📝 نامه ای به نیلا
▫️نیلای عزیزم، رفیق "یک ساله" ی من
▫️هفته ى پيش تولد یک سالگی ات را جشن گرفتیم. به قول نیمایوشیج یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیده ای! این روزها میتوانی روی پایت بایستی و به زحمت چند قدم برداری. وقتی اسمت را صدا میزنیم سرت را برمیگردانی و با خنده ی ما می خندی.
▫️میدانی نیلا! بر اساس قوانین و قواعد بین المللی تو یک شهروند آمریکایی هستی، اصلا مهم نیست که هم وطنهای آمریکایی ات حتی نمیتوانند حرف "ق" را در نام فامیل تو تلفظ کنند! در خاك آمريكا دنيا آمدى و به گواهی شناسنامه و پاسپورت، شهروند آمریکا به حساب می آیی. احتمالا همان روزهايى كه بايد كلمات فارسى را با بيان شيرينت تلفظ كنى، در مهدکودک با John و Suzana همبازی میشوی و آرام آرام انگلیسی زبان اولت خواهد شد. تو بر خلاف پدر و مادرت، به انگلیسی فکر خواهی کرد و خوابهایت را به انگلیسی خواهی دید.
زمان به سرعت میگذرد، در کافه های دنجِ شهرهای ساحلی کالیفرنیا عشق را تجربه خواهی کرد. بزرگ و بزرگتر میشوی، دانشگاه میروی، تحصیل میکنی، آدم موفقی میشوی، مثلا از این زنهای خودساخته که با کت و شلوار و کفش پاشنه بلند و موهای بلندِ لَخت و عینک گرد سرِ کار ظاهر میشوند و به عنوان یک مدیر موفق با مجله ها مصاحبه میکنند.
▫️ولی شک ندارم که سالهای سال بعد، یک روز لا به لای روزهای زندگی ات، کره زمین را میچرخانی و انگشتت را روی ایران میگذاری. مگر میشود کنجکاو نشوی که بدانی بهبهان کجای اين دنیاست که پدرت آنجا دنیا آمده؟ مگر میشود نخواهی ایران را ببینی؟ یک روز مسیرت از ایران رد میشود، اصفهان و یزد را میبینی، فالوده ی شیراز را امتحان میکنی، در صف نان سنگك می ایستی، سوار تاکسیهای زرد رنگ، ترافیک تهران را لمس میکنی، پاهایت سرماى آب خزر را حس ميكند، در عصرهای بارانی رشت دلتنگ میشوی، به شهر پدرت میروی و با تعجب به نخلهای سوخته نگاه میکنی. نیلا، حتما کسی پیدا میشود که به تو بگوید که این سرزمین چه تاریخ غریبی را پشت سر گذاشته، حتما خاطرات باورنکردنی هم نسلان پدر و مادرت برایت بازگو خواهد شد. فقط و فقط امیدوارم روزی که تو ایران را میبینی، آدمهایی مثل پدر و مادرت دیگر مشغول ترجمه ی مدرک و بستن چمدان و سوار شدن به هواپیما نباشند...
#مهدی_معارف
سپتامبر 2017
ريورسايد- كاليفرنيا
@negah_maادامه مطلب ...