Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندی
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics 🌼رویای سپید🌼

✍ #کیوان‌عزیزی‌  عضوانجمن‌اهل‌قلم،خانه‌ی‌کتاب‌ایران  Ahleghalam.ir  ۵ اثر چاپی 💢پارت‌گذاری شنبه تا ۴شنبه یک پارت غیر از تعطیلات تابو شکنی عاشقانه در دست چاپ روزهای بی تو بودن نوبت چاپ سدم آنلاین رویای سپید آنلاین 
نمایش توضیحات
20 1520
~0
~0
0
رتبه کلی تلگرام
در جهان
38 733جایی
از 78 777
در کشور, ایران 
6 812جایی
از 13 357
دسته بندی
469جایی
از 857

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Hourly Audience Growth

    بارگیری داده

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور عشق در سینه‌ی من هست و در آغوشم نیست 🆔
    0
    0
    کرده‌ام توبه ز می خوردن، لیک لبِ میگونِ تو، توبه‌شکن است 🆔
    0
    0
    قسمتی از رمان ‼️ _سارا خونتون پای خودتونه. به اون حرومزاده بگو. بگو که قرار قیمه قیمه بشه. به حدی صدا بلند بود که به راحتی به گوش بهزاد می رسید._دست از سرم بردار زانیار.عربده کشید._بگو بزنه کنار.لب می‌جوید که چگونه دست به سرش کند.که دوباره فریاد کشید. _به اون نمک به حروم بگو بزنه کنار._چی می‌گی تو..._چی می‌گم آره؟آره را کامل بیان نکرده که جسمی به سختی از پشت به ماشین برخورد کرد.بهزاد توقف کرد به نکشید که درش سمتش باز شد و زانیار یقه اش را چسبید.نمیدانست چندمین بار بود که فریاد می‌کشید. اما می‌دانست اخرینش نبود_داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟ ❌پسره همخونه اشو تو ماشین رقیبش میبینه قاطی میکنه❌
    ادامه مطلب ...
    0
    0
    قسمتی از رمان ‼️ _سارا خونتون پای خودتونه. به اون حرومزاده بگو. بگو که قرار قیمه قیمه بشه. به حدی صدا بلند بود که به راحتی به گوش بهزاد می رسید._دست از سرم بردار زانیار.عربده کشید._بگو بزنه کنار.لب می‌جوید که چگونه دست به سرش کند.که دوباره فریاد کشید. _به اون نمک به حروم بگو بزنه کنار._چی می‌گی تو..._چی می‌گم آره؟آره را کامل بیان نکرده که جسمی به سختی از پشت به ماشین برخورد کرد.بهزاد توقف کرد به نکشید که درش سمتش باز شد و زانیار یقه اش را چسبید.نمیدانست چندمین بار بود که فریاد می‌کشید. اما می‌دانست اخرینش نبود_داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟ ❌پسره همخونه اشو تو ماشین رقیبش میبینه قاطی میکنه❌
    ادامه مطلب ...
    198
    0

    sticker.webp

    1
    0
    دزدی تو روز روشن؟! اونم از قاضی مملکت؟! نچ‌نچی کرد و سری به چپ و راست تکون داد و من خیره به ریش مشکی و چهره ی فوق جوونش شدم بیشتر میومد مدل باشه تا قاضی و لب زدم: - آ اگه تو قاضی مملکتی منم آنجلینا جولی هستم از سواحل قناری! با شنیدن صدای دخترونم نگاهش نشست روم! قیافم معلوم نبود ولی اون نگاهش تو چشمای سبز عسلیم زوم نشست‌ طوریکه سعید داد زد: -سوییچ ماشینتو موبایلتو بده بهم یالا ماشین؟! نه فقط قرار ما کیفو موبایل طرف بود. پسره خیره به سعید  لب زد: -ندم؟! و سعید بود که با پشت قمش کوبید پشت گردن پسره که دادش پیچید تو کوچه خلوت و غرید: - زور گیری می‌دونی حکمش چیه؟ نگاهش به من که داشتم می‌لرزیدم بود و سعید دوباره زد پس سر پسره بطوری که  این بار زخم عمیقی باز شد و سعید  با قلدری همه چیز پسر رو غارت کرد و فحش زشتی هم بارش کرد! ولی من تا لحظه آخر خیره به زخم سر پسره که ازش خون میومد بودم و قبل این که فرار کنیم جیغ زدم: - میمیره... از سرش ببین چی جوری داره خون میاد این جا کسی نی به دادش برسه خونش میفتع گردن ما گوشیو بهش بده به یکی خبر بده سعید خیره شد بهم وغرید: -خفه شو تارای سوار شو گوشیش خداد تومنه نیم نگاهی به پسره که رو زمین افتاده بود کردم  و جیغ زدم: - میمیره احمق میمیره و گوشی رو چنگ زدم و بی توجه به صدا زدناش گوشی رو کنار پسره که گیج بود گذاشتم و بعد ترسیده بدو سمت سعید دویدم هق هقم شکست. حبس یا اعدام برای زورگیری!!... خدایا چه غلطی بود کردم؟! اگه حبس پنج ساله بدن؟! خدایا گیر افتادم اونم سر هیچ و پوچ با هق هق ته بازداشتگاه نشستم و زنی که همانجا بازداشت بود همراه من  خیره بهم شد. -د مرگ! در زهر مار چته هی عر میزنی... توجه ای نکردم و همین که صدام زدن چشمامو بستم و با صدای آزادی چشمام باز شد و همین که بیرون اومدم نگاهم تو جفت چشمای مشکی آشنا نشست و صدای سربازی که طرفو قاضی صدا زد تو سرم پیچید.... نگاهش روم نشست و با اخم باریکی لب زد: -بجا آوردین سرکار علیه آنجلینا از سواحل قناری؟ قاضی و ملق بازی آخه دختر جان؟!
    ادامه مطلب ...
    ❤️❤️تارای سرکش❤️❤️
    پارتگذاری شبی یک پارت کپی برداری ممنوع
    1
    0
    عروسی  عشقشه 🥺💔 میخواد دختر رو بدزده😱👇👇 صدای دخترک را شنید ، صدای بغض کرده و لرزانش را : با دستانی لرزان در را باز کرد و ...نفسش از زیبایی قاصدکش بند آمد .. در آن لباس سفید مانند فرشته ها شده بود . قدمی نزدیک تر شد و زیپ لباسی که قاتل جانش شده بود را آرام بالا کشید و زیر گوشش زمزمه کرد : پریدن شانه هایش از ترس و برگشتن سریعش به سمت او ، باعث یک اینچ شدن صورت هایشان شد . نفس های گرم دخترک گونه اش را نوازش میکرد . نگاهش که در صورت دخترک چرخید ، او خیره چشمانش با بغض و ترسی اشکار زمزمه کرد : نیم قدمی نزدیک تر شد و همان یک اینچ هم دیگر معنایی نداشت زمانی که نفس های گرمش را در گوش دخترک پخش زمین شده میفرستاد  و زمزمه اش گوش دخترک را نوازش میکرد : دست قاصدک گونه اش را نوازش کرد و هنوز " ر " برو را زمزمه نکرده ، نوچی کرد و دست زیر پای دخترک انداخت و با دخترک روی شانه اش به طرف در رفت و اصلا هم به ول کن ها و مشت هایی که دخترک سعی در محکم زدنشان داشت گوش نداد : پسر پرو میگه از کولی لذت ببر 😂 بیا اینجا که قراره کلی با پسرک عاشق پیشه و دخترک خجالتی حال کنی 😎❤️
    ادامه مطلب ...
    قاصدک آرزو | دلوین 🌻
    به نام خالق هستی 🍀 قاصدک ها برای آرزو کردن هستند قرار است آرام گوش هایشان را به ما بسپارند تا ما آرزوهایمان را در گوش هایشان زمزمه کنیم و ... آرزوهایمان به خدا می‌رسد اگر قاصدک ... قاصدک ارزو باشد 💛 کپی حرام است 🚫
    1
    0
    _ تو حق نداشتی کامران! حق نداشتی توی جواب آزمایش دست ببری! حق نداشتی گذشته رو ازش پنهون کنی و صیغش کنی! همزمان با فریاد بلند فروغ، آسمان با رعد وحشتناکی می‌غرد و شیشه‌ پنجره های قدی عمارت همایون خان را می‌لرزاند! صدای گریه فروغ در فضای نیمه‌تاریک عمارت می‌پیچد. کامران اما بی رمق تکیه‌اش را به دیوار می‌دهد، روی دیوار سر می‌خورد و روی زمین می‌نشیند. _ لعنت به این عشق نفرین شده! لعنت به این جنون که میراث تو از پدرت بود و خاندان ما رو اینطور به آتیش کشوند! فروغ جلوتر می‌آید، پرده اشک دیدش را تار کرده است؛ اما تصویر شکسته و زار و نزار کامران، حتی در پس همین دیدگان اشکی هم بیداد می‌کند! باورش سخت است، این کامران است؟ همان مرد مغرور و بی‌احساسی که سال‌های سال، هیچ زنی نتوانسته بود آتش عشق را در قلب منجمدش روشن کند؟! چشمان به خون نشسته اش، یقه باز پیراهنش، موهای پریشانش... _ تو که دیده بودی! تو که دیده بودی جنون عشق پدرت چی به سر ماهرخ آورد! چی به سر زندگی همه‌مون آورد! چطور تونستی این کار رو کنی کامران؟! من بعد سی سال به یادگار ماهرخ رسیده بودم ولی تو با این کارت فراریش دادی! چطور تونستی؟ نزدیک‌تر می‌شود و جلوی پای او روی زانوانش می‌نشیند، این رد اشک است که روی صورت کامران می‌بیند؟! کاش پایش می‌شکست و به این سفر نمی‌رفت، کامران قلبش است، تا حد مرگ از او عصبانی‌ست، اما مگر می‌تواند او را با این حال ببیند و باز قلبش آتش نگیرد؟ _ من پیداش می‌کنم فروغ... هر طور شده... نمی‌ذارم همینجوری تموم بشه... اون زنمه... صدای دورگه کامران، ذهنش را می‌برد به گذشته های دور، به آن روزی که شهرام در حالی که حلقه ماهرخ را در مشتش می‌فشرد، گفت: _ پیداش می‌کنم.... ترس از تکرار مو به موی این سرنوشت طلسم شده، برای بار هزارم لرزه بر اندامش می‌اندازد... اگر دیر شود... اگر نارگون هم به سرنوشت مادرش دچار شود ...؟! احساس می‌کند قفسه سینه اش از شدت فشار در حال فروپاشی است، دستش را روی پای کامران چنگ می‌کند: _ پیداش کن کامران... التماست می‌کنم پیداش کن... نذار بمیرم و آرزوی دیدن دوباره نارگون رو هم مثل مادرش با خودم به گور ببرم! پیداش کن بذار حقیقت رو از زبون خودم بهش بگم... این رمان اونقدر خاصه که گارانتی 100% داره! 😉 چون قراره با خوندنش از  هر رمان دیگه‌ای دست بکشی! 🫠 اگه طرفدار رمان های تلفیق زمان حال و گذشته هستی فصل انار رو از دست نده، داستان این رمان توی یک عمارت قجری اتفاق می‌افته❤️
    ادامه مطلب ...
    رمان فصلِ انار (نارگون)
    خوش‌ آمدین🌱💜 فصلِ انار، فقط یک داستان نیست؛ این رمان به ارزش‌های شما اضافه خواهد کرد... قدر دانِ همراهی‌ شما هستم🤍 ارتباط با نویسنده: @Heotse1996
    1
    0
    - قوانین بازی اینه، هر کی سوال رو جواب نده، یه پیک رو‌ می‌ره بالا به عنوان تنبیه! همه گرد تا گرد دور هم نشسته بودند و می‌خواستند جرئت حقیقت بازی کنند! هیلا به خودش لعنت فرستاد. چه کار داشت می‌کرد بین این جماعت ناشناسِ مست؟ میعاد بطری را چرخاند و هیلا نتوانست زبان باز کند و از بازی خارج شود. دور سوم باید مرجان از هیلا سوال می‌پرسید! - جرئت یا حقیقت؟ هر کدام را انتخاب می‌کرد، باعث می‌شد مرجان زهرش را بریزد. لعنتی! - جرئت! ابروهای کیامهر از لحن مصمم هیلا بالا پرید. این دختر هر لحظه متعجبش می‌کرد. - باید یکی از پسرا رو از لب ببوسی! اخم‌های کیامهر به آنی در هم کشیده شد. مرجان احمق! هیلا با پوزخند جامش را جلو برد و به میعاد اشاره زد. - بریز! بچه‌ها هویی کشیدند و هیلا به سختی آن زهرماری را فرو داد. معده‌اش سوخت اما سعی کرد به روی خود نیاورد. - خب این جرئت رو که عرضه نداشتی... یکی دیگه می‌گم. کیامهر با لحنی سرد بالاخره لب باز کرد و به مرجان توپید. - خاله بازی اومدی؟ انجام نداد مجازاتشم کشید. بریم بعدی. میعاد بچرخون... مرجان که از طرفداری کیامهر اصلا خوشش نیامده بود، حرصی تر از قبل ادامه داد. - یا نباید از اول بازی می‌کرد، یا الان باید عرضه داشته باشه! شرط رو عوض می‌کنم. کیامهر دندان روی هم سابید و خواست چیزی بگوید اما با اشاره‌ی میعاد ساکت شد. نباید جمع را به‌هم می‌زد. - پاشو با لباس زیر برقص! منتظر بود تا هیلا پیک بعدی را بالا برود و شرط را انجام ندهد...اما برخلاف انتظارش خونسرد از جا بلند شد و دستش را بند دکمه‌ی شومیزش کرد. - هیلا بشین سرجات! هیلا با پوزخند به کیامهری نگاه کرد که صورتش از خشم سرخ شده بود. دکمه‌ی بالایی لباسش را باز کرد و با عشوه لبخندی زد. - چیشده جناب معید؟ رقص دوست ندارید؟ کیامهر چشم‌های هیز و منتظر پسران جمع را می‌دید و آتش میرفت. - هیلا می‌گم بتمرگ سر جات! دکمه‌ها دانه به دانه باز می‌شدند و مرجان مستانه می‌خندید. - چیکارش داری کیامهر جونم؟ چرا غیرتی شدی سر این دختره‌ی بی کس و کار؟ هیلا دو طرف شومیزش را گرفت تا از تنش خارج کند که کیامهر مثل شیری زخمی سمتش حمله ور شد و طوری جلویش ایستاد تا کسی نتواند نگاهش کند. - ببند این دکمه‌ های بی صاحاب رو تا سگ نشدم! مرجان از جا بلند شد و پشت بندش اعتراض بچه‌ها اوج گرفت. - اه کیامهر بازی رو خراب نکن... به تو چه دختره دوست داره لخت شه... کیامهر سمتشان برگشت و فریاد زد. - خفه شید...زنمه! می‌فهمید؟ زنم! گوه می‌خورید کسی که محرم منه لخت کنید. از بهت صدای کسی در نمی‌آمد...هیلا همچنان لجوجانه می‌خواست کارش را ادامه دهد. - یه صیغه محرمیت من رو زن تو نمی‌کنه... آقای شوهر صوری! شوهر واقعی شب‌‌ها بغل زنشه! کیامهر گستاخانه به سمتش برگشت. - خوبه...اینجا اتاق خالی زیاد هست... از همین امشب شوهر بودن رو نشونت می‌دم! هیلا دختری مهماندار که قبول میکند تنها یک روز، به‌جای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شود...کیامهر معید! مردی جذاب و باصلابت...و به همان‌اندازه بی‌رحم! چی میشه اگر توی اون پرواز مدارک مهمی ازش به سرقت بره و هیلا تنها مظنون ماجرا باشه؟🔥 و اگر هیلا برای رد کردن اتهام مجبور به همکاری به کیامهر و شنیدن پیشنهاد عجیب و غریبش بشه چی؟🥲🙂
    ادامه مطلب ...
    1
    0
    قسمتی از رمان ‼️ _سارا خونتون پای خودتونه. به اون حرومزاده بگو. بگو که قرار قیمه قیمه بشه. به حدی صدا بلند بود که به راحتی به گوش بهزاد می رسید._دست از سرم بردار زانیار.عربده کشید._بگو بزنه کنار.لب می‌جوید که چگونه دست به سرش کند.که دوباره فریاد کشید. _به اون نمک به حروم بگو بزنه کنار._چی می‌گی تو..._چی می‌گم آره؟آره را کامل بیان نکرده که جسمی به سختی از پشت به ماشین برخورد کرد.بهزاد توقف کرد به نکشید که درش سمتش باز شد و زانیار یقه اش را چسبید.نمیدانست چندمین بار بود که فریاد می‌کشید. اما می‌دانست اخرینش نبود_داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟ ❌پسره همخونه اشو تو ماشین رقیبش میبینه قاطی میکنه❌
    ادامه مطلب ...
    485
    1
    قسمتی از رمان ‼️ _سارا خونتون پای خودتونه. به اون حرومزاده بگو. بگو که قرار قیمه قیمه بشه. به حدی صدا بلند بود که به راحتی به گوش بهزاد می رسید._دست از سرم بردار زانیار.عربده کشید._بگو بزنه کنار.لب می‌جوید که چگونه دست به سرش کند.که دوباره فریاد کشید. _به اون نمک به حروم بگو بزنه کنار._چی می‌گی تو..._چی می‌گم آره؟آره را کامل بیان نکرده که جسمی به سختی از پشت به ماشین برخورد کرد.بهزاد توقف کرد به نکشید که درش سمتش باز شد و زانیار یقه اش را چسبید.نمیدانست چندمین بار بود که فریاد می‌کشید. اما می‌دانست اخرینش نبود_داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟ ❌پسره همخونه اشو تو ماشین رقیبش میبینه قاطی میکنه❌
    ادامه مطلب ...
    187
    1
    قسمتی از رمان ‼️ _سارا خونتون پای خودتونه. به اون حرومزاده بگو. بگو که قرار قیمه قیمه بشه. به حدی صدا بلند بود که به راحتی به گوش بهزاد می رسید._دست از سرم بردار زانیار.عربده کشید._بگو بزنه کنار.لب می‌جوید که چگونه دست به سرش کند.که دوباره فریاد کشید. _به اون نمک به حروم بگو بزنه کنار._چی می‌گی تو..._چی می‌گم آره؟آره را کامل بیان نکرده که جسمی به سختی از پشت به ماشین برخورد کرد.بهزاد توقف کرد به نکشید که درش سمتش باز شد و زانیار یقه اش را چسبید.نمیدانست چندمین بار بود که فریاد می‌کشید. اما می‌دانست اخرینش نبود_داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟ ❌پسره همخونه اشو تو ماشین رقیبش میبینه قاطی میکنه❌
    ادامه مطلب ...
    134
    1

    sticker.webp

    1
    0
    بهش میگه حاضر بودم باهات فرار کنم 😢 پسره قبول نکرده یعنی ؟ 🥺 انگار صدای خفته ام که سال ها محروم مانده بود ، امشب طغیان کرده و بر سر کسی فرود آمده بود که حتی خودم هم می‌دانستم حتی یک درصد هم مقصر نیست  . فریاد بلندم حتی خودم را هم شگفت زده می‌کند جه برسد به او : سیل اشک هایم با بغض صدایم چه می‌گویند وسط فریادی که ۶ سال خاموش مانده بود ؟! چه میگوند آنها وسط عشقی که فریاد میزنم تا مانند سیلی سرخ کند صورت مردی را که حتی چشمان متعجبش هم برایم  دنیایی بود . نفس نفس زده از بغض و خشم به قلبش نگاه کردم : _ سعی کردم جلوی ریزش اشک هایم را بگیرم اما مگر شدنی بود ؟ اصلا دختر باشی ، عاشق باشی و معشوق جلویت باشد و تو اشک هایت را کنترل کنی ؟! .. شدنی بود ؟ _ من منتظرت بودم بیای و من و ببری . اما تو چیکار کردی ؟ برام آرزوی خوشبختی کردی . من حتی حاضر بودم با تو فرار کنم . میفهمی ؟ فرار ! .. اما تو خراب کردی همه چیز و . حتی رویا های خودت و ... کجا بودی ؟ اون موقعی که من اینجا کتک میخوردم و حتی کسی جلوام نمیومد تو کجا بودی ؟ کجا بودی که ببینی دختری که رویاهاش و خراب کردن کجاست ؟ کجا بودی که من حتی نظر دادنمم جرم بود ؟ صدای گرفته و لرزانش گوشم هایم را آزار داد . او ... هیچ وقت اینگونه نبود ! .. او همیشه استوار بود .. لرزش صدایش را باور نداشتم اما خشم و گرفتگی صدایش را چرا .. می‌دانستم چرا . پسر داستانمون خیلی عاشقه 💚
    ادامه مطلب ...
    1
    0
    _ تو حق نداشتی کامران! حق نداشتی توی جواب آزمایش دست ببری! حق نداشتی گذشته رو ازش پنهون کنی و صیغش کنی! همزمان با فریاد بلند فروغ، آسمان با رعد وحشتناکی می‌غرد و شیشه‌ پنجره های قدی عمارت همایون خان را می‌لرزاند! صدای گریه فروغ در فضای نیمه‌تاریک عمارت می‌پیچد. کامران اما بی رمق تکیه‌اش را به دیوار می‌دهد، روی دیوار سر می‌خورد و روی زمین می‌نشیند. _ لعنت به این عشق نفرین شده! لعنت به این جنون که میراث تو از پدرت بود و خاندان ما رو اینطور به آتیش کشوند! فروغ جلوتر می‌آید، پرده اشک دیدش را تار کرده است؛ اما تصویر شکسته و زار و نزار کامران، حتی در پس همین دیدگان اشکی هم بیداد می‌کند! باورش سخت است، این کامران است؟ همان مرد مغرور و بی‌احساسی که سال‌های سال، هیچ زنی نتوانسته بود آتش عشق را در قلب منجمدش روشن کند؟! چشمان به خون نشسته اش، یقه باز پیراهنش، موهای پریشانش... _ تو که دیده بودی! تو که دیده بودی جنون عشق پدرت چی به سر ماهرخ آورد! چی به سر زندگی همه‌مون آورد! چطور تونستی این کار رو کنی کامران؟! من بعد سی سال به یادگار ماهرخ رسیده بودم ولی تو با این کارت فراریش دادی! چطور تونستی؟ نزدیک‌تر می‌شود و جلوی پای او روی زانوانش می‌نشیند، این رد اشک است که روی صورت کامران می‌بیند؟! کاش پایش می‌شکست و به این سفر نمی‌رفت، کامران قلبش است، تا حد مرگ از او عصبانی‌ست، اما مگر می‌تواند او را با این حال ببیند و باز قلبش آتش نگیرد؟ _ من پیداش می‌کنم فروغ... هر طور شده... نمی‌ذارم همینجوری تموم بشه... اون زنمه... صدای دورگه کامران، ذهنش را می‌برد به گذشته های دور، به آن روزی که شهرام در حالی که حلقه ماهرخ را در مشتش می‌فشرد، گفت: _ پیداش می‌کنم.... ترس از تکرار مو به موی این سرنوشت طلسم شده، برای بار هزارم لرزه بر اندامش می‌اندازد... اگر دیر شود... اگر نارگون هم به سرنوشت مادرش دچار شود ...؟! احساس می‌کند قفسه سینه اش از شدت فشار در حال فروپاشی است، دستش را روی پای کامران چنگ می‌کند: _ پیداش کن کامران... التماست می‌کنم پیداش کن... نذار بمیرم و آرزوی دیدن دوباره نارگون رو هم مثل مادرش با خودم به گور ببرم! پیداش کن بذار حقیقت رو از زبون خودم بهش بگم... این رمان اونقدر خاصه که گارانتی 100% داره! 😉 چون قراره با خوندنش از  هر رمان دیگه‌ای دست بکشی! 🫠 اگه طرفدار رمان های تلفیق زمان حال و گذشته هستی فصل انار رو از دست نده، داستان این رمان توی یک عمارت قجری اتفاق می‌افته❤️
    ادامه مطلب ...
    رمان فصلِ انار (نارگون)
    خوش‌ آمدین🌱💜 فصلِ انار، فقط یک داستان نیست؛ این رمان به ارزش‌های شما اضافه خواهد کرد... قدر دانِ همراهی‌ شما هستم🤍 ارتباط با نویسنده: @Heotse1996
    1
    0
    دزدی تو روز روشن؟! اونم از قاضی مملکت؟! نچ‌نچی کرد و سری به چپ و راست تکون داد و من خیره به ریش مشکی و چهره ی فوق جوونش شدم بیشتر میومد مدل باشه تا قاضی و لب زدم: - آ اگه تو قاضی مملکتی منم آنجلینا جولی هستم از سواحل قناری! با شنیدن صدای دخترونم نگاهش نشست روم! قیافم معلوم نبود ولی اون نگاهش تو چشمای سبز عسلیم زوم نشست‌ طوریکه سعید داد زد: -سوییچ ماشینتو موبایلتو بده بهم یالا ماشین؟! نه فقط قرار ما کیفو موبایل طرف بود. پسره خیره به سعید  لب زد: -ندم؟! و سعید بود که با پشت قمش کوبید پشت گردن پسره که دادش پیچید تو کوچه خلوت و غرید: - زور گیری می‌دونی حکمش چیه؟ نگاهش به من که داشتم می‌لرزیدم بود و سعید دوباره زد پس سر پسره بطوری که  این بار زخم عمیقی باز شد و سعید  با قلدری همه چیز پسر رو غارت کرد و فحش زشتی هم بارش کرد! ولی من تا لحظه آخر خیره به زخم سر پسره که ازش خون میومد بودم و قبل این که فرار کنیم جیغ زدم: - میمیره... از سرش ببین چی جوری داره خون میاد این جا کسی نی به دادش برسه خونش میفتع گردن ما گوشیو بهش بده به یکی خبر بده سعید خیره شد بهم وغرید: -خفه شو تارای سوار شو گوشیش خداد تومنه نیم نگاهی به پسره که رو زمین افتاده بود کردم  و جیغ زدم: - میمیره احمق میمیره و گوشی رو چنگ زدم و بی توجه به صدا زدناش گوشی رو کنار پسره که گیج بود گذاشتم و بعد ترسیده بدو سمت سعید دویدم هق هقم شکست. حبس یا اعدام برای زورگیری!!... خدایا چه غلطی بود کردم؟! اگه حبس پنج ساله بدن؟! خدایا گیر افتادم اونم سر هیچ و پوچ با هق هق ته بازداشتگاه نشستم و زنی که همانجا بازداشت بود همراه من  خیره بهم شد. -د مرگ! در زهر مار چته هی عر میزنی... توجه ای نکردم و همین که صدام زدن چشمامو بستم و با صدای آزادی چشمام باز شد و همین که بیرون اومدم نگاهم تو جفت چشمای مشکی آشنا نشست و صدای سربازی که طرفو قاضی صدا زد تو سرم پیچید.... نگاهش روم نشست و با اخم باریکی لب زد: -بجا آوردین سرکار علیه آنجلینا از سواحل قناری؟ قاضی و ملق بازی آخه دختر جان؟!
    ادامه مطلب ...
    ❤️❤️تارای سرکش❤️❤️
    پارتگذاری شبی یک پارت کپی برداری ممنوع
    1
    0
    - خانم محترم مگه اینجا مهدکودکه که انقدر دیر سر جلسه میاید؟ پاهای هیلا در آستانه‌ی ورود به اتاق کنفرانس خشک شد. باور نمی‌کرد! این کیامهر بود که این‌گونه روبه‌روی کارمندان دیگر سرش فریاد کشید؟ نگاه همگان را که روی خود دید، لب‌های وا رفته‌اش را جمع کرد و به سختی پاسخ داد. - ببخشید رئیس دیگه تکرار نمی‌شه! الان اگر اجازه بدید... دست کیا روی میز نشست و با لحن بدتری باز او را راند. - خیر اجازه نمی‌دم! بیرون تشریف داشته باشید تا بیام برای تسویه حساب صحبت کنیم! پوزخند مرجان که درست چسبیده به کیامهرش نشسته بود، قلبش را می‌سوزاند. کیامهر برای او بود... بعد از آن هم‌آغوشی دیشب...چطور می‌توانست او را اخراج کند. - چشم. بغض مانند غده‌ی بدخیمی به گلویش چسبیده و صدایش را مرتعش کرده بود. در را بست و به سمت آبدارخانه پا تند کرد. چه ذلتی کشید! در صندلی کوچک ابدار خانه نشست و بی‌توجه به موقعیتش گریه کرد. نمی‌دانست چقدر گذشت که با صدای مرجان از جا پرید. - هوی دختره...برو ببین رئیس چیکارت داره! بالاخره ذات واقعی تو رو شناخت انگار! می‌خواد با یه اردنگی پرتت کنه بیرون! زبانش حتی پیش این مار زهردار هم بسته بود دیگر. چه کردی با غرورش کیامهر؟ در اتاقش را کوبید  و با سری پایین وارد شد. - در خدمتم رئیس! باید برم حسابداری؟ کیامهر خشمگین و مضطرب خودکارش را روی میز می‌کوبید و به هیلا نگاه نمی‌کرد. - بیا بشین! هیلا امتناع کرد و جلو نرفت. باید عادت می‌کرد به دوری! همچنان لحنش را رسمی نگه داشت و مخالفت کرد. - وقتتون رو نمی‌گیرم...فقط بگید... با فریاد کیامهر از جا پرید و حرفش نصفه ماند. - می‌گم بیا بشین! چشمه‌ی اشکش دوباره جوشید و بی حرف روی دور ترین مبل نشست‌. - چرا دیر اومدی؟ چشم‌های اشکی هیلا از تعجب گرد شد. مگر وضعیت صبحش را ندید؟ - خودت که دیدی... حال جسمیم خوب نبود.‌.. درد داشتم. پوزخند کیامهر را نمی‌شد نادیده گرفت. - درد داشتی و استراحت کردی یا رفتی با اون نامزد سابقت دور دور؟ قلب هیلا از این شک هزار تکه شد. - چی می‌گی؟ کدوم نامزد کدوم دور دور؟ کیامهر با چهره‌ی برزخی از جا بلند شد و به سمتش رفت. - دروغ نگو... صبح خودم دیدم برات پیامک زده که می‌خواد ببینتت! هیلا دست داخل کیفش کرد و چند برگه در آورد. - می‌خوای بدونی کجا بودم که دیر اومدم؟ بیا...خوب نگاه کن! کسی که تا صبح لالایی عاشقانه برام خوند، کارش رو که تموم کرد ولم کرد و اومد به جلسه ش برسه! کاغذ ها را به سینه ی کیامهر کوبید و جیغ زد. - بیا...ببین! بعد از اولین تجربه با اون درد خودم تنها رفتم دکتر زنان... چون کسی که دوسش دارم فقط کار و شرکتش رو دوست داره! کیامهر بهت زده و پشیمان خواست به هیلا نزدیک شود اما او نگذاشت. پس تمام گفته‌های مرجان غلط بود. دروغ گفت که هیلا را با مرد دیگری دیده! - نزدیکم نیا! دیگه نمی‌خوام ببینمت... کیامهر اما مگر می‌گذاشت او برود، علارغم مخالفت هایش، در آغوشش گرفت. - هیس... آروم باش...آروم باش من غلط کردم! مدام موهای هیلا را بوسید و حصار بازوانش را تنگ تر کرد. - نمی‌ری مگه نه؟ ولم نکنی هیلا...ببخشید، فقط نرو! هیلا دختری مهماندار که قبول میکند تنها یک روز، به‌جای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شود...کیامهر معید! مردی جذاب و باصلابت...و به همان‌اندازه بی‌رحم! چی میشه اگر توی اون پرواز مدارک مهمی ازش به سرقت بره و هیلا تنها مظنون ماجرا باشه؟🔥 و اگر هیلا برای رد کردن اتهام مجبور به همکاری به کیامهر و شنیدن پیشنهاد عجیب و غریبش بشه چی؟🥲🙂
    ادامه مطلب ...
    1
    0
    قسمتی از رمان ‼️ _سارا خونتون پای خودتونه. به اون حرومزاده بگو. بگو که قرار قیمه قیمه بشه. به حدی صدا بلند بود که به راحتی به گوش بهزاد می رسید._دست از سرم بردار زانیار.عربده کشید._بگو بزنه کنار.لب می‌جوید که چگونه دست به سرش کند.که دوباره فریاد کشید. _به اون نمک به حروم بگو بزنه کنار._چی می‌گی تو..._چی می‌گم آره؟آره را کامل بیان نکرده که جسمی به سختی از پشت به ماشین برخورد کرد.بهزاد توقف کرد به نکشید که درش سمتش باز شد و زانیار یقه اش را چسبید.نمیدانست چندمین بار بود که فریاد می‌کشید. اما می‌دانست اخرینش نبود_داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟ ❌پسره همخونه اشو تو ماشین رقیبش میبینه قاطی میکنه❌
    ادامه مطلب ...
    1 907
    2

    sticker.webp

    1
    0
    دختره قهر کرده 🤭 ببینید پسره چی میگه بهش 🥹❤️ جوابش را ندادم اما منکر قند های آب شده در دلم هم نمیتوانم شوم . با شیطنت سرش را کج کرد و زیر گوشم زمزمه کرد : _ اگر نگات و بگیری زمین و چپه میکنم تا نگات به سمت من برگرده . حتی اگر قهرم باشی ، حرفم نزنی ، نگات مال منه ... فهمیدی ؟ نگات و به خدا هم نمیدم چه برسه به زمین و آسمون . پس من و نگاه کن . همیشه ! .. دیگر نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم و ریز خندیدم . صدایش نزدیک تر شد و هرم گرم نفس هایش زیر گوشم ضربانم را به هزار رساند : _ جانم ! .. بخند که تحمل اخمت و نداره این دل لامصب .. قربون خنده هات برم من ... بهت گفته بودم با خنده هات دنیام رنگی میشه ؟ دستش را به پیشانی ام رساند و موهای مزاحم را به پشت گوشم برد و من .. نفسی برایم نمانده بود . همانطور زیر گوشم زمزمه کرد : دلبری میکنه هاا قاصدکمون 🥹❤️
    ادامه مطلب ...
    قاصدک آرزو | دلوین 🌻
    به نام خالق هستی 🍀 قاصدک ها برای آرزو کردن هستند قرار است آرام گوش هایشان را به ما بسپارند تا ما آرزوهایمان را در گوش هایشان زمزمه کنیم و ... آرزوهایمان به خدا می‌رسد اگر قاصدک ... قاصدک ارزو باشد 💛 کپی حرام است 🚫
    1
    0
    ❤️ رمان فصل انار❤️ فصل انار داستان یه دختر تنها، قوی و خاص به اسم نارگونه که طی یک سری اتفاقات عجیب و غریب، پاش به یک عمارت قدیمیِ قجری باز می‌شه. کم‌کم متوجه می‌شه که این عمارت با گذشته رازآلود و نامعلوم خودش و پدر و مادرش ارتباط داره و پی به یک سری حقایق تکان‌دهنده می‌بره... وسط این جریانات یک عشق و رابطه ممنوعه و پرماجرا براش با یه مرد خیلی خاص و جذاب اتفاق می‌افته که بدجوری با گذشته‌ش گره خورده و زندگیش رو تغییر می‌ده ولی... اگه دنبال یه رمان با موضوع فوق العاده خاص، متفاوت و جذاب با تلفیق زمان حال و گذشته هستی؛  به هیچ وجه فصل انار رو از دست نده😍❤️👇
    ادامه مطلب ...
    رمان فصلِ انار (نارگون)
    خوش‌ آمدین🌱💜 فصلِ انار، فقط یک داستان نیست؛ این رمان به ارزش‌های شما اضافه خواهد کرد... قدر دانِ همراهی‌ شما هستم🤍 ارتباط با نویسنده: @Heotse1996
    1
    0
    - یا مدارکم رو میدی یا زنم میشی! چانه ام می لرزد. ناباور پلک می زنم و او با بی رحمی می گوید: - البته موقت! دلتو خوش نکن که قراره زنم بشی فقط تا زمانی که مدارکم برگرده به خودم، صیغه ام می مونی. با بغض می گویم: - چند بار بگم؟ دست من نیست. من دزد نیستم، دست از سرم بردار. جلو می آید. با عجز دنبال راه فرار می گردم. توی این برهوت و تاریکی کجا بروم؟ خدایا کمک! - توی اون پرواز کوفتی تو تنها غریبه جمع بودی! فریاد می زند. نامرد. اشکم می چکد. ناله میکنم: - بذار برم. دست من نیست، من کاری نکردم. تو رو خدا بذار برم! پوزخندی به روح پارچه پارچه ام می زند و دست به جیب می گوید: - برو، اگه میتونی! نگاهی به اطراف می اندازم. همه جا تاریک است. جز نور چراغ های ماشینش، روشنایی نیست. توی بیابانیم انگار. هق می زنم و بی پناه جیغ میکشم: - نامرد، نامرد... خیلی نامردی. من ندزدیدم. چرا نمی فهمی؟ به سمتم هجوم می آورد. وقت میکنم جیغ بکشم و او بازویم را چنگ می زند و کنار گوشم میغرد: - صدا برا من بلند نکن. همه چیز منو ازم گرفتی، عربده هم میکشی؟ با وحشت زمزمه میکنم: - من نامزد دارم! بفهمه چی کار کردی روزگارتو سیاه میکنه. فشار دستش دور بازویم بیشتر میشود و با خشمی که برایم تعجب آور است میغرد: - یه کار نکن که دهنتو پر خون کنم! زر مفت هم نزن وقتی از جیک و پوک زندگیت خبر دارم. هق می زنم و تقلا می کنم. دلم می خواهد بگویم اگر خبر داشتی که می دانستی دزد نیستم. اصلا مدارکت به چه دردم میخورد، نامرد؟ - فردا میریم محضر، اگر با پای خودت نیای؛ مجبورت میکنم. فهمیدی یا یه جور دیگه حالیت کنم؟ ترس را کنار می گزارم و جیغ میکشم: - نمیخوام، نمیام. سکوت که می کند، وحشت میکنم. میخواهم عقب بروم که در یک حرکت روی زمین پرتم می کند و یقه‌ام را می‌گیرد. وحشت زده یقه ی پیراهنش را می چسبم و او با لحت ترسناکی می گوید: -بی‌آبروت میکنم هیلا، به تمام مقدساتت قسم، همین جا بی‌آبروت میکنم اگه سلیطه بازی دربیاری. مخم سوت میکشد. سر جلو می آورد، درست مماس لب هایم می گوید: - تو که دلت نمیخواد آبروت بره. هوم؟ تنم لرز می گیرد. چرا نگاهش غم دارد؟ - نِ... نمیخوام. با تاکید می خروشد: - زنم میشی... با عجز سر تکان می دهم تا حرمت جسم و روحم شکسته نشود: - زنت میشم... سرش بیشتر جلو می کشد... نفس هایش به لب هایم میخورد و یکهو.... دختر مهمانداری که طی اتفاقاتی پاش به پرواز خصوصی تاجری آقازاده به اسم کیامهر معید باز میشه...اما برای اینکه اتهام دزدی مدارک ازش پاک بشه مجبور به یک ازدواج اجباری با کیامهری میشه که چشم دیدنش رو نداره و تمام تقصیرا رو گردنش میندازه! اما گذر روزگار میفته و کیامهر...🥹💔
    ادامه مطلب ...
    1
    0
    رو تخت موی بلوند زنونه دیدم با صدای جیغم اونم صداش رفت بالا و رگ گردنش زد بیرون _باز توهماتت گل کرد توهمی... خستم کردی برو خودتو درمون کن مریض بدبین خواست پشتش پ بهم بکنه اما یقه ی پیراهن مردونشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم: کنار یقت رژ لبیه! _بوی عطر زنونه میدی بازم من توهمی مریضم؟ نچی کرد بوی الکل دهنش با روانم بازی می‌کرد! دستمو پس زد و تو صورتم گفت: _ببین سمانه جون... دختر روستایی خوشگل آفتاب مهتاب ندیده تو بد نیستی خیلیم خوبی اما... تو صورتم خم شد و با بی رحمی تمام تو صورتم ادامه داد: _هنوز بوی دهات میدی... بو گوسفند و گاو بدون این که پلک بزنم اشکام از چشمام ریخت رو صورتم ریخت که فوتی تو صورتم کرد و با اون قد و بالای بلندش سمت خروجی اتاق رفت: _مامانم گرفتت برای دخترم مادری کنی... منم شوهریم در حد پر کردن کارت عابربانکته ناخواسته‌ هق هقم شکست که ایستاد و نیم نگاهی بهم کرد و با گریه لب زدم: _منو آوردی کلفتی بچتو بکنم؟ عوضی عوضی دستی لای موهاش‌ کشید و خیلیم مست نبود: _مسخره بازی و سلیطه بازی در نیارا جون تو بد نی... یه پوشک عوض می‌کنی دوتا لالایی میخونی ماهی خداد تومن میاد تو حسابت دو دو تا چهارتا دیگه پولشو به زخم میکشید؟ نیشخندی زدم و اشکامو پس زدم و سر تکون دادم: _حق نداری دیگه بهم دست بزنی فهمیدی... طلاقم بده من همون دایه ای بچتو میکنم فقط این بار اون نیشخند زد: _خیلیم عالی... قرار محضر فردا سری به تایید تکون دادم که رفت و قلبم درد می‌کرد و باید نشونش میدادم...❕❕❕ لینک تو حق نداری با اون مرتیکه یلا قبا بری بیرون فهمیدی صدای دادش به قدری بلند بود که دخترش گریش گرفتو تو بغلم محکم نگهش داشتم و لب زدم: _ من فقط دایه دخترتونم به شما ربطی ندارع دندون سابید بهم و بی توجه از کنارش رد شدم که...
    ادامه مطلب ...
    من نامادری سیندرلا نیستم
    پارتگذاری منظم کپی برداری اکیداممنوع . لینک دعوت به کانال https://t.me/joinchat/RmETftg0TAWJQOie
    1
    0
    رمان رویای سپید ✍کیوان عزیزی به حکم‌ انسانیت کپی نکنیم⛔️ خودش هم مقصر بود. این که گفته می‌شود "زن و شوهر باید ندار باشند." یعنی "هیچ چیز پنهانی از هم نداشته باشند." گذشته از اشتباه بزرگ پنهان کاری، ارتباط غیرمتعارف و خارج از چهارچوب با یک مغازه‌دار کار درستی نیست. اگر کسی محبت پدر و همسر را ندارد نباید با برقراری ارتباط با فرد دیگری آن را جبران کند. حتی اگر ارتباط حالت رسمی داشته باشد چون این رسمی بودن دوام چندانی ندارد پس عاقلانه است که همان اول کار با قطع ارتباط، از بروز مسائل حاشیه‌ای پیشگیری شود. می‌خواستم به یک جمع بندی برسم، پرسیدم: - شما دیگه حرفی ندارید بزنید ؟ -خانم دکتر، لطفا راهنماییم کنید چه کاری در قبال این رفتارش باید انجام بدم؟ تو تنهایی دارم دیوونه می‌شم. با خانوادم نمیتونم در مورد مشکلم چیزی بکم. مامانم فشار خون داره اگه این چیزا رو بفهمه حالش بد می‌شه و من خودم رو مقصر می‌دونم .همه رو تو دل خودم می‌ریزم . لطفا راهنماییم کنید ممنون میشم  . - خانم جلالوندی، کار همسرتون رو به تلافی اتفاقی که در گذشته افتاده تأیید نمی‌کنم ولی شما هم بی‌تقصیر نیستید. باید هر مسئله‌ای رو خصوصاً در این‌جور موارد با همسرتون درمیون بذارید. خودتون آتو دستش دادید حالا خودش رو با این مسئله که شما هم خطای مشابهی داشتید قانع می‌کنه که به شما خیانت کنه و با وجدان راحت کارش رو انجام میده...شما تو حرفاتون فرمودید از ۹سالگی پدرتون رو از دست دادید و به شدت احساس کمبود محبت دارید. همسرتونم بهتون محبت نمی‌کنه!.... عزیزم این که توقع داشته باشید همسر محبت پدرتون رو جبران کنه، چنین چیزی درست نیست چون جایگاه پدر و همسر با هم متفاوته هیچ وقت همسر نمی‌تونه جای خالی پدر رو پرکنه... به نظرم شما باید اساسی با هم حرف بزنید. اونم نه در حضور بچه‌ها .... یکی از مشکلات مهم جوامع بشری این است که بعضی‌ها آداب حرف زدن با هم را بلد نیستند. مثلاً در حضور بچه همه حرفی می‌زنند حتی کار به توهین و داد و بیداد هم می‌رسد ولی باز هم تا آخرین حد ادامه می‌دهند. #تاامشب #تخفیف_ویژه_تولدامام‌رضا(ع) می‌تونید بیش از ۳۰۰ پارت فوق هیجانی و #بدون‌سانسور  رمان رو  چندین ماه جلوتر بخونید.
    ادامه مطلب ...
    246
    0
    #تخفیف‌تولدامام‌رضا(ع) ❌❌ رمان به جاهای حساسش رسیده با خوندن  پارتهای هیجانی(300 پارت) و چند ماه جلوتر رمان با #تخفیف لذت ببرید.
    39
    0
    میلاد فرخنده و باسعادت امام رضا(ع) مبارک🌺
    1
    0
    مریم خوش بر و رو بود، درسته ژنده پوش بود ولی زیباییش به چشم یه محله می‌اومد! از بخت بدش سرنوشتش گره خورده بود با یه محله‌ی شر و پدر معتاد... خونه‌ش تو بن بست "شادی" بود ولی چشم‌هاش رو همیشه پر از غم می‌دیدی!‌ به چشم‌هاش که نگاه می‌کردی مرگ هزارتا آرزو رو می‌تونستی ببینی... قبل از اینکه پای اون مَرد تو زندگی مریم باز بشه، شهرام کله‌خر بد خاطرخواهش بود، همه می‌دونستن اون دست گذاشته روی مریم و کسی تو محله جرئت نداشت چپ به انتخاب شهرام نگاه کنه، آخه حرف یه محله بود و ترسش از شهرام کله‌خر که عجیب سر نترسی داشت! اما مریم دلش با اون کله‌خر نبود، حق هم داشت آخه وصله‌ی ناجور بودن و به هم نمی‌اومدن... اون همه زیبایی و معصومیت فقط بغل دست یکی مثل اون مَرد خوش قد و قامت به چشم می‌اومد که یهو از ناکجاآباد سر و کله‌ش وسط آشفته بازار زندگی مریم پیدا شده بود! جدیدترین اثر ص.مـرادی ❤️‍🔥 رمانی که تو همین مدت کم حسابی خودش رو تو دل مخاطب‌هاش جا کرده🥰
    ادامه مطلب ...
    158
    1
    مریم خوش بر و رو بود، درسته ژنده پوش بود ولی زیباییش به چشم یه محله می‌اومد! از بخت بدش سرنوشتش گره خورده بود با یه محله‌ی شر و پدر معتاد... خونه‌ش تو بن بست "شادی" بود ولی چشم‌هاش رو همیشه پر از غم می‌دیدی!‌ به چشم‌هاش که نگاه می‌کردی مرگ هزارتا آرزو رو می‌تونستی ببینی... قبل از اینکه پای اون مَرد تو زندگی مریم باز بشه، شهرام کله‌خر بد خاطرخواهش بود، همه می‌دونستن اون دست گذاشته روی مریم و کسی تو محله جرئت نداشت چپ به انتخاب شهرام نگاه کنه، آخه حرف یه محله بود و ترسش از شهرام کله‌خر که عجیب سر نترسی داشت! اما مریم دلش با اون کله‌خر نبود، حق هم داشت آخه وصله‌ی ناجور بودن و به هم نمی‌اومدن... اون همه زیبایی و معصومیت فقط بغل دست یکی مثل اون مَرد خوش قد و قامت به چشم می‌اومد که یهو از ناکجاآباد سر و کله‌ش وسط آشفته بازار زندگی مریم پیدا شده بود! جدیدترین اثر ص.مـرادی ❤️‍🔥 رمانی که تو همین مدت کم حسابی خودش رو تو دل مخاطب‌هاش جا کرده🥰
    ادامه مطلب ...
    154
    1
    مریم خوش بر و رو بود، درسته ژنده پوش بود ولی زیباییش به چشم یه محله می‌اومد! از بخت بدش سرنوشتش گره خورده بود با یه محله‌ی شر و پدر معتاد... خونه‌ش تو بن بست "شادی" بود ولی چشم‌هاش رو همیشه پر از غم می‌دیدی!‌ به چشم‌هاش که نگاه می‌کردی مرگ هزارتا آرزو رو می‌تونستی ببینی... قبل از اینکه پای اون مَرد تو زندگی مریم باز بشه، شهرام کله‌خر بد خاطرخواهش بود، همه می‌دونستن اون دست گذاشته روی مریم و کسی تو محله جرئت نداشت چپ به انتخاب شهرام نگاه کنه، آخه حرف یه محله بود و ترسش از شهرام کله‌خر که عجیب سر نترسی داشت! اما مریم دلش با اون کله‌خر نبود، حق هم داشت آخه وصله‌ی ناجور بودن و به هم نمی‌اومدن... اون همه زیبایی و معصومیت فقط بغل دست یکی مثل اون مَرد خوش قد و قامت به چشم می‌اومد که یهو از ناکجاآباد سر و کله‌ش وسط آشفته بازار زندگی مریم پیدا شده بود! جدیدترین اثر ص.مـرادی ❤️‍🔥 رمانی که تو همین مدت کم حسابی خودش رو تو دل مخاطب‌هاش جا کرده🥰
    ادامه مطلب ...
    1 167
    0
    قبل از اینکه پای اون مَرد تو زندگی مریم باز بشه، شهرام کله‌خر بد خاطرخواهش بود، همه می‌دونستن اون دست گذاشته روی مریم و کسی تو محله جرئت نداشت چپ به انتخاب شهرام نگاه کنه، آخه حرف یه محله بود و ترسش از شهرام کله‌خر که عجیب سر نترسی داشت! اما مریم دلش با اون کله‌خر نبود، حق هم داشت آخه وصله‌ی ناجور بودن و به هم نمی‌اومدن... اون همه زیبایی و معصومیت فقط بغل دست یکی مثل اون مَرد خوش قد و قامت به چشم می‌اومد که یهو از ناکجاآباد سر و کله‌ش وسط آشفته بازار زندگی مریم پیدا شده بود! جدیدترین اثر ص.مـرادی ❤️‍🔥 رمانی که تو همین مدت کم حسابی خودش رو تو دل مخاطب‌هاش جا کرده🥰 #توصیه_ویژه
    ادامه مطلب ...
    794
    2
    Last updated: ۱۱.۰۷.۲۳
    Privacy Policy Telemetrio