Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
КатегорияНе указано
Гео и язык канала

статистика аудитории ڪافـ☕️ـہ دونفـ☕ـره(دنیای عجیب)

🍁ⓦⓛⓒ🍁 #ⓟⓘⓒ:)🍁 #ⓣⓔⓧⓣ:)🍁 #ⓑⓕⓕ:)🍁 #ⓜⓤⓢⓘⓒ:)🍁 🍁Queendom🍁 هٓـركٓسيـ ليـاقٓتـ🍓💎 دُختٓـر بـودٓنـ را نٓـدارٓد🌙👧🏼 يِكـ دُختٓـر هٓميـشهـ🌿☀️ بٓـرٓندِه آستـ 🙈🍁 
Показать больше
12 0320
~0
~0
0
Общий рейтинг Telegram
В мире
51 927место
из 78 777
В стране, Иран 
9 498место
из 13 357

Пол подписчиков

Если это ваш канал, тогда можете узнать какое количество женщин и мужчин подписаны на канал.
?%
?%

Язык аудитории

Если это ваш канал, тогда можете узнать какое распределение подписчиков канала по языкам
Русский?%Английский?%Арабский?%
Количество подписчиков
ГрафикТаблица
Д
Н
М
Г
help

Идет загрузка данных

Время жизни пользователя на канале

Если это ваш канал, тогда можете узнать как надолго задерживаются подписчики на канале.
До недели?%Старожилы?%До месяца?%
Прирост подписчиков
ГрафикТаблица
Д
Н
М
Г
help

Идет загрузка данных

Почасовой прирост аудитории

    Идет загрузка данных

    Время
    Прирост
    Всего
    События
    Репосты
    Упоминания
    Посты
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    عزیزای دلم رمان دنیای عجیب فصل سومش بسیااار طولانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده 👇👇
    1 076
    0
    #پارت۱۲۴۵ - نه، برو من پسر خوبیم - آره جون عمت! رفتم زیر آب؛ چشم افتاد به مایوش. اومدم بالا. گفت: چی شد؟! - هیچی! اونجا راهش طولانیه؛ از همینور میرم! با هر جون کندنی بود، خودمو رسوندم بالا. گفت: اینجوری بخوای بری یخ می کنی. - می دونم پسر خوب! می خوام حوله ی تو رو بپوشم؟ - چی؟! پس خودم چی؟ - برات میارم! - همینجا لباساتو در میاری؟ - من که چیزی ندارم؟ چیو می خوای نگاه کنی؟ - خب منم همینو می گم دیگه؟ اینجا که نامحرمی نیست؟ دوتامونم مردیم! لباساتو در بیار! دیگه نمی دونستم چی بهش بگم . دیگه مغزم از جواب دادن هنگ کرده بود. با حرص حوله رو برداشتم. حالا کجا لباسمو دربیارم؟! چشمم افتاد به یه اتاق کوچیک دو متری. رفتم اونجا، درو که بستم، داد زد: - کمک نمی خوای؟! - نه! لطف عالي مستدام حوله رو پوشیدم . ایول! بلند بود، تا ساق پام. موهام فر درشت عسليمو باز کردم، اومدم بیرون. آرمان همینجور که شنا می کرد، چشمش افتاد به من.
    Показать полностью ...
    1 940
    5
    #پارت۱۲۶۴ وایساد و سوت زد و گفت: لیدی! شما کجا بودید؟ - جلوی چشم کورت! منو نمی دیدی! کلاهشو انداختم رو سرم. گفت: آره، راست می گی چون روزای اول همش گربه می دیدمت ! بعد شدی یوزپلنگ شکاری که همش به من می پریدی! بعد که آدم شدی، فهمدیم با بقیه فرق داری. - ببین! آب گرم خورده به کله ی کچلت... چرت می گی؟ - حقیقت محضه عزیزم! مگه کله کچلم چشه؟ - خوشم نمیاد ازش! - مگه موهای بلند دوست داری؟ - آره. می خوام بدونم ریخت تو با مو چه شکلی می شه؟ - باشه؛ موهامو بلند می ذارم. - تا دو ماه دیگه این مو رشد می کنه؟! - موهای من سریع الرشد به یک ماه نکشیده تا شونم رسیده! - ببینیم و تعریف کنیم! با تنها لباسم که حوله بود، به اتاقم رفتم و لباس پوشیدم . یه حوله ی دیگه از اتاق آرمان برداشتم و براش بردم . وقتی از استخر اومد بیرون، پشتمو بهش کردم. حوله رو پوشید . از پشت بغلم کرد. سعی کردم خودمو از دستش رها کنم. گفتم: ولم کن! چیکار می کنی؟! - خب بغلت کردم! - امشب زده به سرت؟ این کارا چیه؟! عزیزای دلم رمان دنیای عجیب فصل سومش بسیااار طولانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده 👇👇
    Показать полностью ...
    2 271
    5
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    1 946
    0
    عزیزای دلم رمان دنیای عجیب فصل سومش بسیااار طولانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده 👇👇
    3 328
    1
    #پارت۱۲۴۴ خندید و گفت: پس بدن بدون موی من خوشگله - آره، خوشگله! مبارکت باشه! با لبخند گفت: شنا کنیم؟ داد زدم: نه! کمی اومد جلو. گفتم: یه کمی دیگه بیای، می زنمت! - نگو، ترسیدم! - برو روسریمو بیار! - به من چه؟ خودت برو دستمو گذاشتم لبه استخر، خواستم برم بالا. نتونستم. دوباره افتادم تو استخر. آرمان گفت: حالا بودی؟ داد زدم: باشم که چیکار کنم؟ با شیطنت گفت: لاو بتروکنیم! - خجالتم خوب چیزیه ها! - جدی؟! کجا می فروشن؟! پله های استخر اونور بود. یعنی مجبور بودم برم اونور و از اونجا بیام بالا و از اونجایی که این آقا کرم می ریزه، ریسک نمی کنم. ولی از ناچاری گفتم: - می خوام برم اونور خندید و گفت: خب برو - اذیت نکني؟!
    Показать полностью ...
    3 618
    12
    #پارت۱۲۴۳ - خیلی بی ادبی - فکر کردی فقط خودت بچه پررویی؟! - نه.. ولی فکر نمی کردم پرروتر از منم پیدا بشها - اون آبمیوه رو بیار آبمیوه رو برداشتم و با چشمای بسته راه می رفتم که گفت: بازیت گرفته؟! چشماتو باز کن، می افتي یکی از چشمامو باز کردم. وقتی فهمیدم کجاست، دوباره بستم و گفتم: - روزای اول گفتم تا لباس نپوشی، نگات نمی کنم! - حالا نه اینکه ماشاا... کم لخت دیدیم؟! چشماتو باز کن! خواستم چیزی بگم که پام لیز خوردم و رفتم تو استخر. آرمان چنان قهقهه ای زد که صداش تو سالن پیچید و گفت: رکورد هر چی افتادنه، امروز شکوندی؟ آخه دخترا تو که چشم باز می افتی، دیگه چشم بستنت چیه؟! روسریم باز شد. بخاطر لگنم نمی تونستم شنا کنم. وایسادم. رو به روی هم وایساده بودیم. نگاش کردم؛ فقط عضله بود بازوهاش. شونش، سینه ی پهنه مردونش... با چشمای پر شیطنت گفت: خب، نظرت چیه؟ - چی؟ - بدنم دیگه؟ البته اگه آنالیزت تموم شده! - خیلیم بدنت زشته! - بدنای پر مو دوست داری؟! اونایی که از بالای پیراهنشونم می زنه بیرون و دستای پشمالو که انگشتاشونم مو داره. بعد می خوان دختر رو نوازش کنن، دختره فقط مو حس می کنه! یا وقتی... داد زدم: بسه! آه حالمو بهم زدی!
    Показать полностью ...
    3 440
    9
    عزیزای دلم رمان دنیای عجیب فصل سومش بسیااار طولانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده 👇👇
    3 782
    1
    #پارت۱۲۴۲ با حرص و لنگون لنگون از پله ها اومدم پایین و رفتم به اتاقم و تشکمو پهن کردم و بخاطر درد باسنم، رو شکمم دراز کشیدم. چند دقیقه بعد، خاتون اومد و گفت: شیرین جان درد داری؟! همین جور که خوابیده بودم، گفتم: نه، خوبم! - آخه مادر! تو چه جوری راه می ری؟! اصلا مشکل از تو نیست؛ چشمت زدن. باید برات اسفند دود کنم. - آره حتما اینکارو بکن! - آقا گفته اگه خیلی درد داری، بگه آقای دکتر بیاد. - من هرچی می کشم از دست این آقا و دار و دستشه. با بردیا بیچاره چیکار دارید؟ حالم خوبه؛ نمی خواد. - می گم مادر؟ شاید شکسته باشه؟ با تعجب سرمو بلند کردم و نگاش کردم. زدم به باسنم و گفتم: این بدمصب اگه شکسته بود که من نمی تونستم روش راه برم؟! خاتون خندید و گفت: حالا خوبه درد می کنه و اینجوری روش می زنی؟ تا شب استراحت کردم. با نسخه ی خاتون، کمی بهتر شدم. قبل از شام آرمان زنگ زد که می خواد بره استخر؛ منم آب میوه براش بردم. تو استخر شنا می کرد. بدون اینکه نگاش کنم، لیوانو گذاشتم رو میز. وقتی لب استخر دستاشو گذاشت، گفتم: - یه سوال بپرسم؟ - بپرس! - این آبمیوه هایی که می خوری، همون جا تخلیه می کنی؟ خندید و گفت: اگه می خوای بدونی، بیا نگاه کن
    Показать полностью ...
    3 759
    9
    #پارت۱۲۴۱ تو صداش رگه های خنده بود. گفت: خیلی درد داره؟ به چشمای خمار و لبخند شیطنتش نگاه کردم. از این لبخندش خوشم نیومد. انگار قصد و منظوری داره. یهو لبخندش نابود شد؛ می دونستم لبخندای این دومی نداره. داشت صورتشو می آورد جلو. این چرا داره اینجوری می کنه؟! کم کم نفسای گرمش و بوی عطر صورتشو حس کردم. لبش در چند میلیمتری لبم بود. باید از دستش در برم. آروم خودمو از دیوار می کشیدم پایین. به محض اینکه درد لگنمو حس کردم، سریع بلند شدم و گفتم: آخ! نگاش کردم دیدم ریز ریز می خنده. گفت: چیه پشیمون شدی؟! - من کی خواستم با تو لب بدم که الان بخوام پشیمون بشم؟! - من کی خواستم تو رو ببوسم؟ - پس چرا صورتتو آوردی نزدیک؟! - خب به لبم نگاه کردی؛ گفتم شاید به زبون بی زبونی داری می گی بوس می خوای؟ - هه من عقده ی بوسم پیدا کنم، تو رو نمی بوسم! - مگه بردیا هم گذاشته تو عقده ای بشی؟ چیزی نگفتم. دو قدم رفتم که باز لگنم درد گرفت. دستمو گذاشتم روش. گفت: می خوای بگم بردیا بیاد نگاش کنه؟! شاید شکسته باشه. با حرص سرمو چرخوندم. دیدم با لب خندون داره به باسنم نگاه می کنه. اعصابم خرد شد. بی شرم و حیا! خجالتم نمی کشه! گفتم: حاجی! چشماتو بیار بالاتر، دیدبانی بالاتره اول با تعجب نگاه کرد، بعد که فهمید می گم به چشمام نگاه کن، بلند خندید.
    Показать полностью ...
    3 528
    7
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    3 466
    0
    #پارت۱۲۳۹ گفتم: سلام! برگشت گفت: سلا... بقیه حرفش بخاطر تعجب حذف شد. با تعجب و کمی شوک و خوشحالی اومد جلو و گفت: - شیرین خودتی؟ - بله خود خودمم اومد جلو، صورتمو بوسید و گفت: ماشاا... هزار ماشاا... چقدر خانم شدی! اگه می دونستم انقدر خوشگل می شی، همرات تا آرایشگاه می اومدم، برات اسفند دود می کردم چشمت نزنن! دوباره نگام کرد و با خوشحالی ازم تعریف می کرد و باز نصحیت شروع شد که اگه جلو آقا اینجوری باشی ، شاید مهرت به دلش بشینه و عروس این خونه بشی. منم گفتم فرحنازم دست رو دست می ذاره و می گه مبارکه! الهی به پای هم پیر بشید! بعد از نیم ساعت بحث کردن، رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و به مش رجب مریض هم سر زدم. اونم بعد تعریف و تمجیدی که از صورتم به عمل آورد و کمی صحبت، از اتاقش اومدم بیرون. ساعت دوازده، خاتون نهار آرمانو می کشید. گفت: شیرین جان! یه زحمتی بهت بدم انجامش می دی؟ - زحمتی نیست؛ بگید! - آقا گفته دفتر کارشو تمیز کنم... پامم که می دونی چقدر درد می کنه ... می شه... حرفشو قطع کردم و گفتم: خاتون جون! صد دفعه گفتم کاری داری بگوا خواهش و تمنا نکن! با خوشحالی گفت: دستت درد نکنه! - خواهش می کنم! میز اتاق آرمانو چیدم. وقتی نشست، گفت: می بینم که خودتو تا اینجا سالم رسوندی!
    Показать полностью ...
    1
    0
    #پارت۱۲۴۰ - آره! بخاطر دعاها و نذر و نیازای تو بوده! - از کجا فهمیدی؟ - از اونجایی که خیلی به فکرمی! خندید و چیزی نگفت. بعد نهار، ظرفا رو شستم و با یه تی و سطل رفتم اتاق کارش که دیدم خودشم پشت میز نشسته و به به پرونده نگاه می کنه . سرشو بلند کرد و گفت: تو می خوای اینجا رو تمیز کنی؟ ! - آره. - پس خاتون کجاست؟ - پاش درد می کرد . - آها... پس قربون دستت، خوب کف زمینو تمیز کن! با حرص و عصبانیت اتاقشو تمیز کردم. وقتی کارم تموم شد، نزدیک در بودم که پام لیز خورد و با جیغ و ضرب رو باسن، محکم خوردم زمین. بلند گفتم: آیی آرمان چنان قهقهه ی بلندی زد که تو این چند هفته ندیده بودم . احساس کردم لگنم شکست. از درد، چشمامو فشار می دادم. گفت: کوزت جان مجبور نیستی انقدر زمینو بسابی که بیفتی! خواستم بلند شم، بخاطر درد زیادش نتونستم. کنارم زانو زد؛ دستشو گذاشت دور کمرم و بلندم کرد. سریع ازش جدا شدم و به دیوار تکیه دادم. گفت: آخه من نمی دونم زمین صاف خدا چه مشکلی داره که تو بشر نمی تونی روش راست راه بری؟ دستمو گذاشتم رو باسنم و آروم گفتم: اوه، اوه
    Показать полностью ...
    3 899
    11
    #پارت۱۲۳۹ گفتم: سلام! برگشت گفت: سلا... بقیه حرفش بخاطر تعجب حذف شد. با تعجب و کمی شوک و خوشحالی اومد جلو و گفت: - شیرین خودتی؟ - بله خود خودمم اومد جلو، صورتمو بوسید و گفت: ماشاا... هزار ماشاا... چقدر خانم شدی! اگه می دونستم انقدر خوشگل می شی، همرات تا آرایشگاه می اومدم، برات اسفند دود می کردم چشمت نزنن! دوباره نگام کرد و با خوشحالی ازم تعریف می کرد و باز نصحیت شروع شد که اگه جلو آقا اینجوری باشی ، شاید مهرت به دلش بشینه و عروس این خونه بشی. منم گفتم فرحنازم دست رو دست می ذاره و می گه مبارکه! الهی به پای هم پیر بشید! بعد از نیم ساعت بحث کردن، رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و به مش رجب مریض هم سر زدم. اونم بعد تعریف و تمجیدی که از صورتم به عمل آورد و کمی صحبت، از اتاقش اومدم بیرون. ساعت دوازده، خاتون نهار آرمانو می کشید. گفت: شیرین جان! یه زحمتی بهت بدم انجامش می دی؟ - زحمتی نیست؛ بگید! - آقا گفته دفتر کارشو تمیز کنم... پامم که می دونی چقدر درد می کنه ... می شه... حرفشو قطع کردم و گفتم: خاتون جون! صد دفعه گفتم کاری داری بگوا خواهش و تمنا نکن! با خوشحالی گفت: دستت درد نکنه! - خواهش می کنم! میز اتاق آرمانو چیدم. وقتی نشست، گفت: می بینم که خودتو تا اینجا سالم رسوندی!
    Показать полностью ...
    3 753
    7
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    3 651
    0
    #پارت۱۲۳۷ - یک... دو... سه! خودمو پرت کردم رو تخت. آخیش بچه نرمه! با جیغ و خنده ، عین بچه ها ذوق کردم. برای اولین بار تو زندگیم به آرزوم رسیدم و تونستم خودمو رو تخت پرت کنم. به سه ثانیه نکشید که خوابم برد. صبح از خواب بیدار شدم. یه غلتی تو جام خوردم. پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم. خواستم دوباره خواب برم که یهو نشستم و کل اتاقو نگاه کردم . فقط چند ثانیه به دیشب فکر کردم. فهمیدم اینجا چیکار می کنم. با خیال راحت خوابیدم. به ساعت رو به روم نگاه کردم. ده و نیم بود. دلم نمی اومد از جام بلند شم. حیف بود ؛ شاید دیگه نتونم همچین جایی بخوابم. هر چند، آرمان گفته هر کدوم از اتاقا رو می خوای بردار ولی خوب نیست دو تا نامحرم تو یه خونه باشن. بلند شدم، جلوی آینه ی قدی اتاق خودمو نگاه کردم. شلوار گشاد و اون تیشرت که بالای شلوارم قرار داشت، قدمو بلند تر نشون می داد. موهای فر درشتم که الان دیگه عسلی شده بود، خوشگلم کرده بود. یه لبخند به پنهای صورتم زدم و چرخیدم. با اعتماد به نفس جلوی آیینه گفتم: اونقدرام بد نیستم! به گفته ی آرمان، نباید خودمو با دیگران مقایسه کنم. همینی که هستم راضیم. خودمو دست کم نمی گیرم! از جلوی آینه رفتم کنار. موهامو بستم. شالو انداختم رو سرم و سرکی کشیدم، ببینم آرمان هست یا نه؟ همون دیشب که با اون وضع دیدم، بسه! دیگه نباید جاییم رو ببینه. اتاق اون، کنار راه پله بود، اتاق من ته راهرو. باید با احتیاط برم. همینجور که عین دزدا راه می رفتم، یهو پایین شلوارم رفت لای انگشتم و افتادم زمین و گفتم « آخ » . نشستم شلوارمو از انگشتم در آوردم. - اینجام زمینش صاف نبود؟ سرمو بلند کردم، دیدم آرمان داره نگام می کنه. سریع شالو دور بازوهام و دستام انداختم و گفتم: - صاف بود؛ تقصیر شلوارم بود!
    Показать полностью ...
    3 762
    7
    #پارت۱۲۳۸ - حالا چرا شالو دور دستات پیچوندی؟ - چون نباید دستامو ببینی. نامحرمی. خندید و گفت: دیشب که همه چیتو دیدم! چیو داری قایم می کنی؟ دستای سیاهتو؟ بلند شدم و گفتم: من سیاه نیستم. شالو برداشتم و دستامو نشونش دادم: ببین؟ دستای من حتی از دستای تو هم سفید تره! - بر منکرش لعنت! من که چیزی نگفتم! فقط خواستم دستای سفید تو ببینم. چون ممکنه دیگه همچین سعادتی نصبیم نشه! دستمو پشت گذاشتم و گفتم: تو جنون گاوی داری - چی؟ - جنون گاوی - منظورت اینه که دیوونم؟ - آره، همین - به گفته ی خودت، باشه ! برو یه چیزی بپوش سرما می خوری. در ضمن، خواستی از پله ها بری پایین، بگو خودم می برمت. - دستتون درد نکنه! خودم بلدم از پله ها برم پایین. - نه به با وقار و متانت راه رفتن دیشبت، نه به کله ملق خوردن الانت! کلا بدنت در تناقضه؟ - چی؟! - لئوناردو داونچی و ساندویچ پیچ پیچی! رفت تو . دیوونه ی زنجیری! رفتم اتاقم و پالتومو پوشیدم و اومدم بیرون و سریع از پله ها رفتم پایین، چون می دونستم این ساعت خاتون تو آشپزخونه است، رفتم اونجا. دم در وایسادم. پشتش به من بود و مشغول درست کردن نهار.
    Показать полностью ...
    4 052
    8
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    3 651
    0
    #پارت۱۲۳۵ گفتم: چرا دارم ولی به تو نمیاد این جوری باشی. آخه اونقدرام خوشگل نبودم... می دونی چند تا دختر ناز دیدم؟! - چرا اعتماد به نفس نداری؟! وقتی چند نفر بهت گفتن خوشگل شدی، یعنی واقعا خوشگل شدی . از سر دلسوزی که این حرفو نزدن؟ - از بس بهم گفتن زشتی، دیگه اعتماد به نفسی برام نمونده! اگه چند نفری هم گفتن خوشگلی، شاید بخاطر این بوده که دلمو نشکنن. - یعنی خودتو تو آینه ندیدی؟! پس چرا دیدم؛ خوشگل بودم ولی وقتی خودمو با یکی خوشگل تر، مثل فرحناز مقایسه می کنم، می بینم در برابر اون هیچم. - همه ی زیبا رویان بالاخره یه عیب پنهان دارن . پس هیچ وقت خودتو با دیگران مقایسه نکن.شیرین شیرینه؛ فرحناز، فرحناز ... معلومه اگه خودتو با فرحناز مقایسه کنی، به جایی نمی رسی. چشمای خاکستری و بینی قلمی اون کجا؟ صورت تو کجا؟ قد چند متری اون با قد چند سانتی تو قابل مقایسه نیست! شیرین خودتو دست کم نگیر. تو هم به اندازه کافی خوشگل هستی. خندیدم و گفتم: نصف شبی تریپ روانشناسی برداشتی! بلند شد و گفت: حرف زدن با تو مثل ادامه دادم: کوبیدن سر به دیوار می مونه... سر می شکنه ولی دیوار تکون نمی خورها بلند شد و گفت: خوبه که می دونی! در کمد لباسی رو باز کرد. گفتم: این اتاق کیه؟ برگشت و گفت: اتاق تو قبل از اینکه بردیا بگه تو رو دوست داره، اینجا رو برای تو تزیین کردم اما نمی دونستم سهم بردیا می شی. با لبخند نگاش کردم و گفتم: ممنون. خیلی قشنگه؛ اسمش گذاشتم «اتاق اقیانوس»
    Показать полностью ...
    3 889
    9
    #پارت۱۲۳۶ - خوشحالم که این اتاقو دوست داری. به کمد نگاه کردم. تا چشم کار می کرد، لباس دخترونه بود. سرمو کج کردم و گفتم: یه ذره برو اونور تر، لباسا رو ببینم! رفت کنار. گفتم: آآ! اینا لباسای کی بوده؟ - انتخاب کن! - اون شلوار گشاد صورتی با اون تیشرت زرد لیمویی. آرمان خندید و گفت: قربون سلیقت! چه دل شادی داری تو لباسو بهم داد و گفت: پات که درد نمی کنه؟ - نه... نگفتی لباسای کی بوده؟ - چه فرقی می کنه؟ همش برای تو. - فردا، پس فردا، یه عاشق دلشکسته ای مثل فرحناز پیدا نشه و بگه چرا لباسی منو پوشیدیا؟! خندید و گفت: فرحناز برای هفت پشتم بسه! رفت سمت در و گفت: فردا بیدارم نکن؛ شرکت نمیرم. با خوشحالی گفتم: یعنی بیدار نشم؟ بلند خندید و گفت: نه؛ بخواب تا هر وقت خواستی... شب بخیر. - شب بخیر! کاش جرات داشتم بهش بگم وقتی می خنده، خیلی خوشگل تر می شه. لعنت به این غرور مردونش . وقتی رفت، لباسمو عوض کردم. عین دخترای تمیز، آرایش مو پاک کردم. بعد از اینکه موهامو شستم و خشک کردم، پایین تخت وایسادم و گفتم:
    Показать полностью ...
    4 042
    11
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    3 748
    0
    #پارت۱۲۳۳ نشست، دستاشو گذاشت زیر زانوم و پشت کمرم و از زمین بلندم کرد گفتم: بذارم زمین. خودم می تونم راه برم. - راه رفتنتو دیدم! - تقصیر من چیه اینجا صاف نیست؟ دست و پا زدم: بذارم زمین خوشم نمیاد! - پس خوشت میاد بیفتی.. نگاش کردم. لبخند رو لبش بود و جلوشو نگاه می کرد. هیچ حس غریبگی باهاش نمی کردم. نمی دونم چرا با آرمان راحت تر از بردیا بودم؟ زل زدم به صورت سه تیغش بینی قلمی، لبای خوش فرم، چونه ی مردونش، گلویی که استخوناش زده بیرون، سینه ی سفید بی مو. يهو انگشت اشارمو کردم تو گودی گلوش. یه سرفه کرد؛ دستی که زیر زانوم بود، شل شد ولی نذاشتم زمین. گفت: این چه کاری بود کردی؟ دستامو انداختم دور گردنش و گفتم: خواستم ببینم آرمانی یا نه؟ - حالا بودم؟ - چون اخم کردی، آره! نگام کرد. وارد عمارت شدیم. گفتم: بذارم زمین، خودم می رم بالا! - تو که نمی تونی رو زمین صاف راه بری، چطور می تونی این همه پله رو طی کنی و سالم برسی بالا؟! - من که جام راحته، فکر خودت بودم! رو راه پله وایساد و گفت: تا حالا بهت گفتم پررویی؟! کمی فکر کردم و گفتم: نه! تا حالا نگفتی؟
    Показать полностью ...
    3 908
    7
    #پارت۱۲۳۴ - خیلی پررویی! - باشه! خندید. منو برد به اتاقی که به راهرو بود، رو تخت گذاشتم و خودش رفت بیرون. نگاه کردم. کاغذ دیواریش طرحی از زیر اقیانوس بود. سقفش طوری رنگ آمیزی شده بود، انگار نور خورشید وارد اتاق می شه. دلفین و ماهیای دریایی، اسفنج، ستاره دریایی، یه دسته ماهی، اختاپوس؛ هر چی زیر به اقیانوسه، پیدا می شه، روی دیوار کشیده بودن. اسم این اتاقو می ذارم اتاق اقیانوس موکت نیلی هم کفش پهن کرده بودن. همه چیز اتاق به رنگ آبی کم رنگ بود . آرمان با پنبه و چسب اومد تو، کنارم نشست. پنبه رو نزدیک صورتم گرفت. سرمو کشیدم عقب و گفتم: چیکار می کنی؟! - گوشه ابروت خون اومده. انگشتمو گذاشتم و نگاش کردم، دیدم راست می گه. دوباره خواست پنبه رو بذاره، گفتم: - اینم جز نقشته؟! - آره! اینم نقشمه! - با این کارات نمی تونی منو عاشق خودت کنی! با لبخند گفت: می دونم! ولی دارم سعی خودمو می کنم! با پنبه خونو پاک کرد. - چشمت زدن! یهو خندیدم و گفتم: اصلا بهت نمیاد اهل این خرافات باشی - کجاش خرافست؟ یعنی تو به چشم زدن اعتقاد نداری؟ چسب زد به ابروم.
    Показать полностью ...
    4 129
    11
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    3 768
    0
    🔴کاهش و افزایش وزن 💯 درصد تضمینی #کارشناسان_مجرب_تغذیه ( با شماره نظام پزشكي ) وپشتیبان های پیگیر و مهربون 👩‍⚕️👩‍🚀 ♨️ تابستونه و عروسی ها نزدیکه💃 🔴میخای پهلوها و شکمت آب بشه⁉️ ✅ میخای سایز و وزن کم کنی وبه اندام ایدآلت برسی ⁉️💃 ✅️ بدون و ❌️❌️ ✅ فرصت رو از دست نده همین الان روی لینگ زیر بزن 👇🏻👇🏻
    2 167
    1
    ❌❌👆👆تاکید میکنم روشی بسیار جدید و تضمینی👇👇 💥💥 جدیدترین روش لاغری رژیم درمانی نیودایت زیر نظر کارشناسان مجرب بدون قرص و دارو 😍😍. https://t.me/+gmHVgtfps1RmNGU0 https://t.me/+gmHVgtfps1RmNGU0
    3 182
    0
    عزیزای دلم رمان دنیای عجیب فصل سومش بسیااار طولانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده 👇👇 @tabliq660
    3 843
    0
    #پارت۱۲۳۲ بازومو ول کرد و گفتم: من لباس ندارم! - لباس دل آرام هست. - آخه لباسای اون اندازه ی منه؟ - خب می خوای لباسای خودمو بهت بدم؟ رو پله ها نشستم و گفتم: شلوار کردیای تو اندازه ی من نیست! پشت گردنمو گرفت و گفت: من کی شلوار کردی پوشیدم؟ سرم پایین بود. گفتم: بابا منظورم اینه که بزرگه! کنایه و استعاره از این جور چیزا بود دستشو برداشت و گفت: کنایه چیه؟ - نصف شبی وقت درس دادن نیست. من رفتم. چند قدم رفتم گفت: داگی بازه ها؟! با حرص نگاش کردم و گفتم: خوشت میاد یکی به خودت بگه اورانگوتان ؟! - آره....چون زورم زیاده! - اورانگوتان... شامپازه... میمون... تمساح... کروکودیل... كله بادمجونی! با دهن گشاد نگام کرد و گفت: اینا چیه؟! - اینا همشون عین تو زورشون زیاده! دنبالم دوید. جیغ زدم. از عمارت اومدم بیرون. با اون کفش پونزده سانتی، رو سنگ فرشا می دویدم و می خندیدم. پشتمو نگاه کردم؛ یهو پام پیچ خورد و افتادم. مچ پامو گرفتم. کنارم وایساد و با لبخند گفت: - بازم که افتادی پیشی!
    Показать полностью ...
    4 025
    11
    #پارت۱۲۳۱ - خب تو که کسی رو دوست نداری، فرحنازم عاشق سینه چاکته؛ خب باهاش ازدواج کن، شاید عاشقش شدی؟ - کی گفته من کسی رو دوست ندارم؟ - بردیا - دیگه چی گفته؟ - از روزی که دنیا اومدی تا الان. - دستش درد نکنه! - حالا با فرحناز ازدواج می کنی؟ خندید و به موسیقی گذاشت. گفت: اگه تو جای بابام بودی، از بدو تولد، ما رو به ناف هم می بستی! - به من چه؟ من به فکر خودتم! - شما لطف کن به فکر ما نباش! وقتی خونه رسیدیم، پیاده شدم و گفتم: شب بخیر رئیس! خندید و گفت: بیا عمارت؛ تا اونجا برسی منجمد می شی. - شما لطف کن به فکر ما نباش! خواستم برم که بازومو گرفت و کشید و گفت: داگی بازه؛ ممکنه بخوردت! بازومو کشیدم و گفتم: صد دفعه بهت گفتم نگو گربه! در عمارت باز کرد و بردم تو و گفت: من نگفتم گربه! - غیر مستقیم که گفتی! - حیف این هوش که گرد و غبار بخوره! |
    Показать полностью ...
    3 750
    9
    بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇بریم برای فصل سوم رمان دنیای عجیب 👇👇
    3 683
    1
    Последнее обновление: 11.07.23
    Политика конфиденциальности Telemetrio