-
خوشا به غیرتت پهلوون! عجب دلی داری! شب عاشورا زن حاملتو از مجلس امام حسین بیرون کردن و انقد حالش بد شد که خورد زمین و بچه اش افتاد. حالا اومدی دیگ نذری اربعین بار میذاری؟ شریک شدی توی ثوابش با کسی که باعث شد بچه ات بمیره؟
امیر اخم کرد و گفت : چی میگی حنانه؟ چرا مزخرف میگی؟
-شادی بهت نگفته؟ سلام منو برسون و بگو خوب نیست ادم انقد رازدار مادرشوهرش باشه. نگفته بهت شهین جلوی همه سکه ی یه پولش کرد؟
انگشتشو تهدیدوار تکون داد و گفت : حنانه به ولای علی دروغ گفته باشی کاری میکنم علی همین امشب طلاقت بده
حنانه نیش خندی زد و دور شد. امیر مثل مرغ پر کنده نفهمید خودشو چه جوری به خونه و بعدم شادیش رسوند. از عصبانیت میخواست سرشو به دیوار بکوبه و وقت نبود از دلبرکی که تازگی عاشقش شده بود آرامش بگیره!
در رو با صدا باز کرد و داد زد : شادی... شادی کجایی
دخترک سراسیمه از اتاق بیرون پرید و گفت : سلام آقا امیر. چی شده؟ چیزی جا گذاشتی؟
نگاهش میخ صورت دخترک شد؛ چشمای قرمز و پلکای متورمش!
نفسشو کلافه بیرون داد تا آتیش خشمش سر شادی آوار نشه. پلک بست و گفت : بپوش بریم خونه آقام شب مراسم دارن
شادی با من من گفت : میگم.... اگه میشه من نیام.... حالم خوب نیست یکم
مشتشو روی دیوار کوبید و گفت : همین الان باهم میریم. حرف نباشه
-اخه...
-منو سگ نکن شادی. حرف گوش کن باش دختر حاج رسول
دخترک اما کوتاه بیا نبود. رفتن به اون خونه یعنی یادآوری تمام تحقیرهای شهین. اصلا با چه رویی میرفت وقتی جلوی همه بی ابروش کرده بودن؛ وقتی بچشو ازش گرفته بودن!
-من نمیام
اون قدر ضعیف گفت که صداشو خودشم نشنید. امیر سر خم کرد و گفت : چی؟
-گفتم نمیام. عزاداری که فقط به روضه و مراسم نیست. تو برو... شب بیا خونه
دست دخترک رو گرفت و تا اتاق کشید. تاکیدوار گفت : بپوش. اگه نه خودم لباس تنت میکنم
تعلل دختر رو که دید، مانتوی مشکی رو از صندلی چنگ زد و به زور تنش کرد
https://t.me/+ZsbW7cBCuiZjNTFk
وارد حیاط شلوغ شدن که نگاه چند نفر با تعجب میخ دستای گره خوردشون شد.
امیر بدون توجه به اون همه مهمون داد زد : کجایی شهین؟ نمیای استقبال پسر و عروست؟
شهین شتاب زده خودشو به حیاط رسوند و گفت : دورت بگردم مادر. خوش اومدی بیا داخل
-داخل نمیام. شرمم میشه پا بذارم تو خونه ی یه قاتل
شهین چنگی به صورتش زد و گفت : چی میگی حسین؟! حرمت نگه دار
دوباره فریاد کشید : مگه تو حرمت نگه داشتی؟ چهل روز پیش جلوی همین آدما حرمت زن منو نشکستی؟ چی بهش گفتی که نشسته گوشه ی خونه فقط زار میزنه
همه حالا جمع شده بودن دورشون. خوب حرفایی که شهین به عروسش زده بود رو یادشون بود
-زن منو از اینجا بیرون کردی؟ بچهی منو کشتی؟
ماهرخ خودشو از بین جمعیت بیرون کشید و پرسید :
مگه شادی حامله بود؟
-دست خوش ماهرخ خانوم! نمیدونستی دخترت حامله شده؟ نمیدونستی خودتون باعث شدین سقط بشه؟ شیش ماه تموم یه سر نزدی به دخترت؟ مگه بخاطر من و شادی قهر نکردی با شهین؟ حالا دوباره آشتی کردین؟ آره دیگه؛ شادی و امیرحسین برن به جهنم!
شادی خجالت زده گوشه ی آستین امیر رو کشید و آروم گفت : بسه بریم. همه دارن نگاه میکنن
آوار شد سر دخترک. داد زد : چی بهت گفت این مار خوش خط و خال؟ حرف بزن وگرنه من....
شادی پلک بست و حرفای شهین رو تکرار کرد. آب از سرش گذشته بود
-
گفت جای هرزه توی مجلس امام حسین نیست؛ گفت اگر حامله بشه، بدونین که بچه اش حروم زاده اس؛ گفت که من شادی و حسین رو انداختم گوشه ی زندان تا همه بفهمن شهین هنوز غیرت داره
خون امیر به جوش اومد و کنترلشو از دست داد. لگد زد زیر دیگ نذری که جیغ و فریاد همه بلند شد.
داد زد : هر لقمه ای که توی این خونه آماده بشه از هر چیزی حروم تره. آره این زن از من شکایت کرد. من و زنمو انداخت گوشه ی زندون چون نمیخواست خوشبختی منو ببینه، چون میخواست همه مثل خودش بدبخت و ذلیل باشن. حتی اگه بمیری من و زنم سر قبرت نمیایم.....
https://t.me/+ZsbW7cBCuiZjNTFk
عشق پاکی که وسیله ی انتقام کهنه میشه. زنی که توی جوونی عاشق شد و به وصال نرسید.... حالا پسرش دلدادهی دختر اون مرد شده
سونای 🌙 اثر جنجالی سارال مختاری
عاشقانه ای بکر و جذاب
https://t.me/+ZsbW7cBCuiZjNTFkادامه مطلب ...