داشتم دنبال تیشرتم میگشتم که گرمای دستیو روی کمرم حس کردم یه قدم اومدم عقب و صاف ایستادم
نیک تاحالاانقدر واضح و تااین حد
#برهنه منوندیده بود
از خجالت لبموکشیدم داخل و گاز گرفتم سریع چنگ زدم حولمو بردارم اما نیک کمرمو کشید سمت خودش و نگهم داشت
شکممولمس کردو اومد بالاتر....
دستاش از همیشه
#داغ تر بودن....
لبش روی گردنم نشست
لباش رسما کوره ی
#آیش بودن....آتیشی که حرارتشو آروم آروم جایگزین تن سردم کرد....
دست دیگش رفت بین پام وصدای
#ناله ی من اتاقو پرکرد
بین دستاش چرخیدم
توتاریک و روشن اتاق نگاهمون بهم گره خورد
بوسه آرومی روی چشمم زدو گفت
-...دیگه هیچوقت نمیخوام چشماتو خیس ببینم حتی بخاطر منم نباید گریه کنی!!!
حرفش تموم شد و مثل یه گرگ گرسنه به جون
#لبام افتاد
بادوقدم بلند رسیدیم به تخت....
من اقتادم روی تخت
نیک تیشرتشو بیرون آورد و بلافاصله روی تنم خیمه زدو دوباره مشغول لبام شد
از همیشه
#تشنه_تر و بی تاب ترو متفاوت تر....
دستاش همه ی تنمو لمس کردن و بوسهاش روی کل بدنم یه رد به جا گذاشتن
امشب همه چی متفاوت تر بود
صدای من توکل خونه پیچیده بود و نیک دیگه برای لمس تنم مکث نمیکرد
بین پام قرار گرفت و با چشمای
#خمار از خواستن نگام کرد منظور نگاهشو فهمیدم دستمو دور گردنش حلقه کردم و فقط چند لحظه بعد صدای
#جیغم پیچید توخونه.....
#رایگان_بخونش👇
https://t.me/saraa_novell/32211Ko'proq ko'rsatish ...