✨داستان شب
روزی گرگها به گله حاج اسماعیل زدند. حاج اسماعیل فریاد کنان ازمردم روستا کمک خواست. مردم سراسیمه رسیدند و به دنبال گرگها افتادند.
در این بین یکی از اهالی روستا بنام سیف الله که توان ذهنی وفکری کمتری داشت، چاقویی برداشت که گوسفندان زخمی و در حال مرگ را سر ببرد واز حرام شدن آنها جلوگیری کند. سیف الله از همان ابتدای گله شروع کرد و اول گوسفندان زخمی را سربرید. بعد به سراغ گوسفندانی رفت که زخم کمتری داشتند، سپس گوسفندانی که ترسیده بودند را، و همینطور با سرعت داشت بقیه گله را سر میبرید...!
حاج اسماعیل که اوضاع را اینگونه دید، وحشت زده فریاد زد:
ایها الناس... ایها الناس... گرگها را رها کنید.
بیایید سیف الله را بگیرید که خانه خرابمان کرد...!
روزگار امروز مردم ما حکایت مردم همان روستا است.
❤️@khodavzendgiie
Показать полностью ...