یک سال است همسرش هستم ...!
زندگی که هیچ حسی از طرف او ندارد .. نمی دانم از سر اجبار یا دلسوزی و ترحم تحملم میکند ..!
ولی چیزی که عجیب بود این است که روزها بر عکس این یک سال شب زود می آمد .. لبخند میزند حتی با من حرف هم میزد ..!
این یک ماه آنقدر عوض شده بود که فکر میکردم شاید سرش به جایی خورده باشه ..
-محمد..؟
-جانم..
-میخواستم بگم ..من اون روز..اون روز به حاج بابا گفتم... هدفم چوقلی نبود
من نمیخواستم خودم و بهت تحمیل کنم ..اما..
-مانا عزیزم اون موقع منم عصبی بودم حالا که فکر میکنم این یک سال اونقدر که فکر میکردم بد نبود ..من الان از زندگیم راضی ام ..
لبخند میزنم اما ته دلم نمیدانم به او چرا اعتماد ندارم ...!
او تا همین ماه پیش از من متنفر بود ..این روی خوش نشان دادنش، این مهربان بودنش ..حتی هم آغوشی اش ..همه برایم در عین لذت اما ترس داشت..!
پنجره را باز میکنم ..سر صبح است صدای جیک جیک گنجشکان باغ حاج بابا را در کرده ...
لبخند میزنم همخوابگی با او بوسه هایش عاشقانه هایش..به آنها که فکر میکنم گونه هایم داغ میشوند ..
میخواهم برگردم که صدای پای پنجره متوقف ام میکند ..
-
رز عزیزم خیلی نزدیکه پنج شنبه شب پیشتم .. شک ندارم باور کردن ..دیروز حاج بابا زمین و بنامم زد پولم جوره ..آخر هفته پیشتم عشقم..!
دستانم کنار تنم می افتد میخواهم دیشب و کل این ماه را بالا بیاورم ..
پس همش سراب بود ..فریبم داده بود ...!
روی لبه ی تخت نشستم داخل آمده بود با لبخند فریبنده ی این ماهش ..بگذار دل خوش باشد..فقط یک هفته مانده تا این سراب به اتمام برسد ..!
پیراهنش را اتو میزنم و به دستش میدهم.
به خودش رسیده ...جذاب است لعنتی!
همین حالا قلبم بهانه میکند گوشه ای نشسته و نگاه میکند.... پا زمین میکوباند،التماس میکند که هر طور شده جلویش را بگیر و نذار برود تو را بخدا...
اما نه من آن دختر عاشق یک سال پیشم نه او آن اخموی راستگو...هر دو بازیگرای خوبی شده ایم ..!
کمکش میکنم و دکمه هایش را میبندم ...چه بوی خوبی میدهد این مرد نامردم ...!
عقب میروم ..نگاهم میکند متوجه ام نگاهش را میدزد ولی من با لبخندی که خود میدانم چه دردی پشتش است به او نگاه میکنم..
-جذاب شدی...!
سرش بالا می آید..میدانم لبخندش زوریست..
-از خودته خانومم...
یه هفته دیگه پیشتم اگه سفر کاری نبود با هم میرفتیم.
پوزخند میزنم چه راحت دروغ میگوید نگاه به دست چپش میکنم نرفته حلقه اش را دراورده..
حق دارد زنی دیگر تا چند ساعت دیگر به استقبالش می آید که سالهاست عاشقش است..
-قبل رفتن این و امضا کن..!
-چیه این ...؟
-چیزی که خیلی وقته منتظرشی و البته قبل رفتن راحت میشی ..
-
درخواست..درخواست طلاق توافقی چرا مانا...؟
-دیگه این یه کار و مرد باش بکن واسه من ..به کسی چیزی نمیگم ..
-مانا عزیزم..
اشکم میچکد ..
-نیستم ..نبودم..هیچ وقت....!
قلب لعنتی هنوز هم عاشق است که منتظر است بگوید:
- دیدی امضا نکرد..دیدی پشیمون شد نرفت ..
اما نشد قلب احمق بیچاره ام ..
امضا کرد و نگاهم نکرد...سرش پایین بود ...!نمی دانم شرمنده بود یا چه دسته ی چمدان را گرفت پشت به من ایستاده بود حتی برای آخرین بار در آغوشم نکشید ..
-خواستم مانا اما نشد ..نتونستم ..من رزا رو دوست دارم هر شب که باهات بودم عذاب کشیدم..
کاش حداقل دم رفتن نمیگفت ..گفت و نفهمید چطور همان ذره عشق را هم در من کشت ..
اگر چه چرخ روز گار سالها بعد چرخید و جایمان عوض شد ..!
https://t.me/+UfC6YJ5sfKo2Nzk0
https://t.me/+UfC6YJ5sfKo2Nzk0
https://t.me/+UfC6YJ5sfKo2Nzk0Показать полностью ...