امروز توی یکی از جلسات مشورتی خواننده عزیزی پرسیدن "برای مدیریت زمان چکار میکنی؟ آیا از ابزار خاصی استفاده میکنی؟"
اگر حتی سه سال پیش بود احتمالا یک مجموعهای از لیست نوشتن، پومودورو، کمتر وقت گذاشتن در شبکههای مجازی و اینها رو اسم میبردم.
اما امروز یخورده فکر کردم و گفتم من مدیریت زمان نمیکنم. به نظر من مدیریت زمان هدف نیست. بلکه محصول جانبی سه تا فاکتوره:
۱. مدیریت اولویتها
۲. مدیریت انرژی
۳. مدیریت استرس
۱.
مدیریت اولویتها
مخصوصا وقتی آدم در دهه چهل و پنجاه زندگیه بچهها کوچیکند، پدر و مادر مسنتر هستند، خود آدم ممکنه مشکل و بیماری داشته باشه، توی کار مسئولیتها سنگین شده و اولویتها متعدد هستند. به نظر من در مدیریت اولویتها همونقدر که مهمه شفاف بدونیم چه کارهایی رو میخواهیم انجام بدیم، مهمه که بدونیم چه کارهایی رو هم (با وجود جالب یا نسبتا مفید بودن) انجام نخواهیم داد. حالا این انجام ندادن میشه کلا انجام ندادن باشه یا اینکه بدیم دست کس دیگهای و رها کنیم. در این مورد خوندن کتاب ا
صل گرایی نوشته گرک میکون به شدت توصیه میشه. یک نکته دیگه هم اینکه اولویت یک موضوع دینامیک و در حال تغییره. در حین این که اولویتهای کلی زندگی و جهت کلیشون مشخصه (مثلا خانواده، سلامت، کار)، واقعیت اینه شرایط دائم در حال تغییره. من میگم آدم همیشه باید برنامه داشته باشه و همیشه آماده باشه برنامهاش رو تغییر بده. به تجربه من خوبه آدم اولویت هفته رو با توجه به شرایط مشخص کنه و
هر شب هم بشینه اولویتهای فردا رو فکر کنه. ولی بیشتر از یک هفته ممکنه واقعگرایانه نباشه. آخرین نکته در تعیین اولویتها و
حفظ تعادل بین اولویتها هم اینه که من هیچوقت راجع به اولویتهای کار و خونه و سلامت جدا جدا برنامه نمیریزم چون من یه نفرم و سه نفر نیستم. همه روز با هم، ترکیبی و سیال میرم جلو.
۲
. مدیریت انرژی:
منظورم اینجا خیلی ساده و ابتداییه. اما ساده از لحاظ سادگی ایده. هرچی سطح انرژی توی روز بالاتر و ثابت باشه آدم کارایی بیشتری داره. خواب کافی و منظم خیلی مهمه. من خودم فوری شیرازه روزهام میپاشه بدون خواب. تحرک مهمه. منظورم الزاما ورزش نیست چون ورزش خودش تعهد زمان و منابع میطلبه. اما تحرک جسمی، پاشدن و راه رفتن بین جلسات، با بچه توپبازی کردن...حتی کار خونه یا راه رفتن حین پادکست گوش دادن. و غذای منطقی خوردن. مثلا شکلات، شیرینی، نوشابه، فستفود واقعا تعادل سطح انرژی رو میریزن به هم. یا گاهی زیاد بخوریم بعد سنگین بشیم بیفتیم...هر بدنی متفاوته. خوبه آدم قلق بدن خودش رو پیدا کنه. ایده ساده است اما اجراش آسون نیست و به نظرم خیلی پیوند خورده با موضوع خود مراقبتی و مدیریت استرس که بخش سومه.
۳.
مدیریت استرس
منظورم از مدیریت استرس - یا شاید بهتر باشه بگم مدیریت تلاطمهای روحی - اینه که کمکم یک مهارتی رو در خودمون پرورش بدیم که بتونیم خود-تنظیمی بکنیم (self-regulation ). این نکته خیلی مهمه که از خودمون توقع نداشته باشیم که استرس نگیریم. چون آدمیزاد با مریضی و مقایسه و بیپولی و دعوا و
احساس عقب موندن از زندگی ...روبرو بشه تلاطم روحی پیدا میکنه. بلکه نکته اینه که به مرور ابزارهای کوچولو توی جعبه ابزار ذهنمون بذاریم که بتونیم خودمون رو آروم کنیم و توی تلاطم گیر نیفتیم. مثلا بریم دهدقیقه راه بریم. بریم مانیکور. با یه دوست یا منتور حرف بزنیم. احساساتمون رو بنویسیم. بشینیم یه گوشه نفس عمیق بکشیم. یه چند روز مرخصی بگیریم. یا لازم شد تراپی بریم، دارو بخوریم. واقعا شرایط رو در نظر بگیریم و از خودمون توقع هرکول بودن نداشته باشیم.
در نهایت هم همه اینها و همه راهکارهای دیگه یک شبه اتفاق نمیفته. اما منی که الان ۴۵ سالمه و واقعا دهه ۲۰ و ۳۰ غمگین و پراز چالش درونی داشتم میتونم بهتون اطمینان بدم که اگر شروع به تلاش کنیم و برای مشاهده و شناخت خودمون وقت بذاریم یه روزی به خودمون میاییم و میبینیم خیلی طرز فکرمون و در نتیجه مدیریت شرایط متفاوت شده. به قولی
You don't think your way into new way of acting. You act your way into new way of thinking.
ادامه مطلب ...