статистика аудитории علی سلطانی

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine

@aliii_soltaniiii

همیشه که ورق برنمی‌گرده؛ گاهی هم کتاب بسته میشه 🫰🏻

برو ببین واسه تو کیه. اسکرین شات بگیر ازش با این‌ نوشته براش بفرست 💌🫠

تغییر می‌دونی یعنی چی؟ یعنی توی سرچ تلگرام اون بالا، سمتِ چپ پروفایل نفر اول تغییر می‌کنه به مرور. تلگرام بهت می‌گه که بیشترِ وقتت رو با کی چت می‌کنی:))) می‌گه که کی برات بیشتر وقت می‌ذاره 🫰🏻

دیگه مهم‌ نی کی میخره برات رُزتو :) @aliii_soltaniiii

«می‌خوای راجع‌بش حرف بزنیم؟» اگه در برابر این سوال از طرفِ دوستت یا همسرت یا خانواده‌ت یا پارتنرت سکوت کردی یعنی به روانشناس و مشاور نیاز داری تا راجع‌به موضوعاتی که روان‌ت رو زخم کرده حرف بزنی! ۹ اردیبهشت رو به تمام روانشناس‌های شریف و دلسوز و دانشجو‌های روانشناسی که رسالت‌شون «شفای روح» آدم‌هاست تبریک می‌گم. @aliii_soltaniiii

همه از کنارم گذشتند؛ به جز تو که از درونم گذشتی :) جبران خلیل جبران @aliii_soltaniiii

یادت نره برای چیزایی که الان داری، یه روزی دعا کردی و آرزوشونو داشتی 🌱

برایِ امشبِ تو با چشمایِ بسته گوش کن... @aliii_soltaniiii

روزِ آشناییمون هستا لعنت به اون روز دُختر نیستی که بفهمی...

00:00

بسته‌ی تولد اردیبهشت زیرِ ده‌تا باقیمونده برای ثبت سفارش به سایت زیر مراجعه کنید @ali-soltani.com @ali-soltani.com ثبت سفارش راحت و ارسال سریع ☝🏻💌🤍

کد رهگیری بسته‌های ارسالی برسد به ❤️ تو

تو نور بودی، این را از روشنیِ خانه‌ فهمیدم :)

اگه هنوز خوابت نبرده این موسیقی برایِ توعه 🫂🤍 @aliii_soltaniiii

دُختر نیستی که بفهمی...

00:00

سوالم را تکرار می‌کنم: چرا می‌خواستی خودتو بکشی؟ توی چشم‌هایم نگاه می‌کند و می‌گوید: چون نمی‌دونستم چرا باید زنده باشم . از کتابِ 📚 و تنها عشق چاره‌ساز است. #علی_سلطانی سفارش کتاب از سایتِ زیر 👇🏻 http://ali-soltani.com «تمامی کتاب‌ها با عشق به نامِ سفارش‌دهنده امضا می‌شوند»♥️

برایِ تو که نا اُمیدی 🌱 @aliii_soltaniiii

عزیزم تو اجتماعی نیستی، دَمِ دستی هستی :)

برایِ جمعه @aliii_soltaniiii

زن نیستی نمی‌دونی با کسی که دوستش نداری هر روز زندگی کردن یعنی هر روز داره بهت تجاز میشه ...

شنیدنِ جمله‌ی میام پیشت از کسی که دل‌تنگشی >>>>>>>

عزیزِ من؛ غصه‌ی چیزایی که از دست دادی رو نخور! حتی اگه کل دنیا به اسم تو باشه و از دستش بدی... بازم چیزی از دست ندادی! الان شاید پذیرفتنش سخت باشه برات اما می‌دونی کی دقیقاً می پذیری؟ اگه شانس بیاری و دم مرگ توان فکر کردن داشته باشی اونموقع می‌فهمی اونموقع باور می‌کنی اونموقع می‌پذیری که همه‌ش یه بازی بوده یه رویا ... یه خواب ! فقط اونموقع دیره دیگه! بیا و قبول کن! بيا تلخ نکنیم زندگی رو با غصه خوردن با حرص خوردن برای چیزایی که از دست دادیم! چون اصولاً ما صاحب هیچی نیستیم که بخوایم از دستش بدیم! ما فقط تَوَهُم مالكيت داریم، همین! دلت آروم رفیق (قلب) #علی_سلطانی @aliii_soltaniiii

إخفاء الاشتياق اختناق… کتمانِ دلتنگی بند آمدن نفس است…! #جبران_خليل_جبران

دُختر نیستی که بفهمی

00:00

تلفن را خاموش می‌کند و سیگار را روشن و بعد روی برگه می‌نویسد جمعه‌ی هفته بعد دیدار با مادر. دیروز هم روی برگه‌ی دیگری نوشته بود آخر اردیبهشت سفر. دیوار اتاقش پُر است از این برگه‌ها که زندگی‌اش را به تعویق انداخته. قبل از اینکه تلفن را بردارد و با مادرش حرف بزند تلفن رفته بود روی پیغام گیر و مادرش گفته بود: یه سال و نیم شد که ندیدمت... بعد گوشی را برداشته بود و ذوب شده بود رفته بود توی کابل‌های تلفن. با من هم چیزی نمی‌گوید، مدت‌هاست توی سکوت هم شریک هستیم. همیشه زندگی را ارزان فروخته تا رویاهایش را بخرد! رویاهایش هم همیشه گران‌تر از زندگی‌اش بوده‌اند و مدام توی این اختلاف که شبیه برزخ است زندگی کرده. عجله دارد هی از اتاق به حمام می‌رود و از حمام به آشپزخانه. زنگ خانه را می‌زنند. سارا پشت در است. با یک قابلمه زرشک پلو. مسعود عاشق این است که صبحانه پلو بخورد. اما قابلمه را از سارا می‌گیرد و می‌گذارد توی یخچال برای شام. وقت برای آشپزی ندارد. همچنین برای فیلم دیدن و کتاب خواندن. سارا نشسته است روی صندلی کنار پنجره اما احساس می‌کند با صندلی فرقی ندارد. مسعود نمی‌بیندش...! پا می‌شود برود. پای راستش لنگ می‌زند. مسعود می‌رود دنبالش. و راجع به پایاش می‌‌پرسد. سارا می‌گوید چند ماه است که آسیب دیده. مسعود می‌پرسد چرا من خبر ندارم؟ سارا همانطور که دارد در را می‌بندد که برود می‌گوید: چون خیلی وقته باهم قدم نزدیم... به فاصله یک ربع مسعود هم از خانه می‌زند بیرون. چهل دقیقه گذشته است که تلفن خانه زنگ می‌خورد. یک نفر آن طرف خط هراسان نسبتم با مسعود را می‌پرسد می‌گویم هم خانه‌ایم! وقتی می‌رسم بیمارستان پزشک می‌گوید تصادف خیلی سختی بود، متاسفم. صریح می‌گوید، سخت می‌شنوم، سخت می‌بینم. راه می‌روم. می‌نشینم. آب می‌خورم، سیگار می‌کشم. آب میخورم، سیگار میکشم. آب می‌کشم، سیگار می‌خورم! می‌رسم خانه پیغام گیر تلفن را روشن می‌کنم مادر مسعود پیغام گذاشته: فخری خانم با پسرش دارن میان تهران، منم همراهشون میام دلم طاقت نداره توام اینجوری از کارات نمی‌مونی. می‌لرزم... می‌روم توی اتاق مسعود. پنجره را باز می‌کنم. برگه هایی که به دیوار چسبانده، شبیه زنگلوله‌های غلافِ شمشیر هفت سامورایی در سکانس پایانی فیلم، سر قبر شروع می‌کنند تکان خوردن. تاریخِ روی برگه‌ها از تاریخی که در گواهی فوت ثبت شد جلوتر هستند. تکیه می‌دهم به دیوار و جذبِ زمین می‌شوم. نه قابلمه‌ی زرشک پلو به شام رسید نه لب‌هایش به دست و گونه‌ی مادر نه قدم‌هایش به قدم‌های سارا... زندگی‌اش هیچ وقت شروع نشد. #علی_سلطانی @aliii_soltaniiii

فکت: هیچ جایی جز تلگرام مناسب چت کردن نیست :)🫰🏻

+ خیلی ساکتی - ممنونم کنار تو راحت نیستم.