Сервис доступен и на вашем языке. Для перевода нажмитеРусский
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Категорія
Гео і мова каналу

статистика аудиторії زهـــرآگیــ🦂ـــن | نویسنده *مهتاب*

🦂مجموعه زهرآگین🦂 مردی که از تاریکی بر می خیزد! نویسنده: *مهتاب شب* ژانر: مافیا، عاشقانه، اروتیک برای اولین بار با قلم و نگارشی متفاوت و نو...! 💢پست گذاری: هشت پست در هفته💢 
Показати весь опис
6 4950
~0
~0
0
Загальний рейтинг Telegram
В світі
65 394місце
із 78 777
У країні, Іран 
11 842місце
із 13 357
У категорії
4 422місце
із 5 475

Стать підписників

Ви можете дізнатися, яка кількість чоловіків і жінок підписані на канал.
?%
?%

Мова аудиторії

Дізнайтеся який розподіл підписників каналу по мовах
Російська?%Англійська?%Арабська?%
Кількість підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Період життя підписника на каналі

Дізнайтеся на скільки затримуються користувачі на каналі.
До тижня?%Старожили?%До місяця?%
Приріст підписників
ГрафікТаблиця
Д
Т
М
Р
help

Триває завантаження даних

Погодинне зростання аудиторії

    Триває завантаження даних

    Час
    Приріст
    Всього
    Події
    Репости
    Згадування
    Пости
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine

    sticker.webp

    40
    0
    -اصلا شوهرت شبا میاد پیشت؟ به غزاله،دختر دایی لوند شهاب نگاه دوختم و با حس بدی که به جانم افتاده بود گفتم: -چرا همچین سوالی میپرسی؟ سوهان را روی ناخون های مانیکور شده اش کشید و با نیشخند کنج لبش گفت: -نمیدونم والا. سمیه یک چیزایی می گفت! خودم را روی مبل جلوتر کشیدم و دسته ی مبل را چنگ زدم: -خب...سمیه چی می گفت؟ سوهان را کنار گذاشت و خودش را جلو کشید و بعد با صدای خیلی آرامی  نجوا کرد: - گیج نگاهش می کنم: -خب این عیبش چیه؟ غزاله چشم های ارایش شده و کشیده اش را توی کاسه می چرخاند: -خنگی تارا؟ سمیه دیده که دخترای جور واجور پاشونو میذارن خونه ی ویلایی شهاب خان. اونم نه هر دختری دخترای بدکاره! قلبم به یاد رد رژلب روی پیراهن سفید شهاب که یک هفته پیش پیدا کرده بودم،یک لحظه نمی زند! -تازه سمیه  یک چیز دیگه هم می گه! بغض کرده چشم های اشکیم را به غزاله می دورم که ادامه می دهد: - اشک بی وقفه از چشم هام پایین میریزد که غزاله با دلسوزی ظاهری دستش را روی دستم میگذارد: -واسه همین پرسیدم شبا میاد پیشت یا نه! میخوای کلاسهای اموزش جنسی ثبت نامت کنم؟ لب هام می لرزن که ادامه میده: -عزیزم ناراحت نشیا اما تو هم خیلی بیخیالی دیگه.شوهرت یکی از پولدارترین و خوشتیپ ترین پسرهای تهرانه اونوقت تو... فقط بی صدا هق هق می کنم و اشک هام پایین میریزن که همون لحظه شهاب وارد میشه و با دیدن من جا میخوره: -اینجا چه خبره؟ غزاله با ناز دستی به موهاش می کشد و می گوید: -پسر دایی خوش اومد— اما شهاب توی حرفش پرید و داد زد: -زن من چرا گریه می کنه؟ چی بهش گفتی؟ غزاله فقط لب های رژ خورده اش را می گزد و با ترحم نگام می کند. شهاب که از سکوتمون دیوانه میشود بازوی غزاله رو میگیرد و هوار می کشد: من هم دیوانه می شوم و از جا می پرم. به سمتش می روم و به تخت سینه اش می کوبم: - با چشم های گرد شده نگاهم می کند اما بعد به خودش می آید و چشم ریز می کند: -چی می گی تو تارا؟ با چشم های اشک آلود به سمت در خروجی می دوم تا از دستش فرار کنم. -تارا وایستا. وسط راه پله دستم را محکم می گیرد و برم می گرداند: -هیچ میدونی چه غلطی داری می کنی؟ تقلا می کنم تا از دستش خلاص شم: -؟ می غره: -دیوونه شدی؟ چه زن هرزه ای؟ این مزخرفات چیه؟ با چشم هایی که تند تند پر و خالی می شن می گویم: -مردم میگن عروس خونبس که من باشم نمیتونم شوهر خودمو راضی کنم که ... اما او فقط وحشیانه دستمو به سمت پذیرایی می کشد و داد می زند: اوه اوه شهاب جذاااابششششش قاطی کرد😱 ❤️
    Показати повністю ...
    75
    0
    _عزیزجون نوار بهداشتی ندارید؟ عزیز دست از پختن برداشت و به سمتم برگشت. از خجالت سرخ شدم. _ دختر جان من با هفتاد سال سن نوار از کجام داشته باشم؟ دستش رو روی زیر شکمش گذاشت و ادامه داد: _این چشمه دیگه خشک شده دخترم. با حالت زار پام رو به زمین کوبیدم. جریان خون رو روی پاهام حس‌می کردم و حالم رو بد کرده بود. دستمال کاغذی که گذاشته بودم هم کفاف نمیداد. _پریود شدی ننه؟ _اره عزیز جون. امروز صبح شدم نوار هم ندارم. باید برم سر جلسه. ملاقش رو برداشت و زد توی رب. غذا رو تفت داد و چیزی نگفت. نمیدونستم باید چیکار کنم... جلسم خیلی مهم بود. _عزیز جون پارچه داری؟ _پارچه کثیف می خوای بذاری؟ کرم میزنه تنت...برو تو اتاق سپهر یکی از لباساشو بردار. چشم هام گرد شد. برم توی اتاق رئیس بداخلاقم و لباسشو کنم لا پام؟ منو میکشت... _نه عزیز نمیش... _نپر تو حرفم. سپهر نامزدته دختر جون. اون که در هرحال دست و سر و بلبلش رو میذاره اونجات. توهم پیراهنتو بذار. چنگی به گونم زدم. عزیز نمی دونست که من و سپهر باهم رابطه نداریم و همش فیلمه! ناچار به اتاق سپهر رفتم. جریان خون هرلحظه بیشتر میشد. باید عجله می کردم. با دیدن کاندوم روی میزش چشم هام چارتا شد و پوزخند زدم. _عزیز چه دل خوشی داره. فکر میکنه سپهر توی منه ولی خبر نداره نوه ی عزیزش دختر میاره. بهترین پیراهنشو نوار نکنم ارام نیستم. از روی تختش پیراهن سبز رنگ جدیدشو برداشتم. تاش کردم. شلوارمو پایین اوردم و گذاشتمش همون جا که درباز شد. سپهر با تعجب بهم زل زده بود جیغی کشیدم و شلوارمو بالا کشیدم. پارچه ی پیراهنش خنک بود. سپهر اشاره ای بهم کرد. _پیراهنمو کردی نوار بهداشتی؟ با بغض گفتم: _می خواستی کاندوم هاتو نوار کنم؟ دهنشو باز کرد و خندید. اومد سمتم و بازوم رو‌چنگ زد. ترسیده صورتمو عقب بردم که با یکم حرص گفت: _اونارو واسه شب جمعمون گرفتم. که پریودی..‌نظرت با رابطه توی حموم‌چیه؟ آرام دختری که به خاطر کار کردن توی شهر دیگه مجبور میشه صیغه ی پسر عموش بشه... سپهر مغرور و دختر بازی که رئیسشم هست و دائم باهم کل کل دارن😌... با حضور عزیزی که برای دیدن رابطشون توی اتاق دوربین گذاشته تا...😂 این رمان طنز رو از دست ندید😃
    Показати повністю ...
    72
    0
    - من لاپایی و باهات بیشتر ترجیح میدم تا بکنم تو اون غار بی سر و ته! پوزخندی روی لبش می نشونه. - از کجا میدونی غاره؟! خودش رو بهم می‌چسبونه و نفسای داغش رو پشت گوشم بیرون میده. - تو فاحشه خونه باشی و هر روز یه دست بدی اونوقت گشاد نباشی؟! با ناز میخندم و ناخن های بلندم رو روی خش*تک باد کرده اش میکشم. _ یه بار امتحان کن مشتری میشی حاجی جون! دستش روی باسنم میشینه و سرش رو تو گودی گردنم میبره، پوست گردنمو زیر دندون میکشه و میگه: _ هر جایی لیاقت اینکه حامد کوچولو رو تو خودش حس کنه نداره، مخصوصا اگه غار باشه! دهنت جمع و جورتر از اون پایین به نظر میرسه! با چشمهای نیمه باز از شهوت بهم زل میزنه که لبهام رو غنچه میکنم. _ دهنم عادت به اضافه کاری نداره حاجی! تکخند مردونه ای میزنه و پاهاشو از هم باز میکنه. چشمم که به بین پاش میخوره زبونی روی لبهام میکشم. _ عادتش بده، چند برابر باهات حساب میکنم! آب دهنم رو قورت میدم و به سختی نگاهم رو از بین پاش میگیرم. واسه حس کردنش بی تابم و نگاه خمارم رو به چشماش میدم. خودمو روی تنش بالا میکشم و میگم: _ اگه بتونی ارضام کنی هیچی ازت نمیگیرم، همیشه من همه رو ارضا کردم و سر خودم بی کلاه مونده! دست روی سینه ام میذاره و هلم میده. روی تخت میفتم و چند ثانیه بعد سنگینیش رو رو خودم حس میکنم. لبمو به دندون میگیرم که نیشخندی میزنه. _ فکر نمیکنی مشکل از خودته؟ اون غار بی سر و ته با هیچی پر نمیشه! شکمم رو به پایین تنه اش میکوبم و ناله ای میکنم. _ شاید این پسر حاجی بتونه پرش کنه! پوزخندی میزنه و انگشتش رو تنم میکشه. _ بدجور چشمتو گرفته اما من به هر کسی نمیدمش، گفتم که! با همین انگشتام صدای ناله هاتو در میارم! گفت و بدون اینکه فرصت حرف زدن بهم بده، یکی از انگشتهاشو... از درد و لذت آخی گفتم و به خودم پیچیدم. با چشمهای گشاد شده نگاهم کرد و ناباور گفت: _ چقدر ت-نگی توله سگ! چشمکی بهش میزنم و پاهامو بیشتر از هم باز میکنم. _ گفتم که امتحان کنی مشتری میش حاجی! سراغ کمربند شلوارش رفت و بی طاقت و هول مشغول باز کردنش شد. _ میدونی چند وقته سکس نداشتم؟ اونم با همچین تن جمع و جوری! خودش رو که بین پام جا میده دستم رو روی پایین تنه ام میذارم و با چشمایی که برقش خودمم کور کرده میگم: _ صیغه ام کن حاجی جون! من خوب بلدم ارضات کنم، بسه هر چی خودتو کنترل کردی! بی طاقت دست روی دستم میکوبه و خودش رو بین پام میکشه. _ اگه کارتو خوب انجام بدی، صیغه ات میکنم. هیچکس نتونسته ارضام کنه! مطمئن از خودم، لبخند خبیثی میزنم و پاهام رو بیشتر از هم باز میکنم. _ جوری خالیت کنم که دلت نخواد بکشی بیرون حاجی جون! خودش رو بهم میکوبه که با درد مینالم و کمرش رو چنگ میزنم... حامد ماجد بزرگترین طلافروش تهران که چشمش دوست زنش را گرفته🔞 با فهمیدن آنکه ان دختر هم نسبت به او بی تفاوت نیست و نیاز های چند ساله برطرف نشدش را سیخ می کند، با او رابطه نامشروع را شروع میکند اما ...❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
    Показати повністю ...
    37
    0
    میراث قجری از خانواده‌ای اصیل با رگ و ریشه‌ای شاهانه، دخترباز و بکن دررو😂💦 قد و بالای رعنا، زیبا و خوش هیکل، سیکس پکی! چشم آبیِ مغرور... از قضا خلافکار و خیلی سکسی و گنگ بالا🙂💦 حالا چی میشه این اقا میراث دل میده به یه دخترِ ریزه میزه و وِراج به اسم سرمه که صرفا یه تفریح دو روزه بوده؟ اما با فهمیدن خانواده‌ی سرمه و اشکار شدن رابطه‌اش با میراث، تصمیم می‌گیرن شوهرش بدن و میراث... میراث دیوث و لاس زن بعد از چند سال از خارج اومده و مجبور میشه یه مدت با دخترِ دوست باباش همخونه شه، یه دختر خنگ و اسکل که حتی نمیدونه جلو این پسر هیز نباید بگه گشنمه، چون بی رودربابیستی جواب میگیره: - بیا اینو بخور😬 بله😂😂😂 ماجراهایی دارن خوندنی👇🏻
    Показати повністю ...

    sex-take-your-shirt-off.mp4

    29
    0

    sticker.webp

    55
    0
    - یعنی الان ممه هایی که باید دهن من باشه تو سوتین کیه؟ با تاسف می‌گه و نگاهش به سینه هایِ منه. برگام ریخته از این همه پروویی! یه آه عمیق می‌کشه می‌گه: - فلفل زدی به ممه هات که من نخورم ظالم؟ با خجالت می‌خندم و دیار با بغض ساختگی می‌گه: این کافر بهمون ممه می‌ده یا نه! دست هام رو ضبدری رو سینه هام قفل می‌کنم می‌گم: - خجالت بکش بی ادب مگه ما عروسی کردیم؟ عین دخترای کولی جیغ می‌زنه با غصه می‌گه: - نمی‌خوام خجالت بکش ممه های خودم اونجاست تویِ پلید اسیرشون کردی تو شیش لایه فلز و اسفنج! یزید گشنمه... بهش محل نمی‌دم دیگه ولی جلویِ خنده‌ی شدیدم رو هم نمی‌تونم بگیرم! یه نفس عمیق می‌کشه می‌گه: - میدونی الان چی دلم می‌خواد؟ نوک سینه هاتو گاز بگیرم تا بیای جیغ بزنی بذارم دهنت! از این همه وقاحت شرم نمی‌کنه این بشر واقعااا! می‌خوام از جام بلند شم که یهو صدایِ مامان بزرگ با تشر میاد که می‌گه: - بشین سر جات دختره‌ی خیر ندیده‌ی هارون الرشید! دهنم باز می‌مونه واقعا! مامانی جست و خیز کنان میاد سمتم و با غیظ می‌گه: - تو شرم نمی‌کنی؟ این بچه می‌خواد و بهش نمی‌دی؟! خدایا خدااااوندااااا مامان بزرگا قبلا نمی‌گفتن تا شب عروسی مواظب خودت باش و فلان و اینا؟! دیار که مامانیو دیده پشتش دراومده با پرویی تمام می‌گع: 😂😂👆🏻 مامانی یه چشم غره به جفتمون می‌ره و با تشر می‌گه: - خجالت بکشید. یه نگاه به من می‌اندازه می‌گه: - سردی مزاج داری تو مادر؟ الان باید تست بارداری می دادی مث سگ از استرس میمردی! شرم نمی‌کنی فلفل زدی نوک سینه‌ات؟ این بچه دستشو جلویِ کی دراز کنه؟ دیار با خنده می‌گه: - منم همینو می‌گم مامان بززررگگگ مهربونم! مامان بزرگ حینی که اتاق رو ترک می‌کنه داد می‌زنه: دیار با نیش باز می‌گه: - پاشو یه آب بزن به سینه هات من شیر فلفلی دوست ندارم.
    Показати повністю ...
    ▪︎ ستون پَنجُم ▪︎
    ماهور ابوالفتحی بخند، باشه؟♡
    90
    0
    همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::))))) حالا... این قناری‌ خفن سیکس پک دار قد بلندی که حتی سیبیل کلفتای حراست بیمارستانم می‌خوان واسه یه بار زیرش جر بخورن از شانس خوب یا بد پسر عموی تخمی تخیلی منه!😃😂😂😂 من واقعا با تلاش خودم دکتر شدم. من واقعا با تلاش خودم توی اون بیمارستان کوفتی پذیرفته شدم. از حق پایمال شدم که بگذریم می‌رسیم به حسادت پرسنل گرمی خورده که از لحظه‌ی ورود روزبه خان رسما بیمارستانو برای من جهنم کردن و روزبه؟ شد سوپرمن داستان برای منی که خودش ریده بود توش☺️😂😂😂 #هشدار خطر کراش زدن #شدیییییییددددددد، قلبت طاقت جذابیت نداره نرو 😏🚷 سیکس پکتو بخورم دیوث خان :))))
    Показати повністю ...

    file

    32
    0
    _چرا نوک سینت زخمه؟ با شنیدن صداش ترسیده از جا پریدم و خجالت زده سینمو فرستادم. لعنتی...تیشرتم پمادی شد. اخم کرده اومد جلو. _پماد میمالیدی چیو قایم کنی؟ دستم رو روی سینم مشت کردم و لبمو گاز گرفتم. لعنت به دردش...انگار یک بچه مکش زده بود. _هی...هیچی. شما در نزدید. بی توجه به حرفم نگاهش دقیقا سیخ روی یقه ام بود. معذب یقمو جمع کردم. اونقدر سینم درد می کرد که حتی سوتین هم نبسته بودم. _ با کسی بودی؟ یا بچه داری...شنیده بودم از نامزدت فرار کردی. حس کردم با این حرفش رنگم پرید. از کجا فهمیده بود که فرار کردم؟ نکنه...نکنه اون اشغال من رو پیدا کرده؟ انگشتای پام رو محکم به فرش فشار دادم. از خجالت و ترس سینم سفت تر شده بود و عذاب اور بود. _من فقط نامزدش بودم. کاری نکردم. الانم مریض شدم. ممنون میشم برید بیرون. جلو اومد. میزی که بینمون بود رو چرخید و مقابلم ایستاد. نگاهشو صاف دوخت به سینم. به ورمش. _چه مریضیه که فقط یه سینت ورم کرده؟ لعنتی یه جوری بود انگار چند راند رابطه داشتی. رنگش داشت قرمز می شد. ترسیده عقب رفتم. بلایی سرم نیاره؟ خیلی روی این چیزا حساس بود. _نه‌...این حرفا چیه. من فقط...فقط... اخماشو توی هم کشید و بازومو گرفت. دستشو به زور فرو کرد توی یقم. انگشتش که به نیپلم خورد از درد جیغ کشیدم. _وای دست نزنید. من...من سینمو پرسینگ زدم عفونت کرد. دست نزنید درد میکنه. بعد این حرفم زدم زیر گریه. چرا باید همش جلوش ضایع بشم؟ بار پیش هم اشتباهی کرواتشو نوار بهداشتی کرده بودم. _دختره ی خر...تو اخه اهل این کارایی؟ کسی پرسینگ میزنه که همش سینش تو دست و دهن... استغفر...ببین دهن ادمو باز میکنی. فقط گریه کردم که نوچی کرد و سینمو از یقم دراورد. _پماد روشم که ماسیده. انگشتشو نوازش وار روش کشید که... #آرمان البرز، مهندس اخمو و جذابی که تموم عمرش منزوی بوده... تاحالا با زنی نبوده و لب هاش فقط گونه ی مادر بزرگش رو #بوسیده‌. مردی خوش چهره و سکسی که فقط دیدنش دخترارو هات میکنه...😈💦 مغرور...#سرد و جدی که در نظرش دخترا عروسک های مسخره ی متحرکی هستن که...🙊 ولی با ورود دختر خنگی به #زندگیش همه چی عوض میشه. دختر #خنگی که از لحظه ی ورودش شایعه ها رو با خودش کشوند و کاری کرد همه فکر کنن آرمان #معشوقشه😈💦 با هم خونه شدنش با آرمان و شروع کل کل هاشون تقدیر عوض شد ولی چی میشه وقتی آرمان میفهمه که آرام صیغه ی پسر عموشه و فرار کرده؟
    Показати повністю ...
    82
    0
    - من لاپایی و باهات بیشتر ترجیح میدم تا بکنم تو اون غار بی سر و ته! پوزخندی روی لبش می نشونه. - از کجا میدونی غاره؟! خودش رو بهم می‌چسبونه و نفسای داغش رو پشت گوشم بیرون میده. - تو فاحشه خونه باشی و هر روز یه دست بدی اونوقت گشاد نباشی؟! با ناز میخندم و ناخن های بلندم رو روی خش*تک باد کرده اش میکشم. _ یه بار امتحان کن مشتری میشی حاجی جون! دستش روی باسنم میشینه و سرش رو تو گودی گردنم میبره، پوست گردنمو زیر دندون میکشه و میگه: _ هر جایی لیاقت اینکه حامد کوچولو رو تو خودش حس کنه نداره، مخصوصا اگه غار باشه! دهنت جمع و جورتر از اون پایین به نظر میرسه! با چشمهای نیمه باز از شهوت بهم زل میزنه که لبهام رو غنچه میکنم. _ دهنم عادت به اضافه کاری نداره حاجی! تکخند مردونه ای میزنه و پاهاشو از هم باز میکنه. چشمم که به بین پاش میخوره زبونی روی لبهام میکشم. _ عادتش بده، چند برابر باهات حساب میکنم! آب دهنم رو قورت میدم و به سختی نگاهم رو از بین پاش میگیرم. واسه حس کردنش بی تابم و نگاه خمارم رو به چشماش میدم. خودمو روی تنش بالا میکشم و میگم: _ اگه بتونی ارضام کنی هیچی ازت نمیگیرم، همیشه من همه رو ارضا کردم و سر خودم بی کلاه مونده! دست روی سینه ام میذاره و هلم میده. روی تخت میفتم و چند ثانیه بعد سنگینیش رو رو خودم حس میکنم. لبمو به دندون میگیرم که نیشخندی میزنه. _ فکر نمیکنی مشکل از خودته؟ اون غار بی سر و ته با هیچی پر نمیشه! شکمم رو به پایین تنه اش میکوبم و ناله ای میکنم. _ شاید این پسر حاجی بتونه پرش کنه! پوزخندی میزنه و انگشتش رو تنم میکشه. _ بدجور چشمتو گرفته اما من به هر کسی نمیدمش، گفتم که! با همین انگشتام صدای ناله هاتو در میارم! گفت و بدون اینکه فرصت حرف زدن بهم بده، یکی از انگشتهاشو... از درد و لذت آخی گفتم و به خودم پیچیدم. با چشمهای گشاد شده نگاهم کرد و ناباور گفت: _ چقدر ت-نگی توله سگ! چشمکی بهش میزنم و پاهامو بیشتر از هم باز میکنم. _ گفتم که امتحان کنی مشتری میش حاجی! سراغ کمربند شلوارش رفت و بی طاقت و هول مشغول باز کردنش شد. _ میدونی چند وقته سکس نداشتم؟ اونم با همچین تن جمع و جوری! خودش رو که بین پام جا میده دستم رو روی پایین تنه ام میذارم و با چشمایی که برقش خودمم کور کرده میگم: _ صیغه ام کن حاجی جون! من خوب بلدم ارضات کنم، بسه هر چی خودتو کنترل کردی! بی طاقت دست روی دستم میکوبه و خودش رو بین پام میکشه. _ اگه کارتو خوب انجام بدی، صیغه ات میکنم. هیچکس نتونسته ارضام کنه! مطمئن از خودم، لبخند خبیثی میزنم و پاهام رو بیشتر از هم باز میکنم. _ جوری خالیت کنم که دلت نخواد بکشی بیرون حاجی جون! خودش رو بهم میکوبه که با درد مینالم و کمرش رو چنگ میزنم... حامد ماجد بزرگترین طلافروش تهران که چشمش دوست زنش را گرفته🔞 با فهمیدن آنکه ان دختر هم نسبت به او بی تفاوت نیست و نیاز های چند ساله برطرف نشدش را سیخ می کند، با او رابطه نامشروع را شروع میکند اما ...❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
    Показати повністю ...
    41
    0

    sticker.webp

    67
    0
    -دایی دیال ( دیار) من ممه میخوام! دیار تای ابرو بالا انداخت و گفت: - نیکان سرش را آهسته به سینه ی دیار کوبید و گفت: - راز داله، نمی‌ده بخولم. من می می ‌خوام دیال. تولوخدا بگو بده بخولم قوی بشم. دیار نگاهش را بین نیکان کوچک و راز چرخاند. راز دست هایش را رویِ سینه اش گذاشت و گفت: - ولم کن دیار! خواهر زادتم مثلِ خودت پرو و یه دنده است! نیکان با بغض گفت: دیاراز طرفی از شیرین زبانی نیکان خنده اش گرفته بود و از طرفی دلش برای او میسوخت. رو به راز گفت: - فقط نشونش بده... نیکان مظلومانه گفت: - نگاه کنم نخولم دیال؟ غصه بخولم بمیلم؟ راز خندید و گفت: - نمیاید سمت من! با دوتاتونم. نیکان مظلومانه گفت: این بچه مثلِ دایی اش هوچی بود! پیراهنش را بالا زد و با بغض گفت: - نگا کن دیال، دلم خالیه. به راز بگو یه ذله بده ممه بخولم گنا دالم. دیار از جا بلند شد و دستِ نیکان را گرفت و راز با اخم هایِ در هم در حالی که تلاش می‌کرد نخندد گفت: - نیکان موش مرده سرش را رویِ پایِ راز گذاشت و گفت: - راز اوشگلم زبون باز و هفت خط درست مثلِ دایی اش هر وقت کارش لنگ بود پسوند خوشگل را به اسم راز اضافه میکرد. راز موهای نیکان را ناز کرد و گفت: - اخه من که شیر نداره می می هام نیکان قشنگم. نیکان سر بلند کرد و با کنجکاوی پرسید: - دلوغ می‌گی؟ این بچه عجوبه بود گویا! راز درمانده به دیار نگاه کرد و دیار خندید. نیکان سه ساله دست برد سمتِ سینه‌ی راز و به آن ظربه زد ناامید که شد زد زیر گریه و داد زد: نیاز و راز دوتا خواهر دوقلو که به همراه پدربزرگشون به تهران مهاجرت می کنن و قراره یه مدتی تو خونه‌ی خالشون ساکن بشن، از اونجایی که خاندادنشون به طور ارثی دو قلو زا هستن دوتا پسر خاله با خلقیاااات خیلی متفاوت دارن! حالا ماجرا وقتی جالب می‌شه که هم میشن و پدربزرگ پیر اصرار داره عروسی نوه هاشو با هم ببینه😐😂 نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂  از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش یه دختررررر خل و چل و شاد که وظیفه و هدفش خندوندن شماهاست😂😂😍 مامانی و بابایی پایهههه و بامزه دو قلوهای پسرمونم که گوله نمک😂😂❤️ خلاصه که با لبخند وارد شوید و از خنده غش کنید😂
    Показати повністю ...
    86
    0
    میراث قجری از خانواده‌ای اصیل با رگ و ریشه‌ای شاهانه، دخترباز و بکن دررو😂💦 قد و بالای رعنا، زیبا و خوش هیکل، سیکس پکی! چشم آبیِ مغرور... از قضا خلافکار و خیلی سکسی و گنگ بالا🙂💦 حالا چی میشه این اقا میراث دل میده به یه دخترِ ریزه میزه و وِراج به اسم سرمه که صرفا یه تفریح دو روزه بوده؟ اما با فهمیدن خانواده‌ی سرمه و اشکار شدن رابطه‌اش با میراث، تصمیم می‌گیرن شوهرش بدن و میراث... میراث دیوث و لاس زن بعد از چند سال از خارج اومده و مجبور میشه یه مدت با دخترِ دوست باباش همخونه شه، یه دختر خنگ و اسکل که حتی نمیدونه جلو این پسر هیز نباید بگه گشنمه، چون بی رودربابیستی جواب میگیره: - بیا اینو بخور😬 بله😂😂😂 ماجراهایی دارن خوندنی👇🏻
    Показати повністю ...

    sex-take-your-shirt-off.mp4

    28
    0
    - من لاپایی و باهات بیشتر ترجیح میدم تا بکنم تو اون غار بی سر و ته! پوزخندی روی لبش می نشونه. - از کجا میدونی غاره؟! خودش رو بهم می‌چسبونه و نفسای داغش رو پشت گوشم بیرون میده. - تو فاحشه خونه باشی و هر روز یه دست بدی اونوقت گشاد نباشی؟! با ناز میخندم و ناخن های بلندم رو روی خش*تک باد کرده اش میکشم. _ یه بار امتحان کن مشتری میشی حاجی جون! دستش روی باسنم میشینه و سرش رو تو گودی گردنم میبره، پوست گردنمو زیر دندون میکشه و میگه: _ هر جایی لیاقت اینکه حامد کوچولو رو تو خودش حس کنه نداره، مخصوصا اگه غار باشه! دهنت جمع و جورتر از اون پایین به نظر میرسه! با چشمهای نیمه باز از شهوت بهم زل میزنه که لبهام رو غنچه میکنم. _ دهنم عادت به اضافه کاری نداره حاجی! تکخند مردونه ای میزنه و پاهاشو از هم باز میکنه. چشمم که به بین پاش میخوره زبونی روی لبهام میکشم. _ عادتش بده، چند برابر باهات حساب میکنم! آب دهنم رو قورت میدم و به سختی نگاهم رو از بین پاش میگیرم. واسه حس کردنش بی تابم و نگاه خمارم رو به چشماش میدم. خودمو روی تنش بالا میکشم و میگم: _ اگه بتونی ارضام کنی هیچی ازت نمیگیرم، همیشه من همه رو ارضا کردم و سر خودم بی کلاه مونده! دست روی سینه ام میذاره و هلم میده. روی تخت میفتم و چند ثانیه بعد سنگینیش رو رو خودم حس میکنم. لبمو به دندون میگیرم که نیشخندی میزنه. _ فکر نمیکنی مشکل از خودته؟ اون غار بی سر و ته با هیچی پر نمیشه! شکمم رو به پایین تنه اش میکوبم و ناله ای میکنم. _ شاید این پسر حاجی بتونه پرش کنه! پوزخندی میزنه و انگشتش رو تنم میکشه. _ بدجور چشمتو گرفته اما من به هر کسی نمیدمش، گفتم که! با همین انگشتام صدای ناله هاتو در میارم! گفت و بدون اینکه فرصت حرف زدن بهم بده، یکی از انگشتهاشو... از درد و لذت آخی گفتم و به خودم پیچیدم. با چشمهای گشاد شده نگاهم کرد و ناباور گفت: _ چقدر ت-نگی توله سگ! چشمکی بهش میزنم و پاهامو بیشتر از هم باز میکنم. _ گفتم که امتحان کنی مشتری میش حاجی! سراغ کمربند شلوارش رفت و بی طاقت و هول مشغول باز کردنش شد. _ میدونی چند وقته سکس نداشتم؟ اونم با همچین تن جمع و جوری! خودش رو که بین پام جا میده دستم رو روی پایین تنه ام میذارم و با چشمایی که برقش خودمم کور کرده میگم: _ صیغه ام کن حاجی جون! من خوب بلدم ارضات کنم، بسه هر چی خودتو کنترل کردی! بی طاقت دست روی دستم میکوبه و خودش رو بین پام میکشه. _ اگه کارتو خوب انجام بدی، صیغه ات میکنم. هیچکس نتونسته ارضام کنه! مطمئن از خودم، لبخند خبیثی میزنم و پاهام رو بیشتر از هم باز میکنم. _ جوری خالیت کنم که دلت نخواد بکشی بیرون حاجی جون! خودش رو بهم میکوبه که با درد مینالم و کمرش رو چنگ میزنم... حامد ماجد بزرگترین طلافروش تهران که چشمش دوست زنش را گرفته🔞 با فهمیدن آنکه ان دختر هم نسبت به او بی تفاوت نیست و نیاز های چند ساله برطرف نشدش را سیخ می کند، با او رابطه نامشروع را شروع میکند اما ...❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
    Показати повністю ...
    34
    0
    - - وا. خل شدی؟ تورو چه به پوشیدن شرت و سوتین من ایدا. کم لباس داری مگه. قهوه را مقابلش گذاشتم که نگاهش میخ سینه ام شد. معذب کمی خودم را جمع کردم. صاف به خط سینه ام خیره بود. در دل لعنتی گفتم. ایدا بالا شهری بود و تابویی نداشت. اگر پیشنهاد معاشقه میدادم هم قبول می کرد. مصلحتی خندیدم. - دیوونه کجارو نگاه میکنی؟ شوهرت کجاست چرا ولش کردی. مثلا تازه عروسی باید الان راند هفتم باشید. - دانا شورتت رو تو بالکن دید. لیوان قهوه روی دستم چپه شد و بلند جیغ کشیدم. دستم سوخته بود. ایدا بی حس نگاهم می کرد، شوهرش شورت مرا دیده بود. لعنتی. مشتی به شانه اش زدم. - الان واسه همین تو قیافه ای؟ به من چه من به شوهرت نگفتم بیاد تو تراس. - شورتت رو نگاه کرد...بعد گفت مدلش رو دوست داره. میدی بپوشم براش. - احمق جان. شخصیه، صدبار پوشیدمش. چیش قشنگه... ایدا غمگین تکیه داد. صبح عروسی اش بود و به جای لم دادن در بغل شوهرش اینجا بود. بغض کرده خیره ام شد. - من سینه و باسنم از تو بزرگ تره ساچلی. - خب مبارک خودتو شوهرن. عصبی بودم. چه ادم چرتی بود این ایدا، می خواست لباس زیرمم را برای شوهر سگش بپوشد. هول عوضی. مچ دستم را گرفت! - شوهرم تورو میخواد. من میفهمم تو یه خیانت کاری. حتی روز عقدمون هم بوسید تورو دیدم ولی چون دختر نبودم صدام درنیومد و... با باز شدن در حرفش قطع شد. مات و مبهوت خیره اش شدم. دانا بود، لخت روبه رویمان بود. - عزیزم بهش گفتی؟ ایدا با اشک مانتواش را کند و نگاهم مات لباس خوابش شد. - چیو بگه بهم؟ - میخوایم چندتا راند سه نفره بریم. دلم نیومد تنهایی حال کنیم توام بیا. جیغی کشیدم که کمرم را گرفت . مرا به تنش چسباند و دم گوشم هیسی گفت. - کوچولو ادم از دوست پسر قبلیش که فرار نمیکنه...
    Показати повністю ...
    خـیالَـــت…✨
    خیالِ چشمانت بی‌خیال دو عالمم کرد چشم بستی جانا وُ خیالَت شد جان را درد ارتباط با نویسنده: https://t.me/ad_neghab طلوع یک غروب(در دست چاپ) پشت نقاب غربت(آنلاین‌گذاری) ارتباط با ادمین: https://t.me/sleepi_xo
    81
    0

    sticker.webp

    34
    0
    - پوست تنت باهام حرف می زنه! تِرِسا با پر استرس لب گزید و سعی کرد پرهام را کنار بزند: - پرهام تروخدا برو اون ور...بخدا این سری یکی می فهمه بیچاره میشیما! پرهام توی گلو خندید: -تلاش نکن کوچولو زورت بهم نمی رسه...نگرانم نباش کسی قرار نیست بفهمه...این همه استرس برات خوب نیست ! ترسا حرصی شانه‌ای به کتفش زد: - جنابعالی اگر دستت رو از توی شلوارم در بیاری خیلی بهتر می شم...پرهام خیلی سنگینی برو اون ور خفه شدم. پرهام با خنده کمی از سنگینی‌اش را از روی تن ظریف دخترکش برداشت: - تو هنوز تنت به این سنگینی عادت نکرده جوجم؟ فردا پس فردا بخوای بچه های منو حمل کنی چیکار میخوای بکنی عمرم؟ ترسا هینی کشید و پرهام لبخند عمیقی زد...جانش بود این دخترک ممنوعه‌ای که خرمن های خرماییش، دیوانه کننده بود: - بذار کارم رو بکنم جان پرهام آب تو کمرم خشک شد...بعد ناقص می شم دیگه نمی تونم تیم فوتبال تشکیل بدما! خنده‌ی بلند تِرِسا به جانش نشست که سر توی گردنش فرو برد و پر حرص و شیفته‌ی ناله‌ی دخترک را در آورد: - جان...جانم...ناله هات دیوونم میکنم دختر! ترسا لب گزید و همین کار اجازه‌ی پیشروی بیشتر را به پرهام داد که ما بین نفس نفس زدن هایش زمزمه کرد: - به هیچکس..‌.اجازه نمیدم تو رو ازم بگیره...هیچکس! ترسا با بغض لبخندی زد و چندی بعد، هر دو برهنه در بغل هم بودند که ناگهان دردی زیر دل ترسا پیچید: - آخ! پرهام به سمتش برگشت و نگران و با اخم سعی کرد زیر دلش را ماساژ بدهد: - ببینمت خوشگلم...درد داری؟ با بلند شدن ناگهانی زنگ گوشیش، ترسا با لبخند کمی فاصله گرفت: - نه چیزی نیست...میشه گوشیم رو برام بیاری؟ پرهام با اخم سری تکان داد و بعد از اینکه گوشی را به ترسا داد، تماس را توی بلندگو گذاشت: - بله پریا... - ترسا تو...توی این چند روز آزمایشگاه رفته بودی؟ ترسا اخمی کرد و گوشه‌ی ابرویش را خاروند: - آره یکم حالت تهوع داشتم...احتمال دادم ویروس باشه رفتم یه آزمایش دادم! هین پریا و صدای داد و فریاد درست آن ور خط، دل ترسا را در هم پیچید و اخمای پرهام را در هم فرو برد: - احمقی ترسا خیلی احمقی...رفتی آزمایشگاه به جا شماره خودت شماره بابا رو دادی...الان آزمایشگاه زنگ زد کاشف به عمل اومده اون ویروست یکماه تو شکمت داره رشد میکنه...کل خاندان فهمیدن از پرهام حامله‌ای...!!! تِرِسا دختری که بعد از مرگ پدر و مادرش با خونواده ی دوست باباش که یه پسر جوون و از قضا کاربلد و همه فن حریف به اسم پرهام داره ، زندگی میکنه. همه چی خوب پیش میره تا روزی که پرهام تِرِسا رو تنها تو خونه گیر میاره و...
    Показати повністю ...
    74
    0
    #پست_5 نوري تشر زد: براي خودت حرف مفت مي‌زني؟ كمند دست به سينه شد و مردمك چشمش را در حدقه چرخاند: حالا انگار ما هم نديديم شانارو پیام با وجود اينكه جز به جز حرف‌هاي كمند نگراني‌هاي خودش هم بود براي تمام شدن بحثي كه هيچ از آن خوشش نمي‌آمد گفت: هر چی خیره کمند تك خنده عصبي زدو گفت: پیام داریم در مورد شانا حرف می‌زنیم... متوجه ای؟
    Показати повністю ...
    38
    0
    -داداش نامه دادگاه اومده، گلاره شکایت کرده واسه حضانت ارسلان! با شنیدن چیزی که گفت رسما آتیش گرقتم و از جا پریدم. - گلاره پاشو از خونه چه جوری بیرون گذاشته؟ مگه این خونه بی‌صاحابه؟ شونه ای بالا انداخت و بی خیالیش منو دیونه کرد -من چمیدونم حتما باهمون خیر ندیده ای افتاده دنبال کارای حضانت که بهت خیانت کرد. فریادم چهار ستون خونه رو لرزوند، مگه دستم بهش نمیرسید می‌کشتمش دختره‌ی هرزه رو. -کاه و یونجه‌ش زیادی کرده حتما! آبرومو ریخت بس نبود حالا داره گه زیادتر از دهنش میخوره؟! در وردی انبار رو باز کردم و با دیدنش روی سجاده یه لحظه دلم لرزید اما خشم اینقدر زیاد بود که چشم‌هام چیزی رو نبینه، فریاد زدم. -اون نماز بخوره تو فرق سرت! تو بی‌پدر وقتی هنوز زن منِ بیشرف نبودی رنگ لاکت ساعتی عوض میشد غسل نمی‌دونستی چیه حالا نمازخون شدی؟ نمیدونم مریم کی رسیده بود که باز آتیش انداخت به جونم -داداش دست بهش نزنی ها... نامحرمه تازه نجس هم هست. جلو رفتم و خیده به صورت وحشتزده‌ش به موهاش چنگ زدم و از جا بلندش کردم -چه گهی خوردی باز؟ چجوری و بااجازه ی کدوم بی ناموسی رفتی تو دادگاه برام شکایت نامه فرستادی؟ چشم‌هاش درشت شد و ترسیده من و من کرد اما من دیگه گول این چشم‌های مظلوم رو نمیخوردم. -من نرفتم. من شکایت نکردم به خدا... اصلا من... چجوری میتونستم از دستت فرار کنم؟! خون جوشید و عقلم رو ذایل کرد که موهاش رو دور مشتم پیچیدم و همراه با جیغش نعره زدم. - هنوز سجاده‌ت روی زمین پهنه بعد داری به من دروغ میگی؟ واسه من ادای بی‌گناهارو درنیار که حنات دیگه برام رنگی نداره زمین انداختمش و با توان توانم لگی به رونشکوبیدم که ناله کرد. -محراب نزن... به جون ارسلان من... حتی یه هفته‌ست رنگ باغ رو ندیدم. مریم جلو اومد و حین نفرطن کرد تفی سمتش پرت کرد. -ای الهی که جز جگر بزنی تو بلای آسمونی زندگی داداشمو سیاه کردی خدا روتو سیاه کنی شمر روسیاه لگد بعدی رو توی شکمش کوبیدم: - هوس ناز و نوازش من‌و کرده بودی که رفتی درخواست حضانت دادی گلاره؟ مشت و لگد هام و میکوبیدم و بدون توجه به خونی که از تن و بدنی که یه روزی واسه نوازششون له‌له میزدم فریاد میزدم این دختر همه زندگیم بود و این خیانت گمرم رو شکسته بود. حتی توی اون خشم هم صدای پیغام گوشی پرم رو شنیدم و وحشت توی نگاهش حالم رو بد کرد  سمتش رو رفتم و با برداشتن گوشین دنیا روی سرم خرابی شد - به داداش جونت بگو مرغ از قفس پرید! گلاره دیگه مال منه... اینبار ازش نمیگذره و میندازتش بیرون پس میاد پیش من چشم‌های به خون نشسته‌م اینبار روی مرسم نشست با دشمنم دست له یکی کرده بود واشه گرفتن زنم؟ - چه علطی کردی حیون سمتش حجوم بردم و با سیلی از اتاق بیرونش کردم من چه کرده بودم با همه‌ی عمرم. شمت گلازه‌س بیجون دوییدم خون صورت مثل ماهش رو گرفته یود کاش می‌مردم، کاش همین الان بمیرم. - گلاره عمرم؟ سرش رو توی بغام گرفتم که با للخند بیجونی نگاهم کرد. - دارم میمیرم محراب ولی همین که بغلم کردی...
    Показати повністю ...
    87
    0
    _ دختری که خواستگاریش اومدی باکره نیست،می‌دونستی تو صیغه با من خوابیده؟ صدای فریادش در باغ می‌پیچد. به شدت عصبانی بود و رگ‌های گردنش بیرون زده بود. _ میدونی من دخترونگیش رو ازش گرفتم و بازم دَم از خواستنش میزنی؟ اگر حاج بابایش حرف های فراز را می شنید، بدبخت می شد. ترسیده و وحشت زده به فراز نگاه کرد. _ آره می‌دونم ولی بازم می‌خوامش. فقط منتظر بودم تا حرف از نخواستنش بزنی و بیام خواستگاریش. من همه جوره ترنج رو می‌خوام! از شنیدن حرف‌های هامون عصبی‌تر شد، سمت دخترک خیز برداشت و دستانش دور کمر ظریف او حلقه شد. انگشت‌هابش در پهلویش محکم فرو رفت. نمی دانست چطور باید به او می گفت که با همان رابطه ی اولشان، مزه دخترک بدجور زیر دندان فراز رفته بود. - طلاق نگرفته، خواستگار دعوت کردی؟ لب‌هایش را به گوش ترنج نزدیک می‌کند و با صدای آرام‌تری می‌گوید: - شبایی که زیر من ناله می‌کردی رو به همین راحتی تونستی فراموش کنی؟ اشک در چشمان ترنج حلقه زد، هنوز هم دوستش داشت ولی دیر بود... _ از اینجا برو فراز. برایش مهم نبود کسی او را آنجا می‌دید یا نه. نمی خواست ترنج را از دست بدهد. _ دردت اینه که بجز اون بار، باهات رابطه نداشتم؟ برای همین می خواستی طلاق بگیری؟ تخت سینه‌ی فراخ او می‌زند و کنترلش را از دست می‌دهد؛ - زمانی که اون حرف‌ها رو بهم زدی، زمانی که دست دوست دخترت رو گرفتی و آوردی تو خونه‌ی من، فهمیدم که واست فقط یه هوس ساده بودم. اشتباه کرده بود. قبول داشت... پیشانی به پیشانی دخترک چسباند: _ خواستگاری تو کنسل کن ترنج. عاشق این مرد سرد و جذاب شده بود ولی باید زهر چشم از او می‌گرفت. سعی کرد خودش را از حصار دست‌های قوی او رها کند و برای این حرص فراز را در بیاورد گفت: _ چرا باید خواستگار به این خوبی رو رد کنم؟ انگشت های فراز بیشتر در پهلوهایش فرو رفت و ترنج با درد ادامه داد؛ _ در ضمن مثل بعضیا وحشی نیست. با عصبانیت به هامون نگاه کرد و دست ترنج را گرفت و دنبال خودش کشید. پشت درختی رفت و کمر او را به درخت چسباند. لب‌های دلبرش را نشانه رفت و تمام حرصش را سر آن لب‌های قلوه‌ای و سرخ در آورد. از ترنج جدا شد. دکمه‌ی شلوار دخترک را باز کرد و با صدای بمی گفت: _ انگار باید یادت بیارم هفته پیش زیر کی داشتی آه و ناله می‌کردی و تو رابطه با منِ وحشی لذت می‌بردی... خودش را بیشتر به دخترک چسباند و... پسری که معنای تعهد رو نمیدونه و هر روز و هر شبش رو با یکی سر میکنه.. دخترمون بالاخره از این رفتارش خسته میشه و می‌خواد با خواستگاری که واسش میاد ازدواج کنه. ولی فراز تو مجلس خواستگاری میاد و..🔞❌
    Показати повністю ...
    42
    0

    sticker.webp

    21
    0
    #پست_5 نوري تشر زد: براي خودت حرف مفت مي‌زني؟ كمند دست به سينه شد و مردمك چشمش را در حدقه چرخاند: حالا انگار ما هم نديديم شانارو پیام با وجود اينكه جز به جز حرف‌هاي كمند نگراني‌هاي خودش هم بود براي تمام شدن بحثي كه هيچ از آن خوشش نمي‌آمد گفت: هر چی خیره کمند تك خنده عصبي زدو گفت: پیام داریم در مورد شانا حرف می‌زنیم... متوجه ای؟
    Показати повністю ...
    27
    0
    تازه از حموم بیرون اومدم و فقط یه حوله ی کوچیک به دور سینه هام و باسنم بسته بودم همین که به سمت آینه قدم برداشتم در اتاق به شدت باز شد و قامت پرهام توی چهارچوب در نمایان شد. هینی از ترس کشیدم چشماش قرمز بودوارد اتاق شد و درو محکم بست . دکمه های پیرهنش تا نصف باز بود و تلو تلو خوران سمتم اومد همین که خواستم فرار کنم چنگی به حوله زد که حوله افتاد و اینبار با لذت خیره ام شد و دستش محکم دور کمرم انداخت که با عجز نالیدم: _برو کنار پرهام توروخدا برو بیرون _هیـــــــــش  فقط میخام مال من باشی ترسا دیگه خسته شدم از انتظار کشیدن... دهنش بوی الکل میداد و معلوم بود مست مسته با مشت به سینه اش کوبیدم و با گریه نالیدم: _تومستی پرهام برو کنار توروخدا پرهاوم تو مثل داداش.. با تو دهنی که بهم زد لال شدم با خشونت روی تخت پرتم کرد وبه سمتم خیز برداشت و غرید: _نیستـــــــــم لعنتی من داداشت نیستم بفهم _با...باشه...برو...برو بیرون.... _تو مال منی....فقط من ترسا ...فهمیدی؟ ترس تموم وجودم رو گرفته بود با لکنت گفتم: _باشه ...باشه..مال...توام...برو...بیرون.... پرهام... ولی یه ذره هم تکون نخورد و شروع کرد به دراوردن لباساش و وقتی کاملا لخت شد هینی کشیدم و شروع کردم به تقلا کردن ولی بی فایده بود و منو محکم بین پاهاش قفل کرد و غرید: _کم وول بخور کوچولو هیشکی خونه نیست و امشب مال من میشی مال پرهام راستین... _پرهام توروخدا برو کنار ....پرهااااام گریه میکردم و جیغ و داد راه انداخته بودم ولی گوشاش کر شده بود و انگار توی عالم دیگه ای بود پاهام از هم فاصله داد خودش بین پاهام تنظیم کرد خم شد و دستام محکم گرفت و هق هق ام بیشتر شد که پر از نیاز لب زد: _خیلی وقته منتظر این لحظه ام ...خیلی وقته منو توی خماری این تن گذاشتی... گفت و خم شد و لباش روی لبام گذاشت و... تِرِسا دختری که بعد از مرگ پدر و مادرش با خونواده ی دوست باباش که یه پسر جوون و از قضا خلافکار و کاربلد به اسم پرهام داره زندگی میکنه. همه چی خوب پیش میره تا روزی که پرهام ترسا رو تنها تو خونه گیر میاره و...
    Показати повністю ...
    53
    0
    -اندازه یه کف دست گوشت خالص لای پاته ولی من باید از درد کمر دولا راه برم. نگاه حریصم روی لباس مجلسی و پولک‌دارش نشست که به زحمت اون خط بی‌شرف باسنشو پوشش میداد. -دار و ندار من لای پام، به شما چه آقا فاتح؟! نکنه باید مالیات بدم؟! نگاهمو تو جمعیت و بین مهمون‌های لعنتی چرخ دادم. الان وقتش نبود چند سانت از همیشه بزرگتر شده باشه و حتی تو شلوارم جا نشه! -تو جمع و بین مردای این مهمونی جرات نمیکنم شلوار پارچه ای بپوشم عین علم یزید وسط راهه! زبونشو رو لباش کشید و چشمک شیطنت باری زد که بزاق دهنم سخت پایین رفت. -به من چه چشم و‌ چال تو همش پیِ بالا پایین منه. برادرم، نگاهت... من که نمی‌تونم زیبایی‌هامو به خاطر کمرشتریِ جنابعالی ‌نهان کنم. دور از چشم جمع، چنگی به کمرش زدم که زیر گوشم ناله کرد. -بی‌شرف عشوه نیا کارم زاره... همین الانم حس می‌کنم شلوار کوفتیم لک افتاده. پشت چشم‌های نقره‌ای رنگشو نشونم داد و تپش قلب گرفتم. چطوری باید بین هزارنفر کله گنده از خجالتش درمیومدم؟! بازی بدی رو شروع کرده بود این جوجه همسایه ی کوچولو... -اون دسته بیل همیشه آماده‌ی تو هم تقصیر منه؟ تو انگار جدی جدی باورت شده من وظیفه دارم اون کوفتی رو آروم کنم! ته ریشمو به پشت گوشش مالیدم. - دقیقا وظیفه‌ت اینه که علم یزیدمو بخوابونی. لعنتی کمتر واسه من باسنتو تکون بده راه برو وسط مهمونی. از کل وجودش عشوه می‌ریخت بی‌پدر... -زنتم؟! دوست دخترتم؟! پارتنر جنسیتم؟! یا عروسک بغلی توام؟! صدام از شهوت دورگه شده بود و اگر کسی منو با این بچه می‌دید آبروی سی ساله‌م می‌رفت. آهه منو چه به یه بچه‌ی زیر سن قانونی اونم وسط مهمونی با بزرگ‌های تجارت؟! -هرکدوم که بیشتر وظیفه‌ی خوابوندن این بی‌صاحاب رو داره مشتشو تو سینه‌م کوبید و آخ که پایین تنه‌م داشت منفجر می‌شد. الان تنشو می‌خواستم حتی با زور... -خیلی بیشعوری! از بغل من فاصله بگیر تا بابام و افرا سر نرسیدن. ببیننت جفتمونو میکشن نیشخند زدم. -هنوز که نیومدن بی‌شرف د بیا بریم ته سالن، بکش پایین دو دیقه اینو میذارم لای پات میرم - بابام و افرا نیومدن مهمونا چی؟ ابروم می‌خوای ببری؟ صدام با اهنگ قاطی بشه نمیفهمن اگه یکیشون یهو بچرخه اینور چی؟ بی‌توجه به اعتراضش، دستشو کشیدم و سمت انتهای سالن بزرگ مهمونی کشیدم. اینجا نور کمتری داشت و جون میداد واسه اجرای یه سکس سرپایی! زیپمو پایین کشیدم و پشت لباسشو بالا دادم. خیسی بین پاشو که حس کردم آه بلندم گوششو پر کرد. - فاتح خودت سرپایی راضی می‌شی من دیوونه می‌شم تا اخر مهمونی لای پام خیس باشه. انگار همین حرفش، یه سند کتبی بود. دستشو کشیدم و تو یه اتاق پرت کردم. -لعنت بهت دختر... یه هفته‌س این بی‌صاحاب نخوابیده... یه جوری رو این تخت درازت کنم که نتونی پاشی! رو تخت پرتش کردم و بین پاش نشستم که از برخورد چونه‌م به تنش سرمو گرفت. -آی فاتح جونم، ته ریشت قلقلکم میده! برق شرارت تو نگاهش بیداد میکرد و من تشنه بودم. بین پاش تنظیم شدم و لب زدم: -ای جوجه‌ی بی‌شرف... تا سه راند نکنمت پا نمیشم. گور پدر مهمونی!
    Показати повністю ...
    55
    0
    - چرا رفتی به بقیه گفتی من ازت حامله‌ام وقتی که ما سکس نداشتیم؟ فراز پوزخند می‌زنه و سمتم خیز برمی‌داره. پهلوم رو تو دستش میگیره و عصبی می‌گه: - دیشب کجا بودی ترنج؟ کجا هرز می‌پری؟ دیشب با کدوم خری بودی کثافت؟ دستامو دور گردنش حلقه می‌کنم و با خنده می‌گم: - چرا واست مهم شده با کی میرم و میام؟ از کی تا حالا شوهر صوری رگ غیرتش میزنه بالا؟ انگشتاش تو پهلوم فرو میره و آخم بلند می‌شه. چشم‌های سرخ و صدای دو رگه شده‌ش نشون میده که خیلی عصبیه: - برای این که دهن فامیل رو ببندم مجبور شدم بگم حامله‌ای... وای به حالت ترنج اگه بفهمم وقتی اسمم تو شناسامته غلط اضافه‌ای کرده باشی. رو پنجه پا بلند می‌شم و سرمو به گوشش نزدیک می‌کنم و می‌گم: - من تا حالا با تو سکس نکردم پس چطوری رفتی این شایعه رو تو خانوادهامون پخش کردی؟ نفس‌های گرمم رو زیر گوشش خالی می‌کنم و میفهمم که عضله هاش سفت می‌شه... می‌خوام عقب بکشم که نمیذاره و سفت بهم می‌چسبه. - همه به مرد بودن من شک کردن. مجبور شدم که بگم از حامله‌ای تا حرفاشون تموم بشه. به لب‌های قلوه‌ای و بزرگش نگاه می‌کنم و می‌گم: - خب دو سه ماه دیگه وقتی شکمم هنوز صاف باشه، می‌فهمن دروغ گفتی. اون موقع چی می‌خوای بگی فراز خسرو شاهی؟ می‌خوای بگی من به ترنج دست نزدم چون تو لِوِلم نبود یا می‌خوای بگی بچه‌ای که حضور خارجی نداشته، سقط شده؟ دلم بوسیدن این لب‌ها رو می‌خواست. اگه من پیش قدم می‌شدم، بازم پَسم می‌زد؟ سرش تو گودی گردنم رفت و گفت: - اگه همین امشب توت خالی کنم، حامله می‌شی و دیگه من دروغی به بقیه تحویل ندادم. یا می‌تونیم بگیم که سقط شده بچه! ولی خودم گزینه یک رو ترجیح می‌دم ترنج. بوس نرم و آبداری به گردنم زد و چشم‌هام بسته شد. باورم نمی‌شد که فراز داشت بهم پیشنهاد سکس می‌داد. آره ازدواج کرده بودیم و این یه اتفاق معمولی بود. ولی نه ما واسه مایی که حتی تا حالا یک بار همو بغل نکرده بودیم. _ فکر کردی می‌ذارم به خاطر حرف بقیه، منو حامله کنی؟ تو هیچ علاقه‌ای به من نداری، چجوری ازم می‌خوای که بذارم باهام بخوابی و تو همون اولین رابطمون حامله‌ام کنی؟ پرتم می‌کنه روی تخت و می‌گه؛ _ حرف‌های بقیه بهونه اس وقتی که خودم دارم تو آتیش خواستنت ذوب می‌شم و نمی‌تونم حتی بوست کنم. بذار از امشب زندگیمون رو شروع کنیم ترنج. بذار که باهات یکی بشم و... یقه‌ی لباسش رو می‌گیرم و سمت خم می‌کشم. روی تنم میوفته و بهش امون نمی‌دم دیگه ادامخ حرفش رو بزنه و لب‌هامو روی لب‌هاش می‌ذارم. ازم جدا میشه تا نفس بگیرم. دست‌هاش دور گردنم و دور کمرم حلقه می‌شه و بهم می‌گه: _ اونقدر می‌کنمت که همین امشب ازم حامله بشی ترنج! فراز خسروشاهی... جراح مغز و اعصابی که تازه به ایران برگشته و تو جشن عروسی با ترنج توی دستشویی گیر میکنه😱😈😈 و وقتی بیرون میان با بابای ترنج،‌حاج ابراهیم رسولی رو به رو میشن🙂🥺🥺 حاج ابراهیم غیرتی و مذهبی هم رگ گردنش بالا می‌زنه و این دونفر رو به اجبار با هم صیغه می‌کنه...😁🔥🔥🔥🔥 .
    Показати повністю ...
    طـــــالـــــعِ تُــــرنـــــج🦋
    ♡ به نام خدای رنگین کمان ♡ مولانا : مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا #کپی_حرام_است
    27
    0

    sticker.webp

    86
    0
    #پست_435 شایان مردی موفق و جذاب که بعد از دوازده سال دختر عمه‌شو می‌بینه و به خاطر چاقیش اونو تحقیر می‌کنه اما یک روز به طور اتفاقی چشمش به بدن لخت دخترعمش می‌افته و... گلاره:چطور وقتی من یه گندی می‌زنم تو حق داری ناراحت بشی سرم داد بزنی سرزنشم کنی منم لام تا کام حرف نزنم ها؟ ولی من باید برم یه وقت دیگه بیام چون حوصله تو نمی‌کشه به حرف‌های من گوش بدی گلاره یک قدم دیگر به شایان نزدیک شده بود. شایان برای فرار از آن نزدیکی سیگار روشن نشده‌اش را روی زمین پرت کردو با گفتن برو بابا چرخید که برود. حال که با دیدن تن لخت گلاره از درون گر گرفته بود وقت مناسبی برای جنگ و جدل نبود. او به فکر فرار بود تا دست از پا خطا نکند و گلاره بند کرده بود به او. گلاره کف دو دستش را روی سینه عضلانی شایان کوبید: چرا انقد خودخواهو متکبرو عوضی شایان. به چه حقی به خودت اجازه می‌دی از کارای من ناراحت بشیو سرم داد بزنی اما وقتی من حرف می‌زنم حتی گوش نمی‌دی. فکر می‌کنی فقط تو می‌تونی داد بزنی آره؟ نه منم بلدم صدامو ببرم بالا داستان فصل‌های نخوانده عشق حول زندگی دو زوج می‌چرخه. پیام مردی که به انتخاب مادرش با یه دختر روستایی وصلت می‌کنه و شایان مردی جذاب که عاشق دخترعمه‌ای که به خاطر اضافه وزنش تحقیرش کرده می‌شه
    Показати повністю ...
    39
    0
    -دیشب جنده آورده بودی خونه؟ اگه به مامانت بگم پسر مذهبیش که جا نماز آب می کشه دیشب تا دهن تو سوراخ یکی دیگه بود چه حالی می شه؟ ابروهاش بالا می پرن و من می دونم که اون یه شیطانه... فقط جلوی بقیه بلده خوب جلوه بده خودش‌و! -هوم، نمی دونستم ساعت سه نصفه شب دم اتاقم من‌و می پایی! موهای لخت و بازم رو به دست می گیره و نوازش می کنه... با نیشخندی می گه: -راستش‌و بگو با دیدن سکس پر حرارت من‌و دوست دخترم چند بار ارضا شدی؟ من هم به تبعیت از خودش پوزخندی می زنم و به تلافی نوازش موهام انگشت اشاره‌م رو روی سینه ی دائما لختش می کشم! -بدن سیاه سوخته ی اون هرزه و خیار کوچولوی تو چطور می خواد من‌و ارض کنه؟ بیشتر شبیه رابطه های جنسی بین نوجوون های نابالغ بود! ابرویی بالا می‌ندازه و قدمی نزدیکم می شه... باسنم به دسته ی مبل می خوره و ناخوداگاه روش می شینم... -هوم ولی تو اگه یکم دیگه ادامه بدی ممکنه از شق درد بیفتم به جونت سفید برفی! این‌و در حالی می گه که نگاه پر شهوتش روی پاهای لختم که از زیر دامن کوتاهم بیرون زده رفت و آمد می کنه! -حتی شرط می بندم لاپای خیست باید خیلی خوشمزه باشه! لبخند بدجنسی می زنم و دستم رو روی سینه‌ش می ذارم... به عقب هلش می دم و اون هم در حالی که زبونی روی لبش می کشه باز نزدیکم میشه! -پس نوش جون اونی که بتونه بخورتش! تک خنده ای می زنه و انگشت وسطش رو تحریک آمیز از زیر شکمم پایین تر می بره! بدنم انعطافی بر می داره و اون بلند می گه: -جوون! دختر تو از چیزی که فکر می کردم آماده تری! -آره ولی با دوست پسرم قرار دارم، تو هم بهتره بری بکن بکنت‌و با همون سیاه سوخته ها ادامه بدی تا.... دستم کشیده می شه و رو کاناپه پرت می شم! روم خیمه می زنه و چنگی به سینه هام می زنه که آهی می کشم! -کاری نکن خشک خشک کارمو بکنم سکسی من! دوست پسرت‌و دیگه نمی بینی... وقتی به پرهام پا بدی و بری زیرش دیگه می شی جز مایملک اون! اعتراضم رو با بوسیدن لبام خفه می کنه و لباس رو توی تنم پاره...! -اوه دختر تو باعث می شی با همین دریاچه ی لای پات هم آبم بیاد! آه و ناله‌م با دستی که بین پام می کشه بالا می ره و اون در حالی که خودش‌و باهام تنظیم می کنه خمار لب می زنه: -حالا نظرت چیه به مامانم بگم که پسر یکی یه دونه‌‌ش دختر دوست جون جونیش‌و کرده و تا دهن تو سوراخش بوده؟! این رو می گه و یک ضرب خودش رو واردم می کنه که..... تِرِسا دختری که بعد از مرگ پدر و مادرش با خونواده ی دوست باباش که یه پسر جوون و از قضا خلافکار و کاربلد به اسم پرهام داره زندگی میکنه. همه چی خوب پیش میره تا روزی که پرهام ترسا رو تنها تو خونه گیر میاره و...
    Показати повністю ...
    88
    0
    _ یا همین امشب منو می‌کنی یا فردا صبح میرم دادخواست طلاق می‌دم. با تعجب برای چندمین بار پیامش رو می‌خونم. می‌خوام جوابش رو بدم که در اتاقم یهو باز می‌شه و ترنج تو چهارچوب در قرار می‌گیره. گوشی رو تو هوا تکون می‌دم و می‌گم: _ تو داری به من پیشنهاد سکس میدی؟ منظورت چیه؟ سمتم میاد و با ناز می‌گه: _ منظورم کاملا واضح بود. یا امشب نیازهای جنسی زن تو رفع می‌کنی یا فردا میرم و ازت جدا می‌شم. پوزخند میزنه و ادامه میده: - تو انگار رابطه جنسی بلد نیستی ولی بقیه می‌تونن تو این مورد کمکم کنن! بقیه؟ نیم خیز شدم و مچ دستش رو گرفتم. سمت خودم کشیدم که روی تخت افتاد و هینی کشید. با صدای عصبی و بمی گفتم: _ چه غلطی کردی ترنج؟ که من بلد نیستم نیازهای جنسی زنمو برطرف کنم؟ سر تکون داد و چشماشو تو حدقه چرخوند. خواست بلند بشه که مچ هر دوتا دستش رو گرفتم و بالای سرش بردم. روی تنش خیمه زدم. سنگینی تنم رو روش انداختم تا تکون نخوره: _ تو فکر کردی زیر من طاقت میاری؟ میدونی که من اهل معاشقه نیستم!! تقلاهایی که زیرم می‌کنه باعث میشه لباس خوابش بره بالا و پایین تنه‌ش دیده بشه. چرا شورت نپوشیده بود؟ آب دهنم رو قورت می‌دم و نگاه‌مو از بدن سفیدش می‌گیرم. این بدن می‌تونست دیوونه‌م کنه... _ یا همین امشب باهام سکس می‌کنی خسروشاهی یا فردا همه چی رو تموم می‌کنم. من امشب آماده پیشت اومدم تا کارو تموم کنی، نه این که مثل ماست بِر و بِر منو نگاه کنی!! باورم نمی‌شد این دختر همون ترنج ساده همیشگی باشه. امشب کمر به تحریک من بسته بود و خب موفق هم بود. تحریک شده بودم. بین پاهاش بودم و می‌دونستم که حالم رو فهمیده... تردید من رو که دید، گوشه لبش رو گاز گرفت: _ برو اونور فراز. من به بابا ابراهیم زنگ می‌زنم و بهش می‌گم که بعد از دو سه ماه گذشتن از ازدواجمون هنوز دخترم و بهم دست نزدی! دختره‌ی کله شق امشب بدجور بالا زده بود. لب‌های سرخ و قلوه‌ایش رو حریصانه بوسیدم و زیر گوشش لب زدم: _ مزه‌ت که بره زیر دندونم محال ممکنه که ازت به راحتی بگذرم ترنج. می‌دونی که من چه کمر قوی دارم؟ وقتی روزی سه چهار بکنمت، می‌فهمی که چه اشتباهی کردی! سرم تو گودی گردنش فرو میره و داغ و محکم می‌بوسمش. آهی که از بین لب‌هاش در میره بیشتر داغم می‌کنه. لباسش رو بالا می‌زنم و به بدن سفیدش خیره می‌شم. دستش تو موهام میره و میگه: _ من پشیمون نمی‌شم چون می‌خوام باهات یکی بشم. نمی‌خوای شروع کنی فراز؟ کل بدنم داره نبض می‌زنه... قفل لباس زیرش رو باز می‌کنم و شکمش رو می‌بوسم و می‌گم: _ تا جایی که بتونم باهات آروم‌ تا می‌کنم ترنج ولی بهت قول نمی‌دم که تا آخرش آروم باشم. من اهل سکس آروم نیستم! پاهاش رو باز می‌کنم و... پسری که با دخترداییش تو دستشویی گیر میکنه و وقتی بیرون میان با یه گله فامیل مِن جمله پدر تعصبی دخترمون روبه‌رو میشن! حاج ابراهیم که دخترش و پسر بد نام خانواده رو با هم میبینه، این دونفر رو به عقد هم در میاره...🔞🔥
    Показати повністю ...
    طـــــالـــــعِ تُــــرنـــــج🦋
    ♡ به نام خدای رنگین کمان ♡ مولانا : مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا #کپی_حرام_است
    40
    0
    -من پدوفیل نیستم با یه بچه سکس کنم که هیکلش اندازه یه بازوم هم نمیشه! با تحقیر به هیکلم نگاه کرد و دور شد. پشت میز کارش ایستاد و با دستاش اشاره کرد برم ولی من نیومده بودم که اینجوری ببازم. فاتح باید منو از این مهلکه نجات می داد. این مرد با اون یال و کوپال و آدم‌هایی که اطرافش داشت، قطعا از پس بابام برمیومد. -برو بیرون دختر جون. راهو اشتباه اومدی، اینجا مهدکودک نیست سرتو بندازی پایین و پیشنهاد بدی هم‌بازیت شم! با همه ی جسارت نداشته ام جلو رفتم و کنار میز بزرگ و باابهتش ایستادم. این مرد با دومتر قد و صد کیلو وزن، چه وجه اشتراکی با من داشت؟! واقعا هیچی جز اینکه توان مبارزه با یه نفر مثل بابام رو داشت. پدری که با تحقیر و‌کتک زندانیم میکرد. -بچه نیستم، نگاه به قد و هیکلم نکنین جناب آژند، من بیست سالمه. درسته لاغرم و یه پره گوشت هم ندارم ولی اونقدر تواناییم بالاهست که بعد از اون همه شکنجه و کتک بابام هنوز زنده باشم. یادتون رفته تو جکوزی چقدر کتک خوردم و با اب جوش پوستمو سوزوند؟! با اخم های درهم و چهره‌ای عبوس براندازم کرد. از پشت میز کنار رفت و سمتم اومد اینبار قیافه‌اش از همیشه ترسناک تر شده بود. -واسه من قصه نباف... من اونقدر احمق نیستم که با یه الف بچه گول بخورم و از پشت به رفیق خودم خنجر بزنم. بابات رفیق منه و تو هم دخترکوچولوش... نظرت چیه همین حالا آمار بودنتو بدم و خلاص؟! ترس تو وجودم پیچید و با وحشت به آستین کت گرون‌قیمتش چنگ زدم. -نه... نه توروخدا. اینبار منو میکشه تو میدونی مگه نه؟! به خدا فریبت نمیدم. کمک کن فرارکنم و بعدش... بعدش میرم. پوزخند زد و دستمو از آستینش کنار زد. روبه روم ایستاد و از بالا به صورت رنگ پریده ام نگاه کرد -کمکت کنم و بعدم بری؟! این وسط چی به من می ماسه از یه تحفه‌ی صد گرمی؟! منظورش از دویست گرم،‌ مطمئنا خودم نبودم. -من هزاربار دیدم که نگات رو تن و بدنم هرز می رفت و اون شب اول چجوری از پشت بهم چسبیدی واسه تصاحب همون صد گرم گوشت. هزار بار مچتو گرفتم که داشتی کنار بابام منو دید میزدی. با تفریح نگام کرد و گوشه ی لبش رو لای دندون های یکدست سفیدش کشید. -خب که چی؟! -کمکم کن... فرار میکنم و اونوقت... -میخوای با من سکس کنی؟! ‌پاداشم بکارتته؟! چشماش خمار شده بود و این یعنی داشتم درست پیش می رفتم. می تونستم بعد از فرار، همونطور که از دست بابام فرار کردم، از دست این روانی هم فرار کنم. هیچوقت اجازه نمی دادم این دیوونه ی زنجیری با اون یه جفت چشم وحشی تصاحبم کنه. دستش رو پهلوم نشست و هومی گفت. -پس که به یه سکس خشن بامن رضایت میدی؟!‌من نگاه نمی کنم بار اولته... یه جوری بهت می تازم که جیفت تا آسمون هفتم بره. از خوشحالی لبخند زدم ولی زود خودمو جمع و جور کردم. بااینحال از چشمش دور نموند. -قبوله. ازم فاصله گرفت و زیر نگاه خیره ی من چیزی رو برگه نوشت و من از حرارت نزدیکی و مکالمه ی بینمون خیس عرق شدم. با طمانینه سمتم اومد و برگه رو جلوم تکون داد. -بگیر و امضاش کن، بعدش می تونم راجع به کمک کردن بهت فکر کنم. با ترس و لرز برگه رو گرفتم و خوشحال از اینکه می تونستم بعد از طلاق از ایران خارج بشم، نگام به خط خوش آژند افتاد و با خوندنش، روح از تنم رفت. -این وکالتنامه ای که با امضای تو ثابت میکنه تا نود و نه سال بعد مال منی، میتونه دریچه ی نجاتت باشه. امضا میکنی تا وکیلم محضریش کنه، یا میخوای از آخرین فرصت فرارت استفاده کنی؟! چشام گرد شد و برگه از دستم افتاد. پیروزمندانه براندازم کرد و یه دستشو به پشتی مبل تکیه داد. -فکر کردی من فریبتو میخورم؟! یا امضا کن و مال من شو... یا... خم شدم و با برداشتنِ برگه، یه خودنویس سمتم گرفت. من هنوز امید داشتم. امید به فرار... پس امضا کردم درحالی که نمی دونستم فاتح اصلا مثل بابام نبود. یه مرد جدی و همیشه هوشیار که....
    Показати повністю ...
    106
    1
    Останнє оновлення: 11.07.23
    Політика конфіденційності Telemetrio