Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Категорія
Гео і мова каналу

статистика аудиторії |منشور عشق|

منشور عشق… نویسنده مبینا عرب پارت گذاری : هر روز به جز پنجشنبه و جمعه 
11 4970
~0
~0
0
Загальний рейтинг Telegram
В світі
53 074місце
із 78 777
У країні, Іран 
9 715місце
із 13 357
У категорії
663місце
із 857

Стать підписників

Ви можете дізнатися, яка кількість чоловіків і жінок підписані на канал.
?%
?%

Мова аудиторії

Дізнайтеся який розподіл підписників каналу по мовах
Російська?%Англійська?%Арабська?%
Кількість підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Період життя підписника на каналі

Дізнайтеся на скільки затримуються користувачі на каналі.
До тижня?%Старожили?%До місяця?%
Приріст підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Погодинне зростання аудиторії

    Триває завантаження даних

    Час
    Приріст
    Всього
    Події
    Репости
    Згадування
    Пости
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    خلاصه می‌گم قشنگ ترین رمان هایی می خوندم رو امروز براتون آوردم😍🔻 ▪️بانوی رنگی 🧜‍♀ ▪️آبان سرد ❄️ ▪️کافه دارچین ☕️ ▪️یک عاشقانه بی صدا 🔕 ▪️اوتای 🌀 ▪️شبی در پروجا 🌃 ▪️شاپرک تنها 🦋 ▪️ز مثل زن 👩‍🦰 ▪️فودوشین 🏖 ▪️کابوس پر از خواب 🪫 ▪️سایه های مست 🥂 ▪️شب فیروزه ای 🌃 ▪️دنیای هپروت 🪐 ▪️آلوین 🌈 ▪️ماه عمارت 🌝 ▪️این شهر مرا با تو نمی خواست 🌆 ▪️یک روز شیدایی 🍃 ▪️تاختن برای باختن 🏇 ▪️باران عشق و غرور ⛈ ▪️راز مبهم ✍ ▪️آواز قو 🦢 ▪️درست همونی که نباید عزیزم شد 🥂 ▪️پناهگاه طوفان 🌪 ▪️منتهی به خیابان عشق 🛣 ▪️یه بغل رمان 🗂 ▪️عطر شکوفه های لیمو 🍋 ▪️اسپار 🎡 ▪️سایه مجنون 🍭 ▪️عروسک آرزو 🪆 ▪️منشور عشق 📑 ▪️آهو 🦌 ▪️کوارا 🐹 ▪️عشق انفرادی 🎗 ▪️تصاحب ♥️ ▪️سایه سرخ 🪭 ▪️روایت های عاشقانه 💌 ▪️تنهایی ⭐️
    Показати повністю ...
    0
    0
    اگه دنبال یه رمان خوب می‌گردین این رمانو بهتون توصیه میکنم، فقط کافیه روی لینک بزنید و عضو بشین👌 روی پنجه‌ی پا بلند شدم و با چشمانی بسته برای اولین بار بوسیدمش.. با استرس آب دهانم را قورت دادم، صدای نفس‌های ممتدش به گوش می‌رسید اما واکنشی نشان نمی‌داد، با تردید چشمانم را گشودم و نگاهش کردم. هنوز شوکه بود و انگار در زمان و مکانی ناشناس سیر می‌کرد. سکوت طولانی بینمان ناامیدم کرد، خواستم عقب بکشم که مانع شد، با پنجه‌های قوی‌ش مچم را گرفت و به سرعت با حلقه کردن دستانش دور کمرم، تنش را به تنم چسباند. ضربان قلبم اوج گرفت. سرش را جلو آورد: -بهم حسی داری؟ سرم را به معنی «آره» تکان دادم و گفتم: -با اینکه می‌دونم بهم نمی‌رسیم، با اینکه می‌دونم حتی اگه توام دوستم داشته باشی این رابطه آینده‌ای نداره. -ولی من دوستت دارم. مات نگاهش کردم و تا آمدم حرفی بزنم لبش را روی لبم قرار داد...نه خواب بود و نه خیال! او مرا بوسیده بود...دختره عاشق پسرعموی شوهر سابقش می‌شه، ولی فکر می‌کنه پسره بهش هیچ حسی نداره تا اینکه یک اتفاق این رابطه رو سمت و سوی دیگه‌ای میده...
    Показати повністю ...
    0
    0
    اولین بار من بودم که تصمیم گرفتم عشقم را اعتراف کنم، من کسی بودم که برا اولین بار او را بوسیدم و او هم، همان‌جا در شبی که ماه از همیشه نورانی‌تر بود مرا بوسید. اما هرگز عشقش را اعتراف نکرد... نسترن، دختری که از بعد طلاق و جدایی از شوهر خیانتکارش حسام توی شهر و کوچه بدنام و بی‌آبرو می‌شه به ناچار سعی می‌کنه تنهایی گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون. اما باز هم به خاطر اجبارهای خانواده و اشتباه خودش تا پای عقد با دشمن خونی شوهر سابقش، بهنام می‌ره. بهنام همیشه به جوون‌مردی و آرام بودن معروف بود توی این ماجرا به‌خاطر اشتباه نسترن حس می‌کنه بهش ظلم شده، ازش متنفر می‌شه و به هیچ عنوان راضی به عقد نمی‌شه ولی باز هم بخاطر شرایط بد نسترن کوتاه می‌آد و راضی می‌شه کمکش کنه. نسترن مجذوب مرام و مردونگی بهنام می‌شه سعی می‌کنه از زندگیش بیرون بره تا دیگه براش دردسر درست نکنه آ این‌طوری اشتباه رو جبران کنه. حالا چند سال گذشته. نسترن مستقل شده و دیگه اون دختر توسری خور نیست. بهنام هم اون پسر خوش اخلاق سابق نیست. و این دو دوباره سر راه هم قرار گرفتن...
    Показати повністю ...
    31
    0
    خلاصه می‌گم قشنگ ترین رمان هایی می خوندم رو امروز براتون آوردم😍🔻 ▪️بانوی رنگی 🧜‍♀ ▪️آبان سرد ❄️ ▪️کافه دارچین ☕️ ▪️یک عاشقانه بی صدا 🔕 ▪️اوتای 🌀 ▪️شبی در پروجا 🌃 ▪️شاپرک تنها 🦋 ▪️ز مثل زن 👩‍🦰 ▪️فودوشین 🏖 ▪️کابوس پر از خواب 🪫 ▪️سایه های مست 🥂 ▪️شب فیروزه ای 🌃 ▪️دنیای هپروت 🪐 ▪️آلوین 🌈 ▪️ماه عمارت 🌝 ▪️این شهر مرا با تو نمی خواست 🌆 ▪️یک روز شیدایی 🍃 ▪️تاختن برای باختن 🏇 ▪️باران عشق و غرور ⛈ ▪️راز مبهم ✍ ▪️آواز قو 🦢 ▪️درست همونی که نباید عزیزم شد 🥂 ▪️پناهگاه طوفان 🌪 ▪️منتهی به خیابان عشق 🛣 ▪️یه بغل رمان 🗂 ▪️عطر شکوفه های لیمو 🍋 ▪️اسپار 🎡 ▪️سایه مجنون 🍭 ▪️عروسک آرزو 🪆 ▪️منشور عشق 📑 ▪️آهو 🦌 ▪️کوارا 🐹 ▪️عشق انفرادی 🎗 ▪️تصاحب ♥️ ▪️سایه سرخ 🪭 ▪️روایت های عاشقانه 💌 ▪️تنهایی ⭐️
    Показати повністю ...
    1
    0
    -گفته بودی عادت داری با همه خوب باشی اما عادتت غلطه، خوب بودن زیادی باعث می‌شه از رفتات بد برداشت بشه. می‌دونی تو شخصیت عجیبی داری،  سعی می‌کنی به جنس مخالف نزدیک نشی ولی همه کار براش می‌کنی! کم‌کم حالت چهره‌اش عوض شد و خبری از بی‌تفاوتی لحظات قبلش نبود.ابروهایش را بالا برده و به نظر می‌رسید از این گفت‌گو لذت می‌برد. سکوتش مجبورم کرد ادامه دهم: -جنس مخالف دوست نمی‌شه، همه رفتارا بین دو طرف از سر احساسه. -موافقم آدما خواه ناخواه بهم وابسته می‌شن و حتی از هم خوششون میاد. -منظورم اینه، این محبت‌ها بین هم‌جنس‌ها قشنگه اما بین یک زن و مرد ممکنه باعث سوتفاهم شه. لب‌هایش کش آمدند. -باعث سو تفاهم کی شدم؟ نفسم کوتاه در سینه‌ام حبس شد، زده بود به سرم که این بحث را شروع کردم و حالا باید تا آخر ادامه می‌دادم. -من... شوکه از حرفم دهانم را روی هم فشار دام. کاش به رویم نمی‌آورد اما بی‌رحمانه گفت: -الان اعتراف کردی؟ سکوتم باعث شد در طول اتاق راه برود و مقابلم بایستد. اعتراف غیر مستقیمم  زیادی مستقیم بود -خب من فقط می‌خوام بدونی رفتار غلط و باعث برداشت غلط می‌شه. -و اگه برداشتت غلط نباشه؟! -غل... تازه متوجه‌ی جمله‌اش شدم و بهت زده نگاهش کردم، نزدیک‌تر شد و فاصله بینمان کمتر از یک وجب بود. چهره‌اش کاملا جدی بود. -می‌خواستم من اولین نفری باشم که اعتراف می‌کنم. هضم آنچه می‌شنیدم دشوار بود...
    Показати повністю ...
    کانال سمیرا ایرتوند/حوالی این شهر
    نویسنده‌ی‌ رمان‌های طعم گس زیتون دهلیز پاییزسال بعد اطلسی‌های‌خیس ارتباط بانویسنده https://instagram.com/samira_iratvand کپی ممنوع⛔ کانال vip هم داریم😊
    49
    1
    خلاصه می‌گم قشنگ ترین رمان هایی می خوندم رو امروز براتون آوردم😍🔻 ▪️بانوی رنگی 🧜‍♀ ▪️آبان سرد ❄️ ▪️کافه دارچین ☕️ ▪️یک عاشقانه بی صدا 🔕 ▪️اوتای 🌀 ▪️شبی در پروجا 🌃 ▪️شاپرک تنها 🦋 ▪️ز مثل زن 👩‍🦰 ▪️فودوشین 🏖 ▪️کابوس پر از خواب 🪫 ▪️سایه مست 🥂 ▪️شب فیروزه ای 🌃 ▪️دنیای هپروت 🪐 ▪️آلوین 🌈 ▪️ماه عمارت 🌝 ▪️این شهر مرا با تو نمی خواست 🌆 ▪️یک روز شیدایی 🍃 ▪️تاختن برای باختن 🏇 ▪️باران عشق و غرور ⛈ ▪️راز مبهم ✍ ▪️آواز قو 🦢 ▪️آناهیل 🥂 ▪️پناهگاه طوفان 🌪 ▪️منتهی به خیابان عشق 🛣 ▪️یه بغل رمان 🗂 ▪️عطر شکوفه های لیمو 🍋 ▪️اسپار 🎡 ▪️سایه مجنون 🍭 ▪️عروسک آرزو 🪆 ▪️منشور عشق 📑 ▪️آهو 🦌 ▪️کوارا 🐹 ▪️عشق انفرادی 🎗 ▪️تصاحب ♥️ ▪️سایه سرخ 🪭 ▪️روایت های عاشقانه 💌 ▪️تنهایی ⭐️
    Показати повністю ...
    1
    0
    #آهو راه می روم ، راه می روم و باز هم راه می روم . انقدر که از سرما بدنم خشک می شوم و از خستگی پاهایم به لرزه می افتد . ساعت از ده شب گذشته که به خانه می رسم . کلید را داخل در می اندازم و وارد می شوم فقط می خواهم به اتاقم بروم و بخوابم . تا ابد بخوابم و دیگر بیدار نشوم . در آپارتمان را که باز می کنم . امیر طاها را جلوی در می بینم توی تمام مدتی که در خیابان سرگردان بودم  یک بار هم به امیر طاها فکر نکردم  و الان که او را جلویم می بینم تازه متوجه تاخیرم می شوم ولی خسته تر از آن هستم که بخواهم چیزی بگویم . امیر طاها با چشم هایی که از عصبانیت سرخ شده به من خیره می شود . می خواهم از کنارش رد شوم که بازویم را می گیرد و به داخل هال پرتم می کند . به سختی جلوی افتادنم را می گیرم . صدای فریادش توی خانه می پیچد: -  کجا بودی تا حالا؟ ** ** جوابی نمی دهم ولی او دوباره داد می زند: -  کجا بودی ؟ با کی بودی این وقت شب؟ باز هم جواب نمی دهم نای جواب دادن ندارم . به سمتم می آید و توی صورتم بُراق می شود -  مگه با تو نیستم . کجا بودی؟ -  هیج جا داشتم توی خیابون راه می رفتم -  تو خیابون راه می رفتی تو این سرما -  آره -  فکر کردی من خرم ؟ با کی بودی؟ هان ؟ -  با هیچ کس . -  آهو آنقدر می زنمت تا خون بالا بیاری . بگو کجا بودی؟ با کی بودی؟ ** ** دیگر طاقت نمی آورم تمام عقده و ناراحتی که این چند مدت درونم پر شده است را بالا می آورم و فریاد می زنم : -  بیا بزن ، بیا بزن . مگه مهمه . مگه من آدمم که بودنم ، نبودنم ، فکرم ، خواسته ام ارزش داشته باشه . من فقط یه کلفتم . که حق زندگی ندارم . حتی حق ناراحت شدنم ندارم . می دونی چرا ؟ چون فقیرم . فقیر . بیا بزن ولی نه انقدر که خون بالا بیارم . آنقدر بزن که بمیرم . بمیرم و از دست این زندگی نکبت خلاص بشم . نه اصلا چرا تو بزنی که خسته بشی خودم می زنم . دستهایم را بالا می برم و توی صورت خودم می کوبم ضربه اول را آرام می زنم ولی انگار ضربات بعدی دست خودم نیست بی رحمانه توی سر و صورت خودم می کوبم ، موهایم را می کشم توی صورتم چنگ می اندازم و فریاد می زنم ، زجه می زنم و از ته دل گریه می کنم . نمی فهمم کی امیر طاها دستم را می گیرد و من را داخل آغوشش می کشد ، کی آرام می شوم و کی به خواب می روم فقط وقتی بیدار می شوم روی تخت امیر طاها خوابیده ام و نور خورشید تمام اتاق را روشن کرده است . ** ** برای رسیدن به هدفهات باید بجنگی. باید مبارزه کنی و خسته نشی ولی نه یه جنگ کور و بی هدف باید استراتژی داشته باشی. باید قدم به قدم و با برنامه جلو بری.   
    Показати повністю ...
    122
    1
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Показати повністю ...
    1
    0
    - یه بدهی بهت دارم که اومدم تسویه کنم. ابروهایش کمی جمع شد. - بدهی؟! منظورت رو... فرصت ندادم جمله‌اش را تمام کند و سیلی محکمی به صورتش زدم. چشمانش گرد شد و نگاهش مبهوت. خیره مانده بود به من و در سکوت نگاهم می‌کرد. با غیظ گفتم: - خیلی نامردی. راه افتادم به طرف خیابان بروم که بازویم را چسبید. برگشتم و با خشم گفتم: - ولم کن. صورتش از عصبانیت سرخ شده بود. لب‌هایش را روی هم فشار می‌داد. خوب حس می‌کردم دارد با خشمش می‌جنگد اما وقتی حرف زد صدایش عصبی بود. - اگه آدم هم کشته بودم بهم فرصت دفاع می‌دادن. - تو لیاقت نداری کسی بهت فرصتی بده. بازویم را با خشم کشیدم و تقلا کردم آن را از میان دستش بیرون بکشم اما رهایم نکرد و با حرص گفت: - حتی حق ندارم بدونم چرا باید کتک بخورم و فحش بشنوم؟ - می‌دونی، خوب هم می‌دونی. بسه دیگه، بیشتر حالم رو با تظاهر به هم نزن. فشار انگشتانش دور بازویم شدیدتر شد. - هرچقدر هم حالت به هم بخوره باید بگی دلیل این کارهات چیه. صدایمان بدون اینکه بفهمیم بالا رفته بود و یک افسر که حدود بیست متر آن‌طرف‌تر داشت سوار ماشینش می‌شد، برگشت و نگاهی به ما انداخت. شمس نفس عمیقی کشید و آهسته گفت: - ببین، خوب می‌شناسمت. می‌دونم دیر عصبانی می‌شی. مطمئنم یه اتفاق وحشتناک افتاده که تو این‌طوری از کوره دررفتی ولی تا وقتی ندونم چی شده نمی‌تونم کمکت کنم. پوزخند زدم. - کمک؟! من بمیرم هم از تو کمک نمی‌خوام. اخم ملایمی کرد. - حرف بزن تابان. چی شده؟ صدایم از عصبانیت جیغ‌مانند شده بود. - یعنی تو نمی‌دونی؟ نکنه انتظار داشتی وقتی برامون کارت عروسی می‌آرن بفهمیم؟ لابد منتظر بودی بیام واسه عروسیت هم برقصم. چشم‌هایش گرد شد و دهانش کمی باز ماند. لابد مادرش همین امروز اجازه‌ی دیدار زنانه‌ی قبل از خواستگاری را گرفته بود و خودش هنوز خبر نداشت و فکر هم نمی‌کرد من به این زودی بفهمم. فشار انگشتانش دور بازویم کم شده بود. از فرصت استفاده کردم و با دست آزادم هلش دادم. یک قدم عقب رفت و دستم آزاد شد. با حرص گفتم: - خیلی پستی. جلوی پایش تف کردم و برگشتم که بروم. باز بازویم را گرفت و مرا رو به خودش چرخاند. صورتش به رنگ شاه‌توت شده بود. از چشمانش آتش می‌بارید. غرید: - می‌دونی هرکی جز تو همچین غلط‌هایی کرده بود الان با خاک زمین یکیش کرده بودم؟ با جسارت به چشمانش خیره شدم. - بزن، خجالت نکش. ازت برمی‌آد زور بازوت هم به رخم بکشی. هیچ‌کس جز تو نمی‌تونست با من همچین بازی‌ای بکنه. کاش اقلاً یه جو شهامت داشتی که خودت بهم بگی پشیمون شدی نه اینکه از بقیه بشنوم. https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk
    Показати повністю ...
    32
    0
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Показати повністю ...
    22
    0
    - تو غلط می‌کنی بخوای بکُشیش. صدای آشنا و مقتدرش در گوشم پیچید و مات ماندم. باورم نمی‌شد. اینجا چه می‌کرد؟ نگاهم کشیده شد روی چشمان خشمگین و ابروهای درهم کشیده‌اش. لوله‌ی تفنگ را چسبیده و مقابل عمو ایستاده بود. - تو دیگه کی هستی مردک؟ بازوهای قدرتمندش به آنی اسلحه را پیچاند و از دست عمو درآورد. زل زد توی چشم‌های او. - من بابای همون بچه‌ای‌ام که تو شکم این زنه، همون که وجودش این‌قدر دردت آورده. دهانم باز ماند. منتظر توفان خشم عمو بودم که صورتش از سرخی کبود شده بود. هوارش گوشم را پر کرد. - خجالت نمی‌کشی اومدی وایسادی تو روی من از گندکاریت حرف می‌زنی؟ - زنمه، حرفی داری؟ تو باید خجالت بکشی که می‌خواستی امانت داداش مرحومت رو بکشی. صدایش بالا رفت. - جرمش چیه؟ دلش نخواسته زن اون جعلنقی بشه که تو به زور می‌خواستی ببندی به ریشش. اسم خودتو گذاشتی مرد؟ رو زن حامله تفنگ می‌کشی؟ - تو همون عوضی‌ای هستی که خبرش اومده بود با همید؟ - همونم، می‌خوای چه غلطی بکنی؟ اختیار این دختر دیگه دست تو نیست. زن منه. عمو به صورتم زل زد. - راست می‌گه؟ - بله. - عقدنامه‌ت کو؟ از کجا بدونم راست می‌گید؟ از ترس داشتم می‌مردم. هرلحظه انتظار داشتم عمو نگذارد بروم و باز بخواهد جان خودم و جنین توی شکمم را بگیرد. یک‌دفعه او سیلی محکمی توی گوش عمو زد. - این صفحه‌ی اول عقدنامه. تفنگ را بالا آورد و رو به او نشانه رفت. - می‌خوای بقیه‌ی صفحه‌هاش هم ببینی آدمکش عوضی؟ رنگ عمو پرید و دست‌هایش را به حال تسلیم بالا آورد. هنوز کنج دیوار مچاله شده بودم و پهلویم از لگدهای عمو تیر می‌کشید. دستم را گرفت و به سمت در کشاند. عمو با حرص گفت: - می‌گیرنتون. جفتتون تحت تعقیبید. آدم کشتید، اون هم مأمور دولت. پوزخند زد. - این دیگه مشکل شما نیست تیمسار. خوشحال باش که تو خونه‌ی تو نمی‌گیرنش. وقتی سوار ماشین شدیم پایش را روی گاز گذاشت. با سرعتی می‌راند که وحشت کردم. - یواش‌تر برو. همه‌جام درد می‌کنه. سرعت را بیشتر کرد و نگاهی به من انداخت. با غیظ گفت: - حساب تو رو بعداً می‌رسم. ساکت بمون تا فعلاً از اون جهنمی که توش بودی دور شیم. از ترس چسبیدم به در. دنده را عوض کرد و غرید: - رفتی خودت رو گم‌وگور کردی بعد باید با شکم پر پیدات کنم. از فریادش دلم پایین ریخت. - باز رفته بودی سراغ اون نامرد؟ از درد زیر دلم و ساعت‌های پر از وحشتی که گذرانده بودم آن‌قدر عصبی بودم که ترس یادم رفت. - به تو مربوط نیست. چرا نذاشتی همون‌جا خلاصم کنه؟ واسه چی نجاتم دادی؟ مشتش روی دنده جوری سفت شد که بند انگشتانش به سفیدی زد. - نجات؟! کور خوندی. از چاله دراومدی افتادی تو چاه. بلایی سرت بیارم که هزار بار آرزو کنی همون‌جا می‌مردی. بند دلم پاره شد. انگار چیزی درونم فروریخت و پایین آمد. او شوخی نمی‌کرد. حرف که می‌زد عمل می‌کرد. داد زد: - من دوستت داشتم لعنتی. جونم برات درمی‌رفت. به خاطر تو از همه‌چی گذشتم، زندگیم نابود شد، ولی تو هیچ‌وقت نخواستی منو ببینی. فقط چشمت دنبال اون نامرد عوضی بود که هزار بلا سرت آورده. چرا این حرف‌ها را اولین بار الان باید می‌شنیدم؟ آن هم با افعال گذشته! یعنی الان دیگر دوستم ندارد؟ دلم می‌خواست بگویم من هنوز هم دوستش دارم، هنوز جانم برایش درمی‌رود، هنوز حاضرم تا ته دنیا کنارش باشم، ولی انگار رمق از جانم رفته بود. چشمانم سیاهی رفت و زیر دلم طوری تیر کشید که ناله‌ام بلند شد. سرم روی گردنم لق خورد و به یک طرف مایل شد. آخرین چیزی که شنیدم صدای یک ترمز شدید بود و فریادهای او که صدایم می‌زد. - تابان! جواب بده دختر. تو رو خدا یه چیزی بگو. ای خدااا! این خون چیه داره ازش می‌ریزه؟ تابان! تابان!
    Показати повністю ...
    28
    2
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Показати повністю ...
    20
    1
    - تو که نمی‌تونی زندگیت رو فدای یه زن نازا کنی. باید به فکر خودت باشی. صدای کوکب خانم را واضح شنیدم. لبخند روی لبم آمد. پشت در تالار که لای آن باز بود ایستادم. منتظر بودم شمس مثل همیشه بگوید دوستم دارد و از حرص خوردن مادرش لذت ببرم ولی شمس چیزی نگفت. کوکب خانم که انگار از سکوت شمس شیر شده بود گفت: - چند سال صبر کردی، هزار جور دوا درمون کردیم بلکه شکم این زن پر بشه و برات یه بچه بیاره که نسلت برقرار بمونه ولی خواست خدا نبوده. دیگه نمی‌ذارم جوونیت پاسوز این زن بشه. مکثی کرد و درحالی‌که صدایش ملایم و مهربان شده بود ادامه داد: - با نیره خانم حرف زدم. فردا شب می‌ریم دخترش رو ببینیم. شمس با تردید گفت: - ولی تاباندخت... اون هیچ‌کس رو نداره. خدا رو خوش نمی‌آد. لبخند از روی لبم پر کشید و چشم‌هایم گرد شد. شمس دیگر حرف از عشق و علاقه نمی‌زد، فقط دلش برایم می‌سوخت. کوکب خانم گفت: - حالا نگفتم طلاقش بدی که. در راه رضای خدا یه گوشه‌ی این خونه واسه خودش بمونه زندگیشو بکنه. - اونا قبول می‌کنن؟ بعیده دخترشونو بدن زن دوم کسی بشه. پنجه‌ای قلبم را فشار داد. شمس راضی بود. از من که نتوانسته بودم برایش فرزندی به دنیا بیاورم خسته شده بود. صدای کوکب خانم مثل یک عفریته‌ی اغواگر در گوشم چرخید. - راضی می‌شن مادر. اگه نبودن از همین اول رد می‌کردن. همه می‌دونن زن نازا تو زندگی یه مرد جایی نداره. سرم گیج رفت و تلوتلو خوردم. ضربان قلبم طوری بالا رفته بود که صدایش مثل طبل در گوشم صدا می‌داد. یک قدم از در دور شدم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم، چشمانم را بستم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا مغز عصیان‌زده‌ام به کار بیفتد و روی زمین نیفتم. صدای شاد کوکب خانم را می‌شنیدم. - به امید خدا سال دیگه این موقع جشن اومدن شازده‌پسرت رو می‌گیریم. خدایا شکرت. بالاخره این دغدغه که گل‌پسرم بی‌اولاد و بی‌عقبه مونده از سرم وا می‌شه. پاهای بی‌رمقم را حرکت دادم و از در دور شدم. دویدم و خودم را توی اتاقم انداختم. دستم روی قلبم بود و نفس‌نفس می‌زدم. باورم نمی‌شد که شمس رضایت داده زن دیگری را شریک زندگی‌اش کند و سرم هوو بیاورد. شمس دیگر مرا نمی‌خواست. آن عشق آتشین به خاطر یک بچه که خدا نخواسته بود در بطنم بنشیند به باد رفته بود. دیگر جای من اینجا نبود. کور خوانده بود که می‌تواند مرا با زن دیگری داشته باشد. چمدانم را از زیر تخت بیرون کشیدم و وسایلم را بدون هیچ نظمی توی آن ریختم. آن لحظه خبر نداشتم که شمس چند سال بعد دنیا را برای پیدا کردنم زیرورو خواهد کرد. https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk
    Показати повністю ...
    34
    0
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Показати повністю ...
    33
    1
    همه می‌گفتن یه اون گرگ درنده‌اس...! همه معتقد بودن هر کی نزدیکش بشه سالم نمی‌مونه و تیکه پاره می‌شه... بارها و بارها بهم هشدار دادن که من عاشق این مرد نشم...! می‌گفتن اون خشن‌ترین و سرسخت‌ترین مرد دنیاست و رام هیچ‌کس نمی‌شه! می‌گفتن من نباید تن به ازدواج باهاش بدم و باید ازش فرار کنم اما من نتونستم... اولش اجبار بود می‌خواستم جون عموی عزیزم رو نجات بدم اما بعد همه‌چیز عوض شد و من خودم با میل خودم خواستم شکار اون گرگ بشم... گرگی که تنها به دست من رام می‌شه...من گلِ نرگسش🐺🌼 ازدواجی که برای صلح آغاز شد اما عشق رو رقم زد🔥 عشقی پر از انتقام بین زن و مردی که از بدو تولد دشمن بودند...🩷
    Показати повністю ...

    file

    126
    0
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Показати повністю ...
    48
    0
    وارد بيمارستان شدم ...بيمارستان تو اون صبح اول وقت پاييزى خلوت و كم رفت و آمد بود ... كنار تلفن همگانى ايستادم و بسم الله گويان شماره جاويد رو گرفتم . كمى بوق خوردو من پشيمان از اين بازى به راه افتاده قصد قطع كردن داشتم كه صداى خواب آلود و بم مردونه اى تو گوشى پيچيد . پرهيجان در حالى كه بخاطر لرزش دستم نزديك بود گوشى موبايلم از دستم بيافته دكمه پخش صدا رو زدم و صداى تغيير يافتم رو به گوشى تلفن همگانى نزديك كردم . . . دوباره صدا رو پخش كردم _من يكى از كاركنان شركتهاى شمام ...چند وقتي هست متوجه كم شدن بعضى از مواد اوليه از داخل كارخونتون شدم ولى نتونستم به كسى بروز بدم ...به سختى شمارتون رو بدست اوردم تا با خودتون مستقيماً تماس بگيرم دوباره قطع كردم و او كه انگار از تعجب شنيدن اين حرفها هوشيار شده بود ناباورانه پرسيد : _شما كى هستيد ؟ كدوم شركتهام ؟ بعد با دستپاچگى گفت: _يه لحظه صبر كنيد . بعداز چند ثانيه دوباره پرسيد: _كدوم شركتهام ؟ دوباره صدام رو پخش كردم : _شركتى كه مهندس چراغى مسيولش هست ...بارها ضايعات بارگيرى كردند و تو دفاترشون ثبت نشده مواد اوليه ريز و زير پوستى تو طول سال كم مى شه ...من نمى دونم چطور شما و حسابداراتون متوجه نشديد! ...بهتون نمياد كه يه كچل سرتون كلاه بذاره و شما متوجه نشيد ! صدا رو قطع كردم و تلفن رو سر جاش برگردوندم . راضى از (كچل خطاب كردن چراغى  )خنديدم و راهم رو بطرف خروجى بيمارستان كج كردم تا خودم رو هرچه زودتر به رمضانى و ماشين لعنتى اش برسونم . دل تو دلم نبود... توپ رو تو زمين جاويد انداخته بودم و حالا بايد روى نيمكت ذخيره ، بازى بين جاويد و چراغى رو به تماشا مى نشستم . از صداى بم و مردونه مقتدر مرد روبروم شكه شديم و تقريباً لال شديم . تو يك نگاه شناختمش ...همونطور كه آنا گفته بود كه به محض ديدنش مى شناسمش . قد بلند و چهارشونه با چشمهاى آبى طوسى كه افتادگى كوچكى بالاى پلكش بود و موهاى بالا زدش و نگاه تيز و مقتدرش نشان از جاويد مى داد. ولى آنا نگفته بود كه صداش اينقدر بم و مردونه و جذابه. لعنتى فوق العاده بود حالا حرف بقيه رو مى فهميدم كه از جذابيت انكار نشدنيش مى گفتند و اورا مى ستودند. چشمهاش ناباور از شنيدن اين طرز برخورد من شعله كشيد و در لحظه خاموش شد . نمى دونم اون لبخند كذايى از كجا كنج لبم نشست . از اينكه حرصش رو دراورده بودم ته دلم غنج زد و باعث اون لبخند شد يا فرم صورت جذابش كه خشم باعث زيباتر شدنش مى شد  دل دخترونم رو لرزونده بود و منو به وجد اورده بود  . گوشه چشم چپش عصبى پريد و در حالى كه نگاه مقتدرش برام خط و نشون مى كشيد ازم رو گرفت و از جلوى در حسابدارى كنار رفت . مى دونستم كه درافتادن با جاويد يعنى( اخراج ) البته اصلاً برام فرقى نمى كرد اخراج بشم يا استعفا بدم . من از جبر سرنوشت محكوم به كنار كشيدن از دم و دستگاه شركت جاويد بودم و طريقه رفتن از اينكار برام فرقى نمى كرد . چند ماهی بود حسابدار   یکی از شرکتهای وابسته به هولدینگ ساختمانی جاوید شده  بودم  که متوجه اختلاس مدیر اجرایی شرکت  شدم ...به زحمت شماره مهندس جاوید که به فرعون بزرگ معروف بود رو به دست آوردم و باهاش تماس گرفتم و از اختلاسی که تو شرکت درو پنجره سازی هولدینگ می شد خبر دادم ولی نمی دونستم خودم رو تو چه هچل بزرگی خواهم انداخت .
    Показати повністю ...
    60
    0
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Показати повністю ...
    25
    0
    _ فقط مونده کونت و بشورن، دردونه حسن کبابی... خندید و ماگ قهوه را در دست چرخاند. _ حسود نبودی آیلار! بعدم اون که دردونه‌ست تویی نه من. به نرده تکیه می دهم، ان پایین مهمانی‌ست، این بالا من و او قایمکی حرف می زنیم. _ اره اروا شکمت، دردونه‌م که ننه‌ت چشم دیدنمو نداره...ایضا عمه ها و عمو هامون. هودی گشادم را محکم به تن می چسبانم. آرنج به نرده چسبانده خم میشود. _ من که دوست دارم. و خندید اما دل من گرفت، نمیداند با همین جمله چگونه حالم را بد می کند، دوست داشتن او و عاشق بودن من هیچ شبیه نیست. _از کدوم دوست داشتنا؟ نیم نگاهی به منه داخل تاریکی می اندازد. دلم می گوید از اتاق او برو، یکراست به اتاقک ته باغ، پتو را روی سرت بکش و یادت برود تمام نخواستن ها را. _تو کدوم دوست داشتن و میخوای؟ پرسیدن داشت؟ لبخند کجی می زنم. خوش‌قیافه بود، سرمایه‌دار و همه چیز تمام. سهم من فقط دخترعمو بودن می‌شد. _ بیخیال، می رم تو غار خودم، برو الان ننجونت دنبالت می گرده نکنه دختر یتیم عامر قاپت... قلبم درد می‌کرد، امروز درخواست انتقالی دادم، به یک روستا، آن سر که کسی دنبالم نیاید. _ چرند نگو دختر! چته اصلا؟ خودت میدونی؟ می دانستم، هم من هم تمام آن ادمهای پایین، اما کسی به روی خودش نمی آورد که من این مرد را می خواهم، خودش هم می دانست. _میخوام برم، دوره‌ی طرحمو می رم منطقه‌ی محروم... صدای شکسته شدن می آید، ماگ از دستش رها می شود. _عقلت و از دست دادی؟ چه مرگته؟ داده بودم، در این خانه، با عزیز و اقاجان، با تنهایی یک بچه‌ی بی پدر و مادر... _عاشق شدم پسرعمو... بهت زده نگاهم می کند، حتی نمی پرسد عاشق کی، چطور و کجا، بغض ته گلویم را چنگ می زند. _هیچ عشقی ارزشش و نداره که از خانواده دور بشی. انگار چکش قاضی کوبیده شود، حکم صادر کند. لبخند می زنم. _صدای ترانه میاد، صدات می کنه... برو پایین الان کل عمارت و شخم میزنن... میان تاریکی اتاقش مهو میشوم، امروز شنیدم که عزیز می گفت ترانه را برای ایاز بگیریم. از راهروی اضطراری پایین می روم، حداقل کسی را نمی بینم. از پشت اتاقها می گذرد،صدای عمه می اید که می خندد و صدای ترانه که باز ایاز را صدا می‌زند...حالا اگر من بودم ... _ بقیه می دونن؟ صدایش در راهرو می پیچد، پشت سر من است. نگران بقیه است، انگار فرقی هم دارد. _برو بگو خوشحال بشن... نزدیک می آید، آنقدر که باید سر عقب ببرم. _ عاشق کی شدی زرزرو؟ دست می اورد و موهایم را پشت گوش می‌برد. سر عقب می کشم... _عاشق تو شدم، خوبه؟ عصبانی می گویم و بغض کم کم دارد اشک می شود و او فقط خیره به چشمانم است... _ واقعا؟ لبهایم می لرزد، کلافه دستی به پس سرش می کشد و باز صدای ترانه و مادرش می آید... _بگم اره فرقی داره؟...
    Показати повністю ...
    اَیاز و ماه
    بانوی بارانی (اکرم محمدی) کمی‌نویسنده، کمی‌ویراستار رمان کامل‌شده: «من سیندرلا نیستم» «زرخرید» درحال تایپ: «ایاز و ماه» هفته‌ای شش پارت
    41
    1
    🎁هدیه نویسنده به اعضای چنل🎁 عضویت است 🦋🔻🦋🔻🦋 🦋 🦋! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋میشه 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 ! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋..
    Показати повністю ...
    21
    0
    ⁠ روشنايى سالن كاملاً خاموش شد و رقص نورها رو روشن كرده بودند و فضاى رمانتيك ترى ايجاد شده بود . هر بار بين نور كم جون سالن كه در گردش بود به دنبال اهورا و نازيلا مى گشتم ... چشمهام دو دو مى زد و مدام پىِ دست  محكم حلقه شده ى اهورا دور كمر نازيلا مى گشتم ... نگاهم بين جمعيت بود كه حجم حضور فردى و بوى عطر آشنايى منو متوجه خودش كرد لبخندى به لب داشت و گفت: _بهت نمياد اينقدر غيرتى باشى ؟! خودم رو جمع و جور كردم و گفتم: _بالاخره آدم بايد حواسش باشه ... چهره ى تخسم و لبخندى كه رو لبم بود لبهاى  خوش فرمش رو كش داد ... هنوز خيره اش بودم  كه دستش رو بطرفم دراز كرد و گفت: _با يه رقص  با رييس چطورى ؟! همون موقع هم مى دونستم كه اين نزديكى بيش از حد برام گرون تموم مى شه ولى خوب تو جو قرار گرفته بودم و از طرفى هم دلم مى خواست برا يبار هم كه شده اين نزديكى رو حس كنم و البته    يه تو دهنى بزرگ به اهورا خان بى وفا  كه منو اينجورى تنها گذاشته بود هم بزنم . دستم رو تو دستش گذاشتم و ايستادم... كف دستهاش بزرگ و نرم بود  و حس خوبى به آدم منتقل مى كرد ... قدم با كفش پاشنه  بلند هم تا نزديكى گوشهاش مى رسيد ... همينكه دستش دور كمرم حلقه شد تنم لرزيد و معذب دستم رو روى شونه اش گذاشتم ... فاصله ى نزديكمون و نگاههاى خندونش كه بهم مهربون نگاه مى كرد منو آب مى كرد و سعى داشتم فاصله ى بدنهامون رو با هم حفظ كنم ... فهميده بود معذبم و همونطور  بين آهنگ و نور رقصانى كه تو سالن بود پچ زد : _ازم خجالت مى كشى ؟! نگاه فراريم رو تو چشمهاش دوختم و همونطور آروم گفتم : _تا حالا با كسى غير از اهورا اينجورى نرقصيدم. لبخندش جمع شد و نگاهش رو ازم گرفت و بعداز مكثى معنادار گفت: _ولى من با خيلى ها رقصيدم و هيچ كس مثل تو اينقدر معذب نبود خواستم از خودم و طرز برخوردم  دفاع كنم : _حتماً مجرد بودند . _نه اتفاقاً زناى شوهر دار خودشون رو بيشتر مى چسبوندن . خندون وشيطون تو چشام زل زد و من خجالت زده نگاه گرفتم و به اهورايى كه غرق صحبت با نازيلا بود خيره شدم . اونقدر گرم صحبت بود كه فكر نكنم حتى متوجه حضور من تو جمعشون هم شده باشه ... با فشارى كه به پهلوم اومد شوكه شده در جا خشكم زد و ناباور تو صورت جاويد زل زدم تنم يخ بسته بود و تكون نمى خوردم. يكى از چراغهاى رقص نور خاموش شد و هر چه مى كردند روشن نمى شد ...سالن تاريكتر به نظر مى رسيد ... آراز هم با دخترى در حال رقص بهمون نزديك شد . آراز بدون حرفى پشت به ما مشغول رقص بود و كمى كه نزديك ما شد چيزى كنار گوش جاويد گفت و جاويد هم سرى به تاييد تكون داد ... بدون اينكه خودم بخوام فاصلمون داشت نزديكتر مى شد و حالا ديگه تقريباً تو آغوشش بودم ... سالنِ تاريك و آغوش جاويد و صداى نفسهاش كه انگار روى موهام رو بو مى كشيد و با نفس عميقى بازدم مى داد ترسناك به نظر مى رسيد ... همونطور كه حركتم مى داد زير گوشم گفت: _اميدوارم منو به سرنوشت چراغى دچار نكنى ... نامفهوم تو صورت خندون و شيطونش  خيره شدم كه به يكباره كل برق ها  خاموش شد ... بعد لاله گوشم رو عميق و طولانى بوسه ى محكمى زد به حدى كه قفل ميخى گوشواره ام پوست زير گوشم رو به درد آورد ... عشق پنهون من به جاوید با خبر دوماد شدنش باید برای همیشه به گور برده می شد ولی دست روزگار انگار نقشه ی دیگری برام کشیده بود که اینگونه من و او را در مقابل همدیگه قرار داد ...ایندفعه هردو خواهان هم بودیم و کسی نمی تونست جلوی سرنوشت رو بگیره خودتون می دونید که من هرداستانی رو برای خوندون توصیه نمی کنم ولی تنهایی اونقدر جذابه که ما نویسنده ها رو هم به وی آی پیش کشونده ...یه داستان عاشقونه ی پر کشش که ازتون دل می بره 🌺توصیه ی ویژه نویسنده ☝️ با ۳۵۰ پارت آماده ی خواندن پارتگذاری منظم از شنبه تا پنج شنبه دو پارت طولانی
    Показати повністю ...
    -
    61
    1
    این لیست جذاب وخفن عضویت دارد❌ ✨🔻✨🔻✨ ✨! ✨میشه ✨ ! ✨..
    Показати повністю ...
    22
    0
    پیشنهاد ویژه‌ی نویسنده💯 یه رمان ناب که خوندنش پشیمون نمی‌شید😌 با خروج مرادی نفس کلافه‌ای کشید و حس کرد دیگر حتی حوصله‌ی کار کردن را هم ندارد. این روزها عجیب تنبل شده بود و دلش تنها بودن کنار دخترک معصومش را می‌خواست، دختری که معنی عشق را متفاوت‌تر از تمام آنچه به خاطر داشت به او یاد داده بود. با فکر کردن به دخترک حالش کمی بهتر شد و آرامش به تنش بازگشت. دستش بدون اراده به سمت گوشی موبایل رفت و شماره‌ی اتاق هتل را گرفت، اتاقی که زین پس قطعا برایش حکم میعادگاهی مقدس را داشت. - جانم امیرجان؟ لبخند روی لبانش ساکن شد و لحنش نرم‌ترین حالت ممکن را به خود گرفت: - آخه تو از کجا می‌دونی منم وروجک؟ صدای نرگس شاد و خندان به نظر می‌رسید و او با تصور صورت شادابِ دخترک لحظه‌ای با لذت چشم بست‌ -آخه کی به غیر از شوهرم به اتاق هتل اونم توی کشور غریب بهم زنگ می‌زنه، هوم؟ دوستامم شماره‌ی هتل رو ندارن که بگم اونان پس فقط می‌مونه شوهر جذاب و جدی و کاریِ من. لب تر کرد و لذتی وصف ناپذیر نقطه به نقطه‌ی تنش را پر کرد. دخترک او را جذاب می‌دید و این برای تمام عمر او کفایت می‌کرد: -حالا جذابو فاکتور بگیرم آخه کجای من کاریه؟! من کنار تو شدم یه مردِ تن پرور نرگس خانوم. چند روزه ور دل خودت توی اون هتلم... کارم کجا بود؟! نرگس آه کشید و جملاتش که که با این آه ترکیب شد، تن امیر را به کوره‌ی آتش تبدیل کرد: - الانشم نباید می‌رفتی باید همینجا ور دل خودم می‌نشستی و کل این دو روزی که مونده و پاریسیم رو به گشت و گذار می‌گذروندیم و من توی کل خیابونای شهر می‌بوسیدمت. لحنش کشدار و هشدارگونه شد: - نرگس... نرگس. لبخند از لحن مردش زد و عجیب بود که امیر هم آن لبخند را حتی از پشت تلفن حس کرد: - جان نرگس. نوچ کلافه‌ی کرد. اینگونه نمی‌شد. باید سریع کارها را راست و ریست می‌کرد و به هتل برمی‌گشت. از جا بلند شد و حین بیرون رفتن از اتاقش برای منشی سر تکان داد و به نرگس گفت: - باشه نرگس خانوم شیطنت کن، من که الان پاشدم برم انبار کارا رو خودم ردیف کنم که بتونم تا یه ساعت دیگه برگردم، اما خب اگر برکردم و یه جای سالم روی تنت بذارم امیرافشار نیستم. می‌فهمی که چی می‌گم، مگه نه؟! نرگس نفس عمیقی کشید و با شیطنتی که فقط مختص امیر بود و بس، پچ زد: داستان عشقی ناب بین دختر و پسر دو خاندان دشمن🩶 عشقی که اومده تا جوی خون راه بندازه اما سد شد بین هر چی حرص و دشمنیه و دخترک فصه‌مون تونست گرگ قصه‌ها رو رامِ خودش کنه🧚‍♀
    Показати повністю ...
    🕸•عطرِ‌تلخ‌مرگ•🕸
    𓏲به نام آنکه عشق را آفرید تا زنده کند دل‌های مرده را 𓍢 به قلم: سارا انضباطی ✎ حانیه‌سادات میرمعینی ✎ نحوه پارتگذاری: شنبه‌ تا چهارشنبه چنل ناشناس: https://t.me/nashenas_nvl • کپی حتی با ذکر منبع ممنوع•
    114
    1
    🎁هدیه نویسنده به اعضای چنل🎁 عضویت است 🦋🔻🦋🔻🦋 🦋 🦋! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋میشه 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 ! 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋..
    Показати повністю ...
    بانوی رنگی|شیوااسفندی
    عشق می خوانمت امااا ، ممنوعه ایی جان می خوانمت امااا ، ویرانه ایی کس چه داند عشق ممنوعه ات آباد کند جان ویرانه ام را... رمان تصاحب 👇👇 https://t.me/+mfcaCnxC3J4yNGNk @shiva6872
    101
    2
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Показати повністю ...
    26
    1
    - تو که نمی‌تونی زندگیت رو فدای یه زن نازا کنی. باید به فکر خودت باشی. صدای کوکب خانم را واضح شنیدم. لبخند روی لبم آمد. پشت در تالار که لای آن باز بود ایستادم. منتظر بودم شمس مثل همیشه بگوید دوستم دارد و از حرص خوردن مادرش لذت ببرم ولی شمس چیزی نگفت. کوکب خانم که انگار از سکوت شمس شیر شده بود گفت: - چند سال صبر کردی، هزار جور دوا درمون کردیم بلکه شکم این زن پر بشه و برات یه بچه بیاره که نسلت برقرار بمونه ولی خواست خدا نبوده. دیگه نمی‌ذارم جوونیت پاسوز این زن بشه. مکثی کرد و درحالی‌که صدایش ملایم و مهربان شده بود ادامه داد: - با نیره خانم حرف زدم. فردا شب می‌ریم دخترش رو ببینیم. شمس با تردید گفت: - ولی تاباندخت... اون هیچ‌کس رو نداره. خدا رو خوش نمی‌آد. لبخند از روی لبم پر کشید و چشم‌هایم گرد شد. شمس دیگر حرف از عشق و علاقه نمی‌زد، فقط دلش برایم می‌سوخت. کوکب خانم گفت: - حالا نگفتم طلاقش بدی که. در راه رضای خدا یه گوشه‌ی این خونه واسه خودش بمونه زندگیشو بکنه. - اونا قبول می‌کنن؟ بعیده دخترشونو بدن زن دوم کسی بشه. پنجه‌ای قلبم را فشار داد. شمس راضی بود. از من که نتوانسته بودم برایش فرزندی به دنیا بیاورم خسته شده بود. صدای کوکب خانم مثل یک عفریته‌ی اغواگر در گوشم چرخید. - راضی می‌شن مادر. اگه نبودن از همین اول رد می‌کردن. همه می‌دونن زن نازا تو زندگی یه مرد جایی نداره. سرم گیج رفت و تلوتلو خوردم. ضربان قلبم طوری بالا رفته بود که صدایش مثل طبل در گوشم صدا می‌داد. یک قدم از در دور شدم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم، چشمانم را بستم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا مغز عصیان‌زده‌ام به کار بیفتد و روی زمین نیفتم. صدای شاد کوکب خانم را می‌شنیدم. - به امید خدا سال دیگه این موقع جشن اومدن شازده‌پسرت رو می‌گیریم. خدایا شکرت. بالاخره این دغدغه که گل‌پسرم بی‌اولاد و بی‌عقبه مونده از سرم وا می‌شه. پاهای بی‌رمقم را حرکت دادم و از در دور شدم. دویدم و خودم را توی اتاقم انداختم. دستم روی قلبم بود و نفس‌نفس می‌زدم. باورم نمی‌شد که شمس رضایت داده زن دیگری را شریک زندگی‌اش کند و سرم هوو بیاورد. شمس دیگر مرا نمی‌خواست. آن عشق آتشین به خاطر یک بچه که خدا نخواسته بود در بطنم بنشیند به باد رفته بود. دیگر جای من اینجا نبود. کور خوانده بود که می‌تواند مرا با زن دیگری داشته باشد. چمدانم را از زیر تخت بیرون کشیدم و وسایلم را بدون هیچ نظمی توی آن ریختم. آن لحظه خبر نداشتم که شمس چند سال بعد دنیا را برای پیدا کردنم زیرورو خواهد کرد.
    Показати повністю ...
    44
    1
    - چادرت رو وردار ببینم. زن که لب کاناپه نشسته بود بدون اینکه سر بلند کند چادر نماز گلدار را از سرش برداشت. بهادر نگاه خریداری به اندام توپر او در پیراهن کوتاه دورچین گلدار انداخت. - اسمت چیه؟ - اختر. - می‌دونی اینجا چی‌کار باید بکنی؟ راضی هستی؟ اختر سرش را بلند کرد. - هرچی بگید راضی‌ام فقط این سرپناه رو از من نگیرید. خدا خیرتون بده آقا. - تو رو در راه رضای خدا نیاوردم اینجا. حواست هست چی رو داری قبول می‌کنی؟ نمی‌دونم این مرتیکه درست حالیت کرده یا نه. تو فقط صیغه‌ی من می‌شی، نه زنم. من یه روزی قراره عروسی کنم، به تو هیچ ربطی نداره. تا آخر عمرت حق نداری خودت رو نشون بدی، حق نداری اسمی از من بیاری. - می‌دونم آقا. بهادر چشمانش را جمع کرد و لبخند کم‌رنگی روی لبش نشست. - این مردک بهت گفته قرار نیست رابطه‌ی من با تو عادی باشه؟ صورت اختر سرخ شد و باز سرش را پایین انداخت. هنوز از اسم رابطه هم خجالت می‌کشید. با صدای ضعیفی «بله» گفت. بهادر تأکید کرد: - حوصله ندارم فردا هزار جور بامبول برام دربیاری و جیغ و هوارت محل رو ورداره. طاقتش رو داری؟ صورت اختر به سرخی لبو شد و فقط سر تکان داد. بهادر گفت: - شاید دلم بخواد روزی چند بار بیام اینجا، شاید هم دو ماه پیدام نشه ولی خرجیت رو می‌رسونم. نه حق داری دنبالم بگردی نه از کسی سراغم رو می‌گیری. به دروهمسایه می‌گی شوهرم رفته مأموریت. - چشم آقا. بهادر سفته‌ها را از جیبش درآورد و مقابل او گرفت. - سفته‌هات دستم می‌مونه که یه وقت هوس نکنی از این خونه چیزی کش بری و بزنی به چاک. اگه یه روزی دلم رو زدی و نخواستمت، بهت پس می‌دم و راهیت می‌کنم. رنگ اختر پرید. - آقا تو رو خدا منو آواره نکنید. هرچی بگید قبول دارم، هرچی بخواید حرفی ندارم، به خدا هیچ‌وقت مزاحم زندگی‌تون نمی‌شم، فقط بذارید اینجا بمونم. بهادر جواب نداد و درِ اتاق را باز کرد. به مرد که گوشه‌ی راهرو نشسته بود گفت: - بیا صیغه رو بخون. مرد لبخند زد و بلند شد. کاسبکارانه گفت: - به سلامتی شیرینی هم می‌دید دیگه؟ بهادر اخم کرد. - خیلی روت زیاده، الان پول گرفتی. زیادی حرف نزن، کارِت رو بکن. مرد از بهادر و اختر وکالت گرفت و جملات عربی را خواند. وقتی بلند شد، بهادر یک اسکناس دیگر توی جیب او گذاشت و همراهش تا جلوی در رفت. آنجا گوشش را گرفت و کمی پیچاند. - بفهمم آدرس این خونه جایی درز کرده، به گوش اون خاله‌خانم و سبیل‌کلفت‌هاش رسیده، پای کسی به اینجا رسیده، خونت پای خودته. مرد پشتش را خم کرد و مظلومانه گفت: - چشم آقا، این چه فرمایشیه؟ مگه بار اوله من براتون خدمت می‌کنم؟ خیالتون راحت، دهنم قرصه. کف دستش را آهسته به دهانش کوبید. - آآآ، آ! از سنگ صدا دربیاد، از این دهن هم درمی‌آد. بهادر مرد را راهی کرد و به اتاق برگشت. اختر پیش پایش بلند شد. بهادر سرتاپای او را هوس‌آلود برانداز کرد. - پاشو رختخواب بیار. پشت اون پرده‌ست. چند دقیقه بعد صدای ناله‌های خفه‌ی اختر در بالشی که زیر صورتش بود گم شد و اشک‌هایش روبالشی را خیس کرد.
    Показати повністю ...
    24
    0
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Показати повністю ...
    1
    0
    -اینجا چی‌کار می‌کنی؟ با چه رویی بلند شدی اومدی اینجا؟ گمشـــو بـــرو. صدایم آرام اما حرصی بود... نمیتوانستم باور کنم شمس بعد از ترک من و مصیبت های بعدش پا در خانه‌ام گذاشته و می‌خواهد من را ببرد. -همین الان از این آخور گم می‌شی با من میای بیرون... وگرنه هم اونو به خاک سیاه می‌نشونم هم تو رو. - هوی مرتیکه... اینجا چه غلطی میکنی؟ نفس بریده چرخیدم و با اوی خشمگین رو به رو شدم. - نه! اون خطرناکه! شمس از غفلتمان سوءاستفاده کرد و در را با یک هل چارتاق باز کرد. - خوب چشم ننه‌تو دور دیدی با یه عوضی گرم گرفتی! سینه‌به‌سینه‌اش ایستاد. - پیش یه عوضی باشه بهتره یا پیش یه بی‌غیرت که زنشو ول کرده؟ مشت شمس به سمتش پرتاب شد و او دستش را روی هوا قاپید و نگه داشت. شمس داد زد: - یه بی‌غیرتی نشونت بدم که تا ابد جرئت نکنی از صدمتریش رد بشی آشغال. زنمه، می‌فهمی؟ من شوهرشم. داشتم از عصبانیت می‌ترکیدم. -بــس کن... طلاقم دادی، دیگه واسه چی راه افتادی اومدی دنبالم؟ - من به گور پدرم خندیدم طلاقت داده باشم. دست‌های مهربان مردی که کنارم بود دور شانه‌های‌ لرزانم حلقه شد. - آروم... جات پیشم امنه، مثل همیشه. صورت شمس مثل لبو سرخ شده بود و هوار زد: - تابان بیا این‌ور تا دوتاتون رو مثل سگ نکشتم. پوزخند زدم و بیشتر به سینه‌ی گرم تپنده‌اش چسبیدم. - دیر اومدی! گذشت اون روزها که می‌تونستی برام تکلیف تعیین کنی. تو الان یه غریبه‌ای ولی این مرد شوهرمه، عشقمه. با نفرت خیره‌ام شد و پوزخند زد. - از لحظات خوبتون لذت ببرین چون قراره دیگه همدیگه رو نبـینید. صدای قدم‌های سنگین چکمه‌پوش به خانه نزدیک شد. او با لبخندی یک‌وری نظاره‌گر ما بود. - چی‌کار کردی شمس؟ - فقط تو رو برا خودم پس گرفتم. چند وقت پیشش امانت بودی بسه... ازت استفاده کرده نوش جونش، ولی دیگه مال خودمی. مردی با صدایی خشن از پشت در داد زد: - خونه محاصره شده. دست‌هات رو بذار رو سرت بیا بیرون. برگشتم و با چشمانی که به آنی خیس شده بود نگاهش کردم. اسمش را صدا زدم. موهایم را کناری داد، لبخندش بغض داشت. -جون دلم... غصه نخوره نفس من. در آغوشش خزیدم و گریه‌ام را رها کردم. -نـ...ـه! صدایی که می‌آمد، قطعاً ناقوس مرگمان بود. - تسلیم شو. نذار این وسط خون یه بی‌گناه ریخته شه.
    Показати повністю ...
    39
    0
    این لیست رمان جذاب تنها امروز اعتبار دارد‼️ قرار ما پشت شالیزارها 🧬 عاشقانه های بی صدا 🦠 اوتای 🍉 کافه دارچین ☕️ تنهایی 🎀 عطرشکوفه های لیمو 🎉 روایت های عاشقانه 🧿 شاپرک تنها 🔮 عروسک آرزو ⛱ نورانی 🥝 منشورعشق 🎼 لوتی اماجذاب 🎷 منتهی به خیابان عشق 🎲 فودوشین 🎾 سونای 🍷 وصله ناجور دل ☕️ سایه ی سرخ 🌰 کابوس پر ازخواب 🍫 پناهگاه طوفان 🍕 شاهزاده یخ زده 🧀 چشم های آهیل 🐙 ازطهران‌تاتهران 🍍 ماه عمارت 🍀 هایش 🥬 لیرا 🦊 شاهزاده یخ زده 🧀 ویرانه های سکوت 🥝 فرنوه 🎨 سورئالیسم 🎮 مجنون بی‌کلام 🎯 دنیای هپروت 🫐 هزار و سیصد سکوت 🍓 جدال دوعین 🧩 آناشه 🎭 راز طلسم 🏵 رمانسرای تخیلی 🍋 روزهای سفید 🦋 ماهرو 🍒 معادله عشق 🎃 رویای عشق من 🍩 آواز قو 🍭 امیر سپهبد 🥥 بانوی رنگی 🎡 مجنون تموم قصه ها 🥑 همخونه استاد 🍇 اسپار 🪐 طعمه‌ هوس ☂ بودن بعداز رها ☃️ لمس تنهایی ماه 🌙 ماه در مه 💥 طنین تنهایی 🌪 منفصل 🌈 به تودچارگشته ام 🌻 به عشق تو 👑 عاشقم باش 💍 به جهنم خواهم رفت 🐾 کیلومترصفر 🦌 سارال 🌾 وکیل تسخیری 🌸 دلیبال 🐚 زاده ماه 🌞 مجنون گناهکار 👽 شب فیروزه ای 🍄 عشق انفرادی 💥 سایه مجنون 🌳 کوارا 🪵 شبی در پروجا 🌵 گلاویژ 🍂 آهو 🕊 آبان سرد 🐠 تصاحب 🍇 دل بی‌جان 🐝
    Показати повністю ...
    33
    1
    Останнє оновлення: 11.07.23
    Політика конфіденційності Telemetrio