.
♣️♥️♣️♥️
♥️♣️♥️
♣️♥️
♥️
#فریاد_هماغوشی
#پارت_ششصد_نود_پنج
_اره ذلیل مرده این همه حرصمون داده بعد میگه چرا نجاتم دادین والا پروعه این همه کثافط کاری انجام داده میخواد همینطور راحت بمیره نمیدونم تاوان کدوم اشتباه اقاست ، هرچی هست خدا بخیر کنه!
ولی خدا از اقا هم تقاص بدی گرفته هم خودش یه گوشه افتاده اینجوری هم زنش اینجوری وقیحانه بهش خیانت کرده اونم له کی نوه اش !
درد از این بالاتر برای یه مرد نیس...
خدا اخر وعاقبت هممون رو ختم به خیر کنه...
_انشاالله،چیزی نیاز داشتین بهم بگید
الان میرم گوشیمو بر می دارم
_باشه پسرم
_فعلا با اجازه من برم پیش رها تنها نباشه
_بروخدا حفظت کنه پسرم
لبخندی زدم و بعد تشکر از خاله طوبی راه اومده رو برگشتم تابرم پیش رها
****
اریا
وکیلم ناباور ازحقیقتی که بهش گفتم پلکی زد
_باورم نمیشه اریا تو واقعا بازن مردم ریختی روی هم!
با اینکه حرفش دور از حقیقت نبود اماخب بدم اومد از این حرف
_حرف دهنتو بفهم ها دختره شوهرش پیر بود نمی تونست بهش برسه من بهش کمک کردم بعدم خودش پیشنهاد داد چه رو هم ریختنی الان بگو چه غلطی بکنم از اینجا بیام بیرون..
همینطورکه خیره بهم بودخندید
_باورم نمیشه تو چقدر رو داری اخه ، کثافط کاری خودتو اینجوری توجیه میکنی تو دیگه کی هستی واقعا!؟
میفهمی چکار کردی با یه زن شوهر دار بودی نه مطلقه نه بیوه نه مجرد یه زن شوهردار ، شوهر داره شوهر بفهم !!!
چه شوهرش پیر باشه چه جوون تو زنا کردی واقعا باورم نمیشه انگار تازه دارم میشناسمت اریا تو اونی نبودی که پدرت اون همه ازش تعریف میکرد!
الان دنبال اینی بیای بیرون و انتظار داری با این گندی که زدی کمکت کنم!؟
_یعنی کمکم نمیکنی!
دستاشو بالا اورد وعصبی گفت:
_معلومه که نه اریا فکر کردی من کی ام!!
فکر کردی خودت کی هستی با این همه ادم بازی کردی بعد انتظار داری که کمکتم بکنم واقعا رو داری ها نترسیدی مادرت بفهمه!!
بیچاره وقتی با یه حالی به من زنگ زد گفت یه مشکل مالی داری نگو روحشم خبر نداره چه گندی بالا اوردی...
واقعابرات متاسفم اریا اون مردک که تهدیدت میکرد پس همین ماجرا بود اره؟! که راضی شدی این همه خسارت بدی..
_اره...
_ای لعنت بهت اریا ، من برای تو دیگه تره هم خورد نمیکنم چه برسه به اینکه وکیلت باشم برو هر غلطی می خوای بکنی..
از جاش بلند شد..
اومدم حرف بزنم که با انگشت اشاره گفت : هیشش ادامه نده اوکی! تو باید توی همین زندان بپوسی تو نه لیاقت پسری اون خدابیامرز رو داری ، نه لایق نگرانی مادر بیچاره ات... خودم هرطور باشه بهش میگم که دست از این برداره که نجاتت بده تو واقعا لیاقت هیچیو نداری تف بهت اریا..
تف به شرف نداشته ات مرد!
واقعا باید از اون زن بیچاره ات که توی یه شهر دیگه بخاطر تو داره هر سختی رو تحمل میکنه که مداوا بشه خجالت بکشی اون بیچاره رو انداختی توی شهر غریب خودتم اومدی پی هرزه گریت برو که میخوام دیگه سر به تنت نباشه من خودمو کارمو و ابرومو برای دفاع کردن ازآدمی مثل تو زیر سوال نمی برم...
بروتوبه و استغفار کن شاید خدا بخشیدت ، که گور خودتو با هَوَل بازی و بی ناموسیت کندی !
حرفاش که کامل تموم شد وسایلش رو برداشت و از اتاق ملاقات رفت بیرون منم هرچی صداش زدم اصلا توجه نکرد
تنها که شدم با مشتم محکم کوبیدم روی میز و باحرص گفتم : گند بزنن به این شانس!
این ازکجا پیداش شد!
درخشان عوضی جنده حالا منو میفروشی میدونم باهات چکار کنم!
صدای سرباز اومد : باید ببرمت سلولت پاشو....نگاهمو بالا اوردم دیدم سرباز توی چهارچوب در وایساده..
از جام بلند شدم و بی حوصله رفتم سمتش بهش که رسیدم دستمو اوردم جلو....
بهش دستبند زد و بعد منو دنبال خودش کشید...
****
راوی
سیاوش تموم ماجرا رو در مورد درخشان تعریف کرد..
پرواز پوزخندی زد : پس خودکشی کرده
دلیلش چی بوده!!
سیاوش خیلی رک گفت : من فکر میکنم فهمیدن که با پسره ریخته روی هم و برای اینکه گیر نیوفته خودکشی کرده ولی خوب نتونست کارشو کامل کنه اقا ...
پرواز که چندان از وضعیت ایجاد شده راضی نبود دستاشو مشت کرد ، هیچ وقت هیچ کدوم از مشتری هاش براش دردسر ساز نشده بودن...
با اینکه هنوز مشکلی براش پیش نیومده بود اما خطرو خوب حس میکرد
_این دختره احمق...
_اقاهر دستوری بدین همون کارو میکنم!
پرواز با کمی اشفتگی از سیاوش فاصله گرفت...
دست به جیب در حال فکر کردن و جویدن پوست لبش بود ...
_نباید پاش برسه به دادگاه اگه به اونجا برسه یا ازش بازجویی کنن ممکنه مارو هم لو بده!
_پس چکار کنیم اقا!؟
_گفتی توی بیمارستانه!؟
سیاوش سری تکون داد : بله اقا
_خوب این بهترین فرصته اگه بره زندان دیگه دسترسی بهش سخته سیاوش باید کارشو تموم کنی این که میخواست خودشو بکشه
ماهم کارو براش راحت می کنیم توی همون بیمارستان کارشو تموم کن
_چشم اقا
****
این رمان مختص چنل
#پریچهر بوده و خواندن آن هرجاغیراینجا
#حرام است.
#کپی و
#نشر پیگردقانونی دارد.
Ko'proq ko'rsatish ...