- رگ زدی بی همه چیز؟ می خواستی خونه خرابم کنی سلیطه؟
هق می زنم و با دردی که توی جانم پیچیده جیغ میکشم:
- ولم کن، چرا نمیذاری بمیرم؟ خسته ام کردی... خسته شدم.
با پشت دست آرام می کوبد توی دهانم و با وحشت و نگرانی میغرد:
- خفه شو، خفه شو روانی ام نکن. گوه خوردی که خسته شدی. گوه خوردی که رگ زدی.
هق میزنم. مچم را محکم می چسبد و می نالد:
- کثافت، لهت میکنم زن، تو خوب شو من لهت میکنم.
از درد زیاد هق می زنم و تا میخواهم از زیر دستش در بروم، بازویم را محکم میگیرد و هوار می کشد:
- آشوب، بتمرگ سر جات. خونریزی داری نفهم، حالیته؟
با دست سالمم مشتی به شانه اش میکوبم و سلیطه بازی درمیارم.
- حالیم نیست، نمی خوام کمکم کنی. بیشعور، برو بمیر. چرا نمیمیری؟ چرا راحتم نمیذاری؟
صدای شکستن قلبش را می شنوم و به روی خودم نمی آورم.
بازویم را می تکاند و من با درد جیغ میزنم:
- آی دستم... دستم... درد گرفت بی انصاف.
مرا روی تخت می نشاند. جلوی پایم زانو می زند و با نگرانی دستم را وارسی می کند.
- بشین ببینم چه خاکی به سرم شده؟!
بلندتر گریه میکنم و او در جعبه کمک های اولیه را باز میکند و با حرص و نگرانی میغرد:
- الحق که راست گفتن شخصیت هر کس با اسمش خو میگیره. عین اسمتی، آشوبی، دردسری. نمیشد عین فامیلیت آرامش باشی؟
دلم می شکند. میان گریه با قلدری و ناراحتی می گویم:
- من آشوبم، آرامش نمی تونم باشم. منو طلاق بده برو دنبال آرامش.
میغرد:
- به خواب ببینی که طلاقت بدم.
طوری جیغ میکشم که خون توی گلویم جمع میشود
توجه نمی کند و با خودش زیر لب مینالد:
- باید ببرمش بیمارستان، داشت از دستم می رفت، داشت از دستم می رفت، خدااا...
خدا را صدا می زند. با عجز و بیچارگی. هق میزنم و دهان باز میکنم:
- شهاب، جون آشوب طلاقم بده. تا طلاقم ندی همین بساطه، خودمو میکشم... جلو چشمات خودمو میکشم اگه طلاقم ندی.
سکوتش آزارم می دهد. هق هقم اوج میگیرد. بیچاره وار به دنبال کلمات مناسب می گردم.
- شهاب. یه چیزی بگو؟ جون من حرف بزن... تو مگه صلاح منو نمیخوای؟
قطره اشکی که از چشمش سرازیر میشود، قلبم را نمی سوزاند؟ چرا... می سوزاند... بد هم می سوزاند.
- باید بریم بیمارستان، زخمت عمیق نیست ولی بخیه می خواد.
صدای بغض دارش دیوانه ام میکند. عادت ندارم شهاب مغرور را اینگونه ببینم.
- من نمی خوامت.... دوست ندارم... ازت بدم میاد...
می شکند. بدتر از قبل داغان میشود و من ظالم تر میشوم:
- وقتی بهم نزدیک میشی عقم میگیره... منو طلاق بده... بذار به آرامش برسم... بذار با عشقم....
جمله در دهانم میماند وقتی که دستش دور گلویم حلقه میشود و به قصد خفه کردن فشار میدهد.
وحشت زده به دستش چنگ میزنم و او رویم خیمه زده و با خشم وحشتاکی هجی میکند:
- خفه شو، خفه شو بذار آروم بمونم، بذار آروم بمونم و آتیشت نزنم. جلو من... جلوی شوهرت... از یه نره خر حرف میزنی بی حیا؟ می کشمت آشوب، خودم می کشمت اگه بفهمم خطا رفتی.
به ضرب رهایم میکند. به سرفه می افتم و او عربده میکشد:
- یکبار دیگه بشنوم حرف از طلاق زدی، یا ببینم خط انداختی رو تنی که مال منه، این خرابه رو برا جفتمون جهنم میکنم. چشم؟
هق میزنم. دوباره رویم خیمه میزند و با دستی لرزان فکم را می چسبد و توی صورتم میغرد:
- چشم؟
میخواهم جواب ندهم اما وقتی قصد میکند لب هایم را ببوسد، تقلا میکنم و با گریه بلند بلند میگویم:
- چشم... چشم....
https://t.me/+P3maaSHTsO0zZGY0
https://t.me/+P3maaSHTsO0zZGY0
زن مستقلی بودم که یه شب مجبورم کردن زن کسی بشم که دلم باهاش نبود.
مرد بدنامی که همه ازش خوف داشتن و می ترسیدن...
مردی که نگاه سیاهش تن آدمو می لرزوند.
ازش متنفر بودم... از طرح تتوی ترسناک روی گردنش بدم می اومد.
اما اون... عاشقم بود. منو میخواست.
و وقتی اون مرد چیزی رو میخواست محال بود مال اون نشه.
https://t.me/+P3maaSHTsO0zZGY0Ko'proq ko'rsatish ...
اینقلبدرتیرماهیخبست/ باران آسایش
🌟«این قلب در تیرماه، یخ بست»🌟
عاشقانهای در دل واقعیتهای تلخِ جامعه
💚
پارتگذاری؛ هرشب یک پارت به جز جمعه ها
ناشناس:
https://t.me/Harfmanrobot?start=562408496
🌱
خالقِ رمانهای عشق؟ نه مرسی. نگاه سرد تو،
حسرت با تو بودن، پادزهر، نیمه شب سرد