Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Категорія
Гео і мова каналу

статистика аудиторії کانال‌ رسمی‌‌‌ نویسنده

 https://t.me/+VEeyJqlTvJ-0ybHM  رزرو تبلیغات کانال👇  @Nya769597  آیدی جهت vipها:  @safoorabanoo  نظرات  https://telegram.me/dar2delbot?start=send_l1M20Vv  
Показати весь опис
25 0970
~0
~0
0
Загальний рейтинг Telegram
В світі
33 733місце
із 78 777
У країні, Іран 
5 737місце
із 13 357
У категорії
2 539місце
із 5 475

Стать підписників

Ви можете дізнатися, яка кількість чоловіків і жінок підписані на канал.
?%
?%

Мова аудиторії

Дізнайтеся який розподіл підписників каналу по мовах
Російська?%Англійська?%Арабська?%
Кількість підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Період життя підписника на каналі

Дізнайтеся на скільки затримуються користувачі на каналі.
До тижня?%Старожили?%До місяця?%
Приріст підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Погодинне зростання аудиторії

    Триває завантаження даних

    Час
    Приріст
    Всього
    Події
    Репости
    Згадування
    Пости
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    ‌ ❌اگر زیر ۱۸ سال هستید این متن را نخوانید❌ به اتاق تزئین شده نگاه کردم .. بی بی گفت: _دخترا کمکت کنن لباس عروستو در بیاری؟ قبل از اینکه من چیزی بگم سهراب جواب داد: _ نه ... خودم کمکش میکنم ، با این حرفش دختر ها آروم و ریز خندیدن و سر تا پام داغ شد . بی بی هم با لبخند معنی داری سر تکون داد و گفت: _ باشه... چیزی خواستین بگین من پشت درم سهراب حرف بی بی رو قطع کرد و گفت: _ پشت در نباشید  ...  این طبقه کلا میخوام خالی باشه امشب ... اینبار کسی نخندید و همه نگران به من نگاه کردن ...
    Показати повністю ...
    0
    0

    sticker.webp

    0
    0
    #قیـصـر🌱 _هنوز 4ماهه از مرگ برادرم گذشته و تو انقدر ناب و بکر که انگار هیچ سکسی باهاش نداشتی عجیبه! حرف هاش منِ عوضی رو که در مقابلش داشتم مقاومت میکردم، سست میکرد. انگشت قیصر که رو پایین تنم نشست خود به خود تنمو منقبض کردم و پاهام به هم چفت شد _پاهات رو باز کن ، میخوام امشب تورو به اوج برسونم! با نفس نفس و خجالت به چشم های مشکیش خیره شدم. وقتی انگشتش رو روی پایین تنم فشار داد، سریع چشم بستم و لبم رو گزیدم. _یه جوری باهات سکس کنم که کل دنیا بفهمن زنِ کارگردان کشورشون و اهل این خونه بفهمه زن پسرشون کیه! خیره تو چشم های خجالتی ام، دستش رو روی دهنم گذاشتم و با حس پایین تنش، نفسمو حبس کردم. من نمیخواستم رام این مرد بشم ولی انقدر عوضی بود که داشتم به کاوه خیانت میکردم. _چه خیس هم شدی لاوین کوچولو! پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو بین پاهام کشید و با استرس بهم خیره شدم. هم ترسیده بودم میخواستم پا پس بکشم هم حس شه‌وت مانع میشد. وقتی خودش رو بهم فشار دادم، سریع لبم رو گاز گرفتم. ضربه هاش که شروع شد، حس سوزش عجیبی تو پایین تنم حس کردم. _تمومش کن قیصر حالم خوب نیست. انقدر درد و سوزش پایین تنم زیاد بود که اشک هام دراومد و قیصر شوکه به پایین خیره شد. رد نگاهش رو دنبال کردم با دیدن خون زیادی که داشت ازم خارج میشد، وحشت کردم. تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم مخصوصا با نگاه مات و شوکه قیصر که تو خودم جمع شدم و از درد ناله بلندی کردم. لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواج‌شون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در می‌آره تا شایعه هایی که اون مشکل جنسی داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین...🙈🍓 این رمان مناسب همه سنین نیست🫀✨
    Показати повністю ...
    • | قِیـ🔞ـصَــر | •
    من عاشق وقتایی ام که دارم خیسی لای پات رو می‌مکم👄💦 ‌
    0
    0
    _واسه زن داداشت خواستگار اومده! مرد نیم نگاهی به صبور انداخت و مادرش با حرص ادامه داد. _آره دیگه... وقتی دخترِ بیوه ی خوشگل و ترگل ورگل تو خونه باشه واسه‌اش خواستگار میاد. با حرص به پسرِ بزرگش نگاه کرد و غر زد. _این دختر بعد از مرگ داداشت نرفت خونه‌شون... گفت من عروس این خونم پیش خودتون میمونم... گفت تا اخر عمر کنیزی این خونه رو میکنم... حقش اینه که نظرِ نا محرم و غریبه روش باشه؟ حاشا به غیرتت اعلی. اعلی عصبی از جا بلند شد. _چی میگی مادر من؟ باز شروع کردی؟ مگه چه دوره ای هستیم که من بیوه ی داداشمو عقد کنم که نگاه غریبه روش نباشه؟ مادرش که مشغول گردگیری بود دستمال رو روی زمین پرت کرد و داد کشید. _میگم واسش خواستگار اومده! غیرتت اجازه میده این دختر همخواب مرد دیگه ای بشه؟ صبور که از این بحث خجالت میکشید سرشو پایین انداخت و به زمین خیره شد. اعلی از رک بودن مادرش کلافه شده بود، به موهای خودش چنگی زد و لب زد. _اجازه بده تنهایی با خودش صحبت کنم مادر! مادرش بیرون رفت، اعلی به سمت صبور که از شدت خجالت و حقارت داشت می لرزید رفت و کنارش نشست... دخترک تو خودش جمع شد و اعلی پوزخند زد. _وقتی من کنارت میشینم تو خودت جمع میشی... ما چطور میتونیم یه رابطه ی زناشویی سالم داشته باشیم؟ سر صبور بالا اومد و به مرد نگاه کرد، گریه نمیکرد اما چشماش قرمز بود. _من چطور باهات سکس کنم وقتی میدونم زن داداشم بودی؟ چطور تو چشمات نگاه کنم و سکس تو و داداشمو تصور نکنم صبور! دخترک آب دهنش رو قورت داد، با لب های خشک شده اش زمزمه کرد. _همه ی مشکلت همینه؟ _این مشکل کمیه؟ _این اصلا مشکل نیست... ما سکس نداشتیم... رابطه نداشتیم... ازدواج ما صوری بود. یک تای ابروی اعلی بالا رفت _چی میگی تو؟ _داداشت عاشق یکی دیگه بود... منم همینطور! به اجبار خانواده ها صوری ازدواج کردیم... حتی میتونم برم پزشکی قانونی که بکارتم رو تایید کنن! اعلی با حیرت بهش خیره شده بود، صبور جلو تر اومد و لب زد. _میدونی من عاشق کی بودم؟ تو! میدونی به خاطر کی تو این خونه موندم؟ تو!
    Показати повністю ...
    0
    0
    -هانا چرا ارزش یابی استاد به من 10 دادی؟ با دیدن پیامش قهقه‌ای زدم براش نوشتم : -استاد چون خودتون نمره‌ی 10 گرفتید بار بعد تلاش کنید تا نندازمتون تازه اینو خیلی با ارفاق بهتون دادم. گوشیم زنگ خورد که امیر بود برداشتم و با غرور پفک تو دهنم گذاشتم... -هانا دهنت گایده‌س ببین کِی گفتم، سر تلافی نمره های خودت به من 10 دادی؟واقعا؟ -استاد جونم حرص نخور گوشت سالار کم میشه... بشکنی زدم و با خنده گفتم : -وقتی شب های امتحان منو میگیری زیر تنت هر چی میگم امیر درس دارم میگی جون تو سالار کوچولو بیدار شده تو رو میخواد و من بهت 20 میدم تهش هر بار به زووور بهم ده میدی اونم با کلی منت... این تلافی اون بود امیر خان، نوش جونت عشقممم! امیر عصبی غرید : -هانا خانوم دعا کن بیام خونه و نباشی چون من یه جوری میام میکنمت که تر نیم ساعت سکسمون بیشتر از صد بار بگی غلط کردم! خندیدم و به سرعت وارد تلگرام شدم و عکسی از خط سینه‌ام گرفتم. -ترسیدم عشقم، راستی تلگرامتو چک کن الان یه چیز مهم برات فرستادم. می‌دونستم نقطه ضعفش خط سینه هامه منم از عمد استادمو اذیت می‌کردم! -هانااااا! نیم ساعت دیگه‌ خونه‌ام هم تلاقی اون نمره‌ی 10 رو در میارم هم از خجالت سینه های 80 در میام! -من خونه‌ی بابامم استاااد شما برو تو دستشویی دانشگاه خودارضایی کن البته خواستی میتونم یه عکس از لای پامم بدمت همین... یهو صداش از پشت سرم بلند شد. -که خونه‌ی باباتی و عکس از لای پات میدی؟ عکس نیاز نیست وقتی سالار کوچولو تا چند دیقه‌ی دیگه می‌بلعتش... جیغی کشیدم و خواستم فرار کنم اما از پشت گرفتم و خودش رو بهم چسبوند و.... استاد دانشجویی صحنـــه‌دار💦💦💦
    Показати повністю ...
    0
    0
    _بابایی بابایی لخت شو زود . چشمام گرد شدو گفتم: _چشمم روشن میخوای بابات و لخت کنی که چی؟؟ با بغض گفت: _بابا شومبولم خلاب شده . هنگ کرده دهنم وا موند گفتم: _چییی؟؟ چرا شومبولت خراب شده؟؟ مگه کنسرو که خراب بشه . اون شومبول سالار آینده است پسرم . با هق هق گفت: _نه شومبولم خلاب شده دیگه نمیتونم مرد بشم. با خنده گفتم: _بابا جون الان شما مرد هستی دیگه . فقط مرد ها شومبول دارن . تخس در حالی که گریه میکرد گفت: _نخیل مرد ها شومبولشون میشه سالار واسه همونم خلاب شده... تقصیر تو شد بابایی . همش مامان میگه شومبول تو کشیده به بابات گنده شده بیا حالا خلاب شده . نگران گفتم: _بابا بکش پایین ببینم چه بلایی سر اون یه تیکه لوله اوردی:) سریع جلوم وایساد و شلوار و زارت کشید پایین . با خنده گفتم: _الحق پسر منی شورت پوشیدن تو کارت نیست . خب این که سالمه. به یه نقطه اشاره کرد و گفت: _نگاه مو در اورده حتما خلاب شده دیگه... 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 پسر بچه با گریه و زاری میاد به باباش میگه شومبولم خراب شده . بابا میگه مگه کنسرو که خراب بشه اون سالار آینده است پسرم 😂🔞 پسره برای اینکه شب جمعه دست از سرش برداره پسر کوچولوش رو آورده به رشوه😂👇🏻🔞 پرحرص گفتم: _چته بچه چته... تا من میام داغ کنم با تق تق هات سطل آب یخ میریزی روم با خنده گفت: _من میلم میخوابم ولی خلج داره!! یه ابروم و انداختم بالا و گفتم: _یه خواب پنج ساعته چند در میاد؟؟ یکم فکر کرد و گفت: _پی اس فایو دل میاد . مهدا یهو شاکی داد زد: _برو بابا کوهیار قبول نیست... این تخم جنمون یه پی اس جدید بگیره بعد منی که تا صبح قرار چلونده و کبود بشم یه ماشین... قبول نیست من برات پوزیشن میام فقط یه ماشین . پر حرص گفتم _مثلا چه پوزیشنی؟؟ لبخندی زد و پاهاش و داد بالا که داغ کرده درو محکم تو صورت بچه بستم و نالیدم: _این پوزیشن و ده میلیارد خریدارم... پسره برای اینکه مزاحم باباش تو شب جمعه نشه پی اس فایو میخواد مامان شاکی میشه😂 میگه من چلونده کبود بشم این پی اس بگیره... یه حرکت زد پسره رو ناک اوت کرد... 😂 تذکر... این رمان هر پارتش خطر جرخوردگی دهن از شدت خنده رو داره از ما گفتم😂😂❌
    Показати повністю ...
    0
    0
    ‌ ❌اگر زیر ۱۸ سال هستید این متن را نخوانید❌ به اتاق تزئین شده نگاه کردم .. بی بی گفت: _دخترا کمکت کنن لباس عروستو در بیاری؟ قبل از اینکه من چیزی بگم سهراب جواب داد: _ نه ... خودم کمکش میکنم ، با این حرفش دختر ها آروم و ریز خندیدن و سر تا پام داغ شد . بی بی هم با لبخند معنی داری سر تکون داد و گفت: _ باشه... چیزی خواستین بگین من پشت درم سهراب حرف بی بی رو قطع کرد و گفت: _ پشت در نباشید  ...  این طبقه کلا میخوام خالی باشه امشب ... اینبار کسی نخندید و همه نگران به من نگاه کردن ...
    Показати повністю ...
    289
    1
    ‌ ❌اگر زیر ۱۸ سال هستید این متن را نخوانید❌ به اتاق تزئین شده نگاه کردم .. بی بی گفت: _دخترا کمکت کنن لباس عروستو در بیاری؟ قبل از اینکه من چیزی بگم سهراب جواب داد: _ نه ... خودم کمکش میکنم ، با این حرفش دختر ها آروم و ریز خندیدن و سر تا پام داغ شد . بی بی هم با لبخند معنی داری سر تکون داد و گفت: _ باشه... چیزی خواستین بگین من پشت درم سهراب حرف بی بی رو قطع کرد و گفت: _ پشت در نباشید  ...  این طبقه کلا میخوام خالی باشه امشب ... اینبار کسی نخندید و همه نگران به من نگاه کردن ...
    Показати повністю ...
    445
    1

    sticker.webp

    1
    0
    -شلوارت‌و در بیار باید معاینه شی! با ترس کمر شلوارم را می چسبم: -من... من باکره‌م نمی خوام جلوی کسی لخت شم! زن موهایش را در چنگ می گیرد: -بیا ببندش به تخت پاهاش‌و باز کن من زن برای شاه پسرم نمی خوام، باید مطیع باشی! همان لحظه صدای قیصر در اتاق طنین می اندازد: -شاه پسرت خودش پرده‌ی زنش‌و زده، به اون دکتر هم بگو دستش‌و از تن و بدن زن من پس بکشه تا قلمش نکردم! https://t.me/+WDOeVL-lWqA2NDlk https://t.me/+WDOeVL-lWqA2NDlk رابطه ی پنهانی عروس و برادرشوهر کارگردانش....🙈🔞

    animation.gif.mp4

    1
    0
    -من از باسن قلمبه و سینه‌های فابریک درشتت فیض میبرم، تو از ویزایی که بی چک و چونه واسه‌ت میگیرم! مهدا شوکه شد و بالاتنه اش را عقب کشید. -اونوقت چرا باید قبول کنم زیر هسته خرمای تو بخوابم؟ کوهیار نیش چکاند از زبان درازی دختر و همه‌ی دندان‌هایش را به نمایش گذاشت. -چون هیچ دانشگاه و مسابقه و آکادمی ای تو رو راهت از مرز رد نمیکنه. -پدرت بشنوه به دختر کارمندش پیشنهاد دادی، دوباره سکته میکنه. کوهیار بی رحم پوزخند زد. -چه اهمیتی داره وقتی دیگه نمیتونه از تخت جدا شه؟ مهدا سر تکان داد و گامی عقب رفت. -من نامزد دارم. هرچقدر هم رفتن هدفم باشه اونو دل نمیکنم. کوهیار شیطانی خندید و سر در گردن دختر فرو برد. -کی گفته دل بکن؟ فقط کنارش، به منم حال بده! مهدا سرش را عقب برد تا نفس های داغ و صدای دو رگه شده‌ی او کمتر آزارش دهد. -من قاتی کثافط کاری های تو نمیشم. کوهیار پیروز و خونسرد دست روی گودی کمر او کشید. مهدا به خود لرزید و برای آه نکشیدن چشمانش را بست. -اون پسره، اگه همین امشب فیلم‌های دوربین این اتاقو ببینه، بازم میخواد تورو؟ مهدا مات ماند و با حیرت به او نگاه کرد. کوهیار پوزخند زد و با ضربه‌ی آرامی روی باسن او کمی عقب رفت. -تا جلسه‌ی من تموم میشه وقت داری که تصمیم بگیری امشب با من بیای خونه‌م، یا فیلما تو... مهدا مکث نکرد. با نفرت نگاهش کرد و غرید: -میام، ولی شرط داره! کوهیار دست در جیبش فرو برد و مغرورانه ایستاد. -چه شرطی؟ نکنه میخوای بگی بهت دست نزنم و... -با کاندوم و جلوگیری! نمیخوام یه توله از تو بیوفته وسط زندگیم و سرنوشتم آتیش بزنه! کوهیار خندید و دوباره دست دور کمر اد حلقه کرد. یک سینه‌اش را در مشت فشرد و بیخ گوش لب زد. -وقتی مال من بشی، دیگه کاندوم و قرص و بیرون کشیدن به کارم نمیاد! گوشت به گوشت میخوامت. اول گفت کمکم میکنه تا مهاجرت کنم و بعد... با خفت کردنم گوشه ی شرکت و بوس کردن من، فیلم گرفت تا به نامزدم نشون بده! اون فقط تن منو میخواست و من...
    Показати повністю ...
    510
    2
    ضربات پی در پی درون رحمش آهش را بلند می‌کند. دست‌هایش را روی میز کار عماد چنگ می‌زند. با برخورد باسنش به زیر شکم مرد صدای بلندی در فضا بلند می‌شود. - آه عماد… - جونم… تو فقط برام ناله کن عشقم. داد بزن… آه بلندی می‌کشد. خیسی از میان پاهایش راه افتاده است. - آخ داره میاد. ضرباتش را تند تر و محکم تر می‌کند. نفس دخترک میان گلویش حبس شده و سینه‌هایش به میز چسبیده است. با تکانی که می‌خورد چند وسیله به زمین می‌افتد و لی هیچ‌کدام توجه نمی‌کنند. - کجا بریزم نفسم؟ - هرجا دوست داری! کمرش را با دو دست محکم نگه می‌دارد. مایع با شدت بالا و گرمای زیاد درون رحمش پمپاژ می‌کند. از همان پشت چنگی به سینه‌ی دخترک می‌زند. صدای ویبره‌‌ی گوشی‌ای که درست کنار صورت دختر قرار دارد نظر هردویشان را جلب می‌کند. برش می‌دارد و به عقب می‌گیرد: - زن جندته.
    Показати повністю ...
    -
    703
    1
    _چطوره با درآوردن لباسام شروع کنی؟ عقب رفته و با صدای بلند می‌خندم. _خیلی توی هپروتی پسر...من اینجا منتظر برادرت بودم نه تو! با پرویی تمام جلو اومده و پایین تنم و محکم چنگ میزنه. _چه فرقی داره؟ در هر صورت فقط به یکی نیاز داری که فرو کنه تا ارضا شی! حرکات دستش روی پایین تنم شدت میگیره و حس میکنم خیس شدن شورتم حتیٰ تو اون تاریکی هم مشخصه. _بُکُنش تا وقتی که استاد باشه فرقی نداره...ولی برادر استاد قراره چه سودی برای من داشته باشه؟ نمره‌ی مفتی یا پاس کردن درسای افتاده؟ از پس کدومش بر میای برادر استاد؟ انگشت‌های بزرگشو به پایین تنم میماله که بی‌قرار نبض می‌زنه و اون با سرخوشی مماس با صورتم میگه: _برادر استاد هم می‌تونه برات منفعت داشته باشه دختر کوچولو! با کاراش جلوی حرف‌زدنمو میگیره و تنها ناله از میون بیام خارج میشه. _حالا چی؟ حالا که زبونت از لذت قفل شده هم فرق داره؟ عقلم پس زدنش و می‌خواد و جسمم قبول کردنشو هرچه سریع تر! _حرفی نداری بزنی نه؟! ناکس حرفه‌ای عمل می‌کرد حتی از روی این لباسای کوفتی! سرش و توی گردنم فرو برد و لاله‌ی گوشمو به دندون گرفت. _سر قبولی این ترم باهام بخواب دختر هورنی! چی از این بهتر؟ حق با اون بود به هرحال برادر استاد بود و تسلط کامل داشت روی برادرش... لبخند رضایت مو که دید تعلل نکرد و محکم به ستون وسط خونه کوبوندم و این بار دست‌های داغش و از توی شومیزم عبور داد و بالاتنه‌امو توی مشت گرفت. _ببینیم این جوجه‌ دانشجویی که واس خاطر دو سه تا نمره‌ بیشتر زیر هر کسی رفته، چند مرده حلاجه! سینه‌امو چنگ میزنه که از درد ناله ام بلند شده و اون نیشخند میزنه: _مطمعنم باس طعمت خوب باشه که زیر دندونای همه مزه کرده و واسه داشتن دوباره‌ات حریصن! با کاری که کرد جیغم هوا رفت و...... دختــری که با سرویس دادن کلاساش رو پاس میشه اما توی این بین گیر مـــردی میفته که تازه از زندان دراومده و تمایلات جنسی عجیبی داره و....🔥 🔞
    Показати повністю ...
    173
    1
    من یه دختر خیلی هاتم واسه همین همش دنبال یه رمان بودم که دارای صحنه های کاملا باز باشه و همه چیزو کامل و واضح توضیح داده باشه،من می خواستم در مورد شب زفاف هم کلی اطلاعات داده باشه و شب زفاف رو کامل و بدون هیچ سانسوری گفته باشه چون از این شب خیلی میترسم و اطلاعاتم کمه بعد از کلی گشتن این رمانو پیدا کردم وای خیلی معرکس هیچ چیزی رو جا ننداخته و کامل و دقیق همه چیزو حتی شب زفاف رو توضیح داده فقط من لینکشو میدم ولی شدیدا خواهش میکنم این لینک رو پخش نکنید چون صحنه هاش برای زیر هجده سال مناسب نیست و برای من مشکل ساز میشه،وای چکار کنم انقدر هیجانیه که نمیتونم منتظر پارتهای بعدیش بمونم
    Показати повністю ...
    1 910
    1

    sticker.webp

    1
    0
    -هانا چرا ارزش یابی استاد به من 10 دادی؟ با دیدن پیامش قهقه‌ای زدم براش نوشتم : -استاد چون خودتون نمره‌ی 10 گرفتید بار بعد تلاش کنید تا نندازمتون تازه اینو خیلی با ارفاق بهتون دادم. گوشیم زنگ خورد که امیر بود برداشتم و با غرور پفک تو دهنم گذاشتم... -هانا دهنت گایده‌س ببین کِی گفتم، سر تلافی نمره های خودت به من 10 دادی؟واقعا؟ -استاد جونم حرص نخور گوشت سالار کم میشه... بشکنی زدم و با خنده گفتم : -وقتی شب های امتحان منو میگیری زیر تنت هر چی میگم امیر درس دارم میگی جون تو سالار کوچولو بیدار شده تو رو میخواد و من بهت 20 میدم تهش هر بار به زووور بهم ده میدی اونم با کلی منت... این تلافی اون بود امیر خان، نوش جونت عشقممم! امیر عصبی غرید : -هانا خانوم دعا کن بیام خونه و نباشی چون من یه جوری میام میکنمت که تر نیم ساعت سکسمون بیشتر از صد بار بگی غلط کردم! خندیدم و به سرعت وارد تلگرام شدم و عکسی از خط سینه‌ام گرفتم. -ترسیدم عشقم، راستی تلگرامتو چک کن الان یه چیز مهم برات فرستادم. می‌دونستم نقطه ضعفش خط سینه هامه منم از عمد استادمو اذیت می‌کردم! -هانااااا! نیم ساعت دیگه‌ خونه‌ام هم تلاقی اون نمره‌ی 10 رو در میارم هم از خجالت سینه های 80 در میام! -من خونه‌ی بابامم استاااد شما برو تو دستشویی دانشگاه خودارضایی کن البته خواستی میتونم یه عکس از لای پامم بدمت همین... یهو صداش از پشت سرم بلند شد. -که خونه‌ی باباتی و عکس از لای پات میدی؟ عکس نیاز نیست وقتی سالار کوچولو تا چند دیقه‌ی دیگه می‌بلعتش... جیغی کشیدم و خواستم فرار کنم اما از پشت گرفتم و خودش رو بهم چسبوند و.... استاد دانشجویی صحنـــه‌دار💦💦💦
    Показати повністю ...
    1
    0
    ⁠ — نوزاد می‌خرین آقا؟ مرد دلال دسته‌ی پول ده هزار تومنی رو بین انگشتاش می‌ذاره و می‌شمره. ⁃ فروشی داری؟ دستش رو میذاره روی شکم بزرگش. چند روز بیشتر تا به دنیا اومدنش نمونده. ⁃ بینم ممد، یه نوزاد پسر تو دست و بالت نداری؟ مهندس خوب پول میده‌ها. دلال رو به دخترک میکنه و با بیخیالی به رفیقش میگه: ⁃ بهت خبر میدم. نگرد ببینم تو دست و بالم هست. بعد دخترک‌ رو مخاطب قرار میده: ⁃ بچت چیه؟ ⁃ پ…پسر. چشمای مرد دلال برق می‌زنه. ⁃ راه بیوفت بریم. همراه دو‌مرد غریبه سوار ماشین قراضه‌ای میشه و یک ساعتی تا رسیدن به مقصد طول می‌کشه. جلوی یه عمارت سفید و بزرگ از ماشین پیاده میشه. دست و پاش می‌لرزه. اگر مجبور نبود بچه رو نمی‌فروخت. پول لازمه و باید خرج عمل کلیه‌ی مامانش رو بده. ⁃ شوهر موهر نداری که؟ پس فردا نیاد بگه بچه‌مو پس بدیدا. مهندس الکی پول نمیده. خوب پول میده ولی بعدش نباید دبه کنین. ⁃ نه ندارم. ممد سری تکون میده و زیر لب خوبه‌ای میگه. زن خوش پوشی جلوی ساختمون به استقبالشون میاد. با دیدن سر و وضع ژنده‌ی دخترک یه نگاه تحقیر آمیز بهش میندازه. ⁃ این مادر بچه‌اس؟ این که خودش ۱۵ سالشم نمیشه. سرش رو پایین می‌اندازه رو چادرش رو محکم نگه می‌داره: ⁃ ۲۳ سالمه خانم. زن دستشو زیر چونه‌اش می‌زنه و با دقت صورتش رو زیر نظر میگیره. ⁃ بهت نمیاد. مطمئنی حامله‌ای؟ ⁃ بله خانم. ⁃ چادرت رو بزن کنار ببینم. لبش رو می‌گزه و زیر چشمی به دوتا مرد غریبه که اونجا هستن نگاه می‌کنه، زن متوجه میشه و به سمت پله‌ها اشاره می‌زنه: ⁃ بریم بالا پسرمم بیاد ببینتت. رو به مردا می‌کنه و میگه: ⁃ شما همین‌جا باشین تا بیام. حین بالا رفتن نفس نفس می‌زنه. روزای آخر بارداریه و یه سختی خودشو جابجا می‌کنه. تو اتاق وایمیستن و زن چادرش رو از سرش برمی‌داره. با دیدن هیکل نحیف دختر که شکمش نشون میده روزای آخر بارداریشه با بهت میگه: ⁃ پسره؟ سر تکون میده و بله میگه. ⁃ عروسم توانایی بارداری نداره. پسرم هم حاضر نیست دوباره زن بگیره و بچه‌دار بشه. چند تقه به در می‌خوره. ⁃ بیام تو مادر جان؟ ⁃ بیا پسرم. بقیه‌ی حرفش رو می‌خوره. در باز می‌شه و قامت آشنایی توی چهارچوب به چشم دخترک می‌خوره. چند لحظه میخکوب همدیگه میشن. ⁃ سلام. مرد خوش پول زودتر خودش رو پیدا می‌کنه. ⁃ سلام به روی ماهت. ببین می‌پسندیش عزیزم؟ به زودی دنیا میاد چند قدم به سمت جلو برمیداره و نگاهش رو از رو دخترک مات جدا نمی‌کنه. ⁃ خودت هم با بچه می‌مونی؟ ترسیده به مرد زل می‌زنه. مگه مادرش نگفت که زن داره؟ ⁃ بمون بچه‌ات رو بزرگ کن. ⁃ چ…طور پسرم؟ بدون اینکه به مامانش نگاه کنه میگه: ⁃ عقدت می‌کنم. خودت بالای سر بچه باش. بعد از نه ماه پیداش کرده. دختری که شب و روز دنبالش گشته و اون ازش فراری بوده. ⁃ دو برابر بهت پول میدم، بمون همین‌جا… به عمل مادرش فکر می‌کنه. راه دیگه‌ای نداره. ⁃ باشه…
    Показати повністю ...
    -
    877
    2
    _بابایی بابایی لخت شو زود . چشمام گرد شدو گفتم: _چشمم روشن میخوای بابات و لخت کنی که چی؟؟ با بغض گفت: _بابا شومبولم خلاب شده . هنگ کرده دهنم وا موند گفتم: _چییی؟؟ چرا شومبولت خراب شده؟؟ مگه کنسرو که خراب بشه . اون شومبول سالار آینده است پسرم . با هق هق گفت: _نه شومبولم خلاب شده دیگه نمیتونم مرد بشم. با خنده گفتم: _بابا جون الان شما مرد هستی دیگه . فقط مرد ها شومبول دارن . تخس در حالی که گریه میکرد گفت: _نخیل مرد ها شومبولشون میشه سالار واسه همونم خلاب شده... تقصیر تو شد بابایی . همش مامان میگه شومبول تو کشیده به بابات گنده شده بیا حالا خلاب شده . نگران گفتم: _بابا بکش پایین ببینم چه بلایی سر اون یه تیکه لوله اوردی:) سریع جلوم وایساد و شلوار و زارت کشید پایین . با خنده گفتم: _الحق پسر منی شورت پوشیدن تو کارت نیست . خب این که سالمه. به یه نقطه اشاره کرد و گفت: _نگاه مو در اورده حتما خلاب شده دیگه... 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 پسر بچه با گریه و زاری میاد به باباش میگه شومبولم خراب شده . بابا میگه مگه کنسرو که خراب بشه اون سالار آینده است پسرم 😂🔞 پسره برای اینکه شب جمعه دست از سرش برداره پسر کوچولوش رو آورده به رشوه😂👇🏻🔞 پرحرص گفتم: _چته بچه چته... تا من میام داغ کنم با تق تق هات سطل آب یخ میریزی روم با خنده گفت: _من میلم میخوابم ولی خلج داره!! یه ابروم و انداختم بالا و گفتم: _یه خواب پنج ساعته چند در میاد؟؟ یکم فکر کرد و گفت: _پی اس فایو دل میاد . مهدا یهو شاکی داد زد: _برو بابا کوهیار قبول نیست... این تخم جنمون یه پی اس جدید بگیره بعد منی که تا صبح قرار چلونده و کبود بشم یه ماشین... قبول نیست من برات پوزیشن میام فقط یه ماشین . پر حرص گفتم _مثلا چه پوزیشنی؟؟ لبخندی زد و پاهاش و داد بالا که داغ کرده درو محکم تو صورت بچه بستم و نالیدم: _این پوزیشن و ده میلیارد خریدارم... پسره برای اینکه مزاحم باباش تو شب جمعه نشه پی اس فایو میخواد مامان شاکی میشه😂 میگه من چلونده کبود بشم این پی اس بگیره... یه حرکت زد پسره رو ناک اوت کرد... 😂 تذکر... این رمان هر پارتش خطر جرخوردگی دهن از شدت خنده رو داره از ما گفتم😂😂❌
    Показати повністю ...
    87
    0
    #قیـصـر🌱 _هنوز 4ماهه از مرگ برادرم گذشته و تو انقدر ناب و بکر که انگار هیچ سکسی باهاش نداشتی عجیبه! حرف هاش منِ عوضی رو که در مقابلش داشتم مقاومت میکردم، سست میکرد. انگشت قیصر که رو پایین تنم نشست خود به خود تنمو منقبض کردم و پاهام به هم چفت شد _پاهات رو باز کن ، میخوام امشب تورو به اوج برسونم! با نفس نفس و خجالت به چشم های مشکیش خیره شدم. وقتی انگشتش رو روی پایین تنم فشار داد، سریع چشم بستم و لبم رو گزیدم. _یه جوری باهات سکس کنم که کل دنیا بفهمن زنِ کارگردان کشورشون و اهل این خونه بفهمه زن پسرشون کیه! خیره تو چشم های خجالتی ام، دستش رو روی دهنم گذاشتم و با حس پایین تنش، نفسمو حبس کردم. من نمیخواستم رام این مرد بشم ولی انقدر عوضی بود که داشتم به کاوه خیانت میکردم. _چه خیس هم شدی لاوین کوچولو! پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو بین پاهام کشید و با استرس بهم خیره شدم. هم ترسیده بودم میخواستم پا پس بکشم هم حس شه‌وت مانع میشد. وقتی خودش رو بهم فشار دادم، سریع لبم رو گاز گرفتم. ضربه هاش که شروع شد، حس سوزش عجیبی تو پایین تنم حس کردم. _تمومش کن قیصر حالم خوب نیست. انقدر درد و سوزش پایین تنم زیاد بود که اشک هام دراومد و قیصر شوکه به پایین خیره شد. رد نگاهش رو دنبال کردم با دیدن خون زیادی که داشت ازم خارج میشد، وحشت کردم. تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم مخصوصا با نگاه مات و شوکه قیصر که تو خودم جمع شدم و از درد ناله بلندی کردم. لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواج‌شون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در می‌آره تا شایعه هایی که اون مشکل جنسی داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین...🙈🍓 این رمان مناسب همه سنین نیست🫀✨
    Показати повністю ...
    • | قِیـ🔞ـصَــر | •
    من عاشق وقتایی ام که دارم خیسی لای پات رو می‌مکم👄💦 ‌
    530
    2
    -گردنت کبوده امیرعلی! یادت رفته با چهارتا حاجی بازاری جا نماز آب کش جلسه داریم؟ جلوی آینه کوچک اتاقش ایستاد و زیرلب غر زد: -دختره‌ی چموش وحشی! آخرش زهرشو با بردن آبروم ریخت. حسام خندید و جلوتر آمد: -کیه دختره که دندوناش همچین صاف و یه دسته؟ فکر کنم قصد زدن شاهرگتو داشته! -یه گربه‌ی هار که اومده تا چنگول بندازه به حیثیت و اعتبار من! -صیغه‌ت شده؟ پوزخندش صدادار و پر تمسخر بود: -عقدش کردم! حسام پر بهت پرسید: -کیو؟ -دختر بیوه‌ی حاج جمالو، لئا!همون که حراجش کردن که داداشش نره زندون!
    Показати повністю ...
    534
    6
    -گردنت کبوده امیرعلی! یادت رفته با چهارتا حاجی بازاری جا نماز آب کش جلسه داریم؟ جلوی آینه کوچک اتاقش ایستاد و زیرلب غر زد: -دختره‌ی چموش وحشی! آخرش زهرشو با بردن آبروم ریخت. حسام خندید و جلوتر آمد: -کیه دختره که دندوناش همچین صاف و یه دسته؟ فکر کنم قصد زدن شاهرگتو داشته! -یه گربه‌ی هار که اومده تا چنگول بندازه به حیثیت و اعتبار من! -صیغه‌ت شده؟ پوزخندش صدادار و پر تمسخر بود: -عقدش کردم! حسام پر بهت پرسید: -کیو؟ -دختر بیوه‌ی حاج جمالو، لئا!همون که حراجش کردن که داداشش نره زندون!
    Показати повністю ...
    821
    4
    -گردنت کبوده امیرعلی! یادت رفته با چهارتا حاجی بازاری جا نماز آب کش جلسه داریم؟ جلوی آینه کوچک اتاقش ایستاد و زیرلب غر زد: -دختره‌ی چموش وحشی! آخرش زهرشو با بردن آبروم ریخت. حسام خندید و جلوتر آمد: -کیه دختره که دندوناش همچین صاف و یه دسته؟ فکر کنم قصد زدن شاهرگتو داشته! -یه گربه‌ی هار که اومده تا چنگول بندازه به حیثیت و اعتبار من! -صیغه‌ت شده؟ پوزخندش صدادار و پر تمسخر بود: -عقدش کردم! حسام پر بهت پرسید: -کیو؟ -دختر بیوه‌ی حاج جمالو، لئا!همون که حراجش کردن که داداشش نره زندون!
    Показати повністю ...
    660
    3

    sticker.webp

    1 043
    0
    -گردنت کبوده امیرعلی! یادت رفته با چهارتا حاجی بازاری جا نماز آب کش جلسه داریم؟ جلوی آینه کوچک اتاقش ایستاد و زیرلب غر زد: -دختره‌ی چموش وحشی! آخرش زهرشو با بردن آبروم ریخت. حسام خندید و جلوتر آمد: -کیه دختره که دندوناش همچین صاف و یه دسته؟ فکر کنم قصد زدن شاهرگتو داشته! -یه گربه‌ی هار که اومده تا چنگول بندازه به حیثیت و اعتبار من! -صیغه‌ت شده؟ پوزخندش صدادار و پر تمسخر بود: -عقدش کردم! حسام پر بهت پرسید: -کیو؟ -دختر بیوه‌ی حاج جمالو، لئا!همون که حراجش کردن که داداشش نره زندون!
    Показати повністю ...
    604
    2
    #طعم_هوس لباشو روی گونه‌‌هام می‌کشه و تا توی گردنم پیشروی می‌کنه. دست‌هاش با حرص و طمع سینه‌هام رو به بازی گرفته‌اند. صدای جذاب و خشدار سکسی‌اش بین نفس‌های ملتهب و داغمون به گوش می‌رسه: - این طوری نمیشه خوشگلم. باید اول بدن ظریفت رو آماده کنم. همین طوری کانالت طاقت نمیاره. آهی می‌کشم؛ دستام به بازوهاش چنگ می‌زنه و همونطور که بدن لختم زیر تنش از شدت شهوت نیاز به پیچ و تاب در اومده، میگم: - نکنه بقیه بفهمن؟ از نظرشون ما به هم ممنوعیم. گازی پر از حرص از نوک سینه‌هام می‌گیره و می‌غره: - هر چقدر هم از نظرشون ممنوع مهم اینه تو مال منی نه کسی دیگه. خوشحال از این حرفش اجازه میدم دست‌هاش جای جای تنم رو نوازش کنه. می‌دونم که خودش هم دیگه طاقت نداره و این رو سفتی بین پاهاش که به بدنم می‌ماله فریاد می‌زنه. - شایان. آه... لطفا تمومش کن. تا مامان و بابا نیومدن پاره‌اش کن. چشماش برق می‌زنن و دستش رو بین پاهام می‌ذاره و با نیشخند پر شیطنتی میگه: - ظاهرا اینجا یه دریاچه کوچیک داریم و یعنی بدجوری بی‌قراره قلاب ماهیگیری بره داخلش. سری به نشونه‌ی تایید تکون میدم که میگه: - پس آماده باش. تو هنوز هیجده سالت نشده و ممکنه بدنت طاقت این سایز رو که داخلش فرو میشه رو نداشته باشه. اگه درد داشتی بگو. باشه عسلم؟ بی‌طاقت سری تکون میدم که خودش رو مناسب با زاویه بدنم تنظیم می‌کنه. دست‌هاش رو دو طرفم می‌ذاره و زمزمه می‌کنه: - شیدا کوچولو امشب مال خودم میشه. فشاری میده که دردی توی تنم می‌پیچه و سوزش زیر دلم اشک توی چشمم جمع می‌کنه. ناخودآگاه و بر طبق یه عادت قدیمی موقع ناراحتی می‌نالم: - داداش شایان. من شایانم، پسر بیست و هشت ساله‌ای که عاشقی دختری میشم که نباید، عشقی که از نظر اطرافیان اشتباه و کفره. عاشق خواهر هفده ساله‌ای میشم که واقعا خواهرم نیست اما از همه ما رو خواهر برادر می‌دونن، مشکل از اونجایی شروع میشه که نمی‌تونم مقابل دلبریاش تاب بیارم و یه شب که کسی جز ما دوتا نیست... بی‌حال کنارم میفته و از بین عرق تنش و تفس نفس‌های تندش میگه: - این هم امضای پای تموم شدن این رابطه خواهر برادری الکی و بی اساس. حالا تو زن منی میوه ممنوعه.
    Показати повністю ...
    🔞طعم هوس💋
    صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
    783
    1
    #پارت‌واقعی‌رمان🔥🔞 - ش.ورتتو دربیار بده بهم. چشمم از تعجب گرد شد و لب زدم: - این جا؟ جلوی مادرت؟ نیشخندی زد و گفت: - مگه دنبال هیجان توی سک.س نبودی؟ درار ش.ورتتو، پاهاتم باز کن از هم. لب گزیدم و نگاهم چرخید سمت آشپز خونه ی اوپن که مادرش مشغول آماده سازی شام بود. دامن پام بود، کم پاهام رو باز کردم و به سختی لباس زیرم رو پایین کشیدم و گذاشت جیبش. - حالا بیا بشین روی پام. چرخیدم سمت آشپزخونه و با عجز نالیدم: - مامانت میبینه. دستم رو کشید و مجبورم کرد تا روی پاش بشینم. - دامنتو بنداز رو پات، فکر میکنه عادی نشستی و نمی فهمه چه خبره؟! نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم: - آخرش بااینهمه رابطه اگه حامله ام نکنی قطعا مامانت مچمونو میگیره. دستش نشست دو طرف کمرم و پچ زد: - یکم جا به جا شو، درست بشین روش. لبم رو گاز گرفتم، کاری که می خواست انجام دادم و از لذت آه بلندی کشیدم. - دارید چی کار می کنید بچه ها؟! 🔞🔥 آموزش صفر تا صد پوزیشن های جنسی در قالب رمان🚫
    Показати повністю ...
    رهـــوار
    اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک
    1 368
    0
    _سر سکس باهام قمار کنین! نگاهه همه‌ی مردای هیز کازینو سمتم می‌چرخه و مست جلو می‌رم. _هرکس تو قمار شکستم بده می‌تونه منو...لارا جهان آرا رو...واسه یک شب...تمام و کمال داشته باشه! سرم گیج میره و قهقهه می‌زنم و پاتیل می‌شینم پشت میز. به مردایی‌ که توی کازینوان اشاره میکنم. _بیاید دیگه منتظرید گوسفند براتون ذبح کنم؟ همین که می‌خوام بیان جلو عربده‌ی بلند بالایی دیوارهای کازینو رو میلرزونه. _وایسید سرجاتون ببینم! کسی حق نداره یه سانتم از جاش تکون‌ بخوره... همه از صلابت حرفش خشک شده و کوچکترین تکونی نمیخورن. هیکل خوش‌فرمشو به رخ می‌کشه و درست روبه‌روی من اون ور میز پوکر جا میگیره و چشمای خوش رنگشو به صورت گُر گرفته‌ام میدوزه‌. _حالا که اینقدر تنت می‌خاره و آروم و قرار نداری واسه اون پایینی...چرا بقیه؟ خودم هم شکستت میدم و هم به اوج می‌رسونمت عروسک رُمی! بلند می‌خندم ‌ و موهای بلندمو پشت گوش می‌ندازم. _شروع کن ببینم چند مرده حلاجی مستر! پوزخند میزنه و مطمئن بازی رو شروع می‌کنه. کمتر از نیم ساعت طول نمی‌کشه که ضربه‌‌ی آخر و میزنه و من ماتِ اولین باخت عمرم میشم! بلند میشه و پیروزمندانه با برق چشم‌های خوش رنگ و لعابش‌ نیشخندی به روم می‌پاشه. _پای حرفت هستی دیگه؟ بُرد با من بود و باید تا صبح بهم سرویس بدی لارا! مست و لایعقل پا میشم و با غمزه خودمو به آغوشش میرسونم... چونه‌امو محکم و سفت میگیره و در حالی که نگاهش خیره‌ی لب‌های سرخمه رو به افراد حاظر در کازینو می‌غره: _پاشید گمشید بیرون....زود! لبامو محکم به کام می‌کشه و بعد پیراهن سفیدِ کوتاهمو توی تنم جر میده و لاشه‌ی مچاله‌اشو روی سرامیک می‌ندازه. همه که از کازینو بیرون میرن، سرشو توی گردنم فرو می‌بره و با لحن مرموزی زمزمه می‌کنه: _امشب پای برگه‌ی آبرو ریزی خانواده اتو امضا میزنی لارا...قراره باهم کلی خوش‌بگذرونیم عروسک رُمی! لارا جابر دختر فرهاد جابر معروف‌ترین بیزینس منِ ایتالیا ست! دختری که اعم از خانواده و جامعه اونو با انگشت نشون داده و صداش میکنن حرومزاده‌ی خانواده جابر! دختری طرد شده و محزون که بخاطر تنش‌های خانوادگی اش از مرد و ازدواج متنفره و از بد روزگار یک شب مست پا به کازینوی بزرگ مستر می‌ذاره و هم‌خوابه یک شبه‌ی مستر میشه و امان از اینکه اون مرد با نقشه‌ی قبلی به اون نزدیک شده و.... #بزرگسال🔞 #رئال #عاشقانه
    Показати повністю ...
    -
    1 697
    1
    _ دخترت چندسالش شده گلرخ؟ رنگ از رخ مامان پرید و به لکنت افتاد _ چ .. چرا میپرسی؟ توران خانم نیشخند زد _ آرمین خان پیغام فرستاده بهت بگم یادش هست مدیا امشب هجده ساله میشه .. نگو که نمیدونی امروز میاد دنبالش نمیدونستم از چی صحبت میکنن که اینقدر رنگ و روی مامان پریده _ اونهمه دختر توی این تهران و خارج آرزوی یه گوشه چشمی از آرمین خان دارن اما نمیدونم اون چی دیده توی دختر تو که دست گذاشته روش! برای اینکه بفهمم چه خبره رفتم جلو و سلام کردم توران خانم نگاه خریدارانه ای بهم انداخت _ راستی آرمین خان سفارش کرده سرخاب سفیدآب نزنی بهش! این لباس رو هم فرستاده برای امشب بکنی تنش! بهت زده پلک زدم منظورش آرمین راسخ دوست صمیمی برادرم مهیار بود؟ جذاب ترین و پولدار ترین پسر محله که پنج سال قبل به آمریکا رفته بود و تا الآن خبری ازش نداشتم حدسم درست بود! فقط آرمین راسخ بود که اینقدر خودش رو صاحب اختیار من می‌دونست که توی تولد چهارده سالگیم که برای اولین بار رژ لب قرمز زدم سیلی به صورتم کوبید و مجبورم کرد با آب سرد توی حوض صورتم رو بشورم و حالا هم تأکیدکرده بود آرایش نکنم! مامان دستم رو کشید و داخل خونه برد _ توران خانم چی میگه مامان؟ آرمین‌خان ... قبل از اینکه چیزی بگم روی زمین نشوندم و تند تند مشغول شونه کشیدن و گیس کردن موهام شد در همون حال گفت _ آرمین خان میاد دنبالت دخترم .. باید باهاش بری ‌. میشی سوگلی خونه ش ... از بچگیت خاطرت رو میخواست خاطرم رو میخواست که اگه میرفتم توی محله بازی کنم و اگه فقط یک پسر توی جمعمون بود میومد به زور میبردم و اون پسر رو چنان میزد که هیچوقت دیگه طرف من پیداش نمیشد؟ خاطرم رو میخواست که روزی که فقط ده سالم بود و وسط حلقه ای که بچه های محله درست کرده بودن رقصیدم و با کتک بردم خونه جوری که هیچ یک از پسرها از ترس آرمین دیگه هیچوقت توی بازی هاشون راهم ندادن؟ حیرت زده نالیدم _ چی میگی مامان؟ آرمین‌خان؟ درحالی که لباس سفیدی که توران خانم بهش داده بود رو از کاور بیرون می‌کشید تا بپوشم گفت _ باید بری مدیا ... اون کل هزینه های عملت رو داد چندسال پیش که داشتیم از دستت می‌دادیم سروکله ش پیدا شد گفت تمام هزینه های بیمارستان و میده ولی تولد هجده سالگیت بشه میاد با خودش میبرتت فکر میکردم بعد اونهمه سال یادش رفته که چیزی بهت نگفتم ... اما امروز پیغام فرستاده اشک روی صورتم چکید و ناباور لب زدم _ من .. من رو فروختید؟ یعنی .. آرمین راسخ من رو ازتون خریده؟ مامان اخم کرد _ اینجوری نگو! آرمین‌خان امشب شوهرت میشه به زور مامان لباس سفید و پر زرق و برقی که آرمین راسخ فرستاده بود رو پوشیدم وقتی مامان از اتاق بیرون رفت تا همه چیز رو برای رسیدن آرمین خان آماده کنه از سر لج رژ لب قرمز رنگ رو لب هام مالیدم ناگهانی خاطره روزی که سر پسر همسایه رو فقط بخاطر اینکه به من گفته بود رژ لب قرمز بهم میاد شکسته بود یادم اومد با فکری که به سرم زد دزدکی از اتاقم بیرون رفتم نه .. من هرگز نمی‌تونستم با مردی که آوازه ی خشونت هاش همه جا پیچیده بود باشم . فرار میکردم و وقتی آرمین‌خان میرفت برمی‌گشتم در حیاط رو باز کردم اما به محض اینکه قدم اول رو بیرون گذاشتم عطر مردونه تلخی به مشامم خورد ماشین آخرین مدل مشکی رنگی که کنار در پارک شده بود توجهم رو جلب کرد و صدای آرمین خان جایی کنار گوشم بهم فهموند فرار کردن از دست این آدم معنایی نداره _ بچرخ ببینمت سوگلی ... از من که فرار نمیکردی؟ هوم؟ تنم به رعشه افتاد اما آرمین بدون هیچ زحمتی به راحتی پهلوم رو گرفت و به طرف خودش چرخوند سیگارش رو از گوشه لبش برداشت و نگاه عمیقش رو توی صورتم چرخوند از ترس میلرزیدم و نگاهم روی صورت مردی که بینهایت جذاب تر و جا افتاده تر از قبل شده بود خیره موند نگاهش روی لب های قرمز شده م خیره موند و دندون به روی هم سابید _ وای خدا مرگم بده آرمین خان کی اومدین؟ با شنیدن صدای مامان که دوان دوان خودش رو تا کوچه رسونده بود از جا پریدم با دیدن من و رژ لب قرمز روی صورتم گویا فهمید چه هدفی داشتم که روی صورتش کوبید و نالید _ مدیا ... آرمین ته سیگارش رو زمین انداخت دستمالی از جیبش بیرون آورد و به خشونت روی لبهام کشید _ گفتم سوگلی من و آرایش ندی گلرخ! مامان با لکنت لب زد _ روم .. سیاهه .. حواسم نبود آرمین با ته کفشش ته سیگارش رو له کرد یکی از آدم هاش خواست در ماشینش رو باز کنه که آرمین تشر زد _ گمشو اونور! زنگ بزن صفدری بیاد دنبالت مجبورم کرد داخل بشینم و رو به مامان گفت _ الوعده وفا گلرخ! سوگلیم رو میبرم عمارت ... عاقد منتظره
    Показати повністю ...
    785
    5

    sticker.webp

    540
    0
    - با اجازه ی بزرگ ترا بله! صدای کف و کل بلند شد ولی من بودم که بی حس خیره بودم به صحنه ی روبه روم... خواهر قشنگ مثل ماهم تو لباس عروس کنار مردی بود که قول قلبش رو به من داده بود! قطره اشکی رو صورتم ریخت که نگاه مردونش روم نشست و من لبخند تلخی زدم و شروع به دست زدن کردم و سمتشون رفتم و خیره به خواهرم لب زدم: - قربونت برم آبجی کوچیکه... می‌دونم مردی که کنارت نشسته خوشبختت می‌کنه دستاش مشت شد و خواهرم فقط خندید و خواستم برم تو باغ تا این بغض گند رو از گلوم بکنم اما مادرم جلومو گرفت: - بیا پودر قند سابیدرو بریزیم سرت بعد خواهرت نوبت تو که عروس شی اصلا حال این چیزا رو نداشتم و ممانعت کردم اما پسر خالم نامی با لبخند پارچه ی سفید و از دست مامانم گرفت و به یک باره رو سرم پودر قنده سابیده شده رو خالی کرد و شوخی وار گفت: - ایشالا هفته دیگه تو عروسی! و بعد چشمکی زد و کارش خیلی معنی ها داشت و مامان از خدا خواسته خندید ولی من اخمی کردم که ادامه داد: - چیه اخمات می‌پیچه توهم؟ عروس شدنو دوست نداری؟ عارف دوست پسر سابقم یا همون شوهر خواهر عزیزم پر اخم غرید: - مریضی؟ الان کل تنش به خاطر خرافات مسخرتون نوچ میشه هنوز حسادت می‌کرد؟! اسمش تو شناسنامه خواهرم بود و هنوز بهم حس داشت؟ نه! نامی نیشخند زد سمت عارف و این آدم زبون تلخی داشت و تا جوابِ های رو‌ هو‌ نمی‌داد ول کن نبود! - اوهو آق دوماد بزار دو روز برسی تو فک فامیل بعد خودمونی شو اولا خرافات که نه چون ما هفته ی دیگه  خاستگار خونه ی دختر خالمیم مگه این که بخوای نیومده غیرت بخرج بدی رو دخترخاله‌ی ما که زکی زاییدی همه ی جمله هاشو با شوخی می‌گفت ولی من و عارف خوب می‌دونستیم نامی از رابطه ی قبلی ما خبر داره! عارف از جاش بلند شد و روبه روی نامی ایستاد: - غیرت که نه ولی دختر خالت یکی مثل تورو یه بار رد کرده! دندونای نامی سفت شد و مامان و خواهرم تعجب کردن ولی من دیگه کوتاه نمی‌اومدم! رفتم جلو دست گذاشتم رو شونه ی نامی و با لبخند خطاب به عارف گفتم: - داداش اذیت نکن باجناق آیندتو همه تو‌ جمع نمی‌دونن شما دوتا باهم دوست بودید که و‌ وا رفت و حقش بود... نبود؟! رژ سرخم و تمدید کردم که در اتاقم باز شد و با فکر این که خواهرم لب زدم: - قرمز بپوشم یا سفید بالاخره کیانا؟ - همیشه بهت قرمز میومد کیمیای من تو جام پریدم و با دیدن عارف اخم‌ کردم: - برو بیرون از اتاقم عارف دستی لای موهایش کشید: - کیمیا نامی آدم درستی نی خودتم می‌دونی رفتم نزدیکش: - اره خلافکار عوضیه آشغال ولی به کرد پای تو نمی‌رسه که منو عاشق خودت کردی و بعد اومدی خواهرمو گرفتی سکوت کرد و چرا دلیل کارش را نمی‌گفت؟! - برو بیرون و سمت من هیچ وقت نیا... عوضی نیشخندی زد و انگار ناراحت عالم بود! سمتم اومد و حالا روبه روی هم ایستاده بودیم و فاصلمون دو ‌میلی متر بود آروم و لب زد: - نامی باعث شد من خواهرتو بگیرم دنیا رو سرم خراب شد و تا خواستم بگم چی میگی در اتاق باز شد و کیانا با لبخند وارد شد ولی با دیدن ما...
    Показати повністю ...
    《 تَــــــهـور 》سحر ورزمن
    《یار سیم اندام من آخر کجاست؟ یارب، او سیمرغ شد یا کیمیا؟ ✒️《رمان تهور 》در حال پارتگذاری ژانر عاشقانه درام رمز‌آلود رئال،بزرگسال ✒️《رمان لهیب 》فایل آماده‌ی فروش👇👇 https://t.me/+EFKl0uB16x5hNTg0
    828
    2
    Останнє оновлення: 11.07.23
    Політика конфіденційності Telemetrio