- وای عجب خونه ای، خونه نیست کاخ
شهاب دو تا کلیه هامونم بفروشیم باهم نمیتونیم این جوری خونه بخریم وای انگار خونه شاه
نگاهش از پنجره ی بالا به دخترکی بود که مثل ندید بدید ها به عمارتش نگاه میکرد و با شهاب زیردستش آمده بود و در حالی که دکمه های پیراهنش رو میبست گفت:
- این دختره کیه شهاب آوردش اینجا؟ خواهرشه؟
- نه آقا عماد شنفتم از بچه ها دختر عمو پسر عمون ولی خاطر همو میخوان انگاری!
دخترک مجسمه های هنری داخل حیاط بود رو با ذوق و دقت نگاه میکرد و عماد هم مثل همان دخترک انگار که اثر هنری دیده دقیق تر شد. موهایی مشکی لختی که قسمت هاییش رنگ آبی داشت و با رنگ چشم هایش هماهنگی و لب و دهنی که برخلاف بقیه دختر ها عمل نبود و طبیعی بود اما به جذابیت دخترک کمک کرده بود و اندامش هم که باب میل عماد بود!
برانداز کردنش که تموم شد به شهاب نیم نگاهی کرد و به یک بار اخم پر رنگی کرد و گفت: - حذفش کن، شهابو میگم! یه جوری گیرش بنداز که مدیونم شه جوری که نتونه مدیونیشو هم جبران کنه
صدای چشم که به گوشش خورد خیره به دخترک که با ذوق بالا و پایین میپرید لب زد:
- با مزه ای
و کاش چشم عماد به دخترک نمیخورد! چرا که داستان اصلی هزار و یک شب از همین جا شروع شد...
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
صدای گریه هام دست خودم نبود و گوشه ی تختی که قرار بود قطعا روحم رو بگیره نشسته بودم هق هق میکردم.
و عماد بی توجه به گریه های من کنار پنجره فقط سیگار دود میکرد و هیچی نمیگفت ولی میدونستم عصبی و کلافه و شاید ناراحت اشکامو پس زدم که صداش تو گوشم پیچید:
- پاکت سیگارم تموم شه دیگه هم کر میشم هم کور کار خودمو میکنم پس اگه هنوز شک داری پاشو از اتاقم برو بیرون
شک؟ قطعا دلم رابطه با اون رو نمیخواست و نالیدم: - راه دیگه ای برای نجات جون کسی که دوستش دارم گذاشتی مگه؟
موادا مال تو بوده شهاب واسه تو کار میکرده خب میخوان اعدامش کنن تو میتونی نجاتش بدی چرا این کارو با من میکنی؟
سیگارش را از پنجره بیرون پرت کرد:
- شرط نجات دادن شهاب از زندان و اعدام نشدنش و یه بار بهت گفتم، هفت هشت ماه تو عمارت من میری میای نظرم عوض نشده که بخوام الان که رو تختمی نظرم عوض شه!
هیچی نگفتم که ادامه داد:
- زورت نمیکنم حق انتخاب با تو ولی پات از در بره بیرون از فردا لباس سیاه تنت کن واسه پسر عموت
اشکام قطع نمیشد و داشتم چیکار میکردم؟
روی تخت ناچار دراز کشیدم و چشمامو بستم که بالا سرم اومد.
نگاه خیرشو حس میکردم و به یک باره گرما و سنگینی تنش و حس کردم.
چشمامو باز نکردم که صداش در گوشم پیچید:
- تا حالا بهت دست زده؟ شهابو میگم
لبام گاز گرفتم و درحالی که اشکام قطع نمیشد سری به چپ و راست تکون دادم که لاله ی گوشم و بوسید و پچ زد:
-میدونستم، اذیتت نمیکنم!
و...
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0Показати повністю ...