Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Категория
Гео и язык канала

статистика аудитории داستان کده | رمان

جستوجوی داستان:  @NewStorysBot  حرفی سخنی داشتی: 
206 154-262
~86 166
~29
41.38%
Общий рейтинг Telegram
В мире
4 059место
из 78 777
В стране, Иран 
520место
из 13 357
В категории
328место
из 5 475

Пол подписчиков

Если это ваш канал, тогда можете узнать какое количество женщин и мужчин подписаны на канал.
?%
?%

Язык аудитории

Если это ваш канал, тогда можете узнать какое распределение подписчиков канала по языкам
Русский?%Английский?%Арабский?%
Количество подписчиков
ГрафикТаблица
Д
Н
М
Г
help

Идет загрузка данных

Время жизни пользователя на канале

Если это ваш канал, тогда можете узнать как надолго задерживаются подписчики на канале.
До недели?%Старожилы?%До месяца?%
Прирост подписчиков
ГрафикТаблица
Д
Н
М
Г
help

Идет загрузка данных

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼 🔵 @DARAMAD_VIP
2 986
0
سکس همسرم با همکار خارجی من سلام بر همه دوستان تو یک شرکت حفاری کار میکنم من شهرام هستم 37 سالمه همسرم مریم 34 سالشه ما از طریق دوستی با همدیگه آشنا شدیم و بعد ازدواج کردیم توی همون دوران دوستی پرده بکارت مریم ازش گرفتم من و مریم خیلی خوب بودیم و الان سه سال کنار همدیگه هستیم مریم با قدی 170 اندام لاغر با کون و سینه های بزرگ هستش که سال گذشته عمل پروتز سینه رو انجام داد و خیلی به خودش میرسه که هر جا میریم همه نگاش میکنند. یک همکاری داشتم کره ای بود چند ماه روی دکل حفاری با ما کار میکرد مهندس بود خیلی زیبا و خوش چهره بود اسمش جی هون بود خیلی سفید بود و قد بلند قبل از اینکه بره کره کشور خودش ازم خواست که باهاش برم بازار خرید کنه گفتم باشه من 14 روز کارم تمام شد اونم قرار بود دو روز بعد بره کشور خودش پرواز داشت تا یک ماه بعد برگرده رفتیم بازار تهران تابلو فرش ابریشم خرید 65 میلیون تومان چند تا ظرف های سنتی ایرانی خرید میخواست بره هتل بهش گفتم نه بریم خونه من این دو روز بمون بعد برو الان زنگ میزنم به همسرم برات شام درست کنه اونم قبول کرد تماس گرفتم با مریم گفتم عزیزم دارم میام خونه یکی از همکاران من باهام هستش دو روز مهمان ما هستش بعد قراره بره کره کشور خودش غذا درست کن تا ما برسیم. گفت باشه اسنپ گرفتم رفتیم سمت خونه تو مسیر به مریم پیام دادم لباس زیبا بپوش که جی هون ببینه همسرم چقدر خوشتیپ هستش رسیدیم در زدم مریم بعد از 14 روز دیدم موهای رنگ شده شکلاتی و آرایش زیبا با لباس خیلی جذاب پوشیده بود همدیگه رو بغل کردیم با جی هون دست داد و سلام و کلی تحویل گرفت جی هون حواسم به جی هون بود چشم از مریم برنمی‌داشت . راستی جی هون به صورت دست و پا شکسته فارسی صحبت میکرد و بیشتر کلمات انگلیسی بود . بهم گفت همسر زیبای دارید گفتم ممنون گرم صحبت بودیم از خودش و خانواده اش حرف میزد از زندگی در کره و گفت دوست دارم شما رو دعوت کنم به کشور خودم مریم بهش گفت مشتاقانه دوست داریم بیاییم پیشتون مریم رفت تو آشپزخونه غذا ها رو روی میز نهارخوری گذاشت گفت شام حاضره مریم کلی برنج و مرغ و غورمه سبرزی و چند نوع غذای دیگه سالاد و دسر گذاشت جی هون و من رفتیم رو میز جی هون خیلی از غذاهای ایرانی تعریف میکرد و کلی از مریم تشکر کرد مریم ظاهراً از جی هون خوشش آمد بود انگاری من دیگه وجود نداشتم مریم و جی هون با همدیگه صمیمی شدن و سر غذا خوردن جی هون همش راجب زندگی در کره صحبت میکرد منم بین هر دو شنونده بودم شام تمام شد من رفتم برای جی هون لباس راحتی آوردم بهش دادم رفت تو اتاق لباس عوض کنه رفتم پیش مریم گفتم نظرت چیه چطور آدمی هستش مریم خجالت می‌کشید گفت به نظر میاد پسر خوبی باشه بهش گفتم بله انگاری از تو خوشش آمد خنده ای کرد گفت خفه شو با دست زد رو سینم بعد بغلم کرد گفت دلم برات تنگ شده جی هون از اتاق آمد بیرون مریم از بغلم جدا گفت بنشینید براتون میوه و چایی بیارم من جی هون صحبت های ما جوری شد که دوست داشتم برم کره مریم با چایی و میوه و شیرینی آمد پذیرایی جی هون متوجه شدم خیلی دوست داره بیشتر با مریم صحبت کنه حرف های ما دور همی طول کشید به مریم گفتم عزیزم میشه برای جی هون جا بزاری تا بخوابه گفت باشه براش یک دوشک نو با پتو نو و بالشت آورد گذاشت برای جی هون تو پذیرایی منم به جی هون گفتم بهتره بخوابی امروز خیلی خسته شدیم شب بخیر گفتیم و رفتیم تو و تخت خواب مریم بغل کردم گفتم ببینم چی داری زیر لباست چند روز بی خبرم خنده کرد گفت چشم من و مریم شروع کردیم همدیگه رو آماده کردن برای سکس از لب و سینه و نوازش تا شروع کردم به سکس میخواستم مزه دهن مریم متوجه بشم وسط تلمبه زدن بهش گفتم دوست داشتی الان جی هون باهات سکس میکرد چشماش خمار شد منو بیشتر فشار میداد می‌گفت دوست دارم مال هر دوتون بخورم عزیزم مریم ارضا شد چند دقیقه بعد منم آبم اومد همدیگه رو بغل کردیم و خوابیدیم صبح دیدم صدا میاد بلند شدم آفتاب درآمده نگاه ساعت کردم ساعت 9 صبح بود لباس تن کردم رفتم تو پذیرایی دیدم جی هون با مریم رو میز صبحانه دارن میخورند جی هون همون لباسی که بهش دادم تنش بود ولی مریم با تاپ و شلوارک نشسته بود داشتن صحبت میکردن تا جی هون منو دید بلند شد سلام و صبح بخیر دست داد مریم بلند شد گفت عزیزم بیدار شدی نخواستم بیدارت کنم رفتم دست و صورتم رو شستم آمدم روی میز بهشون ملحق شدم جی هون گفت میشه بریم بازار گفتم بریم گفت میشه مریم بیاد برای مادرم و خواهرم میخوام لباس بخرم دوست دارم بیاد مریم گفت من میام سه نفری آماده شدیم رفتیم سمت بازار تهران پاساژ ها خودش مریم خیلی با هم خوب بودن که انگاری اون ها زن و شوهر بودن ظهر رفتیم رستوران غذاهای ایرانی سفارش دادیم غذا رو خوردیم تا شب چند تا جاهایی دیدنی پارک ارم و برج میلاد و غیره گشتیم دیگه هوا
Показать полностью ...
7 606
27
تاریک شد از بیرون شام سفارش دادیم رفتیم سمت خونه بعضی از جا مریم دست جی هون رو می‌گرفت با خودم گفتم این جی هون اول که زن نداره دوم مثل این ایرانی ها دهن لق و خطرناک نیست که فردا بخواد مزاحمت ایجاد کنه یا آبروی آدم ببره بزار ببینم اگه هر دو مایل بودن بزارم رابطه داشته باشند البته مطمئن هستم که مریم دوست داره ولی علاقه جی هون داره اینجوری به مریم چسبیده یا نه. رسیدیم خونه شام خوردیم به جی هون گفتم بهتره زود استراحت کنی چون فردا پرواز داری تا بری فرودگاه و پروازت تقریباً 8 ساعت تو هواپیما هستی گفت بله فکر خوبیه مریم مثل دیشب براش جای خواب گذاشت شب بخیر گفتیم اون دراز کشید دوتایی من و مریم رفتیم رو تخت خواب کل چراغ های خونه رو خاموش کردیم به مریم گفتم هوس کردم میخوام گفت باشه. ولی نمیدونست چه نقشه ای براش دارم گفتم جوری باهاش سکس کنم که صدای دوتامون بره بیرون تا جی هون متوجه بشه ما سکس شروع کردیم جوری تو کس مریم تلمبه میزدم که صدای جیغش بلند شده بود که صداش مطمئن بودم رسید به گوش جی هون چند دقیقه همینجوری تلمبه میزدم رفتم تو بغلش گفتم دوست داری بری الان جی هون بکنت گفت آره دوست دارم چندتا تلمبه دیگه زدم دوباره آب مریم آمد بلند بلند می‌گفت وای عشقم بکن منم با چندتا تلمبه آبم اومد ریختم و بلند شدم به مریم گفتم برو تو آشپزخونه برام آب بیار تشنه شدم آمد لباس بپوشه گفتم نه همینطور برو عزیزم اون الان خوابه تازه کل خونه تاریک پیدا نیستی یک لحظه با خنده و شوخی بهش گفتم بیا آمد گفتم اگه دیدی بیداره معلوم هستش با این سر و صدا ما الان دیونه شده اگه دوست داشت یک حالی بهش بده گناه داره گفت خفشو بهش گفتم جدی میگم گناه داره اون فردا میره کره دیگه نیستش خندید و رفت دل تو دلم نبود دوست داشتم سکس دوتاشون ببینم دیدم آمدن مریم طول کشید با خودم گفتم یک لیوان آب از تو یخچال آنقدر وقت نمیخواد دیدم آمد با خنده گفتم چیه چرا طولش دادی گفت رفتم سر یخچال تا درب یخچال باز کردم چراغ یخچال روشن شد تمام بدن پیدا بود گفتم این جی هون خوابه لیوان آب ریختم آمدم برات بیارم دیدم گفت میشه برای من هم آب بیارید خیلی تشنه هستم براش آب ولی چون لخت بودم مطمئن هستم با نور یخچال بدنمو دیده براش آب بردم بهش دادم گفت شما هم زیبا هستید و بدن زیبای دارید گفتم تو بهش چی گفتی ، هیچی ازش تشکر کردم گفت میشه دستم به شما بخوره منم گفتم کوتاه چون باید برای شهرام آب ببرم بعد دست زد به پاهام دستش برد جلوم دست زد گفت خیلی خوب هستید شما منم ازش تشکر کردم برات آب آوردم توی تاریکی احساس کردم هنوز داره نگاه میکنه گفتم برو پیشش گفت برم واقعا تو ناراحت نمیشی. گفتم اصلا برو بلند شد که بره گفتم درب اتاق خواب باز بزار تا صدای سکس دوتاتون بشنوم کارشو کرد بیا گفت باشه صورتمو بوسید و رفت منم آروم رفتم پشت در ولی منو نبینند دیدم مریم رفت پیشش با اون صدای خنده دار جی هون گفت آمدی مریم بهش گفت آره گفت شهرام بهش گفت خوابه گفت بیدار نمیشه گفت نه کارتو انجام بده تا برم پیشش بیدار نشه تو تاریکی صدای درآوردن لباس جی هون میومد قلبم داشت تند تند میزد الان مریم جر میده مریم بهش گفت بزار بخورمش گفت نه بخواب متوجه شدم که مریم خوابیده پاها رو باز کرده جی هون افتاد رو مریم صدای اه مریم درآمد و جی هون داره تلمبه میزنه صدای ناله های ریز مریم راه افتاد کیرم دوباره باد کرد حشری شدم میدیدم چطوری داره مریم رو میکنه صدای نفس نفس جی هون راه افتاد منم همینطور داشتم با کیرم بازی میکردم دوست داشتم برم جلو گفتم نه شاید سکسشون خراب بشه جی هون وسط تلمبه زدن به مریم گفت تو خوبی دوست دارم بیای کره پیشم یا آمدم ایران میام پیشت و مریم می‌گفت بیا و همینطور که تلمبه میزد صدای ارضا شدن جی هون آمد خوابید تو بغل مریم بعد چندتا ماچ و بوسه رد و بدل کردن مریم گفت من برم تا شهرام بیدار نشده گفت برو منم سریع آمدم تو تخت خواب دیدم مریم آمد پشت سرش در رو بست آمد پیشم گفت بیداری گفتم بله چی شد خوب بود ، گفت نه گفتم چرا انگشت خودشو نشون داد گفت کیرش اندازه انگشتم نبود و خندید و گفت تازه دو دقیقه نشد بیشعور آبش آمد حتی نزاشت من ارضا بشم گفتم آبش کجا ریخت گفت داخلم بیشعور گفتم پس اون چیزی که انتظارش داشتم نبود گفت نه منم دیدم آنقدر خوشگل و خوش هیکل هستش لابد کیرش خوبه و بلده بکنه منم کیرم بلند بود داشتم باهاش بازی میکردم بهش گفتم اشکال نداره من برات جبران میکنم حالا بشین رو کیرم نشست رو کیرم دوباره مریم و من حشری شدیم یک سکس حسابی کردیم و خوابیدیم صبح بلند شدم با مریم جی هون بیدار شد چقدر من و مریم تحویل گرفت به مریم گفتم من برم صبحانه بگیرم و بیام مریم گفت من کله پاچه میخوام بهش گفتم عزیزم دوره گفت من کله پاچه میخوام حوس کردم گفتم باشه جی هون تو ب
Показать полностью ...
7 777
25
مون تا من برم و بیام با خوشحالی گفت بله آقا منم وسایل آماده میکنم که برم فرودگاه گفتم باشه. برای منم دیگه اهمیت نداشت که با مریم تنها بمونه چون میدونستم سکس کرده بعدش مریم بهش علاقه نداشت حرکت کردم تا رفتم و برگشتم 45 دقیقه ای زمان برد رسیدم خونه دیدم سفره گذاشته جی هون تو اتاق داشت وسایل آماده میکرد مریم تو آشپزخونه متوجه شدم لباس های مریم عوض شده کله پاچه رو گذاشتم رو سفره رفتم تو آشپزخونه به مریم گفتم رابطه داشتی با جی هون نگاه کرد لبخند زد گفت از کجا فهمیدی گفتم فهمیدم گفت آره بعد برات تعریف میکنم الان وقتش نیست گفتم باشه رفتیم سر سفره صبحانه جی هون آمد نشست باهامون خورد مریم گفت جی هون تا حالا کله پاچه خوردی گفت بله چند بار خوردم خیلی خوبه جی هون رفتارش خیلی با من بهتر شد راحت بود دیگه بعد از صبحانه بلند شدیم تا جی هون ببرم فرودگاه مریم گفت منم میام آماده شد حرکت کردیم من و جی هون نشستیم جلو ماشین مریم عقب ماشین نشست تا رسیدیم فرودگاه جی هون همش سرش عقب بود داشت با مریم لاس میزد و حرف میزد رسیدیم با جی هون رفتیم داخل اونم کاراش انجام داد رفت قسمت پرواز از همدیگه خدا حافظی کردیم من و مریم سوار ماشین شدیم به سمت خونه. گفتم خب تعریف کن گفت تو بگو از کجا متوجه شدی گفت تعریف کن تا بهت بگم گفت تو که رفتی آمد سمتم گفت آقا شهرام زود میاد یا دور بهش گفتم نیم ساعت دیگه میاد بعد گفت حالا که دور میاد بیا دوباره سکس کنیم آخه شما خیلی خوب بودید منم بهش گفتم نه دیشب دلم برات سوخت که خیلی وقته سکس نداشتی بهت دادم دیگه نمیشه اون رفت تو اتاق خواب مقدار دلار آورد گفت من این ها رو به شما هدیه میدم چون از شما خوشم اومده منم بهش گفتم من پولی نیستم تازه این دلار ها کم هستند دوباره رفت آورد گفت لطفاً این ها رو از من قبول کنید بزارید تا آقا شهرام نیومده یک بار دیگه سکس کنیم گفتم باشه منم لباس هامو در آوردم ولی اون لخت نشد فقط کیرش انگشتیش از زیپ شلوارش درآورد کرد توم تلمبه ریز میزد که کیرش از تو کسم درنیاد کمتر از دو دقیقه آبش آمد بلند شد همین منم بهش گفتم چون لباس هات عوض شدن فهمیدم. حالا چقدر بهت پول داد صد دونه ده دلاری به مریم داد گفت پول این ها چقدره بهش گفتم تقریباً 45 میلیون تومان مریم خوشحال شد. رفتیم خونه گفت مریم دوباره حشری شدم من سکس میخوام اونم گفت منم میخوام اون جی هون کیر کوچک آنقدر زود آبش میاد با اون کیرش دو باری که باهم سکس کرد من ارضا نشدم دوباره من و مریم یک سکس حسابی کردیم گذاشتم مریم خوب ارضا بشه بعد من. این بود قضیه همکار من حالا براش برنامه دارم ایندفعه اگه آمد خودم بکنمش. نوشته: شهرام
Показать полностью ...
9 384
27

sticker.webp

7 495
0
عجب بالا و پایین داره دنیا.... (۱) سلام به روی ماه همه‌ی خوبان امروز خواستم اتفاقی رو که خیلی رو من تاثیر گذاشته رو با شما در میون بزارم و مطمئنا از به دور از هرگونه اغراق و بزرگنمایی اصل ماجرا رو روایت خواهم کرد. اسم من علی هستش و اهل یکی از شهرهای مرکز کشور هستم قیافه‌ و هیکلم معمولی هستش قدم ۱۸۴ و کلا سرم تو لاک خودمه و زیاد اهل رفیق بازی و بیرون رفتنم نیستم. اما بریم سراغ اصل ماجرامون من سال ۹۸ بعد کلی اصرار خانواده و اینور و اونور و علاقه خودم رفتم سراغ معلمی و بعد کش و قوس‌های فراوان و تحمل حدود ۴ سال دانشگاه پاییز سال ۱۴۰۲ باید میرفتم سر کلاس؛ شهریورماه هر سال معلما رو سازماندهی می کردند و مدرسه‌شون رو مشخص میکردند منم با توجه به اینکه بابام خودش فرهنگی بود و تو اداره آشنا داشت تقریبا خیالم راحت بود که مدرسه خوبی میوفتم خلاصه شهریور رفتیم و من کلاس ششم یه مدرسه تو قسمت متوسط شهر افتادم و خیلی خوش‌حال بودم. مدرسه شروع شده بود و مشغول بودم سال اول بود و انگیزه بالایی داشتم با بچه‌ها رابطه خوبی داشتم و همه چیز خوب پیش میرفت جززززز یکی از اولیایی که خیلی میومد مدرسه و به پر و بالم می‌پیچید و منم از این موضوع ناراحت بودم و یه جورایی بهم بر میخورد که تو هر چی دخالت میکنه و با توجه به توصیه همکارای با سابقه زیادم بهش رو نمیدادم که دیگه سوارم نشه. چند ماهی از مدرسه ها گذشت بود که دیگه من با خانم شکوری(فامیلی اولیای ماجرا) رابطمون بهتر شده بود و ایشون نماینده اولیا کلاس شده بود و تو مراسمات و کارای کلاس کمکم میکرد و منم از خداخواسته خیلی از کارا رو می انداختم گردن اون و کلا دیگه هماهنگ شده بودیم و همه چی عادی بود تا اینکه دیماه شد و فصل امتحانات(البته‌ که تو دوره ابتدایی امتحان خاصی وجود نداره و صرفا فقط جهت ترسوندن بچه‌ها و اولیاس) خیلی از اولیا هم نگران بودند و دائما پیگیر بودند که یکی از اونا خانم شکوری بود که با توجه به اینکه پسرش اقا پرهام تو ریاضی ضعف داشت گفتم که باهاش کار کنه و آمادش کنه آخر هفته بود و چند روزی خبری از مدرسه نبود شب داشتم با گوشی ور میرفتم که دیدم یه پیام تو شاد اومد رفتم ببینم کیه که دیدم خانم شکوریه(با توجه به اینکه نماینده اولیا بود و خیلیم بیکار زیاد تو شاد پیام میداد و سوالات کسشعر میپرسید) پیام رو سین کردم دیدم نوشته خیلی نگران ریاضی پرهامم اگه میشه کلاس تقویتی بزارید و باهاش کار کنید منم از خدا خواسته تو کونم عروسی شد و گفتم تو این بی پولی یه پولی از اینا می‌کنم بهش پیام دادم مشکلی نیست فقط من آموزشگاه خاصی سراغ ندارم واسه مکان کلاس شما اگه آشنایی دارید کلاس رو اونجا برگزار کنیم چند دقیقه بعد جواب داد که خونه ما بزرگه اگه امکانش هست بیاید خونه‌ ما با پرهام کار کنید منم خیلی خوشحال از اینکه دیگه لازم نیست پول بدم آموزشگاه کلاس اجاره کنم قبول کردم خلاصه قرار شد از هفته بعد آخر هفته ها پنجشنبه من برم و با پرهام ریاضی کار کنم یه هفته گذشت و پنجشنبه رسید آدرس خونه‌شون رو گرفتم و آماده شدم که برم بعد حدودا ۴۰ دقیقه خونه‌شون رو پیدا کردم و زنگ خونه‌شون رو زدم خانم شکوری برداشت و سلام کرد و در باز کرد وارد حیاط که شدم واقعا دهنم باز موند یه خونه ویلایی با حیاط خیلی خوشگل که پر گل و درخت و تاک انگور بود و خیلی لاکچری بود خلاصه چند قدمی رفتم سمت در خونه که با سورپرایز اصلی مواجهه شدم خدایاااا چی میدیم خانم شکوری با یه لباس خیلی خوشکل شیک که توش عین عروسک شده بود و اندام و پستی بلندی بدنش دل میبرد خانم شکوری معمولا وقتی مدرسه میومد مانتو و پوشش کاملی داشت و دیدنش با این لباسا قند تو دلم آب کرد (خانم شکوری یه زن شاداب خوش خنده پر جنب و جوش بود که قدش حدودا ۱۷۰ می‌شد با یه اندام خیلی خوب و چهره سفید و چشمای درشت با موهای رنگ عسلی کاراملی) باهم سلام و احوال کردیم و من وارد خونشون شدم خونه دوبلکس خیلی تروتمیزی داشتن تو خونه با پرهام سلام و احوال پرسی کردم و رفتیم اتاق پرهام و شروع کردیم جاهایی مشکل داشت رو تمرین کردن نیم ساعتی گذشته بود که در زده شد و خانم شکوری چای و شیرینی و میوه آورده بود چشمم ناخودآگاه روی سینه و کون قمبل‌ش میرفت. یک ساعت و نیم کلاس ما تموم شد و من از پرهام خداحافظی کردم و اومدم از اتاق بیرون که خانم شکوری پایین تو پذیرایی نشسته بود و تا منو دید بلند شد و تشکر کرد و گفت اگه میشه هزینه‌ش رو هم بگم تا بده منم چسی اومدم و گفتم که لازم نیست بزارید آخرین جلسه همشو با هم حساب میکنیم(این درحالی بود که پول بنزین نداشتم😂) اونم گفت هر جور راحت هستید و منو تا دم در بدرقه کرد. خلاصه دیگه ذهنم درگیرش شده بود اومد خونه ساعت حدود ۵ بعد از ظهر بود تصویرش دائم جلوی چشمام بود ثانیه شماری میکردم پنجشنبه بعدی بیاد تا بازم اون فرشته زمینی رو دوبا
Показать полностью ...
7 115
21
ره ببینم تو کلاس هم آقا پرهام رو بیشتر تحویل می گرفتم و وقتاییم که مامان خوشگلش میومد خیلی نرم و دوستانه باهاش برخورد میکردم خلاصه که پنجشنبه از راه رسید و من ساعت ۱۴ رفتم و این بارم با خانم شکوری سکسی مواجهه شدم یک ونیم ساعت به سرعت گذشت و من داشتم میرفتم که خانم شکوری اومد بدرقه‌م کنه که یه دفعه‌ایی یه سوالی پرسیدم که جرقه ما رو زد پرسیدم ببخشید خانم شکوری همسرتون کجا کار میکنن من اصلا ایشون رو ندیدم خانم شکوری یه آهی کشید و گفت من‌ یک سالی هست از همسرم جدا شدم… چهره‌ش ناراحت شد منم سریع عذرخواهی کردم که این سوال رو پرسیدم و رفتم تو راه هم خیلی خوشحال بودم و هم خیلی عصبانی که چرا این سوال رو پرسیدم شب بعد سالن فوتسال که با دوستام رفته بود خسته رسیدم خونه طبق معمول گوشی رو برداشتم و تو اینستاگرام کس چرخ میزدم که دیدم تو تلگرام واسم پیام اومدم رفتم چک کنم دیدم خانم شکوری با یه پروفایل خوشگل و ناز پیام داده سلام خوبی بیداری؟ منم زود سین کردم و گفتم: سلام مرسی آره بیدارم شکوری: مزاحم که نیستم گفتم نه بابا مراحمید شکوری: بابت امروز عذر میخوام من از همسر سابقم خاطره خوشی ندارم دست خودم نبود ناراحت شدم گفتم من عذر میخوام که این سوال رو پرسیدم خلاصه چت ما شروع شد من خیلی خوشحال بودم که خانم شکوری تو تلگرام اکانت درست کرده تا با من چت کنه(قبلا چک کرده بودم اکانتی با این شماره‌ تو تلگرام نداشت) از لحن حرف زدنامون که خیلی دوستانه شده بودم لذت میبردم و … با توجه به اینکه ماجرا رو با جزئیات تعریف کردم و طولانی شد اگه دوست داشتید اصل ماجرا و قسمت شیرینش رو قسمت بعدی تعریف کنم نوشته: علی
Показать полностью ...
7 881
22

sticker.webp

6 832
0
من سیسی نیستم کونی ام من کونی ام،سیسی نیستم متاسفانه دوست داشتم باشم ولی نیستم داستان برمیگرده به دوران دبستان دو تا از پسرای همسایه که داداش بودن همیشه منو میترسوندن که اگه ما مواظبت نباشیم گنده های مدرسه و محل اذیتت میکنن و بازیت نمی‌دن تازه کتکت هم میزنن و اگه میخوای مواظبت باشیم باید هرچی ما میگیم گوش کنی،منم خیلی بچه بودم و ترسو و به حرفشون گوش کردم اونا هم سو استفاده میکردند از من و به هر بهونه ای منو لاپایی میکردن،من اصلا نمی‌فهمیدم چکار میکنن هر جا میشد شلوار و شورت منو میکشیدن پایین و کون سفید منو لاپایی میکردن،منم بچگی خیلی بور و خوشگل بودم،خلاصه بگم که نامردا منو به چند نفر دیگه هم لو دادن و اونا هم منو لاپایی میکردن و من به شدت از این موضوع ناراحت بودم تا اینکه از اون محل رفتیم دیگه من تا ۲۵سالگی هیچ رابطه ای نداشتم تا رفتم یه جا مشغول کار شدم،اونجا اوستا کارم اینکاره بود و بالاخره منِ خوشگل با کون برجسته قلمبه رو گیر انداخت و اول با ترفند عجب کیری داری تو رو خدا بده بخورم منو خر کرد البته خورد بعدشم سوراخمو خورد و برای اولین بار کون سفید من رو افتتاح کرد خیلی درد نداشت چون واقعاً کیرش کوچیک بود اولا قربون صدقه ام میرفت،بعد ها تحقیر کردناش شروع شد تا اینکه از اونجا اومدم بیرون رفتم سربازی و کلی گذشت و من این حس رو در خودم کشتم تا اینکه چند سال پیش دوباره این حس اومد سراغم و گشتم تو مجازی یه فاعل پیدا کردم و برای اولین بار ساک زدم و به دلخواه خودم بهش کون دادم اونم دو سه بار منو کرد و از ایران رفت بعد ها هم با یه نفر آشنا شدم که وقتی دید خجالتی ام هم از دهن منو گایید و کیرش رو تو گلوم کرد و هم از کون،آبش رو هم ریخت تو کونم و هم رو چشمام و مدام بهم میگفت بچه خوشگل دارم کونت میزارم،خوب کونی هستی من از تحقیر کردناش خوشم نمیومد و دیگه جوابش رو ندادم الآنم تنهام و به هر کسی نمیتونم اعتماد کنم و هر کسی هم با من ۳۵ ساله حال نمیکنه انقدر هم مریضی زیاد شده که آدم نمیتونه واقعا ریسک کنه ببخشید طولانی شد نوشته: Arashx9007
Показать полностью ...
7 261
4

sticker.webp

6 688
0
سکس با عاطفه (۲) ...قسمت قبل سلام دوستان سعید هستم و این داستان کاملا واقعی هست. تو قسمت اول گفتم که تو بیتاک با یه خانم متاهل ساکن کرج آشنا شدم و به مرور دوستی ما به سکس کشید و خاطرات خوبی رو باهم داشتیم. اینم بگم هر کی داستان میگه چه اونایی که واقعیت میگن چه اونایی که از تخیلات شون ، دوست دارن بازخورد و کامنت منفی بگیرن ولی کسی که داستان نوشته و یه ذره توجه کنه میتونه تشخیص بده که کدوم داستان واقعیه به هر حال فحش دادن باعث میشه کسی دیگه داستان ننویسه خلاصه بگم شاید داستان های بیشتری هست که بخاطر همین چرت و پرتا ناگفته میمونه ادامه ماجرا رو بگم بعد از اون سکس داغ و خاطره انگیز ارتباط ما بیشتر شد و هر روز چت میکردیم و بعضی وقتا قرار میذاشتیم بیرون همو میدیدیم .عاطفه نقاش بود و چن بار تو نمایشگاه های نقاشی، نقاشی هاشو میذاشت تو پارکهای کرج بهونه خوبی بود میرفتم میدیدمش وقتی شب میشد از شلوغی استفاده میکردیم و پشت درختا جای خلوت همو میبوسیدیم و اگه کسی نبود بغل و لب خیلی حال میداد .حدودا 6 ماه کرج بودم ولی بخاطر مسافت با محل کارم نتونستم بمونم و یه واحد 50 متری توی محله جیحون تهران اجاره کردم و اونجا زودتر میتونستم به کارم برسم .یه چن ماه نتونستم برم پیش عاطفه و حسابی دلم تنگ شده بود واسش، بهش گفتم تورو خدا یا بیا یا من میام گفت بذار شرایط اوکی میکنم بیا.بعد از چن روز یه آخر هفته بود، شبش بهم گفت فردا صبح خودتو برسون کسی خونه نیست. صبح رفتم سرکار و مرخصی ساعتی گرفتم رفتم زمستون و خیلی هوا سرد بود پیام دادم تو کوچتون هستم امد از تو پنجره نگام کرد بعد گفت زود درو باز میکنم بیا بالا.سریع رفتم در واحدشون باز بود کفشمو بردم تو تا همو دیدیم محکم بغلش کردم بوی خوب ادکلنش مستم کرد،لبامون تو هم قفل شد . همیشه طوری لبام رو میخورد که تا چن روز درد بود همینطور زبونمو مک میزد حس میکردم الان کنده بشه خیلی حس خوبی بود حس میکردی زمان متوقف شده و بهترین حال رو داشتیم دیگه با التماس لبامو بیخیال شد، یادمه یه تیشرت زرد تنش بود با یه دامن مشکی کوتاه که بالای زانوهاش بود بهش گفتم بذار یه کم نگات کنم خیلی اندام خوبی داشت ، بعد دوباره پریدیم تو بغل هم و این دفه شروع کردم لباساش رو در اوردن و همزمان گردنشو میخوردم اونم دستشو به کیرم رسوند و گرفتش تو دستش گفت دلم براش تگ شده گفتم الان میدم هر چی دوس داری بخورش. وقتی ممه های بزرگشو انداختم بیرون یه آهی کشید منم میخوردم و سیر نمیشدم.اروم نشست رو زانوهاش و زیپ شلوارمو کشید و شروع کرد به خوردن و ساک زدن کیرم منم کامل درش اوردم شلوارمو .گفتم بریم رو مبل بشینیم و رفتم نشستم حالا دوتامون لخت بودیم و اونم شروع کرد به خوردن یه جوری میخورد هر لحظه نزدیک بود آبم بیاد تو دهنش گفتم بزار منم بخورم سریع کنار مبل 69 شدیم و حالا من بیشتر میخوردم و تمرکزمو گذاشتم رو خوردن اینجوری اونم نمیتونست زیاد بخوره چون صداش دراومده بود حسابی آه و ناله میکرد.بعد که حسابی خورد گفت بیا بکن توش دارم دیوونه میشم منم اومدم پاهاشو گذاشتم رو شونم و یه دفه جا کردم تو کسش یه جیغی کشید ، لباشو رسوند به لبام و باز شروع کرد وحشیانه خوردن منم کم نذاشتم و محکم و تند تند تلمبه میزدم حس وصف نشدنی داشتیم یا زبون منو میمکید یا زبونشو تا اخر میکرد تو دهنم تو این حالتا بود که دیدم داره میلرزه و محکم کمرمو به خودش فشار داد و نذاشت تلمبه بزنم لباشو حسابی میخوردم اروم کمرمو ول کرد منم شروع کردم باز تلمبه ایقد زدم محکم و تندتر میزدم داشت آبم میومد فهمید نزدیکم گفت بریز توش منم کامل خالی کردم توش . تا چن دقیقه همینجوری روش بودم یه بوس لباشو کردم تو چشام نگاه کرد و خندید گفت مرسی خیلی حال داد . یکی از بهترین سکس های عمرم بود. بعد پوشیدم و تا یک ساعتی باهم حرف زدیم گفتم باید برم سرکار و با یه لب طولانی از هم خداحافظی کردیم.حدودا 4 سال باهم بودیم و از هر فرصتی برا دیدن هم استفاده می کردیم چندین بار دیگه رفتم خونش و چن بارم اون به بهونه های مختلف امد تهران خونه من و سکسای داغی داشتیم.از لحاظ چهره و اندام یکی از بهترین کیس هایی بود که تو عمرم باهاش بودم چشمای جذابش هیچوقت از یادم نمیره من بعد از 4سال برگشتم شهر خودمون ولی همیشه به یادشم. امیدوارم اگه یه روز این داستان رو خوند همینجا کامنت بذاره چون من خیلی وقته دیگه ازش خبر ندارم.امیدوارم دوست داشته باشید .چند بار مرور کردم سعی کردم اشتباه املایی نداشته باشم هرجاش اشکالی داشت بهم بگین ممنون. سعید نوشته: سعید
Показать полностью ...
6 989
26

sticker.webp

6 431
0
ر میشد…من جای میز کارم پشت سر یک مینی دوربین کوچیک نصب کرده بودم…این از وقتی میومد…خودش کارش رو بلد بود…تمام وقت مشغول بود…از نظافت گرفته تا چیدن اجناس جدید…ولی برای این مغازه یک فروشنده کم بود.چون تنبل خانوم دیر میومد…ساعت۹ خودم میرفتم پیشش.کم صحبت می‌کرد.وبا نزاکت بود…گفتم فروغ خانوم…واقعا چقدر حقوق میگرفتی از خانوم رحیمی…گفت از عید به اینور بهم۵میداد.قبلش۴بود…گفتم خوب شد اون پول رو ازش گرفتی ها…گفت خدا خیرتون بده…تونستم بقیه پول پیش خونه رو بدم تا اجاره کمتر بشه…گفتم چندتا بچه اید.گفت دوتا.من و خواهرم.گفتم ببخشید ها.چندسالته…گفت من ۲۰سالم نشده.ولی خواهرم۱۳سالشه…گفتم مادرت چی،؟،گفت از بابام جدا شد یکبار دیگه ازدواج کرد اما اون از بابام بدتر بود…زود جدا شد که دوباره حامله نشه…الان با مامان بزرگمه…ببخشید اگه بامن کار داشت اومد اینجا شما ناراحت میشین…گفتم نه چرا ناراحت بشم…من بهت اطمینان کردم.که کلیدهام دستته.من فعلا بهت۷تومن میدم…اگه کاسبی خوب شد خوب کار کنی۱۰تومن بهت میدم.گفت وای خیلی ممنونم…چقدر شما خوبین.‌ببخشید من خواهرم بعضی وقتا همون موقع ظهر وقت ناهار میاد پیشم از ناهار من میخوره…با خودمه ها.نمی خوام که برای شما هزینه داشته باشه…فقط بیاد اینجا ناهار بخوره بره…اینو بگم که چون ظهر مغازه باز بود…ناهار خودشون قرار بود با باران درست کنند یا از بیرون بگیریم…چون من هم کسی نبود برام ناهار بپزه اکثرا موقع ناهار در رو نیم ساعت می‌بستیم همه دور هم کف مغازه فرش پهن میکردیم ناهار میخوردیم اولاش خواهرش نمیومد…ولی چند روزی گذشت گفتم چرا پس خواهرت نمیاد…گفت خجالت میکشه…گفتم نه بگو بیاد ناهار زیاده.وقتی اومد یک دختر۱۳ساله برعکس فروغ که لاغرو بود این تپل بی حجاب سینه ها تازه رشد کرده بود.شلواری که پوشیده بود بزور کونش رو توی خودش جا داده بود.خط شورتش معلوم بود…یک دوچرخه کهنه هم سوار بود.ماشالله خوب هم ناهار می خورد…چاقالو ماقالو بود.یک بچه کوس تپل داشت که هوس کردنش به سرم زد…خود فروغ فوق العاده زیبا بود فقط خیلی لاغر بود…اول ازم خجالت میکشید اما کم کم باهام راحت بود و شوخی میکردیم…باران که بود زیاد مراعات میکرد باران که نبود میرفت توکار عشوه و ناز.خداییش خیلی خیلی خوشگل بود…اصلا لامصب چشماش درشت بود مژه ها بلند.توی نور باور کنید رنگ چشماش تغییر میکرد.نمیدونم عسلی بود سبز بود نیلی بود.موهاش خدا شاهده بوره بور بود‌‌توی ایران دختر بلوند…حیف که بی کس بود…مهر که اومد بد چند روز دیگه تا ساعت دو هر روز باران مدرسه بود غروبها هم کلاس کنکور وتقویتی…بعضی وقتها خواهرام میومدن اما برای فضولی…بیشتر وقتم توی سیستم مغازه با عشقم سارا…توی نت بودیم و چت میکردیم…چندشب بود باهم سکس چت میکردیم…فرداش بهم گفت جواد عکسهای کیرتو برام بفرست توی تلگرامم.گفتم باشه.توی مغازه گوشیمو وصل سیستم کردم درایو مخفی ساختم و عکسهای کوس وکون خوشگل اونم بود با کیر خودم همه رو یادگاری سیو کردم.چتامون هم بود…چهره ما نبود اصلا حواسمون بود.من بخدا اصلا فک نمیکردم این فروغ بلد باشه با سیستم کار کنه چی برسه به اینکه درایو مخفی باز کنه…ولی فروشگاه داری هم خوب بود…مردم میومدن‌برای مبالغ کوچیک چونه میزدن…پیر وجوان. زن و مرد میومدن‌…نمی فهمیدی کی وقت گذشته…کم کم همه به هم عادت کرده بودیم…شبها من بیشتر با سارا توی چت بودم.خیلی دیگه به هم عادت کرده بودیم…ولی ماه مرداد که کارش تموم شده بود.وکارجدیدی بهش محول شد.اونم اصفهان.مجبور شده بود که بره…شهریور که تموم شد.و مهر اومد سال دوازدهم تحصیل باران بود.خوب هم توی تابستون کار کرد.پول خوبی درآورد.یک لب تاپ خوب برای خودش خرید…تیپ درست میزد…گفتم عزیزم این مغازه پروانه کسبش مال توست مدیرش تویی.ولی ازت خواهش میکنم برو کلاس کنکور و خوب درس بخون رتبه خوب دانشگاه خوب قبول شی بتونم ببرمت هلند یا آلمان…به حرفهام گوش میداد…فروغ نمی‌دونست من پشت سرم جای سیستم وصندوق یک مینی دوربین پر کیفیت و کوچولو نصب کردم که حواسم به صندوق باشه…دوربینه با وای فای وصل گوشیم بود و چک میکردمش…اون فقط با مانیتور کناری سیستم دوربین‌های دیگه رو چک می‌کرد… صبح بود صدای بالا رفتن کشوی فروشگاه اومد…شب قبلش زود خوابیده بودم…صبح زود بیدار شده بودم…گوشی رو روشنش کردم.دیدم همون اولش خواهرش اومد پیشش…این از توی صندوق ۵۰تومن در آورد داد خواهرش.ولی توی دفتر نوشت۵۰تومن برداشت شده…ولی خیلی آروم اول دوربین‌ها رو چک کرد و بعدش یک ست بدل ها نه نقره از زیر کشو در آورد.ابجیش رو صدا زد اومد پیشش.کرد توی لباسش توی شیکمش و بلوز رو کشید روش.خیلی حواسشم به دوربین‌ها بود…گفتم حالا بیا به مردم اطمینان کن و خوبی کن…من خیلی ازش ناراحت شدم…اون روز گذشت چیزی بهش نگفتم…آخر ماه شد.هر روز چک میکردم…هر روز
Показать полностью ...
6 536
1
تومن…وکیلم دمش گرم هیچچی ازش نگرفت…گفت زنه خیلی تیز بود ازش بدم اومد…خلاصه که بعد چند روزی من تونستم…مغازه رو با تمام صورت وفاکتور وسایلات واجناس تحویلش بگیرم…اولین کاری که کردیم.نصب چندتا دوربین واقعا مخفی و خوب بود.با یک نرم افزار خوب حسابداری که کلی هزینه اشون شد.ولی ارزشش رو داشت.تمام این اتفاقات شاید دوهفته،بیشتر طول کشید…چون واجب بود بهتون گفتم.بعد از دوهفته مغازه با تابلو ومدیریت جدید بنام باران خانوم افتتاح شد پدرسگ توی کونش عروسی بود.بلایی سر فامیل آورده بود وپزی داده بود که همه کونشون سوخته بود…اما برگردیم سر موضوع خودمون…همون شب من به بهانه برداشتن ماشینم رفتیم ویلا.ساعت ده بود خواهرم گفت داداش فردا ۵شنبه است حاج رضا بیکاره ما هم بیاییم ویلا؟گفتم چی بهتر تشریف بیارید‌‌…باران گفت دایی چرا گفتی بیان. گفتم اگه نمیگفتم بهمون شک میکردن…سریع زنگ زدم سارا جریان رو گفتم بهش گوشی رو دستش دادم.گفت اتفاقا من تا۱۲شب درگیر هستم نمیتونم بیام.رفتند بهم پیام بده بیام پیشت…گفتم قربونت بشم ازت معذرت میخوام.خواهرم اینا اومدن عروسش هم بود.یاد گرفته بود شیکتر پوشیده بود.کون گنده اش رو دائم نمایش میداد…حتی این جغله هم فهمید.گفت فک کنم سوسن هوس کیر گنده تو رو کرده وقتی محمد و مامان نیستن کونش رو نشونت میده‌.دایی مهره مار داری زنها گرفتارت میشن…گفتم حسودی نکن دیگه.‌من هم گناه دارم چند ساله زن ایرونی نکردم…خندید گفت اتفاقا دلم میخواد به تلافی کونی که محمد ازم کرد اینو جرش بدی…خندیدم.گفتم دمتگرم که هوای دایی رو داری…گفت دایی با سارا چکار کردی…گفتم عین تو معرکه است…اتفاقا امشب دلم میخواست باشه ۳نفری بریم شنا…ولی نشد دیگه…گفت اینها تا دوساعت دیگه همه میرن.ساعت ۱ونیم بود همه رفتن میخواستن باران رو هم ببرند اما گفتم بزار باشه تنهام فردا میخوام برم چندجا بهش احتیاج دارم.حاج رضا گفت این پررو شده.گفتم اصلا این حرفها رو نزن این نباشه من کارم لنگه…بعدشم بیگانه که نیست.میخوام ازش تاجر خوبی بسازم.به شرطی که قول داده درس بخونه…کلاس کنکور بره.الان شریک من هم هست توی مغازه…سوسن گفت دایی هوای ما رو هم داشته باش…مغازه فروشنده خواستی من هم هستم.گفتم فروغ فروشنده قدیمیه بنده خدا آدم بیچاره ایه پول لازمه…اگه فروش خوب بود نیرو کم بود.باران بهت خبر میده…گفت حالا ما باید از باران خانوم اطاعت کنیم.گفتم من که نمیرسم حوصله ندارم…اگه این نبود که اصلا اونجا رو نمیگرفتم…بعد از رفتنشون.گفت چقدر کون سوسن سوخت کیف کردم…گفتم کونش باید با کیر بسوزه تا بفهمه کیر کلفت چیه.گفت اگه جورش نکردم بکنیش باران نیستم…گفتم آبرو ریزی نکنی دختر…گفت نه نترس.حواسم هست.بعد رفتنشون زنگ زدم سارا.گفت نزدیکم.در رو باز کن.وقتی میرفتن دیدمشون.رسید و گفتم خوب شد اومدی.گفت کی پیش توست،؟گفتم یار همیشگی من.گفت این فضول.گفتم نه اصلا خیالت راحت…رفت لباس راحتی پوشید برگشت.وقتی اومدیم دامن کلوش کوتاه پوشیده بود…خم میشد شورتش دیده می‌شد… پاهای ناز و کشیده اش دیده می‌شد… خیلی تیپ قشنگی زده بود.خواستنی تر شده بود.باران تا اینو دید گفت اوه چای نخورده پسر خاله شده.از من هم بدتره.گفتم خجالت بکش.سارا شام خوردی یانه؟…آره مهمون شرکت بودم.گفتم لبی تر کنیم یا نه.؟گفت چقدر خوب.گفتم توچی بچه هستی یانه؟گفت یعنی من از سارا جونت هم کمترم. سارا زد زیر خنده…رفتیم توی آلاچیق.‌عشق وحالی سنگین…گفتم کله ها داغ شد یانه.‌.اگه داغه بریم توی آب خنک شیم…سارا گفت مگه بت باران…گفتم از خودمونه…همونی که میخواستی…گفت نه نمیشه…گفتم امتحانش کن…کلوچه داره اندازه کیک تولد.سفید وژله ای…تپل خوشگل…ناب پلمپ…گفت وای نگو…باران گفت بخدا میدونم در مورد من صحبت کردین…گفتم میگه باران خجالت میکشه لخت شه بیاد توی آب. گفت چطور تو خجالت نمیکشی من از داییم خجالت بکشم…سارا خندید گفت عجب پلنگیه…؟خوشگلا هر دو با مایو اومدن توی آب.‌دهنها ولبهای خوشگلشون بوی الکل میداد…توی آب هر دو رو بوسیدم.بخاطر اینکه باران شنا بلد نبود عمق آب و کم کرده بودم…راحت باشیم.هردو توی بغلم بودن.یکبار اینو بوسیدم یکبار اونو.گفتم ببین سارا جون تو هم الان توی جمع من وبارانی شتر دیدی ندیدی…باران مث تو عشقه منه.هر دو تون رو دوست دارم…گفت باشه هر کی رو تو دوست داشته باشی من هم دارم…آروم زیر آب انگشتامو گذاشته بود دم سوراخ کون دوتاییشون…گفتم بچه ها ولش کن بریم بیرون.‌نمیتونم تحمل کنم…اینجا رو دوست ندارم…هر دو خیلی حرف گوش کن بودن…دوش کوچولو گرفتیم…رفتیم اتاق من…اولش خودم لخته لخت شدم.بعدش باران تمامش رو در آورد.سارا گفت ای وای واقعا لخت شد…گفتم ساکت باش بیا رو تخت…خوشگل فضول…بیا دیگه…اونم لخت شد باران تا خالکوبیش رو دید گفت وای چقدر قشنگه…وای اون چیه روی نازت…گفت دوست داریش…باران گفت آر
Показать полностью ...
6 327
1
ه خیلی خوشگله…گفتم هر وقت شوهر کردی اون برات نصبش میکنه…شاید خوشش نیاد…گفت من فقط میخام تو خوشت بیاد.نه شوهرم.گفتم ناز نازی ها بیایید بالا روتخت.گفتم باران دراز بکش…گفت چرا‌.گفتم میخام ببینم کجای کلوچه ات نصب شه بهتره…خندید…دراز کشید به سارا چشمک زدم گفتم ببینش میشه روی چوچوله تپلش نصبش کرد…گفت چوچوله این گنده است حلقه بزنه قشنگتره…حلقه طلا هست ولی خیلی گرونه…گفتم لامصب این کوس رو باید برلیان بهش نصب کرد طلا چیه کمشه.گفتم حالا بیا نزدیکتر ببینش.گفت دایی من ازش خجالت میکشم.گفتم فقط چشاتو ببند کیف کن…سارا شروع کرد باز کردن لای چوچوله این و خوردنش من رفتم بالا سینه هاشو میخوردم…چقدر ناله می‌کرد.گفتم خوبه دوست داری.گفت دایی خیلی خوبه بمالشون سینه هامو محکم بمال…سارا بخورش کوسمو…سارا زد بالا پاهای باران رو…گفت صبر کنید بچه ها.وای رفت از توی کیفش یک بات پلاگ تپل و شیشه ای اورد.گفتم صبر کن ژل روان کننده دارم.عجله نکن…رفتم آوردم کون رو بات رو هر دو رو لیز و چربش کردیم…فرو کردش داخل کونش…آخ واوخش در اومد.ولی قشنگ کیپ کونش شد رفت داخلش…این هم کوسشو آروم و ناز میخوردش…گفت وای دایی چقدر خوبه.دایی جون تاالان کجا بودی قربونت بشم.‌سارارجون کوسمو گاز بگیرش دوست دارم.سارا چندبار محکم کوسش رو خورد…همون حین ارگاسم شد عجیب…جیغ کوچولو کشید…خسته شد…گفت سارا اونو درش بیار ازم…دیگه حال ندارم.سارا گفت جواد کار خودته…بکشش بیرون…گفتم چشم…رفتم سراغ سوراخش…آروم تا درش آوردم بیرون.یک بخار و چوس کوچیک ازش زد بیرون…گفتم به چی نفسی کشید.گفت دایی بی ادب خجالت کشیدم…گفتم بدو برو توش رو تمیز با آب بشور.گفت من بلد نیستم…سارا گفت بیا بریم بهت یاد بدم…رفتن داخل حموم اتاق…صدای باران اومد.وای سارا آبش داغه گفت الان ولرمش میکنم…شل کن خودتو…حالا آفرین…گفت بشین حالا زور بزن هر چی هست خالی بشه.میخام ببینم کیر گنده جواد چطوری میخاد کونتو فتحش کنه…گفت قبلا فتحش کرده عادت داره بهش.گفت وای تونستی تحمل کنی سر کیرش اندازه گوشت کوب توی دیزی میمونه.باران خندید…گفت تا تهش کرد توی سوراخم…گفت نگو من میترسم…چندبار شست داخلش رو اومدن…گفتم دخترها اول کیو بکنم.کوس سا کون…باران گفت کوس بکن ببینم چطوریه…سارا خندید دراز کشید…رفتم روش…چقدر باران زرنگ بود.زودی سینه های اینو دندون گرفت.آه وناله سارا بلند شد.و کن هم رگباری میگاییدمش…اینم سینه های اینو لب و دهنش رو میبوسید…ب گردوندمش داگیش کردم…گفتم باران لای کونشو باز کن…گفت نه تو رو خدا جواد کونم جر میخوره نمیتونم.من باید توی شرکت برم بیام می‌فهمند کون درد دارم…مانتو هام کوتاست…گفتم نترس عشقم. فعلا کون این تپلی هست با کون تو کار ندارم…تو فقط کوس.میخام بادستش لای کون رو باز کنه محکم بکنم.توی کوس گفت باشه…باران با دستش لای کون رو باز کرد.من ژل از بالا ریختم روی کون و کوسش…چشمک زدم باران متوجه شد…قشنگ لای سوراخ کونو باز کرد…با یک نشانه گیری دقیق کیر رو تا نصفه کردم کونش.جیغ بنفشی کشید.ولو شد روی تخت.دادزد تو رو خدا کونمو نکن دردش میاد.گفتم جانم مگه میشه…تو رو نکرد…محکم بغلش کردم.هرچی جیغ داد کرد ولش نکردم…درست و حسابی کونش رو جر دادم…خیلی هم از پشت گردنش بوسش کرد…خیلی زیاد‌‌…گفت حالا که میکنی خوب بکن…بلند شو.بلند شدم…گفت بذار بشینم روی کیرت…باران جون وقتی جواد کونم میزاره تو رو خدا کوسمو بخور که عاشق این پوزیشن هستم.به به چی کیفی می‌کرد و ناله ای می‌کرد.همچین که ارگاسم شد. باران گفت دایی یک پارچ آب از کوسش زد بیرون…گفتم آفرین به دوتا خانوم خوشگل خودم…بلند شدم خوشگل کیر رو گرفتم توی صورتشون و آبم چنان پاشید توی صورتشون…مست هم که بودن میخندیدن…از خستگی افتادیم توی بغل هم…همونجا لخته لخت تا صبح خوابیدیم…ولی خداییش سایز کون این باران عجیب بود…صبح ۳تاباهم رفتیم حموم…بلندشدم و هر کدوم رفتیم سراغ خودمون.وقرار گذاشتیم برای چند شبه دیگه…و قرار شمال گذاشتیم…ومنو وباران رفتیم دنبال کارای مغازه که از دیروزش تازه حرف خرید کردنش بود…وحسابی وقتمون رو گرفته بود…وگفتم که بعد از دو یا سه هفته…با تابلو ومدیریت جدید…خریداری شد…البته توی این دوهفته ما۵روز رفتیم شمال عشق وحال که نمیتونم بگم چقدر خوش گذشت…دیگه کوس فقط سارا کون فقط باران…یعنی کون میده روال فقط هم دوست داره بریزم توی سوراخش…این هم یاد گرفته وقتی کون میده کوسش لیسیده بشه…سارا خانوم مهندس زیبا و پایه عشق وحاله.فروشگاه راه افتاد امتحانات تپل خانوم تموم شده بود…ولی تنبل بود صبحها یازده میومد سرکار…مادرش میگفت شبها تا۳سحر توی گوشی میچرخه…گفتم اشکالی نداره در عوض بقیه روز تاده شب کار میکنه…دختره فروغ سر صبح میومد…قفل رو باز می‌کرد زنگ میزد من از بالا ریموت میزدم کشو و کرکره مغازه بالا می‌رفت واین هم مشغول کا
Показать полностью ...
6 370
1
ماد زدم…لباس پوشید.گفت دوباره کی میتونم بهت کون بدم…گفتم هر وقت دلت بخاد‌‌.گفت شب بهت میدم…بریم ویلا اونجا کسی نیست.گفتم چه عجله داری.گفت دایی جلوم میخاره دلش میخواد گازش بگیری…گفتم جان میخوای برات بخورمش.گفت اره‌.گفتم بشین روی کاناپه.نشست…پاهاشو باز کرد.چنان کوسی ازش خوردم،دو دقیقه نشد دوباره ارگاسم شد.۱۷سالش بود اما عجب قدرت سکسی داشت.کوس آب ازش میومد وحشتناک.چنان که آبش می‌ریخت شیاف نصفه از کونش زد بیرون.گفت وای دایی جونم در اومد…گفتم حالا نوبت توست…باید بخوری تا من هم مث تو حال کنم.خندید گفت باشه…کیرمو در آوردم شق و راست بود…بزور توی دهنش جا میشد دیگه داشت وارد می‌شد… خوب خورد…گفتم باید آب کیرم رو بدم بخوره…چندتا پاشش زدم دهنش ریخت بیرون از کنار لبش گفت وای چی بود.گفتم بخورش خوبه آب کیره باید بهش عادت کنی.گفت چندشم شد.گفتم مگه من آب کوست رو خورد چندشم شد…دایی من اولین بارمه. گفتم دیگه نباید آخرین بارت باشه که…باید بخوریش…خوشت بیاد ببین من از بار اول تا الان چندبار آبرو خوردم دوستش دارم.گفتم پاشو بریم با هم دوش بگیریم.گفت دایی شاید مامانم بیاد.گفتم وای سه شد که…باشه بعدا بریم استخر…گفتم بیا بشین باهات کار دارم،گفتم نظرت در مورد این فروشگاه پایین چیه نقره و بدلیجاتی؟گفت برای چی میپرسی.زنه شوهر داره…گفتم عوضی خود مغازه رو میگم چقدر ذهنت خرابه.خندید.گفت برای چی؟گفتم میخوام مغازه ام رو تحویل بگیرم زنه میخواد از مشهد بره.میخواد با کل وسایلش واگذارش کنه.دوست دارم بخرمش خوب خوشگله…گفت وای دایی من هم میام پیشت…گفتم تو چرا خودتو نخود هر آشی میکنی.مغازه فروشنده داره…گفت فروغ رو میگی،؟اون که بدبخته.با ماهی۵میلیون کار خر رو برای خانومه میکنه…گفتم ۵میلیون،،گفت بخدا…آره خوبه بزار باشه کمکمون میشه خوب بلده.گفتم تو باز خودتو قاطی کردی که.تو باید درس بخونی…گفت دایی اذیت نکن دیگه وقتی از من سوال می پرسی پس من قاطی هستم دیگه.گفتم چقدر تو زبلی دختر…نظرت چیه…گفت تو که همش خوابی یا مسافرتی مغازه میخوای چکار…گفتم از بیکاری دیوونه شدم…من وقتم روزها کلا آزاده میشینم توی مغازه اقلا مردم رو که میبینم…گفت من هم میام کنارت. گفتم بهت باید درس بخونی…امسال کلاس کنکور بری…گفت کار هم میکنم.خسیس نمیخواد حقوق بدی همینجوری میام.گفتم باران مگه برای پول میگم…دستت درد نکنه حالا من خسیس شدم.دیگه… بخدا دایی شوخی کردم کجا آدم مث تو پیدا میشه…گفتم من برای خودت میگم باید درس بخونی رشته خوب دانشگاه خوب قبول بشی.گفت چشم این هم باشه.گفتم باید مامانت و بابات اجازه بدن…گفت اه دیگه نگو.اونا که عقب مونده هستن…گفتم من بدون اجازه اونها کاری نمیتونم بکنم…گفت باشه.دیگه فقط بلدی حال منو بگیری…امتحان بعدیت کی هست…گفت شنبه است وچندروزی بین امتحانات تعطیل هستیم.گفتم بعد ناهار عصری بریم ویلا امشب کار مهمی با تو دارم.گفت چکار گفتم عجله نکن دیگه اونجا بهت میگم…حالا نگفتی بگیریم مغازه رو یا نه…گفت اگه من هم هستم بگیر اگه نیستم نمیخواد بگیری…گفتم کچل خانوم…در اصل واسه تو میگیرمش. که به این بهانه دائم پیش خودم باشی…گفت وای ایوالله دمت گرم…گفتم پس بریم صحبت کنیم…بردمش پایین رفتیم پیش خانوم مستاجرمون.صحبتهای اولیه رو کردیم.و با وکیلم صحبت کردم اومد اونجا.قرار شد با بدهی‌های پول پیش مغازه اش.سرجمع ۵۰۰تومن بهش بدیم…البته این پروژه چند روزی طول کشید من خلاصه میگم…اون دختره فروغ هم زار و نزار طفلی به من و وکیلم و صاحب کار قبلیش نگاه می‌کرد… زنه اصلا براش مهم نبود که این دختره هست یانه.این هم خیلی نگران بود…گفت ببخشید مهندس من باید چکار کنم.من هم برای دلخوشی باران گفتم…ببین خانوم اسمتو نمیدونم…البته میدونستم ها ولی خودمو به اون راه زدم…گفت فروغ حسن زاده هستم…گفتم من بعد مدیریت اینجا با این گلابتون خانومه…خواهر زاده منه باران خانوم.اگه مشکلی با بودنت نداشته باشه و ضامن معتبری داشته باشی.ما به فروشنده احتیاج داریم…میتونی بمونی…گفت همین خانوم رحیمی منو ضمانت میکنه…گفت نه من کسی رو ضمانت نمیکنم…من چکاره ام دارم میرم…کجا هستم که تو رو ضمانت کنم.گریه اش گرفت گفت چندساله برات کار میکنم منو ضمانت نمیکنی…وکیلم زرنگی کرد.گفت اگه چند سال باشه اینجا کار کنه بیمه نشده باشه شاهد داشته باشه باید اقلا۱۰۰میلیون بهش بدین‌‌…گفت عه بمن چه بدکاری کردم بهش کار دادم…دختره گفت حالا که اینجوریه منم شکایت میکنم…وکیلم بی رو دربایستی گفت.۵تومن میگیرم حقتو میگیرم…گفت باشه…بهت میدم نزدیک آخر ماهه حقوقمو باید بده میدمش بهت حالا که منو ضمانت نمیکنی من هم شکایت میکنم…خلاصه چند روزی در گیر بودن و دختره حق داشت بالای۳سال اونجا بود و چون حقوقش کم داده بود تایم کاریش هم زیاد بود…تونست حقشو بگیره و با هم توافقی تمومش کردن با۲۰میلیون
Показать полностью ...
6 426
1
گه مغازه رو ببندی بری پس من چکار کنم.کجا برم بدبخت میشم که…گفت دختر جون من که قسم نخوردم تا آخر عمرم مشهد باشم و جور تو رو بکشم…من هم زن و همسر کس دیگه ای هستم اون از اینجا بره من هم مجبورم برم…نمیتونم وایسم که…خودت میبینی مغازه ای که چندسال خون جیگر خوردم رو دارم جمعش میکنم…اگه۲۰۰میلیون داری بیا مغازه رو با کل اجناس و دکوراسیون و تمام ابزاراش بهت میدم…۱۰۰ملیون هم بدهی دارم باید خودت پرداخت کنی…میشه۳۰۰تومن.اگه نه. فقط ۳۰۰تومن باید پول بدی اعتبار این مغازه رو بخری…گفت من پولم کجا بود با اون بابای معتاد و خواهرم که سر بار منه…خرجشون رو من میدم.کرایه خونه رو بزور میدم.گفت پس بزار به کارم برسم.هر کی اینجا رو تحویل گرفت.میگم تو اوستا کاری و به تمام چم و خم کار آشنایی.باشه…گفت ممنونم.نزار منو بندازند بیرون…گفت اشکال نداره هنوز که هستیم.برو داخل…مرتب کن.یک چایی هم دم کن تا بیام…رفتم بالا.دلم میخواست این مغازه رو تحویل بگیرم.بجای اینکه دائم بشینم توی خونه…میرم میشینم توی مغازه.‌خیلی هم خوشگله…شغل قشنگی هم هست…تا ایران باشم همینجا هستم…دوباره زنگ خورد.دیدم فضول خانومه.از گوشی گفتم مشترک مورد نظر خانه نیستند لطفا اگه برای فضولی تشریف اوردین برگردین خونه خودتون…گفت دایی در رو باز کن دیگه…کارت دارم…در رو باز کردم.اومد بالا…گفتم چیه فضول خانوم…گفت دایی سارا کو.گفتم کوفت سارا کو به تو چه؟خندید.گفتم امرتون.گفت یعنی برم وای نستم.گفتم هر طوری دوست داری.گفت ببخشید پس من میرم خونه مون…گفتم خنگه برگرد باهات شوخی کردم.برگشت دیدم توی چشماش پر اشک… گفتم جانم چی زود اشکش دم مشکشه.بیا خوشگل و نازنینه من.کجا بودی بهم زنگ نزدی…هم خنده می‌کرد هم اشکش میومد…گفتم بشین یک آبمیوه بیارم بخوریم کار مهمی باهات دارم تو فضولی بهتر همه چی رو میدونی…خندید.اشکاشو پاک کرد.رفتم جلو بوسش کردم.گفتم جمع کن خودتو…گفت خب من ازت انتظار ندارم که.باهام اینجوری رفتار کنی.الان فقط تو رو دوستت دارم…بابام که آدم نیست.همش منو دعوا میکنه.‌مامانم ازون بدتر…فقط تو خوبی دوستم داری.تو رو هم که سارا ازم گرفت.الان من کجا برم چکار کنم.گفتم چرت نگو…بابا مامان به اون خوبی داری.بعدشم…سارا چکار به تو داره.اون جای خود تو جای خودت…من هر کی رو ولش کنم تو رو نمیکنم.حتی اگه با سارا هم ازدواج کنم.برم هلند تو رو بعنوان بچه خودم میبرمت…تو عشق منی دختر منی…بشین اینجا آبمیوتو بخور دل کوچیکتو هم چرکی نکن،امتحان رو چکار کردی؟چندتا مونده؟گفت۳تامونده یک هفته دیگه…گفتم عه چه دیر.میخاستم برم جایی…گفتم اگه تو هم میتونستی بیایی چقدرخوب میشد.ولی حیف که نمیشه،،کجا،؟گفتم ولش کن دیگه با همون سارا میرم…گفت کجا دایی؟گفتم چند روزی سفر شمال میگن قشنگه،هنوز ندیدم شمال ایران رو…گفت الهی بی سارا بشی که.از وفتی که اومد همه برنامه های منو بهم ریخت…بخدا میخواستم بعدامتحانات بهت بگم بریم شمال.دایی من فقط یکبار رفتم شمال اونم اصلا خوش نگذشت.گفتم حیف شد قسمتت نشد این مسافرت‌.گفت دایی یک هفته صبر کن من هم بیام.گفتم سارا عجله داره نمیشه.گفت دایی اسم اونو نیار متنفرم ازون خانواده.گفتم نترس خوشگله بدون تو نمیریم.۳تایی باهم‌،.پرید بغلم…محکم بوسم کرد.از زیر باسنش گرفتم.گفت وای دایی توی سوراخم خیلی درد داره میسوزه.نمیدونم چکارم شده.دردم میاد…اومدم نگاهش کنی ببینی.چکارش شده…گفتم جانم دلت دوباره کیر کلفت میخاد.گفت نه بخدا.الانم دارم از درد میمیرم…گفتم خوب میشه بیابریم روی تخت…بردمش روی تخت…مانتو شلوارش رو در آورد…گفته داگی بشه.خداییش دور سوراخش سرخ سرخ بود.تورم داشت…گفتم خونه باش بلدی ناهار درست کنی؟گفت فقط نیمرو.و املت با ماکارانی بلدم‌.گفتم ماکارانی بساز تا برم برات پماد بگیرم سوراخت ورم کرده…شیاف و پماد میخاد.‌گفتم تا برگردم ناهار آماده بشه ها…گفت هنوز که تازه ۱۲رد شده.گفتم باشه میخام دست‌پخت خانوم کوچیکم رو بخورم.برگشت لخت بودبوسم کرد.گفت من لباس نمیپوشم ها.گفتم پس بزار پرده های پذیرایی رو بکشم دیده نشه…گفت باشه…گفتم قبل اینکه بیام زنگ میزنم حواست باشه نگاه کن کسی باهام نباشه لختی‌‌،بازم باشه…رفتم داروخانه نزدیک بود.به دکتر جریان رو یک‌جوری گفتم رابطه پشت داشته درد داره.‌چندتا پماد وشفاف داد…یک ژل لیدوکایین خوب هم داد گفت برای بی حس شدن عالیه…گفتم ممنونم.برگشتم خونه مشغول بود…گفتم بیا اومد.روی اپن آشپزخونه…اول لیدوکایین زدم سوراخش طفلی خیلی آخ آخ کرد.گفتم خوب میشه عزیزم.باید من بعد زیاد کون بدی چون کونت خوشگله با هرکی باشی میکننت.خوشگلی خب…گفت دایی همه کیرشون اینقدره گفتم شاید کلفتر شاید نازکتر.خودم چند بار دیگه میکنمت کونت سایز میشه نترس خوب میشی.گفت دایی دردش رو دوست دارم.خندیدم…لیدوکائین بی حسش کرد سریع شیاف کردم کونش.بعدش روش پ
Показать полностью ...
6 483
1
س توپ مهمون منی.گفتم مرسی‌…عزیزمی. دمت گرم…رفتیم روی تخت.گفت جواد میشه بپرسم حست چیه…گفتم نمیشه خجالت میکشم. گفت نامرد من بهت گفتم تو نمیگی…گفتم راستش چون گفتی میگم…چون اگه رابطه ما با هم خوب و سفت بشه.باید ایرادات هم رو بدونیم…گفتم ولی ولم نکنی بری ها.دق میکنم.دوستت دارم.خندید.گفتم راستش من از اول از بچه ها خوشم میاد.گفت نه وای…گناه دارند…گفتم من تا الان به هیچ بچه ای آسیب نزدم…فقط حال کوچولو و لا پایی…در ضمن نوجوون نه این کوچولوها…گفت خب بگو.تینیج.گفتم آره ولی هم پسر هم دختر…مث تو که هم منو دوست داری هم دخترها رو…خندید.گفت کیف میکنی باهاشون…گفتم سارا این کونای تپل و نرمشون اینقدر نازه…مخصوصا تپلی های قد کوتاه و سفید.گفت چی خوش اشتها…گفتم اینه دیگه…گفتم حالا چی میگی…گفت خوب نیست خطر امنیتی داره…گفتم میدونم ولی چکار کنم.خوشم میاد دیگه…گفت باشه تحملت میکنم…بوسیدمش…بی محابا سریع لخت شدم دلم واقعا کوس می خواست چون چند بار سکس نصفه نیمه داشتم دلم زن واقعی میخواست…نگاهم کرد گفت وای جواد چقدر هم گنده است…گفتم نترس ازش بی آزاره. درازش کردم خودم سریع لباساشو در آوردم یک تتوی خوشگل پروانه روی کوس کوچولوش داشت گفتم چقدر تو دختر خوش سلیقه ای…گفت دوستش داری.گفتم خیلی…روی کوسش چوچولش پرسینگ زده بود.گفتم تو دنیای سورپرایزی…گفت اون لعنتی یکی از دلایل طلاقش این بود چرا اینها رو زدی.گفتم اون کوسخول بود…قربونت بشم…وای چی کوسی…بخورمش گفت دوستش داری بخورش.گفتم عاشقشم…چقدر من اینو خوردمش با دندونم پیرسینگ رو میگرفتم…آخ آخ می‌کرد… برگردوندمش چه کون ناز وتپل و خانومی داشت…داگیش کردم…از سوراخ کون تا کوس رو میلیسیدم…ناله های دخترونه قشنگی می‌کرد.گفت جواد بکن توش دلم کیر میخاد.گفتم چشم عزیزم…گذاشتم دم سوراخش.سر کلفت کیرمو با یک فشار کردم داخلش.البته اینو بگم من برای خودم همینجور که گفتم از هلند انواع روان کننده و بی‌حس کننده و تاخیری آورده بودم…با روان کننده گذاشتم داخل کوس کوچولوش.تا فشارش دادم.جیغ کوچولویی کشید آروم دیگه جواد جون…گفتم نمیشه دست خودم نیست…خندید.گفت من هم دلم خیلی سکس میخواست…گفتم بهت قول میدم تا صبح چندبار بکنمت…شروع کردم تلمبه زدن…و عجب هم میزدم…نشستم لبه تخت نشوندم روی کیرم.تا دسته جا کردم توی کوس تنگش.ناله می‌کرد با لبهام صداشو خفه میکردم…تندتند تلمبه میزدم…میگفت جواد جون کلفته دردم میاد آروم بکن عشقم کوس من عادت کیر گنده نداره…نگهش داشتم بوسیدمش…گفتم ببخشید تقصیر خودته خوشگلی…درازش کردم پاهاش رو انداختم روی شونه هام…سینه هاشو مکیدم.تا ته کیر رو دادم داخل.دادزد جواد دهن کوسم بخدا جر خورد.گفتم خورد که خورد…دست خودم نیست…چنددقیقه مرگبار گاییدمش…خودش محکم لبامو گرفت دوتایی همزمان ارضا شدیم…تمام آبمو ریختم داخلش…گفتم تو بهترینی…گفت مرسی چکارم کردی…دوباره بوسیدمش…دوست داشتی یانه اذیت که نشدی…گفت دردم اومد اما آخرش خیلی خوب بود.ولی چرا ریختی توم…گفتم چرا مگه چی میشه…گفت من ده روز از پریودم رد شده…اگه حامله شدم چی…گفتم نمیشی.نترس…گفت ولی اگه شدم.گفتم مبارکه بچه هم پدر داره هم مادر.مگه دوستم نداری.گفت عاشقتم دوستت ندارم…دوشبه دیدمت اما انگار از اول عاشقت بودم.برای تو بدنیا اومدم.گفتم پس هیچچی نگو…نازنین من…تا صبح دوبار دیگه کردمش…خیلی خانم باشخصیت و خوبی بود صبح براش یک تیکه جواهر زیبا یادگاری گرفتم…اولش قبول نمی‌کرد ولی دید ناراحت شدم ازم گرفتش…گفت جواد من امروز تا شب خیلی گرفتارم شب بهت زنگ میزنم…رفت دنبال کارش…من ماشین نداشتم.رفتم خونه خداییش خوابم میومد…هنوز تازه لباس خونه پوشیده بودم زنگ رو زدن…از آیفون نگاه کردم دیدم…این خانم کاسب مغازه پایینی ماست…رفتم دم در…با املاکی محل اومده بود…گفتم جانم خانم رحیمی.‌گفت مهندس…فک می‌کرد مهندسم…میخام تخلیه کنم…شوهرم انتقالی گرفته برای شهر دیگه…بی‌زحمت میشه تا آخر ماه پول پیش منو جور کنید…گفتم مغازه که پر جنسه…گفت کسی رو پیدا میکنم یکجا با کل دکور و اجناس همه رو میدم بره…گفتم پول پیش شما چقدر بوده…گفت ۲۵۰میلیون…گفتم اشکال نداره من که خبر ندارم بزارید با وکیلم صحبت کنم.حساب کتاباتون رو بگیره…بقیه اش رو چشم…مغازه شیک و زیبایی داشت تمام نقره و بدل و اکسسوری بود.مشتری زیادم داشت…البته ۷۰متر مغازه بود…کنارش هم یک ۵۰متری مغازه عطر و ادکلن بود.حاجی خدا رحمتی بهترین جای بازار برای خودش ملک نگه داشته بود.من هر وقت میومدم برم خونه اول ویترین این رو تماشا میکردم…خیلی زن با سلیقه و مرتبی بود…هنوز در رو نبسته بودم داشتیم خداحافظی می‌کردیم… یک دختره لاغرو ظریف مریف مو بور چشما نمیدونم بگم سبز بگم عسلی چی رنگی بگم…قد متوسط مانتو تنش نبود میشد گفت یک‌جور پیرهن کشی تنش بود…اومد در مغازه میگفت تو رو خدا خانم رحیمی ا
Показать полностью ...
6 304
1
.خودم رفتم دوش گرفتم مایو پوشیدم…دیدم رب دشامبر حوله ای پوشید رفت توی سونا.گفتم ماساژ میخای گفت.نه دیگه مزاحمت نمیشم.گفتم مزاحم چیه.من چندسال کمک مربی بودم مجبور بودم ماساژ یاد بگیرم.گفتم برو بدنت عرق کرد گرم شدی،صدام بزن بیام بچلونمت.خندید.رفتم توی آب.چنددوری توی آب زدم.بدنم نرم شد…چنددقیقه شد دیدم شیشه پنجره سونا بخار کرده…گفتم چطوری خفه نشی.گفت نه من سونا زیاد میرم…خیلی خوبه. گفتم بیام گفت جواد خجالت میکشم. گفتم ببخشید پس نمیام…داشتم شنا میکردم.دیدم اومد بیرون…رفت جکوزی…گفتم نگیره بدنت.گفت نه میگم عادت دارم.چنددقیقه بعد بیرون اومد.حوله رو کنار گذاشت.قربون بزرگی و عظمتت بشم خدا جون…بخدا نشسته بود وقت گذاشته بود اول اینو نقاشی کرده بود بعد خلقتش کرده بود.کمرش باریک کون خوش فرم وزیبا بدن فوق‌العاده سفید و ناز.خوش قد وبالا.سینه های۷۵زیبا.بعدا خودش بهم گفت.مبهوتش بودم.گفت جواد جان اینجوری نگاهم نکن دیگه خجالت میکشم.گفتم ای وای ببخشید.دست خودم نبود.اخه خیلی خوشگلی.خندید.پرید توی آب.یککم آب بازی کردیم.اومد نزدیک من.خوب شنا میکرد. رفتم زیر آب از زیر بغلاش گرفتم توی آب بلندش کردم ترسید جیغ کشید ولی بعدش خندید.وای فک کردم تمساحه. گفتم ممنونتم حالا من شدم تمساح…ترسیدم خب.گرفتمش توی بغلم.محکم کمرش رو گرفته بودم.سینه هاشو کشید عقب.منو نگاه کرد.گفت جواد.گفتم جانم خانوم گل.گفت ولم کن گفتم چرا آخه.گفت هنوز بهت عادت نکردم.میترسم ازت.گفتم از من می‌ترسی؟.چرا.؟ولش کردم گفتم ببخشید.گفت وای ناراحت شدی…گفتم نه بخدا دلم نمیخاد تو ناراحت بشی‌تو مهمونمی. نباید ازم بترسی که…من الان یکخورده…سرم داغه.مشروبه روم اثر گذاشته.توی آب مث پری دریایی دور میزد.گفت مهم نیست.دوستت دارم ولی بزار بهت اعتماد کنم خودم میام پیشت…خندیدم.رفتم بیرون دوش گرفتم. نشستم روی لبه استخر گفت.چی شد.گفتم بخیل میخوام نگاهت کنم.خب چی میشه.خندید گفت باشه ببی حیا بیا پیشم.شیرجه زدم رفتم بغلش.محکم گرفتمش.ناخودآگاه لبام رفت روی لباش.اولش شوکه شد.ولی بعدش همراهیم کرد.گفتم سارا چرا اینقدر دوستت دارم.چی توی نگاهته. که منو جذب خودش کرده…گفت نمیدونم ولی توهم خیلی خوبی.با هر چیزی راحت و زود و خوب برخورد میکنی…گفتم عشقی خوشگلی نازی…با من باش ضرر نمیکنی.خندید…گفت بخدا من مشکل مالی ندارم…ولی من هم تنهام…من مشکل بزرگی دارم که نمیتونم بهت بگم…که دلیل طلاقم بود.گفتم چیه بهم بگو.از بغلم اومد بیرون رفت زیر دوش رفتم بیرون.بغلش کردم گفتم بگو بهم.گفت نمیتونم…چون دارم بهت عادت میکنم.بعدش منو کنارم میزاری.باعث میشه مدتی بهم بریزم.بعد فکرم خراب میشه نمیتونم کار کنم.گفتم سارا عزیزم بگو بهم…از الان تا لحظه ای که بفهمم چته حالم خرابه اونم بدجور…گفت نمیتونم اصرار نکن…محکم گفت…گفتم باشه ببخشید…گفت معذرت میخوام جواد…این حس توی وجودمه.دکتر هم رفتم مشاوره هم رفتم ولی نشد…تو نفر سومی که میخوام باهاش وارد رابطه بشم.اولی تهران بود همکلاسی بود تا فهمید چکارم هست وحسم چیه…منو تنها گذاشت.توی نروژ ازدواج رسمی کردم.ولی اونم منو تنها گذاشت.ولی بخدا تو از همه اونها بهتری خیلی خوبی الان نمیخوام بهت عادت کنم وابسته تو بشم.من من…گریه کرد.دویید لباساشو برداشت لخت رفت بیرون…رفت طرف عمارت…من رفتم پیشش داشت خودشو خشک میکرد و گریه میکرد…گفتم سارا قبل رفتنت.میشه بهم بگی چته.اگه یه ذره هم دوستم داری بگو بعد برو.بخدا اگه نه هزار تا فکر بد میاد سراغم…اومد توی بغلم گریه میکرد. گفتم خواهش میکنم آروم باش.بهم بگو…گفت راستش من در اصل لز بین هستم‌…هر چند وقت یکبار دوست دارم با یک همنوع خودم رابطه داشته باشم…اون همسرم یک بار منو اینجوری دید طلاقم داد.گفتم فقط همین.گفت آره.گفتم لعنتی دل منو ترکوندی فک کردم خدایی نکرده ایدز داری.گفت چی گفتم بخدا راست میگم…فک کردم مریضی…گفت یعنی برای تو مهم نیست این حس من.گفتم عزیزم من هم مشکلاتی اینجوری دارم.به تو چه.قربونت بشم گل که گله عیب داره.منو تو مگه میشه نداشته باشیم…تازه اینی که میگی عیب نیست.یک حس خاصه.که اگه آدما هم رو دوست داشته باشن باید اینجور چیزها رو ندید بگیرند…عزیزم خب من هم یک حسی دارم که نمیتونم بهت بگم…گفت تو برای دلخوشی من میگی…برات مهم نیست.گفتم قربونت بشم…به جون خودت جدی میگم…تو منو ورابطه با من رو دوست داشته باش…هر وقت خواستی با اون کیسی که دوستش داری میتونی رابطه مطمئن داشته باشی…زانوهاش شل شد نشست روی زمین گریه اش گرفت. گفتم چته…گفت تو چقدر خوبی…یعنی ناراحت نمیشی…گفتم نه…دوست داری یک دختر خوب برات بیار توی عمرت ناز به اون خوشگلی ندیده باشی…گفت جدی نمیگی…گفتم چرا دروغ بگم…گفت اینقدر دلم الان دختر میخواد…گفتم فرداشب یک ناز سفید وتپل مهمون منی…فقط شتر دیدی ندیدی…گفت باشه…امشب هم تو یک سک
Показать полностью ...
6 343
1
…گفتم میخواستی چی…گفت هیچچی.گفتم اگه نگی ناراحت میشم.گفت میخواستم یک چیز خوشگل نشونت بدم کیف کنی…گفتم خب،نشونم بده.اون مسته بالا خوابه.گفت میری ببینی خوابه یانه.گفتم من برم اونم دختر مردم.گفت آره دیگه تو برو…گفتم باشه…آروم رفتم بالا.حتی صدای پای خودمم نمیشنیدم.لی در باز بود. واقعا خواب بود…برگشتم پایین.توی تخت بود.گفت در رو ببند.آروم بستم اومدم پیشش…گفت اول چشماتو محکم ببند.تقلب نکنی ها.‌گفتم باشه…بستم…گفت تو رو خدا هر وقت گفتم بازش کن…چند لحظه مکث کرد بعدش گفت حالا بازش کن…وقتی چشامو باز کردم صحنه ای دیدم که توی عمر هر کسی شاید یک بار پیش بیاد پتو رو کشیده بود روی صورتش مثلا خجالت میکشید…لامصب از سینه به پایین لخت بود.این کوس رو تراشیده بود‌.چنان سفید وتپل بود.که نظیر نداشت.گفتم جان چی ساختی وروجک قربون نازش برم من…فدات شم برای جوادت ساختی برای دایی.گفت نه برای دوستم عشقم.گفتم مرسی قربونش برم…آروم رفتم بالا پتو رو زدم کنار.گفتم چشاتو باز کن.گفت خجالت میکشم.گفتم نه چرا قربونت بشم.باز کرد…لباشو گرفتم توی لبام بلد نبود ولی همکاری می‌کرد.سینه های خوشگلش رو بوسیدم آروم مالیدم.آه و ناله اش دراومد.گفتم الان خوشگل شده.جان قربونت برم‌.دوست داری میمالمشون.گفت خیلی نوکشون رو بگیر بیشتر دوست دارم.گفت چشم عزیزم…لبا رو گذاشتم روی سینه هاش آروم با لبم نوکشون رو فشار میدادم.گفت وای دایی چقدر خوبه…پشتم و توی بدنم.یک حس عجیبی بوجود اومده.گفتم آخ قربونت بشم.دلت یک چیز خوب میخواد.گفت نمیدونم چیه.گفتم الان میفهمی…رفتم سراغ کوس نابش…گرفتمش توی لبام گازش گرفتم.گفت وای دردم میاد.زبون رو فرو کردم توی شیار کوسش.گفت آخ چقدر خوبه.وای دایی بخورش.گفتم چشم عزیزم.خودم هم لخت شدم کیرم مث تنه درخت بود.درش آوردم.گفتم تو هم اینو ببوسش. برگشت طرف کیرم.گفت وای دایی چقدر بزرگه.گفتم مگه قبلا دیدی.گفت دوستم از مال نامزدش عکس گرفته بهم نشون داد.اینقدر بزرگ وکلفت نبود…حتی مهناز دوست صمیمیم یکروز دوست پسرش رو خونه اشون آورده بود.داشتن با هم ور میرفتن بیرونش آورد اینقدر نبود.مهناز براش خورد.گفتم تو هم بخور دیگه.گفت باشه.وای آروم کرد توی دهنش من هم کوسشو شدید میخوردم…روی تپه تپل عشقش.روی کوسش حساس بود بالای چوچوله…وقتی میخوردم چندبار شیکمش محکم تکون خورد…آه و ناله کرد…نذاشتم آبش بیاد.گفت بخورش دیگه داشتم حال میکردم گفتم حیفه با زبون ارگاسم شی…با کیر گنده خیس شده که خیلی هم دندون دندونش کرد رفتم روش از جلو لایی گذاشتم لای کوسش.گفت دایی دخترم ها.گفتم قربون دختر خوبم برم نترس لای نازت میزارم توش نمیکنم…توش برای شوهر پفیوست.خندید.کیر رو دادم لای کوسش…گفت وای چقدر داغه این دولت.گفتم دودول نیست اسمش کیره.قشنگ بگو …گفت کیر.آفرین دختر خوب…سینه هاشو به لبام گرفتم گردنش رو مکیدم.گفت وای نه گفتم چی شد‌‌…گفت دایی نازم جیش داره.گفتم جیش نیست آب کمرته بزار بیاد.گفت خیس میشه تشکت گفتم فدای سرت. بپاشش بیرون عزیزم…محکم چند بار لای پاهاش دادم.جیغ های کوچولو کشید.گفت درش بیار.در آوردمش آبش چنان می‌ریخت که خودمم فک کردم شاشید.ولی آب کمرش بود.ارگاسم شد…ولو شد روی تخت.گفتم آفرین دختر خوب…حالا استراحت کن تامن.از پشت بکنمت…گفت نه وای دردم میاد.گفتم از کجا میدونی…گفت اگه بگم به کسی نمیگی.گفتم نه عزیزم چرا بگم…گفت این محمد داداشم قبل ازدواجش یک شب تنها بودیم شب اومد توی خواب چیزش رو گذاشت همین کیرش رو که یکم مث مال تو کلفته کردش توی سوراخ پشتم دردم اومد تا صبح گریه کردم.کلی التماسم کرد…الان میبینی هرچی به خانومش فحش میدم هیچچی نمیگه دست من نقطه ضعف داره…کیرش خیلی دردمو آورد.تا چند روز سوراخم موقع دستشویی میسوخت…گفتم اون بلد نبوده ولی من برات درست انجام میدمش. اون هول شده محکم کرده.نترس خب.گفت باشه…گفتم حالا بیا این طرف تخت اونجا خیسه…بردمش سمت دیگه.گفتم گفتم بالشت رو بزار زیر شکمت.تا کونت قمبلی بشه.خندید.گفتم جانم خنده ات…زبون رو کردم سوراخ ناز کونش برای خودم چندمدل ژل آورده بودم از هلند…اونی که مخصوص سوراخ کونه آوردم.خیلی زیاد مالیدم کونش…با انگشت داخلش میکردم…خوبیش اینه وقتی میکنی کیرتم بی حس میشه…گفتم به نظرت کونت بی حس شده.گفت آره یک طوری شده…آروم۳انگشته دادم داخلش هم روان بود هم بی حس گفتم درد داری.گفت خیلی کم.گفتم پس آماده ای…با دستات لپای قشنگ کونت رو بازشون کن…گفت چشم.باز کرد.رفتم روش ژل دیگه رو زدم خیس خیسش کردم…آروم سرش رو دادم توی سوراخ.خوابیدم روش…گفتم چطوره گفت کم درد میکنه.گفتم اشکال نداره فشارش نمیدم…بزار باشه توش…تا عادت کنی به کیر…گفت مرسی.چنددقیقه شد دوباره درش آوردم ژل زدم.ولی اینبار های میکردم توش های درش می‌آوردم.اقلا بیست بار اینکارو کردم…کونش بازه باز شده بود…تند تند.کردمش‌
Показать полностью ...
6 298
1
.دیگه کونش.آماده گایش اصلی بود…چندتا تلمبه زدم می‌رفت تا نزدیکی خایه ام.میگفت میسوزه دایی.گفتم باید عادت کنی دیگه…چندبار محکم گاییدمش.و آبمو ریختم ته کونش. گفتم بدو برو بشورش…صبح شاید وقت وی پی دردت بیاد…ولی بعدش خوب خوب میشی…گفت اشکال نداره فدای سرت…بوسش کردم لباس پوشید خوابید…ساعت۱۰صبح بیدار شدیم.من رفتم برای بساط صبحانه بیرون.برگشتم دیدم نیست…گفتم کجایی.گفت دایی ازم خون ریخت.گفتم طوری نیست خوب میشه.گفت میسوزه…گفتم فقط با آب یخ بشور…گفت باشه…خودشو شست.اومد بیرون…محکم بغلم کرد.گفت کشتی منو نامرد…اینکه خیلی درد داشت…خندیدم…بوسش کردم.رفتم بالا.سارا خانوم خواب بود.گفتم اینکه خوابه.گفت مث خرس مشروب خورده میخواستی بیدار باشه.گفتم بی ادب نشو خانوم باش…وم در اتاقش بودیم گفت دایی چرا از این خوشت اومده.گفتم هم خوشگله هم باید به هم خانومه…خیلی با شخصیت. من از هر زنی خوشم نمیاد.توی این مدت که اومدم خیلی چیزها دیدم.نصف خانومها شوهر هم دارند اما چون من هم پولدارم هم مجردم. هم خارج بودم.خودشون رو پیش من لوس می‌کنند.من میبینم شوهرای نازنینشون چقدر خجالت میکشن…بعضی دخترها مادراشون میارندشون پیش من تا بپسندمشون ولی کار اشتباهیه.مجبور میکنندشون لوس بازی در بیارند…اما سارا ملکه است فرشته است.ازین چیزها اصلا ازش ندیدم.خیلی باوقاره. گفت دایی چقدر ازش تعریف میکنی.گفتم خب تعریفیه دیگه.همون لحظه از پشت سرم صدا اومد.ممنونم مربی…خودت آقایی.گفتم ای وای ببخشید این پر چونه منو به حرف کشید بیدار شدی.گفت نه دیگه وقتش بود بیدار بشم.رفتیم پایین صبحونه و بعدش رفتیم گردش طرقبه.بعدش رفتیم ناهارو بردم باران رو رسوندمش.گفت الان کجا میری.گفتم لامصب مگه فضولی.گفت دایی تو عشق من هم هستی فراموشت شد…گفتم قربون دختر…نترس میرم خونه…گفت ماشینت که نیست با ماشین سارایی که…گفتم خب باشه ماشینم توی ویلای خودمه دیگه اونجا هم امنه. نترس برم ویلا با خودم میبرمت.گفت فکر نکنم دیگه…تو دیگه قناری خودتو پیدا کردی.جفتت شده.خیلی هم به هم میایین…گفتم عه جدا.گفت بخدا.گفتم ولی تو همین وسط قلب منی.تو رو خدا خوب درس بخون…تا با خودم ببرمت.گفت باشه…با سارا رفتیم گردش.دست فرمونش خیلی خوب بود…گفت جواد اون حرفها رو صبح جدی میگفتی.گفتم من واقعا شخصیتت رو دوست دارم کم و کسر نداری.خانومی…گفت ولی باید یک چیز مهم بهت بگم.گفتم چی شده.گفت راستش من توی نروژ با یک ایرانی ازدواج کردم.گفتم ای وای یعنی الان متاهلی گفت نه همون جا جدا شدم.منظورم اینه که…گفتم باکره گی رو میگی.گفت آره. ببین هیچکی نمیدونه…حتی سوسن.گفتم خیالت راحت. دیگه به این چرت و پرتها فک نکن.من دنبال یک عشق و رابطه‌ پاکم…دنبال جفت خودم میگردم…که بقول این دختر از دیشب پیدات کردم…نمیدونم ها.من اصلا به راحتی به کسی اعتماد نمیکنم.ولی تو برای من استثنایی هستی…سلامت حالم رو خوب میکنه…تو تنها دختری هستی که قلبمو تکون دادی…گفت مرسی.اروم به خودم اجازه دادم دستش رو گرفتم منو نگاه کرد.دستشو آوردم بالا بوسیدمش.گفت ممنونم…گفتم بریم پیاده روی توی پارک.گفت آره خیلی بهش احتیاج دارم.باور کنید شاید نزدیک ۳ساعت راه میرفتیم.همون اولش هر دوتاییمون گوشی‌ها رو خاموش کردیم.دستشو گرفتم.خیلی آروم بود.گفت جواد یک چی دیگه بگم.گفتم بگو.فقط میخوام راستش رو بگی.گفت بخدا راست میگم.گفت راستش این ماشین من نیست مال من تهرانه یک پارس دارم این ماشین شرکته دادن بهم که پیاده نباشم…گفتم خب به من چه.مگه من عاشق ماشینتم.میخوای الان برات تلفنی یکی ازین مدل بالاترش رو بخرم.میخای۵تاباهم برات بخرم.گفتم نه اینجا.من توی هلند هم وضع مالیم خوبه.من زن پولدار نمیخام.زن میخوام خودمو دوست داشته باشه.کنارش مث الان احساس آرامش کنم.از کنار یک درخت رد میشدیم یک‌کم تاریک بود.برگشت اومد روبروم وایساد.گفت دوستت دارم.خیلی خوبی‌چقدر راحت با همه چیز برخورد میکنی.گفتم ببین من توی زندگی هرچی خواستم داشتم.بدست آوردم.دورو برم پر زن و دختر.معیار من پول نیست.زندگی راحته.میدونستی من۴۰سالم بیشتره.گفت میدونم ولی بهت نمیاد…گفت من ۳۲ سالمه.گفتم انشالله صد سال زنده باشی.گفت وای چقدر تو خوبی.من هم برات همچین آرزویی دارم.برگشتیم توی ماشین…رفتیم پیتزا گرفتیم برگشتیم.ویلا.‌شام خوردیم چندپیک مشروب هم روش.گفتم من میخام برم استخر توی آب.گفت کاش سونا هم بود.گفتم هست چرا نباشه.بیا بربم برات راه بندازمش.گفت وای ندیدم دیشب. گفتم در روبسته بودم.اب رو تازه عوض کردم.که توش راحت باشم…چندشب قبل اومدن.قبلش هم دوش نگرفتن آب زود کثیف شد.ولی الان تمیزه.بیا من میرم توی آب تو برو سونا.گفت مرسی.خودشو رسوند بهم آروم صورتمو بوسید.نگاهش کردم.دستشو گرفتم رفتیم…داخل سالن استخر…در رو بستم.دیگه اونجا رو مرتب.حوله و لوازم بهداشتی چنددست خریده بودم
Показать полностью ...
6 295
1
ک بار کوچولو برای خودم همین بالا ساخته بودم.دوتا پیک ریختم و مشغول بودیم.تا بچه ها بیان.جاتون خالی به سلامتی همه شما چند پیکی زدیم.خوب می‌خورد پا به پای من میومد.گفتم تا بقیه نیامدن.بیزحمت شماره منو داشته باشید.تا کی مشهد هستین؟گفت برای طراحی داخلی یک هتل اومدم مشهد فعلا شاید دوماهی باشم.گفتم اگه باهاتون تماس بگیرم که ناراحت نمیشید.گفت نه باعث افتخارمه.گفتم لطف دارید.خیلی خوب شد امشب اومدین.روی تراس کنار هم نشسته بودیم.سیگار در آورد گفت میکشین.گفتم راستش من چون مربی تیم های پایه هستم تو آمستردام.اونها خیلی روی آمادگی جسمانی مربیان شان حساس هستن. چند سالی بود اصلا مخدرات مصرف نکرده بودم.ولی اینجا دارم معتاد قلیون میشم.امشب هم به افتخار شما یک نخ سیگار میکشم.خندید.روشن کرد.اروم می‌کشیدیم.در مورد کار و اینها صحبت می‌کردیم.گفتم من اصلا حوصله کار در ایران رو ندارم خیلی کاغذ بازی و دنگ و فنگ داره.میخوای یک ماشین بخری یا ملکی رو بفروشی هزار جا باید بری.‌اعصابم خورد میشه.نمیخوام اینجا باشم.من میرم برمیگردم.اونجا کار دارم خونه زندگی دارم…عادت کردم به نظم اونجا.اینجا حتی نمیتونم رانندگی کنم.گفت میدونم حق دارید.تفریحی نیست.زندگی نیست.دلخوشی آدم فقط خانواده اش است.اونجا وقت برای زندگی کم میاری.اینجا وقت اضافه هم داری.توی همین حین محمد و زنش اومدن…گفتن دایی ما دیگه برمیگردیم.گفتم کجا هنوز میخایم قلیون بکشیم ترانه گوش بدیم.چه زود.گفت دایی دو روزه تعطیل بودم نرفتم سرکار فردا باید اول وقت سرکارم باشم.گفتم خودت میدونی.سوسن گفت بریم سارا؟گفت آره.راه بیفتیم.دلم نمیخواست بره.خیلی خانوم بود.دلش هم میخواست پیشم وایسته.اما روش نمیشد.باران موند پیش من.ساعت۱رد بود.اینها که رفتن.جمع و جور کردیم.گفت دایی چی بود خوردین.گفتم فضول تو داشتی زاغ سیاه منو چوب میزدی.گفت مگه نگفتی ما باهم دوستیم.من که نمیزارم هر چلغوزی بیاد دوست منو ازم بگیره.اونم تو رو که بعد چند سال تازه بدستت آوردم.گفتم هر کی به جای خودش.نگفتی چی خوردی.گفتم زیر۱۸سال توی اروپاهم ممنوعه.گفت آب شنگولی بود.گفتم هرچی بود دیگه بهش فکر نکن.گفت دایی بهم شنا یاد میدی.رفتم برای خودم مایو خریدم.گفتم الان نه خسته ام.پکر شد گقت باشه.پس من این بالا میخوابم.گفتم هر جا راحتی بخواب…از پله ها اومدم پایین.الان دیگه مث اونشب داخل حیاط ویلا تاریک نبود.کلی نور پردازی شده بود.روشن شده بود.رفتم پایین گوشیم زنگ خورد.سارا بود.گفتم جانم سارا خانوم،گفت بیداری هنوز گفتم آره با این جقله هنوز بیداریم.گفتم چرا.گفت من به بهانه هتل نرفتم خونه سوسن شون حوصله این رو ندارم.زیاد صحبت میکنه…اگه خوابت نمیاد برگردم پیشت.گفتم خوشحالم میکنی.گفتم گم نشی؟برات لوکیشن میفرستم بیا.گفتم خیلی ممنونم.یکربعی بیشتر نبود.زنگ زد.ریموت رو زدم اومد با ماشین داخل.یکوقت دیدم باران اومد پایین دایی مهمون اومد.گفتم برو بخواب.فضول خانوم.گفت کیه.؟گفتم دهنتو سفت کنی ها.اگه فضولی کنی خانه چیزی بگی ازت خیلی ناراحت میشم.سارا خانومه.گفتم آهان برای همین عنتر خانوم کلاس شنای منو لغو کردی.از ما بهترون اومده.گفتم باران ازت توقع نداشتم.گفت ببخشید.گفتم من که دعوتش نکردم بیاد یا که امشب الان دوباره برگرده.کلا از طرف شما مهمون بود.‌ولی الان مهمون ودوست منه…خیلی خانوم خوبیه مشهد تنهاست.اومده پیش ما.این هم مث تو از خواهرش سوسن بدش میاد…گفت پس تو یک چیز هم نظریم.باران بی ادبی نکنی ها.اگه ازش خوشت هم نمیاد برو بگیر بخواب اخماش رفت توی هم وترش کرد.گفت نخیرم اصلا هم نمیخوابم. گفتم هر طوری دوست داری.همون لحظه سارا اومد تو.دست داد و تشکر کرد از دعوت کردنم…میگفت چند روزه مشهدم خیلی خسته و پکر شدم.پشیمون کردم اومدم.باران خواست سوسه بیاد گفت مگه شما خودتون آمریکا بدنیا اومدین که از مشهد بدتون میاد.گفت نه خانوم خوشگله.من مشهد بدنیا اومدم اما از اولش تهران بزرگ شدیم.و بعدش چند سالی نبودم.وقتی اول جوونیت توی جای ديگه با فرهنگ دیگه بزرگ بشی.و ادامه بدی.نمیتونی چیز و فکر و فرهنگ پایین‌تر رو قبول کنی.یعنی الان ما مشهدی‌ها بی فرهنگیم. گفت نخیر من خودم مشهدی هستم.اما عقاید و خرافات و این جور چیزها رو دیگه دوست ندارم.بدبختی اینه که اجباری هست…گفتم ولش کنید…میخوری بیارم.گفت آره اونجا به راحتی نشد بخورم استرس محمد رو داشتم.ولی …گفتم باران از خودمونه. عشق داییشه. من بدون باران نمیتونم مشهد بمونم…باران ازین تعریف من کیف کرد…بساطمون رو برداشتیم و رفتیم توی حیاط.توی آلاچیق…مزه و بند و بساط کامل…چند سیخ جوج هنوز توی سیخ مونده بود توی یخچال آوردم و باران گفت دایی به من هم میدی…گفتم بیا پررو خانوم.فردا نری بشینی پیش رفیقات بگی با دایی عرق سگی خوردیم.بعضی چیزها رو حتی نباید به دوستات هم بگی.‌ممکن
Показать полностью ...
6 270
1
ه یه روزی همون دوستت دشمنت بشه از روی دشمنی رازت رو برملا کنه.حواستو جمع کن…رفتیم توی حیاط یک بساط ۳نفره راه انداختم.با دوتا دختر خوشگل…چند پیکی خوردیم.یکی ریختم برای باران ولی نوشابه توش بیشتر ریختم.اولینش بود.‌گفتم اولین پیک زندگیته.همیشه یادت بمونه.بخور به سلامتی جوونیت.که همیشه سالم باشی.دیوونه بسم الله گفت.از خنده منو سارا می‌خواستیم بترکیم. چقدر خندیدیم.هنوز یادم میاد خنده ام میگیره.زد بالا.گفت وای دایی چقدر تند و تیز بود.خندیدم.۳تای دیگه بهش دادم.گفت من نمی‌خورم سرم گیج میره.آخه قلیون هم کشید…ولی سارا خوب پایه بود…باران رفت بخوابه.من موندم و سارا.گفتم سارا جون.اشکال نداره که اینجوری گفتم.گفت نه اتفاقا بیشتر دوست دارم.رسمی خوشم نمیاد‌.گفتم ازین که امشب پیشم هستی خیلی خوشحالم.چند وقتی بود اصلا خانوم با کلاسی کنارم نبود.همه جی جی باجی های خانگی بودن‌من به اینجور زنها عادت ندارم.خواهرت خیلی تفلون… گفت تفلون چیه دیگه…گفتم نچسبه نچسب.توی این مدتی که برگشتم فقط همین بچه دم پر من میچرخه…دختر کوچیکه آبجیمه. خیلی دوستش دارم اگه نبود.نمیدونستم چکار کنم.گفت شنیدم خیلی هم هواشو داری…مث اینکه زده ماشین حاجی خدا بیامرز رو هم ترکونده…باباش بد جوری حالشو گرفته.گفتم کی به شما گفته…کسی از این موضوع خبر نداشته که…گفت همون تعمیر کاره رفیق حاجی و حاج رضا بوده بهشون میگه ماشین حاضره بیایید ببریدش.اونها میپرسن چی شده مگه.اونم گفته این دختره زده ترکونده ماشین رو…داییش آورده درستش کنه…گفتم ای وای عجب آدم خایمالی بوده…يکدفعه ای یادم اومد چی گفتم.سارا خندید.گفتم بخدا کله ام داغه عصبی هم شدم.نفهمیدم چی گفتم…خندید گفت مهم نیست…گفتم خلاصه که بودنت برام خیلی لذت بخش بود.تاکی هستی؟گفت فعلا که هستم.گفتم میای پیش من.باهم باشیم.گفت الان دعوتم کردی؟گفتم دعوت خواهش هر جوری عشقته حسابش کن…دلتنگم حوصله ندارم.فقط دلم میخواد کسی که هم پیاله و هم فکرمه کنارم باشه…مدتی با هم باشیم.مجردی گفت آره میدونی که…ولی قصد ندارم خودمو بهت بچسبونم.خندید من هم همینجور.گفتم بچه است سطح فکرش همینه…ببخشش.گفت میدونم.گفتم چی شد هستی یانه؟گفت فردا بهت زنگ میزنم.شرکت برام دوماهه هتل رزرو کرده خودم اصلا دلم نمیخواست خونه هیچکدوم از اقوام برم…منزل خودم تهرانه…گفتم پیشم بمون سارا.اگه بد گذشت برو هتلت که هست. گفت میدونم از کلاس کارت خوشم اومد…شخصیتت درسته…آدم کنارت آروم میشه…ولی حرف مردم و فامیل چی.گفتم عزیز دلم کسی نمی‌فهمه که…بهش گفتم عزیز دلم…حالت چهره اش عوض شد.گفتم من خودم اصلا دوست ندارم کسی متوجه بشه.فردا ظهر ناهار مهمون منی.بعدش من میرم این فضول خانوم رو میزارمش خونه.دوست داشتی بیا آپارتمان شهر.اگه نه بیایم اینجا…گفت نه اینجا خوبه اونجا میان و میرن دوست ندارم توی دید باشم.گفتم ممنونتم…که دعوتم رو قبول کردی…گفتم الان بریم بخوابیم یا حال داری بشینیم…گفت نه واقعا خسته ام…گفتم اگه میخای تو پایین باش من برم بالا.گفت نه میرم بالا.خنکتره…گفتم چیزی میخوری برات بیارم.گفت نه ممنونتم.جواد خیلی مهربون و خوبی…گفتم توهم خوبی خانومی. رفت بالا یک پارچ آب خنک براش بردم.وقتی رسیدم بالا.در اتاق باز بود.اروم چندتا تقه زدم گفت بیا تو…رفتم داخل با یک شورتک لی قشنگ بود.پاهای فوق العاده سفید و زیبایی داشت کشیده و ناز.خیلی زیبا.یک تاپ زیبا مشکي تنش بود.بازوهای لختش مث صدف سفید بود و می درخشید…گفتم برات آب خنک آوردم.گفت خیلی ممنونم…گفتم نوش جونت.کاری نیست.گفت نه شب بخیر.خیلی از دیدنش لذت بردم…میدونستم خانمی نیست که بخوام نسبت بهش لوس بازی و خنگ بازی در بیارم…کلاسش بالا بود…رفتم پایین روی تختم.دیدم این باران فسقل پایین خوابیده روی تخت من.رفتم کنارش دراز کشیدم…خوابم برده بود.که سر وصدا اومد بلند شدم دیدم دم صبحه آسمون تازه سپیده زده بود.باران نبود.رفتم دنبالش توی آشپزخونه سر توی سینک کرده بود.حالش بهم خورده بود…از پشت بغلش کردم.یکدستمو گذاشتم روی پیشونیش یکی رو روی شکمش…گفتم خم شو آره بزار بالا بیاری خوب میشی…چندتا عوق زد…بعدش براش یک کوچولو آبلیمو آوردم.گفتم بخورش…نوشید.گفت دایی توی خواب حالم خیلی بد شد.گفتم بار اولت بود.برای همین…گفت دیگه نمی‌خورم.خندیدم.صورتش رو شست.گفتم بهتری؟گفت آره خیلی.من یک ربعه بیدارم.دستم سر خورد.قوری افتاد بیدار شدی…گفتم اشکال نداره.بیا بریم بخواب بی خواب میشی ها.وقت امتحاناتت رد میشی ها…گفت نه من درسام خوبه…رفتیم توی رختخواب.تیشرتش که کثیف بود رو درآورد.با یک مینی تاب کوچولوی خوشکل جذب بدنش خوابید بغلم.چسبید بهم.گفت بغلم کن.محکم.میخام بخوابم…گفتم خب تو میخوابی اما من خوابم نمی‌بره.گفت چرا…گفتم نمیدونم.تو بغلمی خوشگلی دلم نمیخاد بخوابم.گفت اگه این بدترکیب نمیومد.امشب میخواستم.که
Показать полностью ...
6 273
1
بیرون توی کوچه اومد.اشاره کردم بیاد توی ماشین.اومد گفتم این هم بجای تموم سالها که نبود برات کادوی تولد بگیرم.تا گوشی رو دادم یک‌جور از خوشحالی جیغ زد.از توی بقالی کناری یارو اومد بیرون ببینه چی شده.محکم بوسم کرد.وای لامصب تو دایی کی بودی.تاحالا کجا بودی.قربونت بشم الهی.گفتم خدا نکنه.برو کیف کن.اموزش تصویری شنا برات ریختم خودت ببین.مامانت اینها نبینند.گفت دایی نگی دیشب اموزشم دادی.گفتم مگه مشنگی دختر برو کیف کن.دوباره بوسم کرد.خواهرم اومد دم در گفت بیا بالا.گفتم نه خسته‌ام.گفتم.اوردم کادوی تولد این چند ساله رو که نبودم بهش دادم.گفت مامان ببین چی خریده.از گوشی بابا.هم چندمدل بالاتره.ابجی گفت خدا شانس بده.برو حالا تو شدی ابجیش دیگه.گفتم آبجی حسودی میکنی.گفت عه چرا نکنم.لب بود که دندون اومد…گفتم چشم کادوی تو هم روی چشم…خندید.رفتم خونه…تنها بودم حوصله نداشتم‌.رضا بابای باران زنگ زد.کجایی گفتم خونه تنها دارم میپوسم…گفت شام خوردی گفتم نه میخواستم برم.بیرون پیتزا بگیرم.گفت نه نمیخاد تو راهیم.ابجی کتلت ساخته می‌آییم با هم میخوریم…اومدن بالا.باران شنگول بود.باباش گفت جواد.بگم بهت این پررو شده.این رو با این همه فیس و افاده باید خودت شوهرش بدی‌گفتم حیف این فرشته نیست شوهرش بدی‌.ننه منه نگاه مث حاج خانوم خدا رحمتی شده…گفت زن دیدی گفتم.شکل و رفتارش مث مامانته. باران خندید…همون موقع.دختر دیگه خواهرم زنگ زد.ها دایی جون کادوی عروسی من چی شد…برای اون میمون کوچولو گوشی خریدی.انتر شانس داره.گفتم چقدر ناراحتی کو سلامت.پدرش خندید جواد تمام اینها رو این از غروب تا الان چزونده. جواب همه با خودته.هم بچه های من هم باجناقها.دختر وپسر.گفتم بروی چشم حق دارند.من دایی خوبی نبودم.چندروز دیگه براشون یک جشن کوچولو میگیرم…همه بیاند…ویلا.خواهرم گفت دیوانه همه شوخی می‌کنند.گفتم ولی من شوخی نمیکنم…درسته اینو خیلی دوست دارم.اما اون های دیگه هم…نور چشم من هستن…تقریبا کارهای ویلا تموم شد تکمیلش کردم حفاظ و دوربین و لوازم خانگی تکمیل براش خریدم…تقریبا بیشتر وقتم اینجا بودم.با کمک باران یک مجلس قشنگ داشتیم جور می‌کردیم.ویلا گرفتیم و فقط خودی‌ها بودن.براشون نفری۱نیم سکه هدیه گرفتم.شام از بیرون و بقیه چیزها هم خودم وباران تهیه کردیم.این رو هم بگم که از اون شب اصلا دیگه هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده بود…درست یادمه روز۱۵خرداد بود که من مراسم رو برگزار ش کردم.چون تعطیلی بود.این سوسن عروس خواهرم…از طرف خودش خواهرش رو هم دعوت کرده بود…وقتی اومدن چه شاه کوسی بود.خداییش خوشگل.و خوشتیپ.معلوم بود وضع مالیش هم خوبه چون هیوندا شاسی سوار بود.بعدا فهمیدم سوئد نبوده نروژ بوده طراحی داخلی خونده.فوق لیسانس هم داشت…خیلی هم خانوم بود.با ادب و با نزاکت…مجلس قشنگی شد.آخر شب همه میخواستن برن باران گفت من هستم کمکت کنم.گفتم آفرین دختر خوب.میخواستم ببینم کی معرفت داره امشب بمونه کمک کنه…سوسن به شوهرش گفت.محمد بمونیم کمک دایی.فقط میخواست تنها باشیم خواهرش هم باشه فیس و افاده بیاد.اما خواهرش واقعا تحصیل کرده و بامعرفت بود.خیلی خاکی و مهربون…محمد گفت چی بهتر.ولی خورد توی ذوق باران.‌همه رفتن من موندم وباران.محمد وزنش و خواهر زنش.‌اسمش سارا بود.تاکه آبجیم و دامادمون رفتن.خودش سریع لباس خونه پوشید.راحت با تاب البته لباسش پوشیده بود.لش نبود که سینه ها بزنه بیرون ناف دیده بشه…شلوار جین شیک و تنگی هم پاش بود.خیلی اندام فیکس و قشنگی داشت.کلا قد وسایل همه چیش عالی بود.سوسن گفت محمد من هم میخام راحت باشم.دایی خودیه دیگه…محمد گفت مگه من چیزی گفتم…بابا سخت گیره…باران گفت من که راحت هستم.داییمه…گفتم بچه ها بی‌زحمت جمع و جور کردین همه بیاییدتراس بالا.گفتم سارا خانوم همچنین شما.گفت صددرصد در خدمتم.من که رفتم بالا.باران اومد.گفت تو رو خدا به این از دماغ فیل افتاده رو ندی‌.هدفش فقط اینه خودشو بهت بچسبونه.گفتم اینطوری صحبت نکن مهمون ماست.مهمون قدمش سر چشم صاحب خونه است.بعدشم اصلا شخصیتش نمیخوره اون طوری که تو میگی باشه…خانوم فوق العاده با ادب و با کلاسیه. دیوانه خانوم مهندسه.فکرت رو درست کن.دختر خوبی باش.با محبت باش.گفتم تو از زنداداشت خوشت نمیاد این رو با اون مقایسه میکنی.این کارت اشتباهه.همون لحظه سارا خانوم آمد.بالا باران رفت پایین واقعا از این دختره بدش میومد.گفتم خوش اومدین…گفت ممنونم از پذیرایی و طرز فکرتون راستش توی راه پله بودم ناخواسته صداتون رو شنیدم.گفتم باید ببخشید باران هنوز بچه است.گفت نه حق داره.خواهر من زیاد مردمی نیست و نمیدونم خانواده شوهرش رو توی این مدت کم خیلی اذیتشون کرده.دختر خود خواهیه. پدرم چندین بار باهاش برخورد کرده ولی گوش نمیده.گفتم با چند پیک نوشیدنی چطورین.گفت باشه که عالیه.گفتم الان.ی
Показать полностью ...
6 282
1
زیاد.من توی همه فامیلم تو رو از همه بیشتر دوستت دارم.حتی از خواهرام بیشتر.راستش تو شکل و رفتارت شبیه مادرم خدا بیامرزه.گفت بخدا بابام همیشه میگه…مامانم قبول نداره.‌گفتم بابات راست میگه…الان بگیر بخواب.گفت دایی اگه زن بگیری بازم منو دوستم داری.گفتم چی ربطی داره مگه هرکی زن بگیره کس و کارش رو دور میندازه.گفت دایی الان ایران عوض شده تو نبودی نمیدونی.هرکی چی دختر چی پسر وقتی ازدواج می‌کنند.اکثرا کس و کار خودشون رو کنار میزارند.مث داداش احمقم.گفتم ازین حرفها نزن اگه میخوای پیشرفت کنی فقط سرت توی کار و زندگی خودت باشه.فهمیدی.گفت چشم.خودشو بیشتر داد طرف من.و من هم خوابیدم.باور کنید توی خواب همش خواب میدیدم.فاطیما دختر ترکه داره با سر کیرم بازی میکنه…از خواب پریدم.کیرم شق و راست بود.سرش از لای شلوارکم بیرون بود.اخه شورتم خیس بود.لباس نپوشیدم دوتا که بیشتر شورت اینجا نداشتم.یکی با مردها رفتم استخر خیس شد یکی با این رفتم.شب با شلوارک خوابیدم.فک نمیکردم این بیاد بغلم بخوابه که…ولی کیرم کلفت و گنده از لای شلوارک بیرون بود.این هم کون گنده اش سمت من بود.شورت که نداشت.اروم دست زدم کونش.چقدر نرم بود.سینه های قشنگش رو گرفتم سفت و بزرگ بودن توی دستام جا نمیشدن.پشت گردنش لخت بود.خم شدم بوسیدمش.خودشو مث جنین.کوچولو کرد جمع شد.اومد بیشتر بغلم.یک آباژور روی میز عسلی کنارش بود.اروم انعکاس صورتش رو دیدم.چشمای درشتش باز بود.ولی متوجه نشد من دیدمش…گفتم بزار سینه هاشو دوباره بمالم ببینم.عکس العملش چیه…آروم زیر چشمی دیدم.وقتی نوک سینه هاشو گرفتم…لباشو گاز می‌گرفت فهمیدم حال اینم خرابه.دست گذاشتم روی باسنش…آروم شیار کونش رو رفتم پایین از پشت تپلی کوسش رو گرفتم توی انگشتام…دیدم خودشو رو ب اون طرف بیشتر لش کرد.تا دستم بهتر برسه کوسش.دیگه دل رو زدم دریا…آروم رفتم طرف کونش.دراز کشیدم.از روی شلوار کون بزرگش رو گاز گاز کردم.من کار با باسن رو خوب بلدم.مخصوصا کسایی که بار اولشونه. نباید خشن باشی که از سکس دل زد بشن.چند تا کونش رو گاز گرفتم بدون درد.اروم کشیدم پایین ساپورت نرمش رو.گیر کرده بود کونش ولی دادمش پایین.وای چقدر قشنگ بود.سرمو بردم لای کون قشنگش…چقدر تنگ تنگ بود.سوراخش از ته سوزن هم تنگ تر بود.زبون رو زدم سوراخش.یک آن تکون خورد.آروم کمرش رو گرفتم…چند بار دیگه تکرار کردم.چی پسر چی دختر.وقتی بار اولشونه امتحان کنید.از سوراخ کون وقتی خوب لیس زدید رفتین سمت خایه یا کوس…آروم زبون بکشید.پسر بود تا آخر عمر برای اینکار زیر خوابتون میشه.اگه دختر بود تاچوچوله رو خیس کنید بعد چوچوله رو سفت به دندونش بگیرید.بکشید.خودش من بعد میاد ازت خواهش میکنه که بکنیش…این رو تا این حرکت رو زدم روی کوسش…پشمالووتپل بود.چوچوله رو گرفتم توی دهنم.محکم کشیدمش…مکیدمش…آروم آه کشید.باور کنید عین کرم دست وصورت یک لخته سفید کلفت آب کوس ازش ریخت بیرون…با همون حوله که شب بسته بودم دور سرش افتاده بود روی تخت کوسشو تمیز کردم.کوس وکونش رو آروم بوسیدم.اروم ساپورتش رو تنش کردم.باور کنید این طفلکی از دیشب نتونسته بود بخوابه چقدر با خودش کلنجار رفته بود.فهمیدم این توی خواب باکیرم بازی میکرده…رفتم دستشویی.مجبوری جق زدم زود آبم اومد.رفتم روی تخت دیدم خوابه انگار بیست ساله خوابه بیدار نشده.خر خر می‌کرد.گوشیش رو دیدم خیلی ناراحت شدم…ازاین گوشی هایy5 Huawei بود و قراضه بود.مست خواب بود.گرفتمش توی بغلم من هم خوابیدم.وقتی بیدار شدم.دیدم نیست.دنبالش گشتم توی حموم بود.من چایی دم کردم.ساکت بود.خودمون میدونستیم چکار کردیم…گفتم من بدجور گرسنه ام.بریم شیشلیک مخصوص شاندیز.اروم گفت بریم…گفتم چته عزیزم.چرا ناراحتی.زد زیر گریه.بد هم گریه کرد.گفتم چی شده.از من ناراحتی.گفت دایی منو ببخش‌.گفتم چرا.مگه چی شده.گفت خودت میدونی.فهمیدی چرا بیدار شدی.گفتم هیس هیچچی نگفت.من وتو فقط دایی وخواهر زاده نیستیم.دوست هم هستیم.دیدی که من هم تو رو بوسیدم.و همه جاتو دیدم.گفت چقدر خوبی دایی‌.تا الان کجا بودی…بغلش کردم گفتم الان که پیش توام.دوباره بیشتر گریه میکرد. گفتم چرا گریه میکنی.گفت نمیدونم.خوشحالم یا ناراحت.گفتم فقط راحت باش.از جوونی و زندگیت لذت ببر.درس هات رو بخون قول میدم ببرمت هلند دانشگاه ثبت نامت کنم.میرم اونجا برات دعوتنامه میفرستم بیا پیش خودم.نمیزارم بابات حرومت کنه.شوهرت بده.ولی خوب درس بخون.گفت چشم.فهمیدم خیلی دیگه از بودن با من احساس امنیت و خوشی داره.هنوز زود بود ها۱۲ظهر تازه ردبود اما رفتیم یک رستوران خوشگل.ناهار و قلیون سفارش دادم.تانزدیک۳اونجا بودیم.خواهرم زنگ زد کجایی بیا ناهار.گفتم رستورانیم.جات خالی.بعدش رسوندمش خونه.غروب رفتم براش یک گوشی سامسونگ خوشگل خریدم عکسهارو هم ریختم توش.بهش زنگ زدم گفتم بیا دم در حیاط
Показать полностью ...
6 341
1
رو نشون میدادم دخترها با مایو و شورت وسوتین توی بغلم و کنارم عکس گرفته بودن تعجب میکردن…گفتم ایران این چیزها عجیبه…من اینجا نمیتونم بمونم بر میگردم.عکس دختر ترکه رو نشون ابجیم دادم.گفت این کیه چقدر خوشگله.گفتم هم خونه منه جا نداره کارهای خونه منو می‌کرد من هم بهش جا دادم.الان هم اونجا مواظب خونه منه تازه یک‌کم ترکی بمن یاد داده بود.من هم بهش فارسی یاد داده بودم.گفت یعنی ازدواج کردی.گفتم نه.ازدواج کجایه مگه خرم…ولی جریان ازدواجم رو با دختر آلبانیایی گفتم.عکس و فیلم هامون رو نشونش دادم.اون رو خیلی دوستش داشتم…گفت عه داداش چقدر کارای عجیبی کردی بابا نمی‌دونست.گفتم تنهایی بده سخته.مجبوری به خیلی چیزها و کارها پناه ببری.قناری داشت گوش میداد.زرنگ بود پیش پدرش لوس بازی در نمی آورد.توی این وسط عروس آبجیم همش خودشو لوس می‌کرد.همش در مورد خواهرش که اونم چندسال سوئد درس خونده بودو الان مجرد بود و اومده بود تهران برای خودش کار می‌کرد صحبت می‌کرد.شوهرش گفت سوسن اون۴سال اونجا بوده برای درس دایی فقط۳سال آلمان بوده و الان۲۰سال بیشتره خارجه…گفتم من جزو تبعه آمستردام و مربی تیم‌های پایه اونها حساب میشم.حقوقم هنوز که الان۳ماهه اینجام هر ماه توی حسابم ریخته میشه و اقساط آپارتمانم ازش کم میشه.من برمیگردم.اینجا نمیمونم.خواهرم گفت نه داداش نرو بابا که نیست تو الان مرد خانواده ما هستی.شوهرش گفت پس بقیه ما نامردیم یا بوقیم. خواهرم گفت حاجی جان از نسل خودمون رو گفتم.ما تنهاییم ۳تاخواهریم اگه داداشمون نباشه بی کس هستیم…نگاه داداشم چقدر شکل بابام شده.هر وقت میبینمش یاد بابا می افتم…اون شب همه برگشتن من موندم.تنها.باران گفت مامان من میمونم پیش دایی.پدرش گفت تو دیوانه ای دختر.گفتم چرا رضا بزار باشه این آچار فرانسه منه…دوستش دارم همه آدرس‌ها رو هم بلده مشهد الان خیلی بزرگه نباشه گم میشم.حوصلهGPSزدن ندارم.خلاصه که موند پیش من.همه رفتن البته همه چی رو جمع کردن.رفتن…ساعت۲بود.گفتم نمیخوای بخوابی.گفت دایی یک چیز بگم گفتم بگو.گفت دایی وقتی من میرم استخر با دوستام اصلا بلد نیستم شنا کنم.همش توی کم عمق هستم خجالت میکشم مسخره ام می‌کنند.گفتم منظورت الان چیه.گفت بیا بهم شنا یاد بده.گفتم بیکاری دختر نصف شب رد شده.گفت دایی بابام نمیزاره برم کلاس شنا.خیلی اصرار کرد اجبارا قبول کردم…من میترسیدم.چرا.چون باید لخت میرفتیم توی استخر این دختر از روی شلوار کوسش به اون بزرگی بود.توی آب ببین چقدر میشد.من چندوقت بود اصلا کوس نکرده بودم میدونستم نمیتونم خودمو کنترل کنم.رفتم توی آب.این استخر ویلا دو متر بیشتر عنق نداشت که یک ونیم مترش پر بود.گفتم بزار پر تر بشه تا دو متر که پاهات کف استخر نباشه بتونی شنا کنی.گفت غرق نشم.گفتم خنگه مربی شنا باهات هست…گفتم برو دوش بگیر بیا.گفت حالا واجبه مگه.گفتم احمق بدنت باید به آب عادت کنه.برای کثیفی نیست که.با آب ولرمی که دماش پایین باشه به سردی بزنه.گفت باشه.دوش کجاست.گفت کوری کنارته که.گفت وای اینجا دوش بگیرم.گفتم کجا میخای دوش بگیری.گفت توی خونه.گفتم از اونجا تا اینجا لخت بیای نسیم بهت بخوره بیرون سردت میشه.گفت نه با لباس میام.گفتم باران دیوانه ای.مگه بالباس میخای بیای توی آب.گفت آره دیگه با همین ساپورت و یک تاب.گفتم منو سر کار گذاشتی میخای تمرین شنا کنی باید لخت باشی.مایو بپوش.گفت مایوندارم.گفتم پس ولش کن هروقت خریدی بعد.گفت نه دایی دیگه فرصت نمیشه…گفت با شورت و سوتین میام…گفتم نمیدونم خودت میدونی…من توی آب رفتم و استخر کم کم داشت پر میشد…آروم لباساش رو در آورد.بخدا ۱۷سالش بود‌.ولی سینه های زنهای۳۰ساله رو داشت.درشت سفید گنده این سینه ها زیر سوتین سفت و سر بالا محکم وایستاده بودن.ساپورتش رو در آورد.یک شورت سفید ساده خوشگل پاش بود که یکطرف شورت رفته بود لای کون تپل و گنده اش.چقدر سفید و خواستنی بود این دختر.موهاش بلند.پر پشت… گفت موهام بافته است باز کنم یا باشه.گفتم نه بافته بهتره مزاحم نیستن.فقط جمعشون کن روی سرت موهات بلندن…گفت چشم.من زیاد بهش نگاه نمیکردم.رفت زیر دوش خیس شد.وقتي برگشت خیس بود نوک سینه هاش از زیر سوتین برجسته شده بود.کوسشم که پشمالو بود.دیده میشد.پشم داره.پاهاش کوچولو مو داشت.گفتم بیا توی آب گفت گوده میترسم.البته کلا قدش۱۵۵.اولش قد و وزنش رو گرفتم.میترسید.گفتم بیا نترس من هستم.اروم اومد توی آب.از میله کنار استخر خودشو نگه داشته بود.گفتم محکم بگیر.برگردوندمش گفتم دستها به میله باید اول بتونی خودتو ثابت روی آب نگه داری.خیلی می‌ترسید.گفتم آروم باش نترس.گفت پاهام نمیرسه کف استخر.گفتم مهم نیست.باید اول روی آب ریلکس کنی.نفست رو آروم کن.از مچ پاهاش و زانوهاش گرفتم آوردمش بالا.این کوس پشمالو و قلمبه اش.بیرون زده بود.شورتش زیرش آب جمع
Показать полностью ...
6 556
1
شده بود زده بود بالا.پشمای کوسش بلند بود دیده می‌شد.کوس پشمالو هم خیلی جذبه داره.مخصوصا بدن سفید تضاد قشنگی درست میکنه…گفت دایی چکار کنم.گفتم دست میزارم پشتت هر وقت گفتم دستهاتو ول کن بتونی روی آب وایستی.گفت باشه. از بین دوتا کول ازپشتش نگه داشتم از پایین هم زیر دنبالچه اش.بین تپلی کونش و رانش.چقدر کون نرمی داشت…گفتم دستها رو ول کن.آوردمش روی دستام وسط استخر.گفتم نترس دیگه.اروم باش.اینو بگم که این کیر بی صاحابم اینقدر بزرگ شده بود.توی شورتم جا نداشت دیگه…شورتم زیر آب برجسته شده بود.نمیتونستم اینو ولش کنم.کیر رو جابجا کنم.گفتم اگه ولت کنم میتونی نفست و ثابت کنی حبس کنی خودتو ریلکس کنی نگهداری روی آب. گفت امتحان کنم.گفتم باشه.ولی اگه نتونستی نترسی ها من هستم.گفت باشه.تا دستامو ول کردم بیشتر از دو سه ثانیه نتونست وایسته.رفت پایین جیغم کشید گرفتمش.گفتم نترس جیغ هم نکش.توی فضای بسته صدا میپیچه…گفت ترسیدم.از روبرو توی بغلم بود.محکم منو گرفته بود.بدن نرم و قشنگش سفت بهم چسبیده بود…من هم دستهام زیر باسنش بود.نگهش داشته بودم منظوری نداشتم…گفتم نترس آروم پاهاتو که قلاب کمرم کردی ول کن توی بغلم هستی خودتو توی آب نگه دار.دستاش دور گردنم بود آروم اول پاهاشو ول کرد رفت پایین تر.ولی محکم بهم چسبیده بود.گفتم من گرفتمت حالا دستاتو ول کن اومدی شنا یاد بگیری دیگه نباید که بترسی.گفت باشه.دستها رو ول کرد‌.یکم تا گردن رفت پایین می‌ترسید درست کیر افتاد وسط کوسش.خودشو بیشتر چسبوند بهم.وقتی کیر شق و گنده وسط پاهاش بود.حالش یک‌جوری شد.هم خجالت هم یک حس عجیب و غریب دیگه.نمیدونم چی بگم.هم می‌ترسید ازم جدا بشه هم میدونست داره حال دوتاییمون بد میشه.من ولش کردم گفت دایی ولم نکن.خودش محکمتر چسبید بهم.گرفتمش.آوردمش بالاتر از اون حالت خارج بشه.گفتم میخوای بریم بیرون گفت آره بسه.گفتم باشه.کلا ده دقیقه یک ربع نشد.بردمش بیرون اول اون رفت.بعدش من.زیر آب کیر رو کشیدم یک طرف شورت سمت بالا.اما شق و راست بود شورت تنگ و خیس قشنگ سایز و اندازه اش دیده می‌شد.رفتیم بیرون رفتم زیر دوش.گفتم بیا زیر دوش.گفت نه خویه.گفتم چرت نگو از غروب تا ۱۲شب چندتا مرد توی این آب بودن.خودتو تمیز بشور.گفت چشم.اومد پیش من.قشنگ گرفتمش زیر آب.خودم بدن قشنگش رو دست کشیدم…گفتم ببین من حوله دارم تو چی؟گفت هیچچی ندارم.گفتم میدونم اینجا هم امکانت نیست.یارو وقتی رفت همه چیش رو برد.بزار من خشک کنم.لباس بپوشم بعد تو بپوش بیا.گفت دایی اول من خشک کنم بعد تو.گفتم باشه.خشک کرد زیر حوله پشت به من‌.شورت و سوتینش رو در آورد.ساپورت و تاب و تیشرتش رو پوشید.بعدش من انجام دادم.رفتیم بیرون گفتم بلدی چایی بزاری.گفت دایی یک چیزی بگم به بابا مامانم نمیگی.گفتم نه.چیه.گفت دایی یک قلیون چاق کنیم من هم بکشم.گفتم طوریت نشه.گفت نه بیرون و توی خونه دوستام کشیدم ولی مامانم بابام نمیدونند.گفتم باشه درست کن بکشیم.از خوشحالی چی بوسی ازم کرد.رفتم توی خونه یک‌کم شام مونده بود گرمش کردم آوردم بخوریم چایی و قلیون هم آماده بود.تا۴صبح بیدار بودیم.بعدش من رفتم اتاقم که تخت خودم دو نفره خریده بودم برای شیطونیام.ویلا دو تا اتاق خواب دیگه هم داره.که دوبلکس طبقه بالا هستن.توی لب تابم داشتم عکس و فیلمها رو نگاه میکردم.نیم ساعتی بود.هنوز تاریک بود.اومد گفت دایی پیش تو بخوابم بالا میترسم.درختها بلند هستن وحشتناکه.گفتم بیا بخواب.اومد روی تخت.بالش آورده بود.یه وری خوابید صورتش سمت من و کونش طرف پنجره.توی لب تاپ منو نگاه می‌کرد.گفتم بخواب فضولی نکن.گفت دایی اون عکسارو بهم نشون میدی.گفتم کدام‌کدومها. گفت همون شاگردای خارجیت.گفتم بیا ببین.اومد جلو.گفت دایی ازین عکسهای خودت بهم میدی میخوام پیش دوستان پز بدم.گفتم دختر دیوونه ای‌.گفت تو که نمیدونی.اینجا هرکی هرکسش مدتی اروپا وخارج باشه همه پز میدن.ندیدی سوسن بدترکیب چی پز خواهر ترشیده اش رو میداد.اگه ببینیش باید برای قیافه اش کفاره بدی.خندیدم.گفتم برو گوشیتو بیار برات بریزم.رفت آورد.گفتم این گوشی توست.گفت همینم بابام بزور گریه برام خرید.گفتم خاک تو سر رضا.گفتم لازم نیست.با این گوشیت آبروی عکسای منو نبر.دلش گرفت گفت دایی چکار کنم خب.باشه تو هم نریز.خودش رو چرخوند لپای قشنگش آویزون شد کون تپلش طرف من بود…خم شدم نگاهش کردم فقط خجالت میکشید اگه نه گریه میکرد.گفتم نمیخاد قهر کنی.فردا شب برات میریزم.الان کابلم دم دست نیست.گفت باشه.بوسیدمش.دیگه خوابم میومد.پتو نازک بود موهاش خیس بود.بلند شدم حوله دست وصورت نو بود آخه همه چی تازه خریده بودم برای ویلا.رفتم آوردم پیچیدم دور موهاش.گفتم حالا بخواب پنجره بازه سرما نخوری.بلند شد نشست بوسم کرد.گفت خوش به حال زن آینده ات.چقدر مهربونی.دایی چقدر دوستم داری.گفتم خیلی
Показать полностью ...
6 478
1
ستن ولی من از وقتی اومدم زیاد خونه این خواهرم برای شام و ناهار میرم واین قناری زیاد دم پر من میچرخه…اولش غریبی می‌کرد ولی کم کم آشنا شد الانم مث زگیل بهم چسبیده.البته خیلی خوبه راه و چاه رو بهم میگه.فامیل رو نشونم میده.در موردشون توضیح میده.برام قهوه و چایی درست میکنه.هر جا که دلش گرفته باباش نمیبرتش منو کوسخول میکنه میریم اونجا.تا دلت هم بخواد از خرید خوشش میاد.خب من هم دوستش دارم براش خرید میکنم.یکبار پدرش همین تازگی‌ها بدجور دعواش کرد.گفتم حاج رضا داداش چکارش داری با منه من که بیگانه نیستم داییش هستم.گفت جواد جان پررو شده هر بار میاد.چیزهای جدید خریده که میدونم کار توست.گفتم کاری نداشته باش.اون آچار فرانسه منه.همه کاری میکنه برام.عاشق رانندگی است ماشین سمند بابام رو بهش میدم یک‌جوری دنده کشی میکنه ماشین به گوه خوردن میفته.اما بگم از گندی که بالا آوردو دیگه بعدش وابسته تر به من شدچون بد جور از پدرش میترسه.توی بلوار ابوطالب مشهدرفتیم هایپر مارکت خرید کنیم که گفت من بشینم.گفتم باران میزنی جایی بدبختمون میکنی.گفت نه حواسم هست.آقا نشستن این یکطرف و هم حرکت کرد.رفت لای دوتا ماشین فقط شانس آوردیم پراید بودن.وسط اینها جا نشد مالوند جفتشون رو جر داد.ترسید از لای اینها در اومد زد به یک موتوری.هیچچی دیگه خیابون بلبشو شد.شانس ما مامور هم اونجا بود.اومد کروکی بکشه.من فقط زرنگی کردم گفتم آقا جان ما مقصر بودیم هزینه همه با خودمونه.فقط خوب شد موتوری طوریش نشد.ادم خوبی بود.این هم مث ابر بهار بارون می‌ریخت از چشماش…تقریبا با پول موتور من سال۴۰۱ده میلیون پیاده شدم.نشسته بود عقب.حالش خرابه خراب بود.ماشین خودمون اوراق اوراق بود.سپر و چراغ های جلو.دوتا در چپ و راست عقب جلو.گذاشتمش نزدیک خونه یک صافکاری نقاشی بود گفتم سر تا پا عقب جلو درستش کن.مهم نیست یادگار پدرم… به روح پدرم اصلا پولش برام مهم نبود…با کلی خرید توی دستمون یک خیابون پیاده اومدیم.این داشت گریه میکرد.گفت تگرگ چرا گریه میکنی.آبرومون رفت.بقران اگه گریه کنی.زنگ میزنم بابات تمام مخارج رو ازش میگیرم.گفت نه نه دایی جان.بخدا کله من و میبره میزاره لب جوب.گفتم گوه میخوره. پس ساکت باش.گفت مامان گفته ناهار بریم اونجا.گفتم خب میریم دیگه.گفت با چی بریم ماشین نیست که؟،گفتم قحطی ماشینه مگه.اسنپ اتوبوس تاکسی.گفت اگه بپرسن ماشین باباحاجی چی شد چی،؟گفتم راستش رو میگیم تصادف شد.گفت من که نمیام خودت برو.گفتم عوضی میگم من زدم نه تو.گفت خب بگو موتور گرفته.گفتم عجب کلکی هستی تو.گفت جون دایی.بابام خیلی عصبی میشه.گفتم قربونت دختر خوب.من اصلا برام مهم نیست تو چکار کردی غصه نخور فدای سرت.اصلا بیا ظهر بریم رستوران…گفت نه مامانم میفهمه گند بالا آوردم.گفتم پس بریم خانه آبجی.ظهر ناهار خوردیم.این دختر نتونست درست غذا بخوره.رفتم توی تراس.دامادمون گفت قلیون میکشی.گفتم مگه پیرمردیم که قلیون بکشیم.گفت جواد منظورم قلیون میوه ایه. مگه اونجا نبود.گفتم هلند مرکز خلاف و کیف و کوک اروپاست.هر مدل مخدر ومشروبی بخوای برای هر رده سنی راحت بدست میاری.کی قلیون میوه ای میکشه.وقتی آورد گفتم اینو بهش اونجا میگن.سیگار یا دود عربی.یا همین قلیون عربی…کشیدیم.غروب میخواستم برگردم.گفت جواد ماشین رو چکارش کردی؟گفتم تصادف کردم موتورشم خراب بود گذاشتم کامل درستش کنند.یادگار بابامه نمیخوام بفروشمش…گفت چرا ماشین نمیخری.گفتم میخام بخرم اما نمیدونم چی بخرم.گفت یک شاسی شیک صفر بخر.گفتم میخوام دامداری و استخر ماهی رو بفروشم بدردم نمیخورند.خالی هستن آب نیست کسی اونجا کار نمیکنه.گفت سرت کلاه نزارند. گفتم خودم که نمی‌نمیفروشم وکیل میفروشه…آقا همین تصادف باعث شد که من از طرف معامله یک شاسی جک با یک ویلای ۵۰۰متری شیک توی شاندیز گرفتم و البته پول خوبی هم کنارش گرفتم.از شر دامداری و استخر ماهی بو گندو راحت شدم…ولی ویلا گرفتم شیک توی شاندیز روی یک کوچه تپه فرم خوشگل با درختای بلند استخر جکوزی و سونای خوشگل‌.ماشینه لش هست خوب نیست اما از سمنده بهتره…شب اول توی ویلا همه خانواده بودن.بچه های خواهرام گفتن دایی هر وقت کلید بخوایم استخر جوره یا نه.گفتم دایی جان من تنهام میخوام چکار کنم اینجا رو…البته با مردها رفتیم توی استخر…من که شنا میکردم خواهر زاده هام کف میکردن.گفتم اینجا کوچیکه حال نمیده…خواهر زاده ام پسر میگفت دایی چی بدنی داری دمت گرم.گفتم پسر خوب ۳۵ساله هر روز ورزش میکنم…گفتم مگه خانوما نمیان شنا.دامادمون گفت فک کردی اینجا هم خارجه همه باهم مث مخلوط کن قاطی بشن.گفتم هنوزم توی ایران همه از این سنت‌های عقب مونده باقی مونده.گفتم من توی هلند این اواخر مربی شنای دخترای نوجوون بودم.بچه های خواهرم و شوهرشون و داماداشون تعجب کرده بودن.بعد استخر عکسها و فیلمها
Показать полностью ...
6 399
1
وشرعی.خیلی دختر خوشگل و خوبی بود چقدر مقید ومتعهد.ولی پدر کوسکشش وقتی اومد هلند فهمید من شیعه هستم.کم مونده بود حکم قتل دخترش رو صادر کنه.چون خیلی دوستش داشتم طلاقش دادم.چون حتما میکشتنش. خیلی خوب بود.چقدر مهربون وبا ادب بود.اما چطوری شد که عشق کون بچه منو برداشت.توی باشگاهای اونجا رسمه مربی ها باید حتما توی برنامه تمرینشون کلاس آمادگی جسمانی و شنا هم داشته باشند‌.خواهر کسده ها که به هیچچی پابند نیستن.شیفت ما گروه ۱۲تا۱۸سال بودن پسر و دختر،خدا شاهده کلاس مختلط اینها که ایرانی بلد نبودن من و مربی صحبت می‌کردیم.از دور داد میزد مادر جنده شق نکن می‌فهمن.میگفتم مربی از لای دوبنده سوراخ کونش دیده میشه.میگفت بفهمند دیپورتت می‌کنند.به بهانه ماساژ بمالشون این کافرای کوسکش رو نکنی که بره توش بدبختیم ها.اینجا جرم کودک آزاری خیلی شدیده.وقتی تمرینشان می‌دادیم مخصوصا حرکات کششی.لامصبها این کوسهای تپل ۱۵ساله یک‌جوری بود بقول ما مشدیها حظ میکردی بمالیشان.توی رخت کن وقتی لباس عوض می‌کردیم این سینه های سفت و تازه برآمده اینها محشر بود.بدناشون سفید تپل نرم انگار بدون استخون متولد شدن.برای بعضی از اینها تایم خصوصی میزاشتیم برای مسابقات آموزشگاهها آماده میشدن.یکی شون پسره 18سالش بود.بی پدر بغیر سر و صورت هیچ جاش مو نداشت…موهاش بور و طلایی بود.من اینو فقط فن بهش یاد میدادم خداییش از مربی بیشتر فن بلد بودم.خودشون فهمیده بودن من فنی ترهستم.این پسره رو برای آمادگی جسمانی میبردمش استخر تمرین می‌کرد بعدش میرفتیم اتاق ریلکس آرامش و استراحت به بهانه ماساژ کون و بدنی ازش می‌میمالوندم که نگو.۶۵کیلو کون دنبه سفید…دوبنده آزاد فقط مثل شورت پاش بود…چندبار که ماساژش میدادم مشغول بودم دورش میچرخیدم نیمکت ماساژ کوچیک بود.دستش به کلفتی کیرم می‌خورد.خودش فهمید جریان چیه…دیگه طاقت نیاوردم آروم دراز کشیدم روش.البته من لباس ورزشی داشتم ولی اون با دوبنده بود‌.خندید.من تقریبا زبانم نه زیاد اما خوب بود کار راه انداز بود…گفت بلند شو نفسم گرفت…بلندشدم.خودش دوبنده رو درآورد‌…به چی قسم که یک کون داشت نظیر نداشت هول نشدم آروم آروم مالوندم.سوراخش رو ماساژ میدادم.بردمش زیر دوش شستمش.نشستم یک‌کم کون قشنگش رو لیسیدم.اینقدری خوشش میومد‌.کونش و میداد عقب بلیسمش.با اون بقول خودمون چول کوچیکش بازی می‌کردم.بیشتر خوشش میومد.خایه های توپی نازی داشت.کونش و لیس میزدم خایه هاش رو مالیدم آبش ریخت بیرون.توی بغلم ولو شد.تشکر کرد.گفتم پس من چی.خندید.زیر دوش شورتمو در آوردم.تا کیرسیاه منو دید به حالت تعجب میگفت چقدر تیره و کلفته…گفتم بچرخه.میگفت نو نو .گفتم بهش یعنی یک‌جوری بهش فهموندم که پس من چی نامردیه که.ساک نمیزد.من پشمالو بود بدنم اون ناز سفید یکدست.گفتم بچرخه نمیچرخید. بهش فهموندم گفتم توش نمیزارم فقط لای کونش میزارم.لعنت بهش با نرم کننده گذاشتم لای کونش.چقدر کیف می داد.کونشو تنگ می‌کرد خودش هم دوست داشت دوباره کیر کوچولوش شق شد.از دادن حال می‌کرد.اینقدری که کونش نرم بود‌.دو سه دقیقه ای آبم اومد.پرش آب کیرمو دید می‌خندید.چندباری همینطوری لایی کردمش دیگه بعد تمرین به دادن عادت کرده بود.فقط میذاشت انگشت توی کونش کنم.نمیزاشت کیر بره توش…تا اینکه یک بار یک دختره برای تمرین شنا اومده بود.ما رو دید.بعد تمرین با این پسره صحبت میکردن.من مث سگ ترسیده بودم.جالب بود پسره راضیش کرده بود.زیر دوش دو روز بعد اول به پسره لایی داد بعدش به من.یک کوس تپل و کوچولو و سفید داشت که من فقط یک ربع میخوردمش. کیف می‌کرد می‌خندید.لای کونش میزاشتم کیرم می‌رفت از جلوش بیرون میزد.پسره با دستاش کیرمو می‌گرفت… دختره مو طلایی چشمای سبزی داشت.کونش از پسره کوچیک بود اما فوق العاده کوس نازی داشت.سینه های تازه جوونه زده داشت آروم میخوردمشون اینقدری قشنگ خارجی ناله می‌کرد.کیف میکردی.راه افتاده بود کم کم انگشت کونش میکردم خوشش میومد.کله کیرم کلفته میترسیدم بکنم توش پاره بشه.که صددرصد پاره میشدن.این دختره یک خواهر داشت اسمش نادیا بود.اینها اصالتا اهل کرواسی بودن ولی بخاطر مادرشون که دامپزشک بود اومده بودن آمستردام.خواهرش ۲۰سالش بود.فهمیده بود من اینو میکنم.معاینه کرده بود دیده بود آسیبی ندیده فهمیده بود در حد مالشه. یکبار مچ منو گرفت بدجوری زد توی صورتم و منو ترسوند.خداییش چرا دروغ.اون موقع ۲۰۰یورو منو گایید.ولی رفیق شدیم یک پارتی اروپایی منو برد.چقدر مشروب خورد.مست بود.من تا صبح بگم ۵بار اینو گاییدم دروغ نیست.توی پارتی به همه نفری یک قرص میدادن من هم دیدم همه خوردن منم خوردم.که واقعا قرص بود.کوسش تنگ بود ولی باکره نبود.توی عالم مستی پدرسگ کون نمی‌داد.تا میخواستم بکنم.کونش.ناین ناین می‌کرد.نمیزاشت.بماند که کونی ازش گاییدم خودم
Показать полностью ...
6 687
1
کیف کردم.فقط زشت بود زیاد باهاش نموندم.خلاصه که کون بچه و نوجوون اونجا خیلی کردم.یادش بخیر.تا موقع کرونا هم اونجا بودم کرونا تموم شد من یعنی آخرای سال۴۰۰ بعد از نزدیک ۲۰سال دوری برگشتم.الان بالای۴۳سالم بود.ولی نسبت،به هم دوره ای های خودم توی ایران بسیار جوانتر بودم.خوشتیپ تر و پولدارتر.اینو هم بگم که مربی بودم.و هنوز برام درخواست میاد از هلند.اینجا یکبار رفتم باشگاه خدا میدونه از بوی گندش حالم بهم خورد.رفتم موجهای آبی از زیادی کلر توی آب چشمام داشت کور میشد.والان برای خودم توی شاندیز ویلا با استخر دارم.و یک باشگاه تمیز هست که گاه گداری برای تمرین میرم توی فرامرز عباسی.بچه های مشهد ميدونند.کجاست…ولی برای کشتی نه.برای آمادگی جسمانی.اما جریان برگشتنم چی بود.پدرم گفت پسر جان برگرد.سرطان ریه داشت.آخه سیگار و تریاک میگفتن زیاد میکشه.۱۵سالی بود توبه کرده بود واز خادمهای خوب و افتخاری بود…من تونستم با کلی مکافات و بدبختی جمع و جور کنم و برگردم.ولی الان اونجا آپارتمانم دست یک دختره ترکیه ای هست که بی خانمان بود ولی خوشگل یکسال بود درس میخوند با من همخونه شد همه کارای منو می‌کرد.از کون دادن شروع شد وباکره بود اهل ازمیر بهم کوس داد.یکبار حامله شد بچه رو انداخت.گفت نمیخام مادر بشم.اصلا نمیخام ازدواج کنم.از پدر مادرش بدش میومد.ولی هر وقت کوس یا کون میخواستم نه نمی‌گفت.توی زیبایی تک بود…من آپارتمان رو مبله در اختیارش گذاشتم.اپارتمان به شرط اجاره ده ساله خریده بودمش.دوستش داشتم هنوزم بعضی شبها اینستا باهم صحبت میکنیم.همش ازم تشکر میکنه.اما دلیل برگشتنم پدرم بود ولی وقتی برگشتم یعنی تونستم که برگردم مراسم چهلمش هم تموم شده بود.ولی من دائما تلفنی چت و همه جوره با هم در تماس بودیم و برام همه چیز رو میگفت.حاجی شده بود توبه کرده بود.واز من خواسته بود که سالانه مبلغی برای حرم برای سالمندان و …کنار بزارم.و کاری به خواهرانم ندارم که خیلی بهشون ملک داده بود.ولی برای من خونه چندین تا مغازه.دامداری و استخر پرورش ماهی وغیره اصلا بنامم زده بود فقط کمی از کارهای اداریش مونده بود که من وقتی برگشتم.تموم شد.اما اصل ماجرا…خونه خودش توی یکی از همون محل‌های قدیمی مشهد که الان شده نزدیک حرم و وسط شهر نمیتونم بگم کجا خیابون اصلی قرار داره.طبقه بالا۳خواب زیبا فول امکانات ساخته بود مسجد نزدیک و تمام اطراف همه مغازه م محل کاسبی.دیگه از اون وضعیت قدیمی و فلاکت بار خبری نبود.من وقتی اومدم تقریبا که نه تمام مغازه‌ها و املاک در اجاره مردم بودن و کرایه همه رو وکیل پدرم می‌گرفت و همه رو حساب کرد پول خودشم برداشت.بقیه رسید بهم.و در ایران بسیار پول قابل ملاحظه ای هست…اما پایین خانه پدری من.دوتا مغازه هستن که یکی بدلیجات و اکسسوری و دیگری بهداشتی و عطر و ادکلن هستن.هر دو مال من هستن و در اجاره مردم.در ضمن محض اطلاع بگم که گواهینامه منو قبول نکردن و مجبور شدم اینجا دوباره از صفر امتحان بدم و گواهینامه بگیرم.البته پدرم برام ماشینش رو که یک سمند سفید بود یادگار گذاشته.من ماشین برام مهم نیست اما برای حرف مردم و فامیل.جدیدا یک شاسی خارجی خریدم.ولی جایی نمیرم که ازش استفاده کنم.و از وقتی برگشتم نصف فامیل مهربون شدن و با دختراشون میان دیدنم تسلیت میگن…دختر خواهرم ۱۷سالشه کوچیکترین دخترشه.میگه دایی همه برات نقشه کشیدن ازین ترشیده ها یکی رو بهت بندازن.جالبه اولش همه از هم خجالت می‌کشیدیم ولی الان همه باهم خودمونی شدیم.من بغیر اون بزرگهاشون که وقتی میرفتم تازه بچه بودن ندیدم بقیه رو.الان دیگه آشنا شدیم.داستان این کوچیکه رو براتون میگم.هر کی بدش میاد نخونه…میخونید فحش ندید.من چندساله از همون هلند باشهوانی آشنا شدم هر وقت خوندم حتی یکدونه کامنت هم نذاشتم‌.چکار دارم آخه.هرکی زرنگ باشه میفهمه طرف دروغ میگه یا راست.بدت میاد نخون…آقا من چون اونجا بودم معتقدم سوراخی که دم کیره باید گاییدش.‌نکنی میکنندش. مخصوصا اونی که خودش دلش میخواد.از قدیم ما مشدیها میگیم کونی که خارش داره خودش سفارش دره…😁آقا اختیارش با خودته بخونی یا نخونی زورت که به خودت میرسه…اگه دوست دارید از این جا به بعد خاطرات من از۴۰۱تا الان رو مینویسم بخوانید…روزهای اول عید۴۰۱بود.همه به رسم قدیمی خانه متوفی جمع میشن.من تنها بودم اما خواهرانم زیاد بهم سر میزدن.این خواهر بزرگم که اسمش بتول هست سن و سالش زیاده ۶۰بالاست و دختر شوهر داده و نوه داره بچه کوچیکش که خودش اسمشو عوض کرده گذاشته بارانا نمیدونم باران.من بهش میگم تگرگ.آخه سروصدا زیاد داره.دختر بسیار خوشگل کون بزرگ تپل خدا میدونه اندازه کف دست از روی شلوارش کوس داره…البته خواهرم دختر دیگه و پسر دیگه هم داره اما ازدواج کردن و بچه های خوبی هستن ولی چون متاهل هستن سر زندگی خودشون ه
Показать полностью ...
6 321
1
Последнее обновление: 11.07.23
Политика конфиденциальности Telemetrio