#اسیر_پادشاه
#پارت160
دختری باکره در دستان پادشاه قبیله ای وحشی
قبل از اینکه آن
#خنجر با حرکتی سریع به پایین کشیده شود...من وقتی برای ترس نداشتم چون مطمئنا او قصد داشت همانطور که درخواست کرده بودم به زندگی ام پایان دهد.
بجای درد،سرمای هوا را روی پوستم حس کردم.
#جلوی_لباسم_را_بریده بود و دو طرفش را کنار کشید تا دید بهتری از بدنم داشته باشد.
"داری باهاش چیکار میکنی؟"
پادشاه جوابش را نداد ،انگار برادرم حتی در دنیایش وجود ندارد.
او داشت مرا بررسی میکرد انگار چیزی بودم که
#باید_میخرید ، مثل خرید یک پیراهن یا یک کفش براق .
"تو میخوای جون خودتو در عوض جون برادرت به من پیشکش کنی؟"
به خودم افتخار میکردم که وقتی حرف زدم صدایم نلرزید.
"همینکارو میکنم"
بعد پرسید.
"اگه تصمیم بگیرم به زندگی تو یا برادرت پایان ندم ..."
پادشاه به آرامی زمزمه کرد...چشمانش دوباره روی بدنم رفت و صدایش حتی عمیقتر شد.
"تو به من خدمت میکنی زن؟"
هیچ اشتباهی پشت معنی حرف هایش یا نحوه ی چرخیدن چشمانش روی برامدگی های بدنم نبود.
در حالی که زمزمه میکردم موهای بدنم سیخ شد.
"بهتون خدمت می کنم"
او میخواست که هرزه اش باشم،میخواست که تختش را گرم کنم،میخواست که از بدنم برای لذت خودش استفاده کند.... در عوضه جان برادرم.
هیچ چاره ای نداشتم.
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
***
پادشاه گفت.
"زن ،تو ترسیده بنظر میای"
صدایش تقریبا...تمسخر آمیز به نظر میرسید.
بدنم در وان منقبض شد.
در آب وان فرو رفتم و مطمئن شدم که نوک سینه هایم پوشیده شود.
وقتی نزدیک شد ،به جلو خم شدم و در تلاش برای پوشاندن برهنگی ام ،زانوهایم را به سینه ام فشار دادم.
دستور داد.
"پاشو"
خشکم زد.
"چی؟"
"تو حالا تمیز شدی، پاشو زن، وقت خدمته"
چالشی نه فقط در صدا بلکه در چشمانش نیز وجود داشت.
به آرامی دستانم را از دورم باز کردم و ایستادم.
امشب مرا میکرد؟
بخاطر همین خواست تا حمام کنم؟
باید بلافاصله خدمت به او را شروع میکردم؟
چشمان پادشاه بسیار آرام روی بدن برهنه ام،سینه هایم ،برجستگی های کفل هایم و بین ران هایم رفت.
صدای خشنی از پشت گلویش بیرون آمد و این باعث شد از جا بپرم.
دستور داد.
"بیا بیرون"
صدایش بطور قابل ملاحظه ای عمیقتر از لحظه ی قبل شده بود.
مچم را گرفت و مرا بسمت خود کشید.
سپس مرا بررسی کرد.
وقتی قرمزی باسنم را دید چیزی را به زبان داکاری غرید.
سپس مرا چرخاند و بین ران هایم را بررسی کرد.
گونه هایم با تحقیر سوخت.
قبلا هرگز با یک مرد برهنه نبودم.
عادت نداشتم که آزادانه بدنم را عریان کنم، مخصوصا جلوی چشمان مجذوب، نافذ و زرد رنگ او.
وقتی با سرانگشتانش قرمزی و کبودی بدنم را لمس کرد نفس نفس زدم و از جا پریدم و اعتراض کردم.
"نکن"
سعی کردم خودم را از او دور کنم ولی مرا بیحرکت نگه داشت و به حرکت دستش ادامه داد و.....
"میکنم"
#مرد_زورگو ولی نمیدونه دخترمونم لجبازتر از خودشه😈😈😈
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
ژانر:
#عاشقانه #بیگانه #تخیلی #فانتزی
کانالی با رمـــانهـــایی زیــبا و جــــذاب با
#بیشاز600پارت 😍
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu
https://t.me/joinchat/ULoby9qeGum4Nwyu عرض المزيد ...