-
حاجیت گشنس!
خودم را به آن راه زدم.
-الان شام خوردی که...
باافسوس سرتکان داد. نگاه ملتهبش، تفاسیر خوبی نداشت.
-
خیلی شیرین میزنی دختر.
چپ چپ نگاهش کردم. با تمسخر گفتم:
-
نمکشو زیاد کن، شیرینیش کم شه.
ابرو بالا داد و نزدیکتر شد. دستش که به پهلویم چسبید و فشارش داد، رنگم برید. چه غلطی کردم...
-که نمکشو زیاد کنم. جون تو فقط امر کن.
کی بریم تو کارش؟
-زشته برو کنار!
#پرخاش کرد...
-چیه همه به به و چه چهان به ما که میرسه پیف پیفه؟
اینطور
#حسادت کردنش اصلا دلچسب نبود. ای کاش میفهمید. رگ
#غیرتش روی چیزهایی باد میکرد که برایم پشیزی نمیارزید.
چشمان شکارگرش رویمان زوم بود. او نمیدانست که من در مواجههی بااین بنیبشر هربار باطری خالی میکنم.
سعی کردم کوتاه بیایم.
-خیلی خب!
آخروقت میام پیشت. خوبه؟
قانع کردنش دشوار بود. پوزخند زد و آرام دستم را به
#خلوتی که از آن بیزار بودم کشاند.
-
اِ...خیلی زرنگی بچه جون! من الان گشنمه، آخر وقت به درد شیکمت میخوره. اول منو #سیراب کن بعد برو به مهمونات برس!
#دختری_گیرکرده_وسط_یک_معرکه❌♨️😱
#مثلث_عشقی⚠️🔺⚠️
#موضوعی_جنجالی
https://t.me/+Z-yFlswlTpAwMzQ8
https://t.me/+Z-yFlswlTpAwMzQ8Ko'proq ko'rsatish ...