The service is also available in your language. To switch the language, pressEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Гео и язык канала

все посты کانال خاطرات خانه ی پدری

بنام خاطره ساز هستی🕊 خاطرات خانه ی پدری یک بهانه بود دلم برای کودکی‌هایم دلم برای نیمه ی گم شده ام دلم برای خودم تنگ شده گروه های تلگرامی متصل:  @khaterehbazi_1   @khaterehbazi_2   @khaterehbazi_3  ادمین  @Mahan52  
Показать больше
14 3360
~2 500
~15
16.53%
Общий рейтинг Telegram
В мире
45 547место
из 78 777
В стране, Иран 
8 238место
из 13 357
В категории
199место
из 280
Архив постов
چرا واسه خانوما پسرای بد جذاب‌ترند؟!🤔 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

file

118
1
ایران کشوری که مردم آن صبح‌ مصدقی باشند ، عصر توده‌ای ، غروب سلطنت طلب و شب‌هنگام مسلمان ، سرزمین عجایب نیست ...!؟! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨
120
3
دوبله عربی عالیهههه😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

260
2
کاش این دنیا هم مثل یک جعبه‌ موسیقی بود، همه ‌صدا‌ها آهنگ بود، همه حرف‌ها ترانه... علی حاتمی🌸 🩷 🎼 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🎵

file

252
5
شما چی؟ چای شما رو یاد چی یا کی میندازه؟ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🩵

file

406
6
خاطره گاهی خودش را می‌چسباند به یک استکان چای؛ گاهی به یک پیراهن؛ گاهی به یک کتابچه صد برگ. خاطره گاهی آویزان می‌شود به یک شهر، به یک رستوران، به دو تا صندلی ردیف آخر یک اتوبوس. خاطره گاهی می‌نشیند کنارت لب یک دریا، روی نیمکت یک پارک، داخل یک سالن سینما. خاطره گاهی پنهان می‌شود پشت رایحه یک گل، پشت بوی یک عطر قدیمی، پشت دود یک سیگار. خاطره گاهی طعم آلبالو می‌دهد؛ گاهی مزه اشک، گاهی مثل قهوه تلخ است؛ گاهی مثل باقلوا شیرین. خاطره گاهی از بلیط جا مانده در کت زمستانی سر در می‌آورد؛ گاهی از نوشته اول یک کتاب، گاهی از چمدانی که ماه‌هاست باز نشده. خاطره، گذشته‌ای است که آینده را تنها نمی‌گذارد همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠☀️
Показать полностью ...
399
9
زن‌ها اگه در یک رابطه حالشون خوب باشه، خوشگل‌تر از سابق می‌شن ولی اگه حالشون خوب نباشه اون خوشگلی و شادابیِ سابق رو از دست می‌دن. اگه خوشگلی و شادابی نداشت ولی می‌گفت حالش خوبه، یعنی داره تظاهر می‌کنه. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🍁
334
6
نمایی از خانه ی پدری همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🩵
347
1
مکابیز، خواننده ایرانی ساکن آمریکا می‌ گوید با این که زندگی سالمی داشته و سال‌هاست گوشت نمی‌خورد و در ۵۸ سال زندگی‌اش لب به سیگار و الکل نزده اما درگیر سرطان شده و می‌خواهد برای آگاهی‌رسانی روند درمانش را با دیگران درمیان بگذارد. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

file

329
3
🔸 21 سپتامبر روز جهانی قدردانی است. 🔸 پس از خداوندت، در این روز بهتر است اول قدردان صفات و اخلاقیاتی باشید که در وجود خودتان دارید و سپس از افرادی که باید، قدردانی کنید. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞
341
6
۳۱ شهریور سالگرد آغاز جنگ ايران و عراق گرچه آغاز این جنگ و ادامه ی آن بی تدبیری و ظلم به ایران بود! اما آغاز هيچ جنگي در جهان گرامي نيست آنچه كه قابل ستايش و گرامي ست دفاع از وجب به وجب خاك وطن است. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🔥
340
5
دو‌سال پیش در چنین روزهایی زیباترین چشمان دنیا را یکی پس از دیگری کور کردند همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔
329
3
یکی از ترسناک‌ترین نامها در دنیای پزشکی،" آلزایمر " است هر سه ثانیه یک نفر درجهان به آلزایمر مبتلا می شود همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨
363
4
مرهمی باشیم همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🕊

file

357
5
اینجا کانال دوم ماهان فال یک کانال فال و سرگرمیست که در آن سعی شده علاوه بر فالهای شبانه به فالهای کمتر شناخته شده بپردازد!
فال شبانه ماهان
اینجا کانال دوم ماهان فال یک کانال فال و سرگرمیست که در آن سعی شده علاوه بر فالهای شبانه به فالهای کمتر شناخته شده بپردازد! گروه های تلگرامی متصل: @khaterehbazi_1 @khaterehbazi_2 @khaterehbazi_3 کانال اصلی ما: @aienetaroot ادمین @fallgir
1 152
0
اعضای محترم کانال این لیست سه گروه تلگرامی ماست! اگر تمایل دارید مطالبی را در فضای مجازی منتشر نمایید! اگر تمایل دارید با اعضای گروه ها گپ و گفتی داشته باشید اگر تمایل دارید موسیقی های جدید و قدیم را در پلی لیست خود داشته باشید از طریق لینکهای زیر و لمس کلید APPLY TO JOIN GROUP درخواست عضویت دهید تا توسط تیم ادمین به گروه ملحق شوید! دوستان زیادی در انتظار شما هستند! 🔻در سه گروه مجزا و مکمل یکدیگر : ▶️ ارسال پست های متنوع ؛ 👥 گپ و گفت ؛ 🎶 موسیقی 🙏
Показать полностью ...
1 115
1
خانوما وقتی تو مهمونی میبینن کسی حواسش بهش نیست 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

997
5
اونایی که با سهمیه پزشک شدن! طفلی راضی شده بود آمپولو بخوره 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

905
15
ویدئویی از دخل و خرج مردم که به هم نمی‌خوره! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

file

828
13
بچه های فامیل رو باید بفرستیم پیش این آقا تربیتشون کنه😄 وقعا چه تربیتی کرده از این سگ 👏 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

906
26
داماد و خانواده ش و من 😇 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

848
17
مادر خیلی صریح به بچه گفت بود: از دست غریبه ها خوردنی قبول نکنه ولی .... 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

823
9
پرنسس بابایی همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

video_2024-09-18_22-12-07.mp4

817
7
نعیم حمیدی فعال رسانه ای: خوزستان و گلایه از نصب مجسمه ده میلیاردی رئیس جمهور فقید در اهواز ده میلیار تومن دادن مجسمه رئیسی رو نصب کردن تو شهری که این همه فشار اقتصادی و فقیر ریخته! تازه اینا چیزی نیست که ... همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔
830
11
انگار افغانی فقط مشکل ما نیستن! مردم ترکیه هم دیگه به تنگ اومدن! البته فکر نمیکنم اونجا میلیونی راه داده باشن بیچاره ترک ها مجبور شدن با فریب یه جا جمعشون کنن! دولت ترکیه اعلام کرده افغان‌هایی که غیرقانونی وارد کشور شدن بیان بهشون اقامت میدیم، بعد که اومدن یجا جمع شدن درو قفل کردن و پلیس اومده دستگیرشون کنه همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

file

774
5
ببین چه خبره که دیگه داد خودشون هم بلند شده! باز دم این خانم گرم که صدای مردمش شده! دیگه مردم به چه زبونی بگن، افغانی ها رو اخراج کنید! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

file

747
13
بچه تا دیروقت بیرون مونده بود نمی اومد خونه 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

-GKlCCSeADRKVj8f.mp4

717
5
خدا رو شکر هنوز اعتقادات از بین نرفته!! طرف نگران زنای محصنه خودش نیست ولی نگران دخترش بدون اذن ولی اصلی ازدواج کنه!! کاش یه قانونی تصویب بشه همون روزی که بچه به دنیا بیاد یه تست دی ان ای از پدر بگیرن! اوضاع خیلی خرابه 🔥 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

769
12
مقایسه قیمت مواد غذایی در ایران و آمریکا کو کسی که جوابگو باشه؟ کو دلسوزی که به داد میردم برسه؟ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

file

721
9
این صحنه تا ابد یاد این دختر میمونه ❤️ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

file

820
20
متن دردناک یک ایرانی پشت ماشینش در کانادا ای داد بیداد همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

file

828
24
آره خودت باش عشق کن همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

file

790
9
هرجای دنیا همچین ساحل هایی داشتند، میلیاردها دلار جذب سرمایه ی گردشگری شون بود اما بخاطر قوانینی مثل حجاب اجباری، ممنوعیت مشروب و غیره ایران هیچ درآمد قابل ملاحظه ای در هیچ جای کشورش نداره! عجیبه خود عربستان سعدی که مهد اسلامه همچنین قوانینی نداره 😔 حیف حیف حیف همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

file

833
10
نون سیر رو اینجوری خودت درست کن و لذت ببر 👌 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🍽

file

811
14
سریال خاطره انگیز پدر سالار قسمت سوم همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠📺

6442206556_360p.mp4

931
6

[object Object]

[object Object]
[object Object]
[object Object]
0
Анонимное голосование
1 000
0
سریال خاطره انگیز پدر سالار قسمت دوم! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠📺

6442206556_360p.mp4

985
9
اعضای محترم کانال این لیست سه گروه تلگرامی ماست! اگر تمایل دارید مطالبی را در فضای مجازی منتشر نمایید! اگر تمایل دارید با اعضای گروه ها گپ و گفتی داشته باشید اگر تمایل دارید موسیقی های جدید و قدیم را در پلی لیست خود داشته باشید از طریق لینکهای زیر و لمس کلید APPLY TO JOIN GROUP درخواست عضویت دهید تا توسط تیم ادمین به گروه ملحق شوید! دوستان زیادی در انتظار شما هستند! 🔻در سه گروه مجزا و مکمل یکدیگر : ▶️ ارسال پست های متنوع ؛ 👥 گپ و گفت ؛ 🎶 موسیقی 🙏
Показать полностью ...
548
0
872
0
📻 رادیو خانه ی پدری 🌙قصه ی شب نام قصه: امیر ارسلان نامدار ▫️قسمت پنجم نویسنده : محمدعلی نقیب الممالک تنظیم برای رادیو : جواد پیشگر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠

نمایش امیرارسلان - 5.mp3

816
3
📻 رادیو خانه ی پدری 🌙قصه ی شب نام قصه: امیر ارسلان نامدار ▫️قسمت چهارم نویسنده : محمدعلی نقیب الممالک تنظیم برای رادیو : جواد پیشگر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠

نمایش امیرارسلان - 4.mp3

818
4
📚#داستانهای_خانه_پدری عنوان داستان: سرگذشت مریم ▫️قسمت ششم اول فکر کردم اشتباه میکنم ولی رامین بود ارین بغلش بود مهسا هم کنارش جلوی اتاق واکسیناسیون بودن خودم رو یه کم کشیدم عقب که منو نبینن دستام از عصبانیت میلرزید نمیتونستم برم جلو حالم خوب نبود نمیخواستم جلو مهسا کم بیارم واکسن ارین رو زدن گریه میکرد رامین سعی میکرد ارومش کنه با مهسا از درمانگاه رفتن.روی صندلی توی راهرو نشستم نفس نفس میزدم چرا رامین داشت بامن اینکار رو میکرد واسه من بهش مرخصی نمیدادن ولی دقیقا همون روز مرخصی گرفته بود و ارین و اورده بود واکسن بزنه اومدم بیرون نگاه کردم دیدم ماشین مسعود نیست راه افتادم سمت خونه بارون میبارید نمیدونم چقدر تو راه بودم ولی وقتی رسیدم هنوز رامین و مهسا نیومده بودن توی راه پله مادرشوهرم منو دید با اون سروضع خیس ترسید گفت مریم خوبی چیزی شده گفتم نه زیر بارون قدم زدم به زور منو برد تو یه چای برام ریخت گفت بخور گرمت بشه بعد پرسید کجا رفتی گفتم درمانگاه بودم گفت راستی مریم بچه ات چیه گفتم پسر مادرشوهرم کلی ذوق کرد بوسیدم ولی هیچ کدوم از اینها حال منو خوب نمیکرد.گفتم مامان امدم ماشین داداش مسعود توی پارکینگ‌ نبود گفت اره مادر .آرین واکسن داشت بابا صبح رفته شهرستان زنگ زدم به رامین اومد بردشون هوا سرد بود میترسیدم ارین مریض بشه. گفتم مادر! مهسا میتونست اژانس بگیره راهی نیست تا درمانگاه من الان پیاده اومدم مادرشوهرم از حرفم بدش امد گفت تاماشین هست رامین میتونه بیاد چرا مرد غریبه عروسم و ببره.فردا هزار جور حرف میزنن مردم.تا وقتی مسعود زنده بود نمیذاشت مهسا تا دم در تنها بره تمام کارهاشو خودش انجام میداد خیلی حساس بود خودش میبرد میاوردش الان نمیتونم قبول کنم تو این هوای سرد تنها بره عملا هیچ کاری غیر از حرص خوردن از دستم برنمیومد با این طرز فکرو حرفها.بعد از دو ساعت امدن رامین تا منو و دید گفت رفتی دکتر به زور گفتم اره رفتم توی اشپزخونه مهسا دوتا نایلون خرید دستش بود گذاشتشون جلوی مادرشوهرم با صدای بلند که من بشنوم گفت دست اقا رامین درد نکنه تمام لباسهای ارین بهش کوچیک شده بود رفتیم براش خرید کردیم چند دست لباس گرون به حساب رامین برای ارین خریده بود بعد دوتا بلوزم نشون داد گفت کنار لباس فروشی بچه یه بوتیک لباس زنونه بود من ازاین دوتا بلوز خوشم امد.اقا رامین برام خرید مادرش گفت دستش درد نکنه.رامین متوجه حال بدم شد گفت یه روزم باید مریم رو ببرم خرید.مادرش گفت رامین میدونی داری صاحب یه گل پسر میشی رامین با خوشحالی گفت خوش خبر باشی مادر راست میگه مریم؟فقط سرم رو تکون دادم براش.مهسا با اینکه من رو به روش بودم برگشت سمت رامین گفت وای مبارکه داره همبازی واسه ارین میاد قول میدم مثل ارین ازش مراقبت کنم.مهسا واسه خودشیرینی هرکاری میکرد اینقدر که از دست رامین دلخور و عصبی بودم از دست مهسا نبودم هر چی بیشتر میموندم پایین عصبی تر میشدم از مادرشوهرم خداحافظی کردم رفتم بالا بعد از ۱۰دقیقه رامینم امد خودش میدونست از دستش دلخورم امد کنارم نشست گفت مریم باورکن مرخصی بدون حقوق گرفتم میگی چکار کنم وقتی مادرم زنگ میزنه میگه زنداداشته خوبیت نداره تنها جایی بره گفتم اره خب خوبیت نداره اون تنها بره من برم اشکال نداره رامین گفت چرت نگو مریم اون شوهرش مرده من که هنوز نمردم اینجا شهر کوچیکیه زود حرف درمیارن گفتم مهسا برادر داره پدر داره تو چرا ها ؟رامین گفت فعلا تو این خونه است نمیشه که از اونا توقع داشت حرف زدن با رامین بی فایده بود امدم بیرون گفتم بس بچسب به زنداداشت بیخیال من بشومن ازاین به بعدکاری داشتم به داداشم میگم رامین عصبانی شد امد طرفم گفت تو خیلی غلط میکنی کارت چیه امروز تا یه دکتر رفتی !بیرون کاری نداری من خودم میبرمت. تو شرایط خیلی بدی گیر کرده بودم رامین هرچی برای خونه خودمون میخرید برای مهسا هم میخرید یه شب ساعت ده شب بود گوشی رامین زنگ خورد مهسابود میشنیدم میگفت باشه الان میرم قطع که کرد گفتم چی میگه گفت ارین تب کرده برم تا سرکوچه براش تب بر بخرم رفت امد بهش داد.ساعت سه صبح دوباره گوشی رامین زنگ خورد خواب بیدار بودم دیدم رامین داره لباس میپوشه گفتم کجا میری گفت ارین تبش پایین نیومده با مهسا ببرمیش دکتر!!رامین اون شب رفت دیگه خونه نیومد تا فردا غروب بهش زنگم نزدم دوبارم زدم جواب ندادم دم غروب مادرش زنگ زد برم پایین وقتی رفتم مهسا هم پایین بود تامن رو دید روش رو برگردن مادر رامین گفت مریم جان از دیشب ارین حالش خوب نیست چرا حالشو نپرسیدی گفتم رامین جای من حالشو میپرسه مهسا گفت خدا سایه عموش رو از سرش کم نکنه دیشب تمام مدت بالا سرش بود حتی برای من صبحانه خرید بعد رفت تمام مخارج دکترشم بنده خدا عموش داد اینقدرم خسته بود از همون بیمارستان رفت سرکار... ادامه دارد...
Показать полностью ...
843
7
📚#داستانهای_خانه_پدری عنوان داستان: سرگذشت مریم ▫️قسمت پنجم از پشت پنجره داشتم نگاه میکردم رامین ماشین و برداشت مهسا هم با آرین جلو نشستن و رفتن.سعی میکردم به دلم بد راه ندم ولی باز نمیتونستم بیخیال باشم چون مهسا پر از کینه و انتقام بود مهسا میخواسته خواهر خودش رو برای رامین خواستگاری کنه که رامین قبول نمیکنه و میگه من یکی دیگه رو دوستدارم.مهسا از همون‌ روز اول هم از من خوشش نمیومد اینو از رفتارش حس میکردم.بااینکه با مامانم راحت نبودم و از وقتی امده بودم خونه رامین بهم زنگ نزده بود ولی دلم براش تنگ شدبود.میدونستم خونه است در هفته دوروز سرکار نمیرفت تصمیم گرفتم برم دیدنش بهتر از تو خونه نشستن و فکر خیال کردن الکی بود.به رامین زنگ زدم گفتم میرم خونه مادرم بیا اونجا گفت باشه خودم اژانس گرفتم رفتم مامانم ازدیدنم خوشحال شد ولی هنوزم باهام سرد بود از خانواده رامین پرسید.گفتم خوبن مامانم نگاهم کرد گفت مریم من تورو بزرگت کردم تو یه چیزت هست چته؟کم بیش جریان مهسا و رفتارهاش روبرای مامانم تعریف کردم مامانم مثل میشه من رو مقصر میدونست گفت زمانی که عاشق دلداده رامین شدی باید فکر الانت روهم میکردی چقدر گفتم فرصت ازدواج داری درست رو بخون قبول نکردی اون شب تاساعت ۸شب منتظر رامین بودیم ولی نیومد بهش زن گزدم گفتم منتظریم چرا نمیای میخوایم شام بخوریم گفت خانواده مهسا نمیذارن من بیام شام اینجا هستم بعداز شام میام دنبالت اینقدر عصبانی شدم که گوشی رو قطع کردم نمیتونستم دیگه تحمل کنم باید بارامین حرف میزدم مامانمم فکرش درگیر بود ولی چیزی به من نمیگفت.ساعت یازده شب بود رامین اومد مامانم تعارف کرد بیاد تو ولی قبول نکرد وقتی نشستم توی ماشین اصلا باهاش حرف نزدم خودش فهمید ناراحتم گفت چرا حرف‌ نمیزنی یدفعه داد زدم گفتم تاکی میخوای بشی راننده و مدیر خرید مهسا به توچه مگه ما از عمد برادرت رو کشتیم که هر آهنگی مهسا میزنه تو باید برقصی؟ فکر نکن من نمیفهمم تمومش کن مهسا کار داشته باشه بابات هست برادر و بابای خودشم هستن میتونه به اونا بگه.نه تو بری شیرخشک بخری بعد به من دروغ بگی الانم شدی راننده خانم رسوندیش چرا دیگه شام موندی با ترمز ناگهانی رامین نزدیک بود با سر برم توی شیشه گفت تو دیونه شدی چی داری میگی واقعا برات متاسفم اون زنداداش منه ناموس برادرمه.داداشم بخاطر ما مرد، شاید اگر من زنگ نمیزدم الان زنده بود نمیتونم بی تفاوت باشم اره من برای آرین شیرخشک خریدم و از ترس همین حسادتهای زنانه تو چیزی نگفتم.وقتی مادرم میگه برسونش چی بگم وقتی خانواده مهسا اینقدر تعارف میکنن نمیذارن من شام بیام چکار کنم چه خلافی کردم غیرکمک کردن خجالت بکش مریم. رامین اونشب کلی کارهاش و توجیج کرد و گفت مهسا زنداداشمه نمیتونم نسبت بهش بی تفاوت باشم هرکاری هم میکنم برای کمک کردنه اگرم بهم اعتماد نداری که دیگه مشکل خودته نمیدونستم باید چکارکنم واقعا کم اورده بودم اعتراضم میکردم مقصر میشدم به حسادت جاری گری! میدونستم پیش مادرشوهر و پدرشوهرمم بگم همین حرف های رامین رو بهم میزنن.فرداش مهسا نزدیک ساعت ۳ بعدظهر اومد چون ماشین مسعود توی پارکینگ بود مطمئن بودم با آژانس برگشته.ازش بدم میومد دست خودم نبود شاید رامین توی کمک کردن بهش نیت بدی نداشت ولی حس زنانگیم میگفت کارهای مهسا عمدیه.یک هفته بعد نوبت دکتر زنان داشتم باید میرفتم درمانگاه رامین اولش گفت مرخصی میگیرم میام دنبالت باهم میریم. وقتی بهش زنگ زدم گفتم کی میای گفت خودت برو من کار دارم نمیتونم بیام درمانگاه . زیاد از خونه ما دور نبود پیاده ام میشد رفت ولی اون روز هوا خیلی سرد بود نم نم بارون هم میومد. اماده شدم لباس گرم پوشیدم گفتم پیاده برم وقتی رسیدم بعد از نیم ساعت نوبتم شد رفتم تو معاینه که کرد گفت سونوگرافی انجام بده چرا ینقدر دیر امدی برای سونوگرافی؟گفتم این بچه ناخواسته بود برام واقعا مهم نبودپسر دختر بودنش دکتر گفت مگه فقط برای تشخیص دختر پسر بودنه برای سلامت جنین هم هست برام نوشت برم طبقه پایین انجام بدم ازمایشگاه و سونوگرافی طبقه پایین بود ولی باید از ساختمون خارج میشدی چون در ورودیش از توی کوچه بود.سونوگرافی روانجام دادم گفت بچه مشکلی نداره و بچه ام پسر بود هیچ حسی واقعا نسبت به جنسیتش نداشتم وقتی از سونوگرافی امدم بیرون ماشینی که گوشه خیابون پارک شده بود نظرم رو جلب کرد فکر کردم اشتباه میکنم ولی رفتم جلو مطمئن شدم ماشین مسعود بود.پتو آرین هم توش بود سر چرخوندم ولی کسی نبود رفتم توی درمانگاه که سونوگرافی رو بدم دکتر برام بذاره توی پرونده.وارد راهرو شدم رفتم طبقه بالا سونوگرافی رو دادم به دکتر یه سری برنامه غذایی بهم داد امدم بیرون وقتی رسیدم توی راهرو چیزی رو که میدیم باورم نمیشد. ادامه دارد...
Показать полностью ...
822
7
اگه به‌جای کشمکش بتونیم باهمدیگه همدردی کنیم، می‌تونیم این دنیا رو جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم 🙏❤️ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💟

video_2024-09-20_16-55-32(1).mp4

774
7
کلیپ تودیع و معارفه تابستون و پاییز همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠☀️

video_2024-09-20_17-06-34(1).mp4

864
15
شوهر شما هم اینجوریه یا فقط من بدشانسم☹️ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

video_2024-09-20_17-02-07(1).mp4

1 024
14
انسانیت یعنی : 🍃مردی که جلوی بچه‌هایش سرافکنده نمیشود ، 🍃 حس مادرانه‌ای که این زن پیدا میکند، 🍃نانی که مال دیروز نیست 🍃و جوابی که راننده کامیون به محبت مغازه‌دار میدهد! خوشه‌های خشم فیلمی درام به کارگردانی جان فورد محصول سال ۱۹۴۰ آمریکا است. این فیلم برنده اسکار بهترین کارگردانی شده است. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

video_2024-09-20_16-58-42(1)(1).mp4

900
15
قدر کنار هم بودن رو بیشتر بدونیم🥰 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💟

video_2024-09-20_17-04-22(1).mp4

1 006
23
هم شاگردی سلام! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

file

158
8
یه روز وارد آشپزخونه شدم دیدم همسرم جلوش یه شیشه مرباس و داره گریه میکنه گفتم چی شده؟ گفت:در شیشه مربا باز نمیشه در شیشه رو باز کردم گفتم بفرما، گریه داشت؟ چند روز بعد رفتم خونه پدریم مادر یه حرفی زد گفتم شما زنها یه چیزیتون میشه! اونروز مهوش برای اینکه نتونسته در شیشه مربا رو باز کنه گریه میکرد. مادرم گفت برو ببین کجای زندگی زنت درد میکنه که نشسته برای در شیشه مربا گریه میکنه؟ میگه به حرف مادرم فکر کردم دیدم این چندوقت چقدر همسرم آسیب دیده و منم چون میدیدم صبوره چشم پوشی کردم.میگفت زنها عجیب نیستن!! گاهی دق دلی‌شون رو سر جزئیات خالی میکنن. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🩵
Показать полностью ...
930
13
🔆 جالب و غم انگیز مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم ؟ - بله حتماً.چه سئوالی؟ - بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟ - فقط میخوام بدونم بابایی…….. - اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : ۲۰۰۰ تومن پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه ۱۰۰۰ تومن به من قرض بدی ؟ مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم. پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کنه؟ بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که برای خریدنش به ۱۰۰۰ تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. - خوابی پسرم ؟ - نه بابا ، بیدالم. - من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰۰۰ تومن که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟ پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا ۲۰۰۰ تومن دارم. آیا می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم بابایی... همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🩵
Показать полностью ...
953
7
آخ جون بالاخره رسید! پاییزو میگم همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

An8eTjzL28GejZ2NRgJ0fcwgvZ3Tvzps9TZ6UB1X9VuG6epcfrUZaLQyaE2bSLJ.mp4

808
8
زودتر یه فکری برای اون رفیقت یکن! یه بلایی سرش بیار تا از نون خوردن نیفتادی چند حقه‌ی شعبده‌بازی تقدیم به شعبده دوست‌های عزیز😎 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

IMG_4737.MP4

801
10
خدا کار هیچکس رو بی جواب نمیذاره همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🩵

IMG_4738.MP4

825
9
اجرای آهنگ "طناز" از استاد معین توسط ارکستر هیوا (Hiwa) 🎼 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🎵

3459907479196033517.mp4

777
11
بائو محصول شرکت پیکسار برنده جایزه «اسکار» بهترین انیمیشن کوتاه در سال ۲۰۱۸ «بائو» داستان زندگی همه آدمهایی است که سعی می‌کنند با مشکلات عاطفی، تنهایی، غربت یا خو گرفتن به محیط و شرایط جدید کنار بیایند. تماشای این شاهکار را از دست ندهید! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠📺

file

795
13
آواز صلح موسیقی:هوشنگ کامکار با صدای :صبا کامکار همراه با عکسهایی از عکاسان به نام همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🕊

file

784
8
پینک فلوید موسیقی برای کسانی است که هیچگاه تسلیم نمیشوند، برای کسانیکه هیچگاه به شکست فکر نمیکنند، برای کسانیکه "بزرگ"هستند.. 🎼 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🎵

file

771
12
ایران، مادرِ جان، دیری است که فرزندان خردورزت یک به یک غم غربت را می خرند، تا شاید مجالی برای اندیشیدن بیابند، این روزها فرودگاه بین المللی جای است که یکی، یکی دوستان‌مان را در آغوش می‌گیریم و بدرقه می‌کنیم، به گمانم سال گذشته ده هزار نفری را به کانادا بدرقه کردیم، شاید صحیح است که می‌گویند، مادران ایران مهاجر می‌زایند، این روزها یا رفته‌اند یا می‌خواهند بروند، راستی، راهنماهای جدید دانشگاه تهران چرا به زبان عربی است؟ نکند می‌خواهی دیگر به زبان پارسی سخن نگویی؟ اگر قرار بر نبود زبان است، ترجیحم آن است دیگر سخن نگویم.ایرانِ جان از فرزندان مهاجرت دلگیر مباش، برای فرزندان رفته از دامنت بیشتر دعا کن، در بیرون از دامن پرمهر تو نیز به زبان دیگری برای دخترت فروغ فرخزاد می‌نویسند و نشر می‌دهند، اما ایران، مادرِ‌ جان، هستیم کسانی که نمی‌توانیم از تو دور شویم، ما بیمارِ تویم، بیمارِ بیماریت، چندی پیش دوستی در دانشگاه تهران گفت: من می‌مانم، اگر از زمین میخ بروید و از آسمان سنگ ببارد.. از یک دانش‌آموخته فلسفه همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🕊
Показать полностью ...
864
18
۳۰ شهریور روز غزاله چلابی است. غزاله چلابی ۳۳ ساله، ورزشکار و کوهنورد، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در خیزش زن زندگی آزادی  و در حال فیلم‌ گرفتن با گوشی از اعتراضات مردم، با شلیک مستقیم نیروها از داخل فرمانداری آمل و اصابت گلوله به سرش کشته شد همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔
803
5
هستی یک راز است. راه ورود به آن منطق نیست، بلکه عشق است. راه درک آن نثر نیست، بلکه شعر است. راه ادراک آن سر نیست، بلکه دل است. همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞
861
7
با این صدای خسته شاید خفته‌ای را در چارسوی این جهان بیدار کردم من مهربانی را ستودم  من با بدی پیکار کردم ایشون استاد فریدون مشیری هستند! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🤍

file

825
20
قطعه خزان اثر استاد پرویز مشکاتیان توصیف  جدا شدن یک برگ از درخت است که برای رسیدن به زمین و اصل خودش سماع کنان و رقص کنان به زمین فرود میاد. پرویز مشکاتیان در این قطعه استادانه و به زیبایی تصویر ذهنیش رو به مخاطب القا کرده. به مناسبت سالگرد در گذشت استاد پرویز مشکاتیان 🎼 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🎵

Ostad-Meshkatian-Khazan-خزان_93999.mp3

798
17
نوبتی هم که باشه نوبت دریای خزر پس‌روی عجیب آب دریای مازندران تصاویری ببینید از میزان پس‌روی دریا طی سال‌های ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۳ در ساحل کلارآباد مازندران همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

Farsna-1201(25)_output.mp4

933
11
افشای یک تجاوز😱 مهناز افشار دست به افشاء زد! مهناز افشار در یک مصاحبه ی تلویزیونی با یک شبکه ی فارسی زبان، برای اولین بار اتفاق تلخ و تجاوزی که توسط یک بازجو انجام شده رو بازگو میکنه! تجاوز فقط تماس جنسی و جسمی نیست، تجاوز انواع مختلفی داره که هر کدومش به یک شکل انسان رو آزار میده!🔥 شاید همه مون اگر در این شرایط قرار بگیریم مجبور به این کار بشیم! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

Mahnaz(2).mp4

1 120
26
73
0
عضویت در سری گروه های تلگرامی خاطره بازی 👇
گروه 1
👈
گروه 2
👈
گروه 3
👈 🌟مدیر ارشد گروه ها؛ سرکار خانم آنیا جهت تماس با ایشان در خصوص مسائل مرتبط با هر یک از گروه ها
1 146
1
عضویت در سری گروه های تلگرامی خاطره بازی 👇
گروه 1
👈
گروه 2
👈
گروه 3
👈 🌟مدیر ارشد گروه ها؛ سرکار خانم آنیا جهت تماس با ایشان در خصوص مسائل مرتبط با هر یک از گروه ها
گروه پست آزاد
این گروه متعلق به کانال خاطرات خانه ی پدری است. مسئولیت درج مطلب خارج از قوانین رایج متوجه شخص کاربر است و چنانچه توسط ادمین ها دیده شود حذف خواهد شد. ارسال مطالب مختلف مجاز است!💚 ریپلای و گفتگو، ارسال استیکر و موسیقی مجاز نیست!⛔️
1
0
پاسخ : 15
1 144
3
غذای بازار یه چیز دیگه ست😍 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

3458936076526304551.mp4

1 193
14
تنوع جالب حیوانات در منطقه لارستان فارس😍 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

3460371024866012450.mp4

983
6
هنرمند با اینکه خودشون میگن به من نگین هنرمند ولی واقعا هنرمنده! با تیکه ها دورریز فرش دستباف ببین چی میسازه👌 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠❤️

3458552324008601975.mp4

994
20
از جذابیت رقص مردونه نگم براتون همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

3460003559350813125.mp4

901
19
دختری که تو روزهای سخت کنارت مونده همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

3460093293070696986.mp4

926
7
باچوب بامبو یه اسلحه ی مرگبار میسازه😳 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

3398835959935538358.mp4

875
10
اولین مرغ اعتقاد نداره که میتونه پرواز کنه 😅 آخری هم خیلی تردید داره ولی بالاخره 👌 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💟

3460646864425495530.mp4

870
6
زنده‌یاد هادی اسلامی و دخترش آرزو😍 هادی اسلامی بازیگر توانا و منعطفی بود که اگر درگذشت نابه‌هنگامش لااقل چند سال دیگر به تأخیر می‌افتاد و اجل مهلت می‌داد قطعاً در دوران رونق سینما و ظهور فیلم‌های پرمخاطب عصر اصلاحات و پس از آن، نقش‌های قابل‌توجه دیگری هم به کارنامه سینمایی‌اش اضافه می‌کرد؛ مثل مرحوم خسرو شکیبایی و رضا کیانیان و بسیاری از هم‌دوره‌های دیگرش که در این سال‌ها درخشیدند. اما با وجود فرصت کوتاه و درگذشت زودهنگامش در ۵۴ سالگی، اسلامی جایزهٔ جشنوارهٔ فجر را برای «اتوبوس» (یدالله صمدی) گرفت و برای فیلم تحسین‌شدهٔ مسعود کیمیایی «سرب» هم کاندیدای فجر شد و جایزهٔ جشنوارهٔ نیویورک را به دست آورد. بازی‌اش در «خواستگاری» در نقش پیرمردی هفتاد ساله یکی از نقش‌های به‌یادماندنی‌اش بود. یادش گرامی باد همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🕊
Показать полностью ...
860
6
مناسک پخت پیتزا در ایتالیا😍 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🍽

3449060946757109237.mp4

871
14
پوست گرفتن حرفه ای هندونه!🍉 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

3400705149621471626.mp4

882
10
باید این صداگذاری رو ببینید 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

3459918072179403276.mp4

885
10
ورود آیفون رو آزاد کنید! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

3459862354088898680.mp4

897
4
شجاع و وطن پرست مثل جواد خیابانی❤️ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🩵

3460604653605387713.mp4

964
11
چرا همه ش حکم بازی میکنیم؟ این همه بازی جذاب میشه با ورق بازی کرد! بازی باحال خدمتکار پیر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

3457821308017128902.mp4

944
14
نتیجه ی شعار دادن یه عده 😒 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

3460784270823846044.mp4

1 126
26
پرداخت قالی روی دار این شکلیه😍 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

file

1 423
23
شاید قشنگترین قسمت از سریال خاطره انگیز " پدرسالار" قسمت اول باشه! مخصوصا هشت دقیقه اول "خرید پدرسالار در بازار و محله" انگار صحنه به صحنه ش سالها خاطره ست! این قسمت رو کامل تقدیم نگاه شما عزیزانِ خاطره دوست میکنیم! خدا رحمت کنه بازیگران و دوبلورهای این سریال رو، خیلی هاشون رو دیگه نداریم! چه خود بازیگر و چه گوینده ای که داره جاش صحبت میکنه الان شدن خاطره! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠📺

6442206556_360p.mp4

1 444
33
اعضای محترم کانال این لیست سه گروه تلگرامی ماست! اگر تمایل دارید مطالبی را در فضای مجازی منتشر نمایید! اگر تمایل دارید با اعضای گروه ها گپ و گفتی داشته باشید اگر تمایل دارید موسیقی های جدید و قدیم را در پلی لیست خود داشته باشید از طریق لینکهای زیر و لمس کلید APPLY TO JOIN GROUP درخواست عضویت دهید تا توسط تیم ادمین به گروه ملحق شوید! دوستان زیادی در انتظار شما هستند! 🔻در سه گروه مجزا و مکمل یکدیگر : ▶️ ارسال پست های متنوع ؛ 👥 گپ و گفت ؛ 🎶 موسیقی 🙏
Показать полностью ...
1 485
1
تست هوش و ریاضی سطح تست: سخت جای علامت سوال چه عددی قرار میگیرد؟ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🧩
1 294
6
📚#داستانهای_خانه_پدری عنوان داستان: سرگذشت مریم ▫️قسمت چهارم پایینم یه کم با رویا حرف زدم موقع رفتن گفت بیا اقا رامین هم داره از ته کوچه میاد رامین چند تا نون خریده بود وقتی رسید با رویا سلام علیک کرد و رفت احساس میکردم یکی از آیفون داره نگاه میکنه چون صدا میومد امدیم تو حیاط گفتم رامین چرا چندتا نون خریدی ماکه دونفریم گفت برای مادرم زنداداشمم خریدم بیا ببریم بهشون بدیم بریم بالا گفتم الان از سرکار میای گفت اره پس میخواستی کی بیام!!اول رفتیم درخونه مادرش نون و که دادیم مادرش گفت شام بیاید پایین ابگوشت گذاشتم بعدازیک هفته تازه یه تعارف به ما کرد.بعد رفتیم درخونه مهسا زنگ که زد مهسا درو باز کرد آرین بغلش بود از تیپ ظاهری مهسا جلوی رامین خوشم نیومد ولی گفتم خونه خودش راحته ماهم یدفعه زنگ زدیم وقت نکرده لباس عوض کنه مهسا به رامین گفت ارین بغلمه نون و بذار روی جاکفشی در و کامل باز کرد و رامین نون‌ و گذاشت رو جاکفشی متوجه مشمای شیرخشک و مای بی بی کنار جاکفشی شدم چیزی که رویا دیده بود و فکر میکردیم اشتباه دیده و یاد حرف رامین افتادم که میگفت تازه از سرکار اومدم و خریدن نون بربری که مهسا خیلی دوست داشت یعنی همه اتفاقی بود.وقتی اون نایلون شیرخشک رو دیدم تمام بدنم یخ کرد مهسا یه تعارف الکی کرد رامین گفت شب پایینیم مهسا گفت اره مامان به منم گفته من فقط گوش میدادم با رامین امدیم بالا به زور اون چندتا پله رو اومدم خیلی حالم بد بود به این فکر میکردم رامین چرا باید بهم دروغ بگه خب من که با کمک کردن به مهسا مشکلی نداشتم دو دل بودم واسه پرسیدن میترسیدم بهم دروغ بگه رامین گفت مریم بریم پایین مامانم اینا زود شام میخورن یه فکری به سرم زد یه تونیک تنگ پوشیدم که یه ذره شکمم بزنه بیرون وبتونم بگم باردارم من که دیگه همه چی رو تحمل کرده بودم اینم روش رفتم یه تونیک نارنجی جذب داشتم اون روپوشیدم موهامم شونه کردم یه شال انداختم روسرم رفتیم پایین مهسا جلوتر از من رفته بود غیر پدرشوهرم رامین کسی نبود شالم و برداشتم نشستم کنار پدرشوهرم بعداز مرگ مسعود خیلی داغون شده بود. گفت دخترم‌ شما که عروسی نگرفتید حداقل یه سفر برید گفتم به رامین مرخصی نمیدن روکرد به رامین گفت بابا اگه مرخصی میدن تا یه مشهد برید تا رامین بخواد جواب بده مهسا گفت بمیرم برای مسعود قرار بود بعده عروسی ما هم آرین رو ببریم زد زیرگریه با گریه اون مادرشوهرمم گریه کرد رامین گفت اگر بخوایمم بریم همه باهم میریم من تنها جایی نمیرم اینم شانس من بود واسه ماه عسل کی دیده دیگه خانوادگی برن!!کلا بیخیال سفر شدم میدونستم غیراعصاب خوردی چیزی نداره بلند شدم رفتم توی اشپزخونه کمک مادرشوهرم .بوی ابگوشت بهم میخورد حال بدی بهم دست میداد مادر رامین متوجه برجستگی شکمم شد گفت مریم چرااینقدر شکمت امده جلو مریضی به زور خندیدم نگاه رامین کردم که داشت نگاه مادرش میکرد دلم و زدم به دریا گفتم باردارم باتعجب نگاهم کرد گفت چی گفتم دست گل رامین الان نزدیک چهار ماهم هست مادرش گفت بس بگو چرا اینقدر عجله داشتید واسه عروسی دخترم دخترای قدیم!!!دنباله حرفش و مهسا گرفت گفت اره دیگه گند بالا آورده بود خانم که هول عروسی بود اگر این بی ابرویی رو بالا نمیاوردی شاید مسعودم الان زنده بود.گفتم ببخشید مهساجان همچین میگی بی ابرویی انگار ما محرم نبودیم صیغه بودیم اشک تمساحی که میریخت پاک کرد گفت خوبه خودتم میگی صیغه عقد نبودی که.بدبخت شوهر جوان مرگ من که بخاطر ندونم کاری شما دوتا پرپر شد. نگاه ارین کرد گفت الان باید بغل باباش بود بوسش میکرد نه یتیم بشه.عملا باحرفهاش منو به غلط کردن انداخته بود که چرا بارداریم رو گفتم.بابای رامین گفت مهساجان این حرفها چیه قسمت مسعود این بوده تقصیر کسی نیست من زنده ام غصه چی ومیخوری؟رامین گفت منم نمردم زنداداش نگران نباش خودم نوکر تو و بچه برادرمم هستم من مقصرم پای اشتباهمم وایمیستم با حرفهای رامین نگاهای مهسا بهم، داشت قلبم از دهنم میزد بیرون تودلم میگفتم کاش میمردی مریم با این زندگیت هیچی از گلوم نمیرفت پایین کنار رامین نشسته بودم اروم گفت چرا چیزی نمیخوری چند تا لقمه از گوشت کوبیده بهم داد متوجه نگاهای مهسا میشدم تاکم میاورد شروع میکرد گریه کردن و اشک میریخت بابای رامین گفت مهسا چرا اینقدر بی قراری میکنی گفت یاد مسعود افتادم عاشق ابگوشتهای مامان بود کلا تخصص خوبی توی جلب توجه کردن داشت باهر هنری بود اون شام و زهر مار ما کرد .بعداز شام میخواستیم بریم بالا مادرشوهرم گفت رامین جان فردا بابات نیست زود بیا مهسا و ببر خونه باباش گفت باشه سعی میکنم زود بیام شایداین حرفها ساده وپیش پا افتاده باشه ولی من از نیت شوم مهسا خبر داشتم و اینجور کمک کردنها عذابم میداد فردا رامین زودتر امد من ازپشت پنجره میدیدم ماشین داداشش و برداشت مهساجلو نشست باهم رفتن. ادامه دارد...
Показать полностью ...
1 228
13
📻 رادیو خانه ی پدری 🌙قصه ی شب نام قصه: امیر ارسلان نامدار ▫️قسمت سوم نویسنده : محمدعلی نقیب الممالک تنظیم برای رادیو : جواد پیشگر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 📻

امیر ارسلان نامدار_3.mp3

1 077
9
📻 رادیو خانه ی پدری 🌙قصه ی شب نام قصه: امیر ارسلان نامدار ▫️قسمت دوم نویسنده : محمدعلی نقیب الممالک تنظیم برای رادیو : جواد پیشگر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 📻

امیر ارسلان نامدار_2.mp3

1 051
9
دست پخت مامان بزرگ 🥰 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🍽

طرز_تهیه_اکبر_جوجه_خوشمزه_همراه_خوراک_گوشت_لذیذ_اکبر_جو_z9rM8_8iaig.mp4

1 062
17
وقتی حقوقِتو پنج روزه خرج کردی همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

1 106
24
دوستان عزیزم تاکید میکنم بهتون هیچوقت، هیچ جا، شخصیت و احترامتون رو به احساس نفروشین! آدما بهتون رحم نمیکنن، پشت خودتونو حداقل خالی نکنین…
1 026
5
و زندگی همین مجال تماشا است...

IMG_1479.MP4

1 097
8

file

1 154
9
ادامه دارد 《گلسرخ و گل یاس🌺🍃 》
گلسرخی با گلبرگهایی از یاس
داستان گلسرخی با گل برگهایی از یاس به قلم حمیرا آریانژاد (مرتضوی)
2
0
🖌 دریا 🌊د🌊 دریا لادن داد زد دروغه به خدا دروغه چند روز پیش که لباسامو شسته بودم اومدم دیدم پارچه ای که روی لباسا پهن میکنم افتاده زمین حاج آقا مگه خودشما از این موضوع عصبانی نشدین؟ مگه داد و بیداد نکردین؟ زینت که مرجان رو خوابونده بود و اومده بود بیرون گفت حتما لباسم پا داشته و سر از بقچه آقا جهان دراورده از کجا معلوم کار خودت نبوده باشه که اینجوری بخوای سر همه رو شیره بمالی . لادن گفت زینت خانم تو رو خدا نگین . خدا رو خوش نمیاد زینت وقیحانه تر گفت خدا رو خوش میاد تو بخوای شوهر مردم رو تور کنی؟ لادن گفت به خدا این طوری نیست . این آقا که الان مثه آفتاب پرست رنگ‌ عوض کرده روزگارمو سیاه کرده بود . همون شب که رفته بودم توی زیر زمین .. جهان گفت بله همون شبم من اومدم توی حیاط یه کم هوا بخورم دیدم از توی زیر زمین صدا میاد رفتم دیدم بله خانم .... بعد زبونشو گاز گرفت و گفت روم نمیشه زینت رو کرد به لادن و  گفت آهاااان پس شیشه نوشابه و این حرفا همش کلک مرغابی بود . لادن  با زاری و در حالیکه صداش گرفته بود نشست روی زمین و گفت دروغه به خدا دروغه شهره به خدا همش دروغه جهان هجوم برد سمت لادن و گفت اسم این فرشته پاک و معصوم رو به دهن کثیفت نیار عم قزی اومد جلو  و خودشو سپر لادن کردو گفت اگه سرانگشتت به این زن برسه خونتو میریزم داوود گفت نههههه بابا انگار ما اینجا مدادیم وایسیم و تو جهان رو بزنی و بعد با بی حیایی تموم گفت ببینم نکنه به تو هم حالی داده که اینقدر هواشو داری ؟ عم قزی برگشت و خودشو انداخت روی داوود و حالا نزن که کی بزن طوبی شروع کردن به دادو فریاد زدن . مرجان از صداهای تو حیاط از خواب پرید و اومد دم پنجره و شروع کرد به گریه کردن . محمود و جهان نمیتونستند حریف عم قزی بشن . بالاخره به هر زوری بود جدا شون کردن داوود گفت بابا مامان راست میگه تو اینو پر روش کردی فردا میدم بچه های کارگاه  جوری بزننش که صدای سگ بکنه . یکهو مهیار از اتاق اومد بیرون بیل رو از توی باغچه ورداشت و چند بار محکم روی قوز عم قزی زد و گفت دست رو بابای من بلند میکنی زینت داد زد داوود جلوشو بگیر الان میزنه سقطش میکنه داوود بیل رو از دست مهیار گرفت و گفت ولش کن بذار فردا بشه . یکهو شهره داد زد بسه تو رو خدا بسه دیگه من حالم بده خیلللی حالم بده لادن گفت الهی بمیرم به خدا من تقصیری ندارم به کی قسم بخورم که دروغ نمیگم . میخوای بیا برو از دریا بپرس جهان گفت زن برو از خدا بترس  برو توبه کن و بیخود  پای اون طفل بیگناه رو هم  وسط این لجنزار باز نکن . لادن درمونده از همه جا رفت پایین پله ها روبروی شهره وایساد و گفت شهره جون به جون دریا این بی صفت بارها و بارها دور از چشم تو به من ابراز علاقه کرد جلوی راهم سبز شد  اما من پسش زدم خدا میدونه که چند وقتیه از هر فرصتی استفاده میکرد و مزاحمم میشد شهره با گریه گفت پس چرا به من نگفتی؟ لادن گفت به قرآن ترسیدم . ترسیدم‌ برای خودت و بچه ات اتفاقی بیفته . شهره گفت فکر میکنی حالا با دیدن این وضعیت حالم خوبه؟ دارم قالب تهی میکنم . اصلا روح داره از بدنم جدا میشه . بعد به دیوار تکیه داد و با گریه گفت چقدر دوستت داشتم چقدر سعی کردم برات خواهری کنم اما ببین تو با من چیکار کردی لادن با التماس گفت اگه فکر میکنی من دارم دروغ میگم پس عم قزی چی میگه ؟ اونم داره دروغ میگه؟ جهان گفت از روباه پرسیدن شاهدت کیه گفت دمم. شهره گفت آخه از عم قزی چی بپرسم . اون وقتی رسیده که تو تو اتاق ما بودی اونم بدون لباس . تو.... تو وقتی من هستم اونقدر باید اصرار کنم تا بیای تو اتاقم حالا چطور نصفه شب با این وضعیت سرو کله ات تو اتاق ما پیدا شده . لادن با زاری گفت اومدم دنبال عروسک . شهره گفت پیداش کردی ؟ لادن با صدایی شبیه ناله گفت نه طوبی گفت اونوقت تو این خونه به این  بزرگی فقط توی اتاق شهره دنبال عروسک بچه ات میگشتی  بی حیا . لادن ملتمسانه گفت به روح داریوش قسم ... مشت حاجی دهن لادن رو پر خون کرد و همونطور که موهاشو دور دستش میپیچید و لادن رو به سمت اتاقش میکشوند فریاد زد خفه شو هرزه اسم بچه منو نیار گورشو توی همین باغچه بکنید میخوام همینجا چالش کنم . شهره فریاد زد نه آقاجون که پاش سر خوردو از پله ها  افتاد 🌊 پشت در اتاق وایساده بودم جرات نمیکردم از در اتاق برم بیرون . خودمو خیس کرده بودم و میترسیدم برم بیرون و همه ببین و دعوام کنن . که یکهو بابا بزرگ با پاش در اتاق رو وا کرد و مامانو پرت کرد توی اتاق و شروع کرد به کتک زدن مامان با مشت با لگد با کمر بند دویدم جلو و دست بابا بزرگ رو گرفتم بابا بزرگ دستشو از توی دستم کشید و هلم داد دوباره دویدم جلو و اینبار بابا بزرگ محکمتر هلم داد و .... 
Показать полностью ...
گلسرخی با گلبرگهایی از یاس
داستان گلسرخی با گل برگهایی از یاس به قلم حمیرا آریانژاد (مرتضوی)
1 141
8
ادامه دارد 《گلسرخ و گل یاس🌺🍃 》
گلسرخی با گلبرگهایی از یاس
داستان گلسرخی با گل برگهایی از یاس به قلم حمیرا آریانژاد (مرتضوی)
1
0
دریا 🌊 د 🌊  دریا 🖌 جهان که شهوت سراسر وجودشو گرفته بود با روشن شدن برق هم به خودش نیومد دیوونه وار دنبال لادن میگشت اما جلوی در عم قزی رو دید با فریاد گفت آی حیوون تو اینجا چیکار میکنی ؟ عم قزی داد زد خفه شو تو حیوونی مرتیکه بی سر و پا . خجالت نمیکشی  این زن بیچاره رو  اینجا گیر انداختی ؟ جهان نیم تنه اشو تنش کرد و گفت این فضولیا به تو نیومده گم شو برو بیرون و عم قزی رو هل داد بیرون عم قزی یقه جهان رو گرفت و کشید بیرون و با هم گلاویز شدند و از بالای پله های راهرو افتادند توی حیاط عم قزی هر چی قدرت داشت توی مشتاش جمع کردو به سر و صورت جهان میکوبید که یکهو حاج محمود فریاد زد اینجا چه خبره ؟ عم قزی که روی سینه جهان نشسته بود اصلا صدای حاج محمود رو نشنید همون طور به کتک زدن جهان ادامه داد . حاج محمود اومد جلو و با زور عم قزی رو از روی جهان بلند کرد طوبی دوید سمت جهان و از روی زمین بلندش کرد و گفت خدا مرگم بده چی شده ؟ بعد با پاش یه لگد زد به عم قزی و گفت چی شده کاه و یونجه ات دیر شده ؟ جهان مثه سگی که دم خونه صاحابش شیر میشه چند تا مشت و لگد حواله عم قزی کرد حاج محمود داد زد بسه دیگه اینجا چه خبره ؟ جهان همون طور که با دستش خون رو از دهن و صورتش پاک میکرد گفت هیچی قلاده اش پاره  شده اگه شما از راه نرسیده بودید حتما من کشته بود . پست فطرت . عم قزی گفت پست فطرت  منم یا تو ؟ طوبی با پشت دستش زد تو دهن عم قزی و گفت خفه شو عم قزی گفت چرا خفه شم ؟ ازش بپرسین چرا دعوامون شد ؟ چرا میخواستم بکشمش ؟ دِ یالا بپرسین حاج محمود با تعجب از اینکه چه چیزی باعث شده خونه شاگردِ آروم و ساکت و حرف شنوش اینطوری داد بزنه  با صدای بلند گفت چرا از اون بپرسم از تو میپرسم  تو بگو چی شده ؟ عم قزی گفت والله روم نمیشه چی بگم؟ حالا دیگه شهره و زینت و مهیار و داوود که مرجان تو بغلش خوابیده بود از راه رسیده بودند . داوود گفت این چه وضعشه ؟ چی شده بابا ؟ شهره تا سر و صورت خونی جهان رو دید محکم توی صورت خودش کوبید و گفت خدا مرگم بده کی این بلا رو سرت اورده ؟ طوبی با دستپاچگی  گفت هیچی مادر هیچی نشده حالش خوب خوبه تو خودتو ناراحت نکن . بعد اشاره کرد به عم قزی و گفت مار تو آستینمون پرورش دادیم . این مرتیکه کج و کوج غلط زیادی کرده و دست روی بچه ام بلند کرده ؟ شهره به عم قزی نگاه کرد و گفت آره عم قزی؟ ولی آخه چرا ؟ جهان که آزارش به یه مورچه هم نمیرسه عم قزی هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین . داوود مرجان و داد بغل زینت و گفت تو با بچه ها برین تو اتاق . زینت گفت اما داوود داد زد اما نداره  زود باش برو تو اتاق تا نگفتمم بیرون نیا . بعد نزدیک عم قزی شد و گفت  عم قزی ما در حق تو بدی کردیم و خودمون خبر نداریم؟ بعد آروم گفت خودت میدونی من میونه خوبی با جهان ندارم ولی واقعیت اینکه این بنده خدا الان چند ساله داماد ماست کاری به کار کسی نداره عم قزی گفت مطمئنی ؟ طوبی گفت اِاِ ببین حاجی تقصیر توئه که این اینقدر پر رو شده . حاج محمود گفت اگه همه ساکت بشن من میتونم بفهمم این دعوای خونی سر چی بوده ؟ جهان جلو اومد و گفت هیچی حاجی سر ناموس سر آبروی خاندان مجد سر .. عم قزی گفت خوبه پس میخوای اعتراف کنی جهان گفت دهنتو ببند وگرنه بد میبینی عم قزی گفت باشه حالا که خودت داری میگی من ساکت میمونم . جهان گفت حاجی  تو رو خدا حلال کنید اما . حاجی گفت  آخه مرد ما رو جون به لب کردی دِ حرف بزن ببینم موضوع چیه؟ جهان رو کرد به شهره و گفت عزیز دلم تو رو خدا منو ببخش ولی مجبورم راستش حاجی این زنیکه حاج محمود گفت زنیکه کیه ؟ گفت همین عروست خوبی های من و شهره رو به یه حسابایی گذاشته و امشب پاشده بود اومده بود اتاق ما . هرچی التماسش کردم هرچی دلالتش کردم و بهش گفتم تو خواهر این دنیا و اون دنیای منی زیر بار نرفت و بی حیا جلوی من شروع کرد به لباساشو دراوردن که یکهو این ناقص الخلقه از راه رسید و شروع کرد به کتک زدن من . عم قزی داد زد دروغه به خدا دروغه اصلا من با صدای التماسای لادن خانم درو شکستم جهان گفت مرتیکه خر قبل از اینکه شروع کنی به کتک زدن من باید اول از خودت میپرسیدی نصفه شبی این بی حیا لخت و عور تو اتاق من چیکار میکنه ؟ یکهو لادن از اتاق اومد بیرون و داد زد اومدم عروسک بچه مو وردارم جهان پوزخندی زد و گفت عروسک؟ کدوم عروسک ؟ یه چیزی میگی مرغ پخته تو قابلمه خنده اش میگیره . نذار دهن من وابشه تو که خودت میدونی اولین بارت نیست که برام چشم و ابرو اومدی . حاجی روم سیاه دیروز پریروز  به بهانه مراقبت از شهره اومده بود  تو اتاقمونو زیر پیرهنشو گذاشته بود قاطی لباسای من که به خیال خودش منو از راه به در کنه . بعد هم رفت زیر پیرهن صورتی لادن رو اورد
Показать полностью ...
گلسرخی با گلبرگهایی از یاس
داستان گلسرخی با گل برگهایی از یاس به قلم حمیرا آریانژاد (مرتضوی)
906
4
Последнее обновление: 11.07.23
Политика конфиденциальности Telemetrio