" داداش انقد پیامکای تبلیغاتیه افزایش سایز الت تناسلی برام میاد که هر روز میرم چیزمو سانت میکنم میگم نکنه کوچیک شده باشه و من خبر ندارم😂😂😂"
امیر غشغش خندید. همانطور که رانندگی میکرد برایش نوشت:
"
از دوست دختر جدیدت چخبر؟😜"
آرمان سریع جواب داد:
" بهش میگم خونهمون خالیه میگه خب اجاره بدین فکر اقتصادیش خوب کار میکنه اینو میگیرمش!🤪"
امیر با خنده خواست جوابش را دهد که با دیدن کارمند جوانش که کنار خیابان داشت با استرس راه میرفت و ماشین مدل بالایی نیز آرام کنارش رفته و مزاحمش میشد شوکه شد و به کل خوشمزگی های آرمان را فراموش کرد.
آن دختر شهرستانی این موقع شب در خیابانهای تهران چه میکرد؟
ماشین را کنار زد و پیاده شد. خودش بود. دخترک شهرستانی خجالتی که مدتی بود در شرکتش استخدام شده بود.
صدای پسر جوانی که مزاحم دخترک شده بود گوشش را پر کرد.
- خانم خوشگله راه بیا باهامون... به همه شبی یه میلیون پیشنهاد میدیم اما چشای تو ارزشش رو دارن هیکلتم که بیسته بیا ده میلیون امشب به من و رفیقم سرویس بده.
افسون التماس کرد.
-
آقا توروخدا مزاحم نشین. من اینکاره نیستم.
رسما به گریه افتاده بود. پسر کوتاه نیامد.
-
بیا خوشگله باکره باشی بیشترم میدیم!
خون امیر به جوش آمد. با دو خودش را کنار ماشین رساند و یقهی پسری که روی صندلی شاگرد نشسته بود را از پنجرهی باز گرفت.
-
حروم زاده به چه جراتی مزاحم ناموس مردم میشی؟
پسر جوان یقهاش را از داد.
-
به تو چه مرتیکه؟ تو چیکارشی؟
امیر عربده زد.
-
زنمه جرات داری بیا پایین تا تیکه تیکهت کنم.
پسر که ترسیده بود سریع به دوستش اشاره کرد.
-
فرید گاز بده... اوضاع خیته...
دوستش ویراژ داد و زور امیر به ماشین نرسید.
با خشم به سمت افسون که ناباور نگاهش می کرد رفت.
-
این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟
افسون متعجب و خجالت زده زمزمه کرد:
-
آقای اروند...
امیر بیحوصله بازوی او را گرفته و داد زد:
-
کری؟ بهت میگم این موقع شب تو خیابون چه غلطی میکنی؟
افسون ترسیده به گریه افتاد. چرا باید این موقع شب و در این بدبختی با امیر اروند رییسی که دلش را به او باخته بود رو به رو میشد؟ با خجالت سر به زیر انداخت.
-
دارم میرم.
امیر غرید:
-
حرف میزنی این موقع شب چرا اینجایی یا یه زور دیگه زبونتو باز کنم؟
افسون با خجالت و شرمندگی و درحالیکه احساس حقارت می کرد گفت:
-
نتونستم اجارهمو بدم. شما هم این ماه حقوقو دیر دادین صاحب خونه م عذرمو خواست. وسیله هامو ریخته تو پارکینگ خونه... منم آواره شدم.. داشتم می رفتم مهمون خونه تا از فردا دنبال خونه بگردم.
هق زد.
-
میخواستم دنبال یه مهمون خونه قیمت مناسب بگردم.
امیر اخم کرد.
-
مگه کسی رو تو تهران نداری؟
- نه.
بازوی افسون را کشید.
-
کجا آقای اروند؟
امیر او را تا کنار ماشین برد.
-
حرف نزن سوار شو.
- اخه..
- سوار شو
مجبورش کرد سوار شود. افسون نالید:
- منو برسونین به یه مهمون خونه.
امیر سر تکان داد و بعد از نیم ساعت ماشین را جلوی خانهاش متوقف کرد. افسون حیرت زده گفت:
-
اینجا که مهمونخونه نیست.
امیر چپچپ نگاهش کرد.
-
مهمون خونه های تهران برای یه دختر تنها خوب نیستن. تا خونه پیدا کنی خونهی من میمونی. زنگم میزنم وسیلههاتو یکی از بچهها ببره تو یکی از انبارامون...
- آخه...
امیر عصبی غرید:
-
آخه نداریم.
افسون مات ماند حالا چگونه باید در خانهی مردی میماند که عاشقش شده بود؟
دختره میره خونهی پسره و بعد پسر متوجه میشه که...
https://t.me/+S-f71Vd8els5ZTNk
https://t.me/+S-f71Vd8els5ZTNk
افسون دختر شهرستانی که بخاطر خواهرش به تهران میاد و بعد از اینکه پاش به شرکتی که خواهرش قبلا اونجا کار میکرد باز شد عاشق رییسش میشه و...♨️💯🔞
عاشقانه با رگههای طنز
https://t.me/+S-f71Vd8els5ZTNk
https://t.me/+S-f71Vd8els5ZTNk
https://t.me/+S-f71Vd8els5ZTNkKo'proq ko'rsatish ...