Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Гео і мова каналу

статистика аудиторії کانال خاطرات خانه ی پدری

بنام خاطره ساز هستی🕊 خاطرات خانه ی پدری یک بهانه بود دلم برای کودکی‌هایم دلم برای نیمه ی گم شده ام دلم برای خودم تنگ شده گروه های تلگرامی متصل:  @khaterehbazi_1   @khaterehbazi_2   @khaterehbazi_3  ادمین  @Mahan52  
Показати весь опис
14 3360
~2 500
~15
16.53%
Загальний рейтинг Telegram
В світі
45 547місце
із 78 777
У країні, Іран 
8 238місце
із 13 357
У категорії
199місце
із 280

Стать підписників

Ви можете дізнатися, яка кількість чоловіків і жінок підписані на канал.
?%
?%

Мова аудиторії

Дізнайтеся який розподіл підписників каналу по мовах
Російська?%Англійська?%Арабська?%
Кількість підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Період життя підписника на каналі

Дізнайтеся на скільки затримуються користувачі на каналі.
До тижня?%Старожили?%До місяця?%
Приріст підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
اینجا کانال دوم ماهان فال یک کانال فال و سرگرمیست که در آن سعی شده علاوه بر فالهای شبانه به فالهای کمتر شناخته شده بپردازد!
فال شبانه ماهان
اینجا کانال دوم ماهان فال یک کانال فال و سرگرمیست که در آن سعی شده علاوه بر فالهای شبانه به فالهای کمتر شناخته شده بپردازد! گروه های تلگرامی متصل: @khaterehbazi_1 @khaterehbazi_2 @khaterehbazi_3 کانال اصلی ما: @aienetaroot ادمین @fallgir
985
0
اعضای محترم کانال این لیست سه گروه تلگرامی ماست! اگر تمایل دارید مطالبی را در فضای مجازی منتشر نمایید! اگر تمایل دارید با اعضای گروه ها گپ و گفتی داشته باشید اگر تمایل دارید موسیقی های جدید و قدیم را در پلی لیست خود داشته باشید از طریق لینکهای زیر و لمس کلید APPLY TO JOIN GROUP درخواست عضویت دهید تا توسط تیم ادمین به گروه ملحق شوید! دوستان زیادی در انتظار شما هستند! 🔻در سه گروه مجزا و مکمل یکدیگر : ▶️ ارسال پست های متنوع ؛ 👥 گپ و گفت ؛ 🎶 موسیقی 🙏
Показати повністю ...
979
1
خانوما وقتی تو مهمونی میبینن کسی حواسش بهش نیست 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

870
5
ویدئویی از دخل و خرج مردم که به هم نمی‌خوره! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

file

747
13
بچه های فامیل رو باید بفرستیم پیش این آقا تربیتشون کنه😄 وقعا چه تربیتی کرده از این سگ 👏 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

811
22
اونایی که با سهمیه پزشک شدن! طفلی راضی شده بود آمپولو بخوره 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

807
14
داماد و خانواده ش و من 😇 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

775
16
پرنسس بابایی همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

video_2024-09-18_22-12-07.mp4

744
7
مادر خیلی صریح به بچه گفت بود: از دست غریبه ها خوردنی قبول نکنه ولی .... 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

745
9
نعیم حمیدی فعال رسانه ای: خوزستان و گلایه از نصب مجسمه ده میلیاردی رئیس جمهور فقید در اهواز ده میلیار تومن دادن مجسمه رئیسی رو نصب کردن تو شهری که این همه فشار اقتصادی و فقیر ریخته! تازه اینا چیزی نیست که ... همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔
733
11
انگار افغانی فقط مشکل ما نیستن! مردم ترکیه هم دیگه به تنگ اومدن! البته فکر نمیکنم اونجا میلیونی راه داده باشن بیچاره ترک ها مجبور شدن با فریب یه جا جمعشون کنن! دولت ترکیه اعلام کرده افغان‌هایی که غیرقانونی وارد کشور شدن بیان بهشون اقامت میدیم، بعد که اومدن یجا جمع شدن درو قفل کردن و پلیس اومده دستگیرشون کنه همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

file

695
5
ببین چه خبره که دیگه داد خودشون هم بلند شده! باز دم این خانم گرم که صدای مردمش شده! دیگه مردم به چه زبونی بگن، افغانی ها رو اخراج کنید! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

file

658
11
مقایسه قیمت مواد غذایی در ایران و آمریکا کو کسی که جوابگو باشه؟ کو دلسوزی که به داد میردم برسه؟ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🌐

file

659
9
بچه تا دیروقت بیرون مونده بود نمی اومد خونه 😂 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

-GKlCCSeADRKVj8f.mp4

657
4
خدا رو شکر هنوز اعتقادات از بین نرفته!! طرف نگران زنای محصنه خودش نیست ولی نگران دخترش بدون اذن ولی اصلی ازدواج کنه!! کاش یه قانونی تصویب بشه همون روزی که بچه به دنیا بیاد یه تست دی ان ای از پدر بگیرن! اوضاع خیلی خرابه 🔥 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠😁

file

698
11
آره خودت باش عشق کن همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

file

669
9
نون سیر رو اینجوری خودت درست کن و لذت ببر 👌 همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠🍽

file

726
14
متن دردناک یک ایرانی پشت ماشینش در کانادا ای داد بیداد همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💔

file

725
24
این صحنه تا ابد یاد این دختر میمونه ❤️ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💞

file

701
18
هرجای دنیا همچین ساحل هایی داشتند، میلیاردها دلار جذب سرمایه ی گردشگری شون بود اما بخاطر قوانینی مثل حجاب اجباری، ممنوعیت مشروب و غیره ایران هیچ درآمد قابل ملاحظه ای در هیچ جای کشورش نداره! عجیبه خود عربستان سعدی که مهد اسلامه همچنین قوانینی نداره 😔 حیف حیف حیف همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠👁‍🗨

file

725
9
سریال خاطره انگیز پدر سالار قسمت سوم همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠📺

6442206556_360p.mp4

866
6

[object Object]

[object Object]
[object Object]
[object Object]
0
Анонімне голосування
956
0
سریال خاطره انگیز پدر سالار قسمت دوم! همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠📺

6442206556_360p.mp4

943
9
اعضای محترم کانال این لیست سه گروه تلگرامی ماست! اگر تمایل دارید مطالبی را در فضای مجازی منتشر نمایید! اگر تمایل دارید با اعضای گروه ها گپ و گفتی داشته باشید اگر تمایل دارید موسیقی های جدید و قدیم را در پلی لیست خود داشته باشید از طریق لینکهای زیر و لمس کلید APPLY TO JOIN GROUP درخواست عضویت دهید تا توسط تیم ادمین به گروه ملحق شوید! دوستان زیادی در انتظار شما هستند! 🔻در سه گروه مجزا و مکمل یکدیگر : ▶️ ارسال پست های متنوع ؛ 👥 گپ و گفت ؛ 🎶 موسیقی 🙏
Показати повністю ...
548
0
830
0
📻 رادیو خانه ی پدری 🌙قصه ی شب نام قصه: امیر ارسلان نامدار ▫️قسمت پنجم نویسنده : محمدعلی نقیب الممالک تنظیم برای رادیو : جواد پیشگر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠

نمایش امیرارسلان - 5.mp3

776
3
📻 رادیو خانه ی پدری 🌙قصه ی شب نام قصه: امیر ارسلان نامدار ▫️قسمت چهارم نویسنده : محمدعلی نقیب الممالک تنظیم برای رادیو : جواد پیشگر همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠

نمایش امیرارسلان - 4.mp3

765
4
📚#داستانهای_خانه_پدری عنوان داستان: سرگذشت مریم ▫️قسمت ششم اول فکر کردم اشتباه میکنم ولی رامین بود ارین بغلش بود مهسا هم کنارش جلوی اتاق واکسیناسیون بودن خودم رو یه کم کشیدم عقب که منو نبینن دستام از عصبانیت میلرزید نمیتونستم برم جلو حالم خوب نبود نمیخواستم جلو مهسا کم بیارم واکسن ارین رو زدن گریه میکرد رامین سعی میکرد ارومش کنه با مهسا از درمانگاه رفتن.روی صندلی توی راهرو نشستم نفس نفس میزدم چرا رامین داشت بامن اینکار رو میکرد واسه من بهش مرخصی نمیدادن ولی دقیقا همون روز مرخصی گرفته بود و ارین و اورده بود واکسن بزنه اومدم بیرون نگاه کردم دیدم ماشین مسعود نیست راه افتادم سمت خونه بارون میبارید نمیدونم چقدر تو راه بودم ولی وقتی رسیدم هنوز رامین و مهسا نیومده بودن توی راه پله مادرشوهرم منو دید با اون سروضع خیس ترسید گفت مریم خوبی چیزی شده گفتم نه زیر بارون قدم زدم به زور منو برد تو یه چای برام ریخت گفت بخور گرمت بشه بعد پرسید کجا رفتی گفتم درمانگاه بودم گفت راستی مریم بچه ات چیه گفتم پسر مادرشوهرم کلی ذوق کرد بوسیدم ولی هیچ کدوم از اینها حال منو خوب نمیکرد.گفتم مامان امدم ماشین داداش مسعود توی پارکینگ‌ نبود گفت اره مادر .آرین واکسن داشت بابا صبح رفته شهرستان زنگ زدم به رامین اومد بردشون هوا سرد بود میترسیدم ارین مریض بشه. گفتم مادر! مهسا میتونست اژانس بگیره راهی نیست تا درمانگاه من الان پیاده اومدم مادرشوهرم از حرفم بدش امد گفت تاماشین هست رامین میتونه بیاد چرا مرد غریبه عروسم و ببره.فردا هزار جور حرف میزنن مردم.تا وقتی مسعود زنده بود نمیذاشت مهسا تا دم در تنها بره تمام کارهاشو خودش انجام میداد خیلی حساس بود خودش میبرد میاوردش الان نمیتونم قبول کنم تو این هوای سرد تنها بره عملا هیچ کاری غیر از حرص خوردن از دستم برنمیومد با این طرز فکرو حرفها.بعد از دو ساعت امدن رامین تا منو و دید گفت رفتی دکتر به زور گفتم اره رفتم توی اشپزخونه مهسا دوتا نایلون خرید دستش بود گذاشتشون جلوی مادرشوهرم با صدای بلند که من بشنوم گفت دست اقا رامین درد نکنه تمام لباسهای ارین بهش کوچیک شده بود رفتیم براش خرید کردیم چند دست لباس گرون به حساب رامین برای ارین خریده بود بعد دوتا بلوزم نشون داد گفت کنار لباس فروشی بچه یه بوتیک لباس زنونه بود من ازاین دوتا بلوز خوشم امد.اقا رامین برام خرید مادرش گفت دستش درد نکنه.رامین متوجه حال بدم شد گفت یه روزم باید مریم رو ببرم خرید.مادرش گفت رامین میدونی داری صاحب یه گل پسر میشی رامین با خوشحالی گفت خوش خبر باشی مادر راست میگه مریم؟فقط سرم رو تکون دادم براش.مهسا با اینکه من رو به روش بودم برگشت سمت رامین گفت وای مبارکه داره همبازی واسه ارین میاد قول میدم مثل ارین ازش مراقبت کنم.مهسا واسه خودشیرینی هرکاری میکرد اینقدر که از دست رامین دلخور و عصبی بودم از دست مهسا نبودم هر چی بیشتر میموندم پایین عصبی تر میشدم از مادرشوهرم خداحافظی کردم رفتم بالا بعد از ۱۰دقیقه رامینم امد خودش میدونست از دستش دلخورم امد کنارم نشست گفت مریم باورکن مرخصی بدون حقوق گرفتم میگی چکار کنم وقتی مادرم زنگ میزنه میگه زنداداشته خوبیت نداره تنها جایی بره گفتم اره خب خوبیت نداره اون تنها بره من برم اشکال نداره رامین گفت چرت نگو مریم اون شوهرش مرده من که هنوز نمردم اینجا شهر کوچیکیه زود حرف درمیارن گفتم مهسا برادر داره پدر داره تو چرا ها ؟رامین گفت فعلا تو این خونه است نمیشه که از اونا توقع داشت حرف زدن با رامین بی فایده بود امدم بیرون گفتم بس بچسب به زنداداشت بیخیال من بشومن ازاین به بعدکاری داشتم به داداشم میگم رامین عصبانی شد امد طرفم گفت تو خیلی غلط میکنی کارت چیه امروز تا یه دکتر رفتی !بیرون کاری نداری من خودم میبرمت. تو شرایط خیلی بدی گیر کرده بودم رامین هرچی برای خونه خودمون میخرید برای مهسا هم میخرید یه شب ساعت ده شب بود گوشی رامین زنگ خورد مهسابود میشنیدم میگفت باشه الان میرم قطع که کرد گفتم چی میگه گفت ارین تب کرده برم تا سرکوچه براش تب بر بخرم رفت امد بهش داد.ساعت سه صبح دوباره گوشی رامین زنگ خورد خواب بیدار بودم دیدم رامین داره لباس میپوشه گفتم کجا میری گفت ارین تبش پایین نیومده با مهسا ببرمیش دکتر!!رامین اون شب رفت دیگه خونه نیومد تا فردا غروب بهش زنگم نزدم دوبارم زدم جواب ندادم دم غروب مادرش زنگ زد برم پایین وقتی رفتم مهسا هم پایین بود تامن رو دید روش رو برگردن مادر رامین گفت مریم جان از دیشب ارین حالش خوب نیست چرا حالشو نپرسیدی گفتم رامین جای من حالشو میپرسه مهسا گفت خدا سایه عموش رو از سرش کم نکنه دیشب تمام مدت بالا سرش بود حتی برای من صبحانه خرید بعد رفت تمام مخارج دکترشم بنده خدا عموش داد اینقدرم خسته بود از همون بیمارستان رفت سرکار... ادامه دارد...
Показати повністю ...
796
7
📚#داستانهای_خانه_پدری عنوان داستان: سرگذشت مریم ▫️قسمت پنجم از پشت پنجره داشتم نگاه میکردم رامین ماشین و برداشت مهسا هم با آرین جلو نشستن و رفتن.سعی میکردم به دلم بد راه ندم ولی باز نمیتونستم بیخیال باشم چون مهسا پر از کینه و انتقام بود مهسا میخواسته خواهر خودش رو برای رامین خواستگاری کنه که رامین قبول نمیکنه و میگه من یکی دیگه رو دوستدارم.مهسا از همون‌ روز اول هم از من خوشش نمیومد اینو از رفتارش حس میکردم.بااینکه با مامانم راحت نبودم و از وقتی امده بودم خونه رامین بهم زنگ نزده بود ولی دلم براش تنگ شدبود.میدونستم خونه است در هفته دوروز سرکار نمیرفت تصمیم گرفتم برم دیدنش بهتر از تو خونه نشستن و فکر خیال کردن الکی بود.به رامین زنگ زدم گفتم میرم خونه مادرم بیا اونجا گفت باشه خودم اژانس گرفتم رفتم مامانم ازدیدنم خوشحال شد ولی هنوزم باهام سرد بود از خانواده رامین پرسید.گفتم خوبن مامانم نگاهم کرد گفت مریم من تورو بزرگت کردم تو یه چیزت هست چته؟کم بیش جریان مهسا و رفتارهاش روبرای مامانم تعریف کردم مامانم مثل میشه من رو مقصر میدونست گفت زمانی که عاشق دلداده رامین شدی باید فکر الانت روهم میکردی چقدر گفتم فرصت ازدواج داری درست رو بخون قبول نکردی اون شب تاساعت ۸شب منتظر رامین بودیم ولی نیومد بهش زن گزدم گفتم منتظریم چرا نمیای میخوایم شام بخوریم گفت خانواده مهسا نمیذارن من بیام شام اینجا هستم بعداز شام میام دنبالت اینقدر عصبانی شدم که گوشی رو قطع کردم نمیتونستم دیگه تحمل کنم باید بارامین حرف میزدم مامانمم فکرش درگیر بود ولی چیزی به من نمیگفت.ساعت یازده شب بود رامین اومد مامانم تعارف کرد بیاد تو ولی قبول نکرد وقتی نشستم توی ماشین اصلا باهاش حرف نزدم خودش فهمید ناراحتم گفت چرا حرف‌ نمیزنی یدفعه داد زدم گفتم تاکی میخوای بشی راننده و مدیر خرید مهسا به توچه مگه ما از عمد برادرت رو کشتیم که هر آهنگی مهسا میزنه تو باید برقصی؟ فکر نکن من نمیفهمم تمومش کن مهسا کار داشته باشه بابات هست برادر و بابای خودشم هستن میتونه به اونا بگه.نه تو بری شیرخشک بخری بعد به من دروغ بگی الانم شدی راننده خانم رسوندیش چرا دیگه شام موندی با ترمز ناگهانی رامین نزدیک بود با سر برم توی شیشه گفت تو دیونه شدی چی داری میگی واقعا برات متاسفم اون زنداداش منه ناموس برادرمه.داداشم بخاطر ما مرد، شاید اگر من زنگ نمیزدم الان زنده بود نمیتونم بی تفاوت باشم اره من برای آرین شیرخشک خریدم و از ترس همین حسادتهای زنانه تو چیزی نگفتم.وقتی مادرم میگه برسونش چی بگم وقتی خانواده مهسا اینقدر تعارف میکنن نمیذارن من شام بیام چکار کنم چه خلافی کردم غیرکمک کردن خجالت بکش مریم. رامین اونشب کلی کارهاش و توجیج کرد و گفت مهسا زنداداشمه نمیتونم نسبت بهش بی تفاوت باشم هرکاری هم میکنم برای کمک کردنه اگرم بهم اعتماد نداری که دیگه مشکل خودته نمیدونستم باید چکارکنم واقعا کم اورده بودم اعتراضم میکردم مقصر میشدم به حسادت جاری گری! میدونستم پیش مادرشوهر و پدرشوهرمم بگم همین حرف های رامین رو بهم میزنن.فرداش مهسا نزدیک ساعت ۳ بعدظهر اومد چون ماشین مسعود توی پارکینگ بود مطمئن بودم با آژانس برگشته.ازش بدم میومد دست خودم نبود شاید رامین توی کمک کردن بهش نیت بدی نداشت ولی حس زنانگیم میگفت کارهای مهسا عمدیه.یک هفته بعد نوبت دکتر زنان داشتم باید میرفتم درمانگاه رامین اولش گفت مرخصی میگیرم میام دنبالت باهم میریم. وقتی بهش زنگ زدم گفتم کی میای گفت خودت برو من کار دارم نمیتونم بیام درمانگاه . زیاد از خونه ما دور نبود پیاده ام میشد رفت ولی اون روز هوا خیلی سرد بود نم نم بارون هم میومد. اماده شدم لباس گرم پوشیدم گفتم پیاده برم وقتی رسیدم بعد از نیم ساعت نوبتم شد رفتم تو معاینه که کرد گفت سونوگرافی انجام بده چرا ینقدر دیر امدی برای سونوگرافی؟گفتم این بچه ناخواسته بود برام واقعا مهم نبودپسر دختر بودنش دکتر گفت مگه فقط برای تشخیص دختر پسر بودنه برای سلامت جنین هم هست برام نوشت برم طبقه پایین انجام بدم ازمایشگاه و سونوگرافی طبقه پایین بود ولی باید از ساختمون خارج میشدی چون در ورودیش از توی کوچه بود.سونوگرافی روانجام دادم گفت بچه مشکلی نداره و بچه ام پسر بود هیچ حسی واقعا نسبت به جنسیتش نداشتم وقتی از سونوگرافی امدم بیرون ماشینی که گوشه خیابون پارک شده بود نظرم رو جلب کرد فکر کردم اشتباه میکنم ولی رفتم جلو مطمئن شدم ماشین مسعود بود.پتو آرین هم توش بود سر چرخوندم ولی کسی نبود رفتم توی درمانگاه که سونوگرافی رو بدم دکتر برام بذاره توی پرونده.وارد راهرو شدم رفتم طبقه بالا سونوگرافی رو دادم به دکتر یه سری برنامه غذایی بهم داد امدم بیرون وقتی رسیدم توی راهرو چیزی رو که میدیم باورم نمیشد. ادامه دارد...
Показати повністю ...
774
7
اگه به‌جای کشمکش بتونیم باهمدیگه همدردی کنیم، می‌تونیم این دنیا رو جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم 🙏❤️ همراه ما باشید در کانال خاطرات خانه ی پدری 🏠💟

video_2024-09-20_16-55-32(1).mp4

728
5
Останнє оновлення: 11.07.23
Політика конфіденційності Telemetrio