فستیوال 🌀
#Part429
_ نه مامان نگران نباش سامیار هم حواسش به گلناز بود
_ دیشب خواب به چشمم نیومد همش فکر شما بودم
گلناز تند تند لپاش رو پر از شیر میکرد و قورت میداد عین تشنه ای که بعد سالها به آب رسیده
ناخواسته خم شدم و لپش رو کشیدم
_ خب مامان با من کاری نداری؟ باید برم مدرسه
_ ولی من نمیتونم گلناز رو نگه دارم تا شب مرخص میشم اگه میشه چند ساعت دیگه هم نگهش دار
دستی به موهای گلناز کشید و ادامه داد
_ بابات هم نمیتونه نگهش داره باید برگرده حامد اونجا تنهاست شب میاد مرخصم میکنه
واقعا نمیدونستم چطور یه بار دیگه به سام بگم باید گلناز رو با خودمون ببریم
سام اصلا حوصله ی بچه نداشت
مامان مصر ادامه داد
_ فقط تا شب که مرخص بشم به مامانت کمک کن
_ دلم میخواد نگهش دارم ولی خب من که نمیتونم ببرمش مدرسه
مغموم جواب داد
_ باشه پس به بابات میگم یه کاریش کنه
خم شدم گونه های هردوشون رو بوسیدم و از اتاق بیرون رفتم
دلم پیش گلناز بود که مطمئن بودم تا مامان بخواد مرخص بشه اذیت میشد
بابا و سام کنار پذیرش ایستاده بودند و حرف میزدند
تمام حواسم به چهره ی مردونه و جدی سام بود
هنوزم باورم نمیشد شب قبل برخلاف میلش با گلناز کنار اومده بود
حضورم رو حس کرد و نگاهم رو غافلگیر کرد
نگاه خیره اش باعث شد دست و پامو گم کنم جوری که نزدیک بود بیفتم
بیش از 400 پارت توی vip فستیوال جلوتریم☑️
کلی اتفاقات هیجان انگیز افتاده اونجا😍
برای خوندن پارتهای جلوتر رمان میتونید عضو وی آی پی بشید و کلی پارت آماده رو یکجا بخونید
برای عضویت در کانال ویژه ی فستیوال ، مبلغ 41 هزار تومان به شماره کارت👇
💳6104337658038912
پریسا شکور
شات رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنین👇
@Moran_rtsKo'proq ko'rsatish ...