Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Kanal joylashuvi va tili

auditoriya statistikasi قهوه ی قجری

ایدی جهت ارتباط با ادمین:  @Ghahve_ghajari  🌱 Instagram.com/_u/ghahveyeghajari 
13 635+1
~1 841
~16
12.27%
Telegram umumiy reytingi
Dunyoda
45 767joy
ning 78 777
Davlatda, Eron 
8 288joy
ning 13 357
da kategoriya
1 281joy
ning 2 067

Obunachilarning jinsi

Kanalga qancha ayol va erkak obuna bo'lganligini bilib olishingiz mumkin.
?%
?%

Obunachilar tili

Til bo'yicha kanal obunachilarining taqsimlanishini bilib oling
Ruscha?%Ingliz?%Arabcha?%
Kanal o'sishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Kanalda foydalanuvchining qolish muddati

Obunachilar sizning kanalingizda qancha vaqt turishini bilib oling.
Bir haftagacha?%Eskirganlar?%Bir oygacha?%
Obunachilarning ko'payishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
حداقل ۹۰٪ چیزایی که فک می‌کنی نداری و نیستی و مانع پیشرفت و موفقیتتن، مهارتن. و مهارت یادگرفتنیه. سه چیز به یادگیری مهارت کمک فوق‌العاده‌ای می‌کنه: ۱. محیط امن: که از اشتباه کردن نترسی ۲. متد مناسب: متناسب با مدل یادگیری خود تو ۳. تمرین زیاد: توی یه محیط آرام و باتمرکز
163
1
نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر... ...به دو صد پر نتوان بی‌مددت پریدن تو مرا زیر چنین دام گرفتار مگیر خفتگان را نه تماشای نهان می‌بخشی تو مرا خفته شمر حاضر و بیدار مگیر نه که بوی جگر پخته ز من می‌آید مدد اشک من و زردی رخسار مگیر نه که مجنون ز تو زان سوی خرد باغی یافت از جنون خوش شد و می‌گفت خرد زار مگیر ...
286
2
‌ سخن از پچ پچِ ترسانی در ظلمت نیست سخن از روزست و پنجره های باز و هوای تازه و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند و زمینی که ز کِشتی دیگر بارور است و تولد و تکامل و غرور سخن از دستانِ عاشقِ ماست که پُلی از پیغام عطر و نور و نسیم بر فرازِ شب ها ساخته اند..
288
1
آدم‌هایی که دنیا را نجات می‌بخشند: مردی که در باغچه‌اش کار می‌کند؛ آن سان که ولتر آرزو داشت. آن کس که از وجود موسیقی سپاسگزار است. آن کس که از یافتن ریشه ی واژه‌ای لذت می‌برد. آن دو کارگری که در کافه‌ای در جنوب، سرگرم بازی خاموش شطرنجند. کوزه‌گری که درباره رنگ یا شکل کوزه‌ای می‌اندیشد. حروف‌چینی که این صفحه را خوب می‌آراید؛ هرچند برایش چندان رضایت‌بخش نباشد. زن و مردی که آخرین مصراع‌های بند مُعَیّنی از یک شعر بلند را می‌خوانند. آن کس که دست نوازشی بر سر حیوان خفته‌ای می‌کشد. آن کس که ظلمی را که بر او رفته توجیه می‌کند یا دلش می‌خواهد که توجیه کند و آن کس که ترجیح می‌دهد حق با دیگران باشد. این آدم‌ها، ناخودآگاه، دنیا را نجات می‌بخشند.
Ko'proq ko'rsatish ...
322
4
آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
Ko'proq ko'rsatish ...
391
4
مرا به اسم صدا کن تا بیایم ای جانِ من مرا به اسم صدا کن نپرس آیا اسمم اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟ یا بوته ای که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟ و آسمان را با رنگ خون آغشته می کند و نپرس که اسمم چیست خودم نمیدانم می جویم اسمم را می جویم و می دانم که اگر بشنومش از هر جای جهان که باشد حتی از تهِ جهنم می آیم جلویت زانو می زنم و سَرِ خسته ی خود را به دست های تو می سپارم
475
7
روزی خواهد آمد که عشق، بر فراز درختان اساطیری پرواز سیمرغ می‌کند و فریاد، ترانه‌ای به وسعت بهار سر می‌دهد... روزی که‌ تا شکوفایی گل سرخ‌فاصله‌ای نیست و پرنده، به شوق تماشای دشت سر از پا نمی‌شناسد... روزی که شفق، سرشار از عطر‌نسیم زلفان توست و لاله‌ها رنگ لبان تو را وام می‌گیرند... روزی که سیب، چون گونه‌های تو مست رسیدن می‌شود !...  
535
10
اگه دنبال کتابی هستی که آرومت کنه این کتابا رو بخون: 1- شفای زندگی‌، لوئیز ال هی 2- گندزدایی از مغز، فیث جی هارپر 3- تمرین نیروی حال، اکهارت تله 4- تکه هایی از یک کل منسجم، پونه مقیمی 5- از حال بد به حال خوب، دیوید برنز 6- رهایی از زندان ذهن، کاترین سوتکر 7- شادمانی درونی، مارتین سلیگمن
535
18
چه خوب می‌شد همین لحظه یک اتفاقی می‌افتاد مثلا باد می‌آمد می‌رفت باغ‌های بالا را دور میزد برمی‌گشت، خاک را بو می‌کرد، و از کنارِ شمشادهای شکسته بوی خوش آب و خبر از هوای حامله می‌آورد. شمعدانی‌های بالِ چینه‌ی مهتاب تب دارند، تشنه‌اند، بیترانه‌ا‌ند. اصلا باد چرا از چیزی شبیه باران نمی‌خواند! آخر چه‌قدر تا کی باید با این چراغِ ترسو هی از ترسِ شب و هق‌هقِ گریه گفت‌وگو کنیم؟ پس کی می‌آید همان که می‌گویند دریا را با خود خواهد آورد!؟ مادرم می‌گوید برای شنیدنِ آوازِ آینه نباید عجله کرد، بالاخره می‌آید کسی که با زورقِ آوازهاش دریا را با خود خواهد آورد. می‌آید با آسمانِ بلند هم به بحثِ روشنِ باران خواهد نشست می‌گوید این شمعدانی‌ها تب دارند این باغ‌ها تشنه و این شمشادها بی‌ترانه‌اند کاری باید کرد!
Ko'proq ko'rsatish ...
597
7
‏بهتر است بپذیری که اغلب انسان‌ها منصف نیستند. انسان موجودی است که ذهنش دنبال حفظ موقعیت فردی و گروهی است و نه واقعیت و حقیقت؛ و مواضع و مواجهه‌‌اش با مسائل براساس منافع‌ خودخواهانه‌‌اش است. ازلحاظ زیستی، فرهنگی و حتی آموزشی تعهدی به انصاف ندارد، تنها تعهدش به «حفظ موقعیت» است.
618
8
رهاکردن اینطوریه که یهو به خودت میای و می‌بینی آسمون آبی تره… آدما مهربونن قهوه‌ات خوشمزه‌است پرنده‌ها برات میخونن و دنیا میگه بیا همه چیزای خوب مال تو…🔆🌱
747
21
برگایِ زرد منو یاد تو میندازن، چه زود رسید پاییز بازم .. 🍂

Sirvan Khosravi - Khaterate to (Live in Tehran).mp3

831
30
یکشنبه ۱ مهر  ۱۴۰۳ 🖇پیامی برای امروز :             ••••••••••••••••••••••••••••••••••••• دلت گرم! ما پاییزهای ِ بسیاری را گذرانده ایم! به شوق و جسارت ِ جوانه ی کوچکی در قلبمان. ذهنت سبز دلت گرم و پاییزت زیباترین... { } 🍂

file

971
42
دیروقت است. خسته‌ام. تنهایی مثل خالیِ ورم‌کرده و تاریکِ توی خمره‌ای سربسته اطاق را پُر کرده. خواب پناهگاه خوبی‌ است: خواب و خاموشی. 📕 روزها در راه ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
985
12
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید از دو رویی و جفای ساکنان خاک کاین چنین به قلب آسمان نهان شدید!؟ ای ستاره ها،ستاره ها،ستاره ها پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟ فروغ فرخزاد
1 000
6
در یک مرحله، تو کارها را بـا غريزه انجام می‌دهی و یا انجام نمی‌دهی. اما در هنگام بلوغ، آدمی به نظارت‌ و حساب‌رسی و به سنجش‌ و تعقّل روى می‌آورد. در این مرحله‌، مجموعه‌ی کارها و حالت‌ها را محاکمه‌ مي‌کند و دیگر هیچ کدام از این کارها و حال‌ها را طبیعی نمی‌داند. از خود  می‌پرسد چرا خوش‌حال شدم؟ چرا ناراحت شدم؟ چقدر باید خوش‌حالی یا ناراحتی می‌کردم؟ پس چرا بیش‌تر یا کم‌تر؟ با این محاکمه‌هاست که آدم، آدم می‌شود.
1 069
3
‌اینکه در سینه ی من هست تو هستی ! دل نیست ...
1 074
16
وقتی کسی را دُور انداختیم، دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می‌رَویم، یعنی هنوز او را کاملا دُور نینداخته‌ایم!
1 076
13
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی زین دایره مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
Ko'proq ko'rsatish ...
1 025
3
نمی‌گنجد این قلب در تنم این تن در اتاقم این اتاق در خانه‌ام این خانه در دنیا و این دنیای من در جهان ویران خواهم شد دردم را درد می‌کشم در سکوت سکوتی که در آسمان هم نمی‌گنجد چگونه بازگویم این رنج را با دیگران تنگ است این دل برای عشقم این سر برای مغزم که می‌خواهد ترک بردارد و از هم بپاشد. ترجمه:مژگان دولت آبادی
960
7
هر کس که دلی چون دلِ ما داشته باشد از دستِ غم آرام کجا داشته باشد؟ رنجورپریشی که به جان دشمنِ خویش است دیگر ز که امیدِ دوا داشته باشد؟
968
8
آدم‌ها وقتی می‌آيند موسيقی شان را هم با خودشان می‌آورند ولی وقتی می‌روند با خود نمی‌برند! آدم‌ها می‌آيند و می‌روند ولی در دلتنگی هايمان‌‌ شعرهايمان‌‌ روياهای خيس شبانه‌‌مان می‌مانند! ‌ جا نگذاريد هر چه را که روزی می‌آورید را با خودتان ببريد‌ وقتی که می‌روید دیگر به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگرديد...!
1 077
18
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به بادها می داد و دستهای سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را - نثار من می کرد
997
16
شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ 🖇پیامی برای امروز : ••••••••••••••••••••••••••••••••••••• زیباترین تصویر باش روبه رویِ آینه ای که زندگی ست... { } آخرین روزِ تابستان ۱۴۰۳بخیر🌱
1 058
25
❤️ محبوب من ! ما که توقع نداشتیم این دنیا ما را ناز کند ، یا گرم در آغوش بگیرد .. فقط توقع بود که این‌قدر جگرمان را نسوزاند .. محبوب من ! عدالت یعنی هرچیزی ، هرکسی ، سرجای خودش باشد . عدل این است که شما در دل ما باشید .. 🌙
1 244
22
برای آنکه نگویند جسته‌ایم و نبود! تو آن که جسته و پیداش کرده‌ام آن باش... ♥️
1 125
15
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دل بستم به چشمان تو می‌دیدم که چشمان تو می‌افتند دنبال دلی دیگر به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می‌بینم مرا می‌ساختند ای کاش، از آب و گِلی دیگر طوافم لحظه‌ی دیدار چشمان تو باطل شد من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر به دنبال کسی جامانده از پرواز می‌گردم مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
1 067
15
خاطره ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می سوزانند...
1 026
10
بی تو می‌رفتم‌، می‌رفتم، تنها‌، تنها و صبوری مرا کوه تحسین می‌کرد...
1 063
19
اینک صدای دوست از تَهِ ریشه‌های کهن، از درون سینه‌ی پهن زمین می‌آید، از راه‌های دور از قلُه‌های بلند و دشت‌های باز می‌گذرد و مثل تپش پنهانِ قلبِ ستاره به من می‌رسد. با صدای خاموش مرا می‌نامد و صدای او را در چشم‌های خیس و دهان بازش می‌بینم... نگران و دل گرفته است و به زبان بی‌زبانی حرف می‌زند. حرف‌ها در باطن من می‌رویند؛ مثل سر زدن جوانه‌ی سبز در بطن دانه‌ی زیر سرمای زمستان، مثل بوی بهار! صدای دوست، صدای دوستی، از دیارِ دورِ فراموشی، از خلال کشت‌زارهای رنج، وَزان‌ بر خوشه‌های اندوه!... صدای بیدار دوستی خاموش که در بستر ضمیر من خفته است. و آنگاه که خفته بودم به ندای او چشم‌هایم را باز و دست‌هایش را تماشا کردم. او مرا نامید و من در میان بودنی‌ها به خود آمدم... صدای دوست آغازِ من بود. دمیدن و شکفتن بود... صدایی همزاد بود که گفت تو نور چشم‌های منی و من نگاهم را مثل دست‌هایم به او دادم و گفتم... تو را ای دوست در جلوه‌های گوناگون دوست دارم...   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Ko'proq ko'rsatish ...
1 052
8
Oxirgi yangilanish: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio