مارگیر
چند روز پیش فیلمی در فیسبوک دیدم که چندنفر به سرگرمی سطحی و کودکانهای مشغول بودند و فیلم آن را بصورت زنده پخش میکردند. چیزی که شگفتآور بود آماری بود که ذیل فیلم دیده میشد. این فیلم کمارزش تا آن لحظه ۳/۵ میلیون بازدید و صدهاهزار کامنت و لایک و همرسانی داشت.
🔹 البته از این قبیل صحنههای رقتآوری که نمایش سبکوزنی و پوچاندیشی آدمهاست بخصوص در فضای مجازی بسیار میبینیم.
در دفتر سوم مثنوی حکایتی است که در آن مارگیری مار یخزدهای به اندازه یک اژدها را از بیابان بغداد به شهر میآورد و برای سرگرمی مردمان، آن را زیر آفتاب نمایش میدهد. اما گرمای آفتاب یخ مار را باز میکند و ناگهان اژدها جان میگیرد و خشمگین برمیخیزد و هم مارگیر و هم شمار زیادی از تماشاچیان را میبلعد و نابود میسازد.
مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسونهاش مار
او همیجستی یکی ماری شگرف
گرد کوهستان و در ایام برف
اژدهایی مرده دید آنجا عظیم
که دلش از شکل او شد پر ز بیم
مارگیر آن اژدها را بر گرفت
سوی بغداد آمد از بهر شگفت
اژدهایی چون ستون خانهای
میکشیدش از پی دانگانهای
🔹 در کتاب «
#از_نگاه_مولوی» شرح دادهام که مولوی بدون تردید یک فیلسوف و متفکر عمیق است با اندیشههای فلسفی ماندگار. مطلب حاضر بهانهای شد تا نمونه دیگری از این نگره فلسفی را نمایان کنم و بگویم اساسا یکی از علل اصلی ماندگاری سخن مولانا، فلسفی بودن آن است، یعنی بحث از واقعیات جهانی و بشری و همیشگی. مثل سخنی که در ماجرای «مارگیر و اژدها» درباره جهالت انسانی میگوید که شگفتیهای عظیم وجود خود را رها کرده و به چیزهای حقیر و کممایه خیره و سرگرم شده است. و در راه همین دلخوشکنک ناچیز، عمر و هستی خود را بر باد میدهد.
مارگیری بهر حیرانی خلق
مار گیرد، اینت نادانی خلق
آدمی کوهیست چون مفتون شود
کوه اندر مار حیران چون شود؟
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
صد هزاران مار و که حیران اوست
او چرا حیران شدست و ماردوست؟
Показать полностью ...