_ما رسم داریم دوماد قبل از رفتن به حجله باید باکره باشه...
با خجالت لب میگزم ..پدرم به سرفه می افتد..
_بی بی جان..
بی بی اما بدون توجه رو به سام میکند:
_مادر جان باکره ای دیگه اگه خدا بخواد..؟
من دختر به پسری که هزارجور دختر دیگه رو دستمالی و لنگاشو هوا کرده باشه نمیدما..
صورت سام سرخ شده و عرق سرد از گوشه ی پیشانی اش روان میشود..
پدرم از خجالت حرف های مادرش شر شر عرق میریخت ..
_بی بی خواهش میکنم ..
بی بی میان کلامش میپرد..
_همینکه گفتم ..دخالت نکنید..
دامادی که نوه امو میگیره باید باکره باشه وگرنه دخترمو نمیدم..
نمیشه که من بچه ی عین برگ گل پاکم و بدم به پسری که با هزارنفر خوابیده و تموم سوراخ سنبه هاشون و تست کرده باشه..
اصلاً اگه ازشون مریضی پریضی گرفته باشه چی..؟اگه این پسر باهاش بخوابه و خدای نکرده مرضیش و بده به بچه ی کم سن و سال من اونوقت چه گلی به سرم بگیرم ..
حتی با فکرش هم صورتش سرخ میشود که لب میگزد و محکم روی پایش میکوبد..
_وای خدا بلا به دور..
مادر سام گره ی روسری اش را محکم کرده و پشت چشم نازک میکند:
_وا حاج خانم شمام چه انتظارایی از یه پسر سی ساله دارین..مگه میشه همچین چیزی..نیاز و غریزه ی یه مرد که این حرفا حالیش نیست..
بی بی اخم میکند:
_چطور شما از یه دختر شونزده ساله انتظار درد شب زفاف و خون بکارت و طاقت آوردن شب حجله رو دارین..من نمیتونم انتظار باکره بودن دامادم رو داشته باشم..
با این حرف دستش را سر زانوهایش تکیه میدهد و یاعلی گویان بلند میشود:
_مادر این وصلت سر نمیگیره من راضی نیس...
_باکره ام..
صدای خشدار سام میان کلام بی بی بلند میشود و حرفش را نصفه نیمه قطع میکند..
همه بهت زده خیره به او میشوند..
خانه در سکوت مبهمی فرو میرود و کسی جیک هم نمیزند..
سام با چشمانی سرخ درحالی که زیر نگاه هایشان شر شر عرق میریزد چشم میبندد و به سختی لب میزند..
_من باکره ام بی بی خانوم..تا حالا رابطه ای با هیچ دختری نداشتم..
با همین حرف به آنی برقی از رضایت در چشمان بی بی مینشیند و نگاهش پایین تر رفته و بین پاهای کشیده ی سام می افتد..
_همینطوری که نمیشه مادر باید مطمئن بشم..
رنگ از رخم میپرد..
_بی بی چی داری میگی ..؟
_یه صیغه دوساعته میخونیم بینتون و تو این دو ساعت جفتتون میرین تو اتاق ور دل هم مشغول ور رفتن باهمدیگه میشین..
پدرم سرخ و سفید میشود و استغفار گویان سالن را ترک میکند..
مادرم به گونه اش میکوبد:
_بی بی این چه کاریه آخه..؟
بی بی اما کوتاه نمی آید و عصایش را به زمین میکوبد..
_ پسری که باکره است با یه بوسه ی کوچیک و ناقابل هم خشتکش باد میکنه و میاد جلو اما پسرای هفت خط و اینکاره اینقدر دختر دیدن و انگولک کردن که حتی اگه یه دختر پیش چشمشون لخت مادرزادم بشه چندان اثری روشون نداره..
با حرف بی بی خجالت زده سر در گریبانم فرو میبرم و سعی میکنم به چهره ی برافروخته ی سام نگاه نکنم..
میدانستم پیش از من تجربه های زیادی داشته این تک پسر دردانه و همه چیز تمام خاندان..
دقایقی بعد به اجبار بی بی هر دو در اتاق خواب بودیم ...
به محض ورود سام ملتهب کتش را از تن میکند چند دکمه ی بالایی پیراهنش را باز میکند و دستش را به گردنش میکشد..
رگ گردنش متورم بود و نشان میداد چقدر تحت فشار است..
با خجالت وگونه ای رنگ گرفته نگاهش میکنم ..
_واقعاً باکره ای یا دروغ گفته بودی..؟
سام نگاه سرخش را پایین می آورد و به صورتم میدوزد..
انگار یادش می آید که برای چه اینجاست که آهسته قدم هایش را به طرفم بر میدارد..
آب دهانم را قورت میدهم و گامی به عقب برمیدارم..
صدای بمش بلند میشود و لعنتی صدایش خش داشت...
_خودت چی فکر میکنی..؟
پشتم به دیوار برخورد میکند
_م..من نمیدونم..
سام چسبیده به من می ایستد و پایین تنه اش را به بدنم فشار میدهد که با حس بر جستگی اش چشمانم گرد میشود
_ا..این چیه..؟
دستم را میگیرد و بین پاهایش قرار میدهد
_خودت حسش کن..
شوکه آب دهانم را قورت میدهد
خواستم از زیر دستش فرار کنم که مانع میشود و فوری لب هایم را به دندان میکشد
یک دستی مشغول باز کردن کمربندش میشود..
دستم را روی سینه اش چفت میکنم و او
حین اینکه دامنم را بالا میزند مشغول پایین کشیدن زیپ شلوارش میشود که همزمان در اتاق چهارطاق باز شده و نگاه بی بی روی زیپ باز و خشتک برآمده سام خشک میشود و کل میکشد
_مژده بدید که شازده دومادمون باکره است
خدارو صدهزارمرتبه شکر هنوز هیچی نشده ببین بین پاهاش چه ورمی کرده
زود باشید عاقد خبر کنید تا دخترم و تو جلسه خواستگاری حامله نکرده کارو یه سره کنیم
https://t.me/+m4YnQFyF2f8yZmU0
https://t.me/+m4YnQFyF2f8yZmU0
https://t.me/+m4YnQFyF2f8yZmU0
وقتی بی بی خانوم پاشو میکنه تو یه کفش و الا و بلا دوماد باکره میخواد😂😏
پسره تو جلسه ی خواستگاریش..بلههه🙈😱
Показати повністю ...