Сервис доступен и на вашем языке. Для перевода нажмитеРусский
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

all posts داستان کده | رمان

جستوجوی داستان:  @NewStorysBot  حرفی سخنی داشتی: 
206 354-262
~86 166
~29
41.38%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
4 059جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
520جایی
از 13 357
دسته بندی
328جایی
از 5 475
همه انتشارات
به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼 🔵 @DARAMAD_VIP
623
0
کصخلی صب تا شب سرت تو گوشیه ولی هنوز لنگ پول بسته اینترنتی ؟! بیا اینجا یاد بگیری چجوری ماهی ۲۰ میلیون تومن درامد داشته باشی : @daramad_Telegram
7 028
0
بعضی وقتا شوخی شوخی، جدی میشه ادامه دارد… نوشته: رضا
23 418
59
فسش بند اومد. کلی قربون صدقه م رفت. انگشتام رو تو کس و کونش عقب جلو میکردم و چوچوله ش رو می لیسیدم و خاله هم کم کم نفساش تند تر شد و کونش رو از تخت فاصله می داد و بالا پایین می کرد و متوجه شدم داره میاد… منم سرعت لیسیدن و حرکت انگشتام رو بیشتر و بیشتر کردم و خاله تو یه لحظه کسش رو بالا داد و با یه جیغ کوچولو ارضا شد و کسش پر از آب شد. من همچنان می خواستم به لیسیدن کسش ادامه بدم که با زور سرم رو از کسش جدا کرد و با جمع کردن پاهاش منو از ادامه در رفتن با کسش منع کرد. سریع رفتم دستشویی و دهنم رو شستم و برگشتم کنار خاله دراز کشیدم. شروع کردم ناز کردنش و بوسیدن سر و صورتش. یه خرده که حالش جا اومد شروع کردیم از هم لب گرفتن و دوباره می می مالی و می می خواری و ور رفتن با هم. خاله دوباره آماده شده بود. رفتم بین پاهاش نشستم و پاهاش رو داد بالا و کیرم رو تنظیم کرد در کسش و یواش یواش هل دادم داخل و تا تهش رفتم. دو سه ثانیه موندم و بعدش شروع کردم به تلمبه زدن. یه خرده تو اون حالت تلمبه زدم. بعدش پاهاش رو ول کردم و افتادم تو بغلش و خاله شهین هم پاهاش رو دور کمرم قفل کرد. لب تو لب شدیم و دوباره تلمبه زدن رو از سر گرفتم. بعدش ازش خواستم من زیر بخوابم و خاله بیاد روم. من طاقباز خوابیدم و خاله به حالتی که رو دو پا نشسته بود، کیرم رو با دست درش گذاشت و نشست رو کیرم و تا ته کیرم رو تو کسش جا داد و شروع به بالا و پایین شدن و کیر سواری کرد. با هر حرکتش می می هاش هم بالا و پایین میشدن. اونقدر محکم پایین میومد که تخمام درد گرفتن. یه خرده بعد دو تا زانوهاش رو گذاشت رو تشک و ساق پاهاش رو برد عقب و روی کیرم عقب جلو می‌شد. مایل شده بود رو به عقب و دستش رو روی رون پام گذاشته بود. روی ابرا بودم. بعد از یکی دو دقیقه خم شد روی من و منم پهلوهاش رو گرفتم و ثابت نگهش داشتم و از پایین شروع کردم به تلمبه زدن محکم توش و اونم آخ و اوخش بالا رفته بود. تند و تند تلمبه میزدم و می زدم تا دوباره خاله شروع به جیغ های ریز کرد و تو یه آن محکم منو گرفت و کیرم رو تا ته تو کسش نگهداشت و ارضا شد و خودش رو روی من وِلو کرد. بعد از چند ثانیه ازش خواستم دوباره پوزیشن رو عوض کنیم و اون زیر و من رو قرار گرفتم. پاهاش رو باز کرد و دوباره کیرم رو تو کسش فرو کردم و افتاده روش و همزمان با لب گرفتن شروع به تلمبه زدن کردم. یکی دو دقیقه ای که تلمبه زدم و احساس کردم داره آبم میاد، سرعت و شدت ضربه هام رو بیشتر کردم و در آخرین لحظه کیرم رو تا ته کسش چسبوندم و تا آخرین قطره آبم رو تو کسش خالی کردم و افتادم روش و شروع به بوسیدن سر و صورتش کردم. بعد از چند ثانیه کیرم از کسش سُر خورد بیرون و برای اینکه آبی که از کسش سرازیر شده بود بیرون، روتختی رو کثیف نکنه، خاله شهین با یه غلت چندتا دستمال کاغذی برداشت گذاشت لای پاش و به منم داد تا کیرم رو تمیز کنم. دوباره کنارش دراز کشیدم و دستم رو بردم زیر سرش و کشیدمش تو بغلم و چند لب از هم گرفتیم و همونطور تو بغل هم خوابیدیم. صبح که بیدار شدم، خاله تو سوئیت نبود. بلند شدم یه دوش گرفتم و رفتم دانشگاه. بعد از تموم شدن کلاس، برگشتم خونه و بعد از سلام علیک با اهل منزل، رفتم سراغ خاله یه خرده باهاش ور برم. اما بهم گفت حوصله نداره و منو از خودش دور کرد. کلی خورد تو ذوقم و متوجه شدم که پشیمون شده و دیگه اون اتفاق نخواهد افتاد. زودتر از هر شب، شب بخیر گفتم و رفتم تو سوئیتم. حدودای ده و نیم یازده بود و رو تخت دراز کشیده بودم که در باز شد و خاله شهین اومد داخل. بدون کلامی رفت سمت دستشویی و بعد از چند دقیقه که مسواک رو زد و صورتش رو شست، اومد روبه روی دراوِر و جلو آینه ایستاد و از تو آینه نگاهم کرد. بعد برگشتم سمتم و گفت:ضد حال خوردی. نه!؟!؟!؟ جواب ندادم. خنده ش گرفت و اومد رو تخت و بغلم کرد و گفت: دیوونه داشتم باهات شوخی می کردم و همون حالتی که من هنوز تو شوک بودم، لب گذاشت رو لبم و … . . . تا روز که محمدرضا از حاج برگشت، هر شب با هم سکس داشتیم. وقتی هم که حاج آقا برگشتن، هر وقت میومدن اهواز و خاله شهین خونمون میومد، میکردمش. . . . سه چهار سال بعدش از طریق IVF بچه دار شدن و زمان بارداریش که کلا سکس ممنوع بود و بعد از زایمانش هم تا چند سالی خبری از سکس نبود و هر وقت موقعیت پیش میومد در حد لاس زدن بود. کلا بعد از زایمانش تا الان، کمتر از ده بار با هم سکس داشتیم. توضیح ۱: سال ۷۷ من ۱۹ سالم بودم و خاله ۴۱ ۴۲ سالش بود😉😉😉 توضیح۲: به گفته خاله همون موقع، شبهای اول قبل از سکس، خاله برا سر کار گذاشتن و سربه سر من گذاشتن اجازه داده بود باهاش ور برم اما بعد از چند روز حشرش زده بود بالا و با کلی کلنجار رفتن با خودش در مورد سکس با خواهرزاده، در نهایت اون اتفاق افتاد. خلاصه ش اینکه:
ادامه مطلب ...
22 620
77
ظاهرا همه چی عادی بود اما وقتی کنار خاله دراز کشیدم و خواستم موقعیت ایده آل رو فراهم کنم،(پوزیشن شبای قبل) همین که دستم رو از رو لباس گذاشتم رو می می ش، نرمی می می هاش متوجه م کرد که بله!!! خاله سوتین تنش نیست. به شدت حال کردم. یه خرده مالیدمشون.بعد از چند دقیقه خاله برگشت سمتم و رو در رو شدیم. خاله شهین با خنده و لحنی مهربون گفت:تف تو روت بچه پررو. فقط خودت؟؟؟؟ من که متوجه شده بودم خاله این چند شب حشریتش زده بالا اما ملاحظات نمیذاشته بروز بده، بهش گفتم:عاشقتم خاله شهین و لبش رو بوسیدم. سرش رو برد عقب و گفت:خاله شهین و کوفت. کسی با خاله ش این کار میکنه؟! دوباره لبش رو بوسیدم. سرش رو باز کشید عقب و گفت:هر وقت گفتم بسه، بسه!!!باشه؟؟؟ با بوسیدن دوباره لبش تایید کردم و اینبار لب گرفتنمون عاشقانه تر و محکم تر و طولانی تر شد. همزمان با لب گرفتن، دستم که زیر سرش بود لای موهاش رفت و با اون یکی دستم محکم چسبوندمش به خودم و کمرش رو می مالیدم. کم کم دستم رو بردن رو کونش و لمبه هاش رو چنگ میزدم.اونم دست بالاییش رو سر و صورتم بودم و نوازشم می‌کرد و دست پایینی رو رسوند به کیرم و از رو شلوار شروع کرد به مالیدن. یه خرده که گذشت هلم داد و طاق باز خوابیدم و اومد روم دراز کشید و دوباره لب تو لب شدیم. کم کم رفتم زیر گردنش رو لیسیدن و بوسیدم و اونم همزمان گوش و کنار گردنم رو می خورد. همونطور که روم بود، با دو تا دستم تی شرتش رو آوردم بالا. خاله یه خرده ازم فاصله گرفت و نشست روم و با بالا بردن دستاش، توی شرتش رو درآورد.تو اون نور کم بالا تنه لختش برق می زد. می می هاش بخاطر سن و سالش یه خرده افتاده بودن اما واقعا بی نظیر بودن. دستام رو گذاشتم رو دوتاش و همونطور که خاله رو کیرم نشسته بود و تکون میخورد(از رو لباس)، منم اون دو تا می می رو مثل دو تا انار، آب لمبو می کردم. حس بی نظیری بود.یه خرده گذشت و خاله طوری روم دراز کشید که بتونم می می خوری رو شروع کنم. واییییییییییی یکیشو می خوردم و میلیسیدم و می مکیدم و اون یکی رو با دست می مالیدم. نوک این یکی تو دهنم بود و نوک اون یکی رو بین انگشتام فشار می دادم. صدای نفسای خاله بلندتر شده بود. باز نشست و به زور و البته با کمک من تی شرت منم در آورد.بعد طوری روم دراز کشید که شکم و سینه هامون به هم چسبیده شده و لب تو لب شدیم. تو این فاصله هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. دستام رو از پهلوهاش رسونم کنار شلوارش و بردم داخل کش شلوار و شورت با هم و سعی کردم بدشون پایین. خودش رو یکم بالا کشید و با همکاری خودش، شلوار و شورتش تا زیر کونش رفت. بعد شروع کردم همزمان با لمبه هاش ور رفتن. چقدر نرم و نورم بودن. با چنگ زدن کونش حشرش هم بالاتر رفته بود. منم که دیوونه. با حرکت پاهام سعی کردم شلوار و شورتش رو در بیارم اما سخت بود. خود خاله کمک کرد و با جابجا کردن پاهاش درشون آورد و شورتشو کرد اونور. دوباره نشست رو کیرم و دستاش رو برد پشت سرش تا موهاش رو مرتب کنه. تو اون حالت، بهترین فرم می می هاش ظاهر شد. دوباره چنگ زدم بهشون. کش موهاش رو که مرتب کرد، یه خرده خودش رو به عقب مایل کرد و رو کیرم بالا پایین می‌شد. یکی دو دقیقه گذشت و از روم اومد کنار و شروع کرد در آوردن شلوار و شورتم. همین که شورت از روی کیرم رفت کنار، مثل فنر یه دینگ گفت و رها شد😁؛ شلوار و شورتم رو پرت کرد اونور و دوباره نشست رو کیرم. طوره نشسته بود که کیرم لای چاک کسش بود و کس خیس و چسبناکش رو روی کیرم می مالید. منم پیش آبم اومده بود و اون منطقه اونقدر لیز شده بود که مفهوم اصطکاک از بین رفته بود. همچنان من به می می هاش چنگ می زدم‌. صدای نفساش به ناله تبدیل شده بود و انعکاسش تو اتاق دیوونه کننده بود. خوابوندمش رو تخت و رفتم بین پاهاش نشستم و کسش رو ور انداز کردم. تازه موهاش نوک زده بودن. خم شدم و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش. نفسش بند اومد. همین که چوچوله ش رو لیس زدم یه آهی کشید و سرم رو چسبوند به کسش. همزمان با لیسیدن چوچوله ش، انگشتم رو دور و بر سوراخ کسش چرخوندم و کم کم وارد کسش کردم. یه آه کشید و منم مشغول عقب جلو کردن انگشتم تو کسش شدم. بعد از چند ثانیه انگشتم رو در آوردم و دو تا انگشتی کردم تو کسش. یه واییییییییییی گفت و نفس هاش بلندتر شدن. چند باری دو انگشت رو تو کسش عقب جلو کردم و بعدش درشون آوردم. انگشتام کاملا لزج شده بودن. با انگشت اشاره م با سوراخ کونش ور رفتم و یواش کردم تو کونش. تنگ بود اما چون انگشتم لیز بدوم بدون مشکل تا ته کردم تو کونش. یه خرده نگه داشتم و بعد شروع به عقب جلو کردن کردم. همچنان لیسیدن و مکیدن چوچوله ش ادامه داشت. بعد از یکی دو دقیقه که کونش به انگشتم عادت کرد، انگشتم رو در آوردم و دو تا انگشتام را مثل دو شاخه همزمان کردم تو کس کونش. ن
ادامه مطلب ...
19 826
67
پوزیشن رو پیدا کرده بودم. فردا شبش موقع خواب دوباره موقعیت رو به همون پوزیشن کشوندم و قبل از اینکه خاله بخواد خودش رو خلاص کنه، ازش خواستم تو بغلم بمونه. اون بنده خدا هم قبول کرد. نصف شب که خاله خواب عمیق بود، با هر دو دست مشغول شدم. یکی شکم رو می مالیدم و اون یکی بازو و کتفش که بالا قرار گرفته بود . دستم رو تا پایین سوتینش رسوندم و شروع به مالیدن زیر می می ش کردم. خاله شهین یه نفس عمیق کشید و گفت:رضا جان بذار بخوابم. اذیت نکن منم بدون جواب دادن کارم رو ادامه دادم و بعد از دو سه دقیقه کیر شق و رقم رو تو شورتم جا سازش کردم و از پشت کامل چسبیدم بهش طوری که زیر کیرم کامل به کون خاله مماس شد. خاله یه تکون خورد که مشخص بود کامل کیرم رو حس کرده اما با بی تفاوتی گفت:بگیر بخواب بچه. اذیت نکن اما من ول کن داستان نبودم و دستام هنوز مشغول بودن. یکی دو دقیقه بعد که خاله ساکت شده بود و من فکر کردم خوابه یواش شروع کردم مالیدن کیرم به کونش(از رو لباس) که خیلی زود خاله دستام رو گرفت و خودش رو از بغلم در آورد و هلم داد اونور و با یه تشر کوچولو بهم گفت بگیرم بخوابم و خودش هم خوابید. این بدترین اتفاق ممکن بود چون نمیدونستم واکنش بعدیش چیه!!! من خیلی جلو رفته بودم و بی نتیجه برگشته بودم و حالا استرس اینکه فردا خاله موضوع رو به مامان میگه یا نه فکرم رو مشغول کرده بود. مطمئن بودم به بابام نمیگه چون، هم اصلا با بابام صمیمی و راحت نبود و هم میدونستم اونقد مهربون هست که نذاره بابا دهنم رو سرویس کنه. اما احتمال گفتنش به مامان زیاد بود. از مامان هم مطمئن بودم که به بابا چیزی نمیگه اما اگه میگفت، پیش مامان ضایع میشدم و باز مثه یه اتفاق قبلی که یکی به مامانم درباره م گفته بود(اگه وقت بشه براتون تعریف میکنم)، مامان تا یه مدت بهم بی محلی می کنه. خلاصه فرداش که دانشگاه نداشتم و خوابیدم تا لنگ ظهر. بیدار شدم و با شک و تردید رفتم پیش مامان و خاله که مامان بهم گفت:رضا چرا دیشب خاله رو اذیت کردی؟ رنگم قرمز شد و تا خواستم رفع و رجوع کنم، خاله شهین گفت:تا صبح تو جات غَلت خوردی و لنگ و لگد پرت کردی. یه نفس از روی خیال راحت کشیدم و اول رفتم سمت مامان و صورتش رو بوسیدم و بعدش رفتم سمت خاله و اونم بوسیدم و گفتم:ترسیدم. گفتم چی شده!!! خاله به شوخی هلم داد اونور و گفت:دیشب نذاشتی بخوابم، حالا بوس مفتی هم میگیری؟؟؟ اون روز خاله نذاشت زیاد دور و برش بچرخم و بدون اینکه بقیه بفهمن بهم رو نمی‌داد. شب بعد از خوندن درسام زود خوابیدم. نصف شب متوجه شدم خاله هم پیشم رو تخت خوابه. چرخیدم سمتش و دستم رو انداختم رو بدنش و خودم رو از پشت رسوندم بهش و اون دستم رو با یه خرده فشار بردم زیر سرش که با تکون سر کمک کرد که دستم رو رد کنم. تو همون حالت نیمه خواب بهم گفت:نذاری بخوابیم!!! یواش در گوشش گفتم:خیلی گلی خاله شهین جواب داد:خر خودتی بچه جغله (جغله یه اصطلاح بختیاریه به معنی بچه) و وانمود کرد خوابیده. منم وانمود کردم خوابیدم اما بعد از چند دقیقه دوباره شروع کردم به مالیدن شکمش و اون دستم رو هم بردم روی بازوش. یهویی کیرم شد سنگ و کامل فشارش دادم به کونش. بعد از اینکه یه خرده بازوش رو مالیدم، یواش یواش ساعدم رو به می می ش می مالیدم. باز ازم خواست بخوابم اما من یواش در گوشش گفتم: خاله جان! ممکنه یه چیزی ازت بخوام؟ گفت: چی میخوای؟ گفتم: قول میدی ناراحت نشی؟ گفت: قول میدی رودار نشی؟؟؟؟ گفتم: مگه می دونی چی می خوام؟ دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از روی لباس گذاشت رو می می ش و گفت:از اینجا فقط. بیشتر ممنوعه و دستش رو برداشت. منم قربونش رفتم و بدون هیچ حرف اضافه ای شروع کردم به مالیدن می می ش و کم کم کیرم رو می مالیدم به کونش. خیلی موقعیت خوبی بود اما کافی نبود. یکی دو یار سعی کردم تیشرتش رو بدم بالا و شکمش رو لمس کنم که اجازه ش رو نداد. همینطور خواستم با تغییر وضعیت، دستم رو داخل یقه ش ببرم که باز هم با تهدید اینکه دیگه نمیزاره بغلش کنم، منصرفم کرد. چند دقیقه ای تو همین وضعیت بودیم و من به بهانه جیش کردن رفتن توالت و یه کف دستی حسابی زدم. وقتی برگشتم خاله خواب بود و خواستم بغلش کنم که اجازه نداد و گرفتیم خوابیدیم. دو سه شب همون فرمون رو رفتم جلو و با یه جلق گذروندم. روزای اولش رفتار خاله مثل قبل بود اما بعد از سه چهار روز، روزا باهام مهربونتر شده بود و وقتایی که رو کاناپه کنار هم بودیم(پیش مامان اینا) منو تو بغلش می‌کشید و میچسبوندم به خودش. منم تو هر موقعیتی که پیش میومد از پشت بغلش می‌کردم و می می هاش رو می مالیدم. چند باری نزدیک بود مامان ببینه که شانس آوردم متوجه نشد. یه شب، قبل از اینکه برم سوئیت خودم، بعد از شام، خاله زودتر از من رفت و گفت میخواد زودتر بخوابه. نیم ساعت بعدش که رفتم،
ادامه مطلب ...
19 261
66
اله موقع خواب سرش رو روی دستم بذاره و بتونم بغلش کنم. موقع دراز کشیدن خاله رو تخت همین اتفاق افتاد و برا اینکه خاله راحت تر باشه اجبارا سرش رو روی بازوم و نزدیک سر من گذاشت و منم یه خرده بازوم رو دور گردنش نیم حلقه کردم و لپ هامون نزدیک هم شدن. منم شروع کردم با بازوش ور رفتن. این پوزیشن اصلا برا خاله غیر عادی نبود و قلبا هم اتفاق افتاده بود. قاعدتا باید برا من هم عادی می بود اما با اتفاقی که صبح افتاده بود، دیگه هیچی نرمال نبود و با این حرکات دستم روی بازوی خاله کیرم شروع به شق شدن کرد. یه خورده که گذشت صدای خر خر خاله بلند شد و متوجه شدم خوابش برده. جرات پیشتر رفتن نداشتم و با کلی فکر و خیال خوابیدم. روز بعد زیاد دور و بر خاله می پلکیدم و تو سروکله هم میزدیم. به بهانه شوخی سعی می‌کردم دستمالیش کنم و هر از گاهی (به ظاهر اتفاقی) به کونش دست می زدم‌. اما تو هیچ حالتی نتونستم می می ش رو لمس کنم. لباس پوشیدنش خیلی معمولی بود نه خیلی گشاد و نه خیلی چسبون(برعکس مامان). شب دوباره دستم رو تو موقعیت شب قبل قرار دادم و … وقتی خاله سرش رو رو دستم گذاشت، چرخیدم و رو به خاله شدم و اون یکی دستم رو انداختم روی شکمش. خاله هیچوقت چاق نبود و نیست اما هیکل پُری داره. (عصرش دختر خاله مامانم اومده بودن خونه و چون خاله شهین ازش خوشش نمیومد، تو همون حالت داشت از رفتار و گفتار دخترخاله ش برام میگفت و یادش به قدیم ندیما افتاده بود و مشغول حرف زدن.) اما من که اصلا نمی شنیدم چی میگه و تو رویای خودم بودم. ناخودآگاه، پام رو انداختم روی پاهاش و یه خورده بهش نزدیکتر شدم و لُپش رو بوسیدم. به خودم که اومدم فهمیدم گند زدم ولی برا اینکه زود جمعش کنم، گفتم: فلانی(دختر خاله ش) قربون خاله خوشگلم بشه و حواس خاله از حرکت من پرت شد و چیزی نگفت. بعد از چند دقیقه خاله خودش رو از دست من خارج کرد و خوابیدیم. فردا و پس فردا شبش هم همینطور بود. ۱۳ بدر تموم شد و کلاس و درسا شروع شدن. اولین شب بعد از بازگشایی دانشگاه، شب موقع خواب تو همون حالتی که خاله تو بغلم بود کلی از اون روزم تو دانشگاه براش تعریف کردم. خاله وسط حرفای من چرت میزد و این به من جرات داد دستی رو که رو شکمش بود رو تکون بدم و شکمش رو بمالم و تا زیر می می هاش بیام. وقتی متوجه شدم خاله کاملا خوابید، دستم رو بالاتر آوردم و دقیقا پایین سوتینش رو لمس کردم. عکس العملی ندیدم و چند بار دیگه تکرار کردم. دقت کردید یه جاهایی عقل از سرویس خارج میشه و کیر جاشو میگیره!؟!؟!؟ تو اون لحظه من همونطوری شدم. چشمام رو بستم (یعنی خوابم) و دستم رو گذاشتم رو می می خاله. ضربان قلبم رفت رو هزار و لرزش عجیبی تمام بدنم رو گرفت. من از ۱۵ ۱۶ سالگی سکس داشتم اما نه با نزدیکان اونم چه نزدیکی!!!؟؟؟ خاله!!! (البته این که سکس نبود و فقط یه دستمالی کوچولو بود که احتمالا همینجا تموم میشد) خاله شهین زود بیدار شد و دستم رو برداشت و خودش رو کنار کشید و از تو بغلم خودش رو در آورد و خوابید. تو همون دلهره بودم و با خودم فکر کردم که اه خراب کردم!!! خاله از فردا شب نمیاد پیشم. فرداش من صبح زود رفتم دانشگاه و تا عصر برنگشتم. عصر که اومدم خونه، بابا مامان رفته بودن بیرون و خاله با خواهر برادرم داشتن تو باغ بازی می کردن. با دودلی سلام کردم اما جواب خاله، مثل همیشه، گرم و صمیمی بود. بعد از انجام کارهای معمول، رفتم تو کلبه تنهاییم و مشغول درس خوندن بودم که خاله حدودای ۱۱ ۱۱:۳۰ اومد پیشم. فهمیدم که به دل نگرفته و خیالم راحت شد از نیت شومم خبردار نشده اما خبر بد این بود که متوجه نظرم نسبت به خودش نشده. موقع خواب دوباره همون حالت اما بعد از چند دقیقه که دستم رو شکمش بود، چرخید و رو به من شد. خیلی صورتهامون نزدیک هم بودن. نفسهاش روی صورتم آتیشم میزد. دوباره ضربانم رفت رو هزار. یه تصمیم گیری میتونست تکلیف همه چیزو روشن کنه… یا رومیِ روم؛ یا زنگیِ زنگ اما مگه می‌شد تصمیم به این سختی گرفت و لبش رو بوسید. خاله انگار متوجه حالت من شده باشه دوباره چرخید و پشت به من به پهلو خوابید. همچنان یه دستم زیر سرش بود و اون یکی از بالا دور بدنش. فاصله کونش با کیر شق شده من کمتر از ده سانت بود. طوری به بدنم قوس داده بودم که کیرم نخوره بهش و ضایع نشم. خاله بهم گفت اگه اذیتی، دستت رو از زیر سرم بردار. منم گفتم نه راحتم و اینجوری رو بیشتر دوست دارم. و برا اینکه بهش ثابت کنم که این حالت رو دوست دارم‌ با دستم که زیر سرش بود کشیدمش سمت خودم و سینه م رو چسبوندم به بالای کمرش و دستم رو گذاشتم بین گردن و می می هاش. اون یکی دستم رو هم رو پهلو و شکمش گذاشته بودم. چند دقیقه ای تو همون حالت بودیم که باز خودش رو از چنگ من خلاص کرد و خوابیدیم. این بزرگترین پیشرفت من تو رابطه با خاله بود و بهترین
ادامه مطلب ...
19 188
66
داستان یک زندگی (۲) ...قسمت قبل یه معذرت‌خواهی بزرگ به دوستان بدهکارم بابت غلط های املایی و نگارشی بابت داستان قبل و البته بدون دلیل تراشی و صرفا برای توضیح عرض میکنم که نگارش من با موبایله و صفحه کلیدش کوچیک و خلاصه به بزرگی خودتون ببخشید. نکته دیگه که باید خدمتتون عرض کنم اینه که فارغ از اینکه مطالب من رو واقعی فرض کنید یا فانتزی، یکی دو تا از دوستان(تا زمان نوشتن این قسمت) فرموده بودند که من سن عمه میترا رو در نظر نگرفتم و از شناخت آناتومی خانمها گفتند که باید توضیح بدم، همونطور که اول ماجرا گفتم، خاطره قبل مربوط به سال ۸۴ یعنی ۱۹ سال قبل بوده که از ۶۲ ۶۳ سالگی الان ایشون کم کنیم، میشه ۴۳ ۴۴ و در کل زیر ۴۵ سال سن. حال اینکه عموما خانمها حدود ۵۰ سالگی یا بیشتر یائسه و نابارور میشن. البته ممنون که مطالب رو می خونید و نظر میدید حتی اون دوستانی که ناسزا میگن هم نظرشون محترمه حتما به نظر ایشون نویسنده لایق همچنین عباراتیه !!! در ضمن بعضی دوستان از عبارت های می می و یا ممه خوششون نمیاد. خوب منم از گفتن کلمه پستون خوشم نمیاد. این به اون در😉😉😉 نوروز سال ۷۷ بود و من تازه سال اول دانشگاه رو داشتم تموم میکردم که شوهر خاله م، آقا محمدرضا، عازم سفر معنوی حج شد و خاله شهین رو برای اینکه تنها نمونه، آورد خونه ما. من و مامان ۱۹ سال اختلاف سنی داریم و خاله شهین که ۳ ۴ سال از مامان بزرگ تره، بدلیل بچه دار نشدن، با محمدرضا یه خانواده دو نفره رو تشکیل میدن. خانواده مامانم رو، سه تا خواهر و دو تا برادر به همراه پدربزرگ و مادربزرگ تشکیل میدن. بغیر از مامان بزرگ و بابابزرگ که دیگه تو این دنیا نیستن، بقیه با سلامتی در حال گذران عمر هستن. ترتیب سنی شون هم خاله شهین، مامان کوکب، خاله شهلا، دایی مسعود و دایی بهنام هستش. منم که به عنوان نوه بزرگ خانواده مادری همیشه در مرکز توجه اعضای خانواده بودم و هستم. خونه بابای من اون زمان و البته تا زمان بازنشستگی، یه خونه ویلایی بزرگ تو یه شهرک سازمانی بود که علاوه بر سه اتاق خواب داخل خونه، یه سوئیت داخل باغ داشت که قبلنا به عنوان اتاق سرایداری استفاده می شد (خارجیا بهش میگفتن بویروم ) و از زمانی که من دبیرستانی شدم، برا اینکه خواهر، برادر و بابا، مامان مزاحم درس خوندن من نشن (بچه درس خون بودم)، اون سوئیت رسما شد محل زندگی من. از اونجایی که از بچگی از جاهای تنگ و تاریک بدم میومده و هنوزم همینطورم، اون موقع تخت خواب عرض ۱۴۰ داشتم و هنوزم که هنوزه شبها تو تاریکی مطلق نمیخوابم و حتما باید یه چراغ کم نوری موقع خوابم روشن باشه. از اونجایی که خاله شهین بچه دار نمی شد و منم نوه اول فامیل بودم، از همون اول ایشون من رو خیلی دوست داشت. البته با اومدن باقی نوه ها، این محبت تقسیم شد اما من هنوز محبت بیشتری دریافت می کردم. خونه خاله شهین هفت تپه بود و محمدرضا هم توسعه نیشکر هفت تپه کار می‌کرد و وضع مالی خوبی هم داشتن. هر وقت خاله شهین میومد اهواز دیدن ما، معمولا شوهرش شبها موقع خواب می رفت خونه خانواده ش و خاله هم می موند پیش ما و چون تخت خواب من بزرگ بود پیش من می خوابید. این موضوع اصلا غیر عادی نبود تا نوروز ۷۷. خیلی مقدمه چینی کردم☺️☺️☺️☺️ ولی فکر کنم دونستن یه سری جزئیات لازم بود. خلاصه اینکه محمدرضا بعنوان کفیل (بجای پدر مرحومش) به همراه مادرش رفت مکه و خاله شهین برای حدود یه ماه موند خونه ما و همونطور که گفتم، شبا موقع خواب میومد تو سوئیت من و رو تخت من می خوابید. شب اولی که پیش هم خوابیدیم اتفاق خاصی نیوفتاد اما صبح که بیدار شدم، صدای آب میومد. یه خرده که ویندوزم بالا اومد متوجه شدم خاله حمامه. جیشم میومد شدید.(مشکل ما پسرا تو اون سن و سال اینه که همیشه آرزو داریم خودمون زودتر از کیرمون بلند شیم😁😁😁) رفتم دم در حموم و از خاله خواستم زودتر بیاد تا خودمو خراب نکنم. بنده خدا هم هول هولکی خودش رو آب کشید و حوله دور خودش پیچید و اومد بیرون و من سریع پریدم داخل مستراح و … وقتی برگشتم بیرون خاله رو دیدم که با یه حوله که از بالای می می هاش تا بالای زانوش رو پوشونده بود، منتظر بود من بیام بیرون و بره ادامه حمامش رو بده. برای چند لحظه میخ شدم روش ولی خاله بدون توجه به من سریع برگشت تو حموم و … خلاصه حمومش که تموم شد خودشو خشک کرد و اومد بیرون و رفت پیش مامان. چون روزای نوروز بود و رفت و آمد داشتیم، اومدنش خیلی خوب بود برا مامان. هم همدمش بود و هم کمکش. خاله شهین از پیشم رفت اما اون سینه بدون مو و صافش و اون پاهای یه خرده پر خوش تراشش همش جلو چشمم بودن. یه جق پر تف مجلسی به یاد اون صحنه زدم و یه دوش گرفتم و رفتم پیش بقیه. شب موقع خواب زودتر رفتم تو رختخواب و در حالی که طاق باز یه طرف تخت دراز کشیده بودم، دستم رو به سمت اونور تخت دراز کرده بودم که خ
ادامه مطلب ...
19 416
88

sticker.webp

19 207
0

sticker.webp

18 038
0
پسره تو مترو مالیدم! سلام امیدوارم حالتون خوب باشه اسم من یاشاره ۲۱ سالمه ، قدم ۱۸۰، هیکل و قیافم بد نیست ولی سعی میکنم تا جایی که میتونم خوشتیپ بگردم. این خاطره ای که میخوام بگم مال اوایل بهاره و یکی از عجیب ترین اتفاقای زندگیم بود! حدودا ساعت ۹ صبح بود توی مترو بودم تا برم محل کارم و کسایی که رفتن میدونن تو این ساعت سگ صاحبش رو نمیشناسه! وارد مترو شدم و بعد چند تا ایستگاه رسیدیم به ایستگاه اصلی و یه حجم بالایی از مسافرا مثل گله گوسفند ریختن تو قطاره مترو و همه رفتن تو کون همدیگه و کسی حتی تکونم نمیتونه بخوره یه پسر جوون حدودا ۱۷، ۱۸ ساله و قد کوتاه تر از خودم و پوست گندمی روبه سفید جلویه من وایساده بود و محکم کونشو به طرف من فشار میداد و من احساس خاصی نداشتم و با خودم گفتم صد در صد به خاطر شلوغیه متروعه تقریبا ۲ تا ایستگاه بعد یه مقدار خلوت تر شد ، در حدی که میشد تکون بخوری من دیدم همینطوری داره فشار میده و یه تکونای ریزی میخوره با اینکه جلوش خالیه و میتونه یه مقدار بره جلو باز با خودم گفتم شاید حواسش نیست یه خورده رفتم سمت چپ تا جایی که دیگه کونش سمت من نباشه ولی باز کم کم حس کردم ساعدش رو داره میزنه به کیر من و اون موقع فهمیدم این کونش میخاره!!! منم گفتم تا تنور داغه بچسبونم یواش دست کشیدم رو کونش و فشار دادم جوری که قشنگ حس کنه ولی تابلو نشه، چون مترو داشت از اون ازدحام جمعیت در میومد، واقعا کونش نرمممم بود اینم که از خدا خواسته دیدم یهو خیلی واضح کف دستشو گذاشت روی شلوارم و شروع کرد به مالیدن کیرم و اون لحظه خیلی حس عجیبی بهم دست داد، شهوت شدیدددددددد با کمی ترس و استرس تند تند مالید و منم انقدر حشری شده بودم که کیرم ۵ ثانیه ای مثل سنگ سیخ شد و اومد دستش رو بکنه تو شلوارم که یه خورده خودمو دادم عقب اونم نامردی نکرد از روی همون شلوار اسلش شروع کرد به مالیدن کیرم و یه ۱ دقیقه ای مالید منم تا به خودم اومدم دیدم باید ایستگاه قبلی پیاده میشدم و با شلوار اسلش همه فهمیدن که شق کردم😂🤦‍♂️ اما من فقط داشتم به اون لحظه فکر میکردم نوشته: یاشارم
ادامه مطلب ...
20 026
22

sticker.webp

17 331
0
اولین سکسم با پسر عموم سلام من الان ۴۶ سالمه و مفعولم فقط دادم چند بار خواستم فاعل بشم نتونستم اخه کیرم راست نمیشه اگر هم بشه سفت نمیشه اخه مردونگیم کمه به همین خاطر نتونستم ازدواج کنم با خانم ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم فقط با همجنس هستم اولین سکسم تو نوجوانی بود بقولی پردم رو اون موقع زدن من سینه هام بزرگ هستن عکسهام تو پیجم هست از بچه گیم عاشق سوتین بودم اون موقع مثل الان انقدر سایت نبود که بشه راحت خرید کرد داشتم با سوتین دختر عموم بازی میگردم تو حمومشون پسر عمو که حدودا بیست سالش بود مچم رو گرفت اولش هول کردم وقتی کمی ارومم کرد تازه متوجه شدم چند وقته دنبالم بوده رابطه ما اولش با حرف زدن و بغل کردن و ماچ کردن شروع شد اولش خجالت میکشیدم ولی بعدش عاشق بغل مردونش شدم پاهام رو میمالیدسینه هام رو میمالید باهام بازی میکرد در کل پیشش خیلی اروم بودم جلسه سوم دیدم برام شورت و سوتین خریده خیلی خوشم امد قشنگ رو نقطه حساس حس من دست گذاشته بود پیشش تنم می کردم و حس زنونگیم زده بود بالا تو بغلش بودم کیرش رو کاملا حس میکردم کیر خودم اندازه یه هسته خرما بود ولی وقتی کیرش رو دیدم نمیدونم چی شد با تمام وجود بوسش کردم کیرش حدود ۱۷ سانت ولی معمولی بود کلفت نبود از سکس ودخول از عقب برام گفت و لذتی که داره اولش خیلی ترسیده بودم ولی اون با حرف هاش ارومم میکرد نمیدونم چی شد خودم رو زیرش دیدم و کیرش رو دم سوراخم اولش با وازلین و انگشت بازم کرد درد داشتم ولی لذت تجربش برام بیشتر بود اروم اروم کیرش رو هل داد تو تا سرش جا شد از شدت درد خودم رو پرت کردم جلو ولی اون سنگینیش اجازه نداد بتونم فرار کنم باهام عشق بازی میکرد کوشم رو میخورد سینه هام رو میمالید یه دفعه احساس کردم تخماش نزدیک سوراخ کونمه تا ته جا کرده بود گریم گرفته بود ولی اون دست بردار نبود اروم تلمبه میزد تا ارضاع شد یه چند روزی باهام کاری نداش ولی دیگه من اون ادم سابق نبودم عاشق کیرش بودم کون دادن من اول هفته ای یه بار بعدش به دو تا سه بار هم رسید خیلی هوام رو داشت مثل یه دختر باهام برخورد میکرد برام لاک و رژ لب میگرفت اسم دخترونه روم گذاشته بود سحر صدام میکردپنج سال با هم بودیم قشنگ ترین روزها و شبهای عمرم رو با اون گذروندم ولی روزگار ازم گرفتش توی یه تصادف از بین رفت تا چند وقت ادم خودم نبودم همش فکر پسر عموم بودم اون موقع هنرستان میرفتم سال دوم بودم خیلی گوشه کیر شده بودم معلم کارکاه هنرستان باهام خیلی حرف میزد تو حرف هام حسم رو فهمید نفر بعدی زندگیم اون شد کیرش حدود ۱۹ سانت و خیلی کلفت بود این دومین تجربه من بود نمیخواستم اون کیر رو از دست بدم تجربه سکس با کیر کلفت هم برام تازگی داشت سکسش عالی بود و خیلی حرفه ای دوست گی زیاد داشت هم فاعل هم مفعول من گروپ رو اونجا تجربه کردم مجرد بود اهل سکس اویل فقط خودش بود ولی تو سکس های بعدی دوستاشم بودن چون خونش همیشه مکان بود پارتی سکس زیاد میگرفت حدود بین چهار تا نه نفر هم فاعل هم مفعول یه وقت میدیدی سه تا فاعل رو یه مفعول هستن هنوزم دورش شلوغه هنوز با هم رابطه داریم هر چند اون ادم سابق که هر وقت میرفتم خونش حداقل دو تا سه بار اونم طولانی سکس میکرد نیست ولی هنوز کیرش مزه قدیم رو میده عاشقتونم امیدوارم از دستان زندگیم لذت برده باشین نوشته: کامران
ادامه مطلب ...
18 943
21
بدم عقب و دوباره ولی اینبار یواشتر بهم فرو کرد بازم درد داشت اما کمتر از قبل و یواش یواش بقیه کیرشو فرو کرد تا اون بیخ راستش منم داشتم دیگه لذت میبردم احتمالا خیلی ها کون دادنو تجربه کردن و اونایی که با خودشون صادق هستن میدونن چی میگم میخوام بگم با اینکه گی نیستم کونی نیستم مفعول نیستم و همون یبار برام اتفاق افتاد ولی همون یبار حس خوبی بهم دست داد بعدش آروم آروم تلمبه میزد و با کیرم بازی میکرد چند دقیقه اینکارو کرد که یهو آبم امد واااای اون لحظه چه حس خوبی بهم دست داد وقتی آبم اومد و آبم ریخت توی دستش انگار کار پیروزمندانه ای انجام داده بیشتر از قبل و محکمتر میگفت : جوووون قرررربووونت برم من . از این حرفها بعد چند لحظه دوباره شروع کرد به تلمبه زدن و محکمتر از قبل بهم میکوبید تا اینکه یهو محکمتر از قبل بغلم کرد و یهو از تو داغ شدم آبشو خالی کرد توم و بعد شل شد و چند لحظه بعد کشید ازم بیرون و گفت بذار بشینم . بعد هم دیگه خودمونو شستیم و آمدیم بیرون وقت امدیم توی خیابون گفت پیمان جان ممنونم ازت تو میخوای بری برو من خودم راهو بلدم اما گه هر وقت خواستی بیا پیشم خوشحال میشم منم گفتم تا کسی منو با این عباس کور ندیده برم و خداحافظی کردم رفتم خونه . امیدوارم از این اتفاق خوشتون بیاد اما اینم بگم داستانهایی رو توی این سایت خوندم و دیدم یه عده اصلا انگار به قصد فحش دادن میان تو این سایت برا همین میگم : خاطره منو که خوندید اگه انتقادی دارید لطفا بنویسید اما اگه کسی فحش بده این فحش برمیگرده به خودش دیگه خود دانید. شاد باشید . مخلص شما پیمان نوشته: پیمان
ادامه مطلب ...
18 410
23
پسر بینا و مرد نابینا سلام به همگی . من گی نیستم ولی وقتی اومدم توی این سایت و بعضی از خاطرات دیگران رو خوندم بفکر افتادم تا خاطره خودمو به اشتراک بزارم . شاید خیلی از دخترها و پسرها توی بچگی یا دوران بلوغ خواسته یا ناخواسته سکس رو تجربه کردن ولی خب کسی روش نمیشه که برای آشناهای خودش تعریف کنه . خب بریم سر اصل موضوع . اون موقع که این اتفاق افتاد 16 سالم بود و خونمون توی کوچه پس کوچه های خیابان مولوی بود، خونمون کوچک بود و گوشه حیاط کوچکمون یه حمام بود که زمستونها بخاطر سرما نمیشد ازش استفاده کرد و برای حمام کردن به حمام عمومی و نمره محلمون میرفتیم. توی محلمون هم یه فرد نابینا بود که بهش عباس کور می گفتند حدود 36 یا 37 سالش بود و ازدواج نکرده بود ( شاید بخاطر نابیناییش ) . برو بچه های محل میگفتن همین عباس کور نوجوانها رو میبره خونشون یا توی حموم محل میکنتشون البته هیچکس گردن نمی گرفت که با عباس کور حتی تنها مونده باشه همه اونهایی که تعریف میکردن میگفتن عباس کور کون دیگران میزاره خلاصه این ذهنیت رو ازش داشتم . یبار که داشتم میرفتم حموم نمره محل تو راه دیدم عباس کور هم ساکش دستش و با دست دیگش عصا زنان میرفت لعنتی با اینکه کور بود ولی اکثر اهالی محل رو از صداشون و حتی صدای پاهاشون می شناخت ، آمدم از کنارش رد بشم و برم که یکی از بچه های محل رو اسمشو آورد و گفت فلانی هستی ؟؟؟ گفتم نه من پیمان هستم پرسید کجا میری ؟؟ گفتم میرم حموم یهو با صدایی مظلومانه تر از قبل گفت خیر ببینی دست منم بگیر تا با هم بریم … منم دارم میرم حموم اگه کمکم کنی ممنونت میشم و دعات میکنم و… راستش هم دلم سوخت براش و خواستم کمکش کنم و هم اینکه راستش اون حرفهایی که دربارش شنیده بودم یه لحظه توی سرم حرقه زد البته دوست نداشتم با اون یا با هر کس دیگه ای حموم کنم راستش خودتون بهتر میدونید توی اون سن یکی از جاهایی که میشه حسابی خودارضایی کرد حمومه ولی فک کردم چیزهایی که در مورد عباس کور شنیدم جالبتر از خود ارضایی باشه و خلاصه توی همین افکار بودم که رسیدیم جلو حموم محل محض تعارف بهش گفتم خب عباس آقا رسیدیم برات نمره بگیرم یا خودت میگیری و میری تو ؟؟ گفت خیر ببینی پیمان جون من که چش و چال ندارم اجازه بده با هم بریم و کمکم کن خدا خیرت بده منم ته دلم یه استرس خاصی داشتم و گفتم باشه چشم و نگاه کردم و دیدم در یکی از نمره ها بازه و تازه تمیز شده رفتیم تو جوری رفتار میکرد که آدم دلش میسوخت براش و هیچ حرکت مشکوکی نداشت که آدم بهش شک کنه جوری رفتارش عادی بود که فک کردم بچه های محل الکی میگن که این آدم کون کنه خلاصه اول به اون کمک کردم تا لباسهاشو در آورد و بعدخودم لخت شدم و دوش گرفتیم و گفت بی زحمت بدنمو بشور پشتشو که لیف میزدم متوجه شدم که بدجوری شق کرده سعی میکرد شق بودن کیرش معلوم نشه اما کاملا مشخص بود راستش یه حس خاصی بهم دست میداد و بقولی ته دلم قنج میرفت بعد گفت حالا تو بشین من پشتتو لیف بزنم و شروع کرد با یه دستش لیف میزد و با دست دیگش محکم منو به بغل خودش فشار میداد و کمی بعد حس کردم داره کیرشو به کمرم میماله راستش دیگه ترسیدم خواستم بلند شم که گفت بزا حسابی بشووووووررمت … تا بخودم بیام دیدم شورت جفتمون در آمده و داره همه بدنمو توی بغلش فشار میده و درازم کرد روی سکوی حموم خودش هم افتاد روم با یه حرکت کیرشو انداخت لای پاهام و تند تند منو میبوسید و قربون صدقهام میرفت منم نه خیلی جدی ولی بهش میگفتم عباس آقا بلند شو داری چکار میکنی ؟؟؟ اونم بی توجه به حرفهای من فقط میگفت جووون قربونت برررم من الهی چه جیگری هستی و از این حرفها بعد کورمال کورمال دستشو دراز کرد و از توی کیسه اش وازلین و یه تکه آب نبات برداشت . آب نبات رو انداخت دهنش و وازلینو با انگشتش برد وسط پاهام لای کونم میمالید و بعد با انگشتش وازلینو برد توی سوراخم راستش هم کنجکاو بودم که حالا چی میشه هم استرس داشتم و ترس و از طرفی هم تحریک شده بودم و … زیرم هم که جای نرمی نبود و اونم سنگین گفتم بذار بلند شم استخونام شکست بازم قربون صدقه ام رفت و گفت آره راست میگی ببخشید حواسم نبود بلند شو دستاتو تکیه بده به دیوار و… منم انجام دادم و کونمو دادم عقب تر اونم پشتم آماده بود دوباره وازلین مالید و کیر خودشم چرب کرد و ناقلا آب نباتی که توی دهنش انداخته بود بی جهت نبود حسابی آب دهنشو لیز و زیاد کرده بود و کمی از آب دهن لیزشو به کیرش زد تا مخلوطش با وازلین حسابی لیز بشه و سر کیرشو میزون کرد روی سوراخم و سرشو بهم فرو کرد که جیغم رفت هوا ، چشمام اشک آلود شد و اونجام سوخت فوری کشید بیرون و محکم بغلم کرد و گفت نترس چیزی نیست چیزی نیست … نترررس بازم با انگشتش توی سوراخم کرد و بعد دو انگشتشو فرو کرد و کمی که ماهیچه های سوراخم باز شد دوباره ازم خواست کونمو
ادامه مطلب ...
17 292
23

sticker.webp

17 097
0

sticker.webp

17 850
0
سکس یهویی با خواهر زنم رها با سلام خدمت دوستان شهوانی با عرض پوزش و احترام از اسم مستعار استفاده میکنم بنده علیرضا هستم و خواهر زنم رها من توی روستا زندگی میکنم اطراف شیراز چند روز پیش برای انجام کاری به شیراز رفتم صبح زود طبق روال گذشته خانمم مقداری چی بهم داد و گفت سر راه بده به خواهرم رها وقتی رفتم رسیدم ساعت ۸ بود زنگ زدم رها درو باز کرد وسایل گذاشتم داخل و با کلی اصرار رفتم داخل رها دو تا بچه داره که خواب بودن ازش پرسیدم که شوهرت کجاست گفت رفته روستا سر باغ چای وصبحانه آورد بهش گفتم من خوردم ولی چایی می‌خورم رها مغازه لباس فروشی داره بهش گفتم عجله دارم میخوام برم که بهم گفت وایسا با هم بریم مغازه من چند تا لباس بدم ببر رها گفت لباس عوض کنم بریم مانتو رو از داخل کمد برداشت رفت توی اتاق که عوض کنه توی همون اتاق پسرش خواب بود یه باره دیدم که برگشت رفت داخل آشپزخونه و اومد توی سالن چند متر اونطرف تر از من پیراهنش در آورد یه تیشرت مشکي تنش بود مانتو کرد تنش بهش گفتم خداروشکر خونه شما دوبلکس چند تا اتاق دارید چرا اینجا در اومد بهم گفت یعنی اینقدر حولی گفتم منم بهش گفتم حول نیستم خیلی هاتم همینجور که حرف میزدم یه مرتبه شلوار کشید پایین بهم گفت و دلا و پشت کرد سمتم بهم گفت که تو حریف این نیستی منم اصلان این انتظار نداشتم برگشتم بهش گفتم خجالت نمی‌کشی این چه کاری بهم گفت کم آوردی گفتم من نه برگشت بهم گفت ولی اون آورد منم بهش گفتم اونم کم نمیاره ولی زشته نکن که بهم گفت دوماه سکس نداشتیم منظورش با شوهرش بود وقتی داشتی چایی میخوردی لاپات دیدم که شق کرده بودی پاشو فقط همین امروز منم که یه بدن مثل بلور جلوم کیرم داشت شلوارم پاره می‌کرد گفتم باشه بریم توی اتاق گفت بریم طبقه بالا مستاجر نیست خالی رفتیم یه قالی توی یکی از اتاق‌هابود شروع کردیم به لب گرفتن خوابوندمش زمین سینه‌اش می‌خوردم کیرم گذاشتم دم سوراخ کسش فشار دادم داخل شروع کردم به تلمبه زدن انگار نه انگار که دو تا بچه آورده همچینی حشری بودم خیلی خشن میکردم ولی اون توی اوج حشری بهم گفت مگه کیرت چند سانت یواش دردم گرفت بهش گفتم دیدی تو نميتونی این شکست بدی بلایی سرش آوردم که آب لا پاش برداشته بود یه ده دقیقه کردمش که ارضا شد وقتی ارضا شد یه صدای بلندی داد که اگر توی فضای باز بود صد متر اونطرف صداش میومد بعد که ارضا شد بهش گفتم زودی باش حالا نوبت توه گفت وایسا بلند شد گفت بس پشیمون شد وایساد گریه کردن گفتم یعنی چی من تا آبم نیاد دست بردار نیستم خلاصه خوابید و پشتش کرد سمتم بهش گفتم می‌خوای از عقب بکنم گفت نه تو کسم پاره کردی چطور میتونم تحمل کنم این کیره به این بلندی زانو زد کردم توی کسش شروع کردم به تلمبه زدن دوباره حشری شد یعنی کیرم که میرفت تو رحمش احساس می‌کردم بعد از چند دقیقه دیگه داشت آبم میومد که هردو باهم ارضا شدیم من کیرم ۲۰ سانت ۳۸ سالم و رها خانم ۳ سال از من بزرگتر ولی الان که دارم این داستان می نویسم دو روز گذشته اینقدر پشیمون هستم ولی مثل اینکه رها خانم پشیمون نیست چون که چند مرتبه زنگ خواهرش زده و همش احوال من میپرسه با تشکر فراوان از همه دوستان شهوانی نوشته: علیرضا
ادامه مطلب ...
18 995
136
ز می کردم و کل چشمم به سوراخ کونش بود یکم نور ضعیف بود ولی نور آشپزخانه و بقیه جاها و نور تلویزیون باعث میشد بتونم ببینم نزدیکتر شدم انگشتای شستم رو به سمت درز باسن خواهرم هل دادم نوک انگشتام تا یک سانتی سوراخ کونش می رفت و بر می گشت لپای کونش رو بهم فشار می دادم و از هم دورشون می کردم ناله ریزی از دهانش بیرون اومد لبای خشک و اویزونش رو دیدم نا خوداگاه لمبه هاش باز کردم یه دونه مو نداشت قهوه ای بود و ترک های زیاد داشت معلوم بود کون زیاد داده بهش نزدیک شدم سرمو لای درز کونش کردم و زبونمو هل دادم تو سوراخ کونش یکم بو و طعم کون میداد ولی حشری بدون اجازه فکر نمی داد بهم اههعععع زینب بود ناله کرد دیگه طاقت نیاوردم روی‌رونش نشستم روغن رو سوراخش ریختم و کیرم گذاشتم رو سوراخش زینب دستش رو اورد عقب و پسم میزد فهمید نمیتونه با دو دست یهو سرش برگردوند و با حالت ملتمسانه گفت رضا نه ولی این باعث شد بیشتر حشری بشم با یه دستم دو دستش رو رو کمرش جمع کردم با دست دیگم با هر زور و زحمتی بود کیرم هل دادم تو کونش کوره آتیش بود زینب رضا نه رضاااااا من خودت حشریم کردی زینب گوه خوردم رضا دارم میمیرم از درد تورخدا ولی من دیگه تا ته هلش دادم و روش خوابیدم ادامه دارد نوشته: ناپلئون
ادامه مطلب ...
19 179
58
و در اومد بعد دراز کشیدم من زیاد وارد نبودم ولی ناصر خیلی وارد بود زیر شکمم یه بالش گذاشت هم کونم اومد بالا تر که راحت و با قدرت تلمبه بزنه هم اینکه لا کونم باز ترشد با اینکه ابم اومده بود ولی همینکه کیرش رو با تف و روغن بین لمبه های کونم گذاشت و گفت نقش مریم یا زینب رو بازی کن کیرم شروع کرد به شق شدن گفتم من زینبم کیرش رو سوراخم گذاشت داغیش حس می کردم و کم کم با حوصله فشار داد و سرش رفت تو کونم کلی همونجا گذاشت بمونه و همش اسم زینب میاورد یهو بی مقدمه هل داد و بیشترش وارد کونم شد همش می گفت تحمل کن اگه دردت گرفت بعد بهترین حال دنیارو می کنی سرش رو دراورد و کلی روغن ریخت تو سوراخم دوباره سرش هل داد راحت تر رفت ولی بازم کلی درد داشتم ولی دوست داشتم کون دادن تجربه کنم حتی یه بارم شده دوباره درآورد وو لی جای روغن تف چسبناکی کرد تو کونم آب قندی که بعدا فهمیدم دلیلش این بود کون خاره بگیرم و برا همیشه کونیش بشم اینبار کله کیرش که رفت کل کیرش رو فرو کرد وکامل روم خوابید دستش اورد کیرم گرفت شروع به نبض زدن کرد و شق شق شد کامل روم خوابید یکم مالید برام لذت و حس عجیبی بود ناصر تو گوشم گفت ازم خواهش کن بکنمت من…ناصر تورو خدا منو بکن ناصر…با ناز بگو عزیزم میشه منو بکنی ناصر…بگو هم منو بکن هم ابجی زینبمو بگو هردومون رو کونی کن منم حس پر شدن کونم با کیر گرما و درد کونم و مالیده شدن کیرم مسخم کرده بود خودم حرفی زدم که باعث شد ناصر دیگه نتونه طاقت بیاره عزیزم منو جلو چشم خواهرم بکن جلوی چشمای مامانم منو بکن جرم بد کلفتی و شهوتش چند برابر شد جوری که نالمو درآورد بعد یک دقیقه با ضربه های تند و پی در پی همه ابش رو تو کونم ریخت ضربه های کیرش رو حس میکردم که ابش خالی میشه و ناله میکردم با هر ضربه همونجور که کیرش تو کونم بود برام جق زد و آبم مثل شلنگ آب بیرون میریخت تکون نخورد تا کیرش خودش در اومد جوری که منو کرد انقد خوب بود که تا دفعه بعد که بیاد همش داشتم به یاد کیرش جق میزدم دو روز بعد موقع ناصر اومد خونمون بعد ناهار و رفتن مامانم و زینب ناصر شرت و سوتین زینب رو بهم داد که بپوشم کیرم شق شق بود جا نمیشد تو شرت زینب یه فیلم پورن آورد ده برابر همیشه پیش ابم ریخته بود تو شرتم همش خودمو جای زنه تصور می کردم بعد رفتم توی توالت کونم خالی کردم گفتم مگه تو نمیخوای خالی کنی گفت آره بیا اول بکنمت بعدا توی تمام مدت یادم نمیاد کیرم خوابیده باشه مثل فیلم پورن نشستم و جوری براش ساک زدم که همش قربون صدقم می رفت رفتیم اتاق خواب مادرم رو لبه تخت خوابیدم دستام گرفت گفت لبه های کونت باز کن کیرش رو سوراخم گذاشت و اروم تا ته انداخت توی کونم موقع کامل تو کونم بود گفت دوست داری کیرمو من…اره …زینبم دوس‌ داره من…اره مادرتم دوست داره… من…اره بار اولی بود اسم مامان آورد شروع کرد تلمبه زدن تند تند میزد درد و سوزش و لذت قاطی شده بود گاهی جلو میرفتم و گاهی خودم میدادم عقب اسم مامانم میگفت اسم خواهرم میگفت و محکم تر تلمبه می زد کیه زیر کیرم کونی بیغیرت من…زینبه کونیته جندته تو بکنمونی اربابمونی ما کونیتیم آقا ناصر انقدر حشری شد که من از درد رو به جلو حرکت کردم ولی نتونستم زیاد از دستش در برم وسط تخت بودم با ضربه هاش کونم و کل بدنم بالا و پایین می شد بدون دست زدن به کیرم با فشار بدنم به کیرم و به تخت آبم ریخت ناصر هم با انقباضهای من بیشتر حشری شد و تلمبه هاش بیشتر کرد پشت هم میگفت زینب کونیه من مامانت جندمه کونی بیغیرت با صدا و ناله زیاد همه آبش تو کونم خالی کرد بعد اون چند بار دیگه به بهانه های مختلف دیگه بهم کون نداد و منم اصرار نمیکردم بعد پنج شش ماه ناصر هفته ای دو تا سه بار کونمو میگایید همیشه باید لباسای زینب و تنم می کردم گاهی که کمتر حشری بود و دوس‌داشتم وحشی تر بکنه منو فیلم زینب رو از رو کامپیوتر یا گوشی براش پخش میکردم ناصر دیگه برای کردن زینب اصراری بهم نکرد و هفته ای دو هفته ای یبار کونمو می کرد سال آخر و ماههای آخر که فهمید خونمون میخواد جابجا بشه و ما داشتیم می رفتیم تهران یبار که زیرش خوابیده بودم گفت دوست داری فیلم کون دادن ابجیت ببینی؟ گفتم اره گفت دوست داری مخش بزنم بکنمش فیلمش بیارم ببینی گفتم اره یهو گوشیش دراورد گفت الان خیلی وقته دارم ابجیتو می کنم و عکس و فیلم هاش رو نشونم میداد زینب تو همشون یه جوری بود که صورتش معلوم نبود ولی از اتاق میشد فهمید اتاق ناصر بود کیرم مثل یه وزنه بالا پایین میشد دوست داری بکنیش؟ من…اره من…ناصر جون رضا بیا بکن اذیت نکن گوشیو ازش گرفتم و همه عکس و فیلم هارو گرفتم ازش ریختم تو همون فولدر پیش بقیه حسابی بهش کون دادم دراز کشید و مث قدیم حوصله و انرژی نمیذاشت رو کیرش نشستم ناصر اینبار میخوام فک کنم که زهرا رو کیرم نشسته من… باشه
ادامه مطلب ...
16 631
58
مامان زهراست انقدر جلو عقب کردم که آبش اومد و همش تو کونم خالی شد بعد با فیلمای زینب جق زدم ما از اون محله رفتیم ۴ سال بعد خواهرم با پسر خالم سعید ازدواج کرد همونی که بار اول زینب کرده بود و فیلم گرفته بود ازش بعد یک سال طلاق گرفتن دلیلشم پسر خاله ی دزد و معتادم بود بعد چند ماه که زینب توی خونمون بود وقت هایی که خودم و خودش بودیم مخصوصا آخر هفته ها که بابا و مامان میرفتن روستا زینب لباسای خیلی بازی جلوی من میپوشید با اینکه دوست دختر داشتم ولی هنوز فکر و ذهنم درگیر قدیم و فانتزیهای قدیم بود از طرفی بعد از اون اتفاقات همیشه با دوست دخترام از نفر سوم صحبت می کردم گرچه جرات نداشتیم گروپ کنیم ولی در حد حرف خیلی جلو می رفتیم و حتی گاهی از حضور برادر دوست دخترم و یا خواهر من تو سکس حرف می زدیم حالا خواهرم خونه بود و چهارشنبه شب زینب فیلم عاشقانه ای آورد به اسم بی وفا رو صحنه های سکسی فیلم بی اختیار کیرم شق شد و حضور زینب بیشتر باعث شق شدن کیرم بود شاید اگر تنها میدیم اینجوری نمی شد زینب بعد فیلم یه تاپ و یه دامن تا بالای زانو پوشید رون تپل و سفیدش تا میرفت اشپزخونه و اینور اونور کامل معلوم بود نگاهش کردم هیچی نگفتم ولی خودش گفت چیه مگه تا حالا یه لیدی سکسی ندیدی با خنده و عشوه کیرم شق شق بود لیدی سکسی چقدرم خودت تحویل میگیری؟ اومد کنارم نشست یه لبخند زد گفت مگه نیستم عزیزم خودش لوس کرد و چلوند تو بغلم گاهی ایکار میکرد ولی اینبار کسی خونه نبود بعد چند دقیقه رفت و زمین دراز کشید گفت رضا لطفا ماساژم بده خیلی خستس بدنم خواستم چراغ روشن کنم گفت نمیخواد چراغ روشن کنی فقط برو فلان روغن از فلان جا بیار با اون بمالم یه جوری ناز عشوه رو بمالمش بود که گفتم باید همین الان جرش بدم شروع کردم برای اولین بار لمس کردن بدن خواهرم زیر تاپ اسپرتش تا دامنش رو چرب کردم خودش گفت صبر کن تاپش درآورد و بعد دستاش گذاشت رو و زیر سرش که یوری بود انگار می خواست صورتش معلوم نباشه شروع کردم مالیدن و ریختن روغن از گردن تا بالای باسنش رو چرب میکردم ولی جرات نمی کرد اینور اونور برم تا اینکه خودش گفت انقد بسیجی بازی در نیار رو باسنم بشین و اطراف کمر و پهلو هام بمال رو کون نرمش نشستم دوست داشتم همونجور بغلش می کردم مطمنم چند دقیقه نمی شد بدون اینکه تکونش بدم همه ابم میاد دستم تا کناره های سینش می بردم و ببعد می کشیدم تا زیر بغلش و گردنش اینجوری از رو کونش بلند میشدم و با خم شدن کیرمو برا یک ثانیه می مالوندم به باسن زینب چندبار اینکار کردم که زینب به بهونه که یه چیزی زیر شکمش خودشو باسنش داد عقب و یکم لفتش داد و بعد دراز کشید منم اون بار کیرم درآورده بودم و هر چند بار که پهلو و کنار سینش رو می مالوندم و کیرمو یه تماسی به کونش میدادم پیشابم رو به کیرم میمالوندم همین باعث شد زینب با درز کونش قشنگ کیرمو حس کنه ولی هیچی نگفت و فوری پشتش گفت تی شرت دربیار روغنی نشه شلوارکتم اگه زیرش چیز ی پوشیدی درش بیار و یه داستان کوص شعر که دوستش همینکار کرد و لباساش در نیاورد و کلی چرب شد رو گفت منم دو دل بودم چون که بر میگشت کیرم معلوم بود وولی تو دلم گفتم به درک بزار برم حلو و همین امشب بکنمش بعد گفتم نه اگه همیشه بمالمش بهتره یا یبار بکنمش خلاصه گفتم اروم میرم جلو فعلا خودش گفته در بیار لباسام در اوردم کیرمم از شرتم بیرون انداختم یکم پایین تر از کونش نشستن و هر بار خم می شدم پهلو و گردن شونش رو بمالونم کیرم رو مینداختم رو شکاف کونش یه بارش گفتم لامصب ببین تو چ وضعیتی هستی فقط توش نکردی باز گفتم شایدم حشری شده ولی اینجوری بعدا شاید بزاره دوباره بمالونمش ولی اونجوری دیگه حتی تو خونه هم باهام تنها نمیشه زینب گفت میشه رونو پاهامم بمالی از پایین شروع کردم مالیدن رسیدم تا روی رونش ولی دست به دامنش نزدم گفتم برم بالاتر گفت اره هرجاش می تونی با روغن چرب کنی رو بمال برام صداش یه لرزش و خمار بودن توش بود دامنش رو بلند کردم که بندازم رو باسنش چرب نشه بهشم گفتم نزدیک شدم ببینم می تونم کونش ببینم دامنش رو هر چقدر تونستم دادم بالا و بردم رو به جلو که خودشم پایین دامنش که زیر رونش بود رو کامل کشید تا زیر شکمش دامنش انداخته بود بالای کش دامنش روی شکمش و من از پهلو که نگاه کردم خط شورت ندیدم تازه فهمیدم که چرا چیزی نمی بینم زیر دامنش من دنبال شرتش بودم و کونش نمی دیدم دیگه حشری بودن توان برای فکر کردن برام نذاشت منم شرتش انداختم رو کمرش حالا باسن سفید گرد و نرم خواهرم روبروم بود نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر همه چربی رو ریختم روی دولپ و یکمیش رو رو شکاف کونش بازم اعتراضی نبود ندیدم دستام رو گذاشتم زیر لپای کونش و روبه بالا و بیرون حرکت دورانی انجام می دادم تا روغن حسابی پخش بشه به همین بهونه لای باسنش با
ادامه مطلب ...
16 937
58
رسش خوبه و باهم درس میخونیم هر روز خونمون بود من و زینب یک سال و خورده ای تفاوت سنیمون بود کوچک تر ازم بود بعد ده پونزده روز ناصر شروع کرد به جق زدن با لباس های زینب و هیچ کاری بلد نبود که بتونه با یه دختر ارتباط بگیره منم بلد نبودم ولی حسابی با لباس های زیر زینب جق می زد گاهیم ابش می ریخت روشون و من بعدش میرفتم و شورت و سوتین زینب رو می شستم کم کم جوری شد که وقتی شرتش می بردم حمام با بوی اب ناصر که بوی تندی هم داشت و تصور اینکه توسط ناصر کرده می شد جق می زدم نمیدونستم به این میگن اب بیغیرتی مث همیشه نبود فشار و شهوتش هزار برابر بود اونم تو اون سن که آدم خالی خالی روزی چند بار میتونه جق بزنه انقد بی غیرت شده بودم که موقعی ناصر شرتش بر می داشت کیرم شق می شد بعد یک ماه ناصر وقتی که داشت جق می زد و به منم میگفت تو هم در بیار جق بزن تو هم به خواهر مریم من فک کن بعد گوشیش داد دستم چندتا عکس نشونم داد گفت یواشکی گرفته به گرد کون زینب نمی رسید انقد لاغر مردنی بود ولی بهونه خوبی بود که کیر شقمو توجیه کنم و باهم جق بزنیم دوس داشتم کیرش ببینم کیر سفیدی داشت نسبت به مال من کوتاه و کلفت بود چند روز بعد گفت بیا نزدیک هم جق بزنیم و فیلم و عکسایی که تو کامپیوتر بود رو با هم میدیدم اونایی ک ب زور دان کرده بودم ابش رو که رو شرت زینب ریخت گفت بگیر تو هم ابت بریز رو شرتش خیلی حال میده واقعا لذت داشت گرچه من بعد رفتن ناصر قبلا تا جق می زدم همیکار میکردم یه مدت به همین منوال گذشت یه روز بعد رفتن مادرم و زینب رفتیم توی اتاق برای اولین بار لخت کامل شد شرت زینب آورد به منم گفت لخت شو بعد اینکه جلو کامپیوتر داشتیم کیرامون میمالوندیم دستش اورد کیرمو گرفت و شروع به مالیدن کرد سرش خم کرد نزیک کیرم تف انداخت روش و تند و محکم مالیدش آبم اومد ولی ناصر همینجور داشت میمالید خیلی لذت داشت ناصر گفت حالا نوبت تویه کیرش که تو دست گرفتم یه گرمی خاصی داشت دراز کشید گفت تف بزن مث من منم سرمو خم کردم چندتا تف کردم و بعد با دو دستم کیرش میمالوندم تنش گرفتم و سرش به کف دستم می مالوندم گفت بسه بزار دوباره مال تو رو بمالم کیرمو تو دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد پاشوو بریم روی تخت منم بی هیچ حرفی رفتیم روی تخت زینب دراز کشیدم و گذاشتم ناصر برام بماله شرت زینب گذاشت رو صورتم گفت بو کن فک کن زینب یا مریم برات دارن جق می زنن داشتم لذت میبردم اه و نالم در اومده بود ناصر…زینب بهتر برات میماله یا مریم کدومش جنده تره حس کردم جنس دستای ناصر فرق کرد گرم و نرم تر شد نیگا کردم ناصر کیرمو تو دهنش کرده بود انقدر اروم و با دقت کیرمو می خورد که باورم نمی شد ساک زدن همچین لذتی داشته باشه داشت ابم میومد که وایساد گفت حالا تو بخور دیگه برام مهم نبود دوست داشتم امتحان کنم از اونورم دوست داشتم بازم برام بخوره شروع کردم به خوردن کیرش بهم گفت فقط سرش رو لیس بزن و میک بزن اگه همه کیرمو خواستی بخوری فقط آروم اینکار کن که دندون بهش نخوره شاید چون من یک بار آبم اومده بود و کلی قبلش مالیده بودم هر دلیلی داشت ناصر حالت نشسته و دراز کشیده جوری که دستش به سرم می رسید نشست من حالت داگی شدم اول یکم کله کیرش رو زبون زدم و چندبار میک زدم بعد مث فیلما دو دستم گذاشتم روی روناش و همه کیرش رو فرو کردم تو دهنم اروم بالا پایین می کردم ناصر فشار دستاش رو سرم بیشتر کرد و همه ابش ریخت دهنم دهنم و پر شد و بقیش ریخت روی کیرش و خودش رفتم توالت تف کردم ولی یکیمیش مزه کردم که بفهمم چه مزه ای داره چرا انقد با اشتیاق می خورن مسواک زدم برگشتم به شکم دراز کشید گفت من ساک خوشم نمیاد دوست ندارم اب بریزه دهنم بیالاپایی بکن نفهمیدم منظورش چیه خودش دراز کشید و گفت کیرت رو مث فیلما فرو کن بین رونام و لپای کونم فقط تو سوراخم نکن کون سفید و بی موی ناصر جوری حشریم کرد که خودمم تمایلم به لاپا کردنش بیشتر شد به یک دقیقه نکشید که ابمو اورد و همونجور روش دراز کشیده بودم و ابم روی رونش و تخت ریخت دیگه هر دو سه روزی یکبار لاپایی همدیگه رو میکردیم و گاهیم به اصرار ناصر با ساک زدن آبش میاوردم برا من هر دو عالی بود هم وقتی کیرش زیر خایم و رو سوراخم می کشید هم وقتی براش می خوردم تا اینکه ناصر گفت بیا توالت یه چیزی یادت بدم با شلنگ کونش خالی کرد منم مث خودش هرکاری کرد انجام دادم به پشت درازم کرد و خودش رو کیرم نشست ناصر… زینب رو کیرت نشسته زینب و مریم رو کیرت دعوا کردن ولی زینب برنده شد ناصر…کی رو کیرته؟ ابجی زینبم ناصر…کون خواهرت دوست داری؟ من…اره جووون مرسی داداشی که کونمو می کنی داداشی خواهر کونیتو بکن خواهر جندتو بکن اوففف چه کیری دارای داداش کاش مامان می دید چطوری داری منو می کنی ابم اومد همه ابمم ریخت توی کونش یکم موند تا کیرم کوچیک شد
ادامه مطلب ...
16 406
58

sticker.webp

16 614
0
فیلم لو رفته خواهرم (۱) تو مدرسه پیش بچه ها بودم هنوز نت و این چیزا انقدر تو دسترس نبود کلیپا با سی دی و بلوتوث جابجا می شد همه هم گوشی نداشتن هموناییم ک داشتن مدرسه که میاوردن قایمکی میاوردن فیلم رو تو گوش ناصر دیدم که همون اول با همون کیفیت داغونش یه چیزاییشم توجهم جلب کرد قلبم شروع کرد به تپیدن همراهش کیرمم شق شد یعنی زینب بود؟؟ قالی خودمون بود پتوی خودمون بود لباس زینب بود از همه بدتر اتاق من و زینب بود میز و تخت دوطبقه ک معلوم نبود ولی پایه هاش تو فیلم مشخص بود فرداش به بهونه گرفتن چنتا عکس هرجور شده گوشی از ناصر گرفتم بردم انداختم رو کامپیوتر نمیدونستم میخوام با زینب چیکار کنم این پسره کی بود که داشت خواهرم میکرد زینب چادری ما چرا اینقدر حشری بود اصن کی اینقدر بزرگ شد که سکس کنه کی دوس‌پسر گرفت قبل اومدن زینب کیر سیخ شدمو با جق خوابوندم و طبق معمول با عذاب وجدان جق و حالا هم برا جق زدن هم اینکه رو فیلم کون دادن خواهرم جق زدم روز شب کردم شب دیر خوابیدم آخرای شب سرمو بر گردوندم از بالا داشتم نیگاش میکردم که دمرو خوابیده بود کم کم حواسم رفت به کونش لپای کونش نظرمو جلب خودش کرده بود شلوار نخی که رفته بود تو چاک کونش توی نور کم چراغ مطالعه پیدا بود مچ پاهاش سفید و بی مو و کپلی بود کونش گرد و قلمبه ناخودآگاه کیرم شق شد روشکم خوابیدن خودمم باعث شد بیشتر و بیشتر حشری بشم پاشدم آروم اومدم پایین یکم نیگاه کونش کردم با گوشی ناصر چندتا عکس از کونش گرفتم کیرم دراوردم و از زاویه ای که کیرم و کونش تو یه راستا بود عکس گرفتم و کیرمو می مالیدم انقدر حشری شده بودم خم شدم و بو میکشیدم یه لحظه گفتم روش دراز بکشم اگه حرفی زد فیلم رو نشونش میدم که حرفی نزنه ولی ترسیدم و بیخیال شدم اروم دستم رو کونش گذاشتم و به همه جای کون و رونش مالیدم کیرم مثل چوب سفت شده بود و نبض میزد رفتم سراغ فیلم که رو کامپیوتر بود با گوشی عکساش نگاه میکردم و با کامپیوتر فیلم کون دادنش پیش ابم انقد جمع شده بود که نیازی به تف نبود برا جق زدن مانیتور رو یه وری کردم و با آب پیشابم شروع کردم مالیدن کیرم یکم مالیدم کیرمو این بار با دقت بیشتری به کون خواهرم نگاه میکردم دوست داشتم خودم جای کسی بودم که میکردش کیر توی فیلم بزرگ بود ولی راحت تو کون زینب جا شد معلوم بار اولش نیست با فشار کله کیرم آبم چنان پاشید که حجمش برام قابل باور نبود شرتم خیس خیس شد عکسای که شب گرفتم رو انداخت روی کامپیوتر فردا گوشی دادم به ناصر از فردا کار هر روزم جق زدن شده بود داستانای سکسی و تصورات سکسی همه پسرای فامیل و همسایه رو بکن زینب می دونستم عکس و فیلم های زینب و داستانا فیلم های پورن همه رو توی یه پوشه قایم کرده بودم و هیدن بود ده پونزده روز بعد‌ از دادن گوشی به ناصر ناصر بعد از مدرسه باهام تا سر کوچه اومد هم محله ای بودیم ولی معمولا انقدر گشنه بودیم بعد مدرسه که هیشکی یه قدم اضافی با کس دیگه بر نمی داشت یه تعارف الکی کردم مث همیشه ناصر با کمال پررویی گرفت تعارفم رو و با هم اومد که بیاد خونه ناهار رو کشیده بودن و مامانم(زهرا) منتظر بود که ما برسیم و زینب رو با ماشین ببره مدرسه برا ناصرم ناهار کشید یکمم چشم غره رفت و بهم گفت چرا نگفتی دوست و مهمون داری که یچی درس حسابی آماده کنم خلاصه بعد رفتن زینب و مامانم رفتیم تو اتاق با کامپیوترم بازی کردن اون روز تموم شد فردا ناصر سر کلاس در گوشم گفت کونت میخاره یا واقعا اسکلی با تعجب نگاش کردم اسکل باباته چشاش دوتا کرد گفت چرا عکس کیرت و کون خواهرت پاک نکردی از تو گوشیم دوس‌ داری چیکار کنم که گذاشتی بمونن؟!به تته پته افتادم بعدا فهمیدم رو بعضی گوشیا کات کردن مث کپی عمل می کنه حذف نمیشه فقط کپی میشه فیلم زینب بود؟؟کون خواهرت بود تو فیلمه اره؟ قلبم اومد تو دهنم عکس کیرم و کون زینب نشونم داد گفت باید بکنمش دیشب ده بار جق زدم صبح با جق زدن اومدم مدرسه؟اگه نکنمش همین جق می کشتم فقط سر کلاس گفتم تورو خدا فعلا هیچی نگو هرچی بگی برات انجام میدم تا اخر کلاس هیچی نگفتم فقط قفل بودم و همین هم خودش نوعی تایید بود بدتر از اون این بود که بهش التماس کردم به کسی چیزی نگه شاید اگه میزدم به هوچی گری و یا با نقشه گوشی ازش میگرفتم یا تهدیدش میکردم بهتر بود ولی سادگی و بچگی مانع شد پرست فک کنم بعد مدرسه باهام اومد ناهار خورد از اون روز باج گرفتنای ناصر شروع شد دادن پول تو جیبیم بهش و هر روز می گفت باید زینب رو بکنه مدرسه برام جهنم شده بود و هرکسی نگام می کرد فک می کردم داستان فهمیده و ناصر یه چیزی گفته فقط التماس و التماس بعد یک هفته گفت اگه نمیتونی خواهرت رو برام جور کنی باید خودت بهم کون بدی گفتم باشه اگه خودت میتونی زینب بکن ولی من نمی تونم کار دیگه ای بکنم خودت مخش بزن از فرداش به بهونه اینکه ناصر د
ادامه مطلب ...
16 958
69
شه بدتر هم نیست . من چیزی کم نذاشته بودم واسه همسرم . وقتی خودمو مقایسه میکنم و هیچ کم و کسری نمیدیم بیشتر بهم فشار میومد و دوست داشتم فقط بدووونم چرا ؟ محمد چی داره که من ندارم ؟ اول خواستم برم داخل و غافلگیرشون کنم منصرف شدم. بعدش از راننده خواستم بره داخل و ازشون مخفیانه عکس بگیره که اون هم قبول نکرد این کارو انجام بده . آخر سر خودم تو ماشین منتظر موندمو بعد از یک ساعت که دوتایی از کافه خارج شدن یه چند تایی ازشون عکس گرفتم . هر کدوم سوار ماشین خودشون شدن و حرکت کردند. ما هم دنبال ماشین مهسا راه افتادیم . از مسیر حرکت معلوم بود داره میره سمت خونه و خبری از ماشین محمد نیست . حدسم درست بود رفت سمت خونه و با ماشین وارد خونمون شد . نیم ساعت داخل ماشین منتظر موندم و خبری از محمد نشد. تو دلم غوغایی بود بیا و ببین. هزار جور فکر مختلف تو سرم بود . اصلا حواسم نبود که ماریا خوابش برده . تصمیم خودمو گرفتم . میرم بالا و همه چی رو بهش میگم و آخر سر از خونه پرتش میکنم بیرونو طلاق . بعدش هم میرم سراغ محمد و با اون تسویه حساب میکنم .درسته مدرک درست حسابی ندارم اما واسه خودم همه چیز مشخص شده بود. پول راننده رو دادمو ماریا رو بغل کردمو به سمت خونه حرکت کردم . پاهام میلرزید . میترسیدم. دوست نداشتم آسانسور متوقف بشه. دوست داشتم همه چیز تموم بشه و یهو از خواب بپرم . اما با باز شدن در آسانسور فهمیدم که نه از این خبرا نیست و خوابی هم در کار نیست. درو باز کردم رفتم داخل و ماریا رو به اتاقش بردم و روی تختش گذاشتمو برگشتم به پذیرایی و مهسا رو صدا کردم . از اتاق بیرون اومد چشم هاش یه کم قرمز بود و انگار که گریه کرده باشه. بهش گفتم رو مبل بشینه . خیلی عصبی بودم اما تصمیمم این بود که به آرامش حرف بزنمو به هیچ وجه کار غیر عقلانی نکنم. بهش گفتم ساکت باش فقط گوش کن و از قضیه امروز شروع کردم و در آخر هم گفتم تو شمال هم همه چیزو دیدم و ازتون عکس دارم و هیچ حرفی باقی نمیمونه . در آخر هم با بغضی که داشتم گفتم من واقعا دوست داشتم اما تو کثافت تر اونی که لیاقت منو ماریا رو داشته باشی . بهت زده نگاهم میکرد و گریه میکرد و بدون هیچ حرفی بلند شد به مسعود(برادرش)زنگ زد و ازش خواست تا خودشو زودتر به خونه ما برسونه . مسعود میخواد چیکار کنه … گندی که خواهرش زده رو میخواد جمع کنه … میخواد بیاد بگه چرا به خواهر من تهمت میزنی … میخواد بیاد با من دعوا کنه … این حرفا رو تو سرم تکرار میکردمو خودمو واسه دعوا هم آماده کرد بودم که مسعود از راه رسید. مهسا درو باز کرد و مسعود اومد داخل . مهسا به مسعود با گریه گفت : دیدی گفتم خودت باید با مسعود حرف بزنی نه من . امروز منو با اون مسعود حروم زاده دیده و فکر میکنه من دارم بهش خیانت میکنم . من به خاطر مائده(خواهرش) به شوهرم(من) چیزی نگفتم. نمیخواستم زندگی مائده بهم بخوره بیا اینم نتیجش. من گیج شده بودم . نمیفهمیدم مهسا چی میگه و منظورش چیه . سرم داشت سوت میکشید . مسعود شروع کرد به حرف زدن … مسعود گفت : بعد از سفر شمال مهسا بهش گفته که محمد چند ماهیه داره بهش پیغام میده و بهش ابراز علاقه میکنه و اما مهسا بهش بی محلی میکنه و جوابشو نمیده تا بیخیال بشه اما علاوه بر این که بیخیال نمیشه تو سفر شمال شروع میکنه به آزار و اذیت مهسا و چند باری مهسا رو به زور لمسش میکنه اما فرصت نمیکنه کاری کنه . مهسا هم از ترس این که تو بفهمی اونجا هیچ عکس العملی نشون نمیده تا مبادا خدا نکرده تو کار اشتباه یا خطرناکی نکنی . بعد از شمال با من حرف زد و ما هم تصمیم گرفتیم اگه باز مزاحمت ایجاد کرد این بار بریم سراغش و تهدید کنیم که همه چیزو به مائده میگیم . اما خواستیم بترسونیمش و نزاریم بفهمه که من از جریان خبر دارم . به همین خاطر مهسا تنها باهاش قرار گذاشت تا حرف بزنه که تو امروز دیدیش. مهسا:اولش شروع کرد به درد دل و بعدش بد گویی از مائده . یه کم بعد شروع کرد به تعریف کردن از من. بعدشم گفت دوسم داره . من دیگه بعد از ابراز علاقه جوابشو اصلا ندادم ولی اون ادامه داد و بدتر شد و شروع کرد به تعریف کردن از بدنم ولی من باز هم هیچ جوابی بهش ندادم. توشمال هم یک بار تو حیاط ویلا و یکبار تو آشپزخونه خودشو بهم مالوند .یکبار هم وقتی میخواستم ماریا رو بعد از استخر خشک کنم از پشت خودشو چسبوند بهم و محکم بغلم کرد اما تا صدای پا اومد ولم کرد و رفت اون طرف تر.من واقعا هول شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم . من دوست دارم آرمان.من میترسیدم به تو بگم. انگار که بی هوا انداخته باشن منو داخل استخر آب سرد. یه همچین حسی داشتم بعد از تموم شدن حرفهای مهسا. گیج و منگ بودم .باورش سخت بود. مستقیم رفتم داخل اتاق ماریا و کنارش خوابیدم. خواب نه اوضاع رو بدتر میکنه و نه بهتر اما تنها کاریه که تو
ادامه مطلب ...
16 438
76
رو از دست افکارت فراری میده . الان یک سال از اون ماجرا گذشته. مائده و محمد عوضی از هم جدا شدند. این کمترین چیزی بود که میخواستم . دلم میخواد با ماشین زیر بگیرمش. یا اون قدر مشت به صورتش بزنم تا ننه باباشم نشناسنش. اما به مهسا قول دادم کاریش نداشته باشم. یک ماهه شروع کردم به مشاوره بلکه درمان بشم . مرضی گرفتم به نام شَک. به عالمو آدم مشکوکم . پرخاشگر شدم .زود عصبی میشم . من کار اشتباهی نکرده بودم و گرفتار چیزی شدم که خودم ذره ای تقصیره نداشتم . این عدالت نیست . آرمان نوشته: آرمان
ادامه مطلب ...
17 641
74
نم ) با بچه هامون داخل استخر مشغول آب بازی بودیم . بعد از حدودا نیم ساعت محمد از آب بیرون اومد و کنار استخر نشست . منم مهسا رو صدا زدم تا برای ماریا حوله بیاره .یه کم بعد مهسا با حوله اومد و ماریا رو با خودش برد بلافاصله بعد رفتن اونا محمد هم پشت سرشون به داخل ویلا برگشت . چند دقیقه بعد وقتی مسعود زنشو صدا کرد تا برای پسرشون حوله بیاره اما انگار کسی صداشو نشنید و منم که دیگه خسته شده بودم گفتم ایراد نداره من میخوام برم بیرون حوله میارم . وقتی وارد ویلا شدم خبری از خواهر زنم و زن مسعود نبود .اولین چیزی که دیدم مهسا بود در حالت سجده بود و داشت ماریا رو خشک میکرد و چند متر اون طرف تر هم محمد که داشت با گوشیش ور میرفت. (ما خانوادگی پیش هم راحت هستیم و راحت لباس می پوشیم اما لباس خیلی تنگ و بدن نما و یا خیلی باز نمی پوشیم . اون روز هم مثل همیشه مهسا یه شلوار نخی و یه تیشرت تقریبا بلند که تا روی کونش اومده بود پوشیده بود) اما تیشرتش کامل بالا رفته بود و کونش و خط شرتش کاملا تو شلوار خودنمایی میکرد و علاوه براین دقیقا قسمت کونش خیس بود . محمد با زنش صحبت میکرد و از صحبتاش فهمیدم که با خواهر زنم بیرون رفتن و در ویلا حضور ندارن . اینبار هم یه جوری شدم اما خیلی زود با خودم کنار اومدمو و فراموش کردم اما شب وقتی میخواستم بخوابم هرکاری کردم خوابم نبرد و دوباره شروع کردم به مرور و آنالیز چیزی که دیده بودم . چرا شلوار مهسا خیس بود … خب شاید دستش خورده بود به ماریا بعد هم به شلوارش … محمد چرا نرفته بود اتاقش. اونجا داشت با تلفن حرف میزد… اصلا چرا تا مهسا اومد ماریا رو ببره محمد هم رفت داخل … چرا مهسا تیشرتشو درست نکرده بود چرا قیقا پشت به محمد خم شده بود و بچه رو خشک میکرد … و … . اون شب وقتی خوابیدم و صبح بیدار شدم برعکس دفعه قبل همه چیز یادم مونده بودم و به هیچ وجه نتونسته بودم فراموش کنم . تا ظهرش هرکاری کردم نتونستم با خودم کنار بیام و عادی رفتار کنم و همه چیز در ذهنم تغییر کرده بود. خلاصه اون مسافرت تموم شد و ما به خونه برگشتیم اما فکر و خیال راحتم نمیذاشت و من مشکوک شده بودم. شک چیز خیلی بدیه . خواب و خوراکو میگیره . دائم ذهنتو تحت تاثیر قرار میده و یه لحظه آرومت نمیزاره . چند بار بعد از اون خواستم با مهسا حرف بزنم و باهاش در میون بزارم اما این کارو نکردم . پیش خودم گفتم مگه سند داری . مگه مدرک داری . اگه زیر بار نرفت چی . اصلا یه کم احتمال بده واقعا اتفاقی نیوفتاده باشه . یکی دو ماه به طور کامل مهسا رو زیر نظر داشتم . اولش خواستم دوربین تو خونه کار بزارم اما به خاطر دردسر هایی که داشت بیخیال شدم اما کامل حواسم جمع بود که کجا میره کی میاد .چندین بار هم کامل تعقیبش کردم و چند بار هم کنار خونه پنهان شدم و خونمونو زیر نظر گرفتم و دو سه بار هم پنهونی گوشیشو چک کردم ولی تو اون مدت هیچ اتفاقی نیوفتاد . خودم هم سعی کردم عادی رفتار کنم . سکس و تفریح و گردش و حرفو درد و دل مثل همیشه و به صورت عادی داشتیم و مشکلی هم پیش نیومد تا این که یک روز مهسا گفت فردا با دوستام میخوام برم استخر و ازم خواست تا از ماریا مراقبت کنم منم قبول کردم.همون شب گوشیشو که چک کردم دیدم راست میگه و تو گروه تلگرامی با دوستاش قرار گذاشتن واسه استخر اما تو آخرین پیامش گفته که من برام کار پیش اومده و نمیام. با خودم گفتم حتما منصرف شده و یادش رفته که به من خبر بده . صبح پنجشنبه روزی بود که وقتی دیدم داره لباس بیرون میپوشه ازش پرسیدم کجا میری و جواب داد که استخر . دوباره همه ی این اتفاقات این چند وقت تو یه لحظه تو سرم مرور شد و مطمئن شدم یه خبرایی هست . میدونستم که حتما باید دنبالش برم و سرازکارش دربیارم اما نمیدونستم چه جوری چون هم باید از ماریا مراقبت میکردم هم ماشین نداشتم که دنبالش برم . یک فکر به ذهنم رسید و بهش گفتم ماریا رو حاضر کن تا منم ماریا رو ببرم شهربازی تا یه کم بازی کنه و سریع از اسنپ ماشین گرفتم اونم قبول کرد . ما زود تر از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و به راننده گفتم اون مسیری که زدم رو کنسل کن و سر کوچه منتظر باش تا بهت بگم چیکار کنی. چند دقیقه بعد ما مهسا اومد و ما هم دنبالش راه افتادیم. دل تو دلم نبود . یعنی چه اتفاقی قراره بیفته . ما که زندگیمون خوب بود کنار هم .خدا کنه من اشتباه کنم. ماشینو کنار یه کافه پارک کرد و پیاده شد و وارد کافه شد منم به راننده اسنپ گفتم یک جا پارک کنه که کامل به کافه دید داشته باشم . بعد از چند دقیقه یک ماشین که دقیقا مثل ماشین محمد بود اومد و محمد از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد. دقیقا ماشین محمد بود و اون شخص هم خود محمد بود . دیگه همه چیز واسم روشن شده بود . اخه این محمد چیش از من بهتر بود . من که زندگیم از اون بهتر نبا
ادامه مطلب ...
16 124
76
باجناق عوضی بالاخره بعد از چند جلسه مشاوره دیگه تحملم تموم شد . باید بهش اعتماد میکردم تا بتونیم پیشرفت کنیم . خسته شدم . همه چیز رو گفتم از شروعش … هفتمین سال ازدواجم با مهسا بود . دخترم ماریا سه سالش بود . از زندگیم راضی بودم . نه این که فوق العاده باشه نه، ما هم مثل همه زن و شوهرا قهر داشتیم دعوا هم داشتیم ولی مهم این بود که من احساس رضایت کلی داشتم از زندگیم . زنو بچمو واقعا دوست داشتم . همه چیز از اون مسافرت دسته جمعی شروع شد که با برادر زنم و باجناقم به همراه خانواده هامون دسته جمعی رفتیم شمال. یه ویلای نسبتا بزرگ اجاره کرده بودیم تا چند روز خوش بگذرونیم و شاد باشیم. روز دومی که اونجا بودیم به صورت کاملا اتفاقی وقتی داشتم با دخترم ماریا بازی میکردم دیدم تو آشپزخونه وقتی که مهسا داشت ظرف هارو می شست محمد (باجناقم) اومد از کنار مهسا رد شد تا یخچالو باز کنه و چیزی برداره اما کامل خودشو از پشت به کون مهسا مالوند و رد شد رفت اما مهسا هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد و کاملا عادی بود انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده . ناراحت و عصبانی شدم. نمیدونستم باید چیکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم .ماریا رو بغل کردم و به سمت حیاط رفتم . همین جور که راه میرفتم با خودم فکر میکردم و چیزی که دیده بودم رو مرور میکردم و با خودم حرف میزدم یعنی این دوتا با هم … . نه بابا دیوونه شدی … . مگه تا حالا از مهسا چیزی دیدی… . محمد شیشه خورده داره ولی اینجور آدمی نیست … . شاید من اشتباه دیدم … . اصلا مگه میشه … . اره بابا یه اتفاق بود … . الکی بزرگش نکن … . مگه واسه خودت پیش نیومده که به یه زن برخورد کنی … . فراموش کن و تمام . بیست دقیقه بعد برگشتم داخل و اصلا به روی خودم نیاوردم و سعی کردم فراموش کنم و کاملا عادی رفتار کردم. همون شب از یادم رفت . صبح وقتی چشمو باز کردم مهسا کنارم خوابیده بود و همون احساسی رو داشتم که همیشه نسبت به زندگیم داشتم . اولین کارم این بود که مهسا رو محکم بغل کردم جوری که از خواب بیدار شد و بهم گفت چته دیوونه . از پشت محکم بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لاله گوشش . همین طور که دستمو دورش حلقه کرده بودمو و یکی از سینه هاش تو دستم بود آروم نوازششون میکردم. گردنشو بوس میکردم و خودمو بیشتر بهش میچسبوندم.کم کم مهسا هم همراهیم میکرد و کونشو بیشتر به عقب میداد و کیر منم که کاملا راست بود بیشتر لای چاک کونش فرو میرفت .تابشو دادم بالا تا سینه هاش افتاد بیرون و همین جور که درازکش از پشت بغلش کرده بودم سعی کردم شلوارک و شرتشو با هم از تنش در بیارم.مهسا هم کمک کرد تا راحت تر این کارو انجام بدم .مهسا دستشو اورد پشتش و کیر منو از داخل شرت درآورد و درست لای کونش گذاشت . حس شهوت عجیب و غریبی داشتم شاید تو این هفت سال فقط چند بار تا این حد دلم سکس میخواست . یه کم تف زدم به انگشتام وسر کیرم مالیدمو سعی کردم وارد کوسش کنم. تف من و خیسی کوس مهسا باعث شد کیرم راحت وارد کوسش بشه . مهسا خودشو عقب جلو میکرد و منم همراهیش میکردم . ریتممو سریع تر کردم و محکم تر کیرمو میکوبیدم . تو همون حال مهسا بهم گفت یواش تر بزن ماریا از خواب بیدار میشه اما من حالیم نبود و همین جور ادامه دادم. دیگه صدای آه و ناله های مهسا هم بلند شده بود . انگار واسم اهمیت نداشت ماریا بیدار بشه یا صدامون بره بیرون و بقیه بشنون . یه کم دیگه تو همون حالت از بغل توکوسش زدمو خسته شدم و پاها درد کرد. بلندش کردم و لب تخت حالت داگی شد و خودم پشتش ایستادم . کیرمو وارد کوسش کردمو دوباره شروع کردم به تلنبه زدن . تو حالت داگی دستمو دو طرف کونش گذاشته بودم و لای کونشو از هم باز کرده بودم . سوراخ کونش باز شده بود و هیچی چیزی تو سکس به اندازه این حالت که کیرم تو کوس باشه و سوراخ کون باز بشه به من حال نمیده . همین جور که میکردم انگشت شستمو وارد سوراخش کردم . این کارو همیشه انجام میدادم . واقعا برام لذت بخشه. ولی مهسا هیچ وقت اجازه نمیداد بیشتر از یه بند انگشت داخل کونش کنم و میگفت درد داره و اذیت میشم . یه کم تو همین حالت ادامه دادمو سعی کردم انگشتمو بیشتر داخل کونش کنم و همین جور به تلمبه زدن ادامه دادم . اینبار مهسا هیچ اعتراضی نکرد و این نشون میداد حتی اگه درد هم داشته باشه داره لذت میبره . دیگه به اوج رسیده بودمو مهسا هم کونشو تند تر عقب و جلو میکرد که احساس کردم الانه که آبم بیاد . هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم . تمام آبمو داخل کوسش خالی کردم .قطعا یکی از لذت بخش ترین سکس های عمرمو تجربه کرده بودم. مهسا رو به جلو رفتو من هم پشت سرش جفتمون رو تخت افتادیمو چند دقیقه به همین حالت تو بغل هم بودیم . بعدهم رفتم دوش گرفتمو پشت سر من هم مهسا دوش گرفت . دو روز از اون ماجرا گذشت . صبح بود منو محمد و مسعود (برادرز
ادامه مطلب ...
15 916
88

sticker.webp

15 873
0
میکشم منم لباساموکامل درآوردم افتادم روش سفیدی بیش ازحدش منوکلافه کرده بودازپیشونیش تامچ پاهاشوهی می بوسیدم ولیس میزدم پاهاشوازوسط بازکرده وکوصشوکامل کردم تودهنم یک کوص کوچولووسفیدی داشت خودشم قدکوتاهی داشت کمی ریزه میزه بودمدل ۶۹شدیم که کیرمنوگرفت شروع کرد به لیس زدن خوردن ومنم داشتم کوصشولیس میزدم حدودابیست دقیقه ماهمدیگرولیس می‌زدیم دیگه فتانه کوصش آب افتاده بودم که مزه کوصش تغییر کرده بودبلندشدم روبه بالا خوابوندمش کیرم روگذاشتم روسوراخ کوص تنگ وکوچولوش خیلی یواش فشاردادم کیرموبه زورکردم توکوصش صدای اخواوخش دراومده بودکیرموتاته فروکردم توکوصش خیلی کوصش تنگ بودطوری ناله میزدکه انگاری داشتم پرده کوصشوپاره میکردم لبموگذاشتم رولبش کم کم هم لبشومیک میزدم وهم تلمبه زدنوتندترش کردم یک خورده که تلمبه زدم صدای اخواوخش خوابیدپاهاشودادم بالا شروع کردم به گاییدن پاهاشوپشت کمرم قلاب کردبادستاش منوصفت بغلم کرد ناله زدناش شروع شدتوناله هاشو می‌گفت شاهین عشقم بکن منوکوصموپاره پاره کن منم بیشتر شهوتی میشدم بعدازکمی تلمبه زدن بهش گفتم برگردبه پشت حالت داگی نگهش داشتم شروع کردم به گاییدن فتانه که دیدم فتانه خودشوجمع کرده داره می‌لرزه خودشوشل کرده افتادروتخت فهمیدم ارضاشده درازکش دمروخوابوندمش مقداری وازلین ازرومیزگرفتم زدم به سوراخ کونش واب کوصش روکیرمن پاشیده بودگفت توکونم نکنی من طاقتشوندارم دردشدیدی میگیرم گفتم تونگران نباش خیلی آروم آروم می‌زارم توکونت بطوریکه اصلا دردی احساس نکنی دیگه نداشتم حرفی بزنه سرشوبرگردوندم لبموگذاشتم رولبش شروع کردم به خوردن لبش کیرموبادست گرفتم گذاشتم روسوراخ کونش خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن کم کم کله کیرموکردم توسوراخ کونش کمی مکث کردم که کونش جابازکنه همونجوراروم آروم کیرم روتاته فروکردم توکونش بهش گفتم دردت گرفته گفت نه فقط میترسم دردم بگیره گفتم دردت نمیگیره وای بااینکه چاقم نبودوکپل گنده ای هم نداشت ولی چه کونی داشت من بیست دقیقه ازکون گاییدمش تادیدم کله کیرم داغ کرده که باچندتاتلمبه زدن سنگین ابم اومدوهمشوخالی کردم توکون فتانه ازاون روزبه بعددیگه باهم عهدبستیم که هر موقع هوسش فتانه روکردم بهش زنگ بزنم وخودشوسریع برسونه خونه مااکثراصبحهامیادکه خونه ماکسی نیست ومنم به طرز عجیبی میگامش ولی همچنان عاشقشم دوستش دارم تاالان شاید بالای صد بار گاییدمش نوشته: شاهین
ادامه مطلب ...
17 115
82

sticker.webp

17 806
0
شاهین و خانم پرستار سلام من شاهین هستم ۵۰ ساله ازتهران این داستانی روکه می‌خوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من ۳۲سالم بودبایک خانمی آشناشده بودم که میخواستم باهاش ازدواج کنم که بعدچندمدت باهاش ازدواج کردم ایشون یک دوستی داشتن که پرستار بیمارستان بودومنم که اکثرا بیمارستان میرفتم بااین خانم که اسمش فتانه بوداشناشدم اوایلش به چشم خواهری نگاش میکردم کم کم به دلایلی که نمی‌گم بامن حسابی عیاق شدوهرکجامنومیدیدمیموندخیلی ریلکس بامن احوالپرسی میکردتایک روزکه من رفته بودم توبخش ایشون منودیداومدجلوبامن شروع کرد به حالواحوال کردن ناخودآگاه بعداحوالپرسی شروع کرد به شوخی کردن بامن اقاشاهین شماگلیدخیلی خیلی گلی هرچی بگم کم گفتم توشوخی کردنش آستین لباس کارش رویک کم بالا زدکه دستشوبخارونه که چشم افتاده بدنش ازهمونجااستارت کارخورده شددیدم وای چه بدن سفیدی داره بخودی خود کیرم کم کم بلندشدالبته من ازقبل ازصورتش فهمیده بودم که بدن سفیدی داره ولی اینطوری ندیده بودم تاچندمدتی شبهامیخواستم بخوابم همش به یادفتانه می‌خوابیدم روزهاهمش توذهن من بودنمیتونستم به راحتی ازش بگذرم منوکلذفم کرده بودبعضی موقع ماشینش ایرادپیدامیکردسریع به من زنگ میزد میرفتم بیمارستان براش درستش میکردم ازاین جریان چندروزی گذشت تاصبح یک روزی ازدرخونه زدم بیرون ماشین خودموازپارکینگ آوردم بیرون که برم سرکاردیدم گوشیم زنگ میخوره گوشیمو برداشتم دیدم فتانه خانم داره زنگ میزنم بعدازسلام و احوالپرسی گفت امروزمیتونی بیای بیمارستان ماشین من خراب شده درستش کنی گفتم باشه من تا۴۰دقیقه دیگه میام خدمت شما چشم خلاصه توراه همش به فتانه فکرمیکردم گفتم شاهین امروزهرطوری شده بهش پیشنهاد دوستی روبده تابتونی چندروزدیگه اون بدن سفیدش روبغل کنی وبکنی رفتم بیمارستان پیشش گفتم من اومدم بریم پایین توپارکینگ ماشین شماروببینم چی شده کجاش خرابه باهم دیگه سواراسانسورشدیم اومدیم پایین تواسانسورنگام میکردومنم نگاش میکردم که دیدم داره آروم آروم می‌خنده منم خندم گرفته بود رسیدیم به طبقه همکف ازاسانسوربیرون اومدیم رفتیم به سمت پارکینگ توراه دست کردتوجیب مانتوش دوتاشکلات مغزداردراوردبرگشت به پشت یک نظرپشتشونگاه کردوزودسرشوبرگردوندیدونه شکلات روبه من دادیدونشم خودش برداشت من با خودم کلنجار میرفتم که چجوری بهش بگم که من عاشقش هستم رسیدیم به ماشین در ماشین روبازکردکاپوت روکشیدوماشین رواستارت زددیدم از داخل موتوریک صدای وحشتناکی میزنه بیرون کمی باموتوروررفتم دیدم پیچ استاربه بدنه کاملا شل کرده و استارت داره میوفته پایین گفتم عیبش روگرفتم فتانه خانم نزدیک بوداستارت بیفته شماهمینجابمون من برم اچارالن بیارم پیچاروصفت کنم گفت باشه رفتم ازتوماشینم اچاراوردم وشروع به صفت کردن پیچاشدم ولی فکرم همش پیش فتانه بودذهن من درگیرش بوده بدجوری دلموزدم به دریا گفتم فتانه خانم می‌خوام چیزی بهتون بگم اجازه دارم واگرناراحت میشی من لب بازنکنم دیگه خودش فهمیده بود که چی میخام بهش بگم هی لبخندمیزدیک ضرب همه چیزوبهش گفتم خودموخالی کردم که درجواب من برگشت گفت منم خیلی دوست دارم ولی شاهین جان منم شوهردارم دوتابچه دارم وازطرفی شماهم متاهلی همسرت بامن همکاره هیچ میدونی اگه اینابفهمن دیگه آبرویی برای منوتونمیمونه گفتم خوب مجبورنیستیم که جلوشون تابلوبازی دربیاوریم تویک تایم مشخص به همدیگه زنگ می‌زنیم باهم درتماس میشیم که خندید گفت خودت میدونی منم دلم نمیاد که یک مرد خوبی مثل توروجواب کنم وازدست من رنجیده بشه خانمم بامن صحبت کرده بود که برای سه چهار روزه دیگه یک هفته مرخصی میگیره که بره خونه مادرش چون مادرش مریض بوداازش پرستاری کنه گفت توهم میای گفتم نه من خونه خودمون میمونم تاروزموعودتحمل کردم خانمم مرخصی گرفت رفت خونه مادرش منم گوشیمو گرفتم ساعت ۸صبح زنگ زدم به فتانه گفتم جیگربرودفترپرستاری برای خودت مرخصی اضطراری ردکن بیاخونه ماادرس خونه روبلدبودگفت خیرباشه که بهش گفتم من تایک هفته تنهام اول گفت میترسم توروخداشرنشه اگه کسی بفهمه من اعتبار چندین سالموتوبیمارستان ازدست میدم گفتم نترس من پیشتم گفت باشه من توانیم ساعت دیگه پیشتم منم بلند شدم به کیرم اسپری زدم تا فتانه بیادکمی هم شیره تریاک داشتم باچایی حلش کردم خوردمش ویک چایی هم دوباره خوردم هی لحظه شماری میکردم دیدم زنگ خونه صداش دراومدبدون اینکه ایفونوبردارم درروبازکردم درواحدمونم بازکرده مستقیم اومدتودیدم داره ازاسترسوترس می‌لرزه اومدداخل دم دربغلش کردم بوسیدمش کمی باهاش ور رفتم تراکم کم ترسش ریخت به حالت عادی برگشت دیگه معطلش نکردم بغلش کردم بردم تواطاق خواب روتخت روسریشوازسرش درآوردم دکمه مانتوشوبازکردم خودش مانتوشوازتنش دراوردشلوارشوازتنش درآوردم یک تاپ قرمزرنگی تنش بودباسوتینش ازتنش درآوردم گفت خجالت
ادامه مطلب ...
16 611
104
اولین تجربه سکس خشن با دختر نوجوان سلام اسمم محسن ۳۴ سالمه مجردم و مستقل زندگی میکنم از خودم بگم ۱۸۴ قدمه و ۹۰ کیلو وزنم ظاهر خوبی دارم داستانی که میخوام بگم برا دو ماه پیشه هنوز برام قابل هضم نیست دوست دختر زیاد داشتم سکس ام زیاد کردم همه مدلی ولی این یکی برام خیلی جالب بود زیاد کشش نمیدم اگه داستان نویسیم بده ببخشید دیگه من معلم ادبیات نیستم من اهل یزدم چند وقت پیش یه مهمانی دعوت بودم ده بالا که یکی از ییلاقات نزدیک یزده تولد یکی از رفیق هام بود وسط مهمانی رسیدم بقیه شروع کرده بودن منم رفتم جلو اپن چندتا پیک به رسم عادت پشت سرهم زدم این شگرد یاد بگیرین واسه تازه کارها تو مهمانی سه چهارتا پیک سنگین و پشت هم بزنین بعد بکشید کنار بیست دقیقه ای ی سبک بزنین که بفهمید چند چندین من زیاد اهل رقص نیستم برعکس بقیه که رسمی پوشیده بودن اسپرت تنم بود چندتا پیک زدم رفتم رو بالکن سیگار کشیدن یکی از پشت سرم گفت ببخشید سیگار دارین منم همیشه تو مهمانی دو سه تا پاکت میگیرم میبرم برگشتم دیدم یه دختر نسبتا لاغر با قد حدودا ۱۷۰ موهاش رنگ کرده بود رو به قرمز سنش هم فکر نکنم بیشتر ۱۸ سالش بود با ی چهره بانمک نمیشناختمش قبلا تو این جمع ها ندیده بودشم برگشتم گفتم نداشته باشمم برات از زیر سنگ جور میکنم شما جون بخواه پاکت سیگارو تعارف اش کردم امد ی نخ برداره گفتم پاکت اش پیشت باشه تشکر کرد و رفت برگشتم تو ببینم با کی امده کسی داره یا بی صاحاب دیدم بغل الهام وایساده ی چشمک به الهام زدم گفتم بیا کارت دارم این الهام پایه ثابت مهمانی هاست هرجا هم میره ی گله از رفیقاش با خودش میبره مجلس گرم کنه امد گفت چیه گفتم این دختره رو میشناسی گفت آره دوستمه تازه آشنا شدم باهاش تو ارایشگاه گفتم کسی که مخش کار نگرفته گفت نه تازه رسیدیم خوشت امده ازش گفتم آره اگه فایده داره برام اوکی اش کن اینم رفت بهش ی چیزی گفت اینم زیر چشمی ی نگاه من کرد و خندید خلاصه دیگه همه بالا بودن و بزن و برقص که دیدم یکی از پشت دستش انداخت دور کمرم برگشتم دیدم همون دختره است که بعدا فهمیدم اسمش مهسا است مست هزار بود منم باهاش رقصیدم و بغل و در حدی که تابلو نباشه بمال بمال دیگه آخر مهمانی بود اون دختری که الهام و این دخترها باهاش امده بودن وسط مهمانی پاشده بود رفته بود هرکدام با یکی داشتن برمی‌گشتن سمت شهر به مهسا گفتم افتخار میدی برسونم ات گفت زشته با دوستم امدم جاش بذارم گفتمش زشت پیرزنی که ساپورت صورتی بپوشه وایسا ببینم الهام چیکار میکنه گفتمش الهام با کی میروی گفت من شبی همینجا میمونم یکم کمک بدم جمع جور کنن میخواد باهات بیاد هر جور خودش میدونه خلاصه نشستیم برگردیم گفتم شبی تا کی اوکی هستی بیرون باشی گفت فرقی نمیکنه خانه گفتم میروم مهمانی خانه دوستم شاید شب نیام بهش گفتم ما اینجا باغ داریم اگه اوکی هستی بیا بریم باغ ما تو مستی رانندگی تو جاده خطرناکه میخواستم ببرمش باغ اینجور گفتم آخه خیلی مست بود ی ساعت میگذشت بیهوش بود اوکی داد گفت بریم فقط من لباس ندارم گفتمش اشکال نداره اینجا همه چی هست رسیدیم درو زدم و رفتیم تو پدر و مادر من سنشان بالاست به زور سالی چند بار میان اینجا هواش براشون سنگینه بقیه خواهر و برادرم ام ازدواج کردن هرکدام سی خودشانن اکثرا اینجا خالیه رفتیم تو دیدم این خیلی حالش خرابه الان که خراب کاری کنه بردمش تو حمام یه چهارپایه گذاشتم گفتم بشین میخوای بالا بیاری همینجا بیار یکم اوق زد و … ایناش دیگه هرکی تجربه حال خرابی مستی داره میدونه چطوره من آدم حالم بد بشه ای نیستم ی شب درمیان دارم رفیقام جمع میکنم خلاصه گفتم لباسهات کثیف شده دربیار یه دوش بگیر حالت بهتر میشه کمکش کردم لباس هاش در اورد ولی شرت و سوتین اش باز نکردم معذب نشه کردمش زیر دوش لباساش انداختم تو ماشین لباس ها خودمم کثیف شده بود انداختم تو ماشین رفتم دم حمام ببینم چطوره دیدم گوشه دیوار تکیه داده گفتمش میخوام لباسها رو بشورم اون لباس زیرت هم بده باهم بندازم تو ماشین کثیف شده برات لباس تمیز میارم یکم خجالت می‌کشید خودم رفتم اول سوتین اش باز کردم بعدم شرتش از پاش در آوردم از اندامش بگم یه ممه ۷۰ با پوست سفید که نوک نداشت هنوز خوب نرسیده بود کال بود 😅 با یه کون خوشگل و جمع جور لباساش گرفتم رفتم بیرون انداختم تو ماشین شرت خودمم انداختم و ماشین روشن کردم ی حوله داشتم انجا واسه مهمان با حوله خودم چندتا تیشرت و شلوارک رفتم تو حمام وقتی دید منم لخت امدم هیچی نگفت روشا برگرداند رفت زیر دوش رفتم از پشت کیرم گذاشتم لا چاک کونش در گوشش گفتم بهتری قربانت بروم گفت آره خیلی بهترم یکم شامپو زدم به سرش و بدنش شروع کردم به مالیدن سینه هاش همینجوری که کیرم لا کونش بود با دوتا دستم ممه هاشو می‌مالید راستش نمیدونستم دختره یا اپن از ی طرف اینقدر راحت با من امده بود با کسی
ادامه مطلب ...
17 441
92
کس از کسش صدا گوز میاد 😅 دیگه خودمم حال کرده بودم این مدلی سکس دستاش از پشت گرفته بودم با اون یکی دستم تا میشد لپ کونش وا میکردم و تلمبه میزدم چند دقیقه که با شدت زیاد کردمش غرق عرق بودم خسته شده بودم باید یکم زانو رو خم میکردم که مماس بشه دیدم اینجوری نمیتونم گفتم بریم رو مبل پاشد بریم تو حال این کون لخت جلوم راه میرفت رد دستم رو یکی از تپل ها کونش اوووف چ صحنه ای بود گفتم به کمر بخواب رو دسته مبل از این مبل راحتی ها بود که دسته پهن داره ی کوسن گذاشتم رو دسته که اذیت نشه رو کمر خوابوندمش پاهاشو گذاشتم سر شانه حالا نکن کی بکن اون ک چشاش بسته بود فقط آه میکشید آنقدر وحشی کرده بودمش که کشیدم بیرون دیدم کاندوم پاره شده منکه حشری هزار ی کس سن پایین جلوم گور بابا کاندوم انداختم کنار به قول ی رفیقم گوشت باید بخوره به گوشت تا آدم بفهمه چی به چیه افتادم به جونش با تمام قدرت میکردم اش آخه مبله ی نیم متری جابجا شد دیگه نزدیک امدن بودم گفتم دارم میام میخوری اش گفت آره کشیدم بیرون جلوم زانو زد کیرم کرد تو دهن یکم که خورد کشیدم از دهنش بیرون و ریختم رو صورت و سینه و موهاش داشتم از حال میرفتم تا حالا اینجور ارضا عمیقی نشده بودم بلندش کردم بردمش دوباره تو حمام گفتم ی دوش بگیر تمیز بشی اون که از من بدتر بی هوش بود خودم شستم اش حوله رو آوردم خشکش کردم همینجوری لخت بغلش کردم گذاشتمش رو تخت رفتم بیرون ی چی بخورم ی سیگار بکشم برگشتم دیدم بی هوشه پتو رو کشیدم روش شرت و شلوارک در آوردم کیرم گذاشتم لاپاش و بغلش کردم خوابیدیم تا ظهر یبار دیگه هم ظهر سکس کردیم ولی نه دیگه اینجوری خشن بعدم یه چی خوردیم لباس هاش خشک شده بود پوشید و برگشتیم یزد چندماهی باهاش بودم ولی دیگه مثل اون شب اول حال نداد اینم هرز می‌پرید منم حوصله پاچه گرفتن یه الف بچه رو نداشتم زدم اش تو دیوار ما که کرده بودیم بره به هرکی که میخواد بده کس و کون خودشه کنتور که نمیندازه ولی جالبه برام دهه هشتاد ای ها اینقدر راحتن تو سکس اینقدر کاربلد شدن که دخترها دهه شصت و هفتاد به گرد پاشونم نمیرسن مثل پورن استارها سکس میکنن میدونم غلط زیاد داره دیگه شما ببخشید نوشته: King
ادامه مطلب ...
20 531
79

sticker.webp

17 336
0
که کلا سه ساعت دیده بودش این دیگه خانگی نبود از یه طرف سنی نداشت کم کم دست بردم لا پاش شروع کردم مالیدن کسش تو اون حال خیس کرده بود یه بوس گونه اش کردم دیدم چشاش بسته داره لبش گاز میگیره رفتم از جلو بغلش کردم کیرم تنظیم کردم لای پاش دلم نیامد ازش لب بگیرم تازه برگردانده بود برا همین یکم گوشش و گردنش خوردم یکم دیگه شامپو برداشتم ریختم رو کونش دستما کشیدم لای شیار کونش کم کم رفتم سمت سوراخش میخواستم انگشت کنم کونش آماده کنم همچین که انگشت فشار دادم رو سوراخش گفت عقب نه دوست ندارم دردم میگیره گفتم باشه عزیزم هرچی تو بگی میخوای لاپایی بکنیم تا بیام گفت نه بکن توش جلوم ارتجاعی هست ، خوبه این دخترها پرده ارتجاعی رو یاد گرفتن ماشالله همه حلقوی شدن منکه تو کونم عروسی شد گفتم به به یه کس بچه سال افتادم از کسش بگم براتون یه کس کوچیک و جمع جور با لبه های کوچیک قهوه ای روشن واقعیتش ترسیدم این اینقدر پاش تو راهه مریضی چیزی داشته باشه گفتم بریم تو اتاق اینجا راحت نیستیم تو اتاق کاندوم داشتم حوله رو پیچوندم دورش یکم خشکش کردم رفتیم بیرون دیدم داره میلرزه بدنش هم یخ کرده بود ضعف کرده بود این موقع ها به طرف نان خشک و پنیر بدین نشوندم اش تو حال روی مبل رفتم براش از تو یخچال یکم پنیر و از تو کمد نان خشک اوردم براش لقمه گرفتم گفتمش بخور عزیزم فشارت افتاده ی شربت آبلیمو خنک و شیرین درست کردم دادمش که سر دردش خوب بشه یکم که حالش جا امد تازه مغزش راه افتاده بود مستی یه پریده بود ی نگاه به کیر آویزان من کرد و خندید دیدم حالش خوب شده بلندش کردم بردمش تو اتاق نشوندمش رو تخت من سکس تو تاریکی مطلق خوشم نمیاد ی چراغ خواب روشن کردم حوله رو ازش گرفتم افتادم دوباره به جونش از گوش و گردن شروع کردم لیسیدن هم زمان انگشتم میکردم تو دهنش مثل کیر برام میخورد اش خوب ک خیس شد نوک ممه هاش میمالیدم کم کم از گردنش رفتم رو سینه هاش میخواستم با لبام گاز بگیرم نوکش ولی نوکی نداشت که بشه گرفت به مکیدن ادامه دادم دوباره دستم کردم تو دهنش یکم لیسید خیس که شد کردم لای پاش از وسط شیار کسش میکشیدم تا بالا بعد فشار میدادم و می‌مالیدم هر چند ثانیه هم چندتا سیلی آرام میزدم بالا کسش قشنگ خیس خیس بود کیر من ۱۴ سانته کلفتی اش هم اندازه است و سفید و صاف هرکی خورده خوشش آمده همیشه هم پشم ها رو میزنم همینجور که خوابیده بود تو عرض تخت رفتم کنارش جوری خوابیدم کیرم جلو دهنش باشه دهنش باز کرد و شروع کرد مکیدن کله کیرم دهنش داغ بود از حمام ام امده بودم بدنم خیس بود داغی دهنش یه حال دیگه میداد دیدم زیاد حالش خوب نیست تو دهنش تلمبه نزدم که اوق نزنه دیگه صبرم تموم شده بود میخواستم بکنمش پاشدم از تو کشو ی کاندوم برداشتم کشیدم سر کیرم همینجور که رو کمر خوابیده بود پاهاش باز کردم کیرم کشیدم لای کس قشنگش با اب کسش خیسش کردم و با یه فشار اروم فرستادم تو بعدم شروع کردم تلمبه زدن اینم بگم کلا من آبم دیر میاد مست که باشم که گاهی اصلا نمیاد القصه داشتم میکردم اش هم زمان زیر بغلش هم لیس میزدم اونم چشاش بسته بود و آه می‌کشید یکم که گذشت گفت محکم تر بکنم گفتم چقدر محکم گفت هرقدر میتونی حالا من یه آدم نود کیلویی افتادم رو یه دختری که به زور ۵۰ کیلو میشه با تمام هیکلم تو کسش تلمبه میزدم اینم تازه موتورش روشن شده بود میگفت محکم تر محکم تر دیگه نفسم گرفته بود گفتم من خسته شدم تو بیا روش بشین خوابیدم امد بر عکس نشست رو کیرم کونش سمت من بود زانو هام یکم خم کردم که دستش بذاره روش راحت تر بالا پایین کنه تو همین حال بود که گفت بزن رو کونم دوست دارم منم از خدا خواسته چندتا چک اروم زدم رو کونش هرچی میزدم میگفت محکم تر بزن گفتم محکم بزنم دردت میاد گفت اشکال نداره دوست دارم تو سکس دردو تا این سن اینهمه کس کردم اولین کسی بود اینجوری میگفت قبلا چک سکسی میزدم ولی نه به قصد گاییده شدن طرف چندتا محکم زدم رو کونش که صداش تو کل اتاق پیچید هر دفعه میزدم میگفت اخ میگفتم بسته گناهه میگفت محکم تر دیگه دیدم این اصلا کسخوله ی تف انداختم کف دستم مالیدم رو تپل کونش قشنگ که خیس شد کوبیدم روش که دست خودم سوخت قشنگ رد دستم باد کرد جاش افتاد رو کونش این دیوانه که انگار ن انگار فقط میگفت آره اینجوری خوبه بگا منو گفتم دوست داری تو سکس حرف های سکسی گفت آره بهم فحش بده خوشم میاد این مدلی دیگه ندیده بودم ولی برام تازگی داشت شهوتی شده بودم شدید بلندش کردم کشیدم اش لب تخت داگی اش کردم جوری که لب تخت سجده کرده بود من وایساده بودم رو زمین من جسه ام درشته سختمه رو زانو تلمبه بزنن وایساده راحت ترم کیرو تنظیم کردم دم سوراخ با ی فشار تا خایه کردم تو یه اخی گفت که شهوتم ده برابر شد میکشیدم کامل بیرون دوباره کامل میکردم تو این مدلی که بکنی هوا میره تو
ادامه مطلب ...
15 728
79
همه رفتید بپاکم؟؟؟ ✅
21 935
0
به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼 🔵 @DARAMAD_VIP
27 177
0
ین خوب بود. ازش جدا شدم و رفتم سمت پاهاش. نیم بوت های سنگینش رو در آوردم و اون ساق پای سفیدی که بین جوراب و پاچه جینش خودنمایی می کرد رو میک زدم و با زبونم تر کردم… چشماش رو باز کرد. تو اون تاریکی چشماش از شهوت برق می زد ولی من بازم می خواستم آروم پیش برم چون می دونستم یه اشتباه می تونه حالش رو برگردونه. بافت سفیدش رو در آوردم و جایی آویزون کردم خراب نشه. زیرش یه تاپ نازک مشکی و زیر تاپ هم یه سوتین مشکی پوشیده بود. توی تاریکی آثار کمی از عرق رو روی شکم لختش می دیدم. بازم بوسیدمش و دستم رو روی شکم و پهلوهاش می کشیدم. بازم رفتم سمت گردن و سینه های نیمه لختش. لاله از کاوش صبورانه من روی بدنش لذت می برد و این رو توی آه خفیفی که از لای لباش میومد بیرون می فهمیدم. دکمه و زیپ جینش رو باز کردم و دستم به همراه جینش توی یه مسیر سرپایینی از قوس کونش تا ساق پاهاش اومد. شورت مشکیش ساده ولی قشنگ بود. جوراب و تاپش رو درآوردم و بازم بوسیدمش و از روی سوتین ممه هاش رو می مالیدم. اگه کوچک ترین مقاومتی از سمت دستاش می دیدم جا به جا متوقف می شدم. توی سایز ممه تخصص ندارم ولی ممه هاش سایزش چیزی بین هفتاد تا هشتاد بود… نه خیلی بزرگ نه خیلی کوچیک. از اندامش تعریف نمی کردم. فکر میکردم شاید معذب بشه. سینه هاش رو در آوردم. زبونم رو روی هاله ممه ش می کشیدم و نوکش رو می لرزوندم و با دست دیگه ام با نوک اون یکی ممه ش بازی می کردم. نفس عمیق می کشید و بعد از حبسش، با شدت بیرون می داد و گاهی پاهاش دور کمرم از شدت لذت می لرزید. می دونستم می خواد سریع تر برم جلو ولی خجالت می کشید بگه و من نمیخواستم اینقدر سریع به این ماجراجویی اسرار آمیز خاتمه بدم. نمی خواستم هیچ چیز دیگه ای سر راهمون سبز شه و تمرکزمون رو بگیره. سوتینش رو در آوردم و با بوسیدن شکمش به سمت شورتش رفتم. لاله چشمای خمارش رو باز کرده بود و منتظر بود ببینه میخوام چیکار کنم. نوک دماغم رو به شورتش چسبوندم و یه نفس عمیق کشیدم. دماغم کمی تر شد و لاله آه کشید و کمر و شکم و سینه هاش رو بالا آورد. قسمتی از شورتش که الماس بدنش رو می پوشوند رو کنار زدم… لالا خجالت کشید و چشماشو بست. بوی خوب ترشحاتش میومد و کصش لب هاش رو کمی باز کرده بود. با اون یکی دستم لبه های کصش رو کنار زدم تا کلیتوریسش نمایان بشه. اطراف کصش رو بوسیدم و زبونم روی کلیتوریسش چسبید. با ارتعاش های نامنظم مثل ماری که بخواد شکار گنده ای رو ببلعه به خودش میپیچید. اولش آروم تر ولی در ادامه حریص تر و وحشی تر نوک زبونم رو می لرزوندم. آب غلیظی از لب و لوچه کصش سرازیر شده بود و لاله تقریبا بلند آه می کشید. انگشت فاکم رو بند به بند، در حالی که کصش رو می خوردم واردش کردم. لاله یه لحظه خشکش زد ولی بعد از چند ثانیه بلندترین آه رو از خودش آزاد کرد… فکر نکنم ارضا شده بود. ولی خیلی زود قرار بود به مرزش برسه. از سر لذت، سرم سوت می کشید و آه های پیوسته و منظمش کیرم رو راست کرده بود. با سرعت بنز، جوری که حال لاله نپره شلوار و شورتم رو در آوردم. نمی دونم دوست داشت بخوره یا نه ولی تو اولین سکس مون بهش سخت نگرفتم و با چند تا هندجاب کامل راستش کردم. کاندوم رو از جیب مخفی کیف پولم در آوردم و کشیدم. بهش نزدیک شدم. چشماش رو بست ولی گفتم می خوام این لحظه رو ببینم. چشماش رو باز کرد. کیرم رو تنظیم کردم. به لطف ثنا حرفه ای شده بودم و بدون دیدن به کصش، کیرم رو واردش کردم. لاله دهنش باز شد و کمی دردش گرفت… متوقف شدم و بوسیدمش. بهش گفتم آروم باشه. گفتم که می تونم صبر کنم. جدا شدم ازش و سعی کردم با دستم کلیتوریسش رو بمالم. کیرم رو تو همون دامنه کم عقب جلو میکردم تا درد لاله بخوابه. داخل تر رفتم. ترشحات لزجی رو حتی از روی کاندوم حس می کردم. صورتش دوباره خمار شده بود و من اجازه داشتم سریع تر کارم رو انجام بدم. سریع تر عقب جلو میکردم ولی خیلی تو نمی کردم. لاله آه می کشید. دست از کلیتوریسش برداشتم و بازم بوسیدمش. شش هام رو از نفس های آهِش پر می کرد. هیچ چیزی لازم نبود بهش بگم. کیرم داشت تو کصش نبض می زد و لاله از لذت داشت روکش صندلی ها رو چنگ می زد. سرعتم رو بیشتر کردم. آه و ناله هاش بیشتر شد… منم خیلی دور نبودم. دست چپم رو لای انگشتای دست راستش گره کردم و با دست راستم کلیتوریسش رو بازی می دادم. انقباض های کس و باسنش شروع شده بود. جوری که دستم رو پس زد و خودش کلیتوریسش رو مالید. سرش رو روی روکش صندلی ها فرو کرد و با آه و ناله های نامنظمی شروع به لرزش کرد. کصش با انقباض هاش کیرم رو مکید و منو به حد انفجار برد… کیرم رو کشیدم بیرون، کاندوم رو هم همینطور و روی ممه ها و شکم لرزون لاله خالی شدم. وقتی ارگاسم لاله تموم شد. رفتم سمتش و شروع کردم به بوسیدنش… از گوشه چشمش قطره های اشک جاری می
ادامه مطلب ...
30 749
11
شد. بهش گفتم چیزی نیست… بهش گفتم آروم باشه. گفتم دیگه مال خودمه و هیچ کی حق نداره ناراحتش کنه. گفتم تا ابد باهاش میمونم و از این به بعد ذره ای از عشقم بهش کم نمیشه. با دستمال بدنش رو پاک کردم. نشست و بغلم کرد. ازم تشکر کرد. گفتم این منم که باید تشکر کنم. گفتم نمی دونه چقدر دوسش دارم. شورتم رو پام کردم… از لاله خواستم شورت و سوتینش رو بپوشه. بخاری ماشین رو روشن کردم و یه بالشتک که زیر شیشه پشت بود برداشتم و به در ماشین تکیه دادم. لالا هم بین پاهام اومد و بهم تکیه داد و سرش رو روی سینه ام گذاشت. منم کتم رو روی شکم و پاهای نیمه لختش انداختم. لاله خوابش برد… شب سختی داشت و من باید درکش می کردم. موهاش رو نوازش می کردم و سرش رو می بوسیدم. منم میخواستم بخوابم… به اندازه کل این چند ماه پر فشار. نمی دونم اینطوری خوابیدن درست بود یا نه. نمیدونم کسی ما رو از شیشه های مه گرفته می دید یا نه ولی دیگه هیچ چیزی جز کسی که تو آغوشم خوابیده بود برام مهم نبود. مینا و ثنا تو ذهنم بودن… ولی دردسر درست نمی کردن. از دور بهم لبخند میزنن. شاید بهم افتخار می کردن. خسته بودم. از شب آشناییم با مینا تا خود امشب خسته بودم. لاله بهم شدیدترین ارگاسم رو داده بود و من چشمام باز نمی شد. می خواستم بخوابم. می خواستم بخوابم و فراموش کنم… ثنا و حتی مینا رو. الان خسته ام… بذار دوستیمون باشه برای فردا. من الان لاله رو دارم. ماجراجویی من تازه شروع شده. من تازه سرنخ این کلاف پر پیچ و خم رو گرفتم. فردا قراره با لاله توی آغوشم بیدار شم. خسته ام… انگار که کل بار هستی روی دوشمه… انگار که ستون های هفت آسمون منم. خسته ام ولی عقلم سر جاشه. من مست نیستم… خدایا… خدایا… فردا منو بیدار نکن… فردا منو اصلا بیدار نکن اگه قرار حتی اندازه سر سوزن از عشقم به لاله کم بشه… پایان نوشته: جُوانسِویچ
ادامه مطلب ...
34 523
11
ا فکر نکردم. دلم عین یه پرنده برای لاله رفت… کنارش سوار شدم. حتی گفتم اگه خسته هست من رانندگی کنم ولی خسته نبود و گفت با بوسه ام حالش جا اومده. جفتمون میدونیم چی میخوایم… اینقدر مشتاق هم دیگه بودیم که تو ذهن مون با هم حرف می زدیم. می دونستیم می خوایم یه چیز منحصر به فرد رو تجربه کنیم. و این چیزی بود که من تو قسمت اول هم بهش اشاره کرده بودم. -چطوره مثل دفعه قبل از این شهر دور شیم؟… اینقدر دور که آدماش از بالا اندازه مورچه باشن. +ذهنم رو خوندی امیر… ما رفتیم جایی که بهش تعلق داشتیم… جایی که من رو شونه لاله گریه کردم و اون منو دلداری داد. می خواستیم بریم اونجا چون برای هر دومون یه جای خاص بود. جایی که هیچکی به جز ما اینقدر دیوونه نبود که توش پرسه بزنه. جفتمون پیاده شدیم… شهر از این بالا به کوچکی قطر توی نقشه بود. کمکش کردم روی کاپوت ماشین بشینه… خودم فقط به ماشین تکیه دادم… دستش تو دستم بود و سرش روی شونه ام. -خیلی دوست دارم لاله… +منم دوست دارم. -می دونی اگه به اندازه علاقه ام به تو تی اِن تی جمع کنم می تونم کل کهکشان راه شیری رو بفرستم هوا؟ سرش رو جدا کرد و بهم خیره شد. +فقط کهکشان راه شیری رو؟ -چیه؟ کمه یعنی؟ +در مقابل عشقم به تو آره. -منو ببخش اگه حتی یک ثانیه نسبت به عشقمون شک کردم. خام و احمق بودم. +اشکال داره یه چیزیو بهت بگم امیر؟ موهاش رو کنار زدم و گفتم: صد تا بگو… دیگه هیچ چیزی نمی تونه به عشقمون لطمه بزنه. +راستش نمیدونم امشب قراره تا کجا بریم جلو… ولی میخواستم بدونی من هم مثل تو تجربه های ناموفق داشتم. -خب تعریف کن… اگه فکر می کنی به من مربوطه و میتونه کمکت کنه. +من اونا رو فراموش کردم امیر. نیومدم اینا رو برات توضیح بدم… نمی دونم چقدر برات این قضیه مهمه ولی… با جفت دستم سرش رو بالا گرفتم تا اعتماد به نفسش ترک برنداره. گفتم: ولی چی؟ +شاید برات مهم باشه شایدم نه ولی من قبلا سکس داشتم و دختر نیستم. و کلمه سکس رو با بیشترین احتیاط و کمترین بلندی گفت. از صداقتش خوشم اومد… راستش من اصلا اینطور آدمی نبودم که طرف مقابلم صد در صد باید پرده داشته باشه تا من بزنمش. ما داریم تو قرن بیست و یک، تو اوج تکنولوژی و فناوری زندگی می کنیم. سرتون رو از کون این اعتقادات مسخره بکشید بیرون. گونه اش رو بوسیدم: قربون اون خجالتت برم عزیزم. این چه حرفیه آخه؟ به قیافم میخوره اینقدر کور ذهن و مریض باشم؟ منو تو عاشق همیم… این مسائل دیگه نباید کوچکترین اهمیتی داشته باشه. +می خوام بدونی که من از اون دخترها نیستم… -می دونم عزیزم چرا خودت رو ناراحت می کنی؟ +من فقط خام و احمق بودم… مثل تو. خندیدم تا اونم بخنده… همینطورم شد. سرش رو بغلش کردم: من عاشق توام لاله. لاله من عاشق روحتم. من عاشق اخلاق و رفتارتم… حالا بذار بدنت رو هم ببینم شاید عاشق اونم شدم. خودش رو جدا کرد هولم داد و در حالی که جفتمون می خندیدیم بهم گفت: بی شعور. رفتم سمتش و بازم بوسیدمش… اون مثل یه میوه بهشتی بود که از خوردنش سیر نمی شدم. پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و همراهی کرد. بارون قطع شده بود و حالا نسیم خنک عاشقونه در جریان بود. تو بغلم بلندش کردم… کمی برای جثه لاغر من سنگین بود ولی شهوت عشق بهم نیروی مضاعفی می داد. با یه دستم در صندلی عقب رو باز کردم و لاله رو با ملایمت روی صندلی گذاشتم و اون از خجالت پاهاش رو جمع کرد. صندلی های جلو رو تا جا داشت دادم جلو… حالا یه فضا داشتیم… فضایی که با وجود لاله، برام از بزرگ ترین پنت هوس شهر حتی بزرگتر بود. فضایی که من و لاله قرار بود توی هم حل شیم. فضایی که من و لاله توی هم متولد می شدیم. از یه طرف شالش گرفتم و کشیدم… پف موهاش آزاد شد. توی اون تاریکی موهاش کمی به قهوه ای می خورد. با اینکه از حرف زدن توی سکس خوشم نمیاد ولی برای اینکه خجالت نکشه آروم آروم باهاش حرف میزدم و قربون صدقش می رفتم. کت و تیشرت نم دارم رو هم کندم تا روش باز بشه… نمیدونم چرا دختری که تو قرارامون اونقدر جسور و نترس بود، اینجا خجالت می کشید. حشری بود… به سختی نفس می کشید ولی میدونستم تا متمرکز نشه نمی تونم بهش نزدیک شم… ناسلامتی اونم باید لذت ببره و از اونجایی که اولین تجربه عشق و سکسش موفق نبوده، قرار بود کارم سخت باشه. -عزیزم باید آروم باشی… نفس عمیق بکش و سعی کن تمرکز کنی. هیچ چیز بدی قرار نیست اتفاق بیوفته. فقط قراره لذت ببری. می بوسیدمش… سعی می کردم تا آماده نشده به نقاط حساسش دست نزنم… فکر می کردم این کار حسش رو می پرونه. دستاش رو محکم گرفته بودم تا احساس امنیت کنه. برای اینکه بتونه راحت تر نفس بکشه. فقط گردنش رو می بوسیدم. -همینه عشقم. چشماتو ببند و به هیچ چی جز چیزای خوب فکر نکن… هر جا احساس کردی باید وایستم بگو. اینقدر به فکر اون بودم که خودم اصلا تحریک نشده بودم… و ا
ادامه مطلب ...
29 333
12
. چون ارزش اونا همین قدره. من آدمایی رو که یه گوشه میشینن، بهم نگاه میکنن، باهام حرف میزنه و پله پله میان جلو تحسین می کنم. -ولی اونا رو شایسته رنج و عذاب بیشتری هم میدونی؟ +دقیقا… من اون مردی رو امتحان می کنم که می شناسم. ولی متأسفانه اکثرشون دووم نمیارن… مثل تو از کوره در میرن و هر چه زودتر می خوان تکلیفشون رو باهام روشن کنن. -من فقط می خواستم دوسِت داشته باشم. +هر چیزی قیمت و بهایی داره. -بهاش تحقیر شدنه؟ چیزی نگفت. می دونستم با اومدن به اینجا خودم رو کوچیک کردم و مینا حالا انتظار داره تو مذاکرات مون، من بزرگترین باج رو بهش بدم… ورق آس رو… دویست متر اونور تر یه دختر تنها، تو سیاهی های بارونی شب تو ماشینش پناه گرفته بود. نمی دونم از ساده لوحیش بود و یا از عشق عمیقش به من که اینقدر امید داشت من برگردم و بهش بگم من اونو میخوام. من می ترسیدم… فرقی نداشت که مینا رو انتخاب می کردم یا لاله رو. می ترسیدم کنار لاله به مینا فکر کنم و کنار مینا دووم نیارم و کار دست خودم بدم. +برو پیش لاله… تو نمیتونی با من کنار بیای. برو پیش کسی که با اینکه میدونه عاشق کسی هستی حاضره برات بجنگه. هر چی دیرتر بری اون بیشتر به معصومیت عشقش شک میکنه. رفتم جلو… دستش رو گرفتم. مقاومتی نکرد. با حرفاش موافق بودم. گفتم: تو اولین دختری بودی که می دیدم واقعا بهم توجه می کنه. من اشتباه کردم… نباید تو مغزم اینقدر باهات جلو میومدم. من فقط فکر کردم می تونم کنارت خوشحال باشم. ولی جز درد چیز دیگه ای نصیبم نشد. اینکه می دیدم بقیه بهت نزدیک می شدن و باهات می رقصیدن و بعد سکس منو می رنجاند. +اون درد عشقه… پشت رابطه های پایدار دردهای عمیقی نهفته هست… -می دونم مینا… ولی من تا یه جایی تونستم دووم بیارم. فکر اینکه تو توی هر مهمونی یه پسره دیگه رو انتخاب می کنی و من حتی جرات نزدیک شدن رو بهت ندارم منو می کشت… من از اون پسرا هیچ کمی نداشتم ولی نوع رفتارت با من بود که من رو میخواست توی سایه ها نگه داره. +من اینطوریم امیر… شاید اشتباه باشه ولی من اینطوری راحت ترم… میدونم ما به یه بن بست رسیدیم و من بابت همه زخم ها و کبودی های احساساتت ازت معذرت می خوام. بیا هر چی بینمون گذشته رو فراموش کنیم… بیا فکر کنیم ما برای اولین باره همدیگه رو می بینیم. -پس این بار ترجیح میدم تو فقط مثل یه دوست و هم صحبت برام باشی. نمی خوام قالب سرگرم کننده عشقت رو بگیرم و اسیرش شم. لاله رو بیشتر می خوام… می خوام فقط گوشه ای از مشکلات آینده م با لاله رو بیام برات بگم و ازت مشورت بخوام. فکر نمیکنم دیگه بخوام بهت نزدیک شم. نمیخوام دیگه بیهوده بجنگم. چیزی نگفت… اومد جلو. دستم رو گرفت و مثل ثنا گونه ام رو بوسید… ولی من دیگه توجهش رو نمی خواستم. نمی خواستم یه بوسه ساده باعث برگشتم به سمت مینا بشه. +برو و برای لاله بجنگ… حتی توی معیارهای من هم اون ارزش جنگیدن داره. تقریبا دویدم… اشتیاق و علاقه ام به حد انفجار رسیده بود. اگه کنترلم رو از دست میدادم از درون متلاشی می شدم. در شیشه ای رو رد کردم. جمعیت مثل سربازهای پیاده نظام بالا و پایین میرفت. پله ها رو رفتم پایین. برام اهمیت نداشت با برخورد به کسی، مشروبش روی من یا اون بریزه. قلبم داشت آدرنالین به اندام هام پمپ می کرد. مغزم توی جمجمه ام نبض می زد و کمی اشتیاق رو از روی برجستگی کوچک شلوارم میخوندم. توی سالن اصلی ثنا داشت با دوستاش می قصید… نمی خواستم وایستم و براش توضیح بدم. بازم غنچه نوشکفته لبخندش رو بهم هدیه داد و من خارج شدم. اگه شش هام می تونست با بازده صد درصد کار کنه حتما از حجم اکسیژن می ترکیدن. بارون نم نم می بارید. بازم دویدم و دویدم. بالکن های رومی دقیقا پشت سرم بودن… حدس می زدم مینا اونجاست و رفتنم رو می بینه… ولی برنگشتم. من به عشقم به لاله یقین پیدا کرده بودم ولی میترسیدم دیدن مینا همه معادلات رو عوض کنه. در بزرگ ویلا رو به سختی باز کردم و بیرون رفتم. لاله تو ماشینش نشسته بود. رفتم سمتش. شیشه پنجره ش رو باز کرد. برای چند لحظه فقط همو نگاه کردیم. فکر کنم دوباره آرایش کرده بود. عطر تنش به سقف بینیم برخورد می کرد. در نهایت با تردید گفت: چی شد؟ ولی من نمی خواستم با کلمات بهش توضیح بدم… می خواستم با یه حرکت حساب شده بفهمه که من اونو انتخاب کردم. سرم رو از پنجره داخل دادم و گردنش رو گرفتم و بوسیدمش… محکم تر، عمیق تر و مشتاق تر از قبل. اینقدر محکم که فکر کنم جاش قرار بود روی لب هردومون بمونه. ولی دیگه برام مهم نبود. لب هاش رو بین لبام بازی میداد و ماهیچه های صورتش از هیجان و استرس منقبض می شد. هر لحظه من لاله رو بیشتر می شناختم و کاوش می کردم. ازش جدا شدم. نفسش بالا نمیومد… ولی میتونستم خوشحالی رو تو چشماش ببینم. تازه یادم افتاد وقتی داشتم می بوسیدمش به مین
ادامه مطلب ...
28 938
11
کار خودش انداخته بود و من نمیدونستم چطوری خودمو نجات بدم. برگشت و شروع به حرف زدن کرد: میزان علاقه و دوست داشتن من به تلاش تو بستگی داره. -میزان علاقه و دوست داشتن من چی؟ +تو منو دوست داری… خیلی داری بر خلافش تظاهر می کنی ولی نه… نمیتونی… تو منو دوست داری. پس هیچ حرف دیگه ای از علاقه تو باقی نمی مونه. -تا کی باید بذارم غرور و احساسات مردونه ام رو زیر پاهات له کنی تا بهت ثابت بشه دارم تلاش می کنم؟ +تا کی؟… هیچ وقت نمی تونی تو عشق مطمئن باشی. اونم راجع به زمان. -پس دیگه منم نمی تونم مطمئن باشم… +راجع به؟ -راجع به اینکه میخوام زندگیم رو صرف تو کنم یا نه. +پس میتونی مطمئن باشی؟ -نه… +خب پس حالا یک یک مساوی ایم. رفتم سمتش… با دستام به نرده رومی تکیه دادم و عمیق نفس کشیدم. نیم رخ مینا توجهم رو به خودش جلب می کرد. آروم آروم نوشیدنیش رو می نوشید. جا سیگاریش از دو سه تا سیگار نیمه کشیده شده پر شده بود. همونطور که به نم نم بارون گوش میدادم گفتم: پس… پس گمونم باید کات کنیم. +کات؟ و بعد به صورت تحقیرآمیزی شروع کرد به خندیدن و گفت: مگه ما اصلا با هم بودیم که الان کات کنیم امیر؟ چی داری می گی؟ داشت آخرین قهقهه هاش رو می زد که خیلی جدی بازوش رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم: نبودیم مینا؟ من به اندازه کل عمرم تو ذهنم درباره تو خیال پردازی کردم. من تو ذهنم با تو بودم مینا. ما با هم زندگی می کردیم… من حتی کهنسالگی مون رو هم کنار هم تصور کردم. چطوری می تونی نسبت به من اینقدر بی رحم باشی؟ دستش رو رها کردم و ازش فاصله گرفتم. ولی اون سنگ دل تر از این حرفا بود. +تو منو دوست داری امیر… می دونم. -لطفا مینا بسه… +اگه پای یه نفر دیگه هم وسطه بهم بگو… -آره وسطه… کسی که بهم اهمیت می ده. کسی که وقتی نیاز داشته باشم کنارمه. کسی که در ازای باهاش بودن نمی خواد خودم و شخصیتم رو خرد و خمیر کنم. کسی که میتونم بهش اعتماد کنم. کسی که تو رابطه ازم طلبکار نیست مثل تو… -اسمش چیه؟ -لاله. +لاله. بازم سکوت بود… چند دقیقه مکالمه طوفانی داشتیم و می خواستم هم خودم هم مینا آروم بشه. +می تونم ببینمش؟ عکسای اینستاگرام لاله رو بهش نشون دادم. نمی تونستم از چهره ش بخونم چه حسی داره. +می دونه؟ -چیو؟ +اینکه منو دوست داری؟ -آره… و با این حال باهام موند و منو رسوند اینجا. یه درصد احتمال میده برم پیشش و بهش بگم من اونو انتخاب کردم. +پس فکر کنم باید کات کنیم. -باید کات کنیم. (با خنده) +مگر اینکه… -مگر اینکه تو بگی منو میخوای، بدون همه اون تحقیرها و تو سری خوردنا. برای آخرین بار عکسای لاله رو دید و گوشیم رو بهم پس داد و مشغول مشروبش شد. +چرا هر مردی که کنار من قرار می گیره از تحقیر شدن میناله؟ این که شخصیت کوچیک و ضعیف اونا در برابر من خرد و خاکشیر میشه مگه تقصیر منه؟ بذار بگم تقصیر کیه… تقصیر خودتونه که تا یه زن بهتون نزدیک میشه درباره اون فکر بد می کنید… حتی اگه یه آدرس کوچیک از شما بخواد بپرسه. من تو رو دیدم… ما با هم صحبت کردیم. من به دوستام معرفیت کردم. آیا من از عشق و عاشقی و سکس حرف زدم؟ این تقصیر توئه که هوای شهوت، قالی پرنده دلت رو برد. حرفاش رو گوش کردم، اما قبول نه… اون می خواست طوری نشون بده که تو حال و روز فعلی من هیچ نقشی نداشته و این کلاف بی سر و ته از ماجراجویی ها رو من با توهم و تخیل قوی خودم ساختم. حرفش در مورد تصور مردا از زن ها تا حدودی برام قابل درک بود ولی اینکه تلاش کرد اثبات کنه رابطه ما چیزی فراتر از یک دوستی نبوده برام شوکه کننده بود. بازم سکوت کردیم… حرفاش داشت رو نیم دایره مغزم می چرخید. خیلی دوست داشتم بفهمه رابطه ما خیلی جادویی و اسرار آمیز بود. ولی دیگه برای اثباتش تلاشی نکردم. چون احساس کردم مینا مثل هر بار دیگه ای نتیجه و برداشت خودش رو روی این تخته شطرنج پیاده می کنه. -می تونم یه سوالی ازت بپرسم مینا؟ +بپرس… با سوالت حال نکنم جواب نمیدم. -آیا تو حتی برای یک بار هم که شده، حتی برای یک ثانیه دلت خواست خودت رو کنار من ببینی؟ هنوز بارون میومد… ولی نه به شدت قبل. این صریح ترین سوالی بود که میتونستم ازش بپرسم و جواب دادنش رو محتمل بدونم. +بیشتر از اینکه بخوام تو رو تجربه کنم، می خواستم تلاشت رو ببینم. هر دفعه تو اینجا یه پسر پاپیچم میشه. من می بوسمش، باهاش سکس می کنم و بعد از ارضا شدن دیگه نمیشناسمش. بدون که اون آدما نه، آدمایی مثل تو برام جالب هستن. آدمایی که برای به دست آوردنم تلاش کنن. من ده سال بعد آدمایی مثل تو رو به یاد میارم. من می دونم اونی که برای اولین بار منو میبینه چی فکر می کنه. اونا برای اولین بار اندامم رو دید میزنن… به هر بهونه ای دوست دارن دستمالیم کنن. من و اونا یه وان نایت استند میریم و اگه از مهمونی بعدی بخوان جلوتر بیان قلم پاشونو می شکونم
ادامه مطلب ...
29 024
11
۱۶۵ گل مینا (۵ و پایانی) ...قسمت قبل بدن خیسم رو ببین مرده های متحرک میکشوندم. قطره های آب از موهای بلندم می چکید و وارد یقه ام می شد. ممد و احسان با دو تا دختر زیر نورهای کم قدرت می رقصیدن. نمی خواستم منو ببینن. نمی خواستم بدونن اینقدر به سرم زده که لاله رو به خاطر این مهمونی تنها گذاشتم. موزیک داشت پرقدرت روی پرده نازک گوشم می کوبید. استشمام اون هوا هنوز برام تازگی آزاردهنده ای داشت. یه گارسون با سینی مشروب و خوردنی های مخدر دار نزدیکم شد… پسش زدم. از نرده ها محکم چسبیدم و بین آدما می خزیدم. داشتم از تنفس اون هوا دیوونه می شدم. انقدر دیوونه که می دونستم که اگه یکی بهم برخورد کنه با مشت میرم تو صورتش. هوا لازم داشتم… هوایی که انقدر عمیق تنفسش کنم که شش هام منفجر شه… باید مینا رو می دیدم. دو تا بالکن با طراحی رومی و سنگ های سفید کنار هم بودن و با دیوار شیشه ای از داخل ویلا جدا می شدن. بالکن اول خالی بود. می خواستم برم داخلش ولی دیدم رگه های کمرنگی از دود سیگار توی بالکن دوم میچرخه. جلوتر رفتم. آروم از پشت شیشه نگاه کردم… مینا بود… پشتش به من بود ولی من شناختمش. انگار تو تعقیب و گریز مون تو مترو اینقدر از پشت دیده بودمش که بتونم از بقیه تشخیصش بدم. موهاش روی کت مشکیش پخش شده بود. دست چپی که سیگارش توش بود روی نرده رومی ضخیم تکیه داده بود و لیوان مشروبش سمت راستش بود. دامنش روی زانوهاش میومد و پاهاش لخت بود. کفشای پاشنه بلندش، قدش رو بلندتر نشون می داد. از پشت شیشه مه گرفته نگاهش می کردم. مینا سیگارش رو با فاصله های زمانی زیادی می کشید. در شیشه ای رو به آرومی باز کردم. ولی فکر کنم از زیاد شدن ناگهانی موزیک فهمید. مشروبش رو مزه کرد و همون لحظه ای که من داشتم با در شیشه ای کلنجار میرفتم گفت: اینجا استخر داره. یه پوک دیگه از سیگارش کشید و نیم رخ چپش رو سمتم گرفت و گفت: نگو که باز دوباره مایو نیاوردی. در شیشه ای رو ول کردم. چرخیدم و نیم رخ جذابش رو بعد ماه ها دیدم. ولی اون دوباره روش رو برگردوند و به بیرون خیره شد. مثل بچه ای که لیوان شکسته باشه گفتم: چه فرقی می کنه آورده باشم یا نه؟ داره بارون میاد. یه پوک دیگه کشید و سرش رو به حالت تاسف تکون داد و گفت: می خوای بگی تو هم مثل اون آدمای حوصله سر بری که تا بارون میاد از استخر می زنن بیرون؟ سیگارش رو توی جا سیگاری کوچیکش خاموش کرد. چرخید سمتم گفت: شما چتونه؟ مگه تو استخر تر نمی شید؟ چه فرقی می کنه بارون بیاد یا نه؟ مکث کردم. لیوانش رو برداشت و کمی خورد. گفتم: شاید فکر می کنن سرما می خورن. سرش رو بالا پایین کرد، لب هاشو به لیوان مالید و گفت: منطقیه. دوباره برگشت سمت بیرون. نمی دونستم چی باید بهش بگم. بازم ذهنم رو خوند. +چرا هیچ وقت چیزی برای گفتن نداری؟ -چون زندگی حوصله سر بری دارم. برگشت. +وقتی من تو زندگیت باشم چطوری جرعت می کنی زندگی حوصله سر بری داشته باشی؟ -باید یه چیزی رو بهت بگم… +یعنی واقعا من به اندازه کافی سرگرمت نمی کنم؟ -یه لحظه صبر کن… +میخوای بگی زندگیت بعد از ورود من اصلا عوض نشده؟ -لطفا… +یعنی اینقدر مثل آدمای اطرافت بی خودم؟ -ببین من… +اول جواب منو بده لعنتی… مینا داشت کلمات رو بدون توجه به معنی شون به سمتم پرتاب می کرد و نمی ذاشت من حرف بزنم. -باشه مینا… +زود باش. -ببین چطوری بگم… وقتی برای اولین بار دیدمت نمیدونستم چه حسی باید داشته باشم. نمیدونستم از صراحت رفتار و گفتارت خوشم بیاد یا نه. نمی دونستم اینکه اینقدر با من راحتی رو چی باید در نظر بگیرم. شبش به سختی خوابیدم و فرداش همه اش به تو فکر می کردم… +پس نگو که زندگی حوصله سر بری داری امیر… تو صورت من دروغ نگو. -باشه. +آفرین. -ولی من نمی تونم همه چیو بهت بگم. +این حرف چه معنی باید بده؟ -اینکه من نمی تونم همه چی رو بهت بفهمونم و تو باید همکاری کنی. +چیو من نمی فهمم ها؟ -من دوست دارم مینا… دیگه باید چیکار کنم تا بفهمی اینو؟ +لازم نیست کاری کنی… من می دونم. باید بیشتر تلاش کنی. -من به خاطر تو از سکسم با ثنا احساس گناه می کنم… دیگه تلاش کنم چیو ثابت کنم؟ +چطور میتونی ازم انتظار داشته باشی حرفت رو باور کنم؟ شاید خیلی هم خوشت اومده باشه. -یه لحظه صبر کن… تو اصلا منو دوست داری؟ چیزی نگفت… فقط یه لبخند ریز گوشه لبش هویدا شد. -ببین من باید بدونم تو منو دوست داری یا نه. کلا برگشت و یه سیگار دیگه روشن کرد… +سیگار میخوای؟ -نه ممنون. دوباره فضای بینمون رو سکوت پر کرد. صدای موسیقی بیس دار و خنده دختر پسرای مست و نیمه مست رو از راهروی پشت سرم می شنیدم. رابطه ام با مینا به یه بن بست بزرگ رسیده بود و من باید تصمیم می گرفتم که این بن بست رو بشکنم و تحت هر شرایطی که مینا می خواست برم جلو یا برگردم و به لاله فکر کنم. دقایق به سختی می گذشت. اون منو توی باتلاق اف
ادامه مطلب ...
29 389
11

sticker.webp

28 840
1
همم چجوری باید باهاش رانندگی کنم وسایل و باغبون گذاشت عقب ماشین، منتظر بودم سرمه و دوستاش بیان چند دقیقه بعد سرمه اومد نشست تو ماشین، سلام علیک کردیم، یه آیت الکرسی خوند و گفت بریم. نوشته: سیاوش
29 953
75
همه چی همیشه بد نیست (۱) سلام به خواننده های عزیز شهوانی من سیاوش هستم و اولین باره که داستانی رو اینجا مینویسم، این داستان ۲ قسمتی هست و قسمت اولش قسمت سکسی نداره، چون طولانیه اگه دوست داشتین و حوصله تون رو سر نبرد لایک کنید قسمت دومش رو آپلود میکنم، اگرم دوست نداشتین به بزرگی خودتون ببخشید . . . . . . جلوی پنجره رو تخت نشسته بودمو زل زده بودم به بیرون، هوا خیلی گرم بود اون روز، داشتم به این فکر میکردم که نزدیک آخر برجه و کرایه خونه رو هنوز جور نکردم انقدر فکرم مشغول بود که نمیفهمیدم دورو برم چی میگذره، مادرم منو که دید گفت سیاوش نمیری سرکار، گفتم چرا مادر جان میرم هنوز خیلی گرمه این ماشین لگن منم کولر نداره مسافرا شکایت میکنن… هوا که تاریک شد از خونه زدم بیرون، تمام فکرم پیش کرایه خونه بود، همینطور که منتظر مسافر بودم شروع کردم به مرور این زندگیه لعنتی همه کاری کرده بودم، از کارگری تو کارگاها تا شستن توالت تو ایران خودرو، این اواخرم که 5سال از عمرمو تو املاک هدر داده بودم، آخرشم شده بودم راننده اسنپ یه پسر مجرد ۳۷ ساله که با وجود مدرک مهندسی هیچ آینده ای نداره با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم اشکان؟؟؟ یه آشنای خیلی دور که بجز چند بار صحبت کوتاه تو مهمونی رابطه ای با هم نداشتیم شمارمو ازم گرفته بود تا اگه خواست خونشو بفروشه بهم زنگ بزنه -جانم اشکان جان، سلام +سلام آقا سیاوش حالت چطوره -ممنون خوبم، چه عجب یاد ما کردین +ما که همیشه به یادتونیم، ولی راستش یکی از دوستانم دمبال یه نفر میگرده که تو شرکتش استخدام بشه، منم یاد تو افتادم گفتم بهت بگم اگه دوست داشتی معرفیت کنم -ممنون عزیزم، شما لطف دارین، حالا چه کاری هست؟ +نمیدونم والا، فردا باهام هماهنگ کن بهش بگم برو حضوری صحبت کن . . . تو این چند وقته هرکی هر کاری بهم گفته بود رفته بودم، همشم بی فایده، اینم یکی مثل اونا، ولش کن بابا همین اسنپ بهتره . . از خواب بیدار شدم ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود طبق معمول یه سیگار ناشتا و بعدش چای یاد حرف دیشب اشکان افتادم حالا یه رفتن و صحبت کردن که ضرری نداره، خوب نبود قبول نمیکنم تعارف که ندارم -سلام اشکان جان خوبی، داداش کجا باید برم +ساعت 4 برو به این آدرسی که برات میفرستم بگو با حاج آقا کریمی کار داری . . … یه زمین بزرگ با چند تا سوله وسطش نزدیک قلعه حسن خان که توش کلی کارگر کار میکردن سمت چپ در ورودی یه ساختمان دو طبقه اداری بود، رفتم سمت اونجا وارد که شدم یه دختر نشسته بود -سلام، خسته نباشید بدون اینکه سرشو بلند کنه +سلام، با کی کار دارین -با حاج آقا کریمی، بنده راد هستم باهاشون قرار دارم تلفونو برداشت یه داخلی گرفت، انقدر آروم حرف زد که نفهمیدم چی گفت بعد با دستش یه اتاقو بهم نشون داد رفتم سمت اتاق در زدم و وارد شدم یه پسر تقریباً چاق حدود 30 سال با یکم ریش نامرتب و یه پیرهن سیاه و یه کت شلوار طوسی پشت یه میز داشت با تلفون حرف میزد، توی اتاق کس دیگه ای نبود ظاهرا باید منتظر میموندم تا حاج آقا تشریف بیارن بعد از پنج دقیقه تلفونش تموم شد بهم گفت بفرمایید در خدمتم -من با حاج آقا کریمی کار دارم قرار داشتم باهاشون +امرتونو بفرمایید -جسارتا با خودشون کار داشتم +شما باید آقا سیاوش باشید -بله، ببخشید جناب عالی؟ -من کریمی هستم، اشکان جان از دوستای خوب من هستن پشمام ریخت، حاج آقا اینه؟؟؟!!! این کارخونه با این عظمت مال این بود؟ . . . به عنوان راننده حاجی استخدام شدم، 8 صبح تا 5 بعد از ظهر بجز پنجشنبه و جمعه با یه ماشین در اختیار و حقوق خوب مثل اینکه این دفعه کار خوبی بود هر روز میرفتم کار خونه ماشینمو پارک کردم و ماشین کارخونه رو تحویل می گرفتم، تو اتاق نگهبانی منتظر میشدم تا با حاجی بریم دمبال کاراش . . تقریبا سه هفته بود که سر کار بودم داخلی زنگ خورد، حاجی باهام کار داشت جانم حاجی جان +امروز یه زحمت بکش برو دم خونه ما حاج خانوم رو ببر خرید، آدرسو واست میفرستم، از اون ورم برو خونه یکم بهم بر خورده بود، به علی آقا نگهبان کارخونه گفتم من راننده حاجیم یا راننده شخصی خونش خندید گفت خدا به دادت برسه گفتم چرا؟ گفت حاج خانوم خیلی بد اخلاقه، راننده قبلی رو حاج خانوم اخراج کرد . . تا خونه زعفرانیه حدود یه ساعت راه بود حدود 10 صبح رسیدم دم خونه حاج خانوم زنگ زدم گفتم راننده حاجی هستم گفت منتظر بمون بعد از ده دقیقه در خونه باز شد و یه زن با چادر و مقنعه که خیلی هم سفت بسته بودشون و حدود 40 ساله اومد نشست عقب سلام کردم و خیلی خشک جواب داد هم خیلی جوون و هم خیلی زیبا بود، پس این نمیتونه حاج خانوم باشه، منتظر موندم تا حاج خانومم بیاد دو دقیقه بعد با لحنی که انگار من نوکرشم گفت پس چرا راه نمیوفتی گفتم منتظرم حاج خانوم تشریف بیارن گفت پس من کیم چشام گرد شد -شما مادر حاجی کریمی هستین؟ +بله
ادامه مطلب ...
30 120
96
آقا، راه بیوفت -اصلا بهتون نمیاد یه نگاه تند بهم کرد، خواست یه چیزی بگه ولی حرفشو خورد ظاهرا از حرفم خوشش اومده بود. . . . حاج خانوم پنج شنبه آخر هر ماه تو خونه با دوستاش و زنای فامیل مراسم مذهبی داشتن، کار منم شده بود چهارشنبه ها ببرمش خرید خوبیش این بود چون از اون ور میرفتم خونه ماشین کارخونه دستم بود تا شنبه صبح، از ماشین خودم بهتر بود تازه بنزین رایگانم داشت، منم کل آخر هفته ها رو دنبال عشق و حال بودم تو این مدتم با حاج خانوم اوکی شده بودم، اونم دیگه اون رفتار توهین آمیزو نداشت فهمیده بودم اسمش سرمه و سنش 52 ساله اولش باورم نمیشد ولی واقعیت داشت سرمه لاغر بود و قدش حدود 170 سانت، پوست بسیار سفید و چشم و ابروی مشکی، شوهرش 8 سال پیش مرده بود و اونم دیگه ازدواج نکرده بود من 9 ماه بود که تو کارخونه حاجی کار میکردمو خداییشم راضی بودم، اونم راضی بود چون حاج خانوم با من مشکلی نداشت دیگه وقتی خریدارو میکردیم خودم براش میبردم تو خونه تو خونشون دو تا خانوم به عنوان خدمتکار و یه پیر مرد و زنو بچش به عنوان سرایدار تو باغ زندگی میکردن خونشون ویلایی بود و خیلی بزرگ و لوکس یه باغ بزرگ جای حیاط داشتن الان یه ماهی هم میشد که سرمه به جای آقای راننده بهم میگفت آقا سیاوش اواخر اردیبهشت حاج خانومو بردم خرید و طبق معمول موقع برگشتن خریدارو بردم تو حیاط جلو در ساختمون سرمه گفت آقا سیاوش زهرا امروز مرخصیه اگه ممکنه وسایلو ببر بزار تو آشپزخونه کفشمو در اوردم یالا گفتم و وارد شدم عجب خونه ای، بیشتر شبیه کاخ بود رسیدم تو آشپزخونه، سرمه هم اونجا بود، وسط آشپزخونه یه میز نهارخوری بزرگ 12نفره بود موقع رد شدن از کنار میز ناهارخوری اتفاقأ از کنار سرمه رد شدم و خیلی ناخواسته باسنم مالیده شد به باسنش ناخودآگاه برگشتم به سمتش و اونم برگشت و زل زد به من، دست من پر از کیسه های خرید بود با عصبانیت گفت چه غلطی داری میکنی گفتم ببخشید ندیدم شمارو یدونه محکم زد تو گوشم یخ زده بودم، نمیدونستم باید چیکار کنم فقط بهت زده بهش نگاه میکردم با صدای بلند گفت گمشو بیرون کیسه هارو همونجا گذاشتم زمین و از خونه زدم بیرون . . . تمام پنجشنبه و جمعه به این داستان فکر کردم کیون لقشون، من که منظوری نداشتم، میرم شرکت اصل داستانو به حاجی میگم بعدشم تصفیه میکنم میام بیرون، ولی حیف شد حاجی آدم خوبیه، تو این مدتم کلی هوامو داشت ساعت 10 صبح رفتم شرکت، رسیدم علی آقا گفت کجایی بابا، حاجی ده بار زنگ زده دنبالت میگرده، رفتم سمت اتاق حاجی، در زدم و وارد شدم -سلام حاجی صبح بخیر +سلام آقا سیاوش، چه عجب اومدی شما، اَد امروز که این همه کار داریم باید دیر کنی آخه، بجنب بریم دیر شده یکم نگاش کردم و با تردید گفتم چشم حاجی ببخشید تو طول روز هیچ حرفی از این ماجرا نشد، ینی سرمه بهش نگفته؟ شایدم گفته ولی حاجی خودش اخلاق گند مادرشو میشناسه و به من چیزی نمیگه به هر حال ارزش پیگیری نداشت . . دو ماه گذشت و دیگه خبری از خرید کردن حاج خانوم نبود، فقط کار شرکت حرفی هم در موردش زده نمیشد بلاخره بعد دو ماه حاجی بهم گفت فردا برو حاج خانومو ببر خرید -حاجی نمیشه نرم، اگه راه داره یکی دیگرو بفرست +چرا؟ مگه چیزی شده -نه ولی یکم بی حوصله ام +به خاطر من تحمل کن، من به هر کسی نمیتونم اعتماد کنم راه افتادم به سمت خونه حاجی، استرس تموم جونمو گرفته بود رسیدمو زنگ زدم، اومد سوار ماشین شد، سلام کردم جواب داد یه جوری رفتار میکرد انگار هیچی نشده، ولی مثل قبلا گرم نبود، منم اینجوری راحت تر بودم، هنوز سر اون چک عصبانی بودم دوباره خرید بردنای حاج خانم شروع شد البته شده بود دو هفته یکبار، منم دیگه وسایلو نمی بردم تو خونه، کل حرف بین ما سلام و خداحافظی بود دو ماه دیگه به همین منوال گذشت وسطای مرداد یه روز جمعه حاجی بهم زنگ زد -سلام حاجی جان +سلام، سیاوش جان یه زحمتی بکش، فردا بجای اینکه بیای کارخونه برو دم خونه ما، ماشینتو بزار حاج خانومو با سه تا از دوستانش رو با ماشین من ببر ویلای شمال، رسیدی اونجا ماشینو بزار بمونه خودت یه ماشین بگیر برگرد هزینشو به حسابداری اعلام کن -حاجی جان ویلای شمال کجاست، من که نرفتم +آدرسو حاج خانوم بهت میگه، ویلا انزلی بدم نبود، یه آب و هوا عوض میکردم، ولی اینا انقد مذهبین حتی نمیشد یه آهنگ بزاریم یه ساک جمع کردم یه شیشه شرابم گذاشتم توش گفتم برگشتنی قبل راه افتادن میرم لب دریا یه لبی تر میکنم صبح ساعت 9 رسیدم دم خونه، باغبون درو باز کرد ماشینو تو حیاط پارک کردم سرمه وسایلشو جمع کرده بود و داده بود زهرا آورده بود تو حیاط دو تا ساک بزرگ بود، زهرا یه سوییچ بهم داد و گفت ماشینو بیارم پارکينگ خونه پشت ساختمون بود، از سوییچ معلوم بود ماشین خوبیه، بله، یه لندکروز مشکی سوارش شدم و حداقل 10 دقیقه طول کشید تا بف
ادامه مطلب ...
29 327
76

sticker.webp

29 563
0
به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼 🔵 @DARAMAD_VIP
22 861
1
ی کونش جلو عقب میکردم اونم اصلا بیدار نمی شد با آب دهان کیرم خیس کردم یکم هم کون لاله رو خیس کردم اصلا تکون نمیخورد به پهلو خوابیده بود لای کونش رو باز کردم کیرمو گذاشتم لای کونش پیشاب منم همیشه تا کیرم سیخ شد میریزه آب دهان با پیشاب هم کیر من و هم کون لاله رو کاملا ليز کرده بود یواش یواش جلو عقب میکردم کم کم داخلش میکردم تا سرش رفت توش یه تکونی خورد ولی باز بیدار نشد منم ادامه دادم آروم آروم کیرمو کردم تو کونش اینجوری خیلی حال میداد انگار اون شب کلا شب خاطره ها بود. لاله بیدار نمیشد از طرفی هم کونش درد میکرد هی خودشو تکون میداد منم خیلی رمانتیک لبامو گذاشته بودم رو صورتش از پایین داشتم میکردم تو کونش بالاخره بعد حدود ده دقیقه بیدار چشماشو باز کرد دید که کیرم تا ته تو کونشه یه آییییییی گفت برگشت گفت چیکار میکنی حداقل بیدارم کن گفتم بابا نیم ساعته دارم بیدار میکنم اما بیدار نمیشی وقت هم نداریم. گفت پس بزار داگی بشینم تموم کن پاشم برم به حالت سجده نشست لب تخت منم روی دوتا پام لای کونشو باز کردم دوباره کردم تو کونش یه ده دقیقه هم تلمبه زدم آبم اومد باز خالی کردم تو کنش پا شدیم رفتیم دسشویی دوباره من هم خودمو هم کون اونو شستم اومدیم بیرون لباس پوشیدیم گفتم لاله الان بری دوستت نمیگه خب چرا الان اومدی بهت شک نمیکنه. گفت جمشید راستشو بخوایی دوستم یه جورایی میدونه من با تو رابطه دارم چون هر وقت باهم تلفنی حرف میزنیم از تو برام میگه، که آره آقا جمشید و فلان جا دیدم یا آقا جمشید فلان کار را میکرد.میگه یه روز بهش گفتم تو چرا همش از آقا جمشید به من گزارش میدی. میگه خنديد و گفت آخه من میدونم تو و جمشید همدیگرو دوست دارید. گفتم از کجا میدونی برگشت گفت دیگه روشو نزن خوب کاری میکنی هر کاری دوست داری بکن چون جمشید فقط لیاقت تورو داره. میگه گفتم ناقلا نکنه تو هم به جمشید نظر داری، خنديد و گفت چجورم ولی چون محیط مون خیلی کوچکه میترسم والا خیلی وقته من صیغش شده بودم.ولی عیب نداره تو حالشو ببری انگار از منه. گفت شبم داشتم میومدم یواشکی گفت برو ولی صبح اومدنی لای پاتو نگاه میکنم ها.میگه منم بهش گفتم باشه مال تو رو هم جمع میکنم لای پام برات میارم. بالاخره اون روز بردم تا در خونه دوستش زنگ زد دوستش اومد درو باز کرد چون هوا تقریبا تاریک بود میترسید. دوستش تا درو باز رد من یکم دور تر وایستاده بودم که منو نبینه ولی تا درو باز کرد لاله دستشو بلند کرد گفت برو دیگه رفتم.اونا رفتن داخل دیدم دارن بهم میگن میخندن اومدم نزدیک ببینم چی میگن به هم دیدم دوست لاله بهش میگه چند بار رفتین اونم با خنده بهش میگه کونت بسوزه ۳ بار اونم گفت حرومت بشه تک خوری میکنی. اونا رفتن منم برگشتم خونه منتظر موندم شد ساعت ۶ پاشدم با موتور رفتم نونوایی چون یکم دیر کنی باید حداقل دو ساعت تو صف وایستی رفتم نشستم اونجا یه ده دقیقه ای نشسته بود نونوایی دستگاه رو روشن کرده بود ولی هنوز نمیپخت ساعت ۶.۲۰ دقیقه که میخواست شروع کنه دیدم دوست لاله هم اومد چون خونه اونا نزدیک نانواییه. تا منو دید دیدم داره میخنده. منم سرمو انداختم پایین چون اصلا انتظارشو نداشتم اینطوری با من برخورد کنه خودش هم حداقل ۱۲ سال از لاله جوونتره و تقریبا میشه ۲۲ سال از من کوچکتر. من نونمو گرفتم میخواستم برم دیدم یواشکی برگشت بهم گفت آقا جمشید امشب اصل عروسی مال شما بود گفتم خب دیگه هیچی نگو و رفتم. پریروز لاله تک زنگ زد بعد من بهش زنگ زدم بهش گفتم بابا تو گفتی یه جورایی، این کاملا از رابطه ما خبر داره گفت بیخیال، ولی صبر کن یه روز برات میارمش که ازش آتو بگیرم تا دهانش برا همیشه بسته بمونه چون اونم خیلی دلش میخواد با تو رابطه داشته باشه ولی حواست باشه فقط یکبار برات میارم که دهانش بسته باشه والا بفهمم با اون ادامه میدی باور کن خودمو میکشم. بالاخره قراره یه روز دوستشو برام جور کنه ولی خودش باز دیشب یعنی شب سه شنبه اومد یه ساعتی با ماشین رفتیم بیرون یه سکس توپ هم تو ماشین داشتیم که تو قسمت بعدی مینویسم. قراره دوستش هم بیاره اگر آورد دوتا رو باهم مینویسم. ببخشید که طولانی شد باید در سه قسمت مینوشتم ولی دیگه نوشتم. نوشته: جمشید
ادامه مطلب ...
41 030
176
شترکه داخل خونه)من اول کیر خودمو با مایع دستشویی تمیز شستم بعد لاله نشسته رو کاسه توالت یکم که محتویات مقعدش خالی شد من خودم با آب گرم قشنگ اول فضای بیرون کوس و کونشو شستم بعد سر شلنگ میچسبوندم به دهانه کونش آب می رفت داخل روده میگفتم حالا فشار بده، اونم فشار میداد آب با فشار از کونش خالی میشد آخرش یه صدای گوزی میداد، میخندیدیم. کامل هر دوتامونو شستم رفتیم رو تخت لاله جون گفت جمشید بذار فیلمو یه بار دیگه ببینیم. زدم پلی شد دوباره دیدیم لاله گفت دیگه طاقت ندارم پاشو بکن تو کوسم. گفتم نمیخوایی بخوری، گفت طاقتم تموم شد زود بکن توش. پاهارو زدم بالا گذاشتم رو دوشم یکم با سر کیرم مالیدم به چوچولش دیدم واقعا دیگه حالش خراب شد، گفت بیشعور چیکار میکنی مردم بکن توش، بعدش خودش از حرفی که بهم زده بود اظهار شرمندگی میکرد میگفت اصلا نفهمیدم چی گفتم. منم نامردی نکردم همچین یک مرتبه کردم تو کوسش دهانش باز موند گفت آیییی نگه دار جر خوردم. منم گفتم میخوام جرت بدم. گفت باشه یکم نگه دار بذار جا باز کنه بعد هر چقدر خواستی جرم بده. منم خم شدم روش لباشو میخوردم زبونشو میکرد تو دهانم منم زبونمو میکردم تو دهانش همونطوری یواش یواش شروع کردم جلو عقب کردن دیگه هیچ کدوم تو حال خودمون نبودیم انگار نه انگار که ۱۰، ۱۵ دقیقه پیش آب هر دوتامون اومده. همچین گایشی میداد منم همچین تو کوسش تلمبه میزدم که صدامون کل خونه رو برداشته بود یه ده دقیقه گاییدمش دیدم کوسش داره نبض میزنه. گفتم چیه گفت دارم میام تند تند بزن، سرعتمو زیاد کردم با یک آه و ناله و یه صدایی ارضا شد با ناخناش دو طرف باسنمو چنگ انداخت فشار داد به خوش. باور کنید کیرم تو کوسش یهو همچنان کلش داغ شد گفتم لاله چیه کیرم سوخت گفت تا حالا آبم اینجوری نیومده بود اگر کیرت تو کوسم نبود مطمئنم با فشار مثل آب تو میزد بیرون. باز من دو سه دقیقه همونطور روش خوابیدم گفت بزن تموم کن شروع کردم به تلمبه زدن یه ده دقیقه ای هم تلمبه زدم چون تازه آبمو ریخته بودم به حالت ارضا میومدم ولی آبم نمیومد بهش گفتم برگرد بکنم تو کونت تا آبم بیاد، گفت جمشید تورو خدا این لذت منو زهر مار نکن فعلا یکم همونجا بزن اگر تموم نشد بخوابیم صبح زود باز بهت کون میدم. منم چون واقعا بهم حال میداد یه ده دقیقه دیگر هم کردم گفتم فقط حرفای سکسی بزن. اونم همش میگفت من دارم بهت کوس میدم بکن کوسم، جرم بده، این کوس و کون مال خودته منم یهو بزبونم اومد گفتم لاله جون، گفت جووووووون. گفتم تو جنده کی هستی،آقا یه ناراحت شد که مگر من جنده ام مگر من زن خرابم اینطوری داری به من میگی. گفتم لاله ببخش یهو از دهانم پرید چون قبل تو با اون خانما که سکس میکردیم زیاد این حرفو میزدیم عادت کردم، ببخش منو. بالاخره انقدر بوسیدمش قربون صدقش رفتم که بابا من عاشقتم تو زن من هستی من شوهرتم از دهانم پرید. با هزار التماس و خواهش مگر راضی میشد. آخرش منم ناراحت شدم گفتم بابا ببخش گوه خوردم گفت نه دیگه اینجوری نگو ولی دیگه آخرین بارت باشه به من همچین حرفی بزنی. بوسیدمش گفتم چشم دیگه از این غلطا نمیکنم باز گفت دیگه اینجوری به خودت نگو ناراحت میشم تو عشق اول و آخر منی. (یکی نبود اونجا بهش بگه آخه مگر زن خراب یا جنده چیکار میکنه که تو نکردی فرقش اینه که تو فقط به یک نفر کوس میدی اونم باز خدا میدونه) در هر صورت دلشو بدست آوردم گفتم فقط حرفای سکسی بزن بذار آبم بیاد چون من اگر آبم نیاد افسرده میشم یه ۱۰،۱۵ دقیقه هم تو کوسش تلمبه زدم احساس کردم که آره آبم میخواد بیاد سرعتمو زیاد کردم تمام جونم سر کیرم خالی شد تو کوس لاله جون افتادم روش آبم و خالی کردم ولی دیگه واقعا جونی برام نمونده بود خیس عرق بودم لاله جون هم دیگه خسته شده بود نگاه کردم دیدم ساعت ۳ بعد نصف شبه. چند تا دستمال کاغذی برداشتم گذاشتم تو کوسش گفتم پاشو برو خودتو بشور بیا یکم بخوابیم.گفت تو نمیایی بشوری خیلی خوشم اومد. دوتایی رفتیم باز دستشویی من هردتامونو شستم اومدیم بیرون گفتم تو دراز بکش رو تخت من برم باز به چ پسرم یه سر بزنم بیام یه شورت و یه زیر پوش تنم کردم رفتم به پسرم سر زدم دیدم ماشالله خوابیده. برگشتم باز خونه ننه با لاله همدیگرو بغل کردیم گفتم صبح چطوری و کی میخوایی بری گفت به دوستم گفتم هر زنگ زدم درو باز میکنی، صبح باید حداقل نیم ساعت مونده به طلوع باید برم تا کسی نیومده تو کوچه گفتم باشه بخوابیم من بیدارت میکنم ولی قبل رفتن باید یکبار هم بهم کون بدی گفت یعنی میتونی گفتم حالا میبینی. بالاخره همدیگرو بغل کردیم همونطوری لخت تو بغل خوابیدیم ساعت گوشی رو کوک کردم رو ۴.۳۰ خوابیدیم زود خوابمون برد از بس خسته بودیم. ساعت ۴.۳۰ با زنگ گوشی خیلی سخت و به زور بیدار شدم ولی لاله اصلا بیدار نمی شد ازپشت بغلش کردم کیرمو گذاشتم لا
ادامه مطلب ...
37 639
170
ورد لاله میگفت جمشید باور کن آخرین بار قبل محرم یکبار با شوهرم داشتیم بعد اون نه شوهرم از من خواسته و نه من بهش رغبتی دارم. بله راضیش کردم اول از کون بکنمش برش گردوندم دو تا بالش گذاشتم زیر شکمش تا کونش کاملا قنبل شد اومد بالا گفتم خودت کونتو برام باز کن میخوام فیلم بگیرم از سکسمون یذره من و من کرد که آی نمیدونم فیلممون میفته تو دست مردم آبروریزی میشه. گفتم نه بابا یه طرف قضیه خودم هستم خیالت راحت. گفتم پس اون کرمو از تو کیفم بیار آوردم خودش لای کونش رو باز کرد اول یه زبون زدم یکی دو دقیقه کونشو لیس زدم گفت بسه دیگه بکن، با کرم قشنگ نرمش کردم گفت بذار کیر تو رو هم من کرم بزنم. تقریبا نصف کرم رو خالی کرد رو کیر من کلا کیرمو کرم مالی کرد گفتم چرا این کارو میکنی گفت بابا اذیت میشم. بالاخره برگشت رو بالشا با دوتا دستش لای کونش رو باز کرد منم با یک دست گوشی رو گذاشتم تو حالت فیلم برداری با اون یکی دستم سالار رو هدایت کردم به کون لاله جون ،خیلی استرس داشت گفتم نترس دو دقیقه ای آبم میاد مخصوصا اینکه با گوشی فیلمبرداری میکنم. قبلا هم گفتم کیر من ۱۷ سانته کلفتیش هم اندازه لوله ۱ اینچ ولی واقعا خودم داشت دلم به حالش می‌سوخت چون کونش خیلی تنگه فقط قبلا دو سه بار خودم پلمپشو باز کردم. قسم میخورد میگفت شوهرم یکبار ازم خواست طوری باهاش برخورد کردم دیگه اول و آخرش شد حتی اجازه نمیدم دست بهش بزنه.اینطوری بگم از زن و شوهری فقط اسمشو یدک میکشن و سکس حیوانی، عین منو خانم خودم. سرتون رو درد نیارم یواش یواش کیرمو هدایت کردم تو کونش فقط التماس میکرد تو رو خدا آرومتر بکن منم چون فیلمبرداری میکردم خیلی با احتیاط میلیمتری میکردم تو کونش لاله هم داشت بال بال میزد زیر کیرم. هر طوری بود بالاخره خایه هام به کونش چسبید گفت تورو خدا نگهدار. نگه داشتم حدود یک دقیقه نگه داشتم فقط حرفای سکسی میزدیم من میگفتم کیرم کجا رفته اونم اولش روش نمیشد ولی من اصرار کردم گفت بابا رفته تو کون من زود تمومش کن که قلبم خوابید. شروع کردم یواش یواش تلمبه زدن قشنگ نگاه میکردم کیرمو میکردم تو کونش میخواستم بکشم بیرون کش کونش با کیرم میومد بیرون که این منو بیشتر حشری میکرد اصلا دلم نمیخواست آبم بیاد ولی نمیدونم چرا تو اینجور مواقع آبم زودتر میاد ولی با هزار ترفند فقط ۵ دقیقه تونستم نذارم آبم بیاد. مدام بهش میگفتم بگو چیکارت میکنم اونم دیگه راه افتاده بود، میگفت داری کونم جر میدی چیکار میخوای بکنی منم سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم دیگه واقعا داشت قبض روح میشد گریش در اومده بود منم اون آخراش گوشی رو گذاشتم پشتمون چسبیده به تاج تخت خودش فیلمبرداری می‌کرد افتادم روش بغلش کردم سینه هاشو از زیر گرفتم چند ضربه محکم آخری رو زدم هر چی آب تو بدنم داشتم خالی کردم تو کونش یه سه چهار دقیقه ای هم همینطور روش خوابیدم گفت دیگه پاشو دیگه از این کون واسه من کون نمیشه کیرمو کشیدم بیرون اندازه یه سکه ۵ ریالی قدیم کونش باز مونده بود آبم داشت از کونش میریخت چند تا دستمال کاغذی گذاشتم رو تشک تخت اجازه دادم هر چی آبه از کونش خالی بشه ولی انصافا کونش خیلی تمیزه چند باری که از کون کردمش حتی یه ذره کثافت یا بوی عن ازش ندیدم. بعد اینکه چند تا فشار داد آبم از کونش خالی شد با اون صدای خاص خودش هنگام فشار دادن کون میده. یکم خندیدیم با چند تا دستمال کاغذی کونشو تمیز کردم اون یکی دستمال ها رو هم برداشتم گذاشتم تو یه نایلون فریزر انداختم سطل آشغال لاله هم همونطور رو تخت دراز کشیده بود کیر منم اصلا نخوابیده بود همچنان سیخ و سر پا منم بغلش دراز کشیدم یکم دوباره بوس و بغل لب خوری انجام دادیم اصلا خوابمون نمی اومد. چون منی که بیش از ۲۰ سال آرزو داشتم حداقل تو عمرم یک بار با لاله سکس کنم الان علاوه بر اینکه قبلا بيش از ۳۰ بار انواع مختلف سکس داشتیم امشب قراره تا صبح پیشم باشه واقعا یه رویا بود برام انقدر حشری بودم اصلا کیرم نمی خوابید. یهویی برگشت گفت فیلم سوپر تو بیار ببینیم گوشی رو آوردم زدم پلی داشتیم نگاه میکردیم اولش گفت وای خدا بیفته دست مردم آبرومون میره، بعدش یه کم که نگاه کردیم دیدم داره خوشش میاد باور کنید همچین فیلمی شده بود که من هم تا حالا مثلشو ندیده بودم حتی فیلم بهترین پورنهای دنیا هم به پاش نمیرسید. تماشا کردیم هردو دوباره حشری شدیم گفت جمشید من کوسم کیر میخواد تقریبا ۴ دقیقه فیلمبرداری شده بود. دوبار زدیم از اول نگاه کردیم دیدم لاله واقعا دیگه حشری شده بدون توجه به اینکه چند دقیقه پیش کیرم تو کونش بود حمله ور شد به کیرم که بکنه تو دهانش گفتم بابا کثیفه بذار برم بشورم. گفت پس زود باش گفتم تو هم پاشو برو دستشویی شیلنگو بگیر به خودت بذار کونت کاملا خالی و تمیز بشه. دوتایی رفتیم دستشویی (حمام و دستشویی ننه م
ادامه مطلب ...
37 236
172
ادرشو گذاشت کنار روسریش هم باز کرد فقط یه پیراهن پارچه‌ای صورتی تا زیر نافش پوشیده بور با یه شلوار کتان کشی کیپ پاهاش که کوس و کونش زده بود بیرون، کونشو دستمالی میکردم یه دستم هم لای پاهاش بود چون قبلا هم گفتم میدونستم از کشاله رونش خیلی شهوتی میشد، منم منم نه دستام بیکار بود نه دهانم حدود ۱۵ دقیقه ای فقط از روی لباس باهاش ور میرفتم اونم دیگه خودشو وا داده بود نشسته بود رو تخت مادرم منم کار خودمو میکردم. تا اینکه بعد ۱۵ دقیقه گفتم بذار برم به پسرم یه سر بکشم یه وقت بیدار میشه میبینه من نیستم آبروریزی میشه. رفتم زود نگاه کردم دیدم نه بابا توپ بزنی بیدار نمیشه چون گفتم که روزا میره سرکار شب هم دیر وقت میاد میخوابه خیلی سنگین میخوابه یه اگرم بخوای بیدارش کنی یک ساعت باید بالای سرش باشی، بالاخره محض احتیاط یه سرکی کشیدم برگشتم سروقت لاله جون، تا رفتم تو دیدم یا خدا لاله خانم لخت لخت نشسته رو تخت فقط یه شورت طوری با ست سوتینش تنشه تا اینجوری دیدمش باز حمله ور شدم همونطوری درازش کردم رو تخت دِ بخور یه ۵ دقیقه دوباره‌ ممه هاشو خوردم لباشو خورد پا شدم منم لخت شدم حتی شورتم هم درآوردم کیرم عین باتون افتاد بیرون تا لاله جون کیرمو ديد یه آخ جونی گفت باور کنید کم مونده بود آبم بیاد .بعد بلند شد اومد جلوتر کیرمو با دستش گرفت آب کیرم هم یکسره داشت میریخت رو دو زانو نشست جلوی من اول یکم برام جق زد بعد از رو اپن آشپزخانه دستمال کاغذی رو برداشت با چند تا دستمال کاغذی آب کیرمو پاک کرد شروع کرد از کلاهک کیرم بوس کردن بعد یواش یواش لباشو باز کرد کله کیرم کرد تو دهانش با زبونش سوراخ کیرمو لیس میزد همچین میک میزد اون قسمت گوشتی کیرم رو که انگار جونم میخواست از همون سوراخ دربیاد. لامذهب همچنان حرفه ای ساک میزد بهش گفتم لاله قبلا هم مال کسی رو خورد قسم خورد گفت بخدا به جون بچه‌هام تا حالا حتی دست هم به کیر شوهرم نزدم چه رسد به خوردم. کار ما اینه که کاملا لخت هم نمیشیم فقط پایین تنه رو درمیاریم لباساشو پاهامو میزنه بالا میکنه توش نهایت ۵ دقیقه آبشو میریزه حتی دریغ از یک بوس،منم بعضی وقتا آبم میاد بعضی وقتا اون زودتر تموم میکنه میکشه کنار من میمونم تو خماری. قسم میخورد میگفت جمشید حالا که گفتی دارم میگم حتی تا حالا یک بار از من نپرسیده شوهرم که تو هم آبت میاد یا نه انگار اصلا نمیدونه زن هم ارگاسم میشه. بالاخره گفتم امشب همچین ارضات کنم تا عمر داری فراموشت نشه. احساس کردم اگر زیاد به ساک زدن ادامه بده آبم میاد گفتم لاله جون کافیه آبم میخواد بیاد.بلندش کردم باز بغلش کردم من لخت مادر زاد بودم ولی اون هنوز شورت سوتینش تنش بود. اول سوتینشو باز کردم یکم سرپا ممه هاشو خوردم واقعا از حال رفته بود. بعد رو دو زانو نشستم شورتشو درآوردم دیدم چشمه آرتزین راه افتاده همانطور اون سرپا من نشسته یکم پاهاشو باز کردم اول یه بوس کردم، کوسشو لیزر کرده بود انگار اصلا از اول یه تک مویی هم نداشته، نمیدونم چرا ولی باور کنید کوسش اینقدر نرم و لطیفه انگار پنبه است عین کوس یه دختر ۱۵ ساله چوچولاش خیلی جمع و جور کوس کلوچه ای فقط باید ببینید تا بفهمید چی میگم چون با توصیف کردن نمیشه باور کنید من از ۱۸ ساله بگیر تا ۶۰ ساله با بیش از ۳۰ تا زن سکس داشتم اصلا همچین چیزی ندیدم. بالاخره یکم سرپایی خوردم نتونست سرپا وایسته نشست رو تخت منم پاهاشو زدم بالا حالا نخور کی بخور انقدر براش خوردم یه وقت دیدم با پاهاش سرمو فشار داد رو کوسش همچین با آه و ناله ارضا شد وسط پاهاش پر آب شد گفت جمشید کافیه دیگه مردم دوتایی کشیدیم رو تخت همدیگرو بغل کردیم کیر منم مثل تیر برق گذاشتم لای پاهاش یه چند دقیقه ای باز لبای همو خوردیم. بهش گفتم لاله به دوستت گفتی کجا میرم، گفت بهش گفتم که دارم میام خونه شما ولی بهشه گفتم اگر بچه‌هام ازت پرسیدن بهشون بگو که من خونه تو بودم،. بچه‌های لاله هم با پسر یکی از فامیلای مادری لاله با هم ایاق هستن همیشه هر وقت میان میرن خونه اونا ،حتی اون موقع هم که لاله با شوهرش میومدن خونه ما بچه‌هاش میرفتن خونه اون فامیلشون. بالاخره حدود ده دقیقه ای هم تو بغل هم لب خوری و مالیدن ممه اونم با کیر من بازی میکرد، پاشدم اصل کاری رو انجام بدیم من گفتم برگرد از عقب اونم گفت اول از جلو بکن بعد یک بار هم از عقب میکنی. منم بهش گفتم نه بذار اول از عقب بکنم چون این سری زود تموم میشه تو هم خیلی اذیت نمیشی چون اگر سری بعد از عقب بکنم آبم دیر میاد خیلی باید درد بکشی. بالاخره راضیش کردم اول از کون بکنمش. اینجا یه چیزی بگم ببینید من یه جورایی لاله رو با پول خریدم هرچند اونم میگه منم خیلی وقته در کف تو بودم ولی اصلش همون نیاز مالیه از طرفی هم واقعا بيش از حشریه در مقابل شوهرش خیلی سرد و بی اعتنا. قسم میخ
ادامه مطلب ...
36 892
172
وسایل توش) گفتم لاله چی میگی زن من دخترم هستن من یه شب تو یه ساختمون بیام خونه ننم با تو بخوابم اینا نمیگن کجا بودی یا بچه‌ها و شوهرت نمیگه شب کجا بودی. گفت جمشید من از طرف شوهرم و بچه‌هام برنامه رو ردیف کردم بهشون گفتم که من خونه برادر شوهرم نمیمونم چون پارسال که دهات بودن بد جوری دعوا کردن. اون یکی برادر شوهرش عروسی پس اونه بزور اینا رو میاره دهات که مثلا آشتیشون بده. لاله جونم میگه من به برادرشوهرم گفتم که به یه شرط میرم که من خونه اونا نمیدونم، که اونم فعلا قبول کرده که باشه بیا نمون. لاله هم تو دهات یه زن بیوه که شوهرش تو تصادف فوت کرده باهاش خیلی دوست صمیمی هستن هر وقت میاد دهات خیلی میره پیش اون حتی خیلی شبها میره پیشش میخوابه. بهم گفت من همینجا هماهنگ کردم با شوهرم و بچه‌ها که من خونه هیشکی نمیرم، چند شب که دهاتیم میرم میخوابم خونه اون دوستم. گفتم لاله خانم حالا چجوری میتونی بیایی خونه ما بعد نصف شب، بعدش من زنمو با دوتا بچه‌هام چکار کنم. گفت دیگه من نمیدونم من حتی دوشب میتونم تا صبح پیشت بخوابم. منم گفتم ببینم چکار میتونم بکنم بالاخره صحبت کردیم اومدم پسرمو برداشتم رفتیم پیش زنم. اونجا پسر بزرگم گفت بابا حالا که دکتر گفته بعد یک هفته اگر خوب نشد تونستین بیارین پیشم بذار مامان با آبجی بمونن من ببرم پیش دکتر یا با ماشین خودم میارم و یا با اتوبوس راهیشون میکنم. یا خدا دیدم برنامه چقدر داره برا لاله خانم جور میشه، گفتم باشه ولی من خودم باید برم. دخترم هم چون نامزدش تهرانه همشون دست به یکی کردن که اونا بمونن یه هفته ک من مجبور شدم فردا صبحش یعنی روز پنجشنبه گذشته راه افتادم تنهایی اومدم شهرستان. هر چند تو راه هم یه تصادفی کردیم و مجبور شدم خسارت بدم ولی خدا را شکر که فقط مالی بود. جمعه هم لاله خانم اینا اومدن که شب شنبه رسیدن دهات رفته بودن خونه خواهر شوهرش که اونا هم از تهران اومدن دهات خونه ساختن، شب شنبه اونجا موندن که شد شنبه دیدم ساعت دورو بر ۱۰ صبح لاله جون یه تک زنگ بهم زد قطع کرد بعدش من زنگ زدم گفت جمشید بچه‌ها با باباشون رفتن شهر یه سر بیا بیرون ببینمت که رفتم بیرون بالاخره همدیگرو دیدیم توی خلوت کوچه یه بوس چند لحظه ای هم ازش گرفتم حدود ۱۰، ۱۵ دقیقه ای با هم حرف زدیم گفت از امروز حدود یه هفته اینجاییم تا جمعه که قراره من برم خونه دوستم شب هر وقت بهت تک زنگ زدم بیا بیرون که منو ببری خونه گفتم باشه باز دوباره یه بوس از لبش گرفتم خداحافظی کردیم رفت خونه خواهر شوهرش منم اومدم خونه فقط استرس داشتم که خدایا آبروریزی نشه از طرفی هم چون حدود ۵ ماهه با لاله سکس داشتم واقعا دیگه بریده بودم فقط میخواستم هر طور شده بکنمش. اونم چجوری یه شب تا صبح که قبلا بهش گفته بودم که فقط آرزوم اینه که يک شب باهم بخوابیم. باور کنید اون روز تا شب بیشتر از یک سال برام گذشت. بعد از ظهرش رفتم بیرون دیدم باجناقم با بچه‌هاش دارن با ماشین میرن سر خاک ،تا منو دیدن باجناقم با یکی از پسراش پیاده شدن با هم روبوسی کردیم ولی یه پسرش پیاده نشد حتی لاله خانم شب میگفت باباش دعواش کرد که چرا نیومدی باهاش روبوسی کنی . میگفت دیدم اگر زیاد گیر بده گندش درمیاد منم طرف پسرمو گرفتم گفتم چیکار داری با پسرم حالا دوست نداشته پیاده نشده ولش کن چکارش داری تا یه جورایی جمعش کردیم. حالا اصل داستان از اینجا شروع میشه که خدا قسمت همتون بکنه شب با پسر کوچکم باهم بودیم که ۱۷ سالشه، شام خوردیم پسرم همیشه بعد شام یک دو ساعت با یکی از پسرای داداشم و نوه خواهرم میرن بیرون با ماشین، بقول خودشون دور دور. اینا رفتن منم دل تو دلم نبود که خدایا چی میشه بالاخره. حدود ساعت ۱۱.۳۰ پسرم اومد چون روزا هم سرکار میره زود لحاف تشک انداخت خوابید منم تو پذیرایی با گوشی خودمو مشغول کرده بودم فقط لحظه شماری میکردم تا اینکه ساعت حدود یه ربع به یک بعد نصف شب انتظار به پایان رسید گوشی یه تک زنگ خورد فوری رفتم بیرون زنگ زدم به لاله جونم گفت جمشید زود بیا بیرون که من دارم میام ولی میترسم. فوری رفتم بیرون دیدم تو کوچه به سرعت داره میاد خدای نکرده بخوره زمین تیکه بزرگش گوششه. از خونه دوستش تا خونه ما حدودا ۲۰۰ متری میشه تقریبا نصف راه رو اومده بود تا منو دید گفت زود باش بریم بدو بدو اومدیم خدا را شکر کسی هم تو کوچه نبود. البته اگر هم بود کسی بهمون شک نمی کرد چون همه میدونن که ما رابطمون خوبه چون همیشه رفت و آمد داریم و کسی اصلا به رابطه سکسی ما شک نمیکنه. در هر صورت اومدیم آرام درو باز کردم رفتیم تو واحد ننه خدا بیامرزم هردو از استرس داشتیم میمردیم تا از در اومدیم تو محکم بغلش کردم حدود ۵ دقیقه بوسه بارانش کردم ممه هاشو میچلوندم اونم همش میگفت بابا چه خبرته بذار بشینم یه آبی بخورم تا صبح مال خودتم. چ
ادامه مطلب ...
36 804
162
عروسی با خواهر زنم سلام خدمت دوستان عزیز شهوانی و دست به کیر. بدون مقدمه میرم سر اصل داستان، حالا جقیای محترم هر چی دوست دارن بگن. اگر خاطر شریفتون باشه من دوتا داستان از این خواهر زنم نوشتم تحت عنوان "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد"با “حرفای کاربران بدبخت شدم”. حالا قضیه ای که دیروز برام پیش اومد براتون مینویسم. اگر داستان قبلی منو خونده باشید، گفته بودم که بچه‌های خواهر زنم فهمیدن و دیگه عملا رابطه ما بصورت فیزیکی قطع شد. ولی هر وقت خواهر زن عزیزم فرصتی پیدا میکرد باهام تماس میگرفت حرف میزدیم. قبلا هم گفتم که یه گوشی ساده قدیمی داشت با یه خط ایرانسل که حتی شوهرش هم این خطشو نداشت فقط یکبار زنگ زد من فهمیدم و به نام یکی دیگه ذخیرش کردم. قرار هم بر این بود که هر وقت میرفت بیرون یه تک زنگ میزد و قطع میکرد من بهش زنگ میزدم. تو صحبتها همیشه از بی توجهی شوهرش ناله میکرد، از بی‌توجهی عاطفی و جنسی تا مالی،.که اصل دلیل رابطه ما هم همین مشکل مالی خواهر زنم بود، که من حمایتش میکردم اونم برام جبران میکرد. هر وقت لاله خانم تماس می‌گرفتیم فقط می گفت حیف به رابطه مون خیلی خوب بود، چون من هنوز حمایت مالی ازش میکنم فقط ترسش از اینه که اگر دیگه باهم سکس نداشته باشیم من دیگه ازش حمایت مالی نکنم. بالاخره اینو خواستم بگم که باوجود اینکه لو رفتیم ولی تلفنی باهم در تماس بودیم و همیشه هم حرفش این بود که غصه نخور هر وقت فرصتی شد بهت میرسونم. ولی چند بار تو این مدتی که دیگه قضیه لو رفته بود من تهران رفتم موقعیتی پیش نیومد یا دوسه بار اونا اومدن شهرستان باز نشد کاری بکنیم. فقط تو ماه محرم که اومده بودن دوبار در حد بوس و بغل چند دقیقه ای تو یک مکان خلوت داشتیم که یکبار تونستم فقط بزور شلوارشو بکشم پایین فقط یکبار کردم تو کونش دیگه شلوارشو کشید بالا رفت. منم دیگه یواش یواش داشتم ازش دلسرد میشدم خودش هم متوجه شده بود. تا اینکه هفته گذشته خانم من تو تهران وقت دکتر داشت با دخترم بردیم تهران، بردیم پیش دکتر بعد اینکه نوار مغزی ازش گرفتن دکتر گفت مغزش یکم ضعیف شده داروهاشو عوض کرد گفت بعد یک هفته اگر تونستین حضوری اگر نتونستین آنلاین تماس بگیرین من ویزیتش کنم که اومدیم خونه پسرم گفتیم یکی دوروز بمونیم تا ببینیم حالش چطور میشه. خوشبختانه یک روز دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد تا جواب دادم دیدم عه، لاله خانمه گفت زود به این شماره زنگ بزن و قطع کرد تا من رفتم بیرون و بهش زنگ زدم. تا زنگ زدم دیدم گفت جمشید زود بهم یه تومن بزن اومدم آرایشگاه پول کم آوردم. ناگفته نماند که قبلش از یه خانمی هم ۵ میلیون گرفته بود که خیلی تحت فشار بود اونم از من میخواست منم دوروز قبلش اون ۵ تومن هم بهش ریخته بودم، منتها چون پیامک واریز بهش نمی‌رفت، خبر نداشت که اون پنج تومنو بهش زدم. البته یادم رفت بگم وقتی به من زنگ زد که یه تومن بهش بزنم من با پسرم پیش مادرش بودیم که مریضه. تا زنگ زد منم رفتم بیرون بهش زنگ زدم که گفت یه میلیون بزن به کارتم منم بهش گفتم که اون ۵ میلیون هم زدم، خیلی خرکیف شد ذوق زده شد نگو اصلا نمیدونسته که زدم اون زنه هم بهش فشار می آورد. تا گفتم برگشت گفت جمشید کیرتو میخورم. منم گفتم الکی با این حرفا منو خامم نکن الان از آخرین سکسمون بیش از ۵ ماه میگذره تو منو قال گذاشتی خودت هم میگی اگر پیش یه زن دیگه بری من خودمو میکشم. گفت جمشید بذار از آرایشگاه برم بیرون یه سورپرایز دارم برات. گفتم ببینیم و تعریف کنیم. تقریبا یک ساعت بعد دیدم به شماره مادرش زنگ زد که مثلا حالشو بپرسه،یعنی نمیدونست من اونجام. مادرش بهش گفت که جمشید با پسرش اومدن اینجا که گفت بده با جمشید حرف بزنم. مادرش گوشی رو داد دست من شروع کردیم به احوال پرسی طوری که مثلا خیلی وقته باهم حرف نزدیم تا لابلای صحبتها بهم گفت من میگم ولی تو هیچی نگو فقط بگو ممنونم وقت کردم میام. گفتم بگو گفت قطع کردم زود بیا بیرون بهم زنگ بزن میخوام سوپرایزت کنم. منم گفتم لاله خانم ممنونم اگر تهران بودم حتما میام و خداحافظی کردیم. به پسرم گفتم تو بشین پیش ننه من بیرون یه کاری دارم برم بیام تا بریم. بالاخره رفتم بیرون زنگ زدم لاله خانم گفت جمشید ما پس فردا داریم میریم دهات عروسی پسر جاریش با دختر اون یکی جاریشه که دختره تو دهاته پسره تهران که قراره دختره رو ببرن تهران منتها دهات یه مراسم حنابندان از طرف خانواده دختره دارن که بعد از مراسم حنا بندون تهران تالار گرفتن برای دوم مهر. بالاخره تا گفت ما پس فردا میریم دهات گفتم ما هم فردا میریم، حالا سورپرایزت چیه. گفت ببینم اگر دخترم نیاد خونه ننتو جور کن اومدم دهات یک شب بیام باهم باشیم(اینو بگم که مادر من حدود ۴ ماهه فوت کرده تو یک ساختمون زندگی می کردیم که واحد مادرم جدا از واحد من بود الان خالیه با تمام
ادامه مطلب ...
37 423
202

sticker.webp

36 606
1
فم قطع نشده بود گفت کی گفته نمیکنم؟ من داشتم می‌خندیدم که یه دفعه خندم قطع شد. حرفش غافلگیرانه بود هرچند منتظر بودم که اوکی رو بده ولی اینقدر زود و یهو نه😂. منو میگی سکوت شد و بردیا هم ازم پرسید چرا ساکتی پس منم الکی یه چیزی پروندم که بردیا گفت نگران نباش به هر چی که فکر میکنی و دستشو گذاشت رو پاهام و پاهامو فشار میداد… فشار میداد و من چیزی نگفتم. از کارش و جرئتی که به خرج داد خوشم اومد و این ماساژ پاها کم کم داشت سمت بیضه هام میومد که گفتم آقا بردیا حواست به جاده باشه من اینجام فرار نمیکنم که به لری حرف میزد و من نمی‌فهمیدم ولی انگار داشت قربون صدقه ای چیزی می‌گفت دستش دور گردنم بودم و گردنم فشار میداد بازو هام تو دستش می‌گرفت . هوا داشت تاریک میشد نزدیکای لرستان بودیم و هوا تاریک شده بود ساعت ۹ ۱۰ بود که زد کنار یه رستوران جاده ای پیاده شدیم رفتیم تو رستوران منم رفتم دستشویی و زود اومدم بیرون دو تا مرغ با کلی چیز میز سفارش داد گفت بیا بشین غذا بخور واقعا از دست دل بازیش خوشم اومده بود توقع همچین کاری رو واقعا از غریبه نداشتم. ( طی تجربه هایی که داشتم جدا از بحث خاطرم جنوبیا لرا و کردا مهمون نواز ترین مردمین که میشناسم و همیشه باهام خوب برخورد کردن و میکنن چون تجربه سفرم بالاس برعکس یه سری از…) غذا مونو که خوردیم بردیا گفت بریم گفتم آقا بردیا من دیگه مزاحم شما نمیشم از اینجا به بعد میگردم دنبال یه اقامتگاهی جایی که هم شمارو اذیت نکنم و هم من یه استراحتی کنم اگرم میشه شماره کارت بدید پول غذارو بدم چون واقعا زیادی بود لطف تون اما زیر بار نرفت گفت مسافر منی من آدم جادم لرستان خوزستان ایلام مثل کف دستم میشناسم گفتم آخه خسته شدم گفت نگران نباش. یه ساعتی دوباره تو راه بودیم من تو ماشین چرت میزدم و بیدار می‌شد اگر اشتباه نکنم ساعت ۱۱:۴۸ اینا بود که ساعتم رو دیدم بردیا از یه جاده خلوت کوهستانی می‌رفت که سرعتش یواش شده بود ده دقیقه بعد نگه داشت رفت پشت بساط خواب رو آماده کرد پیراهن در آورد و صندلی هارو یه ذره هول داد جلو جا برای دو نفر باز بود من که دل تو دلم نبود رفتم پیشش و دراز کشیدم بغلش پشتمو کردم بهش و اونم منو از پشت بغلم کرد با دستای مردونش نوازشم میکرد بدن مردانه مودار تو بدنم رفته بود شروع کرد خوردن لاله گوشام و باسنمو ماساژ میداد داغ کرده بودم رکابیمو درآورد اونم ممه هامو از پشت گرفته بود و ماساژ میداد . قشنگ حال میکردم انگار تو هتل چند ستاره با خدمات ماساژ و سکس! بعد دیگه تو بغلش بودم اونم زبون میکرد دهنم و لبامو می‌بوسید این روال ادامه داشت تا اینکه گفتم دیگه طاقت ندارم کیرتو در بیار بخورم. کیرش در آورد. واقعا کیر خوبی داشت کیر تپل و سایز بزرگ. برای منی که همیشه با سایز بزرگ سکس داشتم اون کیر فقط سوراخ منو سیر میکرد کیرش تا ته کردم تو دهنم و ساک میزدم اونم به زبون لری باهام حرف میزد منم نمی‌فهمیدم ولی عاشق ناله و حرفهای مردام موقع سکس… تخماشو لیس میزدم و کیرش می‌خوردم مک میزدم تا وقتی که دهنم دیگه جون نداشت منو برگردوند میخواست با آب دهنم که کیرشو لیز کرد بود فرو کنه تو سوراخم که گفتم همراه خودم وازلین خریدم از کیفم بیرون آوردم کیرشو با سوراخمو وازلین و چرب کردم موقع ای که می خواست بذاره تو کونم بهم گفت پس درست حدس زدم سوراخت نشون میده که کیر خورده بهش و گشادی! منم خنده جنده وارانه ای کردم و چشمام بستم بردیا روم دراز کشیده بودم و کیرش داشت از سوراخم آروم می‌رفت تو. درد داشت ولی من سخت ترین سکسارو داشتم تو کامیون که دیگه چیزی نبود کلفتی کیرش تو کونم جا شده بود و شروع کرد به تلمبه زدن و سوراخم داشت می‌سوخت ولی کیف میکردم بدنش میخورد به بدنم اون نفس زدنا کیر خوش فرمی که می‌رفت تو کونم آرزو هر کونیه… تلمبه زدنش تند شده بود و کونم با ضربه زدنش هی میلرزید… پوزیشن عوض کردیم اون نشست من نشستم بغلش و کیرش کرد تو کونم رو کیرش بالا پایین میشدم و اونم ممه هامو میخورد و گاز می‌گرفت. لبامو میخورد و زبون میزد گردنمو میخورد . کونم و سوراخم خیس شده بودن ولی کمر سفت بود داشت تلمبه میزد که افتاد روم و تلمبه هاشو محکم تر کرده بود کیرش نبض میزد بهم گفت ابم داره میاد منم گفتم خالی کن تو کونم که افتاد روم و آبشو با فشار و داغی خالی کرد تو کونم … اون شب هم من و بردیا تو بغل هم خوابیدیم ساعت ۵ صبح بود که تو جاده بودیم بردیا منو بیدار نکرده بود ساعت ۸ ۹ بود که رسیده بودم خوزستان ولی بردیا منو برده بود خونه خودشون که اونجا هم باهاش سکس داشتم ( الانم هر موقع میرم خوزستان میرم خونه اون ) که استقبال بشه اونم میگم… مرسی از همتون 😍 نوشته: ماهان
ادامه مطلب ...
37 005
25
سفر تنهایی من سلام . این خاطره گی هست اگر گی نیستید نخونید 🩷 من ماهانم ۲۰ سالمه بات هستم . قد متوسط پوست سفید و بدن تپلی دارم. این تجربه من برای چند ماه پیشه که تنهایی رفتم سفر. من خانواده آزادی دارم و فکر میکنم اینو متوجه شدن که من همجنسگرا هستم و همیشه حمایتم کردن و میکنن. جوری که اگر سربازی معاف نشدم و مجبوری رفتم سربازی می‌خوان منو بعد سربازی بفرستن آلمان پیش عموم که اونجا درس بخونم و زندگیمو بسازم. من کلا اهل سفر تفریحم و از واقعا برام اهمیتی نداشت حرف حدیث فامیل و مردم برام چیزی که برام مهم بود حال خوب خودم بود و اینکه خانوادم منو پذیرفتن با هر حسی و شکلی که هستم مهم بود بقیه چیزا برام اهمیت نداشتن. اتفاقی که برای من افتاد کمی هیجانی بود ولی تجربه ای شد برام لذت بخش. من همیشه تجربه سفر رفتن با تور داشتم و هیچهایک هم کردم با چندین نفر که غریبه بودن و همو از گروه تلگرامی شناختیم و با هم صمیمی شدیم و…💦😅 ولی یه دفعه من برنامه ریخته بودم که برم سفر تو گروه اعلام کردم برای هیچهایک شرایط بچه ها جور نبود که باهام بیان سفر. میخواستم بی‌خیال بشم و سفر نرم ولی یه فکری به سرم زد که خودم تنهایی برم و چیزی برای از دست دادن هم نداشتم! یا تنهایی سفر میرفتم منو می‌بردن میکردن که از خدام بود یا اینکه نه کسی کاری به کارم نداشت و هم سفرمو میرفتم هم تجربه هیچهایک تنهایی هم به دست می آوردم! برنامه ریزی کردم پولامو تو حساب ریختم خرید اولیه کردم ( قرص _کرم کالاندولا برای سوختگی وسط پاها_وازلین_و…) راهی سفر شدم به سمت خوزستان. یه بلیط گرفتم برای قم که سفرمو از جاده های قم شروع کنم . یه زیرپوش سفید پوشیدم یه پیراهن سفید که دکمه هاشو نبسته بودم. دست بند بستم. یه شلوار کارگو با کفش پوشیدم تموم وسایل لباس رکابی شلوارک شورت مایو کردم تو کیفم و کلاه گذاشتم سرمو رفتم سمت ترمینال و سوار اتوبوس های قم شدم با راننده حرف زدم که من سوهانی جایی که نگه می‌داره پیاده میشم که وارد شهرم نشم و از اونجا که ماشینای سنگین و عبوری و… میرن همسفر غریبه ها بشم و برم به ادامه سفر . نشستم سر صندلی. هوا خیلی گرم بود پشیمون شده بودم که چرا الان برم خوزستان ولی آب و هوای خوزستان که سرچ کردم ( میخواستم برم دشت سوسن) هوا خوب بود ولی قم گرم گرم بود. دو ساعتی تو راه بودم که رسیدم سوهانی و پیاده شدم ولی قم بدترین جایی میتونست باشه برای اینجور سفرا ولی خب تجربه نداشتم و گفتم اونجا که محل استراحت ماشیناس و تو شهرم نیست بهترین جایه. به هر حال من کنار جاده صبر کردم و انگشتم رو آورده بودم بالا که اگر کسی موافق بود منو سوار کنه و بریم سمت جنوب. یه ربع ده دقیقه من همینطوری صبر کرده بودم و واقعا حالم زیر گرما داشت بد میشد . پیراهنمو در آوردم و با رکابی وایستادم کنار جاده تا بالاخره یه کامیون برام نور بالا انداخت و یه خورده جلو تر نگه داشت. دویدم سمت کامیون و رسیدم به کامیون. مرده ازم پرسید کجا می‌خوای بری منم گفتم سمت خوزستان گفت کدوم شهرش؟ گفتم من دشت سوسن می‌خوام برم یا اگرم اونجا نشد برم شمال خوزستان رو بچرخم چون طبیعتش معرکس. گفت من سمت اندیمشک میرم بیا تا مسیری بریم. ازش اسمشو پرسیدم اسمش بردیا بود از لرای خوزستان بود اندامی هیکلی و ریش دار عاشق کوروش بود چون خالکوبی کرده بود رو شونه های مردونش. ۳۹ سالش بود و کارشم با کامیون بود. قیافه خوب و مردونه ای داشت و خیلیم با ادب بود. ۱۰ دقیقه از مسیری که راه افتادیم سکوت بدی تو ماشین بود که سکوت رو بردیا شکست. ازم پرسید که چند سالمه چه کارم بعد از این سوالا به خنده گفت پسر مگه اینجا اروپاست با رکابی وایستادی کنار جاده اونم اینطوری تو این جاده خطرناک با این وضعیت. منم به خنده گفتم گرمه مجبور شدم الان راه داشت شلوارمم در میاوردم شلوارک می‌پوشیدم. گفت مگه گرمته گفتم خیلی گفت پس میخوای برو پشت لباستو عوض کن که گفتم نه دیگه احتیاجی نیست ولی گفت برو خوزستان بدن سفید تو قرمز می‌کنه به قدر کافی از الان آماده شو منم خندیدم و زد کنار جاده گفت برو عوض کن رفتم پشت لباسامو ریختم بیرون تا بالاخره شرت سفیدمو بیرون اوردم ( شرت ورزشی بود نه لباس زیر) و پوشیدم رفتم جلو نشستم اونم بیرون داشت تلفنی حرف میزد که دید اومدم نشستم جلو اونم حرفاشو قطع کرد و سریع اومد نشست تا منو دید یه لحظه جا خورد. پاهای بدون مو من با بدن دخترا مو نمیزنه. گفتم آقا بردیا چیزی شده که گفت نه فلان و بحث عوض کرد. من گرفتم که طرف تشنس راه که افتادیم ازش پرسیدم زن داری که گفت نه گفتم اوه اوه چقدر تو فشاری پس گفت فشار چی گفتم فشار جنسی دیگه خندید گفت نه بالاخره ما هم بلدیم کارمونو بعد دیگه راحت شده بودیم بردیا از زن کردناش حرف میزد ، از کردن دختر دانشجو ، زن بیوه و… که به شوخی گفتم خوبه پسر نمیکنی که حر
ادامه مطلب ...
34 347
27

sticker.webp

32 968
1
سالنی هامو پوشیده بودم برا اینکه زانوهام ساییده نشه که بالاخره با اون سرعتی که جواد داشت تلمبه میزد کیرشو در آورد تموم آبشو که چه فشاری داشت چقدر داغ بود پرتم کرد رو مبل پاشید رو جورابی که لا لبام بود منم فقط داشتم بزور داد میزدم گره جورابمو باز کرد توپش کرد فرو کرد تو دهنم گفت لذتشو ببر یه چکم زد رو رونم و گفت این سوراخ‌ در خدمت شما اصغر اقا وای باز تلمبه زدن این حرومی شروع شد ولی وحشی تر جوری محکم میزد با دستش رو کونم که کاملا دیگه بی حس شده بود کونم اصغر یهو کیرشو‌در آورد سریع رفت تو اتاق ۲ تا بالشت برداشت انداخت رو فرش رو‌هم منو پرت کرد واقعا پرت کرد رو زمین بالشتارو گذاشت زیر شکمم یعنی جوری کونم جلوش بود که گفت حالا شد کرد توم منم دیدم کاری نمیشه کرد این آبش نمیاد شروع کردم به ناله از رو‌حشریت الکی که فقط آب این بیاد ۱۰ دقیقه تو همون حالت داشت میکرد که واقعا داشتم از حال میرفتم اشکم کامل در اومده بود که جواد کاش دهنشو می بست گفت کشتیت جق بزن آبت بیاد این کبود شد من دیگه جونی نداشتم بر گشت ۳ دقیقه تو صورتم به جق زدن آبشو کامل ریخت رو جوراب تو دهنم و همینطوری ولم کرد افتاد رو‌زمین ۱۰ دقیقه بعد تقریبا جواد اومد به دادم رسید بلندم کرد دستمو باز کرد گفت لباساتو بپوش بریم ساعتو دیدم اینا نزدیک ۲ ساعت رو من بودن ساعت نزدیک ۸ بود من راه نمیتونستم برم‌ولی بزور خودمو انداختم تو ماشین تا آخر مسیر جواد میگفت باز از این برنامه خواستی بگو میام دنبالت من رسیدم خونه بدون هیچ حرفی تمام. این شروع کونی شدنم بود ولی من از اون سن تا الان بارها کون دادم ۱ ماه پیشم از اینم بدتر بود خواستین دونه به‌ دونشو مینویسم این اتفاق واقعی بود و کلا رفتاری که نسبت به ما میشه همیشه همین بوده به من که همیشه مثل یک وسیله نگاه کردن هیچ رابطه احساسی نمیتونیم داشته باشیم و هر وقت اعتماد کردم جز تجاوز … به هر حال داستان برا ۲ سال پیشه بازخورد خوب بشه بقیه تجربه هامو هم میزارم هر چند که همش به نوعی تجاوز بود خالی از احساس نوشته: مانی
ادامه مطلب ...
33 515
14
ی بنظر میومد منو ترسونده بود کمی اومدم بشینم جوری که صورت به صورت باشیم گفت برگرد همینجوری که نشسته بود رو مبل پشتمو کردم بهش جوری که اون رو مبل نشسته باشه من سرپا آروم کردم تو کونم وای هر چی از لذت و گرما عجیب کیرش بگم کم گفتم آروم آروم داشتم براش بالا پایین میکردم و نفس نفس با آه ناله کوچولو میکردم اونم دستشو دور کونم گرفته بود همراهی میکرد عالی بود ۱ دقیقه شده و تقریبا دیگه همه کیر بزرگش تو کونمو و داره برام خوب تلمبه میزنه دیگه کم کم بلند داشتم فقط اسمشو میگفتم اونم واقعا با ریتم عالی که هر لحظه سرعتش بیشتر میشد تلمبه میزد که بله یکی از اتاق کیر بدست زشت سیبل داشت لاغر مردنی قد بلند کچل از اینا که فقط وسط کچله سیاه اومد به سمت من دستامو محکم جواد از پشت گرفت کیرشو تا ته کرد تو کونم اینم بگم برا اینکه خجالت میکشیدم از دولم شرتو داده بودم کنار از پشت که سوراخم در دس رس باشه ولی دولم معلوم نشه همین که این محکم منو گرفته بود دیدم بله ارضا شدم چه ارضایی برا اون دسته از چاخان های محترم وقتی ارضا میشی دیگه از اینجا به بعدش به تو حال نمیده تا دوباره حشری بشی برا همین اون کیری که تو کونم بود دیگه شد عذاب ولی چون ارضا شده بودم و یه کیر انگاری داشت از حلقم میزد بیرون و یکی دیگه روبه روم بود کاملا قفل شده بودم سوراخم شده سفت سفت کم کم داشتم درد احساس میکردم و یکی که بو گوه میده با اون سیبیلاش که مثل سوزنه داره لبمو لیس میزنه بوس میکنه و منم هیچ کاری از دستم بر نمیاد فقط دارم میگم ولم کنید دستامو محکم گرفته بود جواد و پاهامو اگر تکون‌میدادم درد خیلی بدی احساس میکردم بخاطر یه کیر که کاملا داخلم بود و این یارو که گردنمو و سرمو با دستاش گرفته و داشت لبمو لیس میزد شروع کردم داد زدن که یه سیلی محکم زد بهم جوری که کاملا صوت زد گوشم با فحش تهدید کاملا مطیع من کرد اسم اون یارو که راحت ۴۰ سال به بالا بود اصغر بود که جواد میگفت آروم اونم نمیفهمید منم داد از تمام وجود که یه چک دیگه زد تو صورتم که فقط ۱ دقیقه گوشم‌ صوت داشت میکشید جوادم این صحنه رو دید کیرش در آورد بلندم کرد گذاشت رو مبل داشت به جفتمون میگفت آروم ولی چشای اصغر خون بود فقط منو داشت میدید کیرشو میمالوند جواد زد اونور دستشو گذاشت رو صورتمو گفت یا آروم میگیری یا بلایی سرت میارم تا آخر عمر پشیمون شی من به خودم اومدم کمکم جواد برام اب اورد یه قلپ خوردم پاشیدم بهش گفتم من به تو اعتماد کردم گفت آروم باشی لذت میبری ولی من دیگه هیچ حسی به دادن نداشتم و دقیقا ۲ تا کیر کاملا شق جلو صورتم بود اصغر کثیف بود کثافت کامل پشم بوی گوه دهنش بوی گربه مرده میداد گفتم این کثیفه من نمیتونم که دیدم نخیر بدتر شد موهامو گرفت محکم انداخت رو فرش منو گرفت قمبل کن جوری میکنمت جر بخوری منم کونم بسته بسته شده بود ولی روغنی رو ریخت سوراخم من فکر میکردم کونم بسته شده ولی مثل اینکه باز باز شده چون راحت دیدم اصغر داره تلمبه میزنه به من منم تو شوک و درد فقط آروم میگفتم نه نه نه کل جونمو درد گرفت قفل کردم مشکل اینجا نبود این تلمبه زدن بلد نبود میبرد عقب عقب یهو میکرد تو و هر بار این کارو میکرد احساس میکردم الان کیرش از دهنم بزنه بیرون و هر بار که تلمبه میزد من مچسبیدم به فرش دیگه کاملا چسبیده بودم به فرش و حس حشریتم داشت شروع میشد درد شد دوباره شهوت و من دنبال کیر دوم بودم ولی برا اینکه نشون بدم راضی نیستم از این وضعیت میگفتم ولم کنید تا شاید زودتر کارشونو تموم کنن که اصغر همونطوری که کیرش تو کونم بود بلندم کرد گذاشت رو مبل مبل رو از اونور جواد هل داد تا فضای خالی بین دیوار داشته باشه جواد رفت اونور مبل تو فضای خالی کیرشو گذاشت رو به روم موهامو گرفت با اون دستش فکمو محکم گرفت که دهنم کاملا باز شد و این حرومی ها مثل اینکه از قبل نقشه کشیده بودن اصغر گفت ۱ و۲و۳ که یهو این اصغر کیرشو بکنه تا ته من همزمان با تقه زدن اون بی ناموس جواد کرد ته حلقم نگه داشت ۱۰ ثانیه راحت میشد آوردن بیرون هم زمان و من شروع کردم بالا آوردن فحش دادم ولی جوری سیلی خوردمو ترسیده بودم که جرات نداشتم داد بزنم مثل سگ دیگه جفتشون داشتن با هام رفتار میکردن همون پوزیشن جاهاشونو عوض کردن و کیر کثیف اون حیونو من باید ساک میزدم گفتم نه نمیخوام که جواد کرد توم دیگه باز باز بودم ۲ تاشونم میزاشتن باز جا داشتم ناخودآگاه شروع کردم به ناله کردن حواد خیلی خوب تلمبه میزد حتی صدای شلپ شلپش هم لذت بخش بود جواد اومد بهم لطف کنه که کاش نمی کرد جورابمو یکی شو در آورد انداخت دور دهنم محکم گرفت مثل اینکه اسبو زین کردی شروع کرد با چه سرعتی تلمبه زدن که ساک نزنم برا اون حیوان کثیف که فانتزیش گل کرد اون یکی جورابمو در آورد دستامو جوری بست که انگشتام نمیتونستم تکون بدم جوراب
ادامه مطلب ...
32 483
14

sticker.webp

32 259
1
مانی (۳ و پایانی) ...قسمت قبل پیام داد دست خودم نبود خیلی وقت بود سکس نداشتم جبران میکنم صبح میام دنبالت هیچی نگو . من پیش خودم فکر کردم میخارم کاریش نمیشه کرد ولی تو فیلما هم میخورن منم باید بخورم فقط مزشو نمیدونستم پیام دادم بهش فردا هر کاری من بگم میکنی جواب داد چشم هر چی تو بگی منم بهترین شورتم با جوراب مشکی بلندم که برا دروازبانای سالن بود برداشتم و خوابیدم ساعت ۴ صبح خارش من شروع شد پیام دادم کی میای جواب داد هر وقت تو بگی ساعت ۵ ولی من نمیتونستم اون موقع برم بیرون خیلی میخاریدم ولی هیچ جوره نمیشه تا ۶ وایسادم یه چی خوردم دهنم بوی بد نده سری قبل بوی تفمم موقع ساک زدن اذیتم کرد سریع مربا آلبالو خوردم چند لقمه تمیزم که کرده بودم و بله گفتم چند سالته گفت ۳۳ خونه نداری نه ولی یه جا هست مال دوستمه خوب باشه این سری من میگم چیکار کنی باشه چیکار کنم شلوارمو در آوردم وضعیتو دید کم مونده بود بره تو جدول گفتم دوس داری نه جق بزن آبت بیاد گفت بزار برسیم یه جا خلوت رسیدیم کونمو کردم سمتش گفتم میخوری برام زبونت بره توش آبتو هم بیار چند تا لیسم زد از رون رفت بالا تا سوراخ میومد پایین زبونشو نمیکرد تو معلوم بود دوست نداره گفتم من تمیزم انگشت تو بده ساک زدم براش گفتم حالا بکن تو چندتا تلمبه با انگشتش اشاره زد گفتم در بیار در آورد گفتم حالا مزه کونم بچش با اکراه خورد ولی دید نه خوبه ولعش زد بالا و زبونشو کرد تو کونم با لذت گفتم حالا شد بعد از ۱ دقیقه که خسته شد مونده بود چیکار کنه کلا یادش رفت جق بزنه منم یادم رفته بود رفتم سراغ زشت ترین‌کیر دنیا براش بهترین ساکو زدم از تخم میرفتم بالا می رسیدم نوک از نوک به تخم چندتا هم تا شد کردم تو حلقم تفی تفی بود دیگه تو اوج شهوت بودیم که دیدم الان وقت دادنه گفتم وازلین بزن بهم بکن توش من کیر میخوام وازلین اون زد به سوراخمو آروم با انگشت مالید به دور سوراخ هر از گاهی یه کوچلو انگشت میکرد توم که منم از رو شهوت کیرشو فشار میداد و آه آروم میکشیدم آماده شدم صندلیشو کامل خوابوند من رفتم رو پاش نشستم میدونستم اولش درد داره ولی نداشت هم بخاطر اینکه با خیار ترتیب خودمو دادم هم فشار شهوت زیاد هم وازلین آروم کردم توش ولی اصلا نمیشد تا ته نهایتا ۱۰ سانت خودم آروم بالا پایین میکردم بغلش کردم سرم چسبید بود به سرش ۳ تا تلمبه نزده بودم که گفت داره میاد محکم کپل بغل کونمو گرفت که تکون‌نخورم و از اونجایی که بیشتر از توانم رفته توم قفل شدم جیغ کشیدم یه لحظه واقعا حس عالی بود ولی فقط یه لحظه باز زد تو ذوقم من باز ارضا نشده بودم این خروس ریخت توم خیلی آب داشت خیلی یه جق نمیزد احمق تو صورتش نگاه کردم تو چرا اینجوری فیلم سوپر ۲۰ دقیقه میکنه تو هیچی گفت نمیتونم تو خیلی خوبی رفتم مدرسه که تازه فهمیدم چه غلطی کردم کونم از تو میخارید نباید آب میریخت توم منم پاک نکردم اصلا بلد نبودم سرچ کردم تو گوگل دیدم عجب غلطی کردم سریع رفتم دستشویی ۱۰ بار شیلنگ کردم تو کونمو با فشار آب خودمو شستم تا بهتر شد پیام دادم باز کلی فحش به جواد دادم اونم طبق معمول عذرخواهی غلط کردم و … که پیام داد بعد از ظهر میام دنبالت خونه خالیه جوری میکنمت همش جبران شه منم که باز وا دادم گفتم باشه خاک تو سر من سگ حشر این دیگه شروع کونی شدن من بود ساعت ۵ قرار بود برم بیرون سر کوچه سوار شم کسی خونمون نبود تا ساعتای ۶ ۱ ساعت به بهترین وضع خودمو شستم و کلی خودمو ور رفتم کلی خوشبو کردم خودمو ساعت ۵ فیکس پریدم تو ماشین جواد داشت دیونه میشد تا سوار شدم کاملا قلمبگی کیرش معلوم بود شلوارک پاش بود منم با یه حرکت تیز و بز شلوارکشو کشیدم کیرش قلپی افتاد بیرون مثل بستنی یه لیس خوشگل زدم دیگه واقعا حس میکردم برا همیشه دارمش و خیلی باهاش راحت شده بودم از اون طرف صحنه ای که توم خالی کرد اون حس که نزدیک به ارضا شدنم بود رو احتیاج داشتم بهترین ساکو زدم براش پر تف داشت لذت میبرد ۳ دقیقه بخورم این خروس آبش نیاد مگه میشه بله میشه چون این کون ۱۴ ساله احمق نمیدونست که میشه بله رفتیم تو خونه خونه که نه خرابه داغون یه مبل داغون یه فرش کف زمین هیچی نداشت کوچیک بوی عجیبی میومد که اون موقع نمیدونستم که نشستن تریاک کشی بله نشستن چون یکی تو اتاق بوده و قرار بوده بیاد بیرون چون جا داده به جواد من نمیدونستم جوادم زبون باز کرده بود دیگه چی شد نتونستی بیاری گفتم بهتر حداقل دیگه توم می ارزی که بپیچم به خودم نشست رو اون مبل چرک گفت لخت شو برام گفتم تو دستور نمیدی من میگم چیکار کنی گفت باشه پس بیا بخورش برام زانو زدم رو زمین براش ساک زدن شروع کردم چندتا ساک پر تف زدم دیدم دیگه وقتشه یه حوری تغییر رفتار داشت وحشی شده بود پرتم کرد رو مبل روغن بچه رو ریخت کف دستش کامل مالید به کیرش نشست رو مبل گفت بشین روش چهره ش عصبان
ادامه مطلب ...
32 617
14
دا بیشتر حشریم میکرد با لیس و مک اومدم پایین رو چاک ممه هاش محکم لیس زدم ممه هاشو گرفتم تو مشتم فشار میدادمو میلیسیدم ندا دستاشو گذاشته بود رو شونم فشار میداد بعد چند مین که ممه هاشو خوردم گفتم بلند شو سرپا شدگفتم بچرخ خم شو خم که شد دامنش رفت بالا تا وسط کپلاش یه کون سفید توی دامن مشکی اخ سر کیرم ذوق ذوق میکرد کوص سفیدو تپلش از لای پاهاش معلوم بود یه کس سفید لاش صورتی متمایل به قرمز با لبه های کوتاه دستامو گذاشتم رو کونش محکم فشار دادم مالوندمشون سرشو برگردونده بود نگام میکرد اروم ناله میکردو میخندید میگفت محکمتر عزیزم دامنشو دادم بالا رو کمرش چندتا چک محکم زدم رو کونش انقد اخ اخ کرد کیوان بالا داد میزد چ گهی میخورین بدون من دوست دخترمو گاییدی اره 😂 یه چک محکم دیگه زدم گفتم کیوان به عشق تو بلند شدم شلوارو ششورتمو کشیدم پایین فانتزی که عاشقش بودم و اجرا کردم از پشت چسبیدم بهش دستاشو گرفتم کشیدم عقب گفتم در گوشش همینطوری نگه دار کمرتو قوس بده کونتو فشار بده رو کیرم دستامو بردم یکیشو رو کوسش یکیشو رو ممه هاش گفتم سرتو برگردون محکم لباشو گرفتم بین لبام فشار دادم ندا فقط ناله میکرد نفسش میرفت تو دهنم دیونم میکرد خودش فهمیده بود چاک کونشو رو کیرم تنظیم میکرد فشار میداد اروم کونشو رو کیرم سر میداد داشتم دیونه میشدم دیگه چی میخواستم از نرمیو سفیدی بدنو کونش که رو کیرم بود از ممه های نرمو قشنگش که تو مشتم بود لباس شیرینش و اب دهنش که رو لبام بود دستمم رو چاک کوص خیسش بودد محکم میکشیدم چاکش میبردم رو سوراخ کوصش میچرخوندم خیس میشد انگشتم میکشیدم چا کوصش میاوردم بالا رو چوچوش محکم میمالوندمش تو بغلم همش پاهاش شل میشد میافتاد محکم گرفتمش یکم خمش کردم اروم رو چاک کونش تلمبه میزدم شاپ شاپ صدا میداد انقد نرمو ژله ای بود کونش گفتم تا ته خم شو کیرمو چسبوندم سوراخ کونش دستام رو کمرش محکم میزدم رو کپلاشو کیرمو میکشیدم چاکش سوراخ نرمو نه چندان تنگش معلوم بود کیوان تریبشو قبل من داده دستاشو گرفتم کشیدم همون سرپا کیرمو میکشیدم لای کونش بعد گفتم بچرخ گرفتم بغلم لب تو لب شدیم از لباش سیر نمیشدم خیلی گوشیو خوشمزه بودن دستام وبردم پش کونشو گرفتم چنگ میزدم کوسشو رو کیرم فشار میدادم دوتا انگشتمو محکم میکشیدم لای کونش بالا پایین میکردم تو دهنم ناله میکرد دیونش شده بودم تو حال خودم نبودم شرابم کلمو گرم کرده بود سرخ شده بودم کیرم رو کوسش خیس شده بود وقتی انگشتم از رو سوراخ کونش رد میشد شل میشد انگشتامو گذاشتم رو سوراخش میچرخوندم ناله هاش بیشتر شد محکم بغلم گرفته بودمش شل شده بود اروم انگشتمو فشار دادم راحت یه بند رفت تو دیدم اینطوریه بیشتر فشار دادم تا ته بردم تو توی کونش سر انگشتمو تکون میدادم سرشو از لبام جدا کرد برد سمت شونم یه اخ کش دار گفت در گوشم گفت میخاره محکمتر انگشتمو به زور تو سوراخش خم کردم اروم میکشیدم دوباره میکردم تو انقد اینکارو کردم شونمو گاز گرفت کیرم گرم شد پاهاش شل شد ولو شد بغلم اروم موهاشو ناز کردم صورتشو بوسیدم نشستیم رو مبل نشست بغلم گفت بهش خوش گذشت گفت آره دیوونه بازم میخوام تازه اولشه گفتم باشه بریم بالا ببینیم کیوان در چه حاله رفتیم بالا … ببخشید طولانی شد خواستم با جزییات بنویسم اگه خوشتون اومد بقیشو مینویسم نوشته: NEMO
ادامه مطلب ...
32 963
104
تری سام با دوست دختر رفیقم سلام اسم من nemoe (اسامی مستعار) خاطره ای که میخوام براتون بگم برای سال 97 هست از سربازی اومده بودم و حال روز خوبی نداشتم از یه طرف بیکاری از یه طرف شهوت قدرت فکر کردنو از من گرفته بود نا گفته نماند دوران سربازی فقط یکسالش با یه زن بودم ولی خب نمیشد زیاد سکس کنیم بگذریم تو همین حال و هوا بودم روزا میگذشت یه روز گوشیم زنگ خورد دوستم بود کیوان گفت فردا بیا یه جایی یه شهر دیگه کارت دارم گفتم چه کاری نگفت فقط گفت برات سوپرایز دارم فردا صبح زودش راه افتادم و رفتم یک ساعتو نیمی راهم بود رسیدم دم ویلا رفتم تو درو زدم یه دختر خانومی درو باز کرد جا خوردم سلام و احوال پرسی گرمی کردیم رفتیم تو دیدم کیوان نیمه لخت نشسته با گوشیه روبوسی کردیم و نشستم دختره واسم شربت اورد تابستون بود گرم بود خوردم و به خودم اومدم رفتم پیش کیوان گفتم جریان چیه گفت هیچی اومدیم خوش بگذرونیم یکی زدم تو سرش گفتم پس برا من کو تو خوش میگذرونی من چی پس گفت عجله نکن 😂 رفتم حموم دوش گرفتم اومدم لباسامو عوض کردم نشستم دیدم این دوتا رفتن بغل هم ماچو بوسو مالش منم همینطوری نگا میکردم تف مینداختم تو صورت کیوان(ندا اندامش خیلی قشنگ بود سفید ممه های 75 قد بلند با کپلای برجسته گرد خیلیم خوشگل بود) بعد چند مین کیوان در گوش دختره یه چیزی گفت دختره پا شد رفت شراب برده بودم با کیوان نشستیم بخوریم دختره برگشت با یه دامن کوتاه مشکی و تاپ سفید من که محو تماشاش بودم نشست دامنش رفت بالا من حس کردم پایین چیزی نداره خشکم زد برجستگی نوک ممه هاشم از رو تاپ مشخص بود پاشو انداخت رو پاش مارو نگاه کرد ارایش ملایمی کرده بود موهای بلوندشو ریخته بود دورش مثل پورن استارا تو ذهنم تجسمش میکردم من مرده بودم کیوان دید نگاش میکنم صدام زد هوی حواست کجاست گفتم گه نخور شرابتو بخوربه ندا تعارف کردم گفت نه من نمیخورم با کیوان چند پیک زدیم پاشد رفت کنار ندا دستشو میکشید رو رونای سفیدش اروم لب میگرفتن نفهم زیر چشمی منو نگا میکرد میخندید منم سرم داشت یواش یواش گرم میشد سیگارو روشن کردم نگاشون میکردم گرمتر میشدم چشای هردوشون خمار بود اروم لب میگرفتن و کیوان دستشو میکشید رو بدن ندا اروم ممه هاشو فشار میداد من دلم هوری میریخت یکم بعد گفت ملحق نمیشی گفتم چی 😬 من کجا ملحق شم دختره خمار نگام کرد گفت بیا خجالت نکش مردد رفتم نشستم پیششون ندا دستمو گرفت دستاش اتیش بود دستمو فشار داد اروم گذاشت رو رون سفیدش منم اروم فشار دادم یهو منقبض شد شکمشو داد جلو نفس عمیقی کشید اروم موهای بلندشو دادم کنار لبامو چسبوندم رو گردنش خیلی اروم لیس میزدم دستمم رو رونش بود نازش میکردم دستمو حرکت دادم آوردم بالا از رو تاپش کشیدم رو ممه هاش وای که چقد نرم بود از رو تاپش فشار میدادم با نوکش بازی میکردم از بوس و لیس گردنش سیر نمیشدم اروم میلیسیدم چه بدن سفیدی بعد اروم دستمو بردم رو شکمش تاپشو گرفتم کشیدم بالا ممه های گردو سفیدش با قهوه ای روشن با نوک برجسته چشام گرد شد دستمو زود گذاشتم روش فشار دادم چقدر خواستنی بود چقدر ناز بود محو ممه ها و بدنش بودم کیوانم باهاش لب میگرفت دستشو برده بود از لای پاش رون نزدیک کوسشو میمالوند نگاشون کردم دیدم مشغولن دستمو گذاشتم رو ممش اروم فشار دادم نوکش کردم دهنم مک زدم وای مثل پنبه بود نشد گاز نگیرم اروم بین لبام نگهش داشتم یه گاز کوچیک زدم ندا اروم یه آی گفت نگام کرد خندید نگاش کردمو اروم تو دهنم نوکشو بازی میدادم محکم میبردم تو دهنم مک میزدم درش میاوردم خیس خیس بود ممه هاش دیدم نمیشه ممشو چسبوندم بهم دوتاشم باهم لیسو مک میزدم اینارو که میگم یه نیم ساعتی طول کشید صدای ناله ندا در وامده بود اروم ناله میکرد رو مبل شل شده بود پاهاشم باز کرده بود یه دستش رو سر من بود داشت به ممه هاش فشار میداد یه دستم رو سر کیوان بود کیوان پاشد رفت لای پاهای نداپاهاشو باز کرد دامنش رفت بالا من کسشو هنوز ندیده بودم انداخت رو شونش دستاشو گذاشت رو روناش سرشو برد داخل روناش کسشو بخوره ندا چرخید سمتم موهامو گرفت کشید بالا محکم لبامو گرفت یه طوری مک میزد نمیتونستم نفس بکشم دستاشو گذاشته بود گردنم میمالوندو فشار میداد کیوان داشت کوسشو میخورد ناله ها و نفسش تو دهنم بود چشماشو باز میکرد نگام میکرد دلم میریخت انقد خوشگل بودجداش کردم تاپشو دراوردم تیشرتمو دراوردم لخت رو مبل چسبیدیم بهم محکم لب میگرفتیمو ممه هاشو چنگ میزدم یک ساعتی میشد همین روال بود یهو کیوان پاشد دیدم عین گچ سفید شده گفتم چته گفت شراب حالمو بد کرده میرم یکم دراز بکشم گفتم باشه رفت بالا منو ندا موندیم ندارو گرفتم کشیدم تو بغلم پاهاشو انداخت دورم دستمو بردم موهاشو کشیدم عقب یه اخی گفت زبونمو گذاشتم رو گردنش محکم لیسیدم تا لباش نرمیه گردنشو محکم لیس و مک میزدم ناله های ن
ادامه مطلب ...
33 668
122

sticker.webp

34 629
1
به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼 🔵 @DARAMAD_VIP
3 690
0
سگ مصب چ سرعتی داره 😈😈
10 543
0
سرعت دانلودش طوری خوبه ک من دیگ nmt ! https://t.me/proxy?server=194.87.149.181&port=443&secret=ee1603010200010001fc030386e24c3add646e2e79656b74616e65742e636f6d646c2e676f6f676c652e636f6d666172616B61762E636F6D160301020001000100000000000000000000000000000000
17 651
11
کونی رو که خارید باید تف زد گایید وسط زمستون سال 93 بود و منم اون موقعه 22 ساله بودم یه جوون چست و چابک ولی نه نرم و نازک اسمم چون پایین شهریم اسفندیار هست (حالا اسممو میزاشتن رامتین نصف ملت خاطره کون کردن اولشون رو با من شروع می کردن) بگذریم خوش هیکل بودم اونم بخاطر کار و فعالیت فیزیکی بالا برای زنده موندن تو این اجتماع کیری بود از لحاظ چهره هم خدا واسمون چیز زیادی نداشت فقط اینو میتونم بگم الهی شکر سالمیم (صد رحمت به کیر بعد از جق) ببخشید دیگه این بیوگرافی من بود داستان برمیگرده به همون زمستون که من تازه از سرکار برگشته بودم و طبق روال معمول در حیاط رو باز کردم یه راست رفتم سمت توالت واسه شستن دست و صورت و کم شدن بوی سیگار که خیر سرم خانواده نفهمن بچه شون سیگاری شده (ولی تو دلم میگفتم اسفندیار میره که ایجور باشه) کاکو شیرازی هستیم دیگه سرتون درد نیارم وارد خونه شدم دیدم یه چندتا جفت کفش اضافه هست و انگاری مهمون داریم و بعله دایی مادرمون اومده بود به اسم مش رجب همراه با دختر نازنینش مرضیه خانم منم طبق روال معمول سلام کردم و طبق روال عادتم رفتم نشستم سر جای خودم که نزدیک گل و گلدون های پاسیون هست ( میخواستم اکسیژن خالصم تنفس کنم نالوتیا ) خلاصه واسه مون یه لیوان چایی ریختن و داشتم از همون فاصله انگاری وزغ یه چشمم به گوشیم و یه چشمم به کل زیر و زبر مرضیه خانم و دلمم هزارن لعنت به سوی شیطان فرشته سمت راستی میگفت اسفندیار راستی کن که راستان رستند فرشته چپیه میگفت چون كير ديد وقت سحر كس به خنده گفت صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست در همین درگیریا بودم که مش رجب بهم گفت آقا اسفندیار کاری ندارید با بنده منم یه لحظه چون مرضیه باهاش بود یه خورده زبون گیر کرده و پته پته کنان تعارفش کردم در هر صورت منظورمو فهمید و با یه دستتون درد نکنه بهم گفت من و مادر مرضیه فردا میریم تهران اگر امکانش هست مرضیه و خواهرش یه هفته یی اینجا بمونن و دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید دیگه کسکشا که جواب من چی بوده مرضیه که خواهرش کوچیکش مهد کودک می رفت مجبور بود باهاش بمونه بالاخره فردا اومدن خونه و منم سرکار بودم خانواده من پدرم که خدا خیرش بده حداقل نذاشت ما ۱۵ ساله بشیم تصادف کرد پر کشید رفت و آبجی بزرگمون هم شوهر کرد رفته بود پی کارش یه داداش ۱۰ ساله هم داشتم که معمولا پی درس و مشقش بود شب اول که شام خوردم و مرضیه 17 ساله با قد 165 الی 70 و وزن ۶۰الی ۶۵کیلو و پوست سفید موهای مشکیش بد رو مخ من خاک بر سر رفته بود مرضیه با بچه ها داشت درس کمک میکرد منم رفتم بیرون یه نخ سیگار بکشم و آخرای شب بود بین 11 الی 12 در حیاطو باز کردم تو حال خوش خودم بودم که مرضیه داشت با تلفن صحبت میکرد و من با صدای آروم سلام کردم و از بغلش رد شدم رفتم تو تختم آروم دراز کشیدم و به جقای که زدم فکر میکردم انواع کف دستی با پلاستیک وسط بالشتی وسط اسفنج با وازلین انواع اقسام کرم و حتی گریس میگفتم چی میشه یه کس هم از این مرضیه بکنیم به بدبختی خوابیدم و فردا صبح رفتم سرکار سر نمیدونم چه موضوعی کارمون لنگ شد و برگشتم خونه کلیدو گذاشتم درو وا کردم رفتم خونه طبق روال عادی همیشه خونه ساکت بود کفش های مرضیه رو دیدم ولی تو حال کسی نبود تو پذیرایی کسی هم نبود اتاق خودمم همینطور رفتم اتاق ننم و بله مرضیه خانم داشت چمدون ننه مارو بالا و پایین میکرد (ای ریدم سر قبر پدر و مادرت با این دختر بزرگ کردنشون) تا صدای منو شنیده بود طرف جا خورده بود ولی وقت جمع کردن اتاقو نداشت و داشت کل اتاق ننمو واسه پیدا کردن النگو و گوشواره های جوونیش میگشت وقتی درو وا کردم و تو اون وضع دیدمش مرضیه درجا بلند شد و شروع کرد به گریه کردن که بخدا قصد بدی نداشتم فقط میخواستم آلبوم جوونیا ننتو ببینم (ارواح کس ننش راست میگفت) و فلان بسان و این حرفا منم گفت برو خجالت بکش ننم بیاد همه چی رو بهش میگم درجا شروع کرد به غلط کردن آقا اسفندیار تورو خدا چیزی نگید بیاید بگردید من که چیزی ور نداشتم هرکاری میگید من میکنم (و بعله و بعله میدونم شما از منم کسکش ترید ولی خوب درجا که نرفتم سر اصل مطلب) گفتم باید بگردمت گفت بیا بگرد منم مستقیم رفتم و دامن کوتاهشو دادم بالا دیدم این شلوار تنگارو چی بهش میگن فک کنم تاپ (باوا بخدا منم هنوز اسم این لباسای دخترارو نمیدونم ) جیب نداشت ولی من به روناش دست زدم از پشتم نگاه کردم جیب نداشت و از بالا چک کردم همینطور و گفت داخل سوتینت قایم کردی تا این حرفو زدم لباسشو درآورد و سوتینشو کند بیرون چیزی هم اگر داشت یا نداشت یادم نیست چون من فقط ممه میدیدم (ممه یا پستان به چیزی گرد و قلمبه خوردنی میگویند که در نوع ماده پستاندارن وجود دارد و نر ها از بدو تولد تا آمدن ملک الموت آن را میخورند) در راس سه ثانیه کیرم راست شد و به مرضیه گفتم درسته چیزی ور نداشت
ادامه مطلب ...
38 856
197

sticker.webp

37 323
0
ی ولی به ننم میگم دوباره همونجوری لخت شروع به التماس کرد ولی گفتم اگر یه کاری کنی نمی گم گفت آقا اسفندیار هرچی بگید قبوله و منم چون داشتم تو مسیر رود شنا میکردم مستقیم بهش گفتم باید باهام بخوابی یه لحظه مرضیه هنگ کرد ولی بگا رفتن اعتمادش جلوی ننم براش غیر قابل تحمل بود قبول کرد و منم گفتم اینجا رو سریع مرتب کن راستی ننم کی میاد؟ گفت رفته کمک خونه مادر سمیرا به گفته تا ظهرم خونه نمیاد خواهر مرضیه هم طبق معمول رفته بود مهد کودک منم یه راست رفتم دستشویی و کیر و خایه رو شستم پشمم خیلی زیاد بلند نبود در حدی که فقط زبریشو زیر دستت حس کنی بلند بود کارم تموم شد رفتم تو اتاقم و مرضیه رو صدا زدم گفتم حالا بیا رو تخت کارت دارم مرضیه کاملا تسلیم بود درجا لختش کردم و گفتم با پشت بخواب تا ببینم اون پایین چیه وقتی خوابید و لنگاشو باز کرد و کسشو دیدم لبای دورش اون چوچول بالاش و اون دره پایین که آدم رو به خودکشی تو اون دره سوق میداد با خودم گفتم خدایا این چیه که خلق کردی یعنی شیرین تر از این هم چیزی وجود داره همینجوری داشتم نگاهش میکردم ناخودآگاه با صورت رفتم تو کسش میخواستم عمیقا هر چی هست رو بکنم بخورم یه دست رو ممش بود و داشتم کسش رو میخوردم تو کمتر یک دقیقه کس مرضیه از خیسی وا مصیبتا میگفت آنچنان تو خوردنش بودم که از کردن یادم رفته بود ولی احساس میکنم ارضا شد چون خودش دیگه گفت توروخدا پاشو و شلوارمو کشید پایین و با دستاش کیرمو محکم گرفت داشت اونم نگاش میکرد شاید بار اولش بود میخواست بزاره دهنش که نذاشتم و گفتم وقت نداریم میخوام فقط بکنم ولی خودش گفت پرده دارم منم گفت خبری نیس از عقب میزنم بدون معطلی گفت باشه وازلین رو از کمد برداشتم و سالار رو مثل بدنسازا بالا تا پایین چرب کردن و یه تیکه هم گذاشت لای قاش مرضیه خانم از پهلو دراز کشید و منم از پشت چسبیدم بهش و کیرمو گذاشتم دقیقا وسط سوراخ (اون مواقع کار بلدیای فیلم سوپرای که دیدم یاد اومد که یه هویی توش نکنی) آروم آروم فشار دادم و به کمک خودش سرش رفت تو وقتی اون حلقه گوشتی کونش به حلقه دور کیرم رسیدم تنها چیزی که یادمه این بود که درجا ارضا شدم مرضیه ساکت بود و فقط داشت از اون داغی آب لذت میبرد وقتی که کیرم از تو کونش در اومد گفت بسه؟ گفتم نه من که هنوز نکردم گفت شاید ننت یهو بیاد گفتم کلید نداره وقتیم در بزنه تا در رو وا کنم تو لباساتو پوشیدی گفتم دوباره همین جوری بخواب ( داشتم به کیرم میگفت کسکش تو بعضیا شب تا سه بار جق نزنم نمیخوابی چه مرگت شده الان)که در همین فکرا که سالار قد علم کرد و لبیک گویان به داخل کون مرضیه هل دادم این بار به راحتی توش رفت آروم آروم داشتم عقب جلو میکردم خیلی ریلکس بودم که نفسای تند مرضیه به گوشم رسیدم دستمو از گذاشتم رو کسش و داشتم کسش رو میمالیدم و آروم آروم تلمبه میزدم ولی مرضیه خودش التماس میکرد همشو کامل و تند تر بکن (بی ناموس سر ته کیر من فلک زده ۱۴ سانت به قطر ۱۲ سانت هست چوب بیسبال که نیست) منم داشتم همینجوری عقب جلو میکردم که بغلای کیرم بخاطر آب کیرم که تو کونش مونده بود سفید شده بود و این حشر منو دوبرابر کرد کیرمو کشیدم بیرون گفتم داگی بخواب وقتی کیرمو کشیده بیرون قرمزی کونش داشت دیوونم میکرد کسش پر از آب بود و حشر چسبیده بود به سقف مرضیه خانم داگی شد و منم بدون معطلی کیرو رو چپوندم تو کونش یه آه آرومی کشید و سرعت رو بردم بالا صدای تالاپ تلوپ داشت دیوونم میکرد و صدای ها ها کنان مرضیه روانی تر حدود دو دقیقه بعد داغی از کون اون بود یا کیر من نمیدونم ولی آب کیرم مثل آتیش داشت کیرمو میسوزوند و همینطور داشت توش خالی میشد تمومی نداشت مرضیه فقط آه میکشید و من از اون بدتر این اولین و بهترین ارضای سکسی بود که تو عمرم شده بودم و طعمش واقعا تا آخر عمر باهام میمونه مرضیه نای بلند شدن نداشت فقط دستمال کاغذی رو برداشتم و گذاشتم لای کونش و به اصرار بردمش حموم وقتی تو دستمال رو از سوراخ کونش برداشتم آب کیرم داشت چیکه میکرد و وقتی مرضیه شل کرد آب کیرم از کونش شروع کرد به ریختن باورم نمیشد همچین آب زیادی از من اومده مرضیه حموم کرد و منم رفتم همه رو مرتب کردم و رفتم بیرون تا بقیه برگردن خونه تا جلوه عادی به نظر بیاد بعد از اون روز حواسم به مرضیه بیشتر بود و دست کجیش یا حس کنجکاویش کونشو به باد داد تا روز اومدن پدر مادرش از طرف شب که همه خواب بودن میرفتم تو پذیرایی کونشو قشنگ تا ته میکردم و برمیگشتم اتاقم کسی هم نمی فهمید مرضیه هم از خداش بود الان مرضیه رفت سوئیس و من همچنان به یادشم خلاصه کلوم وقتی یکی در حقتون خوبی میکنه لاشی بازی در نیارید مرضیه کسکشی اگه اینجا کامنت نذاری نوشته: ابرهه
ادامه مطلب ...
45 692
177

sticker.webp

35 762
0
خاطره من با حریف تمرینی، مازیار سلام من حسینم و تو شیراز زندگی میکنم این داستان برمیگرده به دوسال پیش، یک روز که کلاس کشتیمون تموم شد با دوسه تا از بچه ها رفتیم زمین فوتبال شب بود هیچکی به غیر ما سه تا نبود، یه نیم ساعتی که گذشت حرف سکسو اینا شد که دیدم مازیار گفت ببینم چقدر داری منم به روی خودم نمیاوردم دوسه بار گفت، آخر کار گفت هیچکی نیس زودی بکش پایین نگاه کنم ببینم چقدر داری خلاصه منم کشیدم پایین یک ذوقی کرد و دیدم آب دهنش رو قورت داد گفت کیر خوبی داری منم به شوخی گفتم قابلت رو نداره خلاصه یه دو روزی که گذشت تو کشتی باهم یار شدیم یه دو بنده تنگ قرمزی پوشیده بود بدن دخترونش تو چش میزد خلاصه با هم فن میزدیم منم زیاد کیرم رو به کونش می چسبونم فهمیدم خوشش میاد با صدای نازک و دخترونش میگفت نکن زشته بقیه میبینن یه ده دقیقه که گذشت کیرم شق کرده بود همش می‌خورد به بدنش خیلی خوشش میومد همینطور که فن میزد میگفت یکاری کنم به کسی نمیگی؟ گفتم نه گفت کلاس کشتی که تموم شد بریم پشت سالن کارت دارم منم فهمیدم چی میخواد رفتیم میخواست لب بگیره منم استرس داشتم که اولین بار با ی پسر لب بگیرم منم دلو زدم به دریا شروع کردیم به لب گرفتن دستم رو بردم تو شرتش با لپای کونش ور میرفتم شلوارمو کشید پایین برام ساک زدن واییی هرچی بگم کم گفتم یه دوسه دقه ای برام ساک زد وای که چقدر خوب بود تاحالا دختر اینطوری برام ساک نزده بود خم شد گفت بکن توش منم کردم یه هایی کشید منم گفتم جون بلند تر ده دقیقه براش تلمبه زدم موقعه ارضا شدن کیرم رو در آوردم آبم رو ریختم روی صورتش همینطور زبونش رو می‌کشید دور لب هاش منم لپ کونشو یه ماچ کردم گفتم دیگه مال خودمی اونم گفت چششم خلاصه این قضیه هفته ای یک بار فقط چهار شنبه ها چون کلاس کشتی ماهم شنبه، دوشنبه، چهارشنبه هس که مازیار فقط چهار شنبه ها میومد دوماه که هر چهارشنبه کارمون این بود آخرین سکسی که داشتیم گفت من دارم میرم تهران گفتم یعنی دیگه نمیای گفت نه ولی هنوز بهم پیام میده و عکس کونشو برام می‌فرسته این بود از خاطر من امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️ نوشته: حسین
ادامه مطلب ...
37 730
34
ال این کرده بود که قرار من سکس ماساژ بشم. دست از تلمبه زدن بر نمی داشت. آب منم کامل نیومد چون خایه هام رو گرفته بود. حالا اون سوار بود و من پیاده. هر چی خواهش کردم تا آبش نیومد ول نکرد. ده دقیقه تمام بعد به اوج رسیدن من داشت مدام تلمبه می زد. خودم رو به دستشویی رسوندم و خودم رو شستم. تا حالا تو هیچ کون دادنی اینقدر لذت نبرده بودم. همینطوری که لباس هام رو می پوشیدم یاد زنم افتادم. نمیدونستم اون چیکار کرده. آیا اونم لذت برده؟ خورد خورد از پله ها پایین اومدم و تو کوچه به سمت متل براه افتادم. داخل اتاق که رسیدم دیدم زنم خونه س و داره دوش میگیره. ولی صدای آب تنها نبود. اونم با یکی داشت دوش می گرفت. این خاطره طولانی شد اینه که دوش زنم رو تو خاطره بعدی تعریف می کنم. نوشته: آریا
ادامه مطلب ...
37 833
91

sticker.webp

34 575
0
ماساژ در مالزی سلام آریا هستم یه ابنه حشری که هیچوقت فرصت رو برای لذت و سکس از دست نمی ده. رفته بودیم مالزی و روز آخر جزیره پینانگ بودیم. یه جایی گرفته بودیم که زیاد سطح بالا نبود ولی یه راهرو تنگ پشت متل بود که جای ماساژ و فاحشه ها بود. خلاصه با قرار قبلی با زنم بعد از ناهار و استراحت حدود ساعت ۷ که هوا گرگ و میش شده بود راه افتادیم سمت اون کوچه تنگ. قرار بود هر کدوممون از پیشنهاد دهنده خوشش بیاد، بره برای ماساژ و کاری به کار هم نداشته باشیم. وسطای کوچه بود که یه مرد قد بلند و هیکلی پیشنهاد سکس ماساژ داد به من داد و من گفتم که می خوام مرد ماساژ بده و اونم گفت خودم ماساژت میدم. با هم وارد شدیم و ماساژهای عادی طبقه اول بود ولی اون من رو به طبقه بالا هدایت کرد. یه سالن نیمه تاریک که با شمع های زیادی روشن شده بود و اتاقک های کوچیک داشت. وارد یکی از اتاقک ها شدیم و یه حوله به من داد که خودم رو لخت کنم. منم سریع خودم رو لخت کردم و دراز کشیدم. البته از حوله استفاده نکردم و گفتم که من اینطوری راحتم. پول رو ازم خواست و من ۳۰۰ رینگیت بهش دادم. اونم شروع کرد به فول ماساژ. از گردن و سر پشت و دستا و بالاخره بعد از نیم ساعت رسید به ران و کیرم. کمی دور و برش رو ماساژ داد و حسابی منو حشری کرد. بهش گفتم من سکس کون دوست دارم و اون امتناع کرد. پیشنهاد پول بیشتر بهش دادم و اون گفت که ببینم کسی رو پیدا می کنم که الان تو رو بگاد. بعد از ده دقیقه با یه پسره هندی برگشت. برای گاییدن من ۲۰۰ رینگت خواست و با ۱۵۰ رینگت راضی شد که با ماساژ و گاییدن من رو به اوج برسونه. به شکم خوابیدم و اونم کارش رو با روغنی کردن رونام و باسنم شروع کرد. کم‌کم دستش می رفت رو سوراخ کونم و داشتم از شهوت دیونه می شدم. تو هر بار ماساژ یه انگشتی هم می کرد. ازم خواست که از رو تخت ماساژ به مبل کناری بیام و رو مبل پشت به اون خم شم تا بتونه به حالت داگی منو بکنه. لوبریکانت زیادی زد. احساس کردم که یه لوله خیلی کلفت رو شکاف باسنم میکشه. برگشتم که بگم من کیرت می خوام، با تعجب اون لوله یه کیر سیاه بزرگ و کج و کوله بود. تا حالا همچین چیز عجیبی ندیده بودم. تاریک بود و دقیق نمی دیدم ولی امکان جا گرفتن اون کیر بزرگ تو من دور از ذهن بود. بهش گفتم لطفا آروم و اون گفت خودت خواستی کونت رو بگایم و من این کارم. همینطوری داشت کیر فیلی شو رو شکافم می مالید و گاه سرش رو به سوراخم فشار می داد. با یه دستش خایه هام رو گرفت و حالا مستقیما سوراخم رو هدف گرفته بود. هی جلو عقب می کرد که یواش یواش سرش رو بکنه تو ولی بجز درد و احساس پارگی چیزی نداشت. پشیمون شده بودم و با خودم می گفتم اگه تا چند تلاش دیگه نتونست کیرش رو وارد کنه از خیر ۱۵۰ رینگت می گذرم و فرار می کنم. با یه دست خایه هام و با دست دیگه گردن رو گرفته بود و چنان سوارم شده بود که توان حرکت نداشتم. نظرم عوض شد. بیشتر حشری شده بودم و دوست داشتم حتی اگر پاره هم شدم مقاومت کنم. سر کیرش بعد از تلمبه های زیاد وارد کونم شد و احساس لذت باورنکردنی کردم. اون هنوز تلمبه می زد و ذره ذره کیرش رو بیشتر و بیشتر فرو می کرد. بلندی کیرش رو ندیده بودم ولی ورود کیرش تمام نشدنی بود! توی تلمبه هایی که میزد ضربه تخماش رو به باسنم احساس نمی کردم، یعنی هنوز کیرش تا ته تو کونم نبود. با اون دستش که گردنم رو گرفته بود سرم رو برگردون و شروع کرد به خوردن و گاز گرفتن از لبام. چیز تازه ای تجربه می کردم. داشتم به اوج می رسیدم. خایه ها تو دستش بود و کیرش تو کونم تکون می خورد و از طرف دیگه داشت لبام رو می خورد. فشار خیلی زیادی رو کونم بود. کیرش داشت بیشتر وارد می شد و کلفت تر هم می شد. واقعا کیرش بلند بود و احساس می کردم الان از حلقم بیرون می زنه. همینطوری بدون توقف داشت منو می گایید. مطمئن بودم که اون هم داره لذت میبره چون دیگه از خودش اختیار نداشت و به حرف های من اصلا توجه نمی کرد. ازم خواست که که به پشت بخوابم و اینبار پاهام رو گذاشتم رو شونه ش. کیر سیاه بلندش تلو تلو می خورد. انگشت شصتش رو کرد تو کونم و بعد نوک پستونم رو مکید. کیرش شق شق بود. لوبریکنت زیادی زد و کیرش رو گذاشت رو کونم. به راحتی چند سانتی رفت تو ولی اون کیرش کلفت تر از اون چیزی بود که من تصورش رو داشتم. دید که نمی‌ذارم فشار بده این بود که خایه هام رو گرفت و بلندم کرد. خواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد. لذت و درد و شهوت تمام وجودم رو گرفته بود. تلمبه های شدید شروع شد و این بار اصلا ملاحظه ای نداشت. همینطور تلمبه می زد و کیرش بیشتر تو کونم فرو می رفت. کامل به من چسبیده بود و خایه هام رو دونه دونه فشار می داد. فاعل کار درستی بود. من چنان تحریک شدم که بعد از چند دقیقه به اوج رسیدم و آبم از وسط انگشتاش بیرون پرید. اون خودش رو بیخی
ادامه مطلب ...
35 946
102
اره بیا لباس هاتو دربیار میخوام باهات سکس کنم گفت به خدا حال ندارم میزاری برای شب بلند شدم موهاش گرفتم پرتش کردم رو تخت گفتم خفشو جنده لخت شو ببینم با ترس نگاه کرد گفت چته مسعود چرا اینجوری میکنی داد زدم گفتم لخت شو عوضی با ترس لباس ها رو درآورد منم لخت شدم پاهاش باز کرد گفتم نه برعکس شو رو به شکم خوابید گفت از پشت نکنی درد داره بهش گفتم اتفاقا میخوام از کون بکنمت آمد بلند بشه نشستم رو کمرش گفت نه مسعود درد داره جان مادرت این نکن گفتم خفشو جنده عوضی اسم مادرمو نیار گفت مسعود چت شده امروز تف زدم به کیرم خوابیدم رو کمرش با دست کیرم گذاشتم در سوراخ کونش فشار میدادم داخل جیغ میزد اشغال عوضی درد داره سرش رفت تو کونش بی تابی میکرد و گریه میکرد و منم حالیم نبود فشار میدادم و التماس میکرد مسعود بسه تر خدا بسه و گریه میکرد در گوشش گفتم درد داره ؟ گفت آره به خدا و میخواست زیر من خودشو راه کنه تو گوشش گفتم یعنی کیر من از محسن بزرگتره خوب امروز دولا بودی میکردت جنده گریش بند آمد گفت تر خدا مسعود ببخشید مسعود اشتباه کردم گفتم نه این تازه شروع ماجرا هستش و منم تا آخر کردم داخل جیغ زد و گریه میکرد و التماس میکرد حالا گفتم از امروز به بعد خوشحال میشی چون قراره برای همیشه بری پیش پسر خالت و تو کونش شروع کردم به تلمبه زدن و اونم گریه میکرد تمام آبم ریختم توش بلند شدم اون رو تخت خواب لخت افتاده بود و گریه میکرد و از ناراحتی جیغ میزد بهش گفتم دارم میرم بیرون تا یک ساعت دیگه میام آمدم نبینم اینجا باشی وگرنه زنگ میزنم به خانودات فیلم سکس خودتو اون محسن بی ناموس میزارم ببینند خودتم فردا میری دادگاه درخواست طلاق میدی بدون کوچکترین بحثی یا درخواست چیزی بکنی وگرنه میدونی که حکمت چیه. برگشتم خونه دیدم نیستش بعد از مدتی ازش جدا شدم ولی بدترین ضربه عمرم بود. نوشته: مسعود
ادامه مطلب ...
35 929
133
خیانت همسرم و تلافی من سر کار بودم اون روز حال خوبی نداشتم با خودم گفتم برم خونه دفترچه بیمه بردارم برم دکتر دیگه به همسرم زنگ نزدم نگران بشه رسیدم درب حیاط باز کردم دیدم یک جفت کفش مردانه در حال خونه هستش بی صدا رفتم داخل صدای سکس میومد کل بدنم شل شد و بی حس شده بودم دقت کردم دیدم از تو اتاق خواب صدا میاد ولی در اتاق خواب بسته بود رفتم تو حیاط از پشت پنجره نگاه کردم دیدم یک لحظه موندم چیکار کنم زنم مریم پوزیشن داگی ایستاده بود لخت و یک نفر داره از پشت داره مریم میکنه چیزی که دردناک بود خیانت همسرم و بدتر از اون کسی که داشت تو کس مریم تلمبه میزد پسر خاله خودش یک پسر 18 ساله بود که 12 سال از مریم کوچکتر بود هیچی نگفتم نمی‌دونستم چیکار کنم همون لحظه باید چیکار میکردم میرفتم داخل میزدمشون یا میکشتم هر دو رو رفتم تو پذیرایی صندلی گذاشتم پشت در اتاق خواب از بالا که شیشه بود یک فیلم کوتاه گرفتم برای مدرک رفتم تو ماشین حرکت کردم تو پارک سر کوچه نشستم نیم ساعت گذشت داشتم با خودم کلنجار میرفتم گفتم حتما باید تلافی کنم بزرگترین ضربه ای بود که خوردم زن منو یک پسر 18 ساله بکنه زنگ زدم به همسرم مریم دیدم گوشی جواب داد نفس نفس میزد گفتم چته عزیزم البته منم دست پاهام می‌لرزید از این قضیه گفت هیچی تو آشپزخونه بودم دویدم سمت اتاق خواب گوشی برداشتم گفتم دارم میام خونه چیزی لازم نداری گفت چرا تو راه میوه بخر گفتم باشه میدونستم میخواد کاری کنه که من دورتر برم خونه همون اطراف میوه خریدم آب معدنی خنک گرفتم یکم خوردم آخه گلوم خشک شده بود از استرس و ناراحتی رسیدم خونه دیدم تو چهرش مشخص بود ترسیده خودمو زدم به اون راه باهاش سلام کردم اونم دست داد میوه ها رو ازم گرفت رفتم در یخچال باز کردم به بهانه آب خوردن دیدم میوه داریم بهش گفتم میوه داریم که گفت نه اخرشون هستند روی مبل نشستم همش تو فکر بودم که چیکار کنم تصمیم گرفتم که مریم ردش کنم پسرخالشو بیارم بکنم به مریم گفتم امشب همه همکارم میان اینجا دور هم باشیم اگه میشه خونه رو تمیز کنی بری خونه مادرت گفت باشه شروع کرد کارهای خونه رو انجام داد بهش گفتم خودم میبرمت بردمش خونه مادرش برگشتم سمت خونه زنگ زدم به پسر خاله مریم اسم محسن بود بهش گفتم امشب مهمون دارم همکارام هستند می‌آیی خونه کمکم کنی گفت بله آقا مسعود الان میام رسیدم خونه یک فلش برداشتم فیلم کپی کردم زدم به تلویزیون زنگ زد درب باز کردم آمد داخل نگاهش یک جوری بود سلام کرد بهش گفتم برو میوه ها رو بیار از تو یخچال تا رفت درب حال قفل کردم کلید گذاشتم تو جیبم میوه ها رو گذاشت رو میز گفت الان چیکار کنم گفتم لخت شو یک لحظه موند گفت چی گفتم لخت شو محسن لباساتو کامل دربیار گفت با ترس و استرس گفت چرا آقا مسعود یک سیلی زدم تو گوشش گفتم لخت شو وگرنه میکشمت شروع کرد به گریه و زاری بهش گفتم از این خبر ها نیست لخت شو دوباره با گریه گفت مگه چیکار کردم تلویزیون روشن کردم فیلم سکس خودشو زنم گذاشتم و مثل بارون اشک می‌ریخت رفتم جلو گفتم چند بار این کار رو انجام دادید ؟ گفت به خدا همین یک بار بود خود مریم بهم گفت بهش گفتم نوبت مریم هم میرسه رفتم زدمش زمین شلوار و شورتش از پاش درآوردم هی میگفت این کار نکن لطفاً غلط کردم من خون چشمام گرفته بود تف زدم به سوراخ کونش کیرمو کردم تو کونش هی داد میزد گریه میکرد با مشت میزد تو زمین هی میگفت گوه خوردم با زور کل کیرمو کردم توش و داد میزد خوبیدم رو کمرش سرش گرفتم بهش گفتم وقتی اون کار با زنم کردی الان باید تاوان بدی بی ناموس نه تنها تو رو خواهرتم میکنم با مادرت نشستم رو کونش گوشی از جیب لباسم درآوردم رو کونش نشسته بودم عقب و جلو تلمبه میزدم و فیلم میگرفتم تو فیلم گفتم عاقبت کسی که خیانت کنه یا به ناموس دست درازی کنه همینه فیلم از کیرم که تو کونش بود گرفتم و اونم همش گریه میکرد خوابیدم روش از صورتش گرفتم بهش گفتم حالا آقا محسن تو که کیرتو کردی تو کس زنم حالا بگو مزه کیر چطوره سرش انداخته بود پایین و گریه میکرد موهاش گرفتم سرش آوردم بالا نگاه کن تو دوربین بی ناموس هی میگفت غلط کردم ببخشید و گریه میکرد فیلم و قطع کردم کیرمو از تو کونش درآوردم ولی نزاشتم آبم بیاد بهش گفتم حالا از اینجا گمشو یک بار دیگه به مریم زنگ زدی یا پیام دادی خونتوت پای خودته کیرم تو کس خواهرت و مادرت گمشو لباس ها پوشید با گریه رفت زنگ زدم به مریم گفتم تا قبل از اینکه محسن بهش زنگ بزنه گفتم آماده شو بیام دنبالت گفت مگه نه قرار بود همکارات بیان گفتم نه کنسل شد رفتم دنبالش با ماشین زنگ زدم آمد سوار شد گفت چرا کنسل شد گفتم هیچی برای یک نفر مشکل پیش آمد هیچی نگفت تا رسیدیم خونه رفتم رو تخت خواب لخت شدم بهش گفتم بیا آمد دید لخت خوابیدم بهش گفتم بیا برام بخورش گفت الان حسش نیست گفتم اشکال ند
ادامه مطلب ...
34 046
154

sticker.webp

33 420
0
مشتری تو دیوار یک روز با همسرم رفتیم بازار مبل یافت آباد برای خرید مبلمان خیلی دور خوردیم تا یک دست مبلمان و میز ناهارخوری هشت نفره خریدیم قرار بود شب بیارند بهش گفتیم فردا شب بیارید آخه مبلمان قبلی توی دیوار گذاشتم قراره امروز بیان ببرند صاحب مغازه گفت من مشکلی ندارم آدرس بهش دادیم آمدیم خونه دوتا زن و شوهر جوان مثل ما آمدن دیدن یکشون نپسندید دومی سر قیمت کنار نیومدیم ولی خانومه خیلی زیبا بود لاغر اندام و رفتن نیم ساعت گذشت منتظر مشتری بعدی بودیم پیام آمد رو گوشیم سلام میشه کمتر بدید ؟ گفتم شما اصلا دیدید که کمتر بدم ؟ گفت بله من همون بودم که آمدم مبلمان دیدیم ولی روی قیمت کنار نیومدیم نوشتم قراره مشتری بیاد اگه پسند نکردن من به شما میدم حالا چقدر میخوای ؟ گفت 15 میلیون من تازه سالن آرایشگری زنانه زدم برای سالن میخوام گفتم نه این نصف قیمتی نیست که من به شما دادم نوشت جوری دیگه با هم حساب میکنیم نوشتم مثلاً چطوری ؟ پیام داد یک روز اگه خواستی درخدمت شما هستم. گفتم متوجه نشدم ؟ گفت میتونم رابطه داشته باشیم که شما هم لذت ببرید. بهش گفتم مگه شوهر نداری ؟ پیام داد نه این دوست پسرم بود نوشتم قبول ولی من اول میام پیشت بعد مبلمان بهت میدم. پیام داد قبول پس برای من بزارشون من دارم میرم سالن آرایشگاه بیا پیشم.نوشتم دوست پسرت کجاست ؟ نوشت پیاده شد و رفت منم الان دارم میرم سالن الان آدرس میفرستم. نوشتم باشه. به همسرم نازنین گفتم میخوام بدمشون به یکی از دوستان چون میدونم نداره کمتر بدم گفت باشه هر کاری کردی آدرس فرستاد منم سوار ماشین شدم رفتم در سالن زنگ زدم گفت بیا داخل رفتم داخل یک لباس بلند نارنجی پوشیده بود موهای زیبا بلند سلام کرد خوش آمدید و غیره سالن مشخص بود تازه درست شده گفت من مریم هستم منم گفتم اصلان هستم. گفتم اون همسرت نبود ؟ گفت نه اون دوست پسرم بود گفتم خب درسته که دوست پسر بود ولی تو داری بهش خیانت میکنی خندش گرفت گفت دوست پسری که نتونه برام مبل بخره بدرد نمیخوره حتی نتونست نصف پول بده این 15 میلیون هم مال خودمه که میخوام بهت بدم گفتم باشه گفت میشه یک شماره شبا بدین ؟ بهش دادم گفتم مال همسرمه پولش مال اونه گفت خوشبحالش با موبایل واریز کرد گفت امشب بیام ببرمشون ؟ گفتم ببرشون ولی تو نیا که همسرم ببینه کارگر با ماشین بفرست گفت باشه حله گفتم حالا کجا دوست داری کنار همدیگه باشیم ؟ گفت بیا دنبالم منم رفتم بقل سالن یک راه پله بود رفتم پشت سرش دقیقا بالای سالن یک اتاق کامل بود گفت اینجا جای استراحت منه یک دوشک و پتو و بالشت پهن بودن آنجا تقریباً یک نیمچه آشپزخانه و حمام و دستشویی پرسیدم مریم خانوم اینجا زندگی میکنی ؟ گفت نه خونه من نواب هستش ولی اینجا گاهی میام استراحت میکنم نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 6 عصره گفت دیرتون شده ؟ گفتم نه من میتونم تا ساعت 10 تا 11 بیرون باشم گفت نه چرا بیرون پیش من باشید گفتم زیاد نمیتونم بمونم چون باید برم مغازه الان زنگ میزنم شاگردم تو مغازه بمونه تا من برم پیشش پرسید مغازه چی دارید ؟ گفتم ابزار یراق گفت مبلمان نو خریدی که آنها رو فروختی ؟ گفتم یک دست مبلمان ورساچه استیل گرفتم 160 میلیون با میز نهارخوری هشت نفره سفارش دادم تقریباً 90 میلیون اون ها یک ماه آینده میرسند. گفت خوبه معلومه وضعت خوبه که اینجوری میخری ، گفتم بد نیست با یک خنده شیطانی گفت تو چرا به همسرت خیالت میکنی ؟ بهش گفتم شهوت من زیاده و دوست دارم تنوع سکس داشته باشم اگه از خانومی یا دختری خوشم بیاد حاضرم برای رابطه جنسی هر کاری بکنم تا باهاش رابطه برقرار کنم گفت میشه پشتت بکنی گفتم باشه پشتم کردم احساس کردم داره لباس درمیاره بعد گفت بیا پیشم نگاه کردم دیدم لباس نارنجی رو زمین افتاده با شرت و کرست خودش زیر پتو بود منم لباس هامو درآوردم فقط با یک شورت رفتم زیر پتو کنارش دستم گذاشتم دور کمرش لبمو گذاشتم رو لبش دو دقیقه لب گرفتم و با سینه های پروتز کرده بازی کردم شرتم درآوردم بهش گفتم بخورش رفت پایین عجب ساکی میزد بهش گفتم بیا بالا خوابید کنارم منم پاها رو باز کردم پتو رو از روی خودمون برداشتم که بدنشو ببینم سینه های پروتز کرده نوک سینه ها سر بالا عجب کمر باریکی سر کیرمو کردم داخل دستام گذاشتم این طرف و اون طرف آروم کردم داخل اونم دستش گذاشته بود رو سینه من که یعنی دردش میاد خیلی آروم کیرم رفت تا آخر هی آخ آخ میکرد که یعنی تنگه خوابیدم تو بقلش و تلمبه زدن و منم میکردمش و همش ناله میکرد و منم تلمبه میزدم تو کسش وااااااااای چه بدنی داشت سفت بغلش کردم و میزدم بهش گفتم از کون میخوام گفت نه درد داره مگه جلو خوب نیست گفتم من کون دوست دارم کیرمو کشیدم بیرون گفتم برعکس شو گفت نه اینجوری نمیشه تر خدا بیخیال شو گفتم نه گفت صبر کن برم پایین تو سالن وازلین بیارم گفتم با
ادامه مطلب ...
33 465
98
شه رفت پایین وازلین آورد دوباره گفت بی خیال شو واقعا درد داره گفتم بیا آروم آروم میکنم آمد دولا شد وازلین بهم داد گفت تر خدا یواش گفتم باشه رو انگشتم وازلین زدم دور سوراخ کونش مالیدم آروم انگشت کردم داخلش می‌گفت یواش داره دردم میاد منم همینطور انگشتمو بیشتر میدادم داخل و خوب عقب و جلو میکردم اونم سرشو گذاشت رو زمین و همش آخ پاره شدم می‌گفت انگشتم درآوردم ایندفعه دوتا انگشتمو چرب کردم گذاشتم تو کون سفید و نرمی که داشت تا رفت داخل جیغ زد و خودشو جمع کرد گفت تر خدا زود تمام کن و منم بیشتر جا باز میکردم خوب سوراخ کونش باز کردم بلند شدم وازلین زدم به کیرم همینجوری که دولا بود منم رو زانو سر کیرمو گذاشتم داخل کونش گفت آاااااااااخ بالشت زیر دستاش جمع کرد و منم بیشتر و بیشتر فشار میدادم داخل داد زد گفت بسه دیگه لطفاً تمام کن بهش گفتم باشه عزیزم صبر کن الان تمام میشه تقریباً نصف کیرم تو کونش بود با همین نصف خیلی آروم عقب و جلو میکردم که اذیت نشه و کم کم سرعت تلمبه زدن بیشتر کردم و باقیشو بیشتر میکردم داخل و اونم آروم شد دیگه چیزی نمی‌گفت و منم همینطور تلمبه میزدم تو کونش افتادم روش گفتم بخواب همینجوری که کیرم داخل بود آروم دوتایی خوابیدیم و دستم بردم سینه هاش فشار میدادم و تلمبه میزدم و تند تند نفس می‌کشید و گفت تا آخر فشار نده حس میکنم پاره شدم تند تند تلمبه میزدم تو کونش سینه هاش فشار میدادم آبم ریختم داخل کونش یکم آروم تلمبه زدم کیرمو درآوردم همینجوری افتاده بود رو شکم نگاه سوراخ کونش کردم دیدم آب منی من داره از کونش میزنه بیرون بهش گفتم خوبی گفت نه نمیتونم بلند بشم دستشو گذاشت رو کمرش بلند شد حالت لنگان لنگان رفت سمت توالت منم با دستمال خودم پاک کردم لباس پوشیدم دیدم آمد بیرون گفت چقدر آب منی تو کونم خالی کردم همش آبت از کونم می‌ریخت بیرون خندم گرفت بهش گفتم یک بار دیگه میخوام گفت نه نه اصلا از پشت بهت نمیدم گفتم باشه گفت هر وقت از جلو خواستی من درخدمت هستم گوشی موبایلش زنگ خورد برداشت داد زد گفت چیه چته دیگه بهم زنگ نزن احمق و قطع کرد گفتم کی بود گفت همون دوست پسر بی پولی بود که دیدیش بهش گفتم باشه من برم مغازه شب مبلمان با دوتا کارگر ماشین برات میفرستم تشکر کرد. منم رفتم مغازه شب مبلمان براش فرستادم پیام تشکر فرستاد. دیدم چند روزی با پیام میخواد خودشو بهم نزدیک کنه همش می‌گفت دیگه دوست پسر ندارم الان تنها هستم منم هر وقت میخواستم دهنش ببندم می‌گفتم خیلی دوست دارم از پشت باهات سکس کنم اونم می‌نوشت وای نه دیگه پیام نمیداد. فکر کرد من خرم میخواست منو تیغ بزنه. نوشته: اصلان
ادامه مطلب ...
37 350
89

sticker.webp

32 348
1
دروغ آخوندا، کی میدونه واقعا تو دل یوسف چه خبر بوده؟ شاید بندگی و غلامی زلیخا را با پیامبری هم عوض نمی کرده! شاید به خاطر همین اقبال خدارو دوست داشته، شاید زلیخارو کمتر از خدا دوست نداشته، مگر دوست داشتن خودش عبادت نیست؟ شما حتی وقتی شهوت تمام وجودت رو گرفته، این شهوت رو در اون لحظه یک نفر بوجود آورده و مطمئنا در اون لحظه به اون پارتنرت علاقه مند شدی و دوست داری اون لحظه فقط با اون باشی! گفت مگه هنوز تو خونه خالی گل و گلدون دارین؟ گفتم آره مادرم عاشق گله، یه نگاه معنادار به سراندرپاش انداختم و گفتم منم همینطور! انگار خوشش اومد و اخمای صورت نازش باز شد و با لحنی ملایمتر پرسید، خب چرا گلدوناتونو نبردین ؟ گفتم اکثرا بزرگ هستند و کهنه و شکننده، باید قبلش اونارو به گلدونهای نو انتقال بدیم که اونم فقط کار مامانمه، الان تو حیاط ۶۰ تا گلدون نو هست تا سر فرصت مامانم بیاد درستشون کنه، میخوای بیای تو و ببینی حیاطو؟ گفت بریم ببینم! باز مطمئن تر شدم که شاید اونم خاطرم رو میخواد! وقتی وارد حیاط شد و اون همه گل و گلدون و درخت گیلاس و گلابی و انجیر و خرمالو و سیب و مو یا انگور رو همه تو این حیات دید و مست بوی یاس های عزیز کرده مامان شد، قشنگترین لبخند دنیا تو صورتش نشست! گفت اینجا خود بهشته! گفتم آره فقط یک حوا کم داشت که اونم اومده ! کمی سرخ شد ولی با شیطنت پرسید منظورت منم؟ گفتم اگه خدا بخواد حوای دومی بیافرینه اون نمیتونه از تو زیباتر باشه! باز سرخ شد و واسه فرار از خجالت گفت، یعنی میخوای بگی تو هم آدمی؟ گفتم نیستم؟ گفت آخه بگو ببینم آدم برخورد اولش با حوا تو مستراح همسایه هست؟ خودش غش کرد از خنده! گفت پس اگه من حوام باید یدونه از این درخت سیب بچینم، اینو گفت و دوید به طرف ته حیاط سمت درخت سیب! دویدم دنبالشو فریاد زدم نه، نکن ترا به خدا بذار واسه ابد تو این بهشت بمونیم و زیر درخت سیب تو بغلم گرفتمش و نگاهم به نگاه زیباش گره خورد! قلبم دیگه داشت می ایستاد، حس کردم اونم داره از شوق عشق میلرزه، ناخودآگاه بوسیدمش! کمی به چشمام خیره شد و یهو انگار به خودش اومده باشه هولم داد عقب و پا به فرار رفت و در خونه رو هم باز گذاشت که ناگاه معصومه رو دیدم اومده کنارم و میگه آرمان بلند شو چرا در حیات بازه، چرا تو باغچه رو خاکها نشستی؟ حالت خوبه؟ دزد اومده؟ چی شده؟ هیچ تلفن یا راه ارتباطی باهاش نداشتم، داشتم دیوونه میشدم که برای دیدار دوباره باید منتظر سه شنبه بعد باشم که بیاد خونه معصومه! از صبح سه شنبه بی قرار لب پنجره منتظر بودم بیاد که یهو دیدم پیچید تو کوچه و خودمو پشت پرده توری قایم کردم! اومد جلو در خونه معصومه اما زنگ نزد و وانمود کرد که منتظره در رو باز کنند ولی مرتب بر میگشت و پنجره مارو نگاه میکرد! فورا دوش ادکلان گرفتم و زدم بیرون و از پشت بهش گفتم سلام، برگشت و سلام کرد و گفت باز معصومه خانم رفته خرید! گفتم پشت در موندی؟ من کلید دارم! گفت نه بهتره منتظرش بمونم، گفتم منم منتظرت میمونم، گفت بله؟ گفتم منتظرش میمونم، گفت تو لازم نیست به خودت فشار بیاری کلیدتو بنداز و برو تو دستشویی و خودتو راحت کن، رنگتم که از فشار سرخ شده مثل گوجه تو ابگوشت! هردوترکیدیم از خنده، گفتم نه دستشوییمون درست شده، گفت خوب چشمت روشن، پس چرا قرمز شدی؟ گفتم اینجا خسته میشی بیا خونه ما منتظرش باش! گفت بیام تو باغ بهشت دو مرتبه، گفتم یا باغ عشق دو مرتبه! کمی خجالت کشید ولی با شیطنت گفت نه، همینجا راحتم، اونجا تو باز حوا بازیت گل میکنه! گفتم نه دیگه بهت قول شرف میدم، گفت پس جواهاتو همینجا بخور تا اون تو باز حوا‌لازم نشی! در خونه رو باز کردم و گفتم ای بیرحم! یک نگاه شیطنت بار کرد و گفت، خودتی، و دوید تو حیاط که یهو یاد درخت سیب افتادم و در رو بهم زدم و دویدم دنبالش و داد زدم سیب نه ه ه ه! ادامه دارد نوشته: Basmati
ادامه مطلب ...
34 068
13
ه معصومه گفت بزار یارو که رفت میرم لباساتو میارم، فعلا بزار این نوشته ها رو از تنت پاک کنم! یه دستمال و یک کاسه آب ولرم اورد و با دستهای داغش شروع کرد تمیز کردن من! طوری نشسته بود که لنگ و پاچه سفیدش از دامن زده بود بیرون و حتی کمی از شورت و کوس تافتونشم پیدا بود! منم که فقط شورت تنگ کاپیتان تنم بود، فورا لو رفتم چون کیرم حسابی شق شده بود و انکار فایده نداشت، لاجرم خوابوندمش رو همون فرش کف اتاق و رفتم توکار لب گرفتن و مالیدن سینه های مشکش و بالاخره کوس تافتونیش! وااای چقدر نرم و داغ بود همه جاش، اتش شهوت از تنش میبارید، کوسش کوره بود و یه لحظه هم لبشو از لبهام جدا نمیکرد و چنان لبها و زبونمو با ولع و محکم میخورد که فرداش هردومون دور لبمون کبود شده بود! دروغ نگم کیرمم زیر ساک زدناش کبود شد! چنان خوشبو و نرم و سفید بلوری بود که به غیر از کردنش فقط دوبار 69 آب همدیگه رو آوردیم، کوسش صورتی ناز بود، جون میداد واسه خوردن! میگفت اسدالله چندسالیه نمیتونه بکنه پروستات و مرض قند دمار شو در آورده. چنان تخمامو لب لیس میکرد که کیرم شد سنگ و انداختمش رو فرش و لنگاش رو دوشم و کیرمو تا دسته بیرحمانه با زور تپوندم تو کوسش! پوست کیرم تو کوس تنگش کش میومد و دردم میگرفت اونم کوس صورتیش از فشار کیر کلفتم قرمز و کباب شده بود ولی از تشنگی کیر داشت میمرد و اون لحظه شاهرگشم واسه کیر میداد. چنان تلمبه میزدم که زمین اتاق میلرزید و سرش میخورد به کمد دیواری و در کمد داشت میشکست. لنگاشو کشید پایین و قلاب کرد دور کمرم تا مبادا درحین تلنبه زدن کیرم از کوسش در بیاد و خودشم باهام کمر میزد! لامصب از ته دل بهم کوس میداد و کیرمو تو کوسش با جون و دل جا میداد! چنان منو سفت بغل کرده بود که ناخنهاش تو گوشت بدنم فرو رفته بود و مرتب هم لب تو لب میشد و زبونمو تا حد کندن میمکید! قشنگ فهمیدم که چند بار آبش اومد و نگهش می داشت تا کم کم بیاد و وقتی دیگه نمیتونست جلو آبشو بگیره لبهامو از شهوت سفت می خورد و آبشو می پاشید رو کیرم و انقدر کمرشو میداد بالا که انگار میخواست کیرم به روده هاش و آبم به جیگرش برسه تا حال بیاد! اون جوری که معصومه بهم کوس داد نصف عشقم به مژگان پرید. معصومه هنرمند بود و از کوبلن دوزی و ملیله دوزی و تراش روی شیشه و بافت قالیچه بگیر تا ده ها هنر دستی دیگه، گفت دو تا شاگرد داره که یکی سه شنبه صبح و دیگری چهارشنبه صبح میایند خونش، چون این دو روز اسدالله خان شوهرش هر هفته میره شعبه قزوین شرکت شون چون حسابرس شرکته! سه شنبه شب نگهم داشت خونش که تا صبح بکنمش، از طرفی هم آمار بچه مثبت به ننم میداد و مادرم بهش اعتماد داشت! اون شب قرار شد تا صبح حال کنیم و نزدیک صبح خوابیدیم و گفت صبح تا ظهر که شاگردش میره بگیرم راحت بخوابم. صبح با صدای زنگ در شاگردش رفت پایین و منم خوابیدم، اما دو ساعت بعد از شدت شاش بیدار شدم و توالت هم پایین تو حیاط بود، آخه قدیما توالت رو تو حیاط میزاشتن که بویش توی ساختمون نپیچه! چاره ای نداشتم جز اینکه برم پایین. یواشکی و نوک پنجه با جوراب بدون کفش خودمو رسوندم تو مستراح! دستمو که اومدم بشورم هوای لوله با شدت لوله رو لرزوند و صدای بلندش معصومه بی خبر و شاگردشو تا حدی ترسوند که با چوب جارو و ماهیتابه اومدن جلوی در مستراح تا دزد رو غافلگیر کنند! چشمتون روز بد نبینه که در رو که باز کردم بی خبر از همه جا بدون گارد مورد اصابت ضربات بی امان هردو قرار گرفتم و وقتی که متوجه شدند منم کار از کار گذشته بود و شاگرد معصومه همون مژگان من بود که دوباره دم در مستراح قلب منو ربود. معصومه باهوش بود و فورا قضیه رو جمعش کرد و گفت، این آرمان پسر نسرین خانم همسایه روبرویی منه و مادرش با من دوسته، از این خونه اسباب کشی کردن اما ارمان میاد و باغچه و گلها رو آب میده و از خونه مراقبت میکنه، اما چاه توالتشون یک هفته هست که گرفته و باید بنا بیاد و چاه رو بکنه، من هم به خواهش مامانش بهش کلید دادم که اگه خونه هم نبودم بیاد تو حیاط و بره تو دستشویی! بعد رو به من کرد و گفت چرا زنگ نزدی پسر خوب؟ گفتم والله معمولا شما پیش از ظهر خونه نیستید و خرید میروید، و من هم کارم فرفورجه بود، به هر حال می بخشید، کتکشم که خوردم! خندید و ازم عذرخواهی کرد، اما مژگان هنوز با ناباوری بهمون نگاه میکرد! ولی چرا؟ مگه واسش مهم بودم؟ خلاصه عذرخواهی کردم و خداحافظی! مژگان هم فورا گفت من هم دیگه باید بروم و دیرم شده و پشت سر من اومد بیرون از خونه و در را هم محکم و عصبانی بست! همین حرکتش باعث شد بفهمم که اون هم بهم احساس داره و غیرتی شده! داشتم تو دلم میگفتم آخ جون که از پشت صدام زد، آهای یارو! با سرعت برگشتم و دو مرتبه ذوب اون زیبای وحشی رعنا شدم، اون لحظه حس یوسف برده زلیخا‌را داشتم! جدا از روایات
ادامه مطلب ...
31 333
13

sticker.webp

30 467
0
تیر مژگان (۲) ...قسمت قبل طرف، همینطور که روح و جونمو با خودش داشت میبرد بیرون از خیاطی، خاله کتی هم سعی داشت منو از خلسه اون افسونگر زیبا در بیاره! چک محکمی که خاله بهم زد منو از خلسه در آورد و تازه شنیدم که داشت میگفت: آهای، یارو کجایی؟ تو ابرایی؟ با توام تلمبه، آرمان تلمبه! چته؟ جواب دادم: هان، چی شده؟ چرا زدی تو گوشم؟ یکم نگام کرد و سرشو تکون داد و گفت: پس تو هم تیر مژگان خورد تو قلبت؟ گفتم چی؟ گفت مژگان دیگه، برادرزادمو میگم، همین مهوش رعنا که الان بگات داد و از در رفت بیرون! گفتم پس اسمش مژگانه؟ گفت آره، برادرزادمس، عا کونم نیمیدس! خندید. گفتم مگه تو اصفهانیی؟ گفت اینجور مواقع، آره اصفونیم. گفتم پس قانونی بازاری اصفهانم میباد بودونی، تو بازار یا بااس شاگردت کون بدس، عا یا خودت! گفت معلومه که خودم! تو مگه کوس و کون سالم واسم گذاشتی ؟ هردو خندیدیم. خلاصه خاله کتی حالیم کرد که مزگان سیب که نه، هلوی ممنوعه هست و باید فکر کردنشو از سرم بیرون کنم چون غیر از زیباییش بسیار دانا و زرنگ هم هست و با وجود تلاشهای خیلی از جوونای محل و فامیل، فعلأ به کسی پا نداده. اون از جنس شرابهای مثنوی عشق حافظ و سعدی و مولاناست، اون وقف مکتب عشقه و خالق یکتا، این موجودات رو از گلی متفاوت خلق کرده و خاکشون از بهشته. مژگان ۱۸ سالش بود و تازه دیپلم گرفته بود. ورزشکار، هنرمند، خوش ذوق، خوش تیپ، هیکلشم واقعا مثل عروسک باربی بود و فوق العاده زیبا و سکسی بود. اول فکر کردم طبق معمول که دخترا موتورسواری رو دوست دارن با " بی مرام " مخشو بزنم! بی مرام اسم موتورم بود، چون پای ثابت کوسبازی بود و موقع کوس زدن سرعتش، قدرت مانورش، حتی زوزه خفن اگزوزش رساتر و پر انرژی تر از معمول میشد! بعضی وقتا فکر میکردم این خروس آهنین خودش واسه کوسا تیز کرده و من فقط رانندشم! مارموز با همه کوسایی که تا حالا زدم، عکس دونفره هم داره! نمیدونم چرا هر کسی که میزدم میخواست یه عکس با بی مرام بندازه! درسته که کوسا ترک موتور و دستشون دور کمرمن بود، اما کوس و کوناشونو ولو میکردن رو زین بی مرام پلید! دیوث هرموقع رفیقام یعنی برو بچ ترکم مینشستن، انقدر چرخش لنگ میزد و تو چاله و دست انداز می افتاد تا طرف تخمش له بشه، یا کونش خواب بره و زودتر پیاده بشه، کلا هیچ رقمی با جنس نر حال نمیکرد و دوست نداشت یه جفت تخم دیگه رو هم روی زینش تحمل بکنه، اما اگه ترکسوار دولک و جنس لطیف بود انقدر نرم میرفت که دو لکه آب تو دلش تکون نخوره و خوابش ببره پشت موتور! یا انقدر فنراش نرم بالا و پایین میرفتن که کوسا حس میکردند سوار اسب شدن و خر کیف میشدن! اگه از دور فنر بازی این سوزوکی باک آبی هفت خط من ساده رو می دیدی، انگار حرومزاده داشت کمر میزد زیر دولکا ! یکی دو بار مامانم ازم خواست تا جایی برسونمش، اما تا چشمم به چراغ جلو و چراغ راهنماهای هیز و فنرای هرز بی مرام می افتاد، می گفتم نه ننه، عمرأ بذارم تو سوار این دیوث بشی! ننم میگفت این موتورت رو توی حیاط درست بزن رو جک که یه وقت نیفته غر بشه، آخه یکی دو بار که اومدم تو حیاط رخت روی بند پهن کنم، حس کردم سر موتورت یهو چرخید به طرف من! گفتم من بیمیرم راست میگی ننه؟ گفت زهر مار و ننه، بی کلاس عین لاتهای کفترباز رو پشت بوم یا جوادای فیلم قیصر، هی واسم افه ننه، ننه میاد؟ دروغم چیه؟ حالا یه دفعه که بیفته و باک موتورت غر بشه میفهمی! گفتم خودم امشب غرش میکنم حروم لقمه رو تا خیالم راحت بشه! ننم گفت وا ، مگه خل شدی؟ خلاصه کاشف به عمل اومد که مژگان خودش موتور سواره و جمعه ها هم با موتور کراسش میره تپه های شهران! کم کم داستان دلباختن من به مژگان تو محل لو رفت تا جایی که اصغر شلی نخاله محل یه روز داشت سعی میکرد تلمبه رو از کنار اسمم رو دیوار پاک کنه! گفتم آهای زبون بسته، چیکار داری میکنی؟ گفت میخوام بکنمش قلنبه، چون شنیدم عاشق شدی! عاشق که بشی از تخم میوفتی و میری تو فاز حزن و غم عاشقی و میفتی به کون دادن ! ترس ورم داشت و شروع کردم خودمو به بیخیالی زدن و هفته ای یکی دوتا کوس میاوردم میکردم، تا یکی از کوسا زهره، گفت من یه فالگیر میشناسم که خیلی معتبر و خبره هست و میتونه از الان بهت بگه که این عشق سرانجام داره یا نه؟ گفت اما زن فالگیر با اینکه یک زن میانساله اما شوهرش نمیذاره فال مردهارو هم بگیره، اما اگه بهش پول خوب بدی یواشکی میاد خونت و فالتو میگیره! آقا فالگیرو آوردم خونه. گفتم اگه درست بگی پول خوبی بهت میدم، اما خالی ببندی کونت میزارم، قبول کرد! گفت اول واسه اینکه باور کنی چند تا حقیقت رو راجع بهت میگم که کف کنی! گفت دست چپتو بده ببینم کف دستت چی میگه! شروع کرد انگشتامو طوری مالیدن که ادم حالی به حالی میشد، بعد شروع کرد مکیدن انگشتم، گفتم چیکار میکنی؟ گفت باید ببینم طعمش اسیدیه یا قلیایی
ادامه مطلب ...
30 875
26
! طوری انگشتامو خورد که داشت آبم میومد و معلوم بود خدای ساک زدنه! بعد گفت تو راست دستی ولی با دست چپ جق میزنی، درسته؟ گفتم آره! دوباره انگشتامو مالید و ایس زد و این بار گفت کیرت حدود بیست سانت درازه و حدود ۶ سانت کلفت. درسته؟ گفتم وایسا متر بیارم ! مترو اوردم گفت خنگه وقتی شقه باید متر کنی! گفت بذار کمکت کنم، کیرمو مالید و رفت روش ساک زدن حالا نزن، کی بزن چنان حشریم کرد که خانوم دمر کردم و دامنشو که زدم بالا عجب کون جنی پلوپزی داشت ( جنیفر لوپز) ممه های گندشو دستگیر کردم و تا خایه تپوندم تو کونش! از درد زیر کیرم هرچی ورد و دعای رمالی بلد بود خوند و موقع اومدن آبمون همونجور قنبل کرده برگشت و چنان لبی داد و زبون چرخونی کرد که تمام شیرمو کشید تو کونش! بعدشم گفت عشقت فرجامی نداره چون تو ذاتأ بکن بدنیا اومدی و منم چون سایز کیرتو درست نگفتم ازت پول نمیگیرم، اما اگه بازم فال خواستی خبرم کن! بعدا برو بچ‌گفتن کوسخول همه اینارو انلاین پیدا میکنی! اولا که اکثرا راست دستند و با چپ جق میزنن! دوم انلاین نوشته اونایی که انگشت حلقه و انگشت اشاره شون هم قده، قد کیرشون بیست سانته و کلفتیشم اندازه کلفتی سه تا انگشتشونه! خلاصه زنیکه بمال بود و فال کیر، نه رمال و فالگیر! با چندتا ترفند مخمو زد و راحت منو کشید رو خودش! زنگ زدم به زهره و اوردمش خونه و کاکتوسی پاره پورش کردم و گفتم این جنده خانم چه فالگیری بود؟ طرف خودش بکن بود! گفت پس باید یه دعانویس بیاد و واست دعای مهرو محبت بنویسه و توهم تو یکی از وسایل عشقت دعارو یواشکی جاساز کنی! گفتم خب دعانویس خوب و کار درست سراغ داری؟ گفت آره، شوهر همین زنه فالگیره دعانویس معروفه و بهش میگن : " علامه النره خر "! آقا من احمق باز گفتم باشه بگو یارو دعانویس بیاد، آخه وقتی عاشق میشی کلا عقلتو از دست میدی! فردا شب یارو دعانویسه شوهر فالگیره یواشکی اومد خونه خالی امیریه! حالا نگو ننه تیزم به رفیق فابریکش یعنی معصومه خانم همسایه روبرویی گفته بود آمار منو بگیره و ببینه من تو این خونه چیکار میکنم، اونم هرشب یک گزارش تهیه میکرده که بالاخره یک پرونده درست کنه و برسونه بدست مادرم! خلاصه این مرتیکه دعانویسه جناب علامه نره خر، از در که اومد تو دولا شد سرش به چهارچوب در گیر نکنه! چشمت روز بد نبینه هیبتی داشت، قاطری بود واسه خودش، مثل محسن رضایی کونکون هیئت مصلحت نظام، شلوارشو کشیده بود بالا تا زیر بغلش و عین همون رضایی غربتی قلاب کمربندشم کج کشیده بود زیر بغلش، اما این نره خر فقط یه لنگش قد رضایی بود! خلاصه نشست و منم چایی آوردم، چایی رو میریخت تو نعلبکی و میخورد، نعلبکی کف دستش گم شده بود، کف دستش اندازه سینی بود خارجنده! در حین نوشیدن چای ازش پرسیدم اسم شما چیه، منظورم اسم کوچیکتونه؟ گفت چاکر شما " رضا " ! آقا هنگ کردم، هرچی سعی کردم جلو خودمو بگیرم، نشد و دهنم هم که پر از چایی بود، یهو از خنده ترکیدم و همه چاییها از دهنم پاشیده شد تو صورت رضا نره خر! یهو عصبانی شد و با اون لهجه شهرستانیش گفت زهرمار، ی ی دفعه دیگه ایطور وخندی همچو با پوشدست میکوفم تو دیهنت تا مجبور بشی وری دکتر تا کونتو ارتودنسی کنه! خلاصه آروم که شد، گفت دستتو بده اول روش یه دعای مشکل گشا بنویسم! چند خطی با جوهر رو بازوم عربی نوشت! بعد گفت پیرهنت هم در بیار پشتت دعای رفع مظالم بنویسم و چند خطی هم عربی پشتم نوشت! بعد گفت شلوارتم در بیار رو کونت دعای انتقام از شیطان بنویسم! گفتم چی میگی عمو، من مشکلم چیز دیگه هست! گفت مشکلت همینه که میگم، تنبانتو بکن تا در کونت دعای انتقام بنویسم، کونی بچه سوسول، فکر کردی خبر نارم زنم با تو لاشه کاپوت تو این خونه تنها بوده؟ آقا همونجوری با شورت کاپیتان از پنجره پریدم تو کوچه و یهو معصومه خانم رو لای در خونشون دیدم که داشت آمارمو می گرفت و گفت زود باش برو تو قایم شو، آقا تا اومدم از زیر دستش از در باریک خونشون رد بشم برم تو ناخواسته مالیده شدم به ممه های مشک و نرم و داغ معصومه و یه لحظه چشم تو چشم شدیم و تله پاتی بیا منو بکن و میخوام پاره ات کنم از چشمامون به هم رد و بدل شد. از حیاط بدو رفتم تو حال و از پله ها رفتم بالا و رفتم تو تک اطاق طبقه سوم و مشرف به تراس و از پشت پرده کوچه رو دید میزدم تا یارو گورشو گم کنه! معصومه هم پشت سرم در حیاتو بست و اومد بالا. شوهر معصومه واسه شرکت صندوق نسوز کاوه کار میکرد و بیست سالی از معصومه بزرگتر بود و خود معصومه هم بیست و پنج سالی از من بزرگتر بود و حوالی چهل و پنج سال میزد اما کوس و کون پر و گوشتی داشت نه چاق ، اون زمان بهش میگفتن حاجی پسند، و چون بچه دار نمیشد زن اسدالله خان شده بود که همسن پدرش بود! اسدالله خان از خدابیامرز زن اولش دو تا دختر و داماد تو مشهد داشت اخه مشهدی بود. خلاص
ادامه مطلب ...
31 080
13
رما شد. ناخودآگاه یاد یه جمله ای افتادم که چند روز پیش دیده بودم. « سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست که این شگفت ترین نوع خویشتن داریست» نفس عمیقی کشیدم و عزمم رو جزم کردم تا شروع کنم -شهریار. حقیقتش من… من باید ازت عذرخواهی کنم +عذرخواهی ؟ بابت چی؟ -بابت رفتاری که اون روز داشتم. متاسفم شهریار ، انگار که یادآوری اون روز براش خجالت آور و ناراحت کننده باشه، سرش رو پایین انداخت و با صدایی که به زور شنیده میشد، در پاسخ گفت: +نه. من ناراحت نیستم. یعنی…خب… تو نظرت رو اونجوری بهم گفتی، و من به نظرت احترام… حرفش رو قطع کردم و با صدایی نسبتا بلند گفتم: -نه شهریار! صبر کن. اونطوری که تو فکر میکنی نیست. من بابت رفتار اون روزم ازت عذرخواهی میکنم واقعا. نمیدونم چرا اونطوری کردم. اما اینو بدون که واکنش صادقانه ام نبود! ناگهان شهریار سرش رو بالا آورد و با نگاهی تردیدآمیز، بهم نگاهی انداخت و گفت: +مَ… منظورت چیه؟ خواستم حرف بزنم که نتونستم. خیلی سختم بود. نمی‌دونستم چطور باید توضیح بدم. خاضعانه از خدا طلب کردم که بهم قوت و نیرویی بده که بتونم درست حرفم رو بزنم. -شهریار… من… من اشتباه کردم. یعنی خب… واکنش صادقانه من، اونی نبود که تو دیدی. ازم نخواه که بیشتر توضیح بدم. بذار جور دیگه ای بهت بگم…‌. بعد سرمو به سمت کیفم برگردوندم، زیپش رو باز کردم و به کادو ته کیفم نگاهی انداختم. برش داشتم و گذاشتم روی میز، جلوی دست شهریار +ای… این چیه؟ -یه هدیه است. اما نه مثل باقی هدایا که تو مناسبت های مختلف به همدیگه میدن. این فرق میکنه. این هدیه، شاید بهانه ای باشه برای اینکه تو منو ببخشی و البته، واسطه ای هست برای گفتن حرفی که تو دلم هست و توان به زبون آوردنش ندارم‌. نه صبر کن!! بازش نکن! بذار حرفم رو تموم کنم. مکثی کردم. نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم -اون چیزی که حقیقت داره رو میتونی خودت متوجه بشی از صفحه اول کتاب… می‌خوام بهت بگم که احساس واقعیم، اون چیزی نبود که اون روز ازم دیدی. احساس حقیقیم رو امروز بهت ابراز میکنم. بعد سکوت کردم و منتظر موندم تا شهریار کادوش رو باز کنه. شهریار با حوصله مشغول باز کردن کاغذ کادو شد. خیلی با سلیقه این کارو میکرد. منم همیشه همینطور بودم. اما الان فقط میخواستم زمان بگذره،تا بلکه این آشوب دلم فروکش کنه. شهریار بعد از باز کردن کادو، به محض دیدن جلد کتاب، خشکش زد. بعد با ناباوری به چشمانم خیره شد. انگار که می‌خواست پاسخ این کنجکاویش رو از پس چشمانم بخونه. +ای…ای…این که… این که کتاب « ایمان قلبم» هستش. -آره. همونه. بعد با خجالت سرمو پایین انداختم. این کتاب رو چند وقت پیش توی یک پست اینستاگرام دیده بودم و فهمیدم که موضوعش درباره دو پسر هست که علیرغم عشق و احساسی که بهم دارن، اما نمیتونن این حس رو بهم ابراز کنن. اما در نهایت این عشق هست که پیروز میشه و اون دو رو به هم میرسونه. (محض اطلاع،این کتاب، وجود خارجی نداره)) +وَ… ولی. آخه. تو. میدونستی که… جمله اش با اومدن پیشخدمت ناتموم موند. بعد از گذاشتن سفارشات مون، میز ما رو ترک کرد. به قدری حواسمون پرت بود که فراموش کردیم لااقل کتاب رو قایمش کنیم، اما نشد… -صفحه اولش رو بخون… بعدش تصمیم با تو خواهد بود. شهریار جلد کتاب رو کنار زد و به صفحه اول خیره شد. بعد با صدایی آروم و نجواگونه، متنی که یادداشت کرده بودم رو خوند: « من از میان واژه های زلال، عشق را برگزیدم آنجا که برف های زمستانی وجودم، با آغوش گرم و پرمهر تابستانی تو آب میشوند…» بعد از چند ثانیه، شهریار با نگاهی سرشار از مهربانی و توأم با شادی ، بهم نگاه کرد. و دستان لرزان و یخم رو تو دستانش گرفت. با اینکه دستای شهریار هم گرم نبود و حتی تا حدی سرد بود، ولی حس خیلی خوبی بهم دست داد. من هم پاسخ این حرکت شهریار رو با یک لبخند پر مهر و نوازش دستانش دادم. احساس خیلی خوبی میان هر دومون در جریان بود. شهریار همچنان که دستامو تو دستش گرفته بود، گفت: +امیر… ازت ممنونم. نمیدونم چی باید بگم، فقط اینکه، ازت ممنونم. نه بابت هدیه قشنگی که بهم داد، که بلکه بابت قلبت! این باارزش ترین چیزیه که میتونستم داشته باشمش. و… بعد مکث کوتاهی ادامه داد: +و اینکه… عا…عاشقتم! با لپای گل انداخته و با صدای خیلی آروم، جواب دادم: -مَ،، منم همی… همینطور به شهریار نگاهی انداختم که داشت با شک نگاهم میکرد. متوجه منظورش شدم. برای همین حرفم رو تصحیح کردم: -منم… منم عاشقتم! هر دو دستایی که حالا گرم بود رو فشار دادیم و لبخند پر از عشقی نثار هم کردیم. وای خدای من! یعنی واقعا تونستم من؟؟؟ این من بودم که احساس واقعیم رو گفتم؟؟ راجع به قدرت و تاثیر عشق، داستان ها ورمان های زیادی خوندن بودم. اما حالا خودم تجربه اش کردم. احساس خیلی خوبی داشتم. و در عین حال، هیجان زیادی هم تو وجو
ادامه مطلب ...
31 245
1
دم بود. هیجانی خیلی خیلی بیشتر از چیزی که قبلا برام ذوق زیادی داشت… هیجان بوییدن کتاب نو… ( دوستان عزیز از جان، امیدوارم که از این قسمت هم لذت برده باشید. تمام نظرات و انتقادات تون رو به گوش جان سپردم و سعی کردم این قسمت رو قوی تر از قسمت قبل، تقدیمتون کنم) و امیدوارم که نسیم عشق، نوازشگر لحظه هاتون باشه ❤️ نوشته: امیر
31 793
1
یره شدم. نمی‌دونستم چی بهش جواب بدم! بگم خجالت میکشم؟ یا چی؟ +امیر؟ -نمی‌دونم. ولی نمیتونم و نمی‌خوام +خب ببین این تقصیر خودته! یه سری دغدغه داری، اما هیچ تلاشی برای بهبود شرایطت نمیکنی! بعدش هم یه چیزی. مگه صدات چشه؟؟ -علی منو خر فرض نکن! همین چندوقت پیش خودت زنگ زدی خونمون و منو با مامانم اشتباه گرفتی! +امیر! به جون خودم… -انقدر قسم نخور. بدم میاد +باشه. باور کن یه اشتباه کوچیک بود. -همین اشتباه های به اصطلاح کوچیک، باعث میشه که از خودم متنفر باشم +امیر باور کن صدات خیلی هم خوبه. قرار نیست که همه صداشون، صدای چنگیز خان و عمو تیمور باشه که! تو صدای خیلی خاص و قشنگی داری، باید قدر این صداتو بدونی. -علی! من جواب سلام راننده اسنپ رو با سر میدم ، تا حرف نزنم و یه وقت خجالت نکشم. بعد تو میگی قدر صدامو بدونم؟ +خب آخه نادون! این طرز فکر اشتباه توئه! نباید اینطور فکر کنی. اصلا ببین میتونی بری پیش یک دکتر گفتار درمانی، بلکه راه حلی وجود داره. نکنه اینم مثل باشگاه، روت نمیشه بری؟؟ -بحث رو داشتن نداشتن نیست… +پس چیه؟ -نمی‌دونم +بگو! با صدایی لرزدار گفتم: -علی! نمیدونم. ول کن! +ول نمیکنم بگو -علی خواه… قطره اشک دیگه ای که روی گونه ام ریخت، باز باعث شد حرفمو قطع کنم… -علی… خوا…خواهش میکنم. بس… بسه نتونستم جلوی اشکم رو بگیرم. رومو از علی برگردونم، زانوهامو بغل کردم و سرمو گذاشتم روی زانو هام و گریه کردم. لعنت به خودم! لعنت بهم که هییبچ کنترلی روی احساسم ندارم. لعنت بهم… ای خدا… ناگهان متوجه دستای گرم علی روی شونه ام شدم. با یک حرکت، منو برگردوند سمت خودش و یک دفعه، منو تو آغوش خودش گرفت -عَ…علی… +هیس! منو محکم تر بغل کرد و موهامو نوازش کرد. نمیتونم انکار کنم که چقدر از این وضعیت راضی بودم. چقدر از آغوش لذت میبرم +من ازت معذرت میخوام داداشی. من راجع بهت بد فکر کردم. تو رو به ناحق جوری قضاوتت کردم که اصلا شایسته پسر خوبی چون تو نبود. منو ببخش! اصلا نمی فهمیدم ببخشید. تو داداش کوچیکه خودم هستی. نه چیز دیگه! منم داداش بزرگت هستم. مگه یادت نمیاد توی کوچه عزیز اینا که میرفتیم بازی میکردی ، به بچه های دیگه پز منو میدادی و میگفتی که داداش بزرگ دارم؟ من هنوزم داداش بزرگم داداش امیر! داداش بزرگا ، وقتی میبینن داداششون حالش خوب نیست، اینطور بغلش میکنن. منم دارم همین کار رو میکنم. حالا آروم باش و هیچی نگو. فقط آروم شو. و… و منو ببخش -علی… م…مرسی. علی در جواب، لبخندی زد و موهامو به هم ریخت. واقعا چه لذتی داشت این آغوش… حرارت بدن علی، داشت سرمای وجودم رو گرم میکرد. خیلی حس خوبی داشتم. انگار که یه بادکنک پر از آب گرم ، تو دلم ترکیده باشه. کاش واقعا یه داداش داشتم. هیچوقت تا حالا، انقدر نیاز به داشتن یه داداش نداشتم. آآآخ خدا… در عین اینکه توی گلوم بغض بود، اما لبخند محوی زدم‌. چشمامو بسته بودم و سرمو گذاشته بودم روی شونه علی. روی شونه داداش بزرگم… چه حسی از این بهتر؟؟ اصلا نمیخواستم این لحظه ها تموم بشه. انگار داشتم با این آغوش گرم و پرمهر علی، هیاهوی درون دلم رو سرکوب میکردم… ناگهان صدایی باعث شد که از جا بپریم و از هم جدا بشیم. صدای پای کسی که انگار رفت سمت آشپزخونه +بیا بخوابیم امیر. یه موقع میان میبینن، اون موقع دیگه صد واویلا! بعدش از حرف خودش خنده ای کرد. منم خنده آرومی کردم و گفتم -آره دیره… اما حرفی هنوز تو دلم مونده بود‌. علی رفت روی تخت و طبق عادت همیشگیش پیراهنش رو درآورد و پتو رو روی خودش کشید و خواست چراغ رومیزی رو خاموش کنه که گفتم: -علی +بله؟ -م…مر… مرسی. مرسی که دلداریم دادی. مرسیی که… بعد مکثی گفتم: -که بغلم کردی +قربونت داداش. کاری نکردم. فقط اینو یادت باشه. هیچوقت از خودت متنفر نباش. تو هیچ نقصی نداری، هیچ! بذار یه چیزی رو بهت بگم. تو از حسادتت نسبت به من گفتی. بذار من هم بگم. من هم به تو حسودی میکنم. به قلب مهربون و لطیفت. به استعداد بی نظیرت توی نقاشی. می‌دونی نقاشی ای که بهم داده بودی رو قاب کردم و چسبوندم دیوار اتاقم؟؟ خیلی دوستش دارم -خوشحالم که دوست داری. +آره پسر! خودتو دست کم نگیر. -مرسی… شب بخیر +شب تو هم بخیر. راستی ما فردا ظهر برمیگردیم تبریز -عه. چه زود! فردا که تعطیله. میموندین خب +دیگه رفتیم دکتر، دکتر یه قطره داد و گفت فعلا عمل نیاز نیست. ولی برای شیش ماه دیگه وقت داد، باز میایم. -کاش بیشتر میموندین. +منم دوست داشتم. ولی دیگه… -باشه. خیلی هم خوب +شب بخیر -همچنین پتو رو بیشتر بالا کشیدم و به حرفهای علی فکر کردم. حرفهایی که تا حالا کسی بهم نزده بود. البته مامان و بابا هم چندباری بهم گفته بودن. ولی نه با این لحن. لحن برادرانه علی… مدام تو ذهنم، حرفهای علی رو مرور میکردم. « خودتو دست کم نگیر» « تو هیچ نقصی نداری» «صدات خیلی
ادامه مطلب ...
29 761
1
خاصه»… با فکر همین ها، خوابم برد. فرداش عمه اینا رو بدرقه کردیم و برگشتن شهرشون. احساس غم سنگینی داشتم. دوست داشتم بیشتر بمونن. میخواستم بیشتر با علی وقت بگذرونم. راجع بهش بد فکر میکردم. علی… داداش بزرگم… امروز تعطیل بودیم. میخواستم برم انقلاب اما نمی‌دونستم که کتابفروشی ها باز هستن یا نه. چندباری که قبلا رفته بودم، دیده بودم که بعضی کتابفروشی ها و حتی بعضی دستفروش ها بازن و تعطیل نکردن. برای همین آماده شدم و راه افتادم. امیدوار بودم که بتونم چیزی که میخوام رو پیدا کنم… بعد از کلی گشت و گذار و پرس و جو، خسته و درمونده نتونستم اون چیزی که میخوام رو پیدا کنم. برای همین خسته و ناامید مسیر برگشت به سمت ایستگاه مترو رو در پیش گرفتم. مثلا میخواستم کاری کنم کارستون! اما توی همین اولین مرحله، ناامید شدم. داشتم برمیگشتم که توجهم به بساط یک دستفروش جلب شد. با اینکه خیلی خسته بودم و دیگه نایی نداشتم، گفتم برای بار آخر شانس رو امتحان کردم.نزدیکتر که رفتم، از کسی که پشت بساط نشسته بود، تعجبم گرفت! یه پسر جوون نهایت سه چهار سال بزرگتر از من، که داشت کتاب «سووشون» رو میخوند‌. به قدری غرق در مطالعه کتابش بود که اصلا متوجه حضور من نشد. -سلام آقا. ببخشید… بعد از چند ثانیه انگار که تازه متوجه من شده باشه، کتابش رو بست و با لحن دوستانه و مودبانه ای جواب داد: +سلام. بفرما. میتونم کمک کنم؟ -اممم. راستش من دنبال کتاب «…» هستم. خیلی گشتم، اما نتونستم جایی پیداش کنم. +کتاب «…»؟؟ اینو با لحنی شک برانگیز و درحالی که از بالای عینک کهربایی رنگش داشت منو نگاهم میکرد، گفت. میتونم بگم که کمی تا قسمتی چهره اش نشون از تعجب و تردید میداد .میدونستم که کتابی که دنبالشم، کتاب معمولی ای نیست، و در واقع شاید برام دردسر ساز بشه. اما خب… -بله. همون کتاب. داریدش؟ +آره دارم. با شنیدن این جمله، به قدری شارژ شدم که با ذوق گفتم: -واقعاااا؟؟ +بله! بعد عقب رفت و از یک کیف مشکی رنگ که کنارش بود، کتابی که میخواستم رو نشونم داد و گفت: +همینو میخواستی دیگه؟ -بله بله. خیلی ممنونم… امم… هزینه اش چقدر میشه؟ +۳۷۵ هزار تومن، ولی تو ۳۵۵ هزار تومن بده -دستتون درد نکنه. خیلی ازتون ممنونم واقعا. +خواهش می کنم. کاری نکردم که کارتم رو به سمتش دراز کردم و بعد از پرداخت هزینه، مجددا ازش تشکر کردم. بعد با شوق فراوان، به سمت ایستگاه مترو راه افتادم. وجودم سرشار از ذوق بود. خیلی خوشحال شدم که تونستم قدم اول رو بردارم برای… برای… خب…چجوری بگم… برای سر صحبت رو با شهریار باز کردن. البته که هدفم صرفا این نبود! امروز مدرسه، کسل کننده تر از همیشه تموم شد. شاید بخاطر اینکه ذوق دیدار بعد از مدرسه رو داشتم. اقرار میکنم که کمترین توجهی هم به درس نداشتم. مدام تو ذهنم اتفاقاتی که ممکن بود بیوفته رو سبک سنگین میکردم. رویا پردازی میکردم و امیدوار بودم همه چیز به خوبی پیش بره. بعد از خوردن زنگ و جمع کردن کتاب ها و جامدادیم، به سمت نیمکت شهریار رفتم. هم اون تنها بود، هم من… -بریم؟ شهریار اما انگار که شرم داشته تو چشمای من نگاه کنه، به ساعت کلاس نگاهی انداخت و گفت: +آره. بریم سوار اتوبوس شدیم. تقریبا هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. از چهره آشفته شهریار پیدا بود که اونم دل نگرانی داره. سعی کردم دوباره، کارهایی که باید انجام بشه رو تو ذهنم مرور کنم. خدا خدا میکردم که توان اینو داشته باشم که رو در روی شهریار، حرفهای دلمو به زبون بیارم… البته که باید بتونم. وگرنه… صدای شهریار باعث شد از فکر بیام بیرون +رسیدیم -اوکی وارد کتابفروشی سراج شدیم. به سمت پیشخوان رفتم -سلام. خوب هستید؟ +به به سلام امیرخان! احوال شما؟ -ممنون . امم. ببخشید کتاب «شقایق و برف» رو موجود کردید احیانا؟ سرش رو به نشانه تاسف تکون داد و گفت: +متاسفانه نه امیرخان! هنوز موجود نشده. ولی قول میدم که هر موقع موجود شد، یه نسخه رو برای خود خودت بذارم کنار -لطف میکنین.ممنون میشم لبخندی زد و به کارش مشغول شد. تو این مدت، شهریار همچنان ساکت و خاموش بود و هیچ چیزی نمیگفت. نسبت به هر چیزی انگار بی تفاوت بود. بهش اشاره کردم که بریم طبقه بالا، به سمت کافه کتابفروشی. رفتیم طبقه بالا، میزی رو انتخاب کردم و روی صندلی نشستم. به شهریار اشاره کردم که بشینه صندلی رو به روم -بشین شهریار با نگاهی شک برانگیز، نشست روی صندلی. کاملا مشخص بود که اصلا انتظار چنین وقایعی رو نداشته.پس از چند ثانیه پیشخدمت اومد تا سفارشمون رو بگیره +سلام. خوش اومدین. -سلام. ممنون. +چی میل دارین؟ بدون اینکه فرصت حرف زدن به شهریار بدم، سریع گفتم: -لطفا دوتا اسپرسو دبل. +بله. و کیک یا دسر؟ اما اینبار شهریار پیش دستی کرد و گفت: -نه ممنون. همون اسپرسو +چشم. بعد از رفتن پیشخدمت، مجددا اون سکوت سنگین حکمف
ادامه مطلب ...
29 681
1
و خجالت؟؟ خب الان که بیشتر شرمنده شهریار شدم که اینطور ولش کردم. تو همین فکرا بودم که رسیدم خونه. بعد از یه صحبت کوتاه با مامان و عمه سیمین، رفتم تو اتاقم. علی داشت با گوشیش کار میکرد +خونه دوستت بودی؟ با لحن آروم و‌ بی حوصله ای جوابش دادم، -آره… برای درس لبخند مارموزانه ای زد و چشماشو نازک کرد و گفت: +فقط درس دیگه؟؟ با اخم نگاهش کردم و هیچی نگفتم. حوصله کل کل کردن با علی رو نداشتم. از اتاقم خارج شدم و رفتم سمت دستشویی. در رو پشت سر خودم بستم و به آینه مقابلم نگاه کردم. من… من … چرا اینطوری باید باشم من؟ چرا…؟ این چه رفتاری بود؟؟ نباید چنین رفتاری با شهریار میداشتم. حتما الان خیلی ازم ناراحته. باید یه جوری مجددا باهاش ارتباط برقرار کنم. باید دل شکسته اش رو به دست بیارم. گور بابای غرور… عشق غرور نمیشناسه. به قول آبلوموف، عاشق اغلب نابیناست. منم اینبار میخوام چشامو ببندم و با چشم دل به شهریار نگاه کنم.تمام اون شب ، به این فکر بودم که چطور سر صحبت رو با شهریار بازم کنم و از دلش در بیارم… رفتم تو اتاقم. تشکم رو پهن کردم و منتظر موندم تا علی هم بیاد تا چراغ رو خاموش کنم. سی ثانیه نشد که علی هم اومد. در رو پشت سرش بست. و بعد بدون اینکه نگاهم کنه، رفت روی تخت نشست و با گوشیش مشغول شد. -اممم… میگم علی +هومم؟ -تو که چیزی به بقیه نمیگی؟؟ +راجع به…؟ از بی توجهی علی به خودم، کلافه شده بودم. با لحن تندی گفتم: -راجع به مزخرفاتی که دیروز بهم گفتی +باشه، ولی میدونم و می‌دونی که مزخرف نیست -چرا مزخرفه +یعنی میخوای بگی از من بدت میاد؟؟ -نه چرا بدم بیاد؟ چرا اونطور هم که فکر میکنی خوشم نمیاد. اص…اصلا… اصلا من که گی نیستم! از حرفی که زدم متعجب شدم. از اینکه اینطور شجاعانه در برابر علی، اعترافی دروغین کردم. آره دروغین‌. هر چقدر هم که نادیده بگیرم خودم و گرایشم رو، باز هم چیزی رو عوض نمیکنه. علی به یکباره از تخت پایین اومد و نشست روی زمین کنار من. دستاشو میخواست بذاره روی دستای من که من دستامو کشیدم عقب‌… نگاهی اخم آلود بهش انداختم و بهش فهموندم که راحت نیستم. اما علی نگاهش رو از چشمام د‌زدید و دستامو در عین تقلاهای من، تو دستش گرفت و گفت: +امیر! گوش کن! بعد مکثی کوتاه ادامه داد: +من گرایش گی نداشتم و ندارم. اما نمیتونم نسبت به نگاه های معنادار تو بی تفاوت باشم. اگر تو چنین حسی بهم داری، منم بدم نمیاد که همین حس رو به تو داشته باشم. و اینکه… ناگهان برافروخته و با صدایی که به وضوح خشم درش دیده میشد، گفتم: -علی! تمومش کن! اگر واقعا معنای نگاه های معنادار منو می‌فهمیدی، الان اینطور بی رحمانه منو قضاوت نمیکردی! +یع…یعنی چی؟ -من اونطور که تو فکر میکنی، راجع به تو حس خاصی ندارم. قرار هم نیست داشته باشم. گفتم! +پس…پس دلیلش چیه؟ خواستم بگم که حرفمو خوردم. نمی‌دونستم چی بهش بگم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -چون بهت حسودیم میشه +چی؟؟! حسودی؟ -آره حسودی! +آخه برای چی؟ نمی‌فهمم! سکوت کردم. نمیتونستم بیشتر از این ادامه بدم. نه میتونستم، نه میخواستم. امیر تکونی بهم داد و گفت: +امیر. گیجم کردی! دِ بگو خب! -حسودیم میشه… به تو حسودیم میشه. به همه چیت حسودیم میشه! به قد و بالا و هیکل جذابت، به صدای مردونه و محکمت، به اعتماد به نفس بالایی که داری و و و و . چیزایی که من هیییچ بهره ای ازشون نبردم! چیزایی که… ناگهان بغضی تو گلوم شکست و باعث شد صدام بلرزه. -چیزایی که آرزوشون رو دارم… +آخه تو چرا باید اینطور فکر کنی؟ تو مگه چته؟؟ من واقعا نمیفهمم -علی واقعا نمی‌فهمی؟؟ تو خودت همیشه بهم میگفتی اگه دماغت رو بگیرم، جونت در میاد از بس لاغری؟؟ تو… +امیر! به جون خودم و خودت، همش شوخی بود! نمیدونستم تو ناراحت میشی -نه از تو ناراحت نیستم. از خودم ناراحتم، از خودم متنفرم! متنفررررر! ای خدا! کاش میتونستم با صدای بلند اینو جار بزنم. باز صدام بغض آلود شد. خواستم بغضم رو بخورم که متوجه گرمای اشک رو گونه ام شدم. لعنت به این اشک دم مشکم! سریع اشکم رو با آستین پاک کردم. امیر اومد نزدیکتر و گفت: +امیر! بخدا تو اصلا اونجور که تو فکر میکنی نیستی. تو مگه چیت از من کمتره؟ بعدشم، مگه قراره همه مثل هم باشن؟ اگه قرار بود همه آدما شبیه هم میشدن که دنیا قابل تحمل نبود! چرا اینطور فکر میکنی راجع به خودت؟ -آخه عل… انگشت رو به نشانه سکوت گذاشت روی لبم و ادامه داد: +گوش کن خوب! تو هیچیت نیست! لاغر بودن اصلا اشکالی نداره. ضمنا مگه یادت نیست که منم مثل تو لاغر بودم؟ حالا شاید نه اندازه تو. ولی من هم اینجوری نبودم که! به خودم رسیدم، رفتم باشگاه و بدنسازی، ورزش کردم و تونستم خودمم تغییر بدم. تو هم میتونی از همین فردا بری باشگاه! -میدونی که نمیرم +خب چرا؟؟ -نمیتونم. +چرااا؟ رومو برگردوندم و به ترک گوشه اتاقم خ
ادامه مطلب ...
29 633
1
. +خب… خوش اومدی خونه خودته! -ممنون. خونه قشنگی دارید +قربانت عزیزم. بشین برات یه قهوه درست کنم بیام درس بخونیم -نه نه زحمت نکش! بیا تو رو خدا +اه چندش! از این تعارف بازی ها بدم میاد. مگه فقط تو میخوای بخوری؟؟ حالا که اینجوریه، فقط واسه خودم درست میکنم. تو هم فقط نگاه کن‌. خنده ام گرفت. طوری از شدت خنده خودم تعجب کردم که سریع خنده ام رو قورت دادم. شهریار با قیافه ای متعجب اومد سمتم. لبخند مرموزانه بهم زد و گفت: +اووه. پس از این خنده ها هم بلدی؟؟ با لپای گل انداخته گفتم: -آره… خُ… خب. زود قهوه رو بیار تا بعد بریم سر درس +چشم امپراتور! چشم غره ریزی بهش رفتم و خندیدم. بعد از خوردن قهوه، رفتیم سر وقت درس. تقریبا دو ساعتی مشغول به سر و کله زدن با درس فیزیک بودیم. مبحثی بود که جفتمون مشکل داشتیم، ولی دوتایی خوندن، باعث شده بود که خیلی از اشکالات رفع بشه. موقع درس خوندن، متوجه بی تابی ها و بی قراری های شهریار شدم. انگار مدام داشت چیزی رو تو ذهنش سبک سنگین میکرد. یکی دو بار موقع توضیح دادن مبحث یا سوالی بهش، متوجه شدم که بهم زل میزنه. اما هر بار که نگاهش میکردم، روشو از من برمیگردوند و به صفحه کتاب نگاه میکرد. اما مشخص بود که چندان که باید ، تمرکز لازم برای درس رو نداره. یکهو شهریار کتابش رو بست و جاشو جابجا کرد و اومد نزدیک تر پیش من. به دستاش چشم دوخت و بعد از چند ثانیه مکث، بهم گفت: +میگم امیر -بله؟ +میشه بریم روی مبل بشینیم؟ میخوام چیزی رو بهت بگم -باشه… خب چرا اونجا؟ همینجا بگو دیگه +عه آخه… چیزه… اتاقم یه ذره هواش گرفته است. بریم یه استراحتی هم بشه. یعنی چی میخواد بهم بگه؟؟ خب چرا همونجا تو اتاقش نگفت؟ یعنی باور کنم دلیلش صرفا گرفتگی هوای اونجا بوده؟ الله اعلم! با شک و تردید نشستم روی مبل سه نفره. شهریار هم با فاصله کمی از من نشست‌. +امیر. راستش یه چیزی رو مدتهاست که میخوام بهت بگم، اما خب اصلا حتی نمیدونم چجوری بهت بگم… یعنی…خب… اممم -شهریار؟ حرفت رو راحت بزن. من میشنوم. +امیر… من… من… خب… مَ… من عاشق یکی شدم! ابروم رو بالا انداختم و به چشمای شهریار زل زدم. بعدش نتونستم جلوی خودمو بگیرم، زدم زیر خنده +وا. چرا میخندی؟ -واای یعنی دارم درست میشنوم؟؟ ههههه ههههه. آخه شهریار تو هنوز دانشگاه هم نرفتی که اینقدر زود دلباخته شدی! یعنی منظورم اینه که هنوز برای این سن و سال زوده خب. زود نیست؟ +این عشق، با اونا فرق داره… -چه فرقی؟؟ اصلا بگو ببینم این دختر بیچاره کیه؟؟ شهریار با صدایی که به زور شنیده می شد، گفت: +دختر نیست با شنیدن این حرف، انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن روم. یعنی شهریار گیه؟؟ دروغ چرا، خوشم اومد از شنیدن چنین چیزی… -یَ… یعنی چی؟ یعنی میخوای بگی تو گی هستی؟ +آره. تو مشکلی داری؟ -نه نه اصلا. خب اینم یه جور گرایشه. لبخندی بهش زدم و با خوشرویی گفتم: -خب. حالا اون آقا پسر کیه؟؟ ها؟ ناگهان شهریار خودشو بهم نزدیک کرد. در حدی که زانو هامون به هم برخورد کرد. در چشم به هم زدنی، دستاشو گذاشت روی دستای من و محکم گرفتشون. بعد سرشو بالا آورد و تو چشای من نگاه کرد. همه این اتفاقات در آن واحد اتفاق افتاد. اما انگار به صورت اسلوموشن برای من اتفاق افتاد. نزدیک شد… دستامو گرفت… چشم تو چشم +اون پسر، تویی امیر! تووو هیچ چیزی نمی فهمیدم… باقی حرفهای شهریار، به صورت صداهای مبهمی تو گوشم میچرخید و اصلا حواسم نبود. ناگهان از جام بلند شدم. نگاهم رو از شهریار دزدیدم و رفتم سر وسایل و کیفم -مرسی از مهمون نوازیت +اما. امیر! صبر کن… کجا میری؟؟ -باید برم +امیر… تو رو خدا. اینجوری منو ترک نکن! چرا اینطور رفتار میکنی؟ -مَ…مَن حالم خوب نیست. باید برم خونه. ببخشید +خواهش می کنم امیر!من صادقانه باهات صحبت کردم. انتظار این واکنش رو نداشتم. امیر. منو نگاه کن! آروم برگشتم سمتش. به چشماش خیره شدم. التماس و عجز رو به وضوح توی چشماش میدیدم‌. اون چشم ها داشت التماس منو میکرد! اما نمیدونم چرا نمیتونستم واکنش صادقانه ام رو ابراز کنم… مگه غیر اینکه این مدت، مدام به فکر شهریار بودم؟ مگه غیر اینکه توی دو روزی که اتود شهریار دستم بود، انگار که گوهری گرانبها دستم باشه،مدام نگاهش میکردم و بوش میکردم؟. پس… پس چرا الان در ابراز احساسم ناتوان شدم؟؟؟ چرا؟؟ کاش… کاش منم میتونستم به شهریار بگم: منم همینطور… بهش بگم که منم این مدت بهت یه حس غریبی داشتم. یه حس خوب، یه حس نا آشنا و در عین حال زیبا. اما فقط یک کلمه از دهانم خارج شد: -ببخشید… به سمت در ، پا تند کردم و دستگیره رو فشار دادم. +امیر خواهش میکنم… امیر! طنین صداش تو گوشم، خیلی برام عذاب آور بود. من چه اشتباهی کردم؟!! چرا اینطور رفتار کردم؟ حداقل میتونستم بشینم پای حرفهاش و کامل گوش بدم. چرا اینطور کردم؟ بخاطر چی؟ بخاطر شرم
ادامه مطلب ...
29 535
1
ما، با هم مبحث جدید فیزیک رو تمرین کنیم؟ من که این قسمت از حرکت شناسی رو نمیفهمم. -بی…بیام خونه شما؟ +آره دیگه. نترس خونمون کسی نیست. پدر و مادرم شاغل هستن و زودتر از ساعت ۷ عصر نمیان خونه -اوکی. ببینم چی میشه +ببینم و اینا نداریم. میای! دستامو بردم بالا و گفتم -باشه تسلیم شهریار خنده ای کرد و گفت: +آهان این شد! راستی رفیق فابریکت نیومده؟ -متین؟ نمی‌دونم اطلاع ندارم +وا! چه جور رفیقی هستی که از رفیقت خبر نداری؟ -دیگه… +اوکی. میای بریم از بوفه یه چیزی بگیریم بخوریم؟ -نمیدونم… خب… آخه مگه خوراکی نیاوردی خودت؟ +چرا… ولی گفتم یه بستی بگیریم با هم بخوریم -نه ممنون… نمیتونم… اممم. یعنی میتونم!! ولی میل ندارم. بعد با خجالت سرمو پایین انداختم. تو دلم خودمو نفرین کردم که چرا همش باید سوتی بدم! شهریار انگار که متوجه منظورم و حالم شده باشه، نزدیکم شد و دستشو انداخت دور گردنم. +گل پسر! قرار شد دیگه بابت هییییچ چی از من خجالت نکشی… میدونم چرا امتناع میکنی. بعدش میتونی کارت رو هم انجام بدی، اصلا نگران نباش. بابت چیزای بیخودی، این لذت های کوچیک رو از خودت محروم نکن! -آخ…آخه… +آخه ماخه نداریم! -باشه. بریم رفتیم دوتایی بستنی ای از بوفه خریدیم و خوردیم. با اینکه پاییز کم کم داشت خودش رو به رخ می کشید و هوا خنک بود، اما بستنی چسبید! زنگ خونه رو زدم. مامانم با خوشرویی در رو باز کرد +سلام مامانی -سلام یک دفعه متوجه شدم کسی جز مامانم خونه نیست. -عه پس عمه اینا کجان؟؟ +رفتن خونه دوست شوهر عمه ات -آهان +آره. خسته نباشی! -مرسی مامانم قیافه قهرآمیزی به خودش گرفت و با دهن کجی بهم گفت: +مرسیی… حالا حتما باید اینجور بی حال بگی؟ امروز چه خبر بود؟ امتحان زیست چطور بود؟ خنده ریزی کردم و گفتم: +هیچ. خبر خاصی نبود. امتحان هم افتاد یه روز دیگه. دستگاه چاپ مدرسه خراب شده بود و برگه های امتحانی آماده نشد -عه عجب! شما هم که خدا خواسته! باشه. برو دستاتو بشور بیا ناهارت رو بخور. عمه اینا هم دیگه کم کم باید بیان. ناهار رو با عجله خوردم و رفتم تو اتاقم… کتاب درسم رو گذاشتم روی میز تا شروع کنم به خوندن درسم. ناخودآگاه و سهوا دستم رفت طرف کشو. اما یادم اومد که امانتی شهریار رو به خودش دادم. لعنت بهم! کاش نمیدادم. اه! نیم ساعت از خوندن درسم نگذشته بود که عمه اینا اومدن. بعد از سلام و احوالپرسی، علی اومد تو اتاقم لباساشو عوض کنه. اه این لامصب حالا حتما باید بدن لختشو به رخم بکشه؟؟؟ همش سعی میکردم دید نزنم. اما نمیشد و زیرزیرکی نیم نگاهی به بدنش می انداختم. +امیر! چیکار می‌کنی؟ -دارم درس میخونم دیگه +اوکی. چی میخونی؟ -زیست شناسی. +آهان. منم که مثل تو دوازدهم بودم، درس زیست و فیزیک رو خیلی دوست داشتم. نقطه قوتم هم بودن. ناگفته نماند که علی دانشجوی داروسازی تو تبریز بود. درسش همیشه خوب بود. -آره منم زیست رو دوست دارم. خیلی! ولی به جای فیزیک ، شیمی رو بیشتر میپسندم +اااخ شیمی نگو، بلا بگو! مصیبت بگو! هنوزم که هنوزه، مسائل PH و محلول ها رو مشکل دارم امیر! -اوهوم. من نه. مشکلی ندارم با شیمی. دوستش دارم. +خوش بحالت. بعد از گذشت چند دقیقه ،اومد نشست روی زمین، کنار صندلی و میزم. زیر زیرکی داشتم نگاهش میکردم که زل زده به من. سنگینی نگاهش، داشت منو اذیت میکرد. نمیخواستم چیزی بگم، ولی واقعا دیگه تحمل نکردم -چیه؟ چرا زل زدی به من؟؟ +دیشب فهمیدم که بیدار بودی -چ…چ…چییی؟؟ منظورت چیه. +خودتو نزن به اون راه. میدونم که بیدار بودی. خودم بهت چیزی نگفتم -چی داری میگی؟ تو حالت خوب نیست اصلا! در کمال ناباوری من، علی بلند شد و خودشو چسبوند به صندلیم. صورتش رو آورد نزدیک گوشم. گرمای نفساش، پشت گردنم رو مور مور میکرد. +میدونم که همش منو دید میزنی، خب اگه خوشت میاد،چرا نمیگی؟؟ -چی داری میگی؟؟ از چی خوشم بیاد؟؟ +برووو. من که میدونم از چی خوشت میاد! همش به دنبال فرصتی هستی که نگاهت رو بدوزی به من -هی علی! داری چرت و پرت میگی. من اصلا… یک دفعه ای انگشتش رو گذاشت روی لبام و مانع از ادامه حرفم شد. +لازم نیست انکارش کنی. تو انکار کن! چشمات که دروغ نمیگن. میگن؟؟ با نگاه تردید آمیزی زل زد بهم. نتونستم در مقابل اون نگاه، تاب بیارم -خُ… خب… آره. از بدنت خوشم میاد. یعنی کلا بدن قشنگی داری. ولی اونطور که تو فکر میکنی نیست! +نمیتونم باور کنم! -مشکل خودته. حالا بزار درسمو بخونم قبل اینکه منو رها کنه، بوسه ریزی از پشت گردنم کرد و رفت. هاج و واج مونده بودم از حرکتش… از حرفهاش! چرا همچین فکری میکرد؟؟ نکنه واقعا راست میگه؟؟ یعنی من از اون…؟ اااههه نه بابا! لعنت بهت علی! روز بعدی رسید. مدرسه تموم شد و قرار شد من و شهریار، با هم بریم خونه اونا. از قبل به مامانم گفته بودم و اون هم رضایت خودش رو با یه لبخند بهم نشون داد
ادامه مطلب ...
29 448
1
دیک هم باشیم، بد نبود! حداقل دیگه قرار نبود بخاطر تغییرات یهویی علی شوکه بشم!! شب موقع خواب، قرار شد که علی بیاد اتاق من بخوابه، چون عادت داشت روی تخت بخوابه و زمین نمیتونست بخوابه. تشکم رو کنار تختم، انداختم. خواستم شب بخیری به علی بگم که یهو خشکم زد علی بدون تیشرت و با بالاتنه برهنه اومد روی تختم تا بخوابه. واای خدای من… محو عضلات شکمش شدم. چقدر جذاب بود لعنتی… موهای زیر نافش که مثل خطی از نافش شروع شده بود و تا زیر شرتش امتداد داشت، خیلییی برام شهوت برانگیز بود. واای من چه مرگم شده؟؟ نکنه مریضم؟؟ +هووف. خونه شما ماشاالله خوب گرمه ها! من گرمایی ام، نمیتونم اینطوری بخوابم. امیر؟؟ چیه؟ -عه… امم‌. هیچی. هر طور راحتی بخواب نمیتونستم از عضلات کات و جذاب شکم و سینه اش چشم بردارم. تا حالا بدنی به این جذابی از نزدیک ندیده بودم. با صدای خنده علی، به خودم اومدم. +بیشعور داری منو دید میزنی؟؟ -چییی… نه باباا… اممم… میگم چند وقته میری باشگاه؟ +تقریبا دو سال. چطور؟ -امم… خُ…خب. خیلی بدن خوبی داری…آ آ… آفرین… +قربونت. ولی انگار خوشت اومده ها! بعد خنده ای از بدجنسی سر داد تو دل ، برو بابایی گفتم و چشم نازک کردم براش. +شب بخیر -شب بخیر تازه خوابم برده بود که صدایی باعث شد چشامو باز کنم. صدای آه و ناله هایی که آغشته به صدای مردونه علی بود. یه ذره که هشیار شدم، متوجه شدم این صدا برای چیه!اما سعی کردم اهمیت ندم و خودمو به خواب بزنم. اما نتونستم! خیلی سخت بود برام چنین موقعیتی رو از دست بدم.سرمو آروم برگردوندم به سمت تختم و نمی‌دونم چرا من از صحنه ای که جلوم بود، خجالت کشیدم!! هیچ کاری نکردم. چشامو نیمه باز کردم تا معلوم نباشه یه وقت. علی یه فیلمی رو داشت تو گوشیش میدید و همزمان با آه و ناله های تحریک آمیزش، داشت با خودش ور میرفت . کنجکاو شدم ببینم چی میشه. دروغ چرا. دیدن علی، با اون بدن جذاب و اون ناله های کشدار و تحریک کننده،موقع انجام اون کار، خیلی برام شهوت انگیز بود… یکهو علی نفس عمیق و تقریبا بلندی کشید و دست از کار کشید. لابد ارضا شده بود. توی تاریکی، به دنبال جعبه دستمال کاغذی میگشت. چون جعبه دستمال ، با تخت فاصله داشت، مجبور شد همون‌جوری از تخت بلند بشه…اتاق تاریک بود و فقط نور صفحه گوشی علی بود. ولی همون کافی بود تا چیزی که میخوام رو ببینم. بدن کاملا برهنه علی… از بالا تا پایین بدنش رو نگاه کردم و نگاهم روی یه نقطه ثابت شد. یه د.یک خوشفرم، اما شل و ول که نشون از تخلیه شدن حسابی میداد!! کم کم وجودم رو داشت شهوت فرا میگرفت. علی دیکش رو تو دستش گرفته بود تا مبادا آب از سرش چکه نکنه روی زمین. اااخ که چقدر این صحنه برام جذاب بود… علی اصلا حواسش به من نبود. بعد پاک کردن خودش و پوشیدن شلوارش و چپوندن دستمال توی شورتش، رفت روی تخت و خوابید. منم بعد چند دقیقه فکر و خیال، خوابم برد… صبح بلند شدم تا حاضر بشم و برم مدرسه. از جام بلند شدم تا از اتاق برم بیرون. ولی نگاهم روی شکم و سینه خوش فرم علی ثابت موند. نمیدونم چرا دوست داشتم برای یک لحظه‌ هم که شده، به بدنش دست بزنم. انگار که چیز متبرکی باشه :) قدم برداشتم، رفتم سمتش. انگشت اشاره ام رو آروم گذاشتم روی نوک یکی از سینه هاش. و آروم انگشتم رو روی بدنش کشیدم تا رسیدم به شکمش. اما تکون ریزعلی باعث شد از جام بپرم و فوری اتاق رو ترک کنم. وااای اون چه کاری بود کردم؟؟ اگر بیدار میشد چی؟؟؟ وارد کلاسم شدم و روی نیمکتم نشستم. دیدن کیف شهریار روی نیمکت خودم، باعث شد ناخودآگاه خنده ای رو لبم بشینه. اما احسان تنها بود و ظاهرا متین نیومده بود مدرسه. دستی روی شونه ام رو حس کردم و برگشتم +سلام امیر. خوبی؟ -سلام شهریار. ممنون بد نیستم +چه خبرا؟ آخر هفته خوش گذشت؟ -هیچ سلامتی. خوش که… خب خبر خاصی نبود. امن و امان! خنده ای کرد و ادامه داد: +اینو نمیگفتی، تعجب میکردم لبخندی بهش تحویل دادم و یکهو یاد اتود شهریار افتادم! -راستی. بفرما… اینم… اینم از اتودت. توی جامدادی من گذاشته بودیش +عهههه. کلی گشتم همه جا رو. خیلی خیلی ممنونم ازت. -خواهش میکنم +ناقلا خب چرا وقتی بهم پیام دادی، نگفتی؟؟ -امم… خب یادم نبود +بازم مرسی. راستی… بررپااااا!! اومدن معلم باعث شد صحبتمون نیمه تموم بمونه. زنگ تفریح که شد ، باهم رفتیم تو حیاط +میگم امیر نظرت چیه توی بعضی درسها که سخت هستن یا مشکلی داریم، با هم درس بخونیم؟ تو بیای خونه ما، یا من بیام خونه شما. خونمون هم نزدیکه همیشه خجالت میکشیدم دوستم بیاد خونمون، حتی وقتی خیلی ها موقع جشن تولداشون، دوستانشون رو دعوت میکردن، من اینکار رو دوست نداشتم. البته خب دوستان آنچنانی هم نداشتم… با این حال سرمو به نشون تایید و تصدیق، تکون دادم و گفتم -امم. آره… فکر خوبیه +نظرت چیه فردا بعد مدرسه بیای خونه
ادامه مطلب ...
29 236
1
ن پیاممون جلب شد. +خیلی ازت ممنونم که توی خرید کتابام، همراهیم کردی -خواهش می کنم ، کاری نکردم +هفته بعد بازم همو میبینیم. فعلا کار نداری؟ -نه ممنون. خداحافظ❤️ +خدانگهدار ❤️🌹 تصمیم گرفتم سر صحبت رو با فرستادن یک آهنگ باز کنم. یکی از موسیقی های بیکلام مورد علاقه ام رو براش فرستادم. ده دقیقه نشد که سین زد +سلام شب بخیر. خوبی؟ -سلام شب تو هم بخیر. ممنون .تو خوب هستی؟ +آره مرسی. چه آهنگ قشنگی بود، دستت درد نکنه -خواهش می کنم. خوشحالم که خوشت اومد +اوهوم! مگه میشه خوشم نیاد :) عالی بود -مزاحمت نشم. پس فردا مدرسه می‌بینمت. +میخوای فردا همدیگه رو ببینیم؟ تو همون کتابفروشی یا هر جا که تو بگی با اینکه دوست داشتم مجدد ببینمش، ولی بهانه آوردم: -ببخشید فردا یه مقدار کار دارم، ایشالا یه فرصت دیگه +باشه عزیزم. فعلا خداحافظ ❤️ -خداحافظ❤️ گوشیم رو گذاشتم روی میزم. ساعت رو نگاه کردم. ده و نیم بود‌. امشب میخواستم بخاطر خوب درس خوندنم، به خودم جایزه بدم :) برای همین یه فیلم سینمایی دانلود کردم و نشستم که ببینم. همیشه تنهایی فیلم دیدن رو دوست داشتم، حتی تا حالا یکی دو بار تنهایی رفتم سینما. ولی الان… الان انگار یه چیزی کم بود… دور و برم رو نگاه کردم. همه چیز بود. گوشیم ، یه طرف آجیل برای موقع دیدن فیلم، هندزفریم… همه چی بود. پس چی کم بود؟؟ شاید یه همنشین و همدم! با دستم ضربه ای به صورتم زدم و سعی کردم این فکرا رو از سرم بیرون کنم. همنشین! همدم! هههه چی میگم واسه خودم؟؟ بعد دیدم فیلم، خیلی زود خوابم برد… +مامان جان! پاشو. پاشو! ساعت ده شد! به سختی چشامو باز کردم. کش و قوسی به بدنم دادم و به چشمای مادرم که در فاصله کوتاهی از من داشت منو نگاه میکرد، خیره شدم. لبخندی زدم و از جام بلند شدم -سلام. صبح بخیر +صبح تو هم بخیر پسرم. بلند شو دیر شده -چرا دیر؟ مگه چی شده؟ +عمه سیمین اینا دارن میان خونمون. برای ناهار میرسن -عمه سیمین؟؟؟ چه یهویی! +آره. عمه ات برای مشکل چشماش اومده تهران. از یه دکتری وقت گرفته.احتمالا یکی دو روزی هم بمونن. -آهان. که اینطور همیشه اومدن مهمون رو دوست داشتم. نه به این خاطر که مثلا خیلی خوش میگذشت و اینا… نه! من که با کسی گرم نمی گرفتم که بهم هم خوش بگذره. ولی خب همین که فضای سوت و کور عوض میشد، خوب بود طرفای ساعت دو بعد از ظهر بود که عمه سیمین و شوهرش و پسرعمه علی اومدن. علی چهار سال از من بزرگتره.آخرین باری که علی رو دیدم، پنج سال پیش تو تبریز بود. اما اینبار خیلی تغییر کرده بود، در حدی که اول نشناختمش. از همون اول مجذوبش شدم… قد بلندش،بازو های حجیم و بدن خوش فرمش. همه اینا نشون از این میداد که حسابی به خودش رسیده. به اصطلاح امروزی، کراشی شده بود! یکهو فکر احمقانه ای به سرم زد! اگر الان پیرهنش رو خیس میکردم، مثل این فیلم ها عضلات شکمش نمایان میشد؟؟ این فکر باعث شد خنده ای روی لبم ظاهر بشه. یک دفعه علی با صدای مردونه ای سلام داد: +سلام امیرجون! حالت چطوره؟ تک سرفه ای کردم و با صدای آرومی گفتم -سلام… خوش…خوش اومدی. ممنون تو خو…خوبی؟ +ممنون. دلم برات تنگ شده بود پسر. خیلی تغییر کردی! -همچنین. من هم دلم تنگ شده بود. تو… تو هم خیلی تغییر کردی. اول نشناختمت… علی خنده ای کرد و گفت: +ای بابا! انقدر پیر شدم؟؟ تا اون گفتگو تموم بشه، انگار ذره ذره تو زمین آب میشدم. نمیدونم چرا، ولی در مقابل علی، حس یه آدم مفلوک و بی سر و پا رو داشتم‌. البته همچین هم حسم بیراه نبود! ناهار خوردیم و عصری،عمه اینا رفتن دکتر. منم تا موقع شام که اونا برگشتن، مشغول درسم بودم. موقع شام برگشتن و دور هم شام خوردیم و تو همین حین، خاطرات خوش گذشته رو مرور میکردیم… +امیر یادته یبار من و تو نقشه کشیدیم و وقتی عزیز(به مامان بزرگم میگیم عزیز) خواب بود، توی آشی که داشت بار می‌ذاشت، شکر ریختیم؟؟ قیافه مهمونا موقع خوردن آش دیدنی بود. بیچاره عزیز آب شد! بعد با صدای بلند زد زیر خنده -عه آره یادمه… و من هم آروم خندیدم عمه سیمین خنده ای کرد و گفت: از دست شما دو تا. البته که همه اینا زیر سر تو بود علی! وگرنه که امیر بچه بود. بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشه، به سمت من برگشت و آهی کشید و ادامه داد: +هعی عمه… یادش بخیر! اون موقع که شما هم تبریز بودین، دور هم جمع بودیم. خیلی بهمون خوش میگذشت. اما حالا این همه فاصله افتاده بینمون. چی بگم، جز خدا رو شکر که همگی سالمیم. شکر! مامانم حرف عمه رو تصدیق کرد و گفت: +آره سیمین جان. بالاخره قسمت اینطور بوده. ایشالا بازم دور هم جمع میشیم. شاید شما اومدین تهران! عمه جواب داد: +چی بگم سهیلا جان. خدا از دهنت بشنوه. اصلا ایشالا که کار داداش حسام جور میشه و برمی‌گردین تبریز. نمیدونم چرا با شنیدن این جمله، ناخودآگاه نگاهم به علی افتاد. تصور اینکه نز
ادامه مطلب ...
30 456
1
بوی کتاب نو...(۲) ...قسمت قبل کدام گزینه در رابطه با… خب… اینم از این هوووف. خسته شدم. سه ساعت و نیم پشت سر هم درس خونده بودم، بدون هیچ استراحت و وقفه ای! مرحبا به خودم! عادت داشتم به این میزان مطالعه درس. اما الان دیگه واقعا خسته شده بودم. ساعت رو نگاه کردم. هشت و بیست دقیقه. الانا بود که بابام از سرکار بیاد خونه و شام بخوریم. اغلب همین موقع ها میاد و با فاصله کوتاهی ، شام میخوریم. با کسلی تمام،نگاهم رو از ساعت گرفتم و به صفحه کتابم خیره شدم. نه دیگه… بیشتر از این حوصله ندارم! به صندلیم تکیه دادم و دستامو پشت گردنم قلاب کردم و چشامو بستم. داشتم اتفاقات امروزم رو مرور میکردم. درس‌هایی که خوندم و تعداد تست هایی که زدم، اما سریعا، این فکرا، جاشون رو به فکر خاصی دادن. فکر شهریار… دوباره و دوباره! یکهو انگار که چیزی یادم افتاده باشه، به سمت میزم خم شدم و ذوق زده کشوی میزم رو باز کردم. برای بار چهارم یا پنجم(بلکه هم ششم و هفتم) تو طول روز، نگاهم رو به اتود شهریار دوختم. یه اتود خیلی شیک و قشنگ! چهارشنبه هفته پیش ، زنگ آخر (که ریاضی بود) اومد نیمکت کنار من نشست. اما اشتباهً اتودش رفته بود جامدادی من… تا باشه از این اشتباها :) یه لحظه چیزی فکرم رو مشغول کردم. اگر یه وقت چیزی از وسایل منم پیش شهریار جا میموند، اون هم همین رفتار رو داشت؟ پوزخندی زدم و بابت فکرای احمقانه، برو بابایی به خودم گفتم و نگاهم رو از اتود گرفتم. اما چند ثانیه نشده بود که بازم خیره شدم بهش…برای خودم هم گنگ بود که چرا باید یه اتود انقدر برام عجیب باشه. البته عجیب شاید واژه کاملی نباشه. خب… برام عجیب بود که چرا انقدر به یه اتود حس داشته باشم. تو دلم لعنتی به خودم فرستادم و با قهر کشو‌ رو بستم. خیلی رو به راه بودم، حالا خل و چل هم شدم! صدای زنگ خونه، باعث شد از حال و هوای خودم خارج بشم. از اتاقم رفتم بیرون. +به سلام بر مرد ثانویه خونه! لبخند کمرنگی زدم و گفتم: -سلام بابا. خسته نباشی +ممنون. تو هم خسته نباشی. قرمزی چشمات معلومه که چقدر با درس سر و کله زدی! بی تفاوت شونه ای بالا انداختم و گفتم: -اوهوم… +خب حالا بگو ببینم. تو درس رو فیتیله پیچ کردی؟ یا درس تو رو؟ خواستم جواب بدم که صدای مادرم از آشپزخونه، گفتگوی ما رو قطع کرد +حضرت آقا! خیلی زود تشریف آوردی، حالا داری معطلش هم می‌کنی؟؟ برو دستاتو بشور، بیا شام بخوریم. دیر شد بابام به نشانه تسلیم، جفت دستاشو بالا آورد +اطاعت امر حضرت بانو! چشمکی به من زد و رفت . منم لبخندی بهش تحویل دادم. +امیر جان پسرم. بیا بشین غذای تو رو بکشم تا بابات هم بیاد. بیا دورت بگردم -الان میام رفتم اتاقم. خواستم گوشیمو چک کنم ببینم کسی پیامی داده یا نه. طبق معمول، خیر. داشتم می رفتم که سر جام ایستادم. انگار که چیزی رو جا گذاشته باشم.رفتم سر وقت میزم و کشو رو باز کردم دوباره… دوباره به اتود خیره شدم. رنگ سورمه ای خیلی قشنگی داشت. اما اینبار اتود رو برداشتم و بوش کردم. بوی خاصی نمی‌داد، اما نمیدونم چرا دوست داشتم تلقین کنم که بوی دستای شهریار رو میده. شهریار … اسمی که این چند روز، مدام تو ذهنم و دهانم تکرار میشه. انقدر تکرار کردم که اسمش مثل یه ذکر شده بود تو دهانم. یک دفعه ای متوجه چیزی شدم. روی قسمت بالاش ، یه متن خیلی ریزی حک شده بود. تعجب کرده بودم که چرا تا حالا بهش دقت نکرده بودم. البته خیلی هم تقصیر نداشتم. متن خیلی ریز حک شده بود و تا وقتی که با دست لمسش نکنی، با چشم به زور میتونی ببینی .سعی کردم متن رو بخونم: « فراق است پایان وصل» چقدر این جمله برام حس انگیزه… ولی منظورش چی میتونه باشه؟ احساس غریبی پیدا کردم. این چه وصلی هست که پایانش فراقه؟؟ اصلا چرا فراق؟ به این فکر افتادم که این اتود رو شهریار ، از کجا گرفته؟ یا شاید هم کسی بهش هدیه داده باشه. ولی چه کسی؟؟؟ فکرم خیلی مشغول شد. خب آخه این جمله ، شاید چندان … +امیرم؟ کجایی مامان؟ غذا یخ کرد! -اووومدممم!! هوووف. ولش کن… هر چی هست، به من مربوط نیست. تنها اونجاییش بهم مربوطه که باعث میشه به شهریار فکر کنم :) اتود رو برگردونم سر جاش و رفتم سر میز شام. موقع خوردن شام، مدام فکرم پیش اون اتود و جمله اسرار آمیزش بود. +امیر، بابا! حواست کجاست؟ -اام… هیچ جا! فکرم…فکرم درگیر درسم بود +غذاتو بخور ، سرد بشه از دهن میوفته. ضمنا فکر برای چی؟ تو که داری خیلی خوب تلاش میکنی و از همین اول سال، با برنامه داری پیش میری -اوهوم. مرسی بعد از شام، اومدم اتاقم. از بعد از دیروز (چهارشنبه) ارتباطی با شهریار نداشتم. از طرفی هم نمی‌دونستم به چه بهانه ای بهش پیام بدم. نمیدونم چرا بهش هم اطلاع نمیدادم که یه امانتی پیش من داری :) شاید میخواستم سورپرایزش کنم! گوشی رو برداشتم. رفتم توی قسمت پیام ها و روی اسم شهریار زدم. توجهم به آخری
ادامه مطلب ...
30 802
11

sticker.webp

30 011
0
Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
Privacy Policy Telemetrio