❌
تقابل دخترک بی دست و پا با سرآشپزی ماهر🤤
به قابلمههای روی گاز نگاه میکنم، تقصیر خود خرم بود که میخواستم
برای در آوردن از دلش چند مدل غذا درست کنم، آنهم منی که بهترین غذای تا بحال پختهام پلو شوید بود و قوطی تن ماهی را هم میانداختم رویش!
به سه قابلمه نزدیک شدم، در وسطی را برداشتم پاستاها در استخر سس شناور بودند، شعلههایی گاز دیگر جایی برای زیاد شدن نداشت، قابلمهی بعدی فسنجان بود، هرکار میکردم رنگش قهوهای خوشرنگ نمیشد، گردوها هم جدیدا خراب بودند که رنگ نمیگرفتند.
چیزی تا آمدنش زمان نداشتم، شاید یک ساعت، تنها امیدم به سومی بود، همان پلو شوید که بدون کمک گرفتن پختم.
گوشی را از روی کانتر چنگ میزنم و همانجا وسط آشپزخانهی بهم ریخته مینشینم، نمیخواستم از کسی کمک بگیرم ولی انگار چارهای نبود.
_چیشده قشنگم؟
صورت مهربانش در کنار صدایش کمی آرامم میکند، سریع از زمین بلند شدم در هردو را برداشتم و گوشی را سمتشان چرخاندم.
_
ماماآسی دستم به دامن گلگلیت، چرا اینا درست نمیشه؟
صدای خندههایش به گوشم رسید، قطعا اوضاع خیلی خراب بود، گند زده بودم، اگر درست نمیشد چه؟
_اون سفیده چیچیه بهراز؟ ۴تا دونه ماکارونی فرمی توش انداختی باقیش چیه؟
_پاستا آلفردو ماما!
گوشی را سمت فسنجان چرخاندم.
_ واه مادر این دزد دیده رنگش پریده؟
_ماما خب راهکاربده وقت ندارم من.
گوشی را سمت خودم چرخاندم، صورتش درهم بود، این یعنی به شدت تر زده بودم و نمیشد جمعش کرد؟
_اون خارجکیه رو نمیدونم ولی فسنجونت رو بهش زعفرون و رب انار بزن، ملس درستش کن
بچم بیشتر دوست داره، البته اگه بتونی و باز گند بالا نیاری، من نمیدونم اون خاله سارات چی یاد تو داده؟ دختر این اینترنت رو برای همین وقت شماها گذاشتن که به غلط کردم نیوفتین.
هرچه رشته بودم داشت پنبه میشد آنهم دربرابر هادی، سرآشپز بین المللی که همیشه یک خط کش دستش داشت برای اندازه گیری غذاهایی که میخورد، شاید به زبان نمیآورد بدیشان را ولی مهمه نزدیکش بودم میدانستم چقدر حساس است و
ازبد روزگار با کسی در رابطه بود که دانستههایش در مورد غذا زیر خط قفر بود.
https://t.me/+TLCu0q-lkoI4OWQ0
https://t.me/+TLCu0q-lkoI4OWQ0
درحالی که آستینهای پیراهنش را به بالا با وسواس تا میزد روی صندلی پشت میزی که با حساسیت چیدم نشست،
هنوز هم رگههایی از ناراحتی و حتی خشم در چهرهاش بود.
_از تو بعیده!
نگاه از روی میز گرفتم و با شنیدن جملهاش اخمهایم درهم رفت.
_نمیفهمم؟ چی ازم بعیده؟
با دست به میز اشاره کرد.
_اینکه فکر کردی چون شفم راه مغزم و از دل دراوردنم از شکمم رد میشه، اینکه فکر کردی با پختن غذای مورد علاقم میتونی ناراحتی که ازت دارم رو رفع کنی.
غذای مورد علاقه؟
روی میز فقط پلوشوید بودو تن ماهی، پاستایی که دلیار گفت و فسنجانی که ماماآسی آنقدر مزخرف شد که فقط به درد سطل اشغال میخورد، من چیزی که مورد علاقهی خودم بود پختم.
_قصد من...
وسط حرفم پرید.
_قصد تو هرچی بوده به هدف زدی چون پلوشوید ماهی با این عطر سالها بود نخورده بودم!
https://t.me/+TLCu0q-lkoI4OWQ0Показать полностью ...