در اعماق وجود من دخترکی کوچک با موهای چتری کوتاه نشسته و دارد شاد و سرخوشانه برای خودش بازی میکند، گهگاهی برای عروسکهاش چای میریزد، برایشان قصه تعریف میکند و آنها را میخواباند و دلخوش است به اینکه جهان با وجود رنگ و لعاب اسباب بازیهایش هنوز هم زیباست.
در اعماق وجود من دخترک بیپناه و معصومی هست و من موظفم از او مراقبت کنم، او از سیاست و محافظهکاری و تجربه، خالیست و این منم که باید حواسم باشد کسی به او آسیب نزند و تمام تلاشم را به کار بگیرم تا تمام بغضهای فرو خوردهاش تبدیل به لبخند شود.
در وجود من دخترک سر به هواییست که ساز و کار جهان را جدی نگرفته و لکهی اندوه قلبم که بزرگ شد، میزند روی شانههام که؛ بیخیال! بیا برایت یک فنجان چای بریزم خوب شوی.
و خوب میشوم...
نرگس صرافیان_طوفان
Ko'proq ko'rsatish ...