Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Kategoriya
Kanal joylashuvi va tili

auditoriya statistikasi زینب عامل ( الفبای سکوت)

بسم الله الرحمن الرحیم لطفا لبخند یادتون نره 😁 
23 688-20
~5 751
~25
16.79%
Telegram umumiy reytingi
Dunyoda
27 187joy
ning 78 777
Davlatda, Eron 
4 496joy
ning 13 357
da kategoriya
2 146joy
ning 5 475

Obunachilarning jinsi

Kanalga qancha ayol va erkak obuna bo'lganligini bilib olishingiz mumkin.
?%
?%

Obunachilar tili

Til bo'yicha kanal obunachilarining taqsimlanishini bilib oling
Ruscha?%Ingliz?%Arabcha?%
Kanal o'sishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Kanalda foydalanuvchining qolish muddati

Obunachilar sizning kanalingizda qancha vaqt turishini bilib oling.
Bir haftagacha?%Eskirganlar?%Bir oygacha?%
Obunachilarning ko'payishi
GrafikJadval
K
H
O
Y
help

Ma'lumotlar yuklanmoqda

Hourly Audience Growth

    Ma'lumotlar yuklanmoqda

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    - همه کارگرا حین سکس چت دیدنت که داشتی خودتو‌ میمالیدی.🔞 سرو مانند جن زده ها نگاهش کرد. -من کاری نکردم. گوشه لب سهند با تمسخر بالا رفت. -اره واقعا فقط پسر نیاوردی توی کارگاه من باهاش بخوابی. اون‌ روزی که به التماس اومدی و اینجا بهت کار و‌ جا دادم، نگفته بودی شب کاری هم‌کار میکنی کوچولو. لرزی به جان سرو افتاده بود که لب هایش می وقفه می لرزید. -سهند خان به خدا من خراب نیستم. سهند پوزخندی عصبی زد. -من حرفای مسعودو از چشام بیشتر قبول دارم. خودش گفت دیدتت. زود جال و پلاستو جمع کن از کارگاه من برو. من گفتم سر به راهی که جاخواب و‌ کار دادم بهت الان که‌انگار یه‌ کار دیگه ام‌ داری… برو سر همون ‌شغل… چانه سرو لرزید و صدای شکستن قلبش را شنید. به زحمت لب زد: -سهند خان. به خدا من‌کاری نکردم… من حتی دستمم به یه نامحرم تو زندگیم‌نخورده… منو از اینجا بندازین بیرون‌ باید تو جوب بخوابم… تورو خدا… آقا… سهند عصبی دو قدم بلند به سمتش برداشت: -اون روزی اومدی اینجا برای کار، گفتی حاضری هر کاری کنی که استخدامت کنم یادته؟ سرو ترسیده سر تکان داد. -بله… سهند به سمتش خم‌شد. -مسعود که امار تورو به من داده از برادر عزیزتره برای من… حاضرم روی اسمش قسم‌ ‌بخورم که تا حالا دروغ نگفته بهم. نه به خاطر اثبات حرف اون، فقط برای ثابت کردن به خودت و قائم شدن ذات کثیفت پشت این چهره مظلوم، حاضرم باهات بخوابم و باکره نبودنتو ثابت کنم… توهم که میگفتی حاضری هر کاری برای استخدامت بکنی هوم؟؟؟ سرو با وحشت به سهند خیره شد. این مرد از چه حرف میزد؟ سکس با سهند؟! به چه قیمتی؟! کار و‌ جای خواب؟! -اگر میگی خراب نیستی و مسعود اشتباه گفته قاعدتا باید قبول کنی… اگر تو باکره باشی، من به عقدم درت میارم و مسعودی که ۲۵ سال رفیقمه رو اخراج میکنم نگاهش کردم… ازدواج با سهندخان سهرابیان؟! قبل آنکه عقلم به کار بیوفتد، قلبم زبانم‌را چرخاند: -باشه… همزمان با درد وحشتناکی که زیر دلش را در برگرفت، صدای سهند در گوشش پیچید: -الان معلوم میشه دروغت دخترجون… سرو از شدت درد چشم بست و چشمانش را محکم روی هم فشرد. آنقدر درد داشت که دیگر شرط سهند نیز برایش محکم نبود. با احساس داغی میان پاهایش آه بلندی کشید و بر روی تخت ولو شد. زمزمه وحشت زده و‌ متحیر سهند سکوت سنگین اتاق را شکست. -سرو…تو…تو واقعا باکره بودی؟؟!!🔞 سهند سهرابیان، تاجر و کارخونه دار چوبه که با التماس و‌ خواهش به دختر ۱۸ ساله ای توی کارخونه اش جا و‌کار میده اما با شنیدن خبر سکس چت دختره با دوست پسرش با دختر شرط میبنده که ‌اگر باکره باشه‌اونو به عقد‌ خودش درمیاره و در اخر با باختن شرط بندی مجبور میشه تا….🔞❌
    Ko'proq ko'rsatish ...
    1
    0
    تا روز رونمایی که خیلی نزدیکه‌ می‌تونید ساقی‌و‌ بصورت نقد یا اقساط ثبت سفارش کنید💚
    8 905
    2
    - شب عروسی نامزدت گیر کردی تو این سگ‌دونی! ‌یا تو‌ خیلی خوش‌شانسی یا من خیلی بدشانس که باید حین کار دلداری بدم بهت! شانس بد او بود که‌ در این شب نحس کارش گیر این دکتر زبان نفهم افتاده بود. دلیلی ندید زبانش را کنترل کند. اصلا به جهنم که کارش گیر بود، همان بهتر که ناراحت می‌شد و گورش را گم می‌کرد. - فقط خفه شو‌ دکتر! صدای بلند خنده‌ی مرد دیوانه‌ در فضا‌ پیچید، طوری‌که سگ بیچاره‌‌ی نیمه‌جانِ زیر دستش هم در واکنش به صدای بلند خنده‌‌ی او تکانی به تنش داد. - حرصتو می‌ذارم به پای از دست دادن عشقت. بیشعور بود دیگر، بیشعوری که علائم خاصی نداشت! اسفند ماه پارت گذاری این رمان داخل همین کانال شروع می‌شه😁
    Ko'proq ko'rsatish ...
    16 377
    19
    نظراتتون رو تو ناشناسمم پذیرام😍 لینک ناشناسم
    حرفتو ناشناس بزن
    ربات اصلی و پیشرفته و امن حرفتو ناشناس بزن سرور دو: @Harfmanbot سرور سه: @harfmybot
    12 607
    5
    اینستاگرام من تو دایرکت برام از سکوت بنویسید و‌ حسی که از خوندن این قصه داشتید💚
    12 201
    2
    https://instagram.com/zeynab._.amel?igshid=MjEwN2IyYWYwYw== اینستاگرام من💚
    12 196
    11
    سلام عزیزای دلم و بالاخره رسیدیم به پایان سکوت. داستانی که بعد از بازنویسی چاپ خواهد شد و انشاءالله من با خبر چاپش برمیگردم پیشون. دوستان من از تمام دزدی‌های رمانام خبر دارم پس در این باره هم پیام ندین به من و ادمینام. هزاران بار گفتم بازم می‌گم رمانای من فایل ندارن پس هر جا فایل دیدین مطمئن باشین دزدیه و خوندنش حرام. من اگه یه روز بخوام فایل بفروشم فقط تو کانالای خودم اینکارو می‌کنم. اگه ذره‌ای از خوندن سکوت لذت بردین این حرف منو به گوش دوستانتون که دنبال فایل رمانای منن برسونین پارتای نهایی یک هفته داخل کانال می‌مونن و بعد پاک میشن. دو ماه دیگه در این کانال رمان جدید شروع خواهم کرد عزیزانی که مایل به خوندن هستند لفت ندن. و لینک جدیدترین رمان انلاین من که می‌تونین دنبال کنید😍
    Ko'proq ko'rsatish ...
    12 657
    62
    تارخ به جمع رقصنده‌های پیست پیوست. فرنیا و ماهور با ذوق بالا و پایین می‌پریدند و آرزو مدام حواسش بود تا دخترش زمین نخورد و هر ازگاهی نیز با شوق و ذوق به افرا که در لباس عروسی و آرایش محوش میان جمعیت می‌درخشید نگاه می‌کرد. تارخ با لبخند نگاهشان کرد و بعد از کنار صحرا و آرش و امین و نگار که در آغوش هم می‌رقصیدند گذشت. چشمش به حسن افتاد که با تمام وجود مشغول پذیرایی از رقیه بود و خنده‌اش شدت گرفت. امروز بلند‌تر از هر زمانی می‌خندید. نه لب‌هایش که چشمانش نیز خنده داشتند. امروز با تمام وجود غم را به خاک زده بود و از ته دل قهقه می‌زد. همین یک روز کافی بود تا روی روزگار را با خنده‌هایش کم کند. کنار افرا رسید. افرا دستانش را دور گردن علی انداخته و همراه او تکان می‌خورد. با حسادتی ساختگی و بلند طوریکه میان موزیک بلند علی و افرا صدایش را بشنوند گفت: _ نوبت منه علی آقا... قبل از اینکه علی فرصت کند جوابش را دهد سامان دستش را روی شانه‌اش گذاشت. _ داماد بهتره پیست رو خالی کنی. می‌خوام با دخترم برقصم. افرا با ذوق به سامان خیره شد.‌ _ عشق منی... ان‌شاءالله عروسی خودت بابا جون. یه زن خوب برات در نظر گرفتم. تارخ ابروهایش را بالا داد و سامان چشمانش را ریز کرد. _ خدا عاقبت منو با تو بخیر کنه. به تارخ اشاره کرد. _ با دوماد رقصیدی نوبت منه. _ فعلا تا نوبتت شه یه یار رقص پیدا کن. سامان با لبخندی که سعی در کنترلش داشت دست علی را گرفت و کنار ایستاد تا تارخ کنار همسر جوانش بایستد. افرا چرخی زد و دستانش را دور گردن تارخ انداخت. _ باورم نمی‌شه مخ تارخ نامدارو زدم. تارخ سرش را زیر گوش او برد. _ حسابت رو می‌رسم بچه‌جون. اونوقت باورت می‌شه. افرا با عشق و بلند به لفظ بچه‌ خندید. * کنار افرا دراز می‌کشد. علی هم از او تبعیت کرده و کارش را تکرار می‌کند. افرا طبق معمول غر می‌زند: _ تارخ به رحمان بگو کم بره رو اعصاب من. تارخ بلند و بی‌مهابا می‌خندد. _ باز شما دعوا کردین؟ خب خانم چرا اخراجش نمی‌کنی؟ علی با مشت روی بازوی تارخ می‌کوبد. _ آد...م به زن...ش نمی...خنده. افرا نشسته، دامن طوسی و راه‌راهش را مرتب کرده و بلند می‌خندد. _ یاد بگیر... تارخ با عشق اول به افرا و بعد به علی خیره می‌شود. _ علی رو هم باید زن بدیم. علی می‌خندد. _ من خو...دم انت...خاب ک...ردم. قبل از اینکه تارخ بپرسد همسر انتخابی‌ علی کیست صدای داد رحمان و حسن در گوششان می‌پیچد. حسن عصبی است. _ آقا رحمان شما منو روانی کردین به قران. رحمان هیچ وقت کوتاه نمی‌آید. _ تو بچه‌ای نمی‌فهمی. من کلی تجربه دارم. تارخ خان و خانم مهندس می‌دونن. تارخ هم مثل افرا بلند شده و می‌نشیند. ریزریز خندیده و دستش را دور شانه‌ی افرا حلقه می‌کند. _ فکر کنم باید رحمان رو بازنشست کنیم. افرا هم می‌خندد. _ به افتخار این تصمیم بزرگ براتون می‌خونم. بی‌هوا زیر آواز می‌زند: " دوستت دارم... دوستت دارم عشق منی..." اینبار علی هم می‌خندد. صدای خنده‌هایشان در باغ کوچکشان پیچیده و الان است که رحم
    Ko'proq ko'rsatish ...
    12 042
    120
    دلیار یه بالرین و آهنگسازِ دو رگه ی ایرانی و آمریکاییه که برای رسیدن به بزرگ ترین آرزوش میاد شمال و توی بکر ترین و دست نخورده ترین قسمت جنگل یه خونه میسازه تا تنهایی توش زندگی کنه و آهنگ بسازه. غافل از اینکه خبر نداره لا به لای درختا و در همسایگیش، کلبه ای که یه مرد نظامی و بی انعطاف توش ساکنه و هر آدمی که خلوتش رو بهم بزنه، سخت پشیمون میشه❌ در جریانید رمانایی که لوکشین شون تو جنگل، تهِ فسادن😈🔥
    760
    1

    sticker.webp

    673
    0
    ربدوشامبرمو حرصی پوشیدم و تلاشم این بود که گریه نکنم! -خانومم بیا بخواب دیگه دیروقت شده. دستم مشت شد و میخواستم جیغ بکشم. چقدر جالب... تو روز از دخترها شماره میگرفت و شب ها خانومم به خیکم می‌بست! -عسلم؟ باشمام! حرصی چرخیدم و همونطوری که بالشت و پتومو از روی تخت برمیداشتم، گفتم: -من پایین میخوابم. خشک شد و همین که دراز کشیدم، یکدفعه بلند شد و از بالا بهم نگاه کرد. و با حالتی که باعث ترسم میشد گفت: -جون؟ چی گفتی الان خوشگم؟! تو خودم جمع شدم و سعی کردم صدام نلرزه. -گ..گفتم من پایین میخوابم! فکش سخت شد و با جدیت زمزمه کرد: -تو غلط میکنی باشه نفس؟ یالا بیا بخواب سرجات منم فراموش میکنم بلبل زبونی جوجه‌مو خب؟ نتونستم تحمل کنم و اشکم چکید. -نمیخوام بسه دیگه خسته شدم از زورگو گفتنات. همینجا میخوابم تو هم کاری به کارم نداری فهمیدی؟! هنوز حرفم تموم نشده بود که دستای عضلانیش سمتم خم شدو قبل اینکه بفهمم چی شده، بالا کشیدتم و تو بغلش خوابوندم. -چیکار میکنی ولم کن... ولــم کن میگم! اسپنک محکمی به باسنم زد و حرصی هیس کشیده ای گفت. -ساکت ببینم سرتق از وقتی حامله شدی خیلی خودسر شدی اما صبر کن! درست میکنم من خانوم کوچولومو! حرصی مشتی به سینه‌ش کوبیدم و هق زدم. -ولم کن ن..نمیخوام اینجا باشم. دیگه دوست ندا... حرفم تموم نشده بود که محکم لبامو میبوسید و همونطوری که سینه‌مو تو مشتش فشار میداد، غرید: -کامل نکنی اون جمله تو که دیگه اونوقت به سرت قسم هیچکس نمیتونه از دستم نجاتت بده باشه؟ حالا هم مثل بچه آدم بگو درد عروسکم چیه تا حلش کنیم. یالا بـبـینم! چشمای اشکیمو دزدیدم که دوباره چونه‌مو گرفت تا نگاهش کنم و حرصی جیغ زدم: -حتی نمیذاری نگاهمو ازت بگیرم اما خودت از دخترا شماره میگی آره آقاشهراد؟ بد نگذره یه وقت! چشماش گرد شد و وا رفت. -دخترا؟ ببینم نکنه تو... تو همونایی رو میگی که برای معاینه اومده بودن؟! -بله بله دقیقا همونارو میگم! خودم شنیدم داشتن میگفتن دکتره چقدر خوشتیپه نگو که جنابعالی نشنیدی! حرصی شد و متاسف سر تکون داد. -د بله و زهرمار سرتق اونا کارت کاریمو خواستن که برای عمل بیان و بعدم چه انتظاری داری؟ بخاطر حرفی که داشتن بین خودشون میزدن برم بزنم تو دهنشون؟! وا رفتم. میدونستم خیلیم بیراه نمیگه اما بازم دلم آروم نمی‌گرفت و ناخودآگاه با گریه گفتم: -پس حداقل دیگه کروات نزن. آ...آبی هم نپوش رنگ چشماته بهت میاد مردم نگاهت میکنن! نگاهش نرم شد و مهربون سر تکون داد. -قربون لب های لرزونت برم؟ نمیپوشم دیگه. بخوابیم؟ زن های حامله نباید تا این ساعت بیدار بمونن دنیز بفهم اینو! -ب..بخوابیم ولی قبلش قول بده دیگه خیلی مرتب نری سرکار! گوشه ی چشماش چین خورد. -قول توله لوس من قول... دیگه؟ -میشه... میشه زیاد حمومم نری؟! اینبار دیگه نتونست طاقت بیاره. قهقهه بلندی زد و همونطوری که روی تخت میخوابوندتم اومد روم و...
    Ko'proq ko'rsatish ...
    357
    1
    🍭پسری که عاشق خواهر ناتنی کوچولوی کیوتش میشه وچند سال بعد متوجه حقیقتایی میشن که...🍭 - داداشی از توم درش میاری؟ درد میکنه🥺 خودش رو از دخترک خارج کرد و به چشمای سرخش زل زد. موهاش رو میون مشتش گرفت و سینه ی کبود شدش رو میان پنجش گرفت.🍒 + اگه ار.ضام نکنی با ماریانا میخوابم. - نه. اون خیلی کوچیکه تورو تحمل نمیکنه. خندید و چنگی به لای پام زد.. لب هاشو گاز گرفت و دوباره واردم کرد که...🍌🫧🍓 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 خواهر ناتنی کوچولوشو لیتل🍼 خودش میکنه و هرشب مخفیانه دور از چشم همه با پوزیشنای مختلف میگادش تا اینکه حامله میشه و ...😱💧🔞 #بزرگسال! صحنه دار عاشقانه🫦💦
    Ko'proq ko'rsatish ...

    file

    314
    0
    خلاصه ❤️ وقتی برای بازی یه خانه دوستم رفتم بجای نهال پدرش منتظرم بود ، آنقدر وحشیانه بر تنم تاخت و حرمتم را شکست که آن روز تمام منه کودک مرد ‼️ دختری که از تمام دنیا تحت فشار است و در نهایت ...من از یک ساختمان سه طبقه به قصد مرگ پریدم ولی حتی مرگ مرا نخواست !🔞 ولی نفهمیدم او روزی قرار است عزیز ترینم شود و عزیز ترینش شوم ، اویی که روانشناسی جذاب بود و تنها محرم راز من🔥❤️
    Ko'proq ko'rsatish ...

    file

    608
    1
    _توی گلخونه روی زمین نشستم و با درد اینو گفتم. پاهامو باز کردم تا بین پام هوا بخوره. پیرزن نوچی گفت و درحالی که چیزی توی کاسه هم میزد نگاهی به بین پام انداخت. _هیچ وقت نذاشتم حاجی از این کارا بکنه. ببین چیکارت کرده. ادای گریه دراوردم. دیشب جوری بین پامو رو گاز گرفت که متورم شده بود. رونامو اونقدر فشار داد که همش کبوده. _مادربزرگ چیکار کنم. وحشیه، نفسم درنمیاد شبا وقتی میوفته به جونم، سیرمونی هم نداره. _دعا کن زود به زود پریود شی. پریود؟ آخرین باری که پریود شدم، مجبورم کرد توی حموم باهاش بخوابم. هیچیزی جلو دارش نبود. اصلا من و چه به ازدواج با یک پسر پولدار باشگاهی؟ اگه به خاطر بدبختی خونوادم نبود محال بود تن به ازدواج باهاش بدم. گندی که داداشم درست کرد رو من جمع کردم. _فایده نداره. نمیتونم راه برم حتی، دستشوییم میگیره حس میکنم تنش اتیشه. _ پاهاتو باز کن از این بزنم بهت. هم شفا میده هم تلخه، بلکه دیگه نزدیکت نشه. بدون خجالت پاهامو باز کردم. دردم اونقدر بود که اهمیت ندم. وقتی اومد خاستگاریم تعجب کردم، خوشکل بود، اخماش دل میبرد و مطمئن بودم منو رد میکنه ولی وقتی گفت ازم خوشش اومده خوش حال شدم. فکر کردم از بدبختی نجات پیدا کردیم ولی درواقع اونقدر وحشی بود که کسی تحملش نمیکر... _حنا؟ چرا سر مامان بزرگ تو...استغفرالله، مامان بزرگ چیکار میکنی. نکنه حنا مریض شده؟ مامان بزرگ دارو رو زد و به سهراب زل زد و گفت: _ایشاالله مریض شه. جای دیگه پیدا نکردی دندوناتو فرو کنی؟ بیا خودت دارو بزن بهش. تموم جونش ورم کرده. زیر لب وایی گفتم. همین مونده بود تو گلخونه منو اینجوری ببینه. بلوا به پا میکنه. چشمامو با ترس بستم که... _به مامان بزرگم درمورد رابطمون میگی؟ نمیدونی گناهه؟ کاریت نکردم تو خیلی سوسولی...باز کن ببینم چه خبره... یه چشمم رو باز کردم که خودش رونامو گرفت و باز کرد. جیغ کشیدم که چشم غره ای بهم رفت و گفت: _ساکت. کجات درد داره؟ _بالاش. دستش رو وسط پام گذاشت و مالید که درد و لذت قاطی شد... _اینجا؟ با حرکت سر من انگشتشو دورانی تکون داد و... حنانه به خاطر یک تصادف مجبور میشه با پسر پولدار و ورزشکاری ازدواج کنه که بعدا متوجه میشه گرایش خشن داره و...
    Ko'proq ko'rsatish ...
    سی سالگی🌱
    🖋️نویسنده...خزان . بر اساس واقعیت . پارتگذاری شنبه تا چهارشنبه روزی یک پارت بلند
    497
    4
    دلیار یه بالرین و آهنگسازِ دو رگه ی ایرانی و آمریکاییه که برای رسیدن به بزرگ ترین آرزوش میاد شمال و توی بکر ترین و دست نخورده ترین قسمت جنگل یه خونه میسازه تا تنهایی توش زندگی کنه و آهنگ بسازه. غافل از اینکه خبر نداره لا به لای درختا و در همسایگیش، کلبه ای که یه مرد نظامی و بی انعطاف توش ساکنه و هر آدمی که خلوتش رو بهم بزنه، سخت پشیمون میشه❌ در جریانید رمانایی که لوکشین شون تو جنگل، تهِ فسادن😈🔥
    545
    1

    sticker.webp

    480
    0
    خلاصه ❤️ وقتی برای بازی یه خانه دوستم رفتم بجای نهال پدرش منتظرم بود ، آنقدر وحشیانه بر تنم تاخت و حرمتم را شکست که آن روز تمام منه کودک مرد ‼️ دختری که از تمام دنیا تحت فشار است و در نهایت ...من از یک ساختمان سه طبقه به قصد مرگ پریدم ولی حتی مرگ مرا نخواست !🔞 ولی نفهمیدم او روزی قرار است عزیز ترینم شود و عزیز ترینش شوم ، اویی که روانشناسی جذاب بود و تنها محرم راز من🔥❤️
    Ko'proq ko'rsatish ...

    file

    437
    2
    🍭پسری که عاشق خواهر ناتنی کوچولوی کیوتش میشه وچند سال بعد متوجه حقیقتایی میشن که...🍭 - داداشی از توم درش میاری؟ درد میکنه🥺 خودش رو از دخترک خارج کرد و به چشمای سرخش زل زد. موهاش رو میون مشتش گرفت و سینه ی کبود شدش رو میان پنجش گرفت.🍒 + اگه ار.ضام نکنی با ماریانا میخوابم. - نه. اون خیلی کوچیکه تورو تحمل نمیکنه. خندید و چنگی به لای پام زد.. لب هاشو گاز گرفت و دوباره واردم کرد که...🍌🫧🍓 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 خواهر ناتنی کوچولوشو لیتل🍼 خودش میکنه و هرشب مخفیانه دور از چشم همه با پوزیشنای مختلف میگادش تا اینکه حامله میشه و ...😱💧🔞 #بزرگسال! صحنه دار عاشقانه🫦💦
    Ko'proq ko'rsatish ...

    file

    193
    0
    ربدوشامبرمو حرصی پوشیدم و تلاشم این بود که گریه نکنم! -خانومم بیا بخواب دیگه دیروقت شده. دستم مشت شد و میخواستم جیغ بکشم. چقدر جالب... تو روز از دخترها شماره میگرفت و شب ها خانومم به خیکم می‌بست! -عسلم؟ باشمام! حرصی چرخیدم و همونطوری که بالشت و پتومو از روی تخت برمیداشتم، گفتم: -من پایین میخوابم. خشک شد و همین که دراز کشیدم، یکدفعه بلند شد و از بالا بهم نگاه کرد. و با حالتی که باعث ترسم میشد گفت: -جون؟ چی گفتی الان خوشگم؟! تو خودم جمع شدم و سعی کردم صدام نلرزه. -گ..گفتم من پایین میخوابم! فکش سخت شد و با جدیت زمزمه کرد: -تو غلط میکنی باشه نفس؟ یالا بیا بخواب سرجات منم فراموش میکنم بلبل زبونی جوجه‌مو خب؟ نتونستم تحمل کنم و اشکم چکید. -نمیخوام بسه دیگه خسته شدم از زورگو گفتنات. همینجا میخوابم تو هم کاری به کارم نداری فهمیدی؟! هنوز حرفم تموم نشده بود که دستای عضلانیش سمتم خم شدو قبل اینکه بفهمم چی شده، بالا کشیدتم و تو بغلش خوابوندم. -چیکار میکنی ولم کن... ولــم کن میگم! اسپنک محکمی به باسنم زد و حرصی هیس کشیده ای گفت. -ساکت ببینم سرتق از وقتی حامله شدی خیلی خودسر شدی اما صبر کن! درست میکنم من خانوم کوچولومو! حرصی مشتی به سینه‌ش کوبیدم و هق زدم. -ولم کن ن..نمیخوام اینجا باشم. دیگه دوست ندا... حرفم تموم نشده بود که محکم لبامو میبوسید و همونطوری که سینه‌مو تو مشتش فشار میداد، غرید: -کامل نکنی اون جمله تو که دیگه اونوقت به سرت قسم هیچکس نمیتونه از دستم نجاتت بده باشه؟ حالا هم مثل بچه آدم بگو درد عروسکم چیه تا حلش کنیم. یالا بـبـینم! چشمای اشکیمو دزدیدم که دوباره چونه‌مو گرفت تا نگاهش کنم و حرصی جیغ زدم: -حتی نمیذاری نگاهمو ازت بگیرم اما خودت از دخترا شماره میگی آره آقاشهراد؟ بد نگذره یه وقت! چشماش گرد شد و وا رفت. -دخترا؟ ببینم نکنه تو... تو همونایی رو میگی که برای معاینه اومده بودن؟! -بله بله دقیقا همونارو میگم! خودم شنیدم داشتن میگفتن دکتره چقدر خوشتیپه نگو که جنابعالی نشنیدی! حرصی شد و متاسف سر تکون داد. -د بله و زهرمار سرتق اونا کارت کاریمو خواستن که برای عمل بیان و بعدم چه انتظاری داری؟ بخاطر حرفی که داشتن بین خودشون میزدن برم بزنم تو دهنشون؟! وا رفتم. میدونستم خیلیم بیراه نمیگه اما بازم دلم آروم نمی‌گرفت و ناخودآگاه با گریه گفتم: -پس حداقل دیگه کروات نزن. آ...آبی هم نپوش رنگ چشماته بهت میاد مردم نگاهت میکنن! نگاهش نرم شد و مهربون سر تکون داد. -قربون لب های لرزونت برم؟ نمیپوشم دیگه. بخوابیم؟ زن های حامله نباید تا این ساعت بیدار بمونن دنیز بفهم اینو! -ب..بخوابیم ولی قبلش قول بده دیگه خیلی مرتب نری سرکار! گوشه ی چشماش چین خورد. -قول توله لوس من قول... دیگه؟ -میشه... میشه زیاد حمومم نری؟! اینبار دیگه نتونست طاقت بیاره. قهقهه بلندی زد و همونطوری که روی تخت میخوابوندتم اومد روم و...
    Ko'proq ko'rsatish ...
    263
    0
    _توی گلخونه روی زمین نشستم و با درد اینو گفتم. پاهامو باز کردم تا بین پام هوا بخوره. پیرزن نوچی گفت و درحالی که چیزی توی کاسه هم میزد نگاهی به بین پام انداخت. _هیچ وقت نذاشتم حاجی از این کارا بکنه. ببین چیکارت کرده. ادای گریه دراوردم. دیشب جوری بین پامو رو گاز گرفت که متورم شده بود. رونامو اونقدر فشار داد که همش کبوده. _مادربزرگ چیکار کنم. وحشیه، نفسم درنمیاد شبا وقتی میوفته به جونم، سیرمونی هم نداره. _دعا کن زود به زود پریود شی. پریود؟ آخرین باری که پریود شدم، مجبورم کرد توی حموم باهاش بخوابم. هیچیزی جلو دارش نبود. اصلا من و چه به ازدواج با یک پسر پولدار باشگاهی؟ اگه به خاطر بدبختی خونوادم نبود محال بود تن به ازدواج باهاش بدم. گندی که داداشم درست کرد رو من جمع کردم. _فایده نداره. نمیتونم راه برم حتی، دستشوییم میگیره حس میکنم تنش اتیشه. _ پاهاتو باز کن از این بزنم بهت. هم شفا میده هم تلخه، بلکه دیگه نزدیکت نشه. بدون خجالت پاهامو باز کردم. دردم اونقدر بود که اهمیت ندم. وقتی اومد خاستگاریم تعجب کردم، خوشکل بود، اخماش دل میبرد و مطمئن بودم منو رد میکنه ولی وقتی گفت ازم خوشش اومده خوش حال شدم. فکر کردم از بدبختی نجات پیدا کردیم ولی درواقع اونقدر وحشی بود که کسی تحملش نمیکر... _حنا؟ چرا سر مامان بزرگ تو...استغفرالله، مامان بزرگ چیکار میکنی. نکنه حنا مریض شده؟ مامان بزرگ دارو رو زد و به سهراب زل زد و گفت: _ایشاالله مریض شه. جای دیگه پیدا نکردی دندوناتو فرو کنی؟ بیا خودت دارو بزن بهش. تموم جونش ورم کرده. زیر لب وایی گفتم. همین مونده بود تو گلخونه منو اینجوری ببینه. بلوا به پا میکنه. چشمامو با ترس بستم که... _به مامان بزرگم درمورد رابطمون میگی؟ نمیدونی گناهه؟ کاریت نکردم تو خیلی سوسولی...باز کن ببینم چه خبره... یه چشمم رو باز کردم که خودش رونامو گرفت و باز کرد. جیغ کشیدم که چشم غره ای بهم رفت و گفت: _ساکت. کجات درد داره؟ _بالاش. دستش رو وسط پام گذاشت و مالید که درد و لذت قاطی شد... _اینجا؟ با حرکت سر من انگشتشو دورانی تکون داد و... حنانه به خاطر یک تصادف مجبور میشه با پسر پولدار و ورزشکاری ازدواج کنه که بعدا متوجه میشه گرایش خشن داره و...
    Ko'proq ko'rsatish ...
    سی سالگی🌱
    🖋️نویسنده...خزان . بر اساس واقعیت . پارتگذاری شنبه تا چهارشنبه روزی یک پارت بلند
    412
    3
    بهش میگن ماه خاکستری! یه دختر با موهای کوتاه مشکی و چشمای براق طوسی. درست به براقیت ماه.... پدر و برادرش دو مافیای کله گنده هستن و جا باید همراهش برم! حتی شبا زیر تراس باید اتاقش بشینم و مراقبش باشم. من فقط یه بادیگارد عادی برای اون هستم ولی جایگاهم رو فراموش کردم و عاشقش شدم.یه شب که مثل شبای عادی دیگه زیر تراس اتاقش نشسته بودم، متوجه شدم با ست توری اومده داخل تراس و داره سیگار می کشه! اونجا بود که....
    1 202
    2

    sticker.webp

    961
    0
    #ببین_دختره_به_معلمش_چی_گفته🤣 #فقط_واکنش_شوهرش🤤😭 -دقیقا بهم بگو که چرا از مدرسه اخراجت کردن ؟ این چندمین باره سوگند؟ رو به سروش که بسیار بسیار عصبانی بود حق به جانب گفتم: -ببین سروش بیا حرف حساب بزنیم با تمسخر و کمی محبت گفت : -اخه تو فسقل چی می فهمی حرف حساب چیه ؟ با ناز روم رو برگردوندم -باز تا یه چیزی شنید قهر کرد این جوجه با شنیدن صدای پای داداشه سروش با ذوق پریدم جلوی ،میدونستم اون میتونست کمکم کنه -اخراج شدم🫢 -چی ؟چرا ؟چیکار کردی مگه تو ؟ با حرص گفتم: -معلم سر کلاس خط کشو گرفت سمت من گفت ، جلوی این خط کش یه آدم احمق ایستاده -تو چرا اخراج شدی حالا ؟ -من گفتم کدوم سرش....؟🚶‍♀ صدای قهقهه ی سروش  که شنیدم فهمیدم بله !دیگه تنبیه نمیشم ولی با اسپنکی که به باسنم خورد فهمیدم که این تازه اولشه -با این که با حرفی که زدی نشون دادی توله سگ خودمی ولی دلیل نمیشه تنبیهت نکنم💃🤣
    Ko'proq ko'rsatish ...
    713
    0
    _توی گلخونه روی زمین نشستم و با درد اینو گفتم. پاهامو باز کردم تا بین پام هوا بخوره. پیرزن نوچی گفت و درحالی که چیزی توی کاسه هم میزد نگاهی به بین پام انداخت. _هیچ وقت نذاشتم حاجی از این کارا بکنه. ببین چیکارت کرده. ادای گریه دراوردم. دیشب جوری بین پامو رو گاز گرفت که متورم شده بود. رونامو اونقدر فشار داد که همش کبوده. _مادربزرگ چیکار کنم. وحشیه، نفسم درنمیاد شبا وقتی میوفته به جونم، سیرمونی هم نداره. _دعا کن زود به زود پریود شی. پریود؟ آخرین باری که پریود شدم، مجبورم کرد توی حموم باهاش بخوابم. هیچیزی جلو دارش نبود. اصلا من و چه به ازدواج با یک پسر پولدار باشگاهی؟ اگه به خاطر بدبختی خونوادم نبود محال بود تن به ازدواج باهاش بدم. گندی که داداشم درست کرد رو من جمع کردم. _فایده نداره. نمیتونم راه برم حتی، دستشوییم میگیره حس میکنم تنش اتیشه. _ پاهاتو باز کن از این بزنم بهت. هم شفا میده هم تلخه، بلکه دیگه نزدیکت نشه. بدون خجالت پاهامو باز کردم. دردم اونقدر بود که اهمیت ندم. وقتی اومد خاستگاریم تعجب کردم، خوشکل بود، اخماش دل میبرد و مطمئن بودم منو رد میکنه ولی وقتی گفت ازم خوشش اومده خوش حال شدم. فکر کردم از بدبختی نجات پیدا کردیم ولی درواقع اونقدر وحشی بود که کسی تحملش نمیکر... _حنا؟ چرا سر مامان بزرگ تو...استغفرالله، مامان بزرگ چیکار میکنی. نکنه حنا مریض شده؟ مامان بزرگ دارو رو زد و به سهراب زل زد و گفت: _ایشاالله مریض شه. جای دیگه پیدا نکردی دندوناتو فرو کنی؟ بیا خودت دارو بزن بهش. تموم جونش ورم کرده. زیر لب وایی گفتم. همین مونده بود تو گلخونه منو اینجوری ببینه. بلوا به پا میکنه. چشمامو با ترس بستم که... _به مامان بزرگم درمورد رابطمون میگی؟ نمیدونی گناهه؟ کاریت نکردم تو خیلی سوسولی...باز کن ببینم چه خبره... یه چشمم رو باز کردم که خودش رونامو گرفت و باز کرد. جیغ کشیدم که چشم غره ای بهم رفت و گفت: _ساکت. کجات درد داره؟ _بالاش. دستش رو وسط پام گذاشت و مالید که درد و لذت قاطی شد... _اینجا؟ با حرکت سر من انگشتشو دورانی تکون داد و... حنانه به خاطر یک تصادف مجبور میشه با پسر پولدار و ورزشکاری ازدواج کنه که بعدا متوجه میشه گرایش خشن داره و...
    Ko'proq ko'rsatish ...
    سی سالگی🌱
    🖋️نویسنده...خزان . بر اساس واقعیت . پارتگذاری شنبه تا چهارشنبه روزی یک پارت بلند
    963
    4
    🍭پسری که عاشق خواهر ناتنی کوچولوی کیوتش میشه وچند سال بعد متوجه حقیقتایی میشن که...🍭 - داداشی از توم درش میاری؟ درد میکنه🥺 خودش رو از دخترک خارج کرد و به چشمای سرخش زل زد. موهاش رو میون مشتش گرفت و سینه ی کبود شدش رو میان پنجش گرفت.🍒 + اگه ار.ضام نکنی با ماریانا میخوابم. - نه. اون خیلی کوچیکه تورو تحمل نمیکنه. خندید و چنگی به لای پام زد.. لب هاشو گاز گرفت و دوباره واردم کرد که...🍌🫧🍓 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 https://t.me/+Ab7or0A9Yt01YTg0 خواهر ناتنی کوچولوشو لیتل🍼 خودش میکنه و هرشب مخفیانه دور از چشم همه با پوزیشنای مختلف میگادش تا اینکه حامله میشه و ...😱💧🔞 #بزرگسال! صحنه دار عاشقانه🫦💦
    Ko'proq ko'rsatish ...

    file

    416
    1
    ربدوشامبرمو حرصی پوشیدم و تلاشم این بود که گریه نکنم! -خانومم بیا بخواب دیگه دیروقت شده. دستم مشت شد و میخواستم جیغ بکشم. چقدر جالب... تو روز از دخترها شماره میگرفت و شب ها خانومم به خیکم می‌بست! -عسلم؟ باشمام! حرصی چرخیدم و همونطوری که بالشت و پتومو از روی تخت برمیداشتم، گفتم: -من پایین میخوابم. خشک شد و همین که دراز کشیدم، یکدفعه بلند شد و از بالا بهم نگاه کرد. و با حالتی که باعث ترسم میشد گفت: -جون؟ چی گفتی الان خوشگم؟! تو خودم جمع شدم و سعی کردم صدام نلرزه. -گ..گفتم من پایین میخوابم! فکش سخت شد و با جدیت زمزمه کرد: -تو غلط میکنی باشه نفس؟ یالا بیا بخواب سرجات منم فراموش میکنم بلبل زبونی جوجه‌مو خب؟ نتونستم تحمل کنم و اشکم چکید. -نمیخوام بسه دیگه خسته شدم از زورگو گفتنات. همینجا میخوابم تو هم کاری به کارم نداری فهمیدی؟! هنوز حرفم تموم نشده بود که دستای عضلانیش سمتم خم شدو قبل اینکه بفهمم چی شده، بالا کشیدتم و تو بغلش خوابوندم. -چیکار میکنی ولم کن... ولــم کن میگم! اسپنک محکمی به باسنم زد و حرصی هیس کشیده ای گفت. -ساکت ببینم سرتق از وقتی حامله شدی خیلی خودسر شدی اما صبر کن! درست میکنم من خانوم کوچولومو! حرصی مشتی به سینه‌ش کوبیدم و هق زدم. -ولم کن ن..نمیخوام اینجا باشم. دیگه دوست ندا... حرفم تموم نشده بود که محکم لبامو میبوسید و همونطوری که سینه‌مو تو مشتش فشار میداد، غرید: -کامل نکنی اون جمله تو که دیگه اونوقت به سرت قسم هیچکس نمیتونه از دستم نجاتت بده باشه؟ حالا هم مثل بچه آدم بگو درد عروسکم چیه تا حلش کنیم. یالا بـبـینم! چشمای اشکیمو دزدیدم که دوباره چونه‌مو گرفت تا نگاهش کنم و حرصی جیغ زدم: -حتی نمیذاری نگاهمو ازت بگیرم اما خودت از دخترا شماره میگی آره آقاشهراد؟ بد نگذره یه وقت! چشماش گرد شد و وا رفت. -دخترا؟ ببینم نکنه تو... تو همونایی رو میگی که برای معاینه اومده بودن؟! -بله بله دقیقا همونارو میگم! خودم شنیدم داشتن میگفتن دکتره چقدر خوشتیپه نگو که جنابعالی نشنیدی! حرصی شد و متاسف سر تکون داد. -د بله و زهرمار سرتق اونا کارت کاریمو خواستن که برای عمل بیان و بعدم چه انتظاری داری؟ بخاطر حرفی که داشتن بین خودشون میزدن برم بزنم تو دهنشون؟! وا رفتم. میدونستم خیلیم بیراه نمیگه اما بازم دلم آروم نمی‌گرفت و ناخودآگاه با گریه گفتم: -پس حداقل دیگه کروات نزن. آ...آبی هم نپوش رنگ چشماته بهت میاد مردم نگاهت میکنن! نگاهش نرم شد و مهربون سر تکون داد. -قربون لب های لرزونت برم؟ نمیپوشم دیگه. بخوابیم؟ زن های حامله نباید تا این ساعت بیدار بمونن دنیز بفهم اینو! -ب..بخوابیم ولی قبلش قول بده دیگه خیلی مرتب نری سرکار! گوشه ی چشماش چین خورد. -قول توله لوس من قول... دیگه؟ -میشه... میشه زیاد حمومم نری؟! اینبار دیگه نتونست طاقت بیاره. قهقهه بلندی زد و همونطوری که روی تخت میخوابوندتم اومد روم و...
    Ko'proq ko'rsatish ...
    511
    2
    می دونستم محسن سرتاپا دردسره و دوستی باهاش ساده نیست . با حس فشار دندون هاش روی گردنم ، تقلا کردم که از بغلش جدا بشم ؛ اما نمی دونم چطور تمام تنم رو مهار کرد که حتا نتونستم سرم رو تکون بدم . یه نبرد نا برابر ! اعتراض کردم : محسن ! تو رو خدا نکن ! کبود میشه . چرا اینقدر وحشی شدی اخه ؟! خنده اش رو از لرزش تنش متوجه شدم ؛ بعد مکش و خیسی پوست گردنم رو بین لبهاش حس کردم  . مقاومت چه فایده ای داشت؟! عقب که کشید با خونسردی گفت : مال خودمی ! هر کاری که بخوام میکنم ؛ این تازه شروعش بود . غرق رؤیاهای دوستی و عاشقیم با محسن بودم که پسری بهم دست درازی کرد! اگر محسن می فهمید از نظرش من متهم ردیف اول بودم و بدون در نظر گرفتن واقعیت حتی دست به قتل می زد. درست بعد از نامزدی این جریان را فهمید که کابوس شب و روزم بود .
    Ko'proq ko'rsatish ...
    1 711
    1
    دست هاش رو دو طرفم روی دیوار گذاشت و راه فرارم رو بست . کنار گوشم زمزمه کرد : میدونستی خیلی سکسی می بوسی ؟ با صدای لرزون گفتم : اگه محسن بفهمه داری باهام چیکار می کنی ... نگذاشت حرفم رو ادامه بدم و بی تفاوت به تهدیدم مچ دست هام رو بالا گرفت و به دیوار چار میخم کرد . بی دفاع بودم و زورم بهش نمی رسید . دستش که روی پام نشست و دامنم رو بالا کشید ... غرق رؤیاهای دوستی و عاشقیم با محسن بودم که پسری بهم دست درازی کرد! اگر محسن می فهمید از نظرش من متهم ردیف اول بودم و بدون در نظر گرفتن واقعیت حتی دست به قتل می زد.درست بعد از نامزدی این جریان را فهمید که کابوس شب و روزم بود …
    Ko'proq ko'rsatish ...
    1 146
    0

    sticker.webp

    2 447
    0
    #پارت_۲۷ کژال -لابد بار اولته توام؟ -نه. -پس بجنب دیگه از آدم‌‌های ماست خوشم نمیاد. دختر روبه رویش قرار گرفت و به چشم‌های میراث خیره شد لبخندی روی لب‌هایش شکل گرفت. -آقا شما زیادی جذابید. میراث نیشخندی روی لب‌هایش شکل گرفت و گفت: -آقا چیه؟ مگه من پادشاهم؟ میراث صدام کن. اسم تو چیه؟ دختر همانطور که بدن میراث را نوازش می‌کرد، جوابش را داد. -ندا. دست‌هایش اصلا گرما نداشت اما ترجیح داد اهمیتی به این موضوع ندهد، ندا خودش را به جلو کشید و با جرات زیاد لب‌هایش را روی لب‌های میراث گذاشت. درحال بوسیدن یکدیگر بودند که دست ندا پیشروی کرد و ربدوشامبر میراث را از تنش در آورد و شروع به نوازش سینه‌‌اش کرد. موهایش را از پشت سر در دست گرفته بود و محکم ضربه می زد. صدای ناله زنِ ناشناخته تمام خانه را پر کرده بود. میراث هیچ لذتی نداشت، فقط درد می‌کشید. دست بر روی بدن زن گذاشت و سرعتش را بیشتر کرد. آن قدر باز بود، که بدون درد خودش را درونش حرکت می کرد. یک لحظه بی حوصله فریاد کشید: -گمشو اونور بابا! اینقدر گشادی که هیچ لذتی نمی‌برم! فقط به خواجه حافظ شیرازی ندادی ،نه؟ زن، بدون این که توجه کند ،از پایین تخت با بدن لختش به طرف او آمد. -من فقط این ماه با تو بودم عزیزم! تو خودت یکم خشنی این بلارو سرم آوردی! رویش را جمع کرد و با حالتی چندش آور به او خیره شد. -گشاد چه هیچی غار علی صدر شدی بابا! به خاله میگم جای دیگه بفرستت به درد من نمیخوری..... همان لحظه دخترک بکری که تمام فکر و ذکر میراث را درگیر خودش کرده بود وارد شد. صدای طنازش در گوش میراث طنین انداخت: _دو برابر قبلی پول میخوام...در ازاش میتونی هر چقدر که بخوای منو به جای این گشاد روی تخت بالا و پایین کنی... میراث درنگ نکرد. زن چندش آور را کنار زد و با رسیدنش به دخترک چشم توسی با یه حرکت... ته تغاری حاجی...‼️ پسر ناخلفش میراث! پسر 28 ساله ی جذاب و سکسی معتمد محل...یه شب توی اوج نیاز و مستی با دختر بچه ای از محله ی فقیر نشین ها همخواب میشه و باکرگیش رو ازش میگیره و حامله اش میکنه. ولی دختره برای فرار از دستش به هر دری میزنه اما میراث پیداش میکنه و اونو توی خونه زندونی میکنه و با وجود اینکه ازش حامله اس هرشب...♨️ اولین پارتاش شب رابطه ی پسر حاجی با دختر باکره اس
    Ko'proq ko'rsatish ...
    کـــژال
    °| ﷽ |° (AREZO | ✨️آرزو):نویسنده ● • ○کژال:کژال و میراث(آنلاین) • ○طوق:توکا و مسیح(حق عضویتی)
    2 112
    1
    Oxirgi yangilanish: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio