Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Категорія
Гео і мова каналу

статистика аудиторії داستان کده | رمان

جستوجوی داستان:  @NewStorysBot  حرفی سخنی داشتی: 
206 331-262
~86 166
~29
41.38%
Загальний рейтинг Telegram
В світі
4 059місце
із 78 777
У країні, Іран 
520місце
із 13 357
У категорії
328місце
із 5 475

Стать підписників

Ви можете дізнатися, яка кількість чоловіків і жінок підписані на канал.
?%
?%

Мова аудиторії

Дізнайтеся який розподіл підписників каналу по мовах
Російська?%Англійська?%Арабська?%
Кількість підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Період життя підписника на каналі

Дізнайтеся на скільки затримуються користувачі на каналі.
До тижня?%Старожили?%До місяця?%
Приріст підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
کصخلی صب تا شب سرت تو گوشیه ولی هنوز لنگ پول بسته اینترنتی ؟! بیا اینجا یاد بگیری چجوری ماهی ۲۰ میلیون تومن درامد داشته باشی : @daramad_Telegram
7 028
0
ظاهرا همه چی عادی بود اما وقتی کنار خاله دراز کشیدم و خواستم موقعیت ایده آل رو فراهم کنم،(پوزیشن شبای قبل) همین که دستم رو از رو لباس گذاشتم رو می می ش، نرمی می می هاش متوجه م کرد که بله!!! خاله سوتین تنش نیست. به شدت حال کردم. یه خرده مالیدمشون.بعد از چند دقیقه خاله برگشت سمتم و رو در رو شدیم. خاله شهین با خنده و لحنی مهربون گفت:تف تو روت بچه پررو. فقط خودت؟؟؟؟ من که متوجه شده بودم خاله این چند شب حشریتش زده بالا اما ملاحظات نمیذاشته بروز بده، بهش گفتم:عاشقتم خاله شهین و لبش رو بوسیدم. سرش رو برد عقب و گفت:خاله شهین و کوفت. کسی با خاله ش این کار میکنه؟! دوباره لبش رو بوسیدم. سرش رو باز کشید عقب و گفت:هر وقت گفتم بسه، بسه!!!باشه؟؟؟ با بوسیدن دوباره لبش تایید کردم و اینبار لب گرفتنمون عاشقانه تر و محکم تر و طولانی تر شد. همزمان با لب گرفتن، دستم که زیر سرش بود لای موهاش رفت و با اون یکی دستم محکم چسبوندمش به خودم و کمرش رو می مالیدم. کم کم دستم رو بردن رو کونش و لمبه هاش رو چنگ میزدم.اونم دست بالاییش رو سر و صورتم بودم و نوازشم می‌کرد و دست پایینی رو رسوند به کیرم و از رو شلوار شروع کرد به مالیدن. یه خرده که گذشت هلم داد و طاق باز خوابیدم و اومد روم دراز کشید و دوباره لب تو لب شدیم. کم کم رفتم زیر گردنش رو لیسیدن و بوسیدم و اونم همزمان گوش و کنار گردنم رو می خورد. همونطور که روم بود، با دو تا دستم تی شرتش رو آوردم بالا. خاله یه خرده ازم فاصله گرفت و نشست روم و با بالا بردن دستاش، توی شرتش رو درآورد.تو اون نور کم بالا تنه لختش برق می زد. می می هاش بخاطر سن و سالش یه خرده افتاده بودن اما واقعا بی نظیر بودن. دستام رو گذاشتم رو دوتاش و همونطور که خاله رو کیرم نشسته بود و تکون میخورد(از رو لباس)، منم اون دو تا می می رو مثل دو تا انار، آب لمبو می کردم. حس بی نظیری بود.یه خرده گذشت و خاله طوری روم دراز کشید که بتونم می می خوری رو شروع کنم. واییییییییییی یکیشو می خوردم و میلیسیدم و می مکیدم و اون یکی رو با دست می مالیدم. نوک این یکی تو دهنم بود و نوک اون یکی رو بین انگشتام فشار می دادم. صدای نفسای خاله بلندتر شده بود. باز نشست و به زور و البته با کمک من تی شرت منم در آورد.بعد طوری روم دراز کشید که شکم و سینه هامون به هم چسبیده شده و لب تو لب شدیم. تو این فاصله هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. دستام رو از پهلوهاش رسونم کنار شلوارش و بردم داخل کش شلوار و شورت با هم و سعی کردم بدشون پایین. خودش رو یکم بالا کشید و با همکاری خودش، شلوار و شورتش تا زیر کونش رفت. بعد شروع کردم همزمان با لمبه هاش ور رفتن. چقدر نرم و نورم بودن. با چنگ زدن کونش حشرش هم بالاتر رفته بود. منم که دیوونه. با حرکت پاهام سعی کردم شلوار و شورتش رو در بیارم اما سخت بود. خود خاله کمک کرد و با جابجا کردن پاهاش درشون آورد و شورتشو کرد اونور. دوباره نشست رو کیرم و دستاش رو برد پشت سرش تا موهاش رو مرتب کنه. تو اون حالت، بهترین فرم می می هاش ظاهر شد. دوباره چنگ زدم بهشون. کش موهاش رو که مرتب کرد، یه خرده خودش رو به عقب مایل کرد و رو کیرم بالا پایین می‌شد. یکی دو دقیقه گذشت و از روم اومد کنار و شروع کرد در آوردن شلوار و شورتم. همین که شورت از روی کیرم رفت کنار، مثل فنر یه دینگ گفت و رها شد😁؛ شلوار و شورتم رو پرت کرد اونور و دوباره نشست رو کیرم. طوره نشسته بود که کیرم لای چاک کسش بود و کس خیس و چسبناکش رو روی کیرم می مالید. منم پیش آبم اومده بود و اون منطقه اونقدر لیز شده بود که مفهوم اصطکاک از بین رفته بود. همچنان من به می می هاش چنگ می زدم‌. صدای نفساش به ناله تبدیل شده بود و انعکاسش تو اتاق دیوونه کننده بود. خوابوندمش رو تخت و رفتم بین پاهاش نشستم و کسش رو ور انداز کردم. تازه موهاش نوک زده بودن. خم شدم و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش. نفسش بند اومد. همین که چوچوله ش رو لیس زدم یه آهی کشید و سرم رو چسبوند به کسش. همزمان با لیسیدن چوچوله ش، انگشتم رو دور و بر سوراخ کسش چرخوندم و کم کم وارد کسش کردم. یه آه کشید و منم مشغول عقب جلو کردن انگشتم تو کسش شدم. بعد از چند ثانیه انگشتم رو در آوردم و دو تا انگشتی کردم تو کسش. یه واییییییییییی گفت و نفس هاش بلندتر شدن. چند باری دو انگشت رو تو کسش عقب جلو کردم و بعدش درشون آوردم. انگشتام کاملا لزج شده بودن. با انگشت اشاره م با سوراخ کونش ور رفتم و یواش کردم تو کونش. تنگ بود اما چون انگشتم لیز بدوم بدون مشکل تا ته کردم تو کونش. یه خرده نگه داشتم و بعد شروع به عقب جلو کردن کردم. همچنان لیسیدن و مکیدن چوچوله ش ادامه داشت. بعد از یکی دو دقیقه که کونش به انگشتم عادت کرد، انگشتم رو در آوردم و دو تا انگشتام را مثل دو شاخه همزمان کردم تو کس کونش. ن
Показати повністю ...
16 171
57
بعضی وقتا شوخی شوخی، جدی میشه ادامه دارد… نوشته: رضا
20 067
49
فسش بند اومد. کلی قربون صدقه م رفت. انگشتام رو تو کس و کونش عقب جلو میکردم و چوچوله ش رو می لیسیدم و خاله هم کم کم نفساش تند تر شد و کونش رو از تخت فاصله می داد و بالا پایین می کرد و متوجه شدم داره میاد… منم سرعت لیسیدن و حرکت انگشتام رو بیشتر و بیشتر کردم و خاله تو یه لحظه کسش رو بالا داد و با یه جیغ کوچولو ارضا شد و کسش پر از آب شد. من همچنان می خواستم به لیسیدن کسش ادامه بدم که با زور سرم رو از کسش جدا کرد و با جمع کردن پاهاش منو از ادامه در رفتن با کسش منع کرد. سریع رفتم دستشویی و دهنم رو شستم و برگشتم کنار خاله دراز کشیدم. شروع کردم ناز کردنش و بوسیدن سر و صورتش. یه خرده که حالش جا اومد شروع کردیم از هم لب گرفتن و دوباره می می مالی و می می خواری و ور رفتن با هم. خاله دوباره آماده شده بود. رفتم بین پاهاش نشستم و پاهاش رو داد بالا و کیرم رو تنظیم کرد در کسش و یواش یواش هل دادم داخل و تا تهش رفتم. دو سه ثانیه موندم و بعدش شروع کردم به تلمبه زدن. یه خرده تو اون حالت تلمبه زدم. بعدش پاهاش رو ول کردم و افتادم تو بغلش و خاله شهین هم پاهاش رو دور کمرم قفل کرد. لب تو لب شدیم و دوباره تلمبه زدن رو از سر گرفتم. بعدش ازش خواستم من زیر بخوابم و خاله بیاد روم. من طاقباز خوابیدم و خاله به حالتی که رو دو پا نشسته بود، کیرم رو با دست درش گذاشت و نشست رو کیرم و تا ته کیرم رو تو کسش جا داد و شروع به بالا و پایین شدن و کیر سواری کرد. با هر حرکتش می می هاش هم بالا و پایین میشدن. اونقدر محکم پایین میومد که تخمام درد گرفتن. یه خرده بعد دو تا زانوهاش رو گذاشت رو تشک و ساق پاهاش رو برد عقب و روی کیرم عقب جلو می‌شد. مایل شده بود رو به عقب و دستش رو روی رون پام گذاشته بود. روی ابرا بودم. بعد از یکی دو دقیقه خم شد روی من و منم پهلوهاش رو گرفتم و ثابت نگهش داشتم و از پایین شروع کردم به تلمبه زدن محکم توش و اونم آخ و اوخش بالا رفته بود. تند و تند تلمبه میزدم و می زدم تا دوباره خاله شروع به جیغ های ریز کرد و تو یه آن محکم منو گرفت و کیرم رو تا ته تو کسش نگهداشت و ارضا شد و خودش رو روی من وِلو کرد. بعد از چند ثانیه ازش خواستم دوباره پوزیشن رو عوض کنیم و اون زیر و من رو قرار گرفتم. پاهاش رو باز کرد و دوباره کیرم رو تو کسش فرو کردم و افتاده روش و همزمان با لب گرفتن شروع به تلمبه زدن کردم. یکی دو دقیقه ای که تلمبه زدم و احساس کردم داره آبم میاد، سرعت و شدت ضربه هام رو بیشتر کردم و در آخرین لحظه کیرم رو تا ته کسش چسبوندم و تا آخرین قطره آبم رو تو کسش خالی کردم و افتادم روش و شروع به بوسیدن سر و صورتش کردم. بعد از چند ثانیه کیرم از کسش سُر خورد بیرون و برای اینکه آبی که از کسش سرازیر شده بود بیرون، روتختی رو کثیف نکنه، خاله شهین با یه غلت چندتا دستمال کاغذی برداشت گذاشت لای پاش و به منم داد تا کیرم رو تمیز کنم. دوباره کنارش دراز کشیدم و دستم رو بردم زیر سرش و کشیدمش تو بغلم و چند لب از هم گرفتیم و همونطور تو بغل هم خوابیدیم. صبح که بیدار شدم، خاله تو سوئیت نبود. بلند شدم یه دوش گرفتم و رفتم دانشگاه. بعد از تموم شدن کلاس، برگشتم خونه و بعد از سلام علیک با اهل منزل، رفتم سراغ خاله یه خرده باهاش ور برم. اما بهم گفت حوصله نداره و منو از خودش دور کرد. کلی خورد تو ذوقم و متوجه شدم که پشیمون شده و دیگه اون اتفاق نخواهد افتاد. زودتر از هر شب، شب بخیر گفتم و رفتم تو سوئیتم. حدودای ده و نیم یازده بود و رو تخت دراز کشیده بودم که در باز شد و خاله شهین اومد داخل. بدون کلامی رفت سمت دستشویی و بعد از چند دقیقه که مسواک رو زد و صورتش رو شست، اومد روبه روی دراوِر و جلو آینه ایستاد و از تو آینه نگاهم کرد. بعد برگشتم سمتم و گفت:ضد حال خوردی. نه!؟!؟!؟ جواب ندادم. خنده ش گرفت و اومد رو تخت و بغلم کرد و گفت: دیوونه داشتم باهات شوخی می کردم و همون حالتی که من هنوز تو شوک بودم، لب گذاشت رو لبم و … . . . تا روز که محمدرضا از حاج برگشت، هر شب با هم سکس داشتیم. وقتی هم که حاج آقا برگشتن، هر وقت میومدن اهواز و خاله شهین خونمون میومد، میکردمش. . . . سه چهار سال بعدش از طریق IVF بچه دار شدن و زمان بارداریش که کلا سکس ممنوع بود و بعد از زایمانش هم تا چند سالی خبری از سکس نبود و هر وقت موقعیت پیش میومد در حد لاس زدن بود. کلا بعد از زایمانش تا الان، کمتر از ده بار با هم سکس داشتیم. توضیح ۱: سال ۷۷ من ۱۹ سالم بودم و خاله ۴۱ ۴۲ سالش بود😉😉😉 توضیح۲: به گفته خاله همون موقع، شبهای اول قبل از سکس، خاله برا سر کار گذاشتن و سربه سر من گذاشتن اجازه داده بود باهاش ور برم اما بعد از چند روز حشرش زده بود بالا و با کلی کلنجار رفتن با خودش در مورد سکس با خواهرزاده، در نهایت اون اتفاق افتاد. خلاصه ش اینکه:
Показати повністю ...
18 664
57
پوزیشن رو پیدا کرده بودم. فردا شبش موقع خواب دوباره موقعیت رو به همون پوزیشن کشوندم و قبل از اینکه خاله بخواد خودش رو خلاص کنه، ازش خواستم تو بغلم بمونه. اون بنده خدا هم قبول کرد. نصف شب که خاله خواب عمیق بود، با هر دو دست مشغول شدم. یکی شکم رو می مالیدم و اون یکی بازو و کتفش که بالا قرار گرفته بود . دستم رو تا پایین سوتینش رسوندم و شروع به مالیدن زیر می می ش کردم. خاله شهین یه نفس عمیق کشید و گفت:رضا جان بذار بخوابم. اذیت نکن منم بدون جواب دادن کارم رو ادامه دادم و بعد از دو سه دقیقه کیر شق و رقم رو تو شورتم جا سازش کردم و از پشت کامل چسبیدم بهش طوری که زیر کیرم کامل به کون خاله مماس شد. خاله یه تکون خورد که مشخص بود کامل کیرم رو حس کرده اما با بی تفاوتی گفت:بگیر بخواب بچه. اذیت نکن اما من ول کن داستان نبودم و دستام هنوز مشغول بودن. یکی دو دقیقه بعد که خاله ساکت شده بود و من فکر کردم خوابه یواش شروع کردم مالیدن کیرم به کونش(از رو لباس) که خیلی زود خاله دستام رو گرفت و خودش رو از بغلم در آورد و هلم داد اونور و با یه تشر کوچولو بهم گفت بگیرم بخوابم و خودش هم خوابید. این بدترین اتفاق ممکن بود چون نمیدونستم واکنش بعدیش چیه!!! من خیلی جلو رفته بودم و بی نتیجه برگشته بودم و حالا استرس اینکه فردا خاله موضوع رو به مامان میگه یا نه فکرم رو مشغول کرده بود. مطمئن بودم به بابام نمیگه چون، هم اصلا با بابام صمیمی و راحت نبود و هم میدونستم اونقد مهربون هست که نذاره بابا دهنم رو سرویس کنه. اما احتمال گفتنش به مامان زیاد بود. از مامان هم مطمئن بودم که به بابا چیزی نمیگه اما اگه میگفت، پیش مامان ضایع میشدم و باز مثه یه اتفاق قبلی که یکی به مامانم درباره م گفته بود(اگه وقت بشه براتون تعریف میکنم)، مامان تا یه مدت بهم بی محلی می کنه. خلاصه فرداش که دانشگاه نداشتم و خوابیدم تا لنگ ظهر. بیدار شدم و با شک و تردید رفتم پیش مامان و خاله که مامان بهم گفت:رضا چرا دیشب خاله رو اذیت کردی؟ رنگم قرمز شد و تا خواستم رفع و رجوع کنم، خاله شهین گفت:تا صبح تو جات غَلت خوردی و لنگ و لگد پرت کردی. یه نفس از روی خیال راحت کشیدم و اول رفتم سمت مامان و صورتش رو بوسیدم و بعدش رفتم سمت خاله و اونم بوسیدم و گفتم:ترسیدم. گفتم چی شده!!! خاله به شوخی هلم داد اونور و گفت:دیشب نذاشتی بخوابم، حالا بوس مفتی هم میگیری؟؟؟ اون روز خاله نذاشت زیاد دور و برش بچرخم و بدون اینکه بقیه بفهمن بهم رو نمی‌داد. شب بعد از خوندن درسام زود خوابیدم. نصف شب متوجه شدم خاله هم پیشم رو تخت خوابه. چرخیدم سمتش و دستم رو انداختم رو بدنش و خودم رو از پشت رسوندم بهش و اون دستم رو با یه خرده فشار بردم زیر سرش که با تکون سر کمک کرد که دستم رو رد کنم. تو همون حالت نیمه خواب بهم گفت:نذاری بخوابیم!!! یواش در گوشش گفتم:خیلی گلی خاله شهین جواب داد:خر خودتی بچه جغله (جغله یه اصطلاح بختیاریه به معنی بچه) و وانمود کرد خوابیده. منم وانمود کردم خوابیدم اما بعد از چند دقیقه دوباره شروع کردم به مالیدن شکمش و اون دستم رو هم بردم روی بازوش. یهویی کیرم شد سنگ و کامل فشارش دادم به کونش. بعد از اینکه یه خرده بازوش رو مالیدم، یواش یواش ساعدم رو به می می ش می مالیدم. باز ازم خواست بخوابم اما من یواش در گوشش گفتم: خاله جان! ممکنه یه چیزی ازت بخوام؟ گفت: چی میخوای؟ گفتم: قول میدی ناراحت نشی؟ گفت: قول میدی رودار نشی؟؟؟؟ گفتم: مگه می دونی چی می خوام؟ دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو از روی لباس گذاشت رو می می ش و گفت:از اینجا فقط. بیشتر ممنوعه و دستش رو برداشت. منم قربونش رفتم و بدون هیچ حرف اضافه ای شروع کردم به مالیدن می می ش و کم کم کیرم رو می مالیدم به کونش. خیلی موقعیت خوبی بود اما کافی نبود. یکی دو یار سعی کردم تیشرتش رو بدم بالا و شکمش رو لمس کنم که اجازه ش رو نداد. همینطور خواستم با تغییر وضعیت، دستم رو داخل یقه ش ببرم که باز هم با تهدید اینکه دیگه نمیزاره بغلش کنم، منصرفم کرد. چند دقیقه ای تو همین وضعیت بودیم و من به بهانه جیش کردن رفتن توالت و یه کف دستی حسابی زدم. وقتی برگشتم خاله خواب بود و خواستم بغلش کنم که اجازه نداد و گرفتیم خوابیدیم. دو سه شب همون فرمون رو رفتم جلو و با یه جلق گذروندم. روزای اولش رفتار خاله مثل قبل بود اما بعد از سه چهار روز، روزا باهام مهربونتر شده بود و وقتایی که رو کاناپه کنار هم بودیم(پیش مامان اینا) منو تو بغلش می‌کشید و میچسبوندم به خودش. منم تو هر موقعیتی که پیش میومد از پشت بغلش می‌کردم و می می هاش رو می مالیدم. چند باری نزدیک بود مامان ببینه که شانس آوردم متوجه نشد. یه شب، قبل از اینکه برم سوئیت خودم، بعد از شام، خاله زودتر از من رفت و گفت میخواد زودتر بخوابه. نیم ساعت بعدش که رفتم،
Показати повністю ...
15 611
56
اله موقع خواب سرش رو روی دستم بذاره و بتونم بغلش کنم. موقع دراز کشیدن خاله رو تخت همین اتفاق افتاد و برا اینکه خاله راحت تر باشه اجبارا سرش رو روی بازوم و نزدیک سر من گذاشت و منم یه خرده بازوم رو دور گردنش نیم حلقه کردم و لپ هامون نزدیک هم شدن. منم شروع کردم با بازوش ور رفتن. این پوزیشن اصلا برا خاله غیر عادی نبود و قلبا هم اتفاق افتاده بود. قاعدتا باید برا من هم عادی می بود اما با اتفاقی که صبح افتاده بود، دیگه هیچی نرمال نبود و با این حرکات دستم روی بازوی خاله کیرم شروع به شق شدن کرد. یه خورده که گذشت صدای خر خر خاله بلند شد و متوجه شدم خوابش برده. جرات پیشتر رفتن نداشتم و با کلی فکر و خیال خوابیدم. روز بعد زیاد دور و بر خاله می پلکیدم و تو سروکله هم میزدیم. به بهانه شوخی سعی می‌کردم دستمالیش کنم و هر از گاهی (به ظاهر اتفاقی) به کونش دست می زدم‌. اما تو هیچ حالتی نتونستم می می ش رو لمس کنم. لباس پوشیدنش خیلی معمولی بود نه خیلی گشاد و نه خیلی چسبون(برعکس مامان). شب دوباره دستم رو تو موقعیت شب قبل قرار دادم و … وقتی خاله سرش رو رو دستم گذاشت، چرخیدم و رو به خاله شدم و اون یکی دستم رو انداختم روی شکمش. خاله هیچوقت چاق نبود و نیست اما هیکل پُری داره. (عصرش دختر خاله مامانم اومده بودن خونه و چون خاله شهین ازش خوشش نمیومد، تو همون حالت داشت از رفتار و گفتار دخترخاله ش برام میگفت و یادش به قدیم ندیما افتاده بود و مشغول حرف زدن.) اما من که اصلا نمی شنیدم چی میگه و تو رویای خودم بودم. ناخودآگاه، پام رو انداختم روی پاهاش و یه خورده بهش نزدیکتر شدم و لُپش رو بوسیدم. به خودم که اومدم فهمیدم گند زدم ولی برا اینکه زود جمعش کنم، گفتم: فلانی(دختر خاله ش) قربون خاله خوشگلم بشه و حواس خاله از حرکت من پرت شد و چیزی نگفت. بعد از چند دقیقه خاله خودش رو از دست من خارج کرد و خوابیدیم. فردا و پس فردا شبش هم همینطور بود. ۱۳ بدر تموم شد و کلاس و درسا شروع شدن. اولین شب بعد از بازگشایی دانشگاه، شب موقع خواب تو همون حالتی که خاله تو بغلم بود کلی از اون روزم تو دانشگاه براش تعریف کردم. خاله وسط حرفای من چرت میزد و این به من جرات داد دستی رو که رو شکمش بود رو تکون بدم و شکمش رو بمالم و تا زیر می می هاش بیام. وقتی متوجه شدم خاله کاملا خوابید، دستم رو بالاتر آوردم و دقیقا پایین سوتینش رو لمس کردم. عکس العملی ندیدم و چند بار دیگه تکرار کردم. دقت کردید یه جاهایی عقل از سرویس خارج میشه و کیر جاشو میگیره!؟!؟!؟ تو اون لحظه من همونطوری شدم. چشمام رو بستم (یعنی خوابم) و دستم رو گذاشتم رو می می خاله. ضربان قلبم رفت رو هزار و لرزش عجیبی تمام بدنم رو گرفت. من از ۱۵ ۱۶ سالگی سکس داشتم اما نه با نزدیکان اونم چه نزدیکی!!!؟؟؟ خاله!!! (البته این که سکس نبود و فقط یه دستمالی کوچولو بود که احتمالا همینجا تموم میشد) خاله شهین زود بیدار شد و دستم رو برداشت و خودش رو کنار کشید و از تو بغلم خودش رو در آورد و خوابید. تو همون دلهره بودم و با خودم فکر کردم که اه خراب کردم!!! خاله از فردا شب نمیاد پیشم. فرداش من صبح زود رفتم دانشگاه و تا عصر برنگشتم. عصر که اومدم خونه، بابا مامان رفته بودن بیرون و خاله با خواهر برادرم داشتن تو باغ بازی می کردن. با دودلی سلام کردم اما جواب خاله، مثل همیشه، گرم و صمیمی بود. بعد از انجام کارهای معمول، رفتم تو کلبه تنهاییم و مشغول درس خوندن بودم که خاله حدودای ۱۱ ۱۱:۳۰ اومد پیشم. فهمیدم که به دل نگرفته و خیالم راحت شد از نیت شومم خبردار نشده اما خبر بد این بود که متوجه نظرم نسبت به خودش نشده. موقع خواب دوباره همون حالت اما بعد از چند دقیقه که دستم رو شکمش بود، چرخید و رو به من شد. خیلی صورتهامون نزدیک هم بودن. نفسهاش روی صورتم آتیشم میزد. دوباره ضربانم رفت رو هزار. یه تصمیم گیری میتونست تکلیف همه چیزو روشن کنه… یا رومیِ روم؛ یا زنگیِ زنگ اما مگه می‌شد تصمیم به این سختی گرفت و لبش رو بوسید. خاله انگار متوجه حالت من شده باشه دوباره چرخید و پشت به من به پهلو خوابید. همچنان یه دستم زیر سرش بود و اون یکی از بالا دور بدنش. فاصله کونش با کیر شق شده من کمتر از ده سانت بود. طوری به بدنم قوس داده بودم که کیرم نخوره بهش و ضایع نشم. خاله بهم گفت اگه اذیتی، دستت رو از زیر سرم بردار. منم گفتم نه راحتم و اینجوری رو بیشتر دوست دارم. و برا اینکه بهش ثابت کنم که این حالت رو دوست دارم‌ با دستم که زیر سرش بود کشیدمش سمت خودم و سینه م رو چسبوندم به بالای کمرش و دستم رو گذاشتم بین گردن و می می هاش. اون یکی دستم رو هم رو پهلو و شکمش گذاشته بودم. چند دقیقه ای تو همون حالت بودیم که باز خودش رو از چنگ من خلاص کرد و خوابیدیم. این بزرگترین پیشرفت من تو رابطه با خاله بود و بهترین
Показати повністю ...
15 536
56
داستان یک زندگی (۲) ...قسمت قبل یه معذرت‌خواهی بزرگ به دوستان بدهکارم بابت غلط های املایی و نگارشی بابت داستان قبل و البته بدون دلیل تراشی و صرفا برای توضیح عرض میکنم که نگارش من با موبایله و صفحه کلیدش کوچیک و خلاصه به بزرگی خودتون ببخشید. نکته دیگه که باید خدمتتون عرض کنم اینه که فارغ از اینکه مطالب من رو واقعی فرض کنید یا فانتزی، یکی دو تا از دوستان(تا زمان نوشتن این قسمت) فرموده بودند که من سن عمه میترا رو در نظر نگرفتم و از شناخت آناتومی خانمها گفتند که باید توضیح بدم، همونطور که اول ماجرا گفتم، خاطره قبل مربوط به سال ۸۴ یعنی ۱۹ سال قبل بوده که از ۶۲ ۶۳ سالگی الان ایشون کم کنیم، میشه ۴۳ ۴۴ و در کل زیر ۴۵ سال سن. حال اینکه عموما خانمها حدود ۵۰ سالگی یا بیشتر یائسه و نابارور میشن. البته ممنون که مطالب رو می خونید و نظر میدید حتی اون دوستانی که ناسزا میگن هم نظرشون محترمه حتما به نظر ایشون نویسنده لایق همچنین عباراتیه !!! در ضمن بعضی دوستان از عبارت های می می و یا ممه خوششون نمیاد. خوب منم از گفتن کلمه پستون خوشم نمیاد. این به اون در😉😉😉 نوروز سال ۷۷ بود و من تازه سال اول دانشگاه رو داشتم تموم میکردم که شوهر خاله م، آقا محمدرضا، عازم سفر معنوی حج شد و خاله شهین رو برای اینکه تنها نمونه، آورد خونه ما. من و مامان ۱۹ سال اختلاف سنی داریم و خاله شهین که ۳ ۴ سال از مامان بزرگ تره، بدلیل بچه دار نشدن، با محمدرضا یه خانواده دو نفره رو تشکیل میدن. خانواده مامانم رو، سه تا خواهر و دو تا برادر به همراه پدربزرگ و مادربزرگ تشکیل میدن. بغیر از مامان بزرگ و بابابزرگ که دیگه تو این دنیا نیستن، بقیه با سلامتی در حال گذران عمر هستن. ترتیب سنی شون هم خاله شهین، مامان کوکب، خاله شهلا، دایی مسعود و دایی بهنام هستش. منم که به عنوان نوه بزرگ خانواده مادری همیشه در مرکز توجه اعضای خانواده بودم و هستم. خونه بابای من اون زمان و البته تا زمان بازنشستگی، یه خونه ویلایی بزرگ تو یه شهرک سازمانی بود که علاوه بر سه اتاق خواب داخل خونه، یه سوئیت داخل باغ داشت که قبلنا به عنوان اتاق سرایداری استفاده می شد (خارجیا بهش میگفتن بویروم ) و از زمانی که من دبیرستانی شدم، برا اینکه خواهر، برادر و بابا، مامان مزاحم درس خوندن من نشن (بچه درس خون بودم)، اون سوئیت رسما شد محل زندگی من. از اونجایی که از بچگی از جاهای تنگ و تاریک بدم میومده و هنوزم همینطورم، اون موقع تخت خواب عرض ۱۴۰ داشتم و هنوزم که هنوزه شبها تو تاریکی مطلق نمیخوابم و حتما باید یه چراغ کم نوری موقع خوابم روشن باشه. از اونجایی که خاله شهین بچه دار نمی شد و منم نوه اول فامیل بودم، از همون اول ایشون من رو خیلی دوست داشت. البته با اومدن باقی نوه ها، این محبت تقسیم شد اما من هنوز محبت بیشتری دریافت می کردم. خونه خاله شهین هفت تپه بود و محمدرضا هم توسعه نیشکر هفت تپه کار می‌کرد و وضع مالی خوبی هم داشتن. هر وقت خاله شهین میومد اهواز دیدن ما، معمولا شوهرش شبها موقع خواب می رفت خونه خانواده ش و خاله هم می موند پیش ما و چون تخت خواب من بزرگ بود پیش من می خوابید. این موضوع اصلا غیر عادی نبود تا نوروز ۷۷. خیلی مقدمه چینی کردم☺️☺️☺️☺️ ولی فکر کنم دونستن یه سری جزئیات لازم بود. خلاصه اینکه محمدرضا بعنوان کفیل (بجای پدر مرحومش) به همراه مادرش رفت مکه و خاله شهین برای حدود یه ماه موند خونه ما و همونطور که گفتم، شبا موقع خواب میومد تو سوئیت من و رو تخت من می خوابید. شب اولی که پیش هم خوابیدیم اتفاق خاصی نیوفتاد اما صبح که بیدار شدم، صدای آب میومد. یه خرده که ویندوزم بالا اومد متوجه شدم خاله حمامه. جیشم میومد شدید.(مشکل ما پسرا تو اون سن و سال اینه که همیشه آرزو داریم خودمون زودتر از کیرمون بلند شیم😁😁😁) رفتم دم در حموم و از خاله خواستم زودتر بیاد تا خودمو خراب نکنم. بنده خدا هم هول هولکی خودش رو آب کشید و حوله دور خودش پیچید و اومد بیرون و من سریع پریدم داخل مستراح و … وقتی برگشتم بیرون خاله رو دیدم که با یه حوله که از بالای می می هاش تا بالای زانوش رو پوشونده بود، منتظر بود من بیام بیرون و بره ادامه حمامش رو بده. برای چند لحظه میخ شدم روش ولی خاله بدون توجه به من سریع برگشت تو حموم و … خلاصه حمومش که تموم شد خودشو خشک کرد و اومد بیرون و رفت پیش مامان. چون روزای نوروز بود و رفت و آمد داشتیم، اومدنش خیلی خوب بود برا مامان. هم همدمش بود و هم کمکش. خاله شهین از پیشم رفت اما اون سینه بدون مو و صافش و اون پاهای یه خرده پر خوش تراشش همش جلو چشمم بودن. یه جق پر تف مجلسی به یاد اون صحنه زدم و یه دوش گرفتم و رفتم پیش بقیه. شب موقع خواب زودتر رفتم تو رختخواب و در حالی که طاق باز یه طرف تخت دراز کشیده بودم، دستم رو به سمت اونور تخت دراز کرده بودم که خ
Показати повністю ...
15 763
78

sticker.webp

15 554
0

sticker.webp

14 692
0
پسره تو مترو مالیدم! سلام امیدوارم حالتون خوب باشه اسم من یاشاره ۲۱ سالمه ، قدم ۱۸۰، هیکل و قیافم بد نیست ولی سعی میکنم تا جایی که میتونم خوشتیپ بگردم. این خاطره ای که میخوام بگم مال اوایل بهاره و یکی از عجیب ترین اتفاقای زندگیم بود! حدودا ساعت ۹ صبح بود توی مترو بودم تا برم محل کارم و کسایی که رفتن میدونن تو این ساعت سگ صاحبش رو نمیشناسه! وارد مترو شدم و بعد چند تا ایستگاه رسیدیم به ایستگاه اصلی و یه حجم بالایی از مسافرا مثل گله گوسفند ریختن تو قطاره مترو و همه رفتن تو کون همدیگه و کسی حتی تکونم نمیتونه بخوره یه پسر جوون حدودا ۱۷، ۱۸ ساله و قد کوتاه تر از خودم و پوست گندمی روبه سفید جلویه من وایساده بود و محکم کونشو به طرف من فشار میداد و من احساس خاصی نداشتم و با خودم گفتم صد در صد به خاطر شلوغیه متروعه تقریبا ۲ تا ایستگاه بعد یه مقدار خلوت تر شد ، در حدی که میشد تکون بخوری من دیدم همینطوری داره فشار میده و یه تکونای ریزی میخوره با اینکه جلوش خالیه و میتونه یه مقدار بره جلو باز با خودم گفتم شاید حواسش نیست یه خورده رفتم سمت چپ تا جایی که دیگه کونش سمت من نباشه ولی باز کم کم حس کردم ساعدش رو داره میزنه به کیر من و اون موقع فهمیدم این کونش میخاره!!! منم گفتم تا تنور داغه بچسبونم یواش دست کشیدم رو کونش و فشار دادم جوری که قشنگ حس کنه ولی تابلو نشه، چون مترو داشت از اون ازدحام جمعیت در میومد، واقعا کونش نرمممم بود اینم که از خدا خواسته دیدم یهو خیلی واضح کف دستشو گذاشت روی شلوارم و شروع کرد به مالیدن کیرم و اون لحظه خیلی حس عجیبی بهم دست داد، شهوت شدیدددددددد با کمی ترس و استرس تند تند مالید و منم انقدر حشری شده بودم که کیرم ۵ ثانیه ای مثل سنگ سیخ شد و اومد دستش رو بکنه تو شلوارم که یه خورده خودمو دادم عقب اونم نامردی نکرد از روی همون شلوار اسلش شروع کرد به مالیدن کیرم و یه ۱ دقیقه ای مالید منم تا به خودم اومدم دیدم باید ایستگاه قبلی پیاده میشدم و با شلوار اسلش همه فهمیدن که شق کردم😂🤦‍♂️ اما من فقط داشتم به اون لحظه فکر میکردم نوشته: یاشارم
Показати повністю ...
16 981
12
اولین سکسم با پسر عموم سلام من الان ۴۶ سالمه و مفعولم فقط دادم چند بار خواستم فاعل بشم نتونستم اخه کیرم راست نمیشه اگر هم بشه سفت نمیشه اخه مردونگیم کمه به همین خاطر نتونستم ازدواج کنم با خانم ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم فقط با همجنس هستم اولین سکسم تو نوجوانی بود بقولی پردم رو اون موقع زدن من سینه هام بزرگ هستن عکسهام تو پیجم هست از بچه گیم عاشق سوتین بودم اون موقع مثل الان انقدر سایت نبود که بشه راحت خرید کرد داشتم با سوتین دختر عموم بازی میگردم تو حمومشون پسر عمو که حدودا بیست سالش بود مچم رو گرفت اولش هول کردم وقتی کمی ارومم کرد تازه متوجه شدم چند وقته دنبالم بوده رابطه ما اولش با حرف زدن و بغل کردن و ماچ کردن شروع شد اولش خجالت میکشیدم ولی بعدش عاشق بغل مردونش شدم پاهام رو میمالیدسینه هام رو میمالید باهام بازی میکرد در کل پیشش خیلی اروم بودم جلسه سوم دیدم برام شورت و سوتین خریده خیلی خوشم امد قشنگ رو نقطه حساس حس من دست گذاشته بود پیشش تنم می کردم و حس زنونگیم زده بود بالا تو بغلش بودم کیرش رو کاملا حس میکردم کیر خودم اندازه یه هسته خرما بود ولی وقتی کیرش رو دیدم نمیدونم چی شد با تمام وجود بوسش کردم کیرش حدود ۱۷ سانت ولی معمولی بود کلفت نبود از سکس ودخول از عقب برام گفت و لذتی که داره اولش خیلی ترسیده بودم ولی اون با حرف هاش ارومم میکرد نمیدونم چی شد خودم رو زیرش دیدم و کیرش رو دم سوراخم اولش با وازلین و انگشت بازم کرد درد داشتم ولی لذت تجربش برام بیشتر بود اروم اروم کیرش رو هل داد تو تا سرش جا شد از شدت درد خودم رو پرت کردم جلو ولی اون سنگینیش اجازه نداد بتونم فرار کنم باهام عشق بازی میکرد کوشم رو میخورد سینه هام رو میمالید یه دفعه احساس کردم تخماش نزدیک سوراخ کونمه تا ته جا کرده بود گریم گرفته بود ولی اون دست بردار نبود اروم تلمبه میزد تا ارضاع شد یه چند روزی باهام کاری نداش ولی دیگه من اون ادم سابق نبودم عاشق کیرش بودم کون دادن من اول هفته ای یه بار بعدش به دو تا سه بار هم رسید خیلی هوام رو داشت مثل یه دختر باهام برخورد میکرد برام لاک و رژ لب میگرفت اسم دخترونه روم گذاشته بود سحر صدام میکردپنج سال با هم بودیم قشنگ ترین روزها و شبهای عمرم رو با اون گذروندم ولی روزگار ازم گرفتش توی یه تصادف از بین رفت تا چند وقت ادم خودم نبودم همش فکر پسر عموم بودم اون موقع هنرستان میرفتم سال دوم بودم خیلی گوشه کیر شده بودم معلم کارکاه هنرستان باهام خیلی حرف میزد تو حرف هام حسم رو فهمید نفر بعدی زندگیم اون شد کیرش حدود ۱۹ سانت و خیلی کلفت بود این دومین تجربه من بود نمیخواستم اون کیر رو از دست بدم تجربه سکس با کیر کلفت هم برام تازگی داشت سکسش عالی بود و خیلی حرفه ای دوست گی زیاد داشت هم فاعل هم مفعول من گروپ رو اونجا تجربه کردم مجرد بود اهل سکس اویل فقط خودش بود ولی تو سکس های بعدی دوستاشم بودن چون خونش همیشه مکان بود پارتی سکس زیاد میگرفت حدود بین چهار تا نه نفر هم فاعل هم مفعول یه وقت میدیدی سه تا فاعل رو یه مفعول هستن هنوزم دورش شلوغه هنوز با هم رابطه داریم هر چند اون ادم سابق که هر وقت میرفتم خونش حداقل دو تا سه بار اونم طولانی سکس میکرد نیست ولی هنوز کیرش مزه قدیم رو میده عاشقتونم امیدوارم از دستان زندگیم لذت برده باشین نوشته: کامران
Показати повністю ...
15 901
11

sticker.webp

14 288
0
پسر بینا و مرد نابینا سلام به همگی . من گی نیستم ولی وقتی اومدم توی این سایت و بعضی از خاطرات دیگران رو خوندم بفکر افتادم تا خاطره خودمو به اشتراک بزارم . شاید خیلی از دخترها و پسرها توی بچگی یا دوران بلوغ خواسته یا ناخواسته سکس رو تجربه کردن ولی خب کسی روش نمیشه که برای آشناهای خودش تعریف کنه . خب بریم سر اصل موضوع . اون موقع که این اتفاق افتاد 16 سالم بود و خونمون توی کوچه پس کوچه های خیابان مولوی بود، خونمون کوچک بود و گوشه حیاط کوچکمون یه حمام بود که زمستونها بخاطر سرما نمیشد ازش استفاده کرد و برای حمام کردن به حمام عمومی و نمره محلمون میرفتیم. توی محلمون هم یه فرد نابینا بود که بهش عباس کور می گفتند حدود 36 یا 37 سالش بود و ازدواج نکرده بود ( شاید بخاطر نابیناییش ) . برو بچه های محل میگفتن همین عباس کور نوجوانها رو میبره خونشون یا توی حموم محل میکنتشون البته هیچکس گردن نمی گرفت که با عباس کور حتی تنها مونده باشه همه اونهایی که تعریف میکردن میگفتن عباس کور کون دیگران میزاره خلاصه این ذهنیت رو ازش داشتم . یبار که داشتم میرفتم حموم نمره محل تو راه دیدم عباس کور هم ساکش دستش و با دست دیگش عصا زنان میرفت لعنتی با اینکه کور بود ولی اکثر اهالی محل رو از صداشون و حتی صدای پاهاشون می شناخت ، آمدم از کنارش رد بشم و برم که یکی از بچه های محل رو اسمشو آورد و گفت فلانی هستی ؟؟؟ گفتم نه من پیمان هستم پرسید کجا میری ؟؟ گفتم میرم حموم یهو با صدایی مظلومانه تر از قبل گفت خیر ببینی دست منم بگیر تا با هم بریم … منم دارم میرم حموم اگه کمکم کنی ممنونت میشم و دعات میکنم و… راستش هم دلم سوخت براش و خواستم کمکش کنم و هم اینکه راستش اون حرفهایی که دربارش شنیده بودم یه لحظه توی سرم حرقه زد البته دوست نداشتم با اون یا با هر کس دیگه ای حموم کنم راستش خودتون بهتر میدونید توی اون سن یکی از جاهایی که میشه حسابی خودارضایی کرد حمومه ولی فک کردم چیزهایی که در مورد عباس کور شنیدم جالبتر از خود ارضایی باشه و خلاصه توی همین افکار بودم که رسیدیم جلو حموم محل محض تعارف بهش گفتم خب عباس آقا رسیدیم برات نمره بگیرم یا خودت میگیری و میری تو ؟؟ گفت خیر ببینی پیمان جون من که چش و چال ندارم اجازه بده با هم بریم و کمکم کن خدا خیرت بده منم ته دلم یه استرس خاصی داشتم و گفتم باشه چشم و نگاه کردم و دیدم در یکی از نمره ها بازه و تازه تمیز شده رفتیم تو جوری رفتار میکرد که آدم دلش میسوخت براش و هیچ حرکت مشکوکی نداشت که آدم بهش شک کنه جوری رفتارش عادی بود که فک کردم بچه های محل الکی میگن که این آدم کون کنه خلاصه اول به اون کمک کردم تا لباسهاشو در آورد و بعدخودم لخت شدم و دوش گرفتیم و گفت بی زحمت بدنمو بشور پشتشو که لیف میزدم متوجه شدم که بدجوری شق کرده سعی میکرد شق بودن کیرش معلوم نشه اما کاملا مشخص بود راستش یه حس خاصی بهم دست میداد و بقولی ته دلم قنج میرفت بعد گفت حالا تو بشین من پشتتو لیف بزنم و شروع کرد با یه دستش لیف میزد و با دست دیگش محکم منو به بغل خودش فشار میداد و کمی بعد حس کردم داره کیرشو به کمرم میماله راستش دیگه ترسیدم خواستم بلند شم که گفت بزا حسابی بشووووووررمت … تا بخودم بیام دیدم شورت جفتمون در آمده و داره همه بدنمو توی بغلش فشار میده و درازم کرد روی سکوی حموم خودش هم افتاد روم با یه حرکت کیرشو انداخت لای پاهام و تند تند منو میبوسید و قربون صدقهام میرفت منم نه خیلی جدی ولی بهش میگفتم عباس آقا بلند شو داری چکار میکنی ؟؟؟ اونم بی توجه به حرفهای من فقط میگفت جووون قربونت برررم من الهی چه جیگری هستی و از این حرفها بعد کورمال کورمال دستشو دراز کرد و از توی کیسه اش وازلین و یه تکه آب نبات برداشت . آب نبات رو انداخت دهنش و وازلینو با انگشتش برد وسط پاهام لای کونم میمالید و بعد با انگشتش وازلینو برد توی سوراخم راستش هم کنجکاو بودم که حالا چی میشه هم استرس داشتم و ترس و از طرفی هم تحریک شده بودم و … زیرم هم که جای نرمی نبود و اونم سنگین گفتم بذار بلند شم استخونام شکست بازم قربون صدقه ام رفت و گفت آره راست میگی ببخشید حواسم نبود بلند شو دستاتو تکیه بده به دیوار و… منم انجام دادم و کونمو دادم عقب تر اونم پشتم آماده بود دوباره وازلین مالید و کیر خودشم چرب کرد و ناقلا آب نباتی که توی دهنش انداخته بود بی جهت نبود حسابی آب دهنشو لیز و زیاد کرده بود و کمی از آب دهن لیزشو به کیرش زد تا مخلوطش با وازلین حسابی لیز بشه و سر کیرشو میزون کرد روی سوراخم و سرشو بهم فرو کرد که جیغم رفت هوا ، چشمام اشک آلود شد و اونجام سوخت فوری کشید بیرون و محکم بغلم کرد و گفت نترس چیزی نیست چیزی نیست … نترررس بازم با انگشتش توی سوراخم کرد و بعد دو انگشتشو فرو کرد و کمی که ماهیچه های سوراخم باز شد دوباره ازم خواست کونمو
Показати повністю ...
14 247
13
بدم عقب و دوباره ولی اینبار یواشتر بهم فرو کرد بازم درد داشت اما کمتر از قبل و یواش یواش بقیه کیرشو فرو کرد تا اون بیخ راستش منم داشتم دیگه لذت میبردم احتمالا خیلی ها کون دادنو تجربه کردن و اونایی که با خودشون صادق هستن میدونن چی میگم میخوام بگم با اینکه گی نیستم کونی نیستم مفعول نیستم و همون یبار برام اتفاق افتاد ولی همون یبار حس خوبی بهم دست داد بعدش آروم آروم تلمبه میزد و با کیرم بازی میکرد چند دقیقه اینکارو کرد که یهو آبم امد واااای اون لحظه چه حس خوبی بهم دست داد وقتی آبم اومد و آبم ریخت توی دستش انگار کار پیروزمندانه ای انجام داده بیشتر از قبل و محکمتر میگفت : جوووون قرررربووونت برم من . از این حرفها بعد چند لحظه دوباره شروع کرد به تلمبه زدن و محکمتر از قبل بهم میکوبید تا اینکه یهو محکمتر از قبل بغلم کرد و یهو از تو داغ شدم آبشو خالی کرد توم و بعد شل شد و چند لحظه بعد کشید ازم بیرون و گفت بذار بشینم . بعد هم دیگه خودمونو شستیم و آمدیم بیرون وقت امدیم توی خیابون گفت پیمان جان ممنونم ازت تو میخوای بری برو من خودم راهو بلدم اما گه هر وقت خواستی بیا پیشم خوشحال میشم منم گفتم تا کسی منو با این عباس کور ندیده برم و خداحافظی کردم رفتم خونه . امیدوارم از این اتفاق خوشتون بیاد اما اینم بگم داستانهایی رو توی این سایت خوندم و دیدم یه عده اصلا انگار به قصد فحش دادن میان تو این سایت برا همین میگم : خاطره منو که خوندید اگه انتقادی دارید لطفا بنویسید اما اگه کسی فحش بده این فحش برمیگرده به خودش دیگه خود دانید. شاد باشید . مخلص شما پیمان نوشته: پیمان
Показати повністю ...
15 366
13

sticker.webp

14 055
0

sticker.webp

16 331
0
سکس یهویی با خواهر زنم رها با سلام خدمت دوستان شهوانی با عرض پوزش و احترام از اسم مستعار استفاده میکنم بنده علیرضا هستم و خواهر زنم رها من توی روستا زندگی میکنم اطراف شیراز چند روز پیش برای انجام کاری به شیراز رفتم صبح زود طبق روال گذشته خانمم مقداری چی بهم داد و گفت سر راه بده به خواهرم رها وقتی رفتم رسیدم ساعت ۸ بود زنگ زدم رها درو باز کرد وسایل گذاشتم داخل و با کلی اصرار رفتم داخل رها دو تا بچه داره که خواب بودن ازش پرسیدم که شوهرت کجاست گفت رفته روستا سر باغ چای وصبحانه آورد بهش گفتم من خوردم ولی چایی می‌خورم رها مغازه لباس فروشی داره بهش گفتم عجله دارم میخوام برم که بهم گفت وایسا با هم بریم مغازه من چند تا لباس بدم ببر رها گفت لباس عوض کنم بریم مانتو رو از داخل کمد برداشت رفت توی اتاق که عوض کنه توی همون اتاق پسرش خواب بود یه باره دیدم که برگشت رفت داخل آشپزخونه و اومد توی سالن چند متر اونطرف تر از من پیراهنش در آورد یه تیشرت مشکي تنش بود مانتو کرد تنش بهش گفتم خداروشکر خونه شما دوبلکس چند تا اتاق دارید چرا اینجا در اومد بهم گفت یعنی اینقدر حولی گفتم منم بهش گفتم حول نیستم خیلی هاتم همینجور که حرف میزدم یه مرتبه شلوار کشید پایین بهم گفت و دلا و پشت کرد سمتم بهم گفت که تو حریف این نیستی منم اصلان این انتظار نداشتم برگشتم بهش گفتم خجالت نمی‌کشی این چه کاری بهم گفت کم آوردی گفتم من نه برگشت بهم گفت ولی اون آورد منم بهش گفتم اونم کم نمیاره ولی زشته نکن که بهم گفت دوماه سکس نداشتیم منظورش با شوهرش بود وقتی داشتی چایی میخوردی لاپات دیدم که شق کرده بودی پاشو فقط همین امروز منم که یه بدن مثل بلور جلوم کیرم داشت شلوارم پاره می‌کرد گفتم باشه بریم توی اتاق گفت بریم طبقه بالا مستاجر نیست خالی رفتیم یه قالی توی یکی از اتاق‌هابود شروع کردیم به لب گرفتن خوابوندمش زمین سینه‌اش می‌خوردم کیرم گذاشتم دم سوراخ کسش فشار دادم داخل شروع کردم به تلمبه زدن انگار نه انگار که دو تا بچه آورده همچینی حشری بودم خیلی خشن میکردم ولی اون توی اوج حشری بهم گفت مگه کیرت چند سانت یواش دردم گرفت بهش گفتم دیدی تو نميتونی این شکست بدی بلایی سرش آوردم که آب لا پاش برداشته بود یه ده دقیقه کردمش که ارضا شد وقتی ارضا شد یه صدای بلندی داد که اگر توی فضای باز بود صد متر اونطرف صداش میومد بعد که ارضا شد بهش گفتم زودی باش حالا نوبت توه گفت وایسا بلند شد گفت بس پشیمون شد وایساد گریه کردن گفتم یعنی چی من تا آبم نیاد دست بردار نیستم خلاصه خوابید و پشتش کرد سمتم بهش گفتم می‌خوای از عقب بکنم گفت نه تو کسم پاره کردی چطور میتونم تحمل کنم این کیره به این بلندی زانو زد کردم توی کسش شروع کردم به تلمبه زدن دوباره حشری شد یعنی کیرم که میرفت تو رحمش احساس می‌کردم بعد از چند دقیقه دیگه داشت آبم میومد که هردو باهم ارضا شدیم من کیرم ۲۰ سانت ۳۸ سالم و رها خانم ۳ سال از من بزرگتر ولی الان که دارم این داستان می نویسم دو روز گذشته اینقدر پشیمون هستم ولی مثل اینکه رها خانم پشیمون نیست چون که چند مرتبه زنگ خواهرش زده و همش احوال من میپرسه با تشکر فراوان از همه دوستان شهوانی نوشته: علیرضا
Показати повністю ...
16 264
116
ز می کردم و کل چشمم به سوراخ کونش بود یکم نور ضعیف بود ولی نور آشپزخانه و بقیه جاها و نور تلویزیون باعث میشد بتونم ببینم نزدیکتر شدم انگشتای شستم رو به سمت درز باسن خواهرم هل دادم نوک انگشتام تا یک سانتی سوراخ کونش می رفت و بر می گشت لپای کونش رو بهم فشار می دادم و از هم دورشون می کردم ناله ریزی از دهانش بیرون اومد لبای خشک و اویزونش رو دیدم نا خوداگاه لمبه هاش باز کردم یه دونه مو نداشت قهوه ای بود و ترک های زیاد داشت معلوم بود کون زیاد داده بهش نزدیک شدم سرمو لای درز کونش کردم و زبونمو هل دادم تو سوراخ کونش یکم بو و طعم کون میداد ولی حشری بدون اجازه فکر نمی داد بهم اههعععع زینب بود ناله کرد دیگه طاقت نیاوردم روی‌رونش نشستم روغن رو سوراخش ریختم و کیرم گذاشتم رو سوراخش زینب دستش رو اورد عقب و پسم میزد فهمید نمیتونه با دو دست یهو سرش برگردوند و با حالت ملتمسانه گفت رضا نه ولی این باعث شد بیشتر حشری بشم با یه دستم دو دستش رو رو کمرش جمع کردم با دست دیگم با هر زور و زحمتی بود کیرم هل دادم تو کونش کوره آتیش بود زینب رضا نه رضاااااا من خودت حشریم کردی زینب گوه خوردم رضا دارم میمیرم از درد تورخدا ولی من دیگه تا ته هلش دادم و روش خوابیدم ادامه دارد نوشته: ناپلئون
Показати повністю ...
16 753
48
و در اومد بعد دراز کشیدم من زیاد وارد نبودم ولی ناصر خیلی وارد بود زیر شکمم یه بالش گذاشت هم کونم اومد بالا تر که راحت و با قدرت تلمبه بزنه هم اینکه لا کونم باز ترشد با اینکه ابم اومده بود ولی همینکه کیرش رو با تف و روغن بین لمبه های کونم گذاشت و گفت نقش مریم یا زینب رو بازی کن کیرم شروع کرد به شق شدن گفتم من زینبم کیرش رو سوراخم گذاشت داغیش حس می کردم و کم کم با حوصله فشار داد و سرش رفت تو کونم کلی همونجا گذاشت بمونه و همش اسم زینب میاورد یهو بی مقدمه هل داد و بیشترش وارد کونم شد همش می گفت تحمل کن اگه دردت گرفت بعد بهترین حال دنیارو می کنی سرش رو دراورد و کلی روغن ریخت تو سوراخم دوباره سرش هل داد راحت تر رفت ولی بازم کلی درد داشتم ولی دوست داشتم کون دادن تجربه کنم حتی یه بارم شده دوباره درآورد وو لی جای روغن تف چسبناکی کرد تو کونم آب قندی که بعدا فهمیدم دلیلش این بود کون خاره بگیرم و برا همیشه کونیش بشم اینبار کله کیرش که رفت کل کیرش رو فرو کرد وکامل روم خوابید دستش اورد کیرم گرفت شروع به نبض زدن کرد و شق شق شد کامل روم خوابید یکم مالید برام لذت و حس عجیبی بود ناصر تو گوشم گفت ازم خواهش کن بکنمت من…ناصر تورو خدا منو بکن ناصر…با ناز بگو عزیزم میشه منو بکنی ناصر…بگو هم منو بکن هم ابجی زینبمو بگو هردومون رو کونی کن منم حس پر شدن کونم با کیر گرما و درد کونم و مالیده شدن کیرم مسخم کرده بود خودم حرفی زدم که باعث شد ناصر دیگه نتونه طاقت بیاره عزیزم منو جلو چشم خواهرم بکن جلوی چشمای مامانم منو بکن جرم بد کلفتی و شهوتش چند برابر شد جوری که نالمو درآورد بعد یک دقیقه با ضربه های تند و پی در پی همه ابش رو تو کونم ریخت ضربه های کیرش رو حس میکردم که ابش خالی میشه و ناله میکردم با هر ضربه همونجور که کیرش تو کونم بود برام جق زد و آبم مثل شلنگ آب بیرون میریخت تکون نخورد تا کیرش خودش در اومد جوری که منو کرد انقد خوب بود که تا دفعه بعد که بیاد همش داشتم به یاد کیرش جق میزدم دو روز بعد موقع ناصر اومد خونمون بعد ناهار و رفتن مامانم و زینب ناصر شرت و سوتین زینب رو بهم داد که بپوشم کیرم شق شق بود جا نمیشد تو شرت زینب یه فیلم پورن آورد ده برابر همیشه پیش ابم ریخته بود تو شرتم همش خودمو جای زنه تصور می کردم بعد رفتم توی توالت کونم خالی کردم گفتم مگه تو نمیخوای خالی کنی گفت آره بیا اول بکنمت بعدا توی تمام مدت یادم نمیاد کیرم خوابیده باشه مثل فیلم پورن نشستم و جوری براش ساک زدم که همش قربون صدقم می رفت رفتیم اتاق خواب مادرم رو لبه تخت خوابیدم دستام گرفت گفت لبه های کونت باز کن کیرش رو سوراخم گذاشت و اروم تا ته انداخت توی کونم موقع کامل تو کونم بود گفت دوست داری کیرمو من…اره …زینبم دوس‌ داره من…اره مادرتم دوست داره… من…اره بار اولی بود اسم مامان آورد شروع کرد تلمبه زدن تند تند میزد درد و سوزش و لذت قاطی شده بود گاهی جلو میرفتم و گاهی خودم میدادم عقب اسم مامانم میگفت اسم خواهرم میگفت و محکم تر تلمبه می زد کیه زیر کیرم کونی بیغیرت من…زینبه کونیته جندته تو بکنمونی اربابمونی ما کونیتیم آقا ناصر انقدر حشری شد که من از درد رو به جلو حرکت کردم ولی نتونستم زیاد از دستش در برم وسط تخت بودم با ضربه هاش کونم و کل بدنم بالا و پایین می شد بدون دست زدن به کیرم با فشار بدنم به کیرم و به تخت آبم ریخت ناصر هم با انقباضهای من بیشتر حشری شد و تلمبه هاش بیشتر کرد پشت هم میگفت زینب کونیه من مامانت جندمه کونی بیغیرت با صدا و ناله زیاد همه آبش تو کونم خالی کرد بعد اون چند بار دیگه به بهانه های مختلف دیگه بهم کون نداد و منم اصرار نمیکردم بعد پنج شش ماه ناصر هفته ای دو تا سه بار کونمو میگایید همیشه باید لباسای زینب و تنم می کردم گاهی که کمتر حشری بود و دوس‌داشتم وحشی تر بکنه منو فیلم زینب رو از رو کامپیوتر یا گوشی براش پخش میکردم ناصر دیگه برای کردن زینب اصراری بهم نکرد و هفته ای دو هفته ای یبار کونمو می کرد سال آخر و ماههای آخر که فهمید خونمون میخواد جابجا بشه و ما داشتیم می رفتیم تهران یبار که زیرش خوابیده بودم گفت دوست داری فیلم کون دادن ابجیت ببینی؟ گفتم اره گفت دوست داری مخش بزنم بکنمش فیلمش بیارم ببینی گفتم اره یهو گوشیش دراورد گفت الان خیلی وقته دارم ابجیتو می کنم و عکس و فیلم هاش رو نشونم میداد زینب تو همشون یه جوری بود که صورتش معلوم نبود ولی از اتاق میشد فهمید اتاق ناصر بود کیرم مثل یه وزنه بالا پایین میشد دوست داری بکنیش؟ من…اره من…ناصر جون رضا بیا بکن اذیت نکن گوشیو ازش گرفتم و همه عکس و فیلم هارو گرفتم ازش ریختم تو همون فولدر پیش بقیه حسابی بهش کون دادم دراز کشید و مث قدیم حوصله و انرژی نمیذاشت رو کیرش نشستم ناصر اینبار میخوام فک کنم که زهرا رو کیرم نشسته من… باشه
Показати повністю ...
15 111
58
مامان زهراست انقدر جلو عقب کردم که آبش اومد و همش تو کونم خالی شد بعد با فیلمای زینب جق زدم ما از اون محله رفتیم ۴ سال بعد خواهرم با پسر خالم سعید ازدواج کرد همونی که بار اول زینب کرده بود و فیلم گرفته بود ازش بعد یک سال طلاق گرفتن دلیلشم پسر خاله ی دزد و معتادم بود بعد چند ماه که زینب توی خونمون بود وقت هایی که خودم و خودش بودیم مخصوصا آخر هفته ها که بابا و مامان میرفتن روستا زینب لباسای خیلی بازی جلوی من میپوشید با اینکه دوست دختر داشتم ولی هنوز فکر و ذهنم درگیر قدیم و فانتزیهای قدیم بود از طرفی بعد از اون اتفاقات همیشه با دوست دخترام از نفر سوم صحبت می کردم گرچه جرات نداشتیم گروپ کنیم ولی در حد حرف خیلی جلو می رفتیم و حتی گاهی از حضور برادر دوست دخترم و یا خواهر من تو سکس حرف می زدیم حالا خواهرم خونه بود و چهارشنبه شب زینب فیلم عاشقانه ای آورد به اسم بی وفا رو صحنه های سکسی فیلم بی اختیار کیرم شق شد و حضور زینب بیشتر باعث شق شدن کیرم بود شاید اگر تنها میدیم اینجوری نمی شد زینب بعد فیلم یه تاپ و یه دامن تا بالای زانو پوشید رون تپل و سفیدش تا میرفت اشپزخونه و اینور اونور کامل معلوم بود نگاهش کردم هیچی نگفتم ولی خودش گفت چیه مگه تا حالا یه لیدی سکسی ندیدی با خنده و عشوه کیرم شق شق بود لیدی سکسی چقدرم خودت تحویل میگیری؟ اومد کنارم نشست یه لبخند زد گفت مگه نیستم عزیزم خودش لوس کرد و چلوند تو بغلم گاهی ایکار میکرد ولی اینبار کسی خونه نبود بعد چند دقیقه رفت و زمین دراز کشید گفت رضا لطفا ماساژم بده خیلی خستس بدنم خواستم چراغ روشن کنم گفت نمیخواد چراغ روشن کنی فقط برو فلان روغن از فلان جا بیار با اون بمالم یه جوری ناز عشوه رو بمالمش بود که گفتم باید همین الان جرش بدم شروع کردم برای اولین بار لمس کردن بدن خواهرم زیر تاپ اسپرتش تا دامنش رو چرب کردم خودش گفت صبر کن تاپش درآورد و بعد دستاش گذاشت رو و زیر سرش که یوری بود انگار می خواست صورتش معلوم نباشه شروع کردم مالیدن و ریختن روغن از گردن تا بالای باسنش رو چرب میکردم ولی جرات نمی کرد اینور اونور برم تا اینکه خودش گفت انقد بسیجی بازی در نیار رو باسنم بشین و اطراف کمر و پهلو هام بمال رو کون نرمش نشستم دوست داشتم همونجور بغلش می کردم مطمنم چند دقیقه نمی شد بدون اینکه تکونش بدم همه ابم میاد دستم تا کناره های سینش می بردم و ببعد می کشیدم تا زیر بغلش و گردنش اینجوری از رو کونش بلند میشدم و با خم شدن کیرمو برا یک ثانیه می مالوندم به باسن زینب چندبار اینکار کردم که زینب به بهونه که یه چیزی زیر شکمش خودشو باسنش داد عقب و یکم لفتش داد و بعد دراز کشید منم اون بار کیرم درآورده بودم و هر چند بار که پهلو و کنار سینش رو می مالوندم و کیرمو یه تماسی به کونش میدادم پیشابم رو به کیرم میمالوندم همین باعث شد زینب با درز کونش قشنگ کیرمو حس کنه ولی هیچی نگفت و فوری پشتش گفت تی شرت دربیار روغنی نشه شلوارکتم اگه زیرش چیز ی پوشیدی درش بیار و یه داستان کوص شعر که دوستش همینکار کرد و لباساش در نیاورد و کلی چرب شد رو گفت منم دو دل بودم چون که بر میگشت کیرم معلوم بود وولی تو دلم گفتم به درک بزار برم حلو و همین امشب بکنمش بعد گفتم نه اگه همیشه بمالمش بهتره یا یبار بکنمش خلاصه گفتم اروم میرم جلو فعلا خودش گفته در بیار لباسام در اوردم کیرمم از شرتم بیرون انداختم یکم پایین تر از کونش نشستن و هر بار خم می شدم پهلو و گردن شونش رو بمالونم کیرم رو مینداختم رو شکاف کونش یه بارش گفتم لامصب ببین تو چ وضعیتی هستی فقط توش نکردی باز گفتم شایدم حشری شده ولی اینجوری بعدا شاید بزاره دوباره بمالونمش ولی اونجوری دیگه حتی تو خونه هم باهام تنها نمیشه زینب گفت میشه رونو پاهامم بمالی از پایین شروع کردم مالیدن رسیدم تا روی رونش ولی دست به دامنش نزدم گفتم برم بالاتر گفت اره هرجاش می تونی با روغن چرب کنی رو بمال برام صداش یه لرزش و خمار بودن توش بود دامنش رو بلند کردم که بندازم رو باسنش چرب نشه بهشم گفتم نزدیک شدم ببینم می تونم کونش ببینم دامنش رو هر چقدر تونستم دادم بالا و بردم رو به جلو که خودشم پایین دامنش که زیر رونش بود رو کامل کشید تا زیر شکمش دامنش انداخته بود بالای کش دامنش روی شکمش و من از پهلو که نگاه کردم خط شورت ندیدم تازه فهمیدم که چرا چیزی نمی بینم زیر دامنش من دنبال شرتش بودم و کونش نمی دیدم دیگه حشری بودن توان برای فکر کردن برام نذاشت منم شرتش انداختم رو کمرش حالا باسن سفید گرد و نرم خواهرم روبروم بود نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر همه چربی رو ریختم روی دولپ و یکمیش رو رو شکاف کونش بازم اعتراضی نبود ندیدم دستام رو گذاشتم زیر لپای کونش و روبه بالا و بیرون حرکت دورانی انجام می دادم تا روغن حسابی پخش بشه به همین بهونه لای باسنش با
Показати повністю ...
15 421
48
رسش خوبه و باهم درس میخونیم هر روز خونمون بود من و زینب یک سال و خورده ای تفاوت سنیمون بود کوچک تر ازم بود بعد ده پونزده روز ناصر شروع کرد به جق زدن با لباس های زینب و هیچ کاری بلد نبود که بتونه با یه دختر ارتباط بگیره منم بلد نبودم ولی حسابی با لباس های زیر زینب جق می زد گاهیم ابش می ریخت روشون و من بعدش میرفتم و شورت و سوتین زینب رو می شستم کم کم جوری شد که وقتی شرتش می بردم حمام با بوی اب ناصر که بوی تندی هم داشت و تصور اینکه توسط ناصر کرده می شد جق می زدم نمیدونستم به این میگن اب بیغیرتی مث همیشه نبود فشار و شهوتش هزار برابر بود اونم تو اون سن که آدم خالی خالی روزی چند بار میتونه جق بزنه انقد بی غیرت شده بودم که موقعی ناصر شرتش بر می داشت کیرم شق می شد بعد یک ماه ناصر وقتی که داشت جق می زد و به منم میگفت تو هم در بیار جق بزن تو هم به خواهر مریم من فک کن بعد گوشیش داد دستم چندتا عکس نشونم داد گفت یواشکی گرفته به گرد کون زینب نمی رسید انقد لاغر مردنی بود ولی بهونه خوبی بود که کیر شقمو توجیه کنم و باهم جق بزنیم دوس داشتم کیرش ببینم کیر سفیدی داشت نسبت به مال من کوتاه و کلفت بود چند روز بعد گفت بیا نزدیک هم جق بزنیم و فیلم و عکسایی که تو کامپیوتر بود رو با هم میدیدم اونایی ک ب زور دان کرده بودم ابش رو که رو شرت زینب ریخت گفت بگیر تو هم ابت بریز رو شرتش خیلی حال میده واقعا لذت داشت گرچه من بعد رفتن ناصر قبلا تا جق می زدم همیکار میکردم یه مدت به همین منوال گذشت یه روز بعد رفتن مادرم و زینب رفتیم توی اتاق برای اولین بار لخت کامل شد شرت زینب آورد به منم گفت لخت شو بعد اینکه جلو کامپیوتر داشتیم کیرامون میمالوندیم دستش اورد کیرمو گرفت و شروع به مالیدن کرد سرش خم کرد نزیک کیرم تف انداخت روش و تند و محکم مالیدش آبم اومد ولی ناصر همینجور داشت میمالید خیلی لذت داشت ناصر گفت حالا نوبت تویه کیرش که تو دست گرفتم یه گرمی خاصی داشت دراز کشید گفت تف بزن مث من منم سرمو خم کردم چندتا تف کردم و بعد با دو دستم کیرش میمالوندم تنش گرفتم و سرش به کف دستم می مالوندم گفت بسه بزار دوباره مال تو رو بمالم کیرمو تو دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد پاشوو بریم روی تخت منم بی هیچ حرفی رفتیم روی تخت زینب دراز کشیدم و گذاشتم ناصر برام بماله شرت زینب گذاشت رو صورتم گفت بو کن فک کن زینب یا مریم برات دارن جق می زنن داشتم لذت میبردم اه و نالم در اومده بود ناصر…زینب بهتر برات میماله یا مریم کدومش جنده تره حس کردم جنس دستای ناصر فرق کرد گرم و نرم تر شد نیگا کردم ناصر کیرمو تو دهنش کرده بود انقدر اروم و با دقت کیرمو می خورد که باورم نمی شد ساک زدن همچین لذتی داشته باشه داشت ابم میومد که وایساد گفت حالا تو بخور دیگه برام مهم نبود دوست داشتم امتحان کنم از اونورم دوست داشتم بازم برام بخوره شروع کردم به خوردن کیرش بهم گفت فقط سرش رو لیس بزن و میک بزن اگه همه کیرمو خواستی بخوری فقط آروم اینکار کن که دندون بهش نخوره شاید چون من یک بار آبم اومده بود و کلی قبلش مالیده بودم هر دلیلی داشت ناصر حالت نشسته و دراز کشیده جوری که دستش به سرم می رسید نشست من حالت داگی شدم اول یکم کله کیرش رو زبون زدم و چندبار میک زدم بعد مث فیلما دو دستم گذاشتم روی روناش و همه کیرش رو فرو کردم تو دهنم اروم بالا پایین می کردم ناصر فشار دستاش رو سرم بیشتر کرد و همه ابش ریخت دهنم دهنم و پر شد و بقیش ریخت روی کیرش و خودش رفتم توالت تف کردم ولی یکیمیش مزه کردم که بفهمم چه مزه ای داره چرا انقد با اشتیاق می خورن مسواک زدم برگشتم به شکم دراز کشید گفت من ساک خوشم نمیاد دوست ندارم اب بریزه دهنم بیالاپایی بکن نفهمیدم منظورش چیه خودش دراز کشید و گفت کیرت رو مث فیلما فرو کن بین رونام و لپای کونم فقط تو سوراخم نکن کون سفید و بی موی ناصر جوری حشریم کرد که خودمم تمایلم به لاپا کردنش بیشتر شد به یک دقیقه نکشید که ابمو اورد و همونجور روش دراز کشیده بودم و ابم روی رونش و تخت ریخت دیگه هر دو سه روزی یکبار لاپایی همدیگه رو میکردیم و گاهیم به اصرار ناصر با ساک زدن آبش میاوردم برا من هر دو عالی بود هم وقتی کیرش زیر خایم و رو سوراخم می کشید هم وقتی براش می خوردم تا اینکه ناصر گفت بیا توالت یه چیزی یادت بدم با شلنگ کونش خالی کرد منم مث خودش هرکاری کرد انجام دادم به پشت درازم کرد و خودش رو کیرم نشست ناصر… زینب رو کیرت نشسته زینب و مریم رو کیرت دعوا کردن ولی زینب برنده شد ناصر…کی رو کیرته؟ ابجی زینبم ناصر…کون خواهرت دوست داری؟ من…اره جووون مرسی داداشی که کونمو می کنی داداشی خواهر کونیتو بکن خواهر جندتو بکن اوففف چه کیری دارای داداش کاش مامان می دید چطوری داری منو می کنی ابم اومد همه ابمم ریخت توی کونش یکم موند تا کیرم کوچیک شد
Показати повністю ...
14 887
58

sticker.webp

15 395
0
فیلم لو رفته خواهرم (۱) تو مدرسه پیش بچه ها بودم هنوز نت و این چیزا انقدر تو دسترس نبود کلیپا با سی دی و بلوتوث جابجا می شد همه هم گوشی نداشتن هموناییم ک داشتن مدرسه که میاوردن قایمکی میاوردن فیلم رو تو گوش ناصر دیدم که همون اول با همون کیفیت داغونش یه چیزاییشم توجهم جلب کرد قلبم شروع کرد به تپیدن همراهش کیرمم شق شد یعنی زینب بود؟؟ قالی خودمون بود پتوی خودمون بود لباس زینب بود از همه بدتر اتاق من و زینب بود میز و تخت دوطبقه ک معلوم نبود ولی پایه هاش تو فیلم مشخص بود فرداش به بهونه گرفتن چنتا عکس هرجور شده گوشی از ناصر گرفتم بردم انداختم رو کامپیوتر نمیدونستم میخوام با زینب چیکار کنم این پسره کی بود که داشت خواهرم میکرد زینب چادری ما چرا اینقدر حشری بود اصن کی اینقدر بزرگ شد که سکس کنه کی دوس‌پسر گرفت قبل اومدن زینب کیر سیخ شدمو با جق خوابوندم و طبق معمول با عذاب وجدان جق و حالا هم برا جق زدن هم اینکه رو فیلم کون دادن خواهرم جق زدم روز شب کردم شب دیر خوابیدم آخرای شب سرمو بر گردوندم از بالا داشتم نیگاش میکردم که دمرو خوابیده بود کم کم حواسم رفت به کونش لپای کونش نظرمو جلب خودش کرده بود شلوار نخی که رفته بود تو چاک کونش توی نور کم چراغ مطالعه پیدا بود مچ پاهاش سفید و بی مو و کپلی بود کونش گرد و قلمبه ناخودآگاه کیرم شق شد روشکم خوابیدن خودمم باعث شد بیشتر و بیشتر حشری بشم پاشدم آروم اومدم پایین یکم نیگاه کونش کردم با گوشی ناصر چندتا عکس از کونش گرفتم کیرم دراوردم و از زاویه ای که کیرم و کونش تو یه راستا بود عکس گرفتم و کیرمو می مالیدم انقدر حشری شده بودم خم شدم و بو میکشیدم یه لحظه گفتم روش دراز بکشم اگه حرفی زد فیلم رو نشونش میدم که حرفی نزنه ولی ترسیدم و بیخیال شدم اروم دستم رو کونش گذاشتم و به همه جای کون و رونش مالیدم کیرم مثل چوب سفت شده بود و نبض میزد رفتم سراغ فیلم که رو کامپیوتر بود با گوشی عکساش نگاه میکردم و با کامپیوتر فیلم کون دادنش پیش ابم انقد جمع شده بود که نیازی به تف نبود برا جق زدن مانیتور رو یه وری کردم و با آب پیشابم شروع کردم مالیدن کیرم یکم مالیدم کیرمو این بار با دقت بیشتری به کون خواهرم نگاه میکردم دوست داشتم خودم جای کسی بودم که میکردش کیر توی فیلم بزرگ بود ولی راحت تو کون زینب جا شد معلوم بار اولش نیست با فشار کله کیرم آبم چنان پاشید که حجمش برام قابل باور نبود شرتم خیس خیس شد عکسای که شب گرفتم رو انداخت روی کامپیوتر فردا گوشی دادم به ناصر از فردا کار هر روزم جق زدن شده بود داستانای سکسی و تصورات سکسی همه پسرای فامیل و همسایه رو بکن زینب می دونستم عکس و فیلم های زینب و داستانا فیلم های پورن همه رو توی یه پوشه قایم کرده بودم و هیدن بود ده پونزده روز بعد‌ از دادن گوشی به ناصر ناصر بعد از مدرسه باهام تا سر کوچه اومد هم محله ای بودیم ولی معمولا انقدر گشنه بودیم بعد مدرسه که هیشکی یه قدم اضافی با کس دیگه بر نمی داشت یه تعارف الکی کردم مث همیشه ناصر با کمال پررویی گرفت تعارفم رو و با هم اومد که بیاد خونه ناهار رو کشیده بودن و مامانم(زهرا) منتظر بود که ما برسیم و زینب رو با ماشین ببره مدرسه برا ناصرم ناهار کشید یکمم چشم غره رفت و بهم گفت چرا نگفتی دوست و مهمون داری که یچی درس حسابی آماده کنم خلاصه بعد رفتن زینب و مامانم رفتیم تو اتاق با کامپیوترم بازی کردن اون روز تموم شد فردا ناصر سر کلاس در گوشم گفت کونت میخاره یا واقعا اسکلی با تعجب نگاش کردم اسکل باباته چشاش دوتا کرد گفت چرا عکس کیرت و کون خواهرت پاک نکردی از تو گوشیم دوس‌ داری چیکار کنم که گذاشتی بمونن؟!به تته پته افتادم بعدا فهمیدم رو بعضی گوشیا کات کردن مث کپی عمل می کنه حذف نمیشه فقط کپی میشه فیلم زینب بود؟؟کون خواهرت بود تو فیلمه اره؟ قلبم اومد تو دهنم عکس کیرم و کون زینب نشونم داد گفت باید بکنمش دیشب ده بار جق زدم صبح با جق زدن اومدم مدرسه؟اگه نکنمش همین جق می کشتم فقط سر کلاس گفتم تورو خدا فعلا هیچی نگو هرچی بگی برات انجام میدم تا اخر کلاس هیچی نگفتم فقط قفل بودم و همین هم خودش نوعی تایید بود بدتر از اون این بود که بهش التماس کردم به کسی چیزی نگه شاید اگه میزدم به هوچی گری و یا با نقشه گوشی ازش میگرفتم یا تهدیدش میکردم بهتر بود ولی سادگی و بچگی مانع شد پرست فک کنم بعد مدرسه باهام اومد ناهار خورد از اون روز باج گرفتنای ناصر شروع شد دادن پول تو جیبیم بهش و هر روز می گفت باید زینب رو بکنه مدرسه برام جهنم شده بود و هرکسی نگام می کرد فک می کردم داستان فهمیده و ناصر یه چیزی گفته فقط التماس و التماس بعد یک هفته گفت اگه نمیتونی خواهرت رو برام جور کنی باید خودت بهم کون بدی گفتم باشه اگه خودت میتونی زینب بکن ولی من نمی تونم کار دیگه ای بکنم خودت مخش بزن از فرداش به بهونه اینکه ناصر د
Показати повністю ...
15 438
59
شه بدتر هم نیست . من چیزی کم نذاشته بودم واسه همسرم . وقتی خودمو مقایسه میکنم و هیچ کم و کسری نمیدیم بیشتر بهم فشار میومد و دوست داشتم فقط بدووونم چرا ؟ محمد چی داره که من ندارم ؟ اول خواستم برم داخل و غافلگیرشون کنم منصرف شدم. بعدش از راننده خواستم بره داخل و ازشون مخفیانه عکس بگیره که اون هم قبول نکرد این کارو انجام بده . آخر سر خودم تو ماشین منتظر موندمو بعد از یک ساعت که دوتایی از کافه خارج شدن یه چند تایی ازشون عکس گرفتم . هر کدوم سوار ماشین خودشون شدن و حرکت کردند. ما هم دنبال ماشین مهسا راه افتادیم . از مسیر حرکت معلوم بود داره میره سمت خونه و خبری از ماشین محمد نیست . حدسم درست بود رفت سمت خونه و با ماشین وارد خونمون شد . نیم ساعت داخل ماشین منتظر موندم و خبری از محمد نشد. تو دلم غوغایی بود بیا و ببین. هزار جور فکر مختلف تو سرم بود . اصلا حواسم نبود که ماریا خوابش برده . تصمیم خودمو گرفتم . میرم بالا و همه چی رو بهش میگم و آخر سر از خونه پرتش میکنم بیرونو طلاق . بعدش هم میرم سراغ محمد و با اون تسویه حساب میکنم .درسته مدرک درست حسابی ندارم اما واسه خودم همه چیز مشخص شده بود. پول راننده رو دادمو ماریا رو بغل کردمو به سمت خونه حرکت کردم . پاهام میلرزید . میترسیدم. دوست نداشتم آسانسور متوقف بشه. دوست داشتم همه چیز تموم بشه و یهو از خواب بپرم . اما با باز شدن در آسانسور فهمیدم که نه از این خبرا نیست و خوابی هم در کار نیست. درو باز کردم رفتم داخل و ماریا رو به اتاقش بردم و روی تختش گذاشتمو برگشتم به پذیرایی و مهسا رو صدا کردم . از اتاق بیرون اومد چشم هاش یه کم قرمز بود و انگار که گریه کرده باشه. بهش گفتم رو مبل بشینه . خیلی عصبی بودم اما تصمیمم این بود که به آرامش حرف بزنمو به هیچ وجه کار غیر عقلانی نکنم. بهش گفتم ساکت باش فقط گوش کن و از قضیه امروز شروع کردم و در آخر هم گفتم تو شمال هم همه چیزو دیدم و ازتون عکس دارم و هیچ حرفی باقی نمیمونه . در آخر هم با بغضی که داشتم گفتم من واقعا دوست داشتم اما تو کثافت تر اونی که لیاقت منو ماریا رو داشته باشی . بهت زده نگاهم میکرد و گریه میکرد و بدون هیچ حرفی بلند شد به مسعود(برادرش)زنگ زد و ازش خواست تا خودشو زودتر به خونه ما برسونه . مسعود میخواد چیکار کنه … گندی که خواهرش زده رو میخواد جمع کنه … میخواد بیاد بگه چرا به خواهر من تهمت میزنی … میخواد بیاد با من دعوا کنه … این حرفا رو تو سرم تکرار میکردمو خودمو واسه دعوا هم آماده کرد بودم که مسعود از راه رسید. مهسا درو باز کرد و مسعود اومد داخل . مهسا به مسعود با گریه گفت : دیدی گفتم خودت باید با مسعود حرف بزنی نه من . امروز منو با اون مسعود حروم زاده دیده و فکر میکنه من دارم بهش خیانت میکنم . من به خاطر مائده(خواهرش) به شوهرم(من) چیزی نگفتم. نمیخواستم زندگی مائده بهم بخوره بیا اینم نتیجش. من گیج شده بودم . نمیفهمیدم مهسا چی میگه و منظورش چیه . سرم داشت سوت میکشید . مسعود شروع کرد به حرف زدن … مسعود گفت : بعد از سفر شمال مهسا بهش گفته که محمد چند ماهیه داره بهش پیغام میده و بهش ابراز علاقه میکنه و اما مهسا بهش بی محلی میکنه و جوابشو نمیده تا بیخیال بشه اما علاوه بر این که بیخیال نمیشه تو سفر شمال شروع میکنه به آزار و اذیت مهسا و چند باری مهسا رو به زور لمسش میکنه اما فرصت نمیکنه کاری کنه . مهسا هم از ترس این که تو بفهمی اونجا هیچ عکس العملی نشون نمیده تا مبادا خدا نکرده تو کار اشتباه یا خطرناکی نکنی . بعد از شمال با من حرف زد و ما هم تصمیم گرفتیم اگه باز مزاحمت ایجاد کرد این بار بریم سراغش و تهدید کنیم که همه چیزو به مائده میگیم . اما خواستیم بترسونیمش و نزاریم بفهمه که من از جریان خبر دارم . به همین خاطر مهسا تنها باهاش قرار گذاشت تا حرف بزنه که تو امروز دیدیش. مهسا:اولش شروع کرد به درد دل و بعدش بد گویی از مائده . یه کم بعد شروع کرد به تعریف کردن از من. بعدشم گفت دوسم داره . من دیگه بعد از ابراز علاقه جوابشو اصلا ندادم ولی اون ادامه داد و بدتر شد و شروع کرد به تعریف کردن از بدنم ولی من باز هم هیچ جوابی بهش ندادم. توشمال هم یک بار تو حیاط ویلا و یکبار تو آشپزخونه خودشو بهم مالوند .یکبار هم وقتی میخواستم ماریا رو بعد از استخر خشک کنم از پشت خودشو چسبوند بهم و محکم بغلم کرد اما تا صدای پا اومد ولم کرد و رفت اون طرف تر.من واقعا هول شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم . من دوست دارم آرمان.من میترسیدم به تو بگم. انگار که بی هوا انداخته باشن منو داخل استخر آب سرد. یه همچین حسی داشتم بعد از تموم شدن حرفهای مهسا. گیج و منگ بودم .باورش سخت بود. مستقیم رفتم داخل اتاق ماریا و کنارش خوابیدم. خواب نه اوضاع رو بدتر میکنه و نه بهتر اما تنها کاریه که تو
Показати повністю ...
14 918
74
رو از دست افکارت فراری میده . الان یک سال از اون ماجرا گذشته. مائده و محمد عوضی از هم جدا شدند. این کمترین چیزی بود که میخواستم . دلم میخواد با ماشین زیر بگیرمش. یا اون قدر مشت به صورتش بزنم تا ننه باباشم نشناسنش. اما به مهسا قول دادم کاریش نداشته باشم. یک ماهه شروع کردم به مشاوره بلکه درمان بشم . مرضی گرفتم به نام شَک. به عالمو آدم مشکوکم . پرخاشگر شدم .زود عصبی میشم . من کار اشتباهی نکرده بودم و گرفتار چیزی شدم که خودم ذره ای تقصیره نداشتم . این عدالت نیست . آرمان نوشته: آرمان
Показати повністю ...
15 207
62

sticker.webp

14 352
0
نم ) با بچه هامون داخل استخر مشغول آب بازی بودیم . بعد از حدودا نیم ساعت محمد از آب بیرون اومد و کنار استخر نشست . منم مهسا رو صدا زدم تا برای ماریا حوله بیاره .یه کم بعد مهسا با حوله اومد و ماریا رو با خودش برد بلافاصله بعد رفتن اونا محمد هم پشت سرشون به داخل ویلا برگشت . چند دقیقه بعد وقتی مسعود زنشو صدا کرد تا برای پسرشون حوله بیاره اما انگار کسی صداشو نشنید و منم که دیگه خسته شده بودم گفتم ایراد نداره من میخوام برم بیرون حوله میارم . وقتی وارد ویلا شدم خبری از خواهر زنم و زن مسعود نبود .اولین چیزی که دیدم مهسا بود در حالت سجده بود و داشت ماریا رو خشک میکرد و چند متر اون طرف تر هم محمد که داشت با گوشیش ور میرفت. (ما خانوادگی پیش هم راحت هستیم و راحت لباس می پوشیم اما لباس خیلی تنگ و بدن نما و یا خیلی باز نمی پوشیم . اون روز هم مثل همیشه مهسا یه شلوار نخی و یه تیشرت تقریبا بلند که تا روی کونش اومده بود پوشیده بود) اما تیشرتش کامل بالا رفته بود و کونش و خط شرتش کاملا تو شلوار خودنمایی میکرد و علاوه براین دقیقا قسمت کونش خیس بود . محمد با زنش صحبت میکرد و از صحبتاش فهمیدم که با خواهر زنم بیرون رفتن و در ویلا حضور ندارن . اینبار هم یه جوری شدم اما خیلی زود با خودم کنار اومدمو و فراموش کردم اما شب وقتی میخواستم بخوابم هرکاری کردم خوابم نبرد و دوباره شروع کردم به مرور و آنالیز چیزی که دیده بودم . چرا شلوار مهسا خیس بود … خب شاید دستش خورده بود به ماریا بعد هم به شلوارش … محمد چرا نرفته بود اتاقش. اونجا داشت با تلفن حرف میزد… اصلا چرا تا مهسا اومد ماریا رو ببره محمد هم رفت داخل … چرا مهسا تیشرتشو درست نکرده بود چرا قیقا پشت به محمد خم شده بود و بچه رو خشک میکرد … و … . اون شب وقتی خوابیدم و صبح بیدار شدم برعکس دفعه قبل همه چیز یادم مونده بودم و به هیچ وجه نتونسته بودم فراموش کنم . تا ظهرش هرکاری کردم نتونستم با خودم کنار بیام و عادی رفتار کنم و همه چیز در ذهنم تغییر کرده بود. خلاصه اون مسافرت تموم شد و ما به خونه برگشتیم اما فکر و خیال راحتم نمیذاشت و من مشکوک شده بودم. شک چیز خیلی بدیه . خواب و خوراکو میگیره . دائم ذهنتو تحت تاثیر قرار میده و یه لحظه آرومت نمیزاره . چند بار بعد از اون خواستم با مهسا حرف بزنم و باهاش در میون بزارم اما این کارو نکردم . پیش خودم گفتم مگه سند داری . مگه مدرک داری . اگه زیر بار نرفت چی . اصلا یه کم احتمال بده واقعا اتفاقی نیوفتاده باشه . یکی دو ماه به طور کامل مهسا رو زیر نظر داشتم . اولش خواستم دوربین تو خونه کار بزارم اما به خاطر دردسر هایی که داشت بیخیال شدم اما کامل حواسم جمع بود که کجا میره کی میاد .چندین بار هم کامل تعقیبش کردم و چند بار هم کنار خونه پنهان شدم و خونمونو زیر نظر گرفتم و دو سه بار هم پنهونی گوشیشو چک کردم ولی تو اون مدت هیچ اتفاقی نیوفتاد . خودم هم سعی کردم عادی رفتار کنم . سکس و تفریح و گردش و حرفو درد و دل مثل همیشه و به صورت عادی داشتیم و مشکلی هم پیش نیومد تا این که یک روز مهسا گفت فردا با دوستام میخوام برم استخر و ازم خواست تا از ماریا مراقبت کنم منم قبول کردم.همون شب گوشیشو که چک کردم دیدم راست میگه و تو گروه تلگرامی با دوستاش قرار گذاشتن واسه استخر اما تو آخرین پیامش گفته که من برام کار پیش اومده و نمیام. با خودم گفتم حتما منصرف شده و یادش رفته که به من خبر بده . صبح پنجشنبه روزی بود که وقتی دیدم داره لباس بیرون میپوشه ازش پرسیدم کجا میری و جواب داد که استخر . دوباره همه ی این اتفاقات این چند وقت تو یه لحظه تو سرم مرور شد و مطمئن شدم یه خبرایی هست . میدونستم که حتما باید دنبالش برم و سرازکارش دربیارم اما نمیدونستم چه جوری چون هم باید از ماریا مراقبت میکردم هم ماشین نداشتم که دنبالش برم . یک فکر به ذهنم رسید و بهش گفتم ماریا رو حاضر کن تا منم ماریا رو ببرم شهربازی تا یه کم بازی کنه و سریع از اسنپ ماشین گرفتم اونم قبول کرد . ما زود تر از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و به راننده گفتم اون مسیری که زدم رو کنسل کن و سر کوچه منتظر باش تا بهت بگم چیکار کنی. چند دقیقه بعد ما مهسا اومد و ما هم دنبالش راه افتادیم. دل تو دلم نبود . یعنی چه اتفاقی قراره بیفته . ما که زندگیمون خوب بود کنار هم .خدا کنه من اشتباه کنم. ماشینو کنار یه کافه پارک کرد و پیاده شد و وارد کافه شد منم به راننده اسنپ گفتم یک جا پارک کنه که کامل به کافه دید داشته باشم . بعد از چند دقیقه یک ماشین که دقیقا مثل ماشین محمد بود اومد و محمد از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد. دقیقا ماشین محمد بود و اون شخص هم خود محمد بود . دیگه همه چیز واسم روشن شده بود . اخه این محمد چیش از من بهتر بود . من که زندگیم از اون بهتر نبا
Показати повністю ...
14 605
74
باجناق عوضی بالاخره بعد از چند جلسه مشاوره دیگه تحملم تموم شد . باید بهش اعتماد میکردم تا بتونیم پیشرفت کنیم . خسته شدم . همه چیز رو گفتم از شروعش … هفتمین سال ازدواجم با مهسا بود . دخترم ماریا سه سالش بود . از زندگیم راضی بودم . نه این که فوق العاده باشه نه، ما هم مثل همه زن و شوهرا قهر داشتیم دعوا هم داشتیم ولی مهم این بود که من احساس رضایت کلی داشتم از زندگیم . زنو بچمو واقعا دوست داشتم . همه چیز از اون مسافرت دسته جمعی شروع شد که با برادر زنم و باجناقم به همراه خانواده هامون دسته جمعی رفتیم شمال. یه ویلای نسبتا بزرگ اجاره کرده بودیم تا چند روز خوش بگذرونیم و شاد باشیم. روز دومی که اونجا بودیم به صورت کاملا اتفاقی وقتی داشتم با دخترم ماریا بازی میکردم دیدم تو آشپزخونه وقتی که مهسا داشت ظرف هارو می شست محمد (باجناقم) اومد از کنار مهسا رد شد تا یخچالو باز کنه و چیزی برداره اما کامل خودشو از پشت به کون مهسا مالوند و رد شد رفت اما مهسا هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد و کاملا عادی بود انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده . ناراحت و عصبانی شدم. نمیدونستم باید چیکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم .ماریا رو بغل کردم و به سمت حیاط رفتم . همین جور که راه میرفتم با خودم فکر میکردم و چیزی که دیده بودم رو مرور میکردم و با خودم حرف میزدم یعنی این دوتا با هم … . نه بابا دیوونه شدی … . مگه تا حالا از مهسا چیزی دیدی… . محمد شیشه خورده داره ولی اینجور آدمی نیست … . شاید من اشتباه دیدم … . اصلا مگه میشه … . اره بابا یه اتفاق بود … . الکی بزرگش نکن … . مگه واسه خودت پیش نیومده که به یه زن برخورد کنی … . فراموش کن و تمام . بیست دقیقه بعد برگشتم داخل و اصلا به روی خودم نیاوردم و سعی کردم فراموش کنم و کاملا عادی رفتار کردم. همون شب از یادم رفت . صبح وقتی چشمو باز کردم مهسا کنارم خوابیده بود و همون احساسی رو داشتم که همیشه نسبت به زندگیم داشتم . اولین کارم این بود که مهسا رو محکم بغل کردم جوری که از خواب بیدار شد و بهم گفت چته دیوونه . از پشت محکم بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لاله گوشش . همین طور که دستمو دورش حلقه کرده بودمو و یکی از سینه هاش تو دستم بود آروم نوازششون میکردم. گردنشو بوس میکردم و خودمو بیشتر بهش میچسبوندم.کم کم مهسا هم همراهیم میکرد و کونشو بیشتر به عقب میداد و کیر منم که کاملا راست بود بیشتر لای چاک کونش فرو میرفت .تابشو دادم بالا تا سینه هاش افتاد بیرون و همین جور که درازکش از پشت بغلش کرده بودم سعی کردم شلوارک و شرتشو با هم از تنش در بیارم.مهسا هم کمک کرد تا راحت تر این کارو انجام بدم .مهسا دستشو اورد پشتش و کیر منو از داخل شرت درآورد و درست لای کونش گذاشت . حس شهوت عجیب و غریبی داشتم شاید تو این هفت سال فقط چند بار تا این حد دلم سکس میخواست . یه کم تف زدم به انگشتام وسر کیرم مالیدمو سعی کردم وارد کوسش کنم. تف من و خیسی کوس مهسا باعث شد کیرم راحت وارد کوسش بشه . مهسا خودشو عقب جلو میکرد و منم همراهیش میکردم . ریتممو سریع تر کردم و محکم تر کیرمو میکوبیدم . تو همون حال مهسا بهم گفت یواش تر بزن ماریا از خواب بیدار میشه اما من حالیم نبود و همین جور ادامه دادم. دیگه صدای آه و ناله های مهسا هم بلند شده بود . انگار واسم اهمیت نداشت ماریا بیدار بشه یا صدامون بره بیرون و بقیه بشنون . یه کم دیگه تو همون حالت از بغل توکوسش زدمو خسته شدم و پاها درد کرد. بلندش کردم و لب تخت حالت داگی شد و خودم پشتش ایستادم . کیرمو وارد کوسش کردمو دوباره شروع کردم به تلنبه زدن . تو حالت داگی دستمو دو طرف کونش گذاشته بودم و لای کونشو از هم باز کرده بودم . سوراخ کونش باز شده بود و هیچی چیزی تو سکس به اندازه این حالت که کیرم تو کوس باشه و سوراخ کون باز بشه به من حال نمیده . همین جور که میکردم انگشت شستمو وارد سوراخش کردم . این کارو همیشه انجام میدادم . واقعا برام لذت بخشه. ولی مهسا هیچ وقت اجازه نمیداد بیشتر از یه بند انگشت داخل کونش کنم و میگفت درد داره و اذیت میشم . یه کم تو همین حالت ادامه دادمو سعی کردم انگشتمو بیشتر داخل کونش کنم و همین جور به تلمبه زدن ادامه دادم . اینبار مهسا هیچ اعتراضی نکرد و این نشون میداد حتی اگه درد هم داشته باشه داره لذت میبره . دیگه به اوج رسیده بودمو مهسا هم کونشو تند تر عقب و جلو میکرد که احساس کردم الانه که آبم بیاد . هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم . تمام آبمو داخل کوسش خالی کردم .قطعا یکی از لذت بخش ترین سکس های عمرمو تجربه کرده بودم. مهسا رو به جلو رفتو من هم پشت سرش جفتمون رو تخت افتادیمو چند دقیقه به همین حالت تو بغل هم بودیم . بعدهم رفتم دوش گرفتمو پشت سر من هم مهسا دوش گرفت . دو روز از اون ماجرا گذشت . صبح بود منو محمد و مسعود (برادرز
Показати повністю ...
14 396
86

sticker.webp

16 281
0
شاهین و خانم پرستار سلام من شاهین هستم ۵۰ ساله ازتهران این داستانی روکه می‌خوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من ۳۲سالم بودبایک خانمی آشناشده بودم که میخواستم باهاش ازدواج کنم که بعدچندمدت باهاش ازدواج کردم ایشون یک دوستی داشتن که پرستار بیمارستان بودومنم که اکثرا بیمارستان میرفتم بااین خانم که اسمش فتانه بوداشناشدم اوایلش به چشم خواهری نگاش میکردم کم کم به دلایلی که نمی‌گم بامن حسابی عیاق شدوهرکجامنومیدیدمیموندخیلی ریلکس بامن احوالپرسی میکردتایک روزکه من رفته بودم توبخش ایشون منودیداومدجلوبامن شروع کرد به حالواحوال کردن ناخودآگاه بعداحوالپرسی شروع کرد به شوخی کردن بامن اقاشاهین شماگلیدخیلی خیلی گلی هرچی بگم کم گفتم توشوخی کردنش آستین لباس کارش رویک کم بالا زدکه دستشوبخارونه که چشم افتاده بدنش ازهمونجااستارت کارخورده شددیدم وای چه بدن سفیدی داره بخودی خود کیرم کم کم بلندشدالبته من ازقبل ازصورتش فهمیده بودم که بدن سفیدی داره ولی اینطوری ندیده بودم تاچندمدتی شبهامیخواستم بخوابم همش به یادفتانه می‌خوابیدم روزهاهمش توذهن من بودنمیتونستم به راحتی ازش بگذرم منوکلذفم کرده بودبعضی موقع ماشینش ایرادپیدامیکردسریع به من زنگ میزد میرفتم بیمارستان براش درستش میکردم ازاین جریان چندروزی گذشت تاصبح یک روزی ازدرخونه زدم بیرون ماشین خودموازپارکینگ آوردم بیرون که برم سرکاردیدم گوشیم زنگ میخوره گوشیمو برداشتم دیدم فتانه خانم داره زنگ میزنم بعدازسلام و احوالپرسی گفت امروزمیتونی بیای بیمارستان ماشین من خراب شده درستش کنی گفتم باشه من تا۴۰دقیقه دیگه میام خدمت شما چشم خلاصه توراه همش به فتانه فکرمیکردم گفتم شاهین امروزهرطوری شده بهش پیشنهاد دوستی روبده تابتونی چندروزدیگه اون بدن سفیدش روبغل کنی وبکنی رفتم بیمارستان پیشش گفتم من اومدم بریم پایین توپارکینگ ماشین شماروببینم چی شده کجاش خرابه باهم دیگه سواراسانسورشدیم اومدیم پایین تواسانسورنگام میکردومنم نگاش میکردم که دیدم داره آروم آروم می‌خنده منم خندم گرفته بود رسیدیم به طبقه همکف ازاسانسوربیرون اومدیم رفتیم به سمت پارکینگ توراه دست کردتوجیب مانتوش دوتاشکلات مغزداردراوردبرگشت به پشت یک نظرپشتشونگاه کردوزودسرشوبرگردوندیدونه شکلات روبه من دادیدونشم خودش برداشت من با خودم کلنجار میرفتم که چجوری بهش بگم که من عاشقش هستم رسیدیم به ماشین در ماشین روبازکردکاپوت روکشیدوماشین رواستارت زددیدم از داخل موتوریک صدای وحشتناکی میزنه بیرون کمی باموتوروررفتم دیدم پیچ استاربه بدنه کاملا شل کرده و استارت داره میوفته پایین گفتم عیبش روگرفتم فتانه خانم نزدیک بوداستارت بیفته شماهمینجابمون من برم اچارالن بیارم پیچاروصفت کنم گفت باشه رفتم ازتوماشینم اچاراوردم وشروع به صفت کردن پیچاشدم ولی فکرم همش پیش فتانه بودذهن من درگیرش بوده بدجوری دلموزدم به دریا گفتم فتانه خانم می‌خوام چیزی بهتون بگم اجازه دارم واگرناراحت میشی من لب بازنکنم دیگه خودش فهمیده بود که چی میخام بهش بگم هی لبخندمیزدیک ضرب همه چیزوبهش گفتم خودموخالی کردم که درجواب من برگشت گفت منم خیلی دوست دارم ولی شاهین جان منم شوهردارم دوتابچه دارم وازطرفی شماهم متاهلی همسرت بامن همکاره هیچ میدونی اگه اینابفهمن دیگه آبرویی برای منوتونمیمونه گفتم خوب مجبورنیستیم که جلوشون تابلوبازی دربیاوریم تویک تایم مشخص به همدیگه زنگ می‌زنیم باهم درتماس میشیم که خندید گفت خودت میدونی منم دلم نمیاد که یک مرد خوبی مثل توروجواب کنم وازدست من رنجیده بشه خانمم بامن صحبت کرده بود که برای سه چهار روزه دیگه یک هفته مرخصی میگیره که بره خونه مادرش چون مادرش مریض بوداازش پرستاری کنه گفت توهم میای گفتم نه من خونه خودمون میمونم تاروزموعودتحمل کردم خانمم مرخصی گرفت رفت خونه مادرش منم گوشیمو گرفتم ساعت ۸صبح زنگ زدم به فتانه گفتم جیگربرودفترپرستاری برای خودت مرخصی اضطراری ردکن بیاخونه ماادرس خونه روبلدبودگفت خیرباشه که بهش گفتم من تایک هفته تنهام اول گفت میترسم توروخداشرنشه اگه کسی بفهمه من اعتبار چندین سالموتوبیمارستان ازدست میدم گفتم نترس من پیشتم گفت باشه من توانیم ساعت دیگه پیشتم منم بلند شدم به کیرم اسپری زدم تا فتانه بیادکمی هم شیره تریاک داشتم باچایی حلش کردم خوردمش ویک چایی هم دوباره خوردم هی لحظه شماری میکردم دیدم زنگ خونه صداش دراومدبدون اینکه ایفونوبردارم درروبازکردم درواحدمونم بازکرده مستقیم اومدتودیدم داره ازاسترسوترس می‌لرزه اومدداخل دم دربغلش کردم بوسیدمش کمی باهاش ور رفتم تراکم کم ترسش ریخت به حالت عادی برگشت دیگه معطلش نکردم بغلش کردم بردم تواطاق خواب روتخت روسریشوازسرش درآوردم دکمه مانتوشوبازکردم خودش مانتوشوازتنش دراوردشلوارشوازتنش درآوردم یک تاپ قرمزرنگی تنش بودباسوتینش ازتنش درآوردم گفت خجالت
Показати повністю ...
15 391
94
Останнє оновлення: 11.07.23
Політика конфіденційності Telemetrio