خنده النا و او کابوسی شده بود ..! نتوانستم بمانم .. عمه کتی و خانجون گریه کرده بودند از او خواهش کرده بودند ببخشد .. عمه کتی به او گفته بود بچگی کرده ترسیده.. ولی دیگر اگر او هم میخواست من ادامه نمیدادم .. گناه من به قول عمه ترس و بچگی بود و روزی که او بفهمد مادرش مرا مجبور به سقط کرده چه خواهد کرد ..!؟ رفته بودم بعد از سه سال برگشته بودم ..حالا او فهمیده بیگناهترین من بودم ..ولی افسوس که دیگر من قلبی برای او ندارم ..اینبار من برای عاشقی. نیامدم .. **** من آمده ام تا آن خاندان را به خاک سیاه بنشانم.،! اول او را ..او را وقتی مرا دست در دست هیمن دیده بود ..من جان دادنش را دیدم مثل همان روزی که او با النا آمده بود و مرا زیر آواری از بی وفایی و بی رحمی اش رها کرده بود..
ادامه مطلب ...
🦋چیدا🦋
زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…! #نویسنده:اسکندری رمان های دیگمون: #گم شده ام در تو #بوسه ای بر چشمانت
73
0
-چی میگی سردار!؟..اگر چیدا بفهمه دووم نمیاره ..! جواب عموت و چی میدی!؟ -چرا باید جواب کسی بدم خان جون ..من از این نامزدی تحمیلی خسته شدم !..بزور یک ساله تحملش کردم اونم فقط بخاطر شرایط عمو ..! -بخاطر اون دختره اس نه!؟ سکوت کرده بود ،اما من از لای در میدیدمش ..سرش پایین بود انکار هم نکرده بود .. -اوندختر خاله ی عفریته ات و به چیدای مظلوم ترجیح میدی!؟…آه..نمیفهمی الان نمیفهمی بچه.. دستی دستی زندگیت و حروم نکن ..اون دختر ارزش نداره از زنت بگذری..! -من چیدا رو دوست ندارم ..خواستم داشته باشم نشد..من همیشه النا رو میخواستم ..شما این نامزدی و به من تحمیل کردید .. حالا هم نمیتونم نمیخوامش.. -نکن ..آهش میگیرت پسرم ..نکن دل اون دختر یتیم و نشکن .. -جواب دل من و النا رو چی !؟..شما میدی!؟ نمیخواستم..من نمیخواستم همسر تحمیلی اش باشم..! همین یک سال به اندازه کافی توسط او چه در جمع چه در خلوت تحقیر شده بودم.. درست است دوستش دارم ،هنوزم مثل همان اوایل اما نمی توانم این همه تحقیر را تحمل کنم ..! کنار من بود اما چشمش به گوشی..من نامزدش هستم اما او در جمع. کنار الناست و سر در گوش هم پچ پچ میکنند ! شبیه آدم‌های آویزان شده ام..! داخل میرم ..حرفشان را عوض میکنن .. -خب من پا شم‌برم پایین حتما اقاجونتون اومده.. سری تکان میدهد و من فقط خیره ی رفتن خان جون هستم .. -فردا میرم درخواست طلاق میدم .. سرش را بلند میکند انگار به شنیده هایش شک دارد .. -چی!؟ -فردا درخواست طلاق میدم! نزدیک میشود اما دردم نه از حرف‌هایشان است نه از تصمیمم از آن لبخندیست که بعد از شنیدن حرفم بر لبش نشسته.. دستم را میگیرد .. -راس..راست میگی چیدا !؟ -آره ..دوست داشتن زوری نمیشه..! -خودت میدونی من از اول هم..٫ -از اول هم من و نمیخواستی..منم از زندگیت میرم بیرون.. نگاهش برق میزند همان وقت تلفنش زنگ میخورد انگار نه انگار زن ویرانی پشت سرش است.. -جانم عزیزم.. - -اتفاقا منم میخواستم بهت زنگ بزنم یه خبر خوش بدم عشقم ..اره بمون میام دنبالت.. تلفن را قطع میکند .. -من همین الان با وکیل حرف میزنم چیدا .. چقدر برای خلاص شدن از من عجله دارد ..وقاحتش حد و مرزی ندارد در حضورم به معشوقه اش جواب میدهد و خبر خوش دارد برایش..همان خبر طلاقمان.. * 🦋توصیه ی ویژه🦋 چیدا ماندگار ! کسی که از بچگی دلباخته دختری که از بچگی عاشق پسر عموشه !درست زمانی که دست تقدیر اینهارو بهم رسونده با هم نامزد کردن وچیدا عاشقش شده ..سردار در کمال ناباوری با دختر خاله اش النا وارد رابطه میشه و چیدا  را رها میکنه !چیدا بعد از فهمیدن خیانتش اون رو ترک می کنه!اما  بعد از سه سال مجبور میشه برگرده !برای گرفتن حق و  حقوقش!
ادامه مطلب ...
🦋چیدا🦋
زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…! #نویسنده:اسکندری رمان های دیگمون: #گم شده ام در تو #بوسه ای بر چشمانت
178
0
مخاطبان عزیزکانال این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️ چیدا 💜 جامانده 🎀 بی گناه 🐠 بن بست واهیلا 🧊 کافه دارچین ☕️ قاب سوخته 🔮 منشورعشق 🎼 فودوشین 🎾 کلبه رمان های عاشقانه 📚 سونای 🍷 آشوب 💝 وصله ناجوردل ☕️ سایه‌ی سرخ 🌰 پناهگاه طوفان 🍕 قهوه بارایحه زن 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 سنجاقک آبی 🧩 یک روز به شیدایی 💔 آناشه 🎭 روزهای سفید 🦋 شب های پاریس ماه نداشت 🌜 ماهرو 🍒 رهایی ✨ شاهزاده یخ زده 🧀 ازطهران‌تاتهران 🍍 عاشق بی گناه 💄 جاری خواهم ماند 🐙 خاج ❤️‍🔥 امیر سپهبد 🕯 سایه های سرگردان 🐠 دلبرآتش 🍃 بیاعشق رامعنا کنیم 🐠 جدال دوعین 🤡 ترفنج 🐝 مودت نوشکفته ✨ کابوس ورویا 🕯 ماه عمارت 🍀 لیرا 🦊 ویرانه های سکوت 🥝 عنصرهای ماشینی 🪴 سبوی شکسته 👀 شبیخون‌نیرنگ ☂ گیس طلایی 🥃 مضطر ☃️ قلب‌هاهرگزنمی‌میرند 🌊 گریز 🌙 کاوررمان 💔 اقیانوس زندگی 🐠 سالیز 🍃 ضربان 💍 تبار 👑 هایش 🐠 لیلی درسیسیل 🎃 سی سالگی 🎯 یاس من 🎃 قرارنبودعاشق شیم 💝 خواب 💀 سارین 🐈 آن سوی چشمان رنگ شبت 🎁 ازجنس طلا 🦚 چشمآهو 🌺 جوخه‌ ی‌تقلا 🧶 چشم های آهیل 👀 شهربندگرگ سیاه ☠ اسپار 🪐 رمانسرای ایرانی ✨ رمان های آنلاین 🧶 جال 👓 طلا 💄 منفصل 🌈 اغواوعشق 🌻 به جهنم خواهم رفت 🐾 وکیل تسخیری 🌸 فگار 👽 کوارا 🪵 دیافراگم 🌹 عروسک آرزو 💝 شبی درپروجا 🌵 گلاویژ 🍂 دل بی‌جان 🐝 رازمبهم ⭕️ اختران ✨ زخم‌ دل 🐠 پیوندارغوانی
ادامه مطلب ...
136
0
-تولدت مبارک دختر مهربون! نفس حبس شده اش را آرام آزاد کرد. آب گلویش را فرو داد و بعد وقتی به خودش آمد که دید نه یک بار که بارها و بارها آن لفظ "دختر مهربونی" را که راد، تنگ "تولدت مبارک" چسبانده بود را خوانده بوو.    نفس عمیقی کشید و کلافه و عاصی به پیامک خیره شد! یک جای کار غلط بود وگرنه نباید با یک لفظ ساده ی "دختر مهربون" نفس در سینه اش به بن بست می خورد و بارها و بارها آن پیامک ساده ی تبریک تولد را مرور کرده بود. نگاهش به موبایلش بود که صدای ننه طوبی از جا پراندش. -این موقع شب با کی پیغوم پسغوم رد و بدل می کنی؟ نورا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: -وای! ترسیدم ننه طوبی. ننه طوبی از حالت طاق باز درآمد و به سمت نورا برگشت و خیره خیره تماشایش کرد. نورا موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت: -کدوم پیغوم پسغوم ننه طوبی؟! داشتم ساعت می ذاشتم صبح خواب نمونم! نگاه خیره ی ننه طوبی را که دید سرش را بلند کرد و دست هایش را زیر چانه اش زد و با خنده پرسید: -چرا این جوری نگاه می کنی؟ -افتخار خانم می گفت از بس پسرش سر گوشیش بوده فهمیده خاطر خواه شده! ننه طوبی چشم هایش را باریک کرد؛ انگار کشف مهمی کرده باشد پرسید: -راستش رو بگو خاطر خواه پیدا کردی ننه؟! نورا نتوانست پق خنده اش را کنترل کند. اخم های ننه طوبی را که دید زود خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد جلوی خنده هایش را بگیرد: -خاطر خواه کجا بود ننه طوبی؟! به خدا من همش مشغول درس و کارم! ننه طوبی با نا امیدی براندازش کرد و پرسید: -یعنی هیچی به هیچی؟! لب های نورا باز هم کش آمد و نتوانست خنده اش را کنترل کند: -هیچی به هیچی! 😂😂😂 این جا یه مادربزرگ پایه و با نمک داریم و یه خواهر برادر دوقلو و یه آقای استاد که کراش کل شاگرداشه و مادربزرگ قصه ی ما دنبال وصل کردنش به نوه ی ساکت  و ساده شه غافل از این که🙈🙈🙈
ادامه مطلب ...
333
1
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑دختره وقتی مسته نزدیک پسره میشه و اتفاقی نباید براشون می‌افته 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🍋 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
235
0
از ذوق جواب آزمایش پله ها رو بالا رفته و حتی منتظر آسانسور نماند... قرار بود فردا جواب آزمایش و بدن! ، پدرش از او خواسته بود  که  به پیشنهاد مجدد یاسر فکر کند! او می‌گفت: -دخترم همه یه اشتباهی میکنن ،یاسر همه چی تمومه ،و الانم پشیمون، برگرد زندگیت و بساز..! گول این بچه فوکولی رو نخور ،مرد خوشتیپ و صاحابش نیستی !مدام باید بپایش! و او که از عشق آرسان خبر داشت قاطع گفته بود -نه! کلید آپارتمان آرسان را داشت این ساعت خانه نبود ،جعبه ی شیرینی و پاک آزمایش. رویش در دست چپ و با دست دیگر در را باز میکند ! پدرش راست میگفت … فکر میکنی  اگر الان گلی برسه چی میشه!؟ببینه رفیقش تو بغل دوست پسرش.. -سر الناز با قهقهه ای که میزنه عقب پرت میشه..! -قرار چی بشه ؟زودتر میره اون دنیا تو هم از شرش خلاص میشی ..!اون همه خرج و مخارج.. تمام این مدت به عشق آرسان پی دوا و درمان رفته بود و وقتی امروز  از آزمایشگاه زنگ زدن و نتیجه را گرفته بود خود را به آپارتمان آرسان رسانده بود ..! جای که  صحنه ی روبه رو برایش کم از جهنم نداشت ..! او از مرگ نجات یافت اما حالا .. کاش مرده بود..! با دیدن زنی آشنا ،زنی نیمه برهنه در آغوش آرسان،عشقش، کسی که او بخاطرش با مرگ جنگید ،حالا او خود دخترک را ،راهی  برزخ کرده است ..! -خدایا این چه عذابیه..!؟ بعد از جدا شدن لبهایشان از پس شانه ی الناز قامت زنی شکسته اما آشنا را میبیند ..! -گلی …عـ…عزیزم.. آرسان از روی آن مبل پر خاطره بلند میشود -تو که نمیخواستی چرا..چرا نزاشتی بمیرم؟! و صدای الناز تیر آخر را زد .. -دلش برات سوخته بود.. گلی دختری آرام و با محبت با یک  شکست در زندگی قبل که حاصل خیانت همسرش بود ،ویران شده، در شرف مرگ ،نوری زنگی تاریکش را روشن میکند ..!البته گمان میکرد ..!چون آن نور سرابی فریبنده بود که داغی عظیمتر از قبل بر قلبش نشاند ! پناه میبرد به او ،به این امید تازه ، اما او باز از نزدیکترینش خنجر میخورد ..باز هم خیانت .. بر گرفته از واقعیت..
ادامه مطلب ...
🤍🩶🖤 Lucifer🤍🩶🖤
🍂بسم قلم🍂 📌روزانه دو پارت✔️ 🪄برگرفته شده از داستانی واقعی 📕چاپی لینک چنل👇 https://t.me/+kvjK6gxIMs1kNjY0
81
0
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑دختره وقتی مسته نزدیک پسره میشه و اتفاقی نباید براشون می‌افته 🫐 🍍 🍉 🍋 🥑 🍓 🍒 🍈 🥕... 🥥 🥝 🍉 🍏 🍊 🥑 🍇 🍋 🥭 🍑 🍏 🫐 🥝 🍉 🫐 🍑 🍒 🍑 🍇! 🥝 🍊 🍎 ‌ 🍍 🥥 🍋‍🟩 🫐 🍒 🍇 🍑 🍉 🍈 🍇 🍐 🫐 🍌 🥑 🍎 🍑 🥭 🍓 🥒 🍎 🥕 🍒 🍋 🍋‍🟩 🍇
ادامه مطلب ...
57
0
از ذوق جواب آزمایش پله ها رو بالا رفته و حتی منتظر آسانسور نماند... قرار بود فردا جواب آزمایش و بدن! ، پدرش از او خواسته بود  که  به پیشنهاد مجدد یاسر فکر کند! او می‌گفت: -دخترم همه یه اشتباهی میکنن ،یاسر همه چی تمومه ،و الانم پشیمون، برگرد زندگیت و بساز..! گول این بچه فوکولی رو نخور ،مرد خوشتیپ و صاحابش نیستی !مدام باید بپایش! و او که از عشق آرسان خبر داشت قاطع گفته بود -نه! کلید آپارتمان آرسان را داشت این ساعت خانه نبود ،جعبه ی شیرینی و پاک آزمایش. رویش در دست چپ و با دست دیگر در را باز میکند ! پدرش راست میگفت … فکر میکنی  اگر الان گلی برسه چی میشه!؟ببینه رفیقش تو بغل دوست پسرش.. -سر الناز با قهقهه ای که میزنه عقب پرت میشه..! -قرار چی بشه ؟زودتر میره اون دنیا تو هم از شرش خلاص میشی ..!اون همه خرج و مخارج.. تمام این مدت به عشق آرسان پی دوا و درمان رفته بود و وقتی امروز  از آزمایشگاه زنگ زدن و نتیجه را گرفته بود خود را به آپارتمان آرسان رسانده بود ..! جای که  صحنه ی روبه رو برایش کم از جهنم نداشت ..! او از مرگ نجات یافت اما حالا .. کاش مرده بود..! با دیدن زنی آشنا ،زنی نیمه برهنه در آغوش آرسان،عشقش، کسی که او بخاطرش با مرگ جنگید ،حالا او خود دخترک را ،راهی  برزخ کرده است ..! -خدایا این چه عذابیه..!؟ بعد از جدا شدن لبهایشان از پس شانه ی الناز قامت زنی شکسته اما آشنا را میبیند ..! -گلی …عـ…عزیزم.. آرسان از روی آن مبل پر خاطره بلند میشود -تو که نمیخواستی چرا..چرا نزاشتی بمیرم؟! و صدای الناز تیر آخر را زد .. -دلش برات سوخته بود.. گلی دختری آرام و با محبت با یک  شکست در زندگی قبل که حاصل خیانت همسرش بود ،ویران شده، در شرف مرگ ،نوری زنگی تاریکش را روشن میکند ..!البته گمان میکرد ..!چون آن نور سرابی فریبنده بود که داغی عظیمتر از قبل بر قلبش نشاند ! پناه میبرد به او ،به این امید تازه ، اما او باز از نزدیکترینش خنجر میخورد ..باز هم خیانت .. بر گرفته از واقعیت..
ادامه مطلب ...
🤍🩶🖤 Lucifer🤍🩶🖤
🍂بسم قلم🍂 📌روزانه دو پارت✔️ 🪄برگرفته شده از داستانی واقعی 📕چاپی لینک چنل👇 https://t.me/+kvjK6gxIMs1kNjY0
81
0
Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
Privacy Policy Telemetrio