هذه الخدمة مُتوفّرة أيضًا بلغتك. لتغيير اللغة، اضغطEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
لغة وموقع القناة

audience statistics فریاد بی همتا(خسوف)

🧿﴾﷽}🧿 آیدی ادمین تبلیغات:  @hana_ro_ch  #فریاد_بی_همتا(درحال‌ پارتگذاری) #سقوط_ازاوج(در حال پارتگذاری) پیج اینستاگرام:  http://instagram.com/khosof_novels  
عرض المزيد
13 4940
~0
~0
0
تقييم تيليجرام العام
عالميًا
48 937المكان
من 78 777
8 926المكان
من 13 357
في الفئة
3 459المكان
من 5 475

جنس المشتركين

تعرف على عدد كل من المُشتركين الذّكور والإناث على القناة.
?%
?%

لغة الجمهور

معرفة توزيع المشتركين في القناة حسب اللغة
الروسية?%الإنجليزية?%العربيّة?%
نمو القناة
رسم توضيحيجدول
ي
أ
ش
س
help

جار تحميل البيانات

فترة تواجد المستخدم على القناة

اعرف كم من الوقت قضى المُشتركون على القناة.
حتى أسبوع?%المؤقتات القديمة?%حتى شهر?%
الزيادة في المُشتركين
رسم توضيحيجدول
ي
أ
ش
س
help

جار تحميل البيانات

Hourly Audience Growth

جار تحميل البيانات

Time
Growth
Total
Events
Reposts
Mentions
Posts
Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
از اتفاقات خفنی و جاذابی که در وی ای پی رخ داده عقب نمونین😇😍😋🤤 جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
982
0
#فریاد_بی_همتا از اتفاقات خفنی و جاذابی که در وی ای پی رخ داده عقب نمونین😇😍😋🤤 جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔ او حتی حاضر نبود تار مویی از فریاد کم شود، چطور راضی به زندانی و مجازات شدنش میشد؟! - هیچی یادم نیست! آریا ناامید و ناچار سری تکان داد: - باشه، ولی قول بده هر وقت چیزی یادت اومد بهم بگی! ناچار سری تکان داد: - باشه! شب بخیر. - چی چی رو شب بخیر؟! نمیخوای بگی با خواستگارت چیکار کردی؟ چی صحبتی داشتین می‌کردین که بیشتر از یه ساعت چپیدین تو اون اتاق؟! شانه‌ای بالا انداخت: - گفتم جوابم منفیه! - آهان، اونوقت رو اسلوموشن بود که انقدر طول کشید گفتن این جمله؟ کلافه از جا بلند شد: - آریا گیر بیخود نده دیگه! داشت اصرار می‌کرد که بیشتر فکر کنم و بهش فرصت بدم و اینا. - چرا نه گفتی بهش؟ تا اونجایی که میدونم اهل مادیات نیستی! پوزخندی زد: - نمیدونی خودت؟! - نگو که بخاطر اون اتفاق میخوای خودت رو محدود کنی؟! آریا سکوتش را که دید ادامه داد: - مگه نگفتی رفتی پیش روانشناس؟! پس چرا هنوزم تو این افکار پوچت داری دست و پا میزنی دختر؟! به از بین رفتن بکارت که دنیا به آخر نمیرسه، میرسه؟ اگر نگرانیت بخاطر مامان و باباست که من حلش میکنم. - مشکل این چیزا نیست، من از ازدواج و اتفاقات بعدش می‌ترسم!
عرض المزيد ...
954
4
از اتفاقات خفنی و جاذابی که در وی ای پی رخ داده عقب نمونین😇😍😋🤤 جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
1 308
0
از اتفاقات خفنی و جاذابی که در وی ای پی رخ داده عقب نمونین😇😍😋🤤 جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
550
0
پارت جدید و هدیه😍👆
1 410
0
#فریاد_بی_همتا با یادآوری دوباره دردهایش، بغض‌ کرد و لب گزید: - می‌خواستم بگم هرچه زودتر یه دکتر پیدا کنی که خلاص بشم از شر این بچه! اخم‌های آریا درهم فرو رفت: - گفتم که تو همین هفته حلش میکنم! - همین هفته نه، فردا پس فردا! اصلا هرچی زودتر بهتر. آریا با دیدن اویی که از شدت بغض می‌لرزید نگرات جلو آمد: - باشه عزیزم، آروم باش! بگو چیشده؟ سعی کرد جو حاکم را عوض کند که با خنده پرسید: - شیطون نکنه میخوای جواب مثبت بدی به آقای راننده که عجله داری؟ - می‌ترسم... - از چی‌ می‌ترسی؟ - می‌ترسم مامان اینا بفهمن و... - بیخود می‌ترسی! تو هیچ تقصیری نداشتی که الان بخوای بترسی، اونی باید بترسه که این بلا رو سرت آورده همتا! اصلا بگو کی بود تا حسابش رو بذارم کف جفت دستاش؟! نگاه دزدید: - یادم نمیاد... یعنی اصلا ندیدمش! به دروغ ادامه داد: - گفتم که مست بودم! - می‌ترسی قاتل بشم که اسمش‌ رو نمیگی یا می‌ترسی اونی که این کارو کرده بمیره؟! نگاه درمانده‌اش را به چهره نگران و ناراحت آریا دوخت و در سکوت فقط‌ نگاهش کرد که خودش ادامه داد: - نترس عزیزم، هیچی نمیشه فقط تحویل قانونش میدم! قول میدم کار اشتباهی نکنم.
عرض المزيد ...
1 411
6
#فریاد_بی_همتا ملتمسانه نگاهش کرد: - مامان بخدا هیچی‌ اونجوری نیست که تو فکر میکنی، بذار برات توضیح بدم! - بذار واسه من و پدرت باهم توضیح بده! گفت و از اتاق بیرون رفت و همتا را با دردهایش تنها گذاشت. خانواده‌ای که قبولش کرده بود، چنین موضوعی را نمی‌توانستند هضم کنند و او باردار بود! بدون تلف کردن وقت سراغ آریا رفت و چند تقه به در اتاقش کوبید: - آریا؟ پاسخی که دریافت نکرد دوباره در زد: - آریا میتونم بیام تو؟! دوباره بی جواب ماند کلافه دستگیره را کشید و داخل شد: - آر... با دیدن آریا که فقط با حوله‌ای که دورش پیچیده بود، وسط اتاق متعجب نگاهش می‌کرد هینی کشید و بیرون رفت: - خدا لعنتت کنه! صدای قهقهه آریا که به گوشش رسید بدتر حرص خورد: - لااقل تو این سرما حوله پالتویی تنت کن بیشعور! - من بیشعورم یا تو که در نزده میای تو اتاق پسر مردم؟! - در زدم ولی صدایی نیومد! - اگه بخوای الان میتونی بیای تو! در را باز کرد و پس از مطمئن شدن از ظاهر موجه‌اش داخل شد، این بار حوله پالتویی پوشیده بود: - خیال نداری لباس تنت کنی؟! - به تو چه دختر؟ چپ چپ نگاهش کرد که دوباره پرسید: - چیکار داشتی حالا؟
عرض المزيد ...
1 306
6
❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست  دوباره کی وصل بشم که پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
1 520
0
پارت های هدیه😍👆
2 257
0
#فریاد_بی_همتا - قبل اینکه بابا رحیم برام شناسنامه بگیره به اسم خودتون با شناسنامه قبلیم دانشگاه ثبت نام کرده بودم، یادتون نیست؟! - تو چه سر و سری با این پسره داری همتا؟! ابرویی بالا انداخت و سعی کرد عادی باشد: - نمیفهمم؟! - بسه هرچی من هیچی نگفتم و توام منو خر فرض کردی! مبهوت و ناراحت لب زد: - مامان... بهناز نگاهی به راه پله انداخت و همتا را داخل اتاق انداخت و در راهم از پشت بست: - راستشو بگو به من دختر! چی بین تو و این پسرس؟! یادم نرفته اون روز که حالت بد شد قبل اومدن من چطوری دستشو دورت پیچیده بود! - م.. مامان چی داری میگی؟ من اون روز حالم بد شد، خودت که دیدی! - آره دیدم که تا خود بیمارستان یه چشمش به تو بود و یه چشمش به جاده، یه جوری گاز میداد که ماشین داشت پرواز می‌کرد! - خب... خب حتما نگران بوده! بهناز پوزخند زد: - اونوقت چرا باید نگران یه غریبه بشه؟! - میبینی که همچینم غریبه نبود! هم‌دانشگاهیم بود و خواستگارم... - آهان، واسه همینه که تا خونشونم رفتی؟ لال و مبهوت که خیره بهناز شد، او ادامه داد: - چیه تعجب کردی؟ میخوای بدونی از کجا میدونم؟
عرض المزيد ...
1 666
3
#فریاد_بی_همتا با خنده‌ای عصبی ادامه داد: - جنابعالی که با خواستگار که چه عرض کنم، با دوست پسرتون تشریف آوردین تو اتاق تا اختلاط کنین مادرش گفت اینا که حرفی باهم ندارن، همه رو قبلا زدن! گفتم دختر من وضعیت خونه و زندگی شمارو ندیده نمیتونه تصمیم بگیره، گفت قبلا اومده همه چی رو دیده! هرچند که باید خبر داشته باشی که قراره خونه رو با چندتا واحد توی یکی از بهترین برجای تهران معاوضه کنن! در نهایت مینا زهرش را ریخته بود! گفته بود که دست از پسرش بردارد و هر کدام سراغ لقمه دهان خودشان بروند. باید کاری می‌‌کرد: - داری اشتباه میکنی مامان! باور کن هیچی اونجوری نیست که تو فکر میکنی. - همین پسره بود؟ ناچار سرش را بالا و پایین کرد: - آره، ولی خب یه رابطه کوتاه بود واسه شناخت همدیگه! - همون دوستت که مرده بود دیگه؟! معترض صدایش کرد: - مامان ... - چرا این همه مدت چیزی نگفتی در موردش؟ - چون مهم نبود. - مهم نبود و بخاطرش چندماه از دانشگاه جا موندی؟ - الان که دیگه دارم میرم و همه اون غییت هارم جبران میکنم! - جوابت به خواستگاریش چیه؟ - معلومه! منفی. - اتفاقا معلومه مثبت!
عرض المزيد ...
2 226
4
پارت های جدید😍👆
1 406
0
#فریاد_بی_همتا - بازی‌ای بود که خودت راه انداختی! سرش را بالا و پایین کرد: - درسته! بازی‌ای که خودم به راه انداختم و خودمم شدم بزرگ‌ترین بازندش! و تو بردی... نگاه مغمومش را از بالا به همتا دوخت و ادامه داد: - من قلبم رو به تو باختم! - این بازی دوسرسوخت بود، هیچ برنده‌ای نداشت! - می‌تونستیم بشیم دو سر سود، هنوزم میشه اگه تو بخوای! میخوای؟! - نمیخوام! گفتم که از این به بعد میخوام با عقلم برم جلو، دیگه میخوام افسار دلمو بکشم به اون سمتی که خودم میخوام. - میانجی گری بین قلب و منطق خیلی سخته! کسی که میخواد با منطق پیش بره باید دلش از سنگ باشه و کسی که بخواد با دلش قدم برداره باید منطق رو بذاره کنار! - از این به بعد ترجیح میدم سنگدل باشم. میدونی، آخه گرگ زیاده! به توام پیشنهاد میکنم سنگدل باشی تا بی منطق، خیلی بهتر از اینه که احمق فرض بشی. - کاش وقتی تو خونه‌ی اجاره‌ایتون پیش بابا و داداش تنی خودت زندگی می‌کردی می‌دیدمت! اوهم ساعاتی پیش همین آرزو را کرده بود و حالا ناخواسته زمزمه کرد: - کاش... - پول و ثروت خیلی هم چیز خوبی نیست! زبانش بی اراده چرخید: - آره! مثل شیرینی‌ای میمونه که مگسا رو میکشه سمت خودش!
عرض المزيد ...
1 440
4
#فریاد_بی_همتا همانطور که نگاهش را به نقطه نامعلومی دوخته بود پوزخند زد: - حق با توعه! بابت حرفی که زده بود بلافاصله پشیمان شد. لب گزید و نگاه دزدید و دیگر چیزی نگفت. انگار نه فریاد قصد رفتن داشت و نه او حرفی از رفتنش میزد تا اینکه چند تقه به در اتاق زده شد: - همتا مامان؟! حرفاتون تموم نشد؟ دست پاچه از جا بلند شد و در را باز کرد: - چ... چرا مامان تموم شد، اتفاقا آقا فریاد داشت می‌رفت! نگاه بهناز اما توبیخگرانه او را می‌کاوید: - یه جوری طولش دادید فکر کردم جوابت مثبته! نگاه دزدید: - ببخشید من ... - تقصیر من بود. فریادش بود که به دادش رسید: - من مدام اصرار می‌کردم که بیشتر صحبت کنیم تا بلکه بتونم نظرشون رو تغییر بدم و قبل جواب دادن یکم بیشتر فکر کنن. چهره بهناز اخمالود بود و نارضایتی‌اش را به رخ می‌کشید: - به نظر من از اولشم نیازی به فکر کردن نبود، ولی نمیدونم رحیم چه فکری پیش خودش کرده! فریاد نگاه دلشکسته و پر از حرفش را به بهناز دوخته بود، خیلی دوست داشت حقایق را در صورتش بکوبد اما نگرانی‌اش بابت همتا این اجازه رو به او نمیداد. در آخر هم نتوانست کاملا بی تفاوت باشد و کنایه زد: - خداحافظ خانوم مجرد! نگاه هردو به سمت فریاد چرخید و اخم‌های باناز بیش از پیش درهم شد: - این از کجا می‌دونست فامیلی تو مجرده؟!
عرض المزيد ...
1 416
4
❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست  دوباره کی وصل بشم که پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
2 111
1
#فریاد_بی_همتا نگاهش میخ چهره‌ خندان ولی غمزده مرد مقابل شد. می‌خواست او را ببوسد؟ چه خواسته وسوسه انگیزی! یاد اولین بوسه‌ای افتاد که فریاد به بهانه ساکت‌ کردنش روی لب‌هایش نشانده بود. کاش هنوز در آن‌ دوران بودند، هرچند که آن وقت‌ها احمق فرض میشد ولی زیادی برایش شیرین بود! دلش می‌خواست قبول کند و عقلش درست نقطه مقابل دلش بود و حفظ غرورش را پیشنهاد می‌کرد. - خیلی وقیحی فریاد! در یک‌ ضربه دلش را کیش و مات کرد و آتش زد بر دل خودش و فریادی که با خنده سرش را برایش تکان میداد. مشخص بود انتظار این برخورد را داشته و خیلی امیدوار نبوده: - باشه همتا خانوم، دور دور شماست و کاریشم نمیشه کرد. بی توجه در جوابش گفت: - برو بیرون! فریاد در سکوت از جا بلند شد. دستش را بند لبه تخت کرد تا لرزشش را پنهان کند: - خودت بهشون میگی جوابم منفیه یا لازمه خودم بگم؟ - اگه دوست داری خورد شدنم جلوی خانواده‌هامون رو ببینی بیا و خودت بگو! هرچند که دیگه چیزی از من باقی نمونده، البته اهمیتی هم نداره وقتی قراره... دیگر ادامه نداد: - بگذریم! ولی خب یه جورایی هم حقم بود این عشق نافرجام، مگه نه؟ حقم بود آخر این بازی بشم فریاد بی همتا!
عرض المزيد ...
2 013
5
#فریاد_بی_همتا می‌خواست بگوید اما، با هر مصیبتی که بود جلوی زبانش را گرفت. خودش همین الان گفته بود که اگر حامله بود به زور او را پیش خودش میبرد. پس نباید لب باز می‌کرد. اما در کمال حماقت و ناباوری دوست داشت زبان باز کند و این اتفاق بیفتد! - دلت واسم نمیسوزه؟ با پوزخند جواب داد: - دلم واسه خودم میسوزه نه تو! - میشه... میشه واسه آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟! نگاهشان درهم گره خورده بود. نگاه هردو سرشار از بغض بود و چشمانشان هر لحظه آماده باریدن! بغض‌ نگاه مرد روبرویش را نادیده گرفت و زخم زد: - چقدر؟ این بار نوبت فریاد بود که مبهوت شود و پوزخند بزند: - چی چقدر؟! با نفرت جواب داد: - گفتی واسه آخرین بار یه چیزی میخوای، منم گفتم چقدر لازم داری؟ رک و راست بگی خوشحال میشم تا اینکه بازی دربیاری! - تو حتی از منم نامردتری همتا! لبخند تلخ فریاد قلبش را آتش میزد اما دست خودش نبود که با وجود عشقی که نسبت به او داشت، نمی‌توانست به همین سادگی‌ها کوتاه بیاید. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: - من بد بودم قبول، ولی تو با جار زدنش مثل من ظلم نکن. تو خوب باش که جواب بدی، بدی نیست. منو خجالت زدم کن همتا، تغییرم بده! سخت بود ولی سعی کرد از موضعش پایین نیاید: - اگه تموم شد شعرات بگو چی میخوای؟ با دو انگشت شصت و اشاره خیسی چشمانش را گرفت و با لبخند نگاهش را به دلبرش دوخت: - واسه آخرین بار... توی آخرین دیدارمون... به عنوان آخرین خواستم از این دنیا... اجازه میدی ببوسمت؟
عرض المزيد ...
1 855
2
❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست  دوباره کی وصل بشم که پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
2 007
0
پارت هایی که این چند وقت به خاطر قعطی اینترنت نتونستم بزارم👆❤
1 899
0
#فریاد_بی_همتا بغض کرده گفت: - دردم تویی! تویی که درد منی ولی درمونمم هستی! تویی که نه میتونم ازت بگذرم و نه میتونم قبولت کنم! تویی که رویای منی ولی کابوسمی! تویی که قلبم میگه آره و عقلم میگه نه! از روی مبل بلند شد و به سرعت کنار همتا جا گرفت: - یه فرصت! فقط یه فرصت دیگه به جفتمون بده! نگاه اشک آلودش را به او دوخت: - تا امروز به حرف قلبم گوش کردم و حال و روزم شده این، از امروز ولی میخوام به حرف عقلم گوش کنم هر چقدرم که سخت باشه! اینه که میگم... نه! دوست داشت لب‌های لرزان دخترک را با سرانگشتانش لمس کند اما، نمی‌خواست فکر کند که او قصد سواستفاده دارد! با حسرت نگاه از لب‌های سرخ و کوچکش گرفت و خیره چشمانش شد که لبالب از اشک بود: - حرف آخرته؟ صدایش زیادی در اثر بغض گرفته بود: - حرف اول و آخرمه! فریاد با درد خندید: - کاش طی اون اتفاق حامله میشدی! اون موقع دیگه نمیتونستی به این راحتی بهم نه بگی و اینجوری منو روی انگشت کوچیکت بچرخونی! جفتتون رو می‌بردم پیش خودم و دنیا رو به پاتون می‌ریختم! قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و ادامه داد: - دوباره عاشقت می‌کردم و خودم بیشتر از قبل عاشقت میشدم، ولی نشد، نخواستی... نذاشتی! نبخشیدی...! برای لحظه‌ای تا نوک زبانش آمد و خواست در مورد طفلی که داشت در بطنش رشد میداد برای او بگوید اما جلوی زبانش را گرفت. می‌خواست در مورد همان طفلی بگوید که طی یکی دو روز آینده می‌خواست به قتل برساندش و مطمئن بود که خودش هم همراه او می‌میرد. شاید در ظاهر نفس بکشد اما، در حقیقت میمیرد!
عرض المزيد ...
1 879
8
#فریاد_بی_همتا نمی‌دانست چقدر گذشته بود که بهناز در حالیکه صدایش میزد وارد آشپزخانه شد: - چرا هرچی صدات میزنم جواب نمیدی همتا؟! نگاهش را به او دوخت: - نشنیدم! - باشه حالا هرچی تو نگران نباش. یه چایی بیار، یکم که گذشت ردشون میکنیم برن! رفتار و طرز حرف زدن بهناز توجه‌اش را جلب کرد: - چرا؟ چیشده؟! - اینا اصلا وصله تن ما نیستن دختر! مامانش قبلا یه مدتی تو خونه ما کار می‌کرد... ناباور زمزمه کرد: - چی؟! - همه دوست و آشناها دیدنش تو خونمون وقتی مشغول به کار بود! پسرشم که راننده باباته، ولی خب پاشونو زیادی فراتر از گلیمشون دراز کردن. حالا تو یه چایی براشون بیار، بعدش خودشون پامیشن میرن. معلومه طفلی مینا اصلا انگار خبر نداشته خونه کی قراره بره واسه خواستگاری! اصلا بیچاره رنگش شده عین گچ دیوار و از خجالت سرشو انداخته پایین. با فکری درگیر مشغول به پر کردن استکان‌ها شد و آن‌ها را در سینی چید. با وجود اینکه می‌دانست جوابش به این خواستگاری چیست بازهم دوست داشت بی‌نقص باشد. دستی به لباسش که یک شومیز و شلوار ساده بود کشید و در صفحه موبایلش نگاهی به خودش انداخت. پس از اطمینان از مرتب بودن ظاهرش سینی چای را با دستان لرزان و یخ زده‌اش برداشت و راه افتاد. بدون نگاه کردن به صورت کسی چای تعارف کرد و در جواب تشکرشان نوش جان آرامی‌ زمزمه کرد و در نهایت کنار رحیم جا گرفت.
عرض المزيد ...
1 525
8
#فریاد_بی_همتا خودش را به پذیرایی رساند و کنار بهناز و رحیم که نارضایتی از چهره‌شان می‌بارید ایستاد. در طی این دو روز بارها شاهد جر و بحث و کشمکش‌های به وجود آمده بینشان بود! خود اوهم از رضایت رحیم برای آمدن فریاد و خانواده‌اش برای خواستگاری متعجب‌ بود‌. علاوه بر آن با اینکه اجازه داده بود بیایند اما زیادی ناراضی به نظر می‌رسید و مدام بر این موضوع جواب رد تاکید می‌کرد! با شنیدن صدای سلام و احوالپرسی دو خانواده از فکر بیرون آمد و ناخواسته چشمانش را برای پیدا کردن فریاد، میام مهمان‌ها چرخاند. با دیدن دسته گل نگاهش را بالا کشید و اویی را که لبخند به لب داشت نگاهش می‌کرد، دید. نمی‌دانست چندمین بار است، اما دوباره و دوباره آرزو کرد کاش الان در خانه قدیمی و اجاره‌ای خودشان بود و هیچکدام از اتفاقات تلخ بین او و فریاد رخ نداده بود و می‌توانست با خوشحالی تمام و آغوش باز از او استقبال کند! کاش می‌توانست بدون در نظر گرفتن همه چیز، قبل اینکه صحبت بزرگترها شروع شود جواب بله بدهد و همین امشب صیغه محرمیت بینشان جاری شود. اما حیف... صد حیف که هیچ شیرینی نمی‌توانست این همه تلخی را از بین ببرد! به زور واژه سلام را ادا کرد و سعی کرد بدون نگاه کردن به صورت فریاد دسته گلی را که به سمتش گرفته شده بود بگیرد. بعد از گرفتن دسته گل ساده و زیبایی که برایش آورده بودند به آشپزخانه پناه برد. این بار آریا را آنجا ندید و احتمال داد به اتاقش رفته باشد. تکیه‌اش را ا روبرو به سینک داد و نفس حبس شده‌اش را با چند نفس عمیق جبران کرد. کف دستانش یخ زده بود و حس می‌کرد صدای کوبش تند قلبش را حتی آن‌هایی که در سالن پذیرایی نشسته‌اند هم می‌شنوند!
عرض المزيد ...
1 534
10
#فریاد_بی_همتا با حس نشستن دست کسی روی شانه‌اش تازه متوجه شد، مدتی خیره فریاد بوده و اتفاقات رخ داده چیزی نبوده جز خیال باطل! از نگاه خیره و ناخواسته‌اش کمی خجالت زده شد و با صدای خفه‌ای عذرخواهی کرد. با اشاره رحیم از جا بلند شد و به راه افتاد. فریاد هم به دنبال او پله‌ها را بالا رفت و داخل شد. در را پشت سرش بست و با دیدن همتا که روی تخت وسط اتاق نشسته و سرش را بین دستانش گرفته بود، روی مبل کوچک گوشه اتاق جا گرفت. - باورت میشه؟ بالاخره اومدم خواستگاریت، بالاخره مال خودم میشی! بالاخره مال هم میشیم. پوزخندی زد و نگاهش را،به فریاد دوخت: - آره! چرا باورم نشه؟ کلا هرچی کابوس ببینم تعبیر میشه و همه اتفاقای قشنگه واسه من میفته! فریاد در سکوت دلخور نگاهش کرد که ادامه داد: - واقعا نمیفهممت فریاد؟! وقتی یکی میگه نمیخوامت یعنی نمیخوادت! چرا نمیری دست از سرم برداری؟ - راست میگن که زمین گرده! تا همین چند وقت پیش تو افتاده بودی دنبال من و الان من دارم دنبال تو موس موس میکنم! این بار نوبت او بود که مبهوت و ناباور خیره مردی شود که با وجود تمام نامردی‌اش هنوز هم احمقانه عاشقش بود! چطور می‌توانست چنین چیزی را به رویش بیاورد؟! اصلا مگر خودش نبود که گفت از اول شروع کنند؟ انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و تازه باهم آشنا شده‌اند؟! - همیشه باید اون روی عوضی خودت رو نشون بدی؟! خب تقصیر توام نیستا، ذاتت اینه! این بار رفتار فریاد هم طلبکارانه بود: - چقدر تو کینه‌ای هستی دختر؟! من که عین سگ پشیمونم و میخوام برات جبران کنم، دیگه دردت چیه؟!
عرض المزيد ...
1 594
7
#فریاد_بی_همتا برای مدت کوتاهی، سکوت سنگینی بین جمع برقرار شد و در نهایت این مینا بود که سکوت را با صدای خفه و لرزانش شکست: - والا حاج آقا من نه یک بار، بلکه هزار و یک بار به پسرم گفتم لقمه اندازه دهنش برداره ولی گوش نکرد. اینه که الان رسیدیم خدمتتون، میدونم جسارته و دختر شما در حد پسر من نیست ولی... با اجازتون میخوایم دخترتون رو برای پسرم خواستگاری کنیم! - از زنی مثل شما غیر از اینم انتظار نمی‌رفت مینا خانوم، شما نصیحتت رو کردی ولی جوونای امروز گوش شنوا ندارن! نگاه معنی دارش را به فریاد دوخت و ادامه داد: - از قدیمم گفتن که کبوتر با کبوتر، باز با باز! ولی خب سلامت اخلاقی پسرتون باعث شد این اجازه رو بهش بدم که بیاد برای خواستگاری، اما تصمیم نهایی رو خود دخترم میگیره! بهناز نگاه دلخور و ناراحتش را به رحیم دوخته بود، انتظار داشت رحیم در یک کلام جوابشان کند اما او تصمیم گیری را به خود همتا واگذار کرده بود. صحبت تا جایی پیش رفت که همتا فریاد را تا اتاقش راهنمایی کند، حرف‌هایشان را باهم بزنند تا بلکه به تفاهم برسند و کار به جلسه‌ی بعدی بکشد. - لزومی به صحبت نمیبینم وقتی جوابم به این خواستگاری منفیه! صدای محکم و بدون لرزشش حتی برای خودش هم جای تعجب داشت! با حس سنگینی نگاه مبهوت افراد حاضر در جمع ادامه داد: - من حتی اگه بمیرمم حاضر نیستم با یه متجاوز زیر یه سقف برم، جواب من منفیه! احساس پیروزی می‌کرد اما فقط تا جایی که آریا خودش را کنار فریاد ایستاد و او را زیر مشت و لگد گرفت! اصلا او از کجا پیدایش شد؟ مگر در اتاقش نبود؟ اصلا قرار نبود که امشب خودش را به مهمانان نشان دهد، خودش اینطور می‌گفت!
عرض المزيد ...
1 528
9
#فریاد_بی_همتا اضطرابی که به جانش افتاده بود با بلند شدن صدای آیفون بیشتر از قبل شد. نگاه نگرانش را به آریایی دوخت که چند روز قبل جنازه‌اش را از حمام جمع کرده و به بیمارستان رسانده بود و حالا از همه چیز خبر داشت، به جز... هویت پدر بچه‌ای که در بطنش رشد می‌کرد. آریایی که دلخوری و ناراحتی در نگاهش بیداد می‌کرد اما با وجود همه این‌ها پشتش را خالی نکرده بود. صدای دورگه آریا با حس سنگینی نگاهش بلند شد: - نگران نباش، این واسه بار هزارم! نگران نباش! اینم بار هزار و یکم! نگاه و صدایش بغض داشت: - نمیتونم دست خودم نیست. آریا پوزخند تمسخر آمیزی زد: - فعلا برو خواستگارات رو راه بنداز، آقای راننده به همراه خانواده تشریف آوردن! تو همین هفته واست وقت سقط جور میکنم از یه دکتر خوب. دوست داشت آریا را تا جایی که توان داشت با مشت‌های کوچک و بی جانش مستفیض‌کند، اما نمیشد! - من چیکار کنم، بابا رحیم خودش اجازه داده بیان. آریا آهی کشید: - حالا واسه من که فرقی نمیکنه! این نشد، یه نره خر دیگه میاد میگیرتت. با خنده ادامه داد: - من در هر صورت بازندم. حالا ممکنه به یه دکتر و مهندس ببازم یا یه راننده! ولی خب نتیجه یکیه. نگاه خصمانه‌اش را بخاطر توهین و تحقیر کردن فریاد، به آریا دوخته بود که دوباره به حرف آمد: - الانم نشین اینجا منو نگاه کن، پاشو برو دسته گلت رو از دست خواستگارت بگیر یه وقت خسته نشه! بدون هیچ حرفی تنها نگاه دلخورش را به آریا دوخت و از پشت میز بلند شد.
عرض المزيد ...
1 608
10
❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست  دوباره کی وصل بشم که پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
2 060
1
#فریاد_بی_همتا - اون یه دونه کت شلوار رو میدونی چند جا پوشیدم؟! مینا مشتش را مقابل دهانش گرفت و با چشم‌های گرد شده پرسید: - از چی‌ بپوشم رسیدیم به لباس تکراری؟ صدای خنده‌ی خواهرهایش بلند شد. حسین هم انگشت شصتش‌ را روی لب‌هایش می‌کشید تا خندیدنش مشخص نشود! شاکی چشم آن سه نفر گرفت و دوباره نگاهش را به مادرش دوخت: - همون رو بپوشم یعنی؟ بد نمیشه؟! - چرا بد بشه پسرم؟ خودت قراره دامادشون بشی یا لباسات؟! ناچار باشه‌ای گفت و همان لباسی که در عروسی هردو خواهرش پوشیده بود را به تن کرد. در آینه متصل به دیوار، نگاهی به خودش انداخت: - خب خیلی هم بد نیست. یقه‌اش را صاف کرد و دستی به موهای خوش حالتش کشید که هربار از همتا دلبری می‌کردند. نگاهی به ساعت گوشی‌اش انداخت و از اتاق خارج شد. فرحناز لباس ساده‌ای پوشیده و مغموم و غرق در فکر گوشه‌ای نشسته بود. اما فرناز آرایش کرده کنار حسین نشسته بود و به چیزی که انگار در موبایل او دیده بود می‌خندید. نفس عمیقی کشید: - مامان کجاست؟! - تو اتاقش دراز کشیده، گفت هر وقت خواستیم بریم صداش کنیم. سری تکان داد و به سراغ مادرش رفت. کمک کرد تا از جا بلند شود و تا دم ماشین دامادشان دستش را محکم گرفت. بین راه دوباره گل و شیرینی خریدند و راهی عمارت اخوان‌ها شدند.
عرض المزيد ...
1 997
13
❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست دوباره کی وصل بشم که پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
2 237
0
#فریاد_بی_همتا ❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست دوباره کی اینترنت وصل شه که پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔ مادر که سکوت و سردرگمی پسرش را دید ادامه داد: - تو حق نداری با یه دسته گل و تیپ دخترکشت، همتا رو به اشتباه بندازی! اون دختر تو محیطی بزرگ شده که از بدو تولدش هرچی که خواسته در اختیارش بوده. حالا تو با این کار اونو به اشتباه میندازی و فکر میکنه تو هم یکی هستی عین باباش! درحالیکه تو یه بار تونستی بابت یه دسته گل اینقدر هزینه کنی، اونم با قرض کردن از دوستت! اون و خانوادش باید خود واقعی تو رو ببینن و اگر خواستن قبولت کنن. حالا منظور مادرش را متوجه شده بود و حق را به او میداد: - درسته، حق با شماست... - بیا برو تا دیر نشده یه دسته گل و جعبه شیرینی بگیر بیا. نگاه متعجب و عاجزش را به صورت خونسرد مادرش دوخت: - مامان میدونی چقدر بالاشون پول دادم؟! - اشکال نداره، عوضش برات درس خوبی میشه که از دفعه بعدی پاتو اندازه گلیمت دراز کنی نه بیشتر! - حالا نمیشه از همون دفعه بعدی پامو قد گلیمم دراز کنم؟ - نخیر نمیشه، قرار شد روراست باشی! این کت و شلوارم بذار تو کاورش فردا ببر پس بده. شاکی صدایش را کمی بالا برد: - یعنی چی آخه؟! پس الان چی بپوشم؟ خیر سرم میخوام برم خواستگاری! - خیر سرت مردی شدی واسه خودت! چرا عین دخترا چی بپوشم چی نپوشم راه انداختی؟! - آخه مگه دروغ میگم؟! بدون کت و شلوار که نمیشه رفت خواستگاری دختر مردم که! - خودت داری که مادر، دیگه دردت چیه؟
عرض المزيد ...
1 939
6
❌❌⛔⛔ دخترای قشنگم به خاطر قطعی های اینترنت معلوم نیست دوباره کی پارت بزارم ولی شماها میتونین همین الان نزدیک به 400 پارت جلوتر از چنل اصلی رو بخونین عزیزانم❤ جهت عضویت در کانال ViP فریاد بی‌همتا مبلغ 18 هزار تومان به شماره کارت 5859 8311 7477 6384 بانک تجارت|حنانه دهبانیان واریز کنین و اسکرین فیش واریزی رو به آیدی: ارسال کنید. ❌❌⛔⛔
1 958
0
آخر تحديث بتاريخ: ١١.٠٧.٢٣
سياسة الخصوصية Telemetrio