Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Channel location and language

all posts مولوی و عرفان

مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید، معرفی عرفان ها ادمین  @MolaviAdmin  کانال  @MolaviPoet  . لینک ابتدا کانال t.me/molavipoet/1 . اینستاگرام Molavipoet . خیریه کانال  @hayatmolavi  
Show more
31 486-18
~2 306
~5
6.96%
Telegram general rating
Globally
27 926place
of 78 777
4 620place
of 13 357
In category
759place
of 2 333
Posts archive
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _6 📗 اسطوره قربانی 💬 آیین‌های قربانی در ایران، از پیش از تاریخ تاکنون ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش حجم: 3MB 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی (6)-@MolaviPoet.m4a

627
8
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 كل فن لا يفيدُ علماً لا يُعَوّل عليه هر هنری که دانشی نیفزاید سودی در آن نیست ابن عربی خانه ی جدید ما در اشبیلیه کوچک‌تر از خانه‌ای بود که در مُرسیه داشتیم اما تازه ساز بود و هوای خوش‌تری داشت. از کوهستانِ مجاور، صدای زوزه‌ی شغالان، دو خواهر کوچکم را می‌ترساند اما پدر، ایشان را آرام می‌کرد: _زوزه‌ی شغالان، تسبیحِ خداوند است. آیا ذکر نامِ الهی شما را ترسانده؟! و این چنین ترس را در ایشان می‌کُشت. من، آن وحوشِ همجوار را اولیایِ الهی می‌دانستم که صبح و شام، تسبیح گویان از حوالیِ خانه می‌گذرند. اتاقِ من، اتاقِ شرقیِ خانه، برای خُفتن، جای مناسبی نبود. هر طلوع، خورشید تمام هیکل درخشانش را از پنجره به داخل، یَله می‌کرد، پهن می‌شد و می‌چسبید به فرش و بستَر و دیوارها. تازه همان پنجره هم مُشرِف به خانه‌ی کوچکی بود که پیرزنی خِرِفت، تمامِ روز بر دربِ آن می‌نشست. هروقت پنجره را باز می‌کردم دهانش را می‌گشود و حرف‌هایی می‌زد که در نمی‌یافتم. زبانش، زبانی غریب بود که تا آن وقت نشنیده بودم. چانه‌ی پُرمویش می‌جُنبید و چیزی مثل دشنام در دهانش نشخوار می‌شد. گاهی هسته‌ی زردآلو به سویم پرت می‌کرد. می‌ترسیدم. حضورش باعث شده بود پنجره را کمتر باز کنم. پدرم برای خود اتاقی داشت و مادر و خواهرانم اتاقی دیگر، بیشتر حیاط خانه را حوض مستطیلی بزرگی فرا گرفته بود به عمق حدود یک وجب. با سنگ‌هایی به اندازه‌ی انگشت اشاره، قرمز و فیروزه‌ای.! دریافته بودم که تعداد آن سنگ‌ها در دو ضلع با هم برابر نیست. یک طرف، قرمز کمتر،یک طرف فیروزه‌ای بیشتر. و این غیر قرینگی آزارنده باعث می‌شد آن قدر سنگ‌ها را بشمارم که ذهنم خسته شود. درختانمان، نه پرتقال بود و نه زیتون، با اینکه اشبیلیه، پوشیده از این دو گونه درخت بود، اما پرتقال‌هایش تلخ می‌زدند و مانند پرتقال‌های مرسیه نبودند. باری، از کنار دیوار، تاکی خودش را بالا کشیده بود و یمین و یسارش، یک درخت بِهِ کوتاه بود و یک صنوبر بلند. صنوبر، از دیوارهای حیاط برگذشته و قد برافراشته بود و به محله که وارد می‌شدی خودش را به رخ می‌کشید. به نوعی نشانه و علامت خانه‌ی ما بود آن صنوبر. روزهای اول، برای اینکه خانه‌مان را پیدا کنم دنبالش می‌گشتم. تا می‌دیدمش اضطرابم می‌ریخت. صنوبر، برایم حکم خانه را داشت. خانه‌ای که سُلوم، در باغچه اش، بذرهای مختلفی پاشیده بود تا از رفتن به بازار بی‌نیاز باشد! حتی گوجه، لیمو و مارچوبه هم داشتیم. پدرم در حیاط، زیر درخت تاک برای خودش متکّایی گذاشته بود که روزهای معتدل سال آنجا می‌نشست. می‌نوشت، می‌خواند و از مهمانان خود پذیرایی می‌کرد. گاهی غذایش را هم آنجا می‌خورد. بیشتر اوقات با چوبداری به نام عبدالصمد می‌نشست. عبدالصمد، میانِ اشبیلیه استجه رفت و آمد می‌کرد و گاهی به خانه‌ی دامادش که همسایه‌ی ما بود سر می‌زد. هر وقت که می‌آمد، درب خانه‌ی ما را هم می‌زد، اگر پدر بود داخل می‌شد و اگرنه، راهش را می‌کشید و می‌رفت. پدرم بارها از مغربی‌های دربار برای او درد دل و گلایه کرده بود: _جالب اینجاست که دو سه روز گیرِ کاری هستم و یکی‌شان به یاری نمی‌آید اما همین که کار رو به اتمام می‌رود زودتر از من نزد والی می‌روند و خبر می‌دهند و آن را به نام خود ثبت می‌کنند. عبدالصمد سری تکان می‌داد و می‌گفت: _پاک است خداوندگاری که پس از تفرقه و پراکندگی‌های پیاپی، ایشان را از بیابان‌های آوارگی و گمنامی، گردآورد و قدرت و مکنت داد! این موضع گیری دوگانه‌ی عبدالصمد پدرم را می‌ترساند. سعی می‌کرد حرفش را تعدیل کند : _خیر...خیر... واقعاً افراد خوبی هم میان آن‌ها هست. اسلام را یاری کرده و عدالت ورزیده‌اند و خلیفه در صدرِ ایشان است خُب اما ... برخی از ایشان، حقوق اندلسی ما را پایمال کرده‌اند. _ در کل، قصدشانِ خیر بوده .... زمانی که مقرَّ خلافت در اندلس بود برای کار و تجارت به آنجا می‌آمدند و می‌دیدمشان .... پدر سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان می‌داد. اگر چه چیز زیادی از حرف‌های عبدالصمد دستگیرش نمی‌شد و نمی‌توانست آنها را به مغربی‌ها ربط دهد و بدی‌ها و فرومایگی‌هایشان را توصیه کند. پس سکوتی حکمفرما می‌شد که پدرم به رسمِ میزبانی، ناچار آن را می‌شکست _... اما چرا به زبان مصمودی سخن می‌گویند انگار که هنوز قبیله‌ای بیابانگردند؟! به خدا سوگند هرگز ندیدم خلیفه، با اینکه به این زبان مسلّط است، کلمه‌ای مصمودی به زبان آوَرَد! آن چنان به عربیِ فصیح سخن می‌گفت که گویی در بادیه زاده شده است! 📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۶۰ تا ۶۲ ✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
584
4
🔊 فایل صوتی 💬دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان می‌بستم عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور در سرِ کویِ تو از پایِ طلب ننشَستم عافیت چشم مدار از منِ میخانه‌نشین که دَم از خدمتِ رندان زده‌ام تا هستم در رَهِ عشق از آن سویِ فنا صد خطر است تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رَستم بعد از اینم چه غم از تیرِ کج اندازِ حسود چون به محبوبِ کمان ابرویِ خود پیوستم بوسه بر دُرجِ عقیقِ تو حلال است مرا که به افسوس و جفا مُهرِ وفا نشکستم صنمی لشکریَم غارتِ دل کرد و بِرَفت آه اگر عاطِفَتِ شاه نگیرد دستم رُتبَتِ دانشِ حافظ به فلک بَر شده بود کرد غم‌خواریِ شمشادِ بلندت پَستم ( غزل حافظ شماره  314) 🎙فریدون‌ فرح‌اندوز 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...

غزل 314_ حافظ-@MolaviPoet.mp3

986
18
۱۲ ربیع الأول سالگرد ولادت پیامبر اکرم (ص) بنا بر روایات أهل سنت است . ۱۷ ربیع الأول که تاریخ ولادت رسول الله محمد (ص) بنا بر روایات موجود در شیعه است
1 212
3
🔊 فایل صوتی 💬پادکست حقیقت یا واقعیت 🎙 امیرعلی حجم: 5,5MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

حقیقت یا واقعیت-@MolaviPoet.m4a

1 188
36
🌹🌹 لینک جلسه قبل👈 کاملاً طبیعی است که نیکلسون سخن از( مُثُل) بگوید. همچنین با در نظر گرفتن این حقیقت که در اندیشه غربی، عوالم واسطه کاملاً نادیده گرفته شده و در نتیجه هستی در دو مرتبهٔ خدا و عالم مادی منحصر شده است، عجیب نیست که وی کلمۀ «اعلی » ( فراتر) را به «الهی» ترجمه کند. ولی امروزه با به میان آمدن تحقیقات کُربَن و امثال او، همگان می‌دانند که مسلمانان از عوالمی که حد فاصل عالم شهادت و خودِ خدایند، هرگز غافل نبوده‌اند. این عوالم، اساساً، مبتنی بر دو عالم‌اند: عالم ارواح( یا ملائک) و عالم خیال ( یا مثال). آثار ابن‌عربی را باید با فهمی روشن از ماهیت این عوالم وسط، مورد مطالعه قرار داد. تأکید من در اینجا، بر عالم خیال خواهد بود، چرا که به ادراک آدمی نزدیکتر است، و بر استعارات شعری تأثیر مستقیم‌تری دارد. یکی از تفاوت‌های اساسی «مُثل» و «مناظر» ( یا «تصاویر ») این است که اولی معقول است، در حالی که دومی مرئی، محسوس، ملموس، مذوق و مشموم است. عالم خیال عالمی حسی است، در حالی که عالم عقل از اوصاف حسی مجرد است. کار عقل کنار هم قرار دادن مفاهیم و اخذ نتیجه از آنهاست، عملی که شیخ معمولاً آن را «فکر» می‌نامد. در مقابل، کار خیال ادراکی درونی است که طی آن، مفاهیم در قالب حسی به ادراک در می‌آیند. از این رو ادراک خیالی می‌تواند شهودی باشد، هر چند نه با چشم مادی. سمعی باشد، ولی نه با گوش مادی. رؤیاها نیز نشان می‌دهند که همه انسان‌ها دارای تجربه حسی غیر مادی هستند. از دیدگاه شیخ، خمیر مایه شعر چیزی نیست که مانند مسائل کلامی متعلق فکر باشد. بلکه چیزی است که با چشم باطنی، دیده و با گوش باطنی، شنیده می‌شود. تنها در این هنگام است که یا به عالم توصیف می‌گذارد. خیال چنان که قبلاً ذکر شد، برای خیال میتوان سه مرتبه لحاظ کرد. اول، خودِ عالم هستی، دوم، عالمی واسطه در دل عالم کبیر، سوم عالمی واسطه در دل عالم صغیر. ویژگی بارز خیال، تضاد ذاتی آن است. خیال را در هر مرتبه که لحاظ کنیم، یک برزخ است که بین دو حقیقت یا دو عالم دیگر قرار دارد و لازم است که آن را با در نظر گرفتن این دو، تعریف کنیم. لذا در توصیف یک صورت خیالی، هم تجربه ذهنی را باید در نظر گرفت، و هم واقعیت عینی را. ما آن صورت را، هم حقیقی تلقی می‌کنیم و هم غیر حقیقی. چرا که به یک معنا، امر خاصی شهود شده است، و به معنایی دیگر، چنین نیست. تضاد خیال، در مرتبه کل عالم، مربوط به هر آن چیزی می‌شود که غیر خداست، چرا که جهان - یا آنچه «هستی» می‌نامیم_ بين وجود مطلق و عدم مطلق قرار دارد. اگر خدا را «هست» بدانیم، همین امر را، به همین معنی، نمی‌توانیم دربارۀ عالَم، قائل شویم. در نتیجه باید آن را «عدم» به حساب آوریم. ولی با این حال، می‌دانیم که عالم از جنبهٔ خاصی، دارای هستی است. وگرنه نمی‌توانستیم درباره آن سخنی بگوییم. در نتیجه، عالَم نه موجود است، و نه معدوم، يا هم موجود است، و هم معدوم. به علاوه، می‌دانیم که عالَم در همان حال که « غیر خدا» است، از یک وجه، مبیّن خداست، چرا که آیات خدا آن جلوه گرند. به عبارت دیگر، عالَم به یک معنی ظهور و تجلی خداست بنابراین، شیخ آنجا که عالم را "خیال" می‌نامد، نظرش به منزلت متضاد هر آن چیزی است که غیر خداست، و نیز این واقعیت را در نظر دارد که عالَم خدا را نشان می‌دهد، درست همان طور که تصویر آیینه حقیقت شخصی را نشان می‌دهد که به آیینه می نگرد. خیال در معنایی ،دوم عالمی است که بین دو عالم اصلی که خدا خلق کرده، یعنی بین عالم روحانی و عالم جسمانی، قرار دارد. این دو عالم، با توجه به صفات متضادشان، ضد یکدیگرند؛ منظور صفاتی است چون نورانی و ظلمانی، نامرئی و مرئی، باطن و ظاهر، غیر متجلی و متجلی، عالی و دانی، و لطیف و کثیف. در هر کدام از موارد، خیال برزخی است بین دو طرف که اوصاف هر دو را واجد است. لذا "عالم خیال" کبیر را باید « نه این / نه آن» یا "هم این / هم آن" توصیف کرد. نه نورانی است نه ظلمانی، یا هم نورانی است و هم ظلمانی. نه نامرئی است نه مرئی، یا نامرئی است و هم مرئی. به عبارت دیگر، نسبت به اجسام، نورانی و نامرئی، ولی نسبت به ارواح، ظلمانی و مرئی است. موجوداتی از قبیل جن که در عالم خیال ساکن‌اند، نه همچون فرشته روحانی‌اند و نه مادی، ولی صفاتی دارند که هم روحانی است و هم مادی، هم نورانی و هم ظلمانی. اینکه می‌گویند جن از نار خلق شده است که بین نور ملکوتی و خاک مُلکی قرار دارد رمزی است از همین امر. 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۱۱۲ و ۱۱۴ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 141
6
لینک جلسه قبل 👈 🔊فایل صوتی_3 💬درسگفتار افسردگی          آنلاین 🎙حسین کاجی حجم : 10,5MB 🗒یکشنبه ۱۶ جوون ۲۰۲۴ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

درسگفتار افسردگی آنلاین (3)-@MolaviPoet.m4a

1 190
20
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم قصه رُستن خَرّوب در گوشه مسجدِ اقصی و... (۱۳۸۸) چون بگونی: جاهلم، تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس* به اگر بگویی من نادانم، به من بیاموز، این چنین منصفانه درباره جهل خود اعتراف کردن، بهتر از خودبینی و تکّبر است. *ناموس: خودبینی، تکبر (۱۳۸۹) از پدر آموز ای روشن جَبین* رَبنا گفت و، ظَلمنا* پیش ازین ای صاحب چهره نورانی از پدرت حضرت آدم (ع) بیاموز که پیش از این گفت: پروردگارا ما به خود ستم کردیم. (اشاره به آیه ۲۳ سوره اعراف). *جبین: پیشانی *ظلمنا: ستم کردیم (۱۳۹۰) نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ مکر و حیلت بر فراخت بهانه جویی و حیله و نیرنگ نکرد و پرچم مکر و نیرنگ برافراشت. (۱۳۹۱) باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخ رُو، کردیم زرد دوباره ایلیس با خدای خود مجادله کرد و گفت من با نشاط و سر بلند بودم اما تو مرا شرمنده و سرشکسته کردی. (۱۳۹۲) رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی ابلیس گفت: رنگ من‌، رنگی است که تو می‌خواهی، چون دلیل اصلی گناهکاری و جُرم تویی. (۱۳۹۳) هين بخوان: رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَني تا نگردی جبری و، کژ کم تنی اگاهانه بخوان : «پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه کردی» تا به راه کج متمایل نشوی. ( آیه ۱۶ سوره اعراف) (۱۳۹۴) بر درختِ جبر تا کَی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟ تا کی می‌خواهی بیان کنی که جبرست و اختیار خود را کنار بگذاری؟ (۱۳۹۵) همچو آن ابلیس و ذُرِّيَّاتِ او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو تو مانند ابلیس و فرزندانش با خدا به بحث و جدل پرداخته‌ای (۱۳۹۶) چون بُوَد اکراه با چندان خوشی که تو در عِصیان همی دامن کشی*؟ چگونه می‌شود حس اکراه را با خوشی یکجا داشت که تو با این عصیان با تکبر حرکت می‌کنی ؟ (۱۳۹۷) آنچنان خوش، کس رود در مُکرَهی؟ کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟ آیا ممکن است که کسی در گمراهی که بدان مجبور شده است این همه شادی و نشاط داشته باشد؟۱ (۱۳۹۸) بیست مَردِه* جنگ می کردی در آن کِت* همی دادند پند آن دیگران با کسانی که تو را از گمراهیباز می‌داشتند باتمام قوا می‌جنگیدی. *کت: که تو را (۱۳۹۹) که صواب اینست و، راه اینست و بس کَی زند طعنه مرا؟ جز هیچکس می‌گفتی کار درست همین است و بس، چه کسی جز آدم که به حساب نمیاد در این کارم سرزنش می کند ؟ (۱۴۰۰) کی چنین گوید کسی کو مُكْرَه ست؟ چون چنین جنگد کسی کو بی رَهست؟ کسی که از خودش اختیاری ندارد چگونه میتواند با قاطعیت برای نشان دادن راه درست به من تلاش کند؟ (۱۴۰۱) هر چه نفست خواست، داری اختیار هر چه عقلت خواست، آری اضطرار هرچه از نفسانیت باشد آن‌را انجام می‌دهی و خودت را صاحب اختیار می‌دانی و هرچه عقلانی و مخالف نفس توست رو جبر می‌دانی. 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 180
5
از خاک در تو چون جدا می‌باشم با گریه و ناله آشنا میباشم چون شمع ز گریه آبرو میدارم چون چنگ ز ناله با نوا میباشم ✍ مولانا_ رباعی شماره ۱۱۲۷ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
1 360
8
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _11 💬پیام‌های نهج‌البلاغه_ شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر (قسمت پنجم) _ برپاداشتن حقِ مردم، وظیفه‌ی حکومت است. _دشمنی خدا با عاملانِ عدم تساوی حقوق و بیدادگران و ظالمان _ خداوند یاور ستمدیدگان و در کمین ظالمان _ خواص فاسد غیرقابل اتکایند _ مأموریت حکومت ازجمله کسب رضایت توده‌ی مردم است. _ وظیفه‌ی حکومت کنترل مردم نیست.   🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین از هلند حجم : 6,8MB    ۲۱ دی  ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...

پیامهای نهجالبلاغه(11)-@MolaviPoet.m4a

1 373
13
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 و اینکه حتی در بین اکابر و وزرای شهر هم بودند کسانی که کلام روزانه شان از لحن خالی نبود نیز ایشان را از تکرار طعن و ادامه اعتراض بر شیخ زرکوب مانع نمی‌آمد. در شهری که صوفیان دیگر مجالس درس داشتند و در محضر شیخ الاسلام ولایت - صدر الدین قونوی_ تصوف بحثی به همراه علم حدیث و با توجیه و تأویل احوال مشایخ و اولیا تقریر میشد ارادت و تسلیم به یک شیخ عامی و بازاری که از هیچ مسئلۀ شرعی واقف نیست و چیزی از اسرار مشایخ قدما را نمی‌داند و حتی عبادات روزانه را هم با شیوۀ عوام به جا می‌آورد این عده از یاران مولانا را در نزد سایر صوفیان شهر و حتی در نزد قلندران و اخیان هم که مشایخ آنها تا این اندازه نیز عاری از علم و خط و درس و بحث نبودند سرشکسته می‌کرد. معهذا در نظر مولانا همین عاری بودن شیخ از خط و سواد نیز برای او مزیتی بود. همان گونه که شمس برای مولانا حکم خضر را در مقابل موسی داشت، صلاح الدین هم به اعتقاد مولانا به خاطر همین امّی بودنش برای معترضان یادآور حال آن شبانی بود که خداوند موسی را به جهت پرخاش ناروایی که بر طرز مناجات او کرد معروض ملامت ساخت. موسی به این چوپان_ که قصه‌اش را مولانا بعدها در مثنوی به نظم آورد _اعتراض کرده بود که با خداوند خطاب دوستانه و آنچه بوی تشبیه و تجسیم می‌دهد نباید کرد، اما وحی الهی با او به عتاب پرداخت که اهل انس و حال از این گونه احکام آزادی دارند، آداب‌دانی را از اهل شریعت باید توقع داشت - سوخته جان و روانان دیگرند. مولانا زرکوب پیر را از این "سوخته جان و روانان" می‌دید که محبوبان خدا و محرمان اسرار الهی محسوب‌اند و عاری بودنشان از آداب و ترتیب مربوط به شریعت آنها را از شور و عشقی که انسان را طالب وصال حق می‌کند و در مقام فنا پله پله تا ملاقات خدا عروج می‌دهد مانع نمی‌آید. از این رو مولانا این چوپان اُمّی را بر گله مریدان خویش شبان کرده بود و او نیز مثل چوپان موسی در آنچه می‌گفت و آنچه می‌کرد جز جستجوی راه حق، جز تمنای فنا در نور بی‌پایان خداوند، و جز شوق ملاقات خدا، هیچ انگیزه دیگری نداشت. اما معترضان که مخصوصاً از تصور یک واسطه تحمل ناپذیر بین آنها و مولانا ناخرسند بودند، بدون آنکه به این اسرار و لطایف که فقدان سواد و علم را برای زرکوب پیر مزیتی قابل ملاحظه می‌ساخت توجه نمایند، در حق وی زمزمه‌های مخالفت‌آمیز ساز کردند. حتی یک تن از ایشان، این چاوش نام، که در عین حال از دوستان شیخ نیز بود به جای آنکه به هنگام بدگویی یاران (حفظ‌الغیب) شیخ کند در بحبوحه آن بدگویی‌ها در خلوت نزد مولانا رفت، چیزی از آن گونه سخنان را با وی در میان نهاد و هر چند مولانا وی را بدان سخنان عتاب کرد و آن اقوال را از وی نپذیرفت و صلاح‌الدین را شیخ المشايخ خواند، لیکن کسانی که ابن چاوش در حقیقت سخنگوی آنها محسوب می‌شد اعتراضی را که از این باب در دل داشتند از خاطر نبردند. این بار نیز مثل آنچه در مورد شمس پیش آمده بود شیخ را به ساحری و افسونگری منسوب کردند، مولانا را جادو کرده وی خواندند و چون بدگویی‌ها و ناخرسندی‌هایشان مورد توجه واقع نشد باز مثل آنچه در مورد شمس پیش آمد برای قتل او و رهایی از آنچه ننگ تبعیت از یک پیشه‌ور اُمّی می‌پنداشتند توطئه هم کردند، اما صلاح‌الدین که خود پرورده محیط بازار بود و احوال این مریدان را که اکثر از محترقه بودند و به وسیلهٔ مدعیان تحریک شده بودند بخوبی می‌شناخت از خبر توطئه خود را نباخت، مولانا هم مدعیان و مخالفان را از نظر انداخت و باز با علاقه بیشتری که در حق صلاح الدین نشان داد توطئه مخالفان عقیم ماند. در واقع وقتی مولانا از ماجرا خبر یافت بشدت از مریدان رنجید و یکچند بکلی از آنها اعراض کرد و هیچیک را به حضور نپذیرفت. صلاح‌الدین هم شایعه توطئه را با خونسردی تلقی کرد و نسبت به عاملان بی‌اعتنایی پیش گرفت. بالاخره اِعراض مولانا از معترضان و صبر و ثباتی که صلاح‌الدین در مقابل این اعتراض‌ها نشان داد سبب گشت تا ماجراجویان از در توبه و پوزش در آیند و خواه و ناخواه به شیخی و رهبری زركوب عامی تسلیم شوند. 📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_ صفحه ۱۹۱ تا ۱۹۲ ✍ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 294
3
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم قصه رُستن خَرّوب در گوشه مسجدِ اقصی و... (۱۳۸۸) چون بگونی: جاهلم، تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس* به اگر بگویی من نادانم، به من بیاموز، این چنین منصفانه درباره جهل خود اعتراف کردن، بهتر از خودبینی و تکّبر است. *ناموس: خودبینی، تکبر (۱۳۸۹) از پدر آموز ای روشن جَبین* رَبنا گفت و، ظَلمنا* پیش ازین ای صاحب چهره نورانی از پدرت حضرت آدم (ع) بیاموز که پیش از این گفت: پروردگارا ما به خود ستم کردیم. (اشاره به آیه ۲۳ سوره اعراف). *جبین: پیشانی *ظلمنا: ستم کردیم (۱۳۹۰) نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ مکر و حیلت بر فراخت بهانه جویی و حیله و نیرنگ نکرد و پرچم مکر و نیرنگ برافراشت. (۱۳۹۱) باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخ رُو، کردیم زرد دوباره ایلیس با خدای خود مجادله کرد و گفت من با نشاط و سر بلند بودم اما تو مرا شرمنده و سرشکسته کردی. (۱۳۹۲) رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی ابلیس گفت: رنگ من‌، رنگی است که تو می‌خواهی، چون دلیل اصلی گناهکاری و جُرم تویی. (۱۳۹۳) هين بخوان: رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَني تا نگردی جبری و، کژ کم تنی اگاهانه بخوان : «پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه کردی» تا به راه کج متمایل نشوی. ( آیه ۱۶ سوره اعراف) (۱۳۹۴) بر درختِ جبر تا کَی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟ تا کی می‌خواهی بیان کنی که جبرست و اختیار خود را کنار بگذاری؟ (۱۳۹۵) همچو آن ابلیس و ذُرِّيَّاتِ او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو تو مانند ابلیس و فرزندانش با خدا به بحث و جدل پرداخته‌ای (۱۳۹۶) چون بُوَد اکراه با چندان خوشی که تو در عِصیان همی دامن کشی*؟ چگونه می‌شود حس اکراه را با خوشی یکجا داشت که تو با این عصیان با تکبر حرکت می‌کنی ؟ (۱۳۹۷) آنچنان خوش، کس رود در مُکرَهی؟ کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟ آیا ممکن است که کسی در گمراهی که بدان مجبور شده است این همه شادی و نشاط داشته باشد؟۱ (۱۳۹۸) بیست مَردِه* جنگ می کردی در آن کِت* همی دادند پند آن دیگران با کسانی که تو را از گمراهیباز می‌داشتند باتمام قوا می‌جنگیدی. *کت: که تو را (۱۳۹۹) که صواب اینست و، راه اینست و بس کَی زند طعنه مرا؟ جز هیچکس می‌گفتی کار درست همین است و بس، چه کسی جز آدم که به حساب نمیاد در این کارم سرزنش می کند ؟ (۱۴۰۰) کی چنین گوید کسی کو مُكْرَه ست؟ چون چنین جنگد کسی کو بی رَهست؟ کسی که از خودش اختیاری ندارد چگونه میتواند با قاطعیت برای نشان دادن راه درست به من تلاش کند؟ (۱۴۰۱) هر چه نفست خواست، داری اختیار هر چه عقلت خواست، آری اضطرار هرچه از نفسانیت باشد آن‌را انجام می‌دهی و خودت را صاحب اختیار می‌دانی و هرچه عقلانی و مخالف نفس توست رو جبر می‌دانی. 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
66
1
🔊 فایل صوتی 💬مسئولیت‌پذیری چیست؟ اخلاق چیست؟ 🎙 مهدی خلجی حجم:4,3MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

مسئولیت پذیری چیست -@MolaviPoet.m4a

1 303
44
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 برای وصول به خدا باید به اشراف و شهود و سیر معنوی متوسل شد. حس و عقل برای وصول به خدا کافی نیست. خدا مبداً خیر و فیض است. جميع كائنات از آن فیض الهی زائیده شده و کمال هر یک بسته به نزدیکی و دوری از آن فیض الهی است. اول نتاج این مبداء خیر و فیض، یعنی اول چیزی که از خدا صادر شده، عقل است که بعد از "واحد" کامل ترین اشیاء است. این صادر اول پسر زیبای پدر است که از پدری که وی از او منعث شده، جمیع کمالات را اخذ نموده به طوری که فرق او با پدر بسیار کم است. عقل یعنی صادر اول هم قوّه انتاج دارد، ولی کمتر از پدر و صادر از عقل، نفس است. صادر دوم، یعنی نفس که از عقل منبعث شده، کمالش از او کم تر است و این به اقانیم(= وجود اصل)ثلثه می‌باشند. در حالی که صادر اوّل از خدا کسب فیض می‌نماید، صادر دوم از او مستفیض است. به این معنی که مبدأ وجود در حکم خورشید است، عقل مانند زمین و نفس مانند ماه. همانطور که عقل واسطه بین خدا و نفس است، نفس هم واسطه بین عالم روحانی و عالم جسمانی است. نفس كلّ، یعنی صادر دوم، در هر جسمی حلول نموده و به اقتضای استعداد هر جسمی نصیبی از آن یافته و به این طریق نفس كلّ، منشأ نفوس جزئیه و شخصيه شده و نفوس جزئيه تحقق یافته است. اجسام و ابدان، پست‌ترین و ضعیف‌ترین پرتو آفتاب حقیقی، یعنی خدا هستند. حقیقت اجسام صورت است که مایه وجود آن‌ها است و مادّه پذیرنده این صورت است. صورت جنبه وجودی اجسام و ابدان است و مادّه جنبه عدمی آن‌ها. این است که عالم جسمانی وجود و عدم نسبت به ذاتش متساوی است و مذبذب بين وجود و عدم است. صدور موجودات دارای جسم و ماهیات امکانیه از نفس کلّ انتقال از لانهائی به نهائی است. خدا و جسم در دو طرف درجات کمال‌اند، یعنی خدا وحدت است و جسم کثرت. جسم همیشه در تغییر و تبدیل است و لغت "بود" بر آن صادق نمی‌آید، بلکه «نمود» است به عبارت دیگر جسم پیوسته در "واقع شدن" است نه "بودن". بر جسم هم طابع الهی هست، زیرا جسم متشکّل همیشه در تغییر و تبدیل است و لغت «بود» بر است. به عبارت دیگر جسم پیوسته در واقع شدن » است نه «بودن» بر جسم هم طابع الهی هست زیرا جسم متشکل است به اشکال خدائی که بر آن منعکس می‌شود. صورت متضمن حقیقت موجودات است و عبارت است از خیر و جمال و کمال و وحدت. مادّه چیزی است که اجسام از آن متکوّن می‌شود و آن عبارت است از بی صورتی و شرّ و زشتی و نقص و کثرت. صادر اول و دوم، یعنی عقل و نفس با آنکه از مبدأ وجود تراوش کرده اند، به واسطه تماس با ماده ناقص شده و در قید تکثّر مانده‌اند. این تنزل از عالم ملکوت به عالم ناسوت و آلایش به عالم کثرت و مادّه و زشتی‌ها و پلیدی‌های آن، همان است که حرکت در "قوس نزول" نامیده می‌شود. در مقابل این حرکت در قوس نزول، حرکت دیگری هست که حرکت رجعی است. یعنی در هر چیزی که از واحد صادر شده، میلی هست که دوباره به آن واحد باز گردد. این رجوع به مصدر الهی، ناشی از معرفت است و مراد از حکمت همین است، زیرا هر وجودی کمالی دارد. این حرکت رجعی حرکت در قوس صعود است . هر کس که همه توجه خود را معطوف به ماده سازد و حرکت رجعی را فراموش کند، تباه خواهد شد و بر عکس آنهایی که از عالم ماده اعراض کنند و به عالم بالا بپردازند، خود را پاک نموده وارد طریق سیر و سلوک شده و پس از طی طریق به عالم بالا متصل خواهند شد. به واسطه این دو حرکت انبعاث و عودت است که عالم حسی دائماً تکرار می‌شود، یعنی از خدا می آیند و به خدا بر می‌گردند. طریق سیر و سلوک سه مرحله دارد: مقامات سیر و سلوک و «محبت» و «معرفت». مقامات سیر و سلوک عبارت است از طلب حقیقت و مجاهده برای وصول به آن و این مقامی است کسبی. محبت حالی است که از مشاهدهٔ زیبایی حقیقت برای طالب پیش می‌آید. معرفت کامل وصول به حقیقت تامه است و این مرحلهٔ کمال است زیرا کمال غایت وجود است. هر موجودی متمایل به این کمال است که عبارت است از رهائی از اسارت عالم کثرت و ماده و بازگشت به وطن اصلی، یعنی اتصال به مبدأ كل. این سیر با قدم بی قدمی پیش می‌رود. باید چشم از دنیا بست و به او گشود و با بی خودی او را در خود یافت. عالم برای خیر خلق شده و شرّی که در دنیا می‌بینیم، سیر آن به تدریج به طرف زوال است. زیرا سنت ترقی مستلزم این است که دائماً ناقص به طرف کامل و تام برود. از آنجائی که نفوس جزئیه مذبذب بین نفس کلّ و اجسامند، پس یا ممکن است در قوس صعود افتاده به عالم کمال واصل شوند، یا سرگردان بین نفس کل و ماده بمانند، یا به کلی در عالم مادّه تباه شوند. این است که نفوس جزئیه بر سه نوعند. 📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_صفحه ۱۰۳ تا ۱۰۵ ✍ دکتر قاسم غنی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 365
5
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _5 📗 اسطوره قربانی 💬 قربانی آدمی در دیار خاقان ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی (5)-@MolaviPoet.mp3

1 385
19
🌹🌹 بخش حق تعالی اندر وهم بشری ناید! اِن‌شاءالله تعالی امیدواریم که امیر* را حق تعالی مقصودها میسّر گرداند، و هر چه در دل دارد و آن دولت‌ها را نیز که در دل ندارد_ و نمی‌داند که چه چیز است که آن را بخواهد_ امید است آنها نیز میسّر شود، که چون آن را ببیند و آن بخشش‌ها به وی رسد، از این خواسته ها و تمنّاهای اوّل شرم‌اش آید که: چنین چیزی مرا در پیش بود به وجود چنین دولتی و نعمتی! ای عجبا! من آنها را چون تمنّـا مـی‌کـردم؟! شرم‌اش آید. اکنون «عطا» آن را گویند که در وهم آدمی نیاید و نگذرد، زیرا هر چه در وهم او گذرد، اندازه همّت او باشد و اندازه قدر او باشد. امّا عطای حق، اندازه قدر حق باشد. پس عطای حق آن باشد که لایقِ حق باشد نه لايـق وهم و همّت بنده. که: ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ*. هرچند که آنچه تو توقّع داری از عطای من، چشم‌ها آن را دیده بودند و گوش‌ها جنس آن شنیده بودند در دل‌ها جنس آنها مصوَّر شده بود، امّا عطای من بیرونِ آن همه باشد. شرح زبده این بخش در بیان این مطلب است که دهش‌های الهی چنان عظیم است که از حيطه اذهان و آفاق فهم بشری بیرون است. *امیر : معلوم نیست منظور چه کسی است. شاید منظور امیر معین‌الدین پروانه وزیر مقتدر سلجوقیان روم باشد. این احتمال قوی تر است چون او به مولانا بس شیفتگی می‌ورزید. *ما لا عَيْن... :قسمتی از این حدیث قدسی است که در برخی از جوامع روایی آمــده است. ترجمه تمام این حدیث چنین است: "حق تعالی فرمود: فراهم آوردم برای بندگان نکوکارم، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است." مولانا در مثنوی به کرّات بدین حدیث اشارت کرده است: ورنه لا عَينٌ رَأَتْ چه جای باغ گفت نور غیب را یزدان چراغ (دفتر سوم ۳۴۰۶) که مرا از غیب نادر هدیه هاست که بشر آن را نیارد نیز خواست (دفتر چهارم ۵۷۵) باشد آنگه از دواجات دگر لا سَمِع أُذُنٌ ولا عَيْنٌ بَصَر (دفتر پنجم ۳۴۲۹) قرض دِه، گم کُن از این لقمه تنت تا نمايد وجه لا عين رأت (دفتر پنجم (۱۴۷) آن دهد حق‌شان که لا عينٌ رَأتْ که نگنجد در زبان و در لغت (دفتر ششم ۲۷۰۲) 📗شرح کامل فیه‌ما‌فیه صفحه ۳۶۶ و ۳۶۷ ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 469
4
لینک جلسه قبل 👈 🔊فایل صوتی_2 💬درسگفتار افسردگی          آنلاین 🎙حسین کاجی حجم : 12MB 🗒یکشنبه ۲ جوون ۲۰۲۴ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

درسگفتار_افسردگی_آنلاین2_@_MolaviPoet.m4a

1 523
22
🔊 فایل صوتی _1 📗شیخ ابوالحسن خرقانی زندگی، احوال و اقوال ✍ کریستین تورتل _ ترجمه عبدالمحمد روحبخشان 🎙 محبوب حجم: 2,2MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

زندگی و احوال خرقانی (1)-@MolaviPoet.m4a

1 556
94
شیخ ابوالحسن خرقانی زندگی، احوال و اقوال اثر: کریستیین تورتل ترجمه‌ی عبدالمحمد روح‌بخشان
1 592
15
🔊 فایل صوتی 💬تفسیر زیبا از مولانا 🎙عبدالجبار کاکائی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

تفسیر_مولانا_عبدالجبار_کاکائی_@MolaviPoet.mp3

1 624
66
🔊فایل صوتی_1 💬درسگفتار افسردگی آنلاین 🎙حسین کاجی حجم : 12MB 🗒یکشنبه ۱۹ می ۲۰۲۴ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

درسگفتار_افسردگی_آنلاین_@MolaviPoet_کاجی_1.m4a

1 783
37
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 مناظر جمع منظر از ریشه ن. ظ. ر. است که اصالتاً به معنای "نگریستن، مشاهده کردن، ادراک با چشم" است. معنای لغوی منظر عبارت است از "محل نگریستن به یک چیز" و یا "محل شهود". عُلى جمع صفت اعلی به معنای «فراتر » است. لذا المناظرالعلی عبارت‌اند از: "محل‌های برتر شهود". "اعلی" در معنای اصطلاحیِ علم کیهان شناسی، متضادِ «فروتر» (اسفل) است. «عالم اعلی » عالم غیب است که جایگاه ملائک و ارواح است. "عالم اسفل" عالم مرئیِ شهادت است که جایگاه اجساد است. بنابراین، "محل‌های فروتر شهود" چیزهایی خواهند بود که با چشمان ظاهری‌مان یعنی با "بصر"هایمان، درک می‌کنیم. در حالی که "محل‌های فراتر شهود" آنهایی هستند که با قوۀ باطنی و روحانی که "بصیرت"، «کشف » و «ذوق » نامیده می‌شود، به ادراک در می‌آیند. "عضو"ی که انسان امور غیبی و اعلی را با آن درک می‌کند، قلب است. حتی خود خدا را هم می‌توان با قلب دید. شیخ در شرح خویش به کرّات از حدیث قدسی مشهور یاد می‌کند که "نه آسمانم گنجایش مرا دارد و نه زمینم ولی قلب بندۀ مؤمنم گنجایش مرا دارد." هنگامی که شیخ به یک "منظر" یا «مشهد» اشاره می‌کند، مرادش حقیقتی خاص است که در مرتبه خاصی از وجود به شهود در می‌اید. فرجامین متعلق شهود خداست، ولی خدا فى نفسه بكلى غیر قابل شهود و غیر قابل ادراک است. به عبارت دیگر او هیچ گاه متعلق شهود قرار نمی‌گیرد. اما خدا را در تجلّی‌اش، می‌توان شهود کرد و این امر در قالب یک صورت رخ می‌نماید که "محل" واقع شدن شهود است. از این صورت، می‌توان با نام‌هایی چون صورت "خیالیه"، «صورت مثالیه»، «مشهد»، «مظهر »، «مجلی یا متجلی فيه » و «روحانیت» یاد کرد. هر یک از این اصطلاحات، فحوای خاصی دارند که باید در زمینه خاص خودش مورد بحث قرار گیرد. ما در این فصل تنها می‌توانیم به بعضی از آنها بپردازیم. المناظرالعلی» که ابن عربی دقیقاً آن را در آغاز شرح دیوان خویش، ذکر می‌کند، موضوع اصلی کل دیوان را به دست می‌دهد. هر شعری از این دیوان نماینده توصیف تجليات خداست که در عوالم ،غیب، بر شاعر، ظاهر شده است. نیکلسون چون مقدمه‌ای ننگاشته و شرح را با واژۀ «مثل الهی» آغاز کرده باعث شده است که برای شخصی که در جهان بینی ابن عربی متبحر پی بردن به حقیقتی که همۀ شرح درباره آن است، تقریباً غیر ممکن شود و در نتیجه ادعای نیکلسون در دور از ذهن بودن تفاسیر ابن عربی، موجه به نظر می‌آید با توجه به زمینه تاریخ عقلانیت غربی، که در آنجا تا همین اواخر رسم بر این بود که همۀ اندیشه‌های اصیل را مبتنی بر عقل و استدلال بدانند، کاملاً طبیعی است که نیکلسون سخن از "مُثُل" بگوید. همچنین با در نظر گرفتن این حقیقت که در اندیشه غربی عوالم واسطه کاملاً نادیده گرفته شده و در نتیجه هستی در دو مرتبه خدا و عالم مادی منحصر شده است، عجیب نیست که وی کلمۀ «اعلی » ( فراتر) را به «الهی» ترجمه کنند. ولی امروزه با به میان آمدن تحقیقات گرین و امثال ،او همگان می‌دانند که مسلمانان از عوالمی که حد فاصل عالم شهادت و خود خدایند. هرگز غافل نبوده‌اند. این عوالم هنگامی که شیخ به یک "منظر" یا "مشهد" اشاره می‌کند، مرادش حقیقتی خاص است که در مرتبه خاصی از وجود، به شهود در می‌اید. فرجامین متعلقِ شهود خداست. ولی خدا، فى نفسه، بكلى غیر قابل شهود و غیر قابل ادراک است. به عبارت دیگر، او هیچ گاه متعلق شهود قرار نمی‌گیرد. اما خدا را در تجلّی‌اش، می‌توان شهود کرد و این امر در قالب یک صورت، رخ می‌نماید که "محلَّ" واقع شدنِ شهود است. از این صورت، می‌توان با نام‌هایی چون "صورت خیالیه"، "صورت مثالیه"، "مشهد"، "مظهر "، "مجلی یا متجلی فيه " و "روحانیت" یاد کرد. هر یک از این اصطلاحات، فحوای خاصی دارند که باید در زمینه خاص خودش مورد بحث قرار گیرد. ما در این فصل تنها می‌توانیم به بعضی از آنها بپردازیم. "المناظر العلی" که ابن عربی دقیقاً آن را در آغاز شرح دیوان خویش، ذکر می‌کند، موضوع اصلی کل دیوان را به دست می‌دهد. هر شعری از این دیوان، نماینده توصیف تجليات خداست که در عوالم غیب، بر شاعر، ظاهر شده است. نیکلسون چون مقدمه‌ای ننگاشته و شرح را با واژۀ «مُثُل الهی» آغاز کرده، باعث شده است که برای شخصی که در جهان بینی ابن‌عربی متبحر نباشد،  پی بردن به حقیقتی که همۀ شرح درباره آن است، تقریباً غیر ممکن شود و در نتیجه ادعای نیکلسون در دور از ذهن بودن تفاسیر ابن عربی، موجه به نظر آید. با توجه به زمینه تاریخ عقلانیت غربی، که در آنجا تا همین اواخر، رسم بر این بود که همۀ اندیشه‌های اصیل را مبتنی بر عقل و استدلال بدانند. . 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۱۱۱ و ۱۱۲ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 641
6
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _10 💬پیام‌های نهج‌البلاغه_ شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر _قسمت چهارم   _ پرهیز حکمران از نخوت و خشونت _پشیمان‌نبودن از بخشودن _ شادی‌نکردن از مجازات دیگران _ اطاعتِ محض طلبی عامل تاریکی دل، سستی دین و سرنگونی حکومت _ پرهیز نظام حکومتی از تندزبانی به خلق و سرکشی از حق _ حکومت بر اساس عقل _ دیکتاتور مستبد خوار می‌شود    🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                     از هلند حجم : 5,8MB    ۷ دی  ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...

پیام هاینهجالبلاغه (10)-@MolaviPoet (1) (1).m4a

1 547
15
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 <شما دارید مراگیج می‌کنید.> "در واقع سرگرد است که میکوشد هیلده را گیج کند. خیلی بَده، نه؟ بخش تازه! آلبرتو هنوز سخن به پایان نرسانده بود که پسری دوان دوان از جنگل درآمد. عمامه ای بر سر و چراغ نفتی در دست داشت. سوفی بازوی آلبرتو را گرفت. <‌ دختر پرسید: «این دیگه کیست؟> پسر خودش جواب داد:( اسم من علاءالدین است، من از راه دور از لبنان می‌آیم.) آلبرتو عبوس او را نگریست : "و چی در چراغت داری؟" پسر دست به چراغ مالید، ابر غلیظی از آن برخاست و به هیکل مردی مبدل شد. مانند آلبرتو ریش مشکی و کلاه بره آبی داشت. در بالای چراغ معلق ماند و گفت: (هیلده، صدایم را می‌شنوی؟ گمانم دیگر برای تبریک تولد دیر شده باشد. می‌خواستم بگویم که برکلی و مناطق جنوبی کشورمان برای من اینجا در لبنان جلوه سرزمین پریان دارد. تا چند روز دیگر تو را آنجا خواهم دید.) این را گفت و هیکل دوباره به شکل ابر در آمد و در چراغ فرو رفت. پسر عمامه به سر چراغ را زیر بغل خود گذاشت، به درون جنگل دوید، و ناپدید شد. سوفی گفت: < باورنکردنی است!> "کاری نداشت، جانم." شبح چراغ درست مثل پدر هیلده حرف میزد. چون روح پدر هیلده بود. ولی.... " من و تو و همۀ چیزهای پیرامون ما در ژرفای ذهن سرگرد به سر می‌بریم. دیروقت شنبه شب، ۲۸ آوریل ،است، همه سربازان سازمان ملل دور و بر سرگرد در خواب‌اند، خود سرگرد هم، هر چند هنوز بیدار است، ولی دیگر چیزی نمانده به خواب برود. منتها باید هر طور شده کتاب هدیه تولد پانزده سالگی به پایان برساند. و برای همین است، سوفی، که باید کار بکند، برای همین است که بیچاره آرام ندارد." < من که سر در نمی آورم.> بخش تازه سوفی و آلبرتو خاموش نشستند و به پهنۀ دریاچه نگریستند. آلبرتو انگار در نوعی خلسه بود. پس از مدتی سوفی جرئت به خرج داد و شانه او را جنباند. <خواب میدیدی؟> " آره، این دفعه مستقیماً مداخله کرد. این چند جمله آخر را او کلمه به کلمه دیکته کرد. خجالت نمی‌کشد! اما دیگر خود را لو داده و مشتش باز شده است. حال ما می‌دانیم که در کتابی به سر می‌بریم کتابی که پدر هیلده برای تولد دخترش هدیه می‌فرستد شنیدی چی گفتم؟ ولی « من » نبودم که این را گفتم." < اگر چیزی که تو می‌گویی حقیقت داشته باشد، من از این کتاب می‌گریزم و راه خود را پیش می‌گیرم.> "این درست نقشه‌ای است که من کشیده‌ام. اما پیش از اقدام به این کار، باید بکوشیم با هیلده صحبت کنیم. هیلده تمام حرف‌های ما را می‌خواند. اگر از اینجا فرار کنیم، تماس با او خیلی دشوارتر می‌شود. این فرصت را باید غنیمت شمرد." < به او چه بگوییم؟> "فکر می‌کنم سرگرد - با آن که انگشت‌هایش هنوز تندتند دکمه های ماشین تحریر را می‌فشارد_ چیزی نمانده که خوابش ببرد... " < چه فکر وحشتناکی! > "در چنین لحظه‌ای است که شاید چیزی بنویسد که بعداً پشیمان شود. و لاک سفید غلط‌گیری هم ندارد. این مهمترین قسمت نقشه من است. خدا کند کسی لاک‌ غلط‌گیر او نرساند!" < من یکی که هیچ‌گونه وسیلۀ غلط گیری به او نمی‌دهم! > " من الآن همین جا از این دختر می‌خواهم بر ضد پدرش شورش کند. خجالت نمی کشد که پدرش برای دلخوشی خویش و سرگرمی دخترش با یک مشت سایه بازی می‌کند؟ اگر او اینجا می‌بود، ضرب شستی نشانش می‌دادیم !" < حیف که نیست.> " روح و روان او اینجاست، اما خودش ایمن در لبنان لمیده است. هر چه ما دور و بر خود می‌بینیم از (منیت) سرگرد است." < ولی او پیش از چیزی است که ما اطراف خود می‌بینیم.> " ما سایه‌هایی در روح سرگردیم. و سوفی، برای سایه آسان نیست برضد صاحب خود بشورد." این کار نقشه و تمهید می‌خواهد. ولی می‌توانیم هیلده را تحت تأثیر قرار دهیم. تنها فرشته‌ها هستند که می‌توانند علیه خدا بشورند." < می‌توانیم از هیلده بخواهیم وقتی پدرش آمد خانه، حقش را کف دستش بگذارد، می‌تواند به او بگوید نامرد است. می‌تواند قایقش را خراب کند - یا دست کم، چراغ قایق را بشکند.> آلبرتو سر تکان داد سپس گفت: "می‌تواند از دست او هم فرار کند. این کار برای او آسانتر است تا برای ما. می‌تواند خانه سرگرد را ترک گوید و دیگر هیچ وقت برنگردد. سزای سرگردی که از ما مایه می‌گذارد و ما را بازیچه (تخیل جهان آفرین) خود قرار می‌دهد همین است !" < تصورش را بکن! سرگرد در جستجوی هیلده همه جای جهان را زیر پا می‌گذارد. ولی هیلده انگار آب شده و به زمین فرو رفته، چون تحمل زیستن با چنین پدری را ندارد، پدری که آلبرتو و سوفی را به بازی گرفته است. > " آره، خوب گفتی! ما را به بازی گرفته است! منظور من هم همین بود که گفتم ما را وسیله سرگرمی تولد قرار داده است. ولی بهتر است مراقب رفتار خود باشد. هیلده هم باید مراقب خود باشد!" <مقصودتان چیست؟> 📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه_صفحه ۲۳۱ تا ۲۱۵ ✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 572
4
🔊فایل صوتی 💬عجیبت‌ترین معابد در هند 🎙امیرسودبخش حجم: 1,6MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

عجیبترین معابد هند!-@MolaviPoet.m4a

1 547
33
🎥 فایل ویدیو 💬عجیبت‌ترین معابد در هند 🎙امیرسودبخش 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

file

1 696
49
🔊 فایل صوتی 💬 سهروردی، الاهیات سلطنتی و مسأله‌ی خیال 🎙دکتر عبدالحمید ضیایی حجم : 6,7MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

سهروردی_الاهیات_سلطنتیو_مسئله_خیال_@MolaviPoet_ضیایی.m4a

1 589
57
🌹🌹 آیه ۶۰ سوره توبه إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ ۖ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۶۰) همانا صدقات (که نشان صدق ایمان است) برای فقیران و مسکینان و عاملان اداره این صدقات و برای به دست آوردن دل‌ها و آزاد کردن بندگان و کمک به وام‌داران و در راه (اعتلای دین و معارف) الهی و برای آنها که در راه مانده‌اند تعیین شده است و این فرض و حکم خداست و خداوند به (مصالح امور) دانا و حکیم است.(۶۰) [] در همه ادیان و مکاتب اخلاقی یکی از مهمترین توصیه‌ها دادن صدقات و انجام کارهای خیر است اما امروز در جهان سازمان‌ تأمین اجتماعی این کار را به عهده دارند تا نیازمندان با افراد خاص در تماس نباشند بلکه امکانات رفاهی را مستقیماً از دولت دریافت کنند. در این آیه خداوند به اجمال مبانی کلی چنین تأمین اجتماعی را بیان کرده و چند مورد از کمک‌های مردمی و موارد صرف آن را یاد کرده است. مانند، صدقات یعنی سرمایه‌ای که از طریق اهدا بدست آمده و برای تأمین نیازهای طبقات زیر و امثال آن‌است: ۱_ فقرا: مقصود کسانی هستند که از انجام کار و به دست آوردن معاش خود ناتوانند و گویی ستون فقرات آنها شکسته و ایشان را معزول کرده است. ۲_مساکین: افرادی هستند که توانایی کار دارند و کار می‌کنند اما درآمد آنها برای زندگیشان کافی نیست. ۳_عاملین: کارگزاران امور خیریه هستند، یعنی کسانی که تنظیم و انجام اینگونه کارها را به عهده دارند و مدیریت می‌کنند، می‌توانند از محل همین صدقات بهره گیرند و زندگی کنند. ۴_ تالیف قلوب: بخشی از این گونه صدقات را باید برای به دست آوردن و گرم کردن دل‌های آدمیان و شاد کردن و تقویت روحی آنها به کار برد و این به خصوص برای غیر مسلمانان است که در یک جامعه اسلامی زندگی می‌کنند باید به عناوین مختلف گاه و بیگاه هدایا و بخشش‌ها و مهمانی‌هایی در جهت دلگرم کردن آنان و خوش بین کردن آنها به خوبی و شرافت نفس مسلمانان و احتمالاً جذب آنان به پذیرفتن دیانت اسلامی ترتیب داد. ۵_آزاد کردن بندگان: در اسلام برده داری به کیفیتی که در دنیای قدیم در روم و یونان و کشورهای دیگر تا همین دوران اخیر وجود داشته هرگز مورد تأیید نبوده است. بردگان در اسلام به حقیقت همان اسیران جنگی هستند که در هنگام تهاجم به مسلمانان گرفتار شده‌اند و به گونه‌های مختلفی توصیه شده است که یا آنها را در راه خدا آزاد کنند یا امکان آن دهند که خود با کاری که می‌کنند بهای خود را بپردازند و آزاد شوند و یکی از شیوه های آزاد شدن آنها نیز همین است که جامعه اسلامی بخشی از صدقات را صرف آن کند که بندگان را از مالکانشان بخرد و آزاد کند. بنابراین بردگی امری بسیار موقت است و هیچ نوزادی آن را از پدرش به ارث نمی‌برد و هیچ کس را نمی‌توان به دلیلی غیر از آنچه ذکر شد به بردگی گرفت. ۶_وام دادن: اگر در جامعه کسانی هستند که دچار قرض شده‌اند و از پرداخت آن ناتوانند در این آیه توصیه شده است که از محل صدقات به ایشان کمک شود تا وام خود را بپردازند. ۷_آنچه در راه خدا خرج می‌شود: مقصود هزینه‌هایی است که در مسیر اعتلای ارزشهای برتر چون علم و هنر و فرهنگ صورت می‌گیرد از این رو ساختن مدارس، مساجد، دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و امثال آن میتواند از طریق صدقات هزینه شود. ۸_در راه ماندگان: مقصود کسانی هستند که در سفر توشه و آذوقه و امکانات مالی خود را به پایان برده‌اند و اگرچه در شهر یا کشور خود ثروتمند باشند باید از طریق صدقات به آنان کمک شود تا به زادگاه خود بازگردند. این هشت مورد فقط موارد بارزی است که می‌توان برای صرف صدقات در نظر گرفت اما محدود به این نیست و مقصود از بیان این موارد آن بوده است که به طور کلی در جامعه اسلامی نباید مردم در تنگنا بمانند و هیچ راه مفرّی نداشته باشند بلکه اگر یتیمی بی سرپرست مانده، یا بیماری از امکان معالجه محروم مانده، زنی از شوهر خود جدا شده و برای اداره زندگی نیازمند کمک است، اگر خانه کسی در حادثه‌ای ویران شده و امکان بازسازی ندارد، اگر دانشجویی می‌خواهد تحصیلات عالیه کند و از امکانات کافی برخوردار نیست و صدها مورد دیگر از این قبیل همه باید بتوانند به جایی مراجعه کنند و حاجت معقول خود بگویند و تأمین شوند و این همان است که امروز در جهان با عنوان تأمین اجتماعی در جوامع پیشرفته وجود دارد. [] در پایان آیه آمده است که دادن صدقات و انجام اینگونه خدمات به طبقات ناتوان جامعه از دیدگاه خداوند کاری واجب است که اهل ایمان باید خود را به انجام آن متعهد کنند وگرنه: تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی) 📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن صفحه ۲۸۶ تا ۲۸۸ ✍ دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 588
13
🔊 فایل صوتی 💬 حکایت 41,باب اول _ درسیرت پادشاهان_ اسکندر مقدونی که بود ؟ 📗 گلستان ✍ سعدی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

حکایت 41 باب اول گلستان-@MolaviPoet.m4a

1 667
24
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 اسکندرِ رومی را پرسیدند: «دیارِ مشرق و مغرب به چه گرفتی؟ که ملوک پیشین را خَزاین و عمر و مُلک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسّر نشده». گفتا: «به عَونِ خدای، عَزَّوَجَلَّ، هر مملکتی را که گرفتم رعیّتش نیآزردم و نامِ پادشاهان جز به نکویی نبردم». بزرگش نخوانند اهل خرد که نامِ بزرگان به زشتی برد 📗 گلستان_ صفحه ۶۶ ✍سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 651
9
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _4 📗 اسطوره قربانی 💬 خدایانِ انسان‌خوارِ هندویان ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش حجم : 1,4MB 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی (4)-@MolaviPoet.m4a

1 696
21
🔊‍ فایل صوتی 🎙حسام نوذری 💬 انسان خردمند در فلات ایران و حجاز از 85 هزار سال پیش حجم : MB5,7 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

0 (2).m4a

1 762
45
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم قصه رُستن خَرّوب در گوشه مسجدِ اقصی و غمگین شدنِ سلیمان علیه‌السّلام از آن، چون به سخن آمد با او و خاصیّت و نامِ خود بگفت (۱۳۷۳) پس سلیمان دید اندر گوشه‌یی نو گیاهی* رُسته همچون خوشه‌یی سلیمان دید که در گوشه ای از مسجد گیاهی تازه مثل خوشه روییده است. * نو گیاه:  یار نااهل (۱۳۷۴) دید بس نادر گیاهی* سبز و تَر می‌ربود آن سبزیَش نور از بَصَر دید گیاهی بسیار عجیب و سرسبز روییده است و سبزی گیاه چشم را خیره می‌کرد. * نادر گیاه: گیاه کمیاب و عجیب (۱۳۷۵) پس سلامش کرد در حال آن حشیش او جوابش گفت و بِشگِفت از خوشیش گیاه در همان لحظه به سلیمان سلام کرد و او جواب سلام را داد و از زیبایی گیاه در تعجب شد. *شگِفت: شگِفتن (۱۳۷۶) گفت نامت چیست؟ بر گو بی‌دهان* گفت: خَرّوب* ست ای شاهِ جهان سلیمان گفت: بدون کلام و به زبان دل بگو نام توچیست؟ گیاه گفت: ای سلطان جهان نام من خَرّوب است. مراد از *گفتن بی‌دهان: زبان حال *خرنوب: بوته ای است خاردار با شاخه‌های پراکنده که هر بروید، آنجا را ویران می‌کند. (۱۳۷۷) گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ گفت: من رُستَم، مکان ویران شود سلیمان گفت: خاصیت تو چیست؟ خَروب گفت: من در هر جا رشد کنم آنجا ویران می‌شود. (۱۳۷۸) من که خَرّوبم، خرابِ منزلم هادمِ بنیادِ این آب و گِلم من عامل ویرانی دنیا، اساس ویرانی این آب و گِل هستم. (۱۳۷۹) پس سليمان آن زمان دانست زود که اَجَل آمد، سفر خواهد نمود سلیمان در همان لحظه دانست که اجلش رسیده و بزود دیده از جهان خواهد بست. (۱۳۸۰) گفت: تا من هستم، این مسجد یقین در خَلَل ناید ز آفاتِ زمین سلیمان‌ با خود گفت: تا من در حیاتم، این مسجد یقیناً از حوادث روزگار آسیب نخواهد دید. (۱۳۸۱) تا که من باشم، وجودِ من بود مسجدِ اَقصى مُخَلخَل* کَی شود؟ تا وقتی زنده هستم، مسجد اقصی چگونه ممکن است آسیب بیند؟ *مخلخل: دارای رخته و شکاف (۱۳۸۲) پس که هَدمِ* مسجدِ ما بی گمان نَبوَد اِلّا بعدِ مرگِ ما، بِدان پس بدان بی‌شک مسجد ویران نمی شود، جز بعد از مرگم . (۱۳۸۳) مسجدت آن دل، که جسمش ساجدت یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدت مسجد نماد دلی‌(روح تکامل یافته)است که جسم در برابرش سر تعظیم فرود می‌آورد، یار بد نماد همنشین نااهل و ویران کننده هر مسجدی است. *ساجد: سر تعظیم فرود آوردن (۱۳۸۴) یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفت و گو وقتی مِهرِ همنشین نا‌اهل در دل تو پدید آمد آگاه باش و از او دوری کن و با او اصلا همکلام نشو. قبیل موارد به معنی *نکن‌: اینجا کمتر کن (۱۳۸۵) بر کَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَد محبّت رفیق نااهل را از ریشه‌کَن کُن، اگر این گیاه مُخَرب در قلب تو رشد کند، روح تو را از بنیان تباه می‌کند. (۱۳۸۶) عاشقا، خَرُّوب تو آمد کڑی همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی*؟ ای عاشق کژی و ناراستی گیاه خروب توست، چرا مانند اطفال به سوی کژی و نادرستی حرکت می‌کنی؟ *می‌غژی: حرکت بر روی شکم، خزیدن (۱۳۸۷) خویش مُجرم دان و مُجرم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس گناه و جرم خودت را بپذیر و از این اعتراف نترس، تا استاد حقیقی از تدریس تو نکاهد. [ نزد انسان کامل متواضع باش تا از دریای معارف او بهره مند شوی.] 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 736
7
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 جبر و اختیار مسئله جبر و اختیار از مسائلی است که هماره ذهن بشر را به خود معطوف داشته است. اما از میان اندیشوران باستان شاید نخستین شخصیتی که به طور منظم و مفصل بدین بحث درآمده است ارسطو باشد. همچنین این بحث به طور مفصل در میان متکلمان و فیلسوفان اسلامی نیز مطرح شده است و کتب و رسائلی فراوان در این باب نگاشته شده است. در کتب مربوط به ملل و نحل آمده است که نخستین کسی که مذهب جبر آورد جَهم بن صَفوان (مقتول به سال ۱۲۸هـ) بود. لیکن در کتب کلامی و غيره، مذهب جبر را به ابوالحسن اشعرى ( مؤسس مذهب اشعری ۳۳۰_ ۲۶۰ هـ) نسبت می‌دهند، و شاید این انتساب بدان روست که وی در ترسیخِ پایه‌های جبر، جِد و جهدی بلیغ ورزید و ادلّه‌ای فراوان اقامه کرد. البته پرونده جبر و اختیار همچنان مفتوح است و اندیشه بشری هنوز در این باره به پاسخی روشن و نتیجه ای متقن دست نیازیده است. یکی از موضوعات بحث انگیز مثنوی، مسئلۀ جبر و اختیار است. مولانا در شش دفتر مثنوی روی هم حدود هفتاد مرتبه در این باب سخن آورده است. اما در دفتر اول و سوم و خصوصاً دفتر پنجم گسترده تر بدان درآمده است. چنانکه از بیت (۲۸۸۷) دفتر پنجم، نُه فصل پی در پی را بدان اختصاص داده است. ظاهراً چنین می‌نماید که مولانا گاه جبر را ترجیح داده و گاه اختیار را برگزیده است. اما این نوسانات فکری متوقف بر منظرهای مختلفی است که از آن، جهان هستی را می‌نگریسته است. زبده نظر مولانا در مبحث جبر و اختیار برزخی است میان جبر مطلق که جَهمیّه و آزارقه معتقد بوده‌اند و اختیار مطلق که معتزله بدان باور داشته‌اند. و این، مختارِ مذهب کلام امامیه نیز هست. مولانا کلاً از دو منظر بدین مبحث در نگریسته است. یکی از منظر کلامی، و دیگر از منظر عرفانی و صوفیانه. مولانا از منظر کلامی، براهینی سخته و پرداخته در اثبات اختیار آدمی آورده است و آن را با تمثیلاتی دلنشین همراه کرده است، چندانکه هر ذوق سلیمی را به اقناع و اطمینان می‌رساند. لیکن در منظر صوفیانه مولانا از جبر دفاع می‌کند. اما کدام جبر ؟ جبر مصطلح و مشهور ؟ خیر. هم از این روست که برای پیشگیری از این آمیختگی و التباس، دو اصل کلیدیِ معیّت و جبّاریت را در گفت می‌آورد. و آنان که مولانا را جبری مذهب پنداشته‌اند بی تأمل و بلا تحقیق، ابیاتی را که بدین دو اصل ناظر است حمل بر جبر مصطلح کرده‌اند، حال آنکه بَيْنَهُما بَعْدُ المَشرِقین، و بدیهی است که این دو جبر تنها در لفظ اشتراک دارد نه در مفهوم و مصداق. "اشتراک لفظ، دائم رهزن است" به طور کلی جبر در منظر صوفیانه مولانا، دیدن مسبّب‌الاسباب است و لاغير، زیرا در این افق اعلی، سببیّت و علیّت به تشأن باز می‌گردد و جمیع ممکنات و موجودات، جنبۀ مرآتی پیدا می‌کنند و فقط فعّالِ مایشاء بودن حضرت حق را باز می‌تابانند. مولانا و سایر عرفانی بزرگ این نگرش را از تعالیم قرآن کریم آموخته‌اند. چرا که در آیاتی بسیار از مصحف شریف همه امور هستی مستقیماً مستند شده است به قدرت و مشیت الهی نظیر آیاتی که نزول باران را رأساً به فعل خداوندی منسوب می‌دارد و علل و اسباب طبیعی و جوّی را واگو نمی‌کند. آیه ۲۲ و ۱۶۴ بقره همین طور هدایت و اضلال را به مشیت الهی نسبت می‌دهد.( ایه ۴۳نجم) نیز خنداندن و گریاندن را به خدا منتسب می‌دارد(ایه ۲۶ رعد) و نیز قبض و بسط ارزاق و تقسیم اسباب معاش و اختلاف سطوح زندگی را به خدا نسبت می‌دهد.( ایه ۳۱ مدثر) البته این شیوه بیانی قرآن کریم بدین معنی نیست که مطلقاً دخالت علل و اسباب طبیعی را نفی کند بل در دسته‌ای دیگر از آیات نقش طوليه علل و اسباب را یادآور شده است. بنابراین وقتی که مولانا در افق مبین توحید می‌ایستد و فعّال ما يشاء بودن خداوند را در همه اجزاء هستی می‌بیند بدین معنی نیست که به کلی علل و اسباب را نفی کند و اراده آدمی را نادیده گیرد. چنانکه وقتی انبیا و اولیا حاجات خود را از خدا می‌خواستند در همان لحظه سعی و تلاش خود را نفی نمی‌کردند. مولانا می‌گوید بنده سالک تا وقتی که مرتبۀ معیّت حق را شهود نکرده در خود احساس نوعی اختیار می‌کند،و اما همین که بدان مقام رسید و در هستی مطلق فانی شد، دیگر خود را صاحب اختیار نمی‌داند. این مقام عارفانه کجا و جبر مصطلح کجا؟ باز در تفاوت جبر عارفانه و جبر عامیانه مسئله جباریت الهی را پیش می‌کشد و می‌گوید همه افعال ادمی حتی قوه اختیار او بسته به مشیت الهی است و چون آدمی به مقام جباریت الهی درنگرد به عجز و هیچ بودن خود واقف می‌شود. میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی_صفحه ۳۸۲ تا ۳۸۴ ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 773
17
🔊فایل صوتی 💬تغییر درون یا بیرون؟ 🎙دکتر بهروز مرادی ✍دکتر بهروز مرادی  🗓 ١٩ شهریور ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

تغییر درون و بیرون -@MolaviPoet.mp3

1 781
57
🔊 فایل صوتی 💬 پادکست زندگی خیام 🎙امیر سودبخش حجم: 7,6MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

داستان زندگی خیام-@MolaviPoet.m4a

1 787
95
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 جلد پنجم مثنوی معنوی در ارتباط با نفس اماره ج ۵ - ۶۲۶ - میل ها همچون سگان خفته‌اند اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند امیال آدمی مانند سگانی خفته‌اند که نیکی و بدی را در وجودشان پنهان کرده‌اند. یعنی خواسته های نفسانی و غریزی انسان وقتی که شرایط ظهور پیدا نکند بطور مکتوم و بالقوه در او قرار دارد. اگر شرایط ظهور یابد یا بصورت ویرانگر آشکار می‌شود و یا بصورت سازنده. ج ۵ - ۶۲۷ - چونکه قدرت نیست، خفتند این رده همچو هیزم پاره ها و تن زده این گروه یعنی آدمیان تا وقتی که قدرت و امکان برآوردن خواسته ها و امیال خود را نداشته باشند مانند قطعات هیزم، خاموش و بی حرکت بخواب می‌روند. یعنی هیچ آزاری از سوی آنان صادر نمی‌شود. ج ۵ - ۶۶۲ - رغم این نفس و قبیحه خوی را که نپوشد رو، خــــــراشـــــــم روی را علیرغم این نفس اماره و صفت زشت که روی خود را از دیگران نمی‌پوشانند و پیوسته درصدد خودنمائی هستند، من روی خود را مجروح می‌کنم. ج ۵ - ۶۶۳ - تا شود کم این جمال و این کمال چون نماند رو، کم افتم در و بال تا بر اثر این زخم و خراش، زیبائی و کمالِ چشمگیرم کاسته شود، وقتی جلوه و جمالی در کار نباشد، من نیز دچار سختی و بلا نشوم. [مولانا در دو بیت اخیر نفس اماره و میل به خودنمایی را به زنی فاجره تشبیه می‌کند که نه تنها روی خود را از اغیار نمی‌پوشاند، بلکه با بزک کردن خود بیشتر فتنه می‌انگیزد. اما من با ناخن ریاضت و عبادت، چهره نفس و میل به خود نمائی را مجروح می‌کنم تا نتوانند خودنمائی کنند. ] ج ۵ - ۶۶۴ - چون بدین نیت خراشم، بزّه نیست که به زخم، این روی را پوشیدنی ست حال که با این نیت چهره نفسم را مجروح می‌کنم، هیچ گناهی مرتکب نمی‌شوم، زیرا چهره نفس و میل به خود نمائی را باید با زخم ریاضت مجروح کرد.[ در غیر اینصورت نفسانیّات بر آدمی غالب آید. زیرا بدون ریاضت و ضبط توسن نفس اماره تهذیب حال نشود هر چند که شخصی روزانه ده‌ها رکعت نماز گزارد و نوافل به جای آرد.] ج ۵ - ۶۶۵ - گر دلم خوی ستیری داشتی روی خوبم جــز صـفـا نـفـراشـتی اگر دل من عادت به پوشش داشت، چهره زیبایم چیزی جز لطافت و صفا نشان نمی‌داد.[ اگر نفسم به زیور کمالات معنوی و عفت و تقوی آراسته می‌شد، از شخصیّت من هر آنچه سر می‌زد، خوبی و صفای روحی بود. اما چون نفس اماره‌ام بدون کمالات آراسته نشده هر چه از من سر زند آلودگی و بدکاری است.] ج ۵ - ۶۶۶ - چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح خصم دیدم زود بشكستم سلاح چون در وجود خود نیرومندی و فرزانگی و شایستگی سراغ ندیدم، و در عوض دشمن را دیدم، فوراً سلاح خود را شکستم.[ تا مبادا این سلاح بدست دشمن قهارم افتد و دمار از روزگارم برآورد. یعنی حال که من صاحب روحی قوی و تعادلی مطمئن نیستم کلاً دست از دنیا و مافیها می‌شویم تا مبادا نفس اماره از آن طریق فریبم دهد.] ج ۵ - ۶۷۱ - نه به هندست ایمن و نه در خُتَن آنکه خصم اوست سایه خویشتن کسی که سایه‌اش دشمن اوست، نه در هندوستان آسوده خاطر است و نه در خُتَن.[ تشبیه «نفس» به سایه باعتبار اینست که (نفس) حقیقت انسان نیست بلکه وجودی تَبَعی است. در جائی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی ندارد، مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و اِسپری دافع بسازد. چنانکه در ادعیه مأثوره آمده است: اَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شَرِ نَفْسی. پناه می برم بخدا از گزند نفسم». ] ج ۵ - ۶۹۰ - ابر ما را شد عدّو و خصم جان که کند مَه را ز چشم ما نهان ابرهای نفسانی، دشمن و بدخواه جان ما آدمیان است، زیرا ماهِ حقیقت را از نگاه ما پنهان می‌دارد. ج ۵ - ۶۹۱ - حُور را این پرده زالی می‌کند بدر را کم از هِلالی می‌کند پرده های نفسانی چنان پوشاننده و ساتر است که مثلاً زن بسیار زیبا را بصورت پیرزنی فرقوت نشان می‌دهد، و ماه شب چهارده را حتّی از هلال هم باریکتر می‌نماید. ج ۵ - ۹۰۵ - رو، هوا بگذار، تا بویت شود وان مَشامِ خوش عَبَر جُویت شود برو هوای نفسانی را کنار بگذار تا بوی روحانیت و حقیقت به مشام دلت برسد، و آن مشام خوب تو بوی دلاویز عنبر بجوید.[ کلمه "عُبَر" ممکن است مختلف "عبیر" و یا "عنبر" باشد. و یا ممکن است منظور از آن مصدر ثلاثی مجرد (عَبَر) بمعنی پند گرفتن باشد. پس این معنی نیز جایز است: و آن مشام خوب تو، بویِ دلاویز پند و عبرت مصلحان و ناصحان را بجوید. الله اعلم ] 📗 روح و روان در مثنوی معنوی صفحه ۱۶۹ تا ۱۷۲ ✍ اسدالله عبدالّهیان 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 738
11
لینک جلسه قبل 👈 🔊 پیام‌های نهج‌البلاغه _9 💬شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر قسمت سوم" _شعار قلبی حکومت: _مهربانی نسبت به مردم _دوست‌داشتن مردم _ تأکید بر برابری انسانی فارغ از تعلق دینی    🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                     از هلند حجم : 4MB    ۲۳ آذر ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

پیامهایی نهجالبلاغه (9)-@MolaviPoet.m4a

1 668
21
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 بخش دوم : فصل پنجم: مکاشفه و تصویرپردازی شاعرانه ابن عربی نه تنها چند صد اثر به نثر دارد، بلکه صاحب سه دیوان شعر است و هزاران بیت دیگر نیز سروده که در کل آثار منثورش پراکنده است. وی به عنوان بزرگترین نظریه پرداز مسلمان در باب خیال، این قدرت را داشته است که_ با آگاهی کامل - توش و توان تعابیر شعری حاصل از ادراک خیالی را به کار گیرد. تا آنجا که من می‌دانم، شیخ به طور نظام‌مند و یا به تفصیل، رابطه بین خیال کیهانی (cosmic imagination) از یک سو، و نحوه بهره برداری خیال شاعرانه از امکانات زبانی جهت بیان حقایق غیبی، از سوی دیگر را توضیح نمی‌دهد. اما در عبارات متعددی، به این رابطه اشاره می‌کند، و در ذخائر الاعلاق که شرح خود او بر یکی از دیوان‌هایش، ترجمان الاشواق، است آن را تا حدودی به طور صریح مورد بحث قرار می‌دهد. ر. ا. نیکلسون هشتاد سال پیش از این، به اهمیت این دو اثر پی برد و ترجمه‌ای کامل از ترجمان، همراه با گزیده‌ای از آن شرح را منتشر ساخت. اما هیچ مقدمه‌ای تحلیلی بر این ترجمه ننگاشته و کوششی برای توضیح بسیاری از واژگان ابن‌عربی که ماهیتی تخصصی دارند، به عمل نیاورده است. بدون تحلیلی مفصل از برداشت‌ها و جهان بینی شیخ، غیر ممکن است که به عالَمِ معانی‌ای که پشت صور ظاهری عبارت‌های او پنهان است راه یابیم. ترجمان الاشواق ابن عربی یادآور می شود که شرحی را که بر ترجمان الاشواق نگاشته، برای رد ادعایی بوده است که توسط یکی از فقها عنوان شده بود مبنی بر اینکه این اثر با عشق زمینی سر و کار دارد، نه با اسرار ربوبی، نیکلسون، برخلاف برخی از محققان قبلی، شکی در صداقت شیخ ندارد و لذا قدرشناسی خود را از آن فرد بدبینی که باعث شد تا ابن عربی چنین شرحی را بنگارد، ابراز می‌دارد.نیکلسون یادآوری می‌کند که بدون راهنمایی ابن‌عربی، حتی جانبدارترین خوانندگان نیز، هرگز نمی‌توانستند به معانی باطنی‌ای که نبوغ خیال پردازانه وی در دل یک قصيده عربی گنجانده است پی ببرند. سپس خاطر نشان می‌سازد که شیخ به "هدف اصابت نکرده است" و «به استعارات لفظی دور از ذهن پناه می‌برد و با سرعت غیر منتظره، از اوج به ابتذال سقوط می‌کند» (ص ۶۷). ضمن قدردانی از نیکلسون، که با ترجمه ترجمان الاشواق، سهم راهگشایانه‌ای در تحقیقات نسبت به ابن‌عربی به عهده گرفت، اجازه نقد ارزیایی او را به خود داده، این پرسش را مطرح می‌کنیم که متفکران زمان خود ابن عربی و بخصوص آنان که با تعالیم وی آشنا بودند، شرح وی را چگونه ارزیابی کرده‌اند. از این منظر، نبوغ ابن‌عربی آن چنان که نیکلسون می‌گوید "خیال پردازانه" به نظر نمی‌رسد. چرا که وی تنها در فتوحات مکیه، بیش از چندهزار صفحه از همان نوع "استعارات لفظی دور از ذهن " به دست می‌دهد. اگر شرح ترجمان الاشواق را، به عنوان یک قطره، در دریای فتوحات بیفکنیم، هیچ کس متوجه نخواهد شد. تنها چیزی که در اینجا «مبتذل» است این است که نیکلسون خواسته تا با عینک مکتب اصالت عقل انگلیسی، در مورد ابن عربی قضاوت کند. نیکلسون با گزینش بخش‌هایی از شرح ابن‌عربی، می‌خواهد ما را متقاعد کند که آنچه ارائه داده مهمترین بخش‌هاست. وی می‌گوید: « من بخش‌های جالب و مهم را تقریباً کلمه به کلمه عرضه کرده‌ام" ( ص ۹). ولی ارزیایی نیکلسون از "جالب و مهم" بودن بر دغدغه های علمی زمانه خودش مبتنی است. که شرح شیخ را با توجه به فتوحات، بازخوانی کنیم تا مشخص شود که نیکلسون در واقع قسمت اعظم آنچه را برای شیخ و پیروانش «جالب و مهم» بوده، نیاورده و بیشتر آنچه را به ضرس قاطع، «سقوط به ابتذال» شمرده است، در تعیین جایگاه این دیوان شعر در بستر اندیشه اسلامی، نقش کلیدی دارد. هر آنچه شیخ دربارۀ قصیده‌هایش می‌گوید، به طور راسخ ریشه در قرآن و حدیث، خداشناسی و کیهان شناسی اسلامی و تجربه مسلمانان از خدا دارد. اولین بیت ترجمان چنین می‌سراید: "ای کاش می‌دانستم که آیا آنان فهمیدند که چه قلبی را مالک گشتند!" شرح شیخ گویای این است که ضمیر «آنان» به "المناظر العلی" بر می‌گردد، اصطلاحی که نیکلسون آن را به " مُثُل الهی" (Divine Ideas) ترجمه می‌کند بدون آنکه توضیح دهد که معنای واقعی این تعبیر چه می‌تواند باشد. این " مُثُل الهی" به کرّات، هرچند به نام‌های مختلف، در این شرح ظاهر می‌شود. اولین اشتباه نیکلسون که مانع فهم حقیقی بقیه کتاب می‌شود، ترجمه مناظر به «مُثُل » و عُلی به «الهی» است. 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۱۰۹ و ۱۱۱ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 591
9
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _3 📗 اسطوره قربانی 💬 مناسکِ قربانی در هند، مرز و بوم تمدن و خرافات ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش حجم : 2,4MB 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی _3-@MolaviPoet.mp3

1 858
25
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _ 70 💬 شرح مثنوی دفتر            ششم 🎙 دکتر عبدالکریم          سروش حجم : 8,3MB 🆔 🆑 کانال مولوی و عرفان

شرح مثنوی دفتر ششم (70)-@MolaviPoet_سروش.m4a

1 795
51
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 با این وجود، هرگز نشانه‌ای از نافرمانی و ناکامی در او نمایان شد. همواره سپاس‌گزار خلیفه بود که او را در دربارِ اشبیلیه به خدمت گرفته و برایش حقوق ماهیانه مقرّر کرده و خانه‌ای برای سکونت داده است. این وضعِ قابل قبولی بود برای مردی که یک سال قبل، شب‌های تیره و تاری را در مُرسیه می‌گذراند و فکر می‌کرد زودازود کنارِ ابن‌ مردنیش بر دروازه به صلیب کشیده خواهد شد. پس چرا باید معترض شود؟ و به چه؟! کاتبِ خُرده پای خلیفه‌ی مغرب و اندلس بودن بهتر است یا وزیر دربارِ پادشاهی بودن که فراتر از دیوارهای شهرِ خود حکومتی ندارد؟! دینارهای مردنیشی‌مان را هم خزانه‌دار، به فرمانِ خلیفه، گرفته و به جایش همان مقدار دینارهای موحّدی داده بود. دیگر چه از این بهتر ؟! پدرم، اوقاتش را بیشتر به آموزشِ من اختصاص داد. محله‌های اشبیلیه را یکی پس از دیگری زیر پا گذاشتیم و به هر مسجدی که وارد می‌شدیم، پدرم پِیِ پیر و مدرّسِ آن می‌گشت. وقتی شنید رئیسِ فقهای شهر، در مسجد قوس الحنيه، جلسه‌ی درسی دارد، مرا به آنجا برد و با چند نفر صحبت کرد و بازگشتیم. فردای آن روز، پس از آنکه چندبار مسیر را با من مرور کرد و مطمئن شد راه رفتن و برگشتن را می‌دانم، مرا به آن مسجد فرستاد. شیخ اما من و نوجوانانِ دیگری را که چون من برای تلمّذ آمده بودند بازگرداند و گفت: _۰پسرانم نزدِ خانواده‌ی خود باز گردید و بگویید حلقه‌ی درس تکمیل است. بگویید غُرّه‌ی شعبان، دوباره شما را بیاورند شاید جایی برایتان باشد. به خانه بازگشتم و ماندم تا پدر باز آمد. هر چه رفته بود و شیخ گفته بود باز گفتم. پدرم، دستاری را که تازه داشت می‌گشود دوباره محکم کرد و بر سر نهاد و از خانه بیرون زد. ثانیه‌ای بعد به شتاب بازگشت که: _پس چرا نمی‌آیی؟! برخاستم و به راه افتادم به درب خانه‌ی پیر رسیدیم. در زدیم. در را باز کرد. با ریشِ حنابسته و پیشانیِ پهن با خالی درشت در وسطِ آن. _عذر زحمات یا شیخ! ساعت استراحتِ شماست اما بر غریبی چون من، در اشبیلیه دشوار می‌آید که تنها پسرش از علمِ شما محروم و از نورتان دور بماند. _ ای فرزند! نور، نورِ خداوند است. حلقه‌ی درسِ ما هم تکمیل. جایی نداریم! کودکان اسباب زحمت‌اند سروصدا می‌کنند وجودشان سودِ چندانی ندارد، نه برای ما نه برای خودشان. حلقه‌های دیگری هست ... و مساجد دیگری ... به آنجاها سر بزنید... و می‌رفت تا در را ببندد که پدر گفت: _خداوند، نعمتش را بر شما تمام کرده ای شیخ! من به شما اطمینان دارم. شیوخ دیگر، در فصاحت و بلاغت، اشکالاتِ فراوان دارند اما این پسرِ من، عرب اصیل است. شاید شما بتوانید برای یک عرب اصیل، جایی در حلقه‌ی خود فراهم کنید. غلامِ شماست. در عهدتان استوار می‌ماند..... _ باشد! اشکالی ندارد! پدرم توانست با این جمله شیخ را قانع کند. شیخ دستی به ریشِ حنایی‌اش کشید و بعد در من دقیق شد. خنده‌ای کرد و گفت: _پسرجان از فردا به حلقه‌ی درس بیا! 📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۵۷ تا ۵۹ ✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 736
5
🔊 فایل صوتی 💬 «بی‌زمانی در فلسفه اسلامی و فیزیک جدید»_در نشست بین المللی دین و زمان‌مندی دانشگاه بن آلمان، آگوست 🎙 پروفسور محمد لگنهاوزن حجم :4,1MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

بیزمانی_در_فلسفه_اسلامی_و_فیزیک_جدید_@MolaviPoet.m4a

1 733
39
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم حکایت قصه صوفی که در میانِ گلستان، سَر بر زانو،.... (۱۳۶۵) باغ ها و میوه ها اندر دل ست عکس لطف آن برین آب و گل ست باغ ها و میوه ها در دل است که صفای آن بر این آب و گل انعکاس یافته است. [‌نتیجه می‌گیریم که باغ و گلزار حقیقی در درون دل اصحاب معرفت است. زیرا افکار و احوال لطیف آنان باغی مصفا در درونشان پدید آورده است و براثر لطافت روحی است که جهان طبیعت نیز جلوه و رونقی یافته است.] (۱۳۶۶) گر نبودی عکسِ آن سِرّ و سُرور پس نخواندی ایزدش دارُالغُرور اگر انعکاس آن سِرّ و شادمانی درونی نبود، خداوند هرگز دنیا را سرای فریب نمی‌خواند. [ در آیه ۱۵۸ سوره آل عمران و آیه ۲۰ سوره حدید حیات دنیوی را مُتاعُ الْغُرور (= کالای فریب) دانسته است. مولانا می‌گوید سِرّ هویت اصحاب معرفت بر عالم طبیعت تجلّی کرده و باعث جلوه و رونق آن شده است. و به همین سبب خداوند دنیا را مایه قريب خوانده زیرا که جلوه دنیا با اینکه ناشی از عالم دل است، اما مردم را می‌فریبد و آنها خیال می‌کنند که جلوه دنیا ذاتی است. برخی از شارحان " سروِ سرور" و بعضی «سرو و سرور» خوانده‌اند، امّا " سرّ و سرور" انسب و اصلح است. نیکلسون «سَروِ سُرور» ضبط کرده و در توجیه آن گفته است: «راستی و تناسب سرو، مانند است به اعتدال و استقامت کامل آن دل که همه حقایق و معانی در آن هویداست.» (۱۳۶۷) این غرور آن‌ست، یعنی این خیال هست از عکسِ دل و جانِ رجال منظور از این غرور آنست که این خیال، انعکاسی است از قلب و روح مردان خدا. [ دنیا نیز خیالی است که دنیا پرستان را می‌فریبد. و سایه را حقیقت می‌پندارند. چنانکه مولانا در تمثیل مرغ در بیت (۴۲۲ - ۴۱۷) دفتر اول این مطلب را بیان کرد که دنیا سایه است و طالب دنیا بی‌جهت عمر گرانمایه خود را صرف آن می‌کند. شاعر گفته است: كُل ما في الكَونِ وَهمُ أو خَيال أو عُكُوسّ فِي الْمَرايَا أَو ظِلال «همه آنچه در این جهان است، وهم و خیال است، و یا تصاویری است در آینه ها و یا سایه هایی است.» (۱۳۶۸) جمله مغروران برین عکس، آمده بر گمانی کین بُوَد جَنَّت کده همه فریب خوردگان این تصویر خیالی ازدحام کرده‌اند به این گمان که این تصویر خیالی همان باغ حقیقی است. [ اینست که قرآن کریم، دنیا را مایه قریب و سرگرمی می‌شمرد.] (۱۳۶۹) می‌گریزند از اصولِ باغ‌ها بر خیالی می‌کنند آن لاغ ها* از باغ های حقیقی که ریشه و منشأ این باغ هاست می‌گریزند و بر خیالی زندگی لغو و بیهوده می‌کنند. *لاغ: هرزه، بیهوده، مسخره، شوخی. (۱۳۷۰) چونکه خوابِ غفلت آیدشان به سر راست بینند و، چه سودست آن نظر؟ همینکه خواب غفلت آنان به پایان رسد، باغ و بوستان حقیقی را می‌بینند، امّا دیدن در آن وقت چه سودی دارد؟ [ مردم تا وقتی که به دنیا مشغول‌اند، در حقیقت در خواب هستند و چون بمیرند بیدار می‌شوند. چنانکه در حدیثی آمده است النَّاسُ نِيَامٌ إِذَا مَا تُوا انتبهوا.] (۱۳۷۱) پس به گورستان غریو افتاد و آه تا قیامت زین غلط وا حَسرَتاه * پس در گورستان ناله و فریادِ مُردگان طنین انداخته و تا قیامت به خاطر این خطا فریاد آه و حسرت آنان بلند است. *منادای مندوب است. و آن اسمی است که با حرف «وا» مورد ندا واقع می‌شود. این منادی معمولاً در اظهار حزن بر مصائب بکار می‌آید. و های ملحق به آن ضمیر نیست بلکه‌هایِ سَکت است. (۱۳۷۳)ای خُنُک آنرا که پیش از مرگ، مُرد یعنی او از اصلِ این رَز* بوی، بُرد خوشا به حال کسی که پیش از مُردن بمیرد، یعنی روح و روان او از رایحه این باغ حقیقی بویی ببرد. [ اشاره دارد به مرگ اختیاری و نیز مضمون حدیث مُوتوا قَبلَ اَن تَمُوتُوا در آن مندرج است.] *رَز: درخت انگور. در اینجا به معنی باغ و درختزار است. ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 723
13
🔊 فایل صورتی 💬 عاشورا روایتی انقلابی یا عاشقانه 🎙گفتگو با دکتر سروش دباغ حجم :6,9MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

عاشورا_روایتی_انقلابی_یا_عاشقانه_@MolaviPoet_سروش_دباغ.m4a

1 883
34
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 پیداست که شیخ این فقر آمیخته به عسرت را با علاقه و رضا پذیرفته بود. اینکه از آغاز عمر هرگز به مدرسه نرفته بود و از حرص سیری‌ناپذیر اهل مدرسه برکار مانده بود، به احتمال قوی عامل عمده‌یی در این رضایت خاطر وی بود. بی‌بهرگی از خط و سواد، که مخالفان آن را دستاویز طعن در وی کرده بودند، در حقیقت یک نشانه کمال حالش در سیر روحانی، از مقامات تبتل تا فنا محسوب می‌شد. زرکوب پیر هرگز به مکتب نرفته بود و هرگز با لوح و کتاب و با رموز و نقوش حرف و عدد آشنایی پیدا نکرده بود. دنیا را هرگز در محدوده بُعد و مساحت فهم نمی‌کرد. خدا را به شکل نقطه، به شکل عدد، و به شکل اصل در نظر نمی‌آورد. دنیایش و خدایش هر دو ورای وصل و فصل و وحدت و كثرت مكتب دیده‌ها بود. خدای او، که دم بدم به صورت امواج نور از وجود او عبور می‌کرد نور بی‌پایان بود، نور بی‌پایانی که وجود او را در خود غرق می‌کرد و در همان حال عین خود وی و عین دنیای وی بود. زرکوب در حلقه یاران مولانا سماع را به چشم یک عبادت، یک نیایش و یک پرستش می‌دید. وقتی مستغرق آن بود احساس می‌کرد بال و پر پیدا می‌کند، به بالا می‌پرد، و در امواج بی‌پایان نور غرق می‌شود. مثل وقتی که انسان در صعود از قله‌ها صخره‌ها را زیر پا می‌گذارد و هر چه بالا می‌رود افق‌های تازه و نورهای تازه‌یی کشف می‌کند احساس می‌کرد در شور و هیجان سماع لحظه بلحظه به بالاتر می‌گراید، لحظه بلحظه هوای تازه تر استنشاق می‌کند، و لحظه بلحظه خدا به شکل نور بی‌پایان او را احاطه می‌نماید، ذوب می‌کند، آتش می‌زند، شعله گون می‌سازد و در خود جذب می‌کند. این تجربه نور، که وی اهل مدرسه و اصحاب حرف و کتاب را از آن بی بهره می‌یافت او را از فکر سواد و حرف که نزد فقیهان و مدرسان تجربة ظلمت، تجربه تیرگی‌های چون و چرا و شک و حیرت جای آن را می‌گیرد بیزار می‌ساخت. مولانا هم او را در کشاکش امواج این نورها می‌دید و این نانویسایی و ناخوانایی را برای او هیچ مایۀ نقص نمی‌یافت، حتى نشانه کمالی بزرگ می‌شمرد. وی در دفتر صوفی نقش سواد و حرف را زاید می‌دانست و جز دل اسپید همچون برف، که زرکوب پیر صاف‌ترین و روشن‌ترین نمونه آن را داشت، هیچ شرطی برای سالک واصل لازم نمی‌دانست و لاجرم هیچ کس را بهتر از وی در بین اصحاب خویش در آن ایام شایستۀ شیخی نمی‌یافت و سیمای شمس را در آینه روح هیچ کس دیگر جز او در تجلی نمی‌دید. اما از مریدان، جز معدودی که شیفته اقوال پر پیچ و خم و احوال پرروی و ریای مشایخ و اصحاب تصوف بحثی نبودند، هیچ کس این انوار را در سیمای شیخ زرکوب نمی‌دید. لاجرم به آنچه نزد مولانا برای او کمال محسوب می‌شد به دیده نقص و عیب می‌نگریستند. در واقع نیز، با دید محدودی که آنها به دنیا و خدا می‌نگریستند، اعتراض آنها بر صلاحیت پیر زرکوب دعوی بی‌حجت نبود. این معترضان که اگر در حضور مولانا خاموش بودند، پشت سر یا در حضور شیخ دایم طعن و ایراد داشتند، غیر از آنکه وجود هرگونه واسطه‌یی را بین خود و مولانا زاید می‌دیدند، در مقابل سایر صوفیه شهر هم که شیوخ آنها غالباً مدعی جمع حال و قال بودند و در احکام شریعت هم مثل اسرار طریقت می‌توانستند ایشان را رهبری نمایند، از اینکه یک پیشه‌ور عامی روستایی گونه نانویسا و ناخوانا را به عنوان شیخ و مرشد خویش تکریم نمایند و در شناخت احوال و مقامات سلوک از اشارت وی تجاوز روا ندارد احساس ناخرسندی می‌کردند. پیرمرد از هرگونه دانش ظاهری بی‌بهره بود، سخن‌آوری و مجلس آرایی هم نداشت. «الحمد» نماز را بدرستی‌ نمی‌خواند و اگر از یک مسئله مربوط به احکام نماز و وضوی روزانه هم از او سؤالی می‌شد از جواب در می‌ماند. در گفت و شنود عادی هم لهجه اهل بازار داشت و نمی‌توانست الفاظ رایج در محاوره روزانه را هم درست بر زبان بیاورد. مثل عوام شهر خم را خنب، قفل را قلف و مبتلا را مقتلا می‌گفت. اینکه مولانا هم، برای آنکه ملامت خرده بینان را از وی بگرداند، گه‌گاه این گونه الفاظ را در مجالس و در سخنان خویش به همان شیوه به کار می‌برد، معترضان را در حضور خویش از طعن شیخ مانع می‌آمد و آنها را به سکوت وا می‌داشت. اما این امر یاران بهانه‌جوی و خرده بین را از تشویر آنکه شیخ ایشان در نماز عادی هم قادر به ادای الفاظ قرآن نیست و احیاناً در ارکان و آداب آن نیز در معرض خطاست رهایی نمی‌داد. تأکید مولانا هم در این پاپ که نماز به مجرد الفاظ و ارکان ظاهر تحقق نمی‌یابد، به درد و نیاز قلبی که جان نماز محسوب است حاجت دارد و در همه حال جان نماز از نماز فاضلتر است باز خارخار این اندیشه را از خاطر ایشان نمی زدود. 📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_ صفحه ۱۸۹ تا ۱۹۱ ✍ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 971
5
🌹🌹 روش تربیتی انبیا و اولیا اصلاح تدریجی و تشویقی است فَمَن شاءَ فَليَنظُر إلَىَّ فَمَنظَري نَذير إلى مَنْ ظَنَّ أَنَّ الْهَوَى سَهْل* در عالَمِ خدا هیچ چیز صعب تر از تحملِ مُحال* نیست. مثلاً تو کتابی خوانده باشی و تصحیح و درست و مُعرب کرده، یکی پهلوی تو نشسته است و آن کتاب را کژ می‌خواند. هیچ توانی آن را تحمّل کردن؟! ممکن نیست! و اگر آن را نخوانده باشی، تو را تفاوت نکند_ اگر خواهی گر خوانَد و اگر راست_ چون تو کژ را از راست تمییز نکرده‌ای. پس تحمّل محال، مجاهده عظیم است. اکنون انبیا و اولیا خود از مجاهده نمی‌رهند. اول مجاهده که در طلب داشتند: قتل نفس [اماره] و ترک مرادها و شهوات، و أن جهادِاكبر است، و چون واصل شدند و رسیدند و در مقام امن، مُقیم شدند، بر ایشان کژ و راست کشف شد. راست را از کژ می‌دانند و می‌بینند. باز در مجاهده عظیم‌اند، زیرا این خلق را همه افعال، کژ است و ایشان می‌بینند. و تحمّل می‌کنند، که اگر نکنند و بگویند و کژیِ ایشان را بیان کنند، یک شخص پیش ایشان ایست نکند و کسی سلام مسلمانی بر ایشان ندهد، الّا حق تعالی ایشان را سَعَتی* و حوصله‌ای عظیم بزرگ داده است که تحمّل می‌کنند. از صدکژی یک کژی را می‌گویند تا او را دشوار نیاید و باقی کژی‌هاش را می‌پوشانند، بلکه مدح‌اش می‌کنند که:" آن کژت راست است!" تا بتدریج این کژی‌ها را یک یک از او دفع می‌کنند. همچنان که معلّم کودکی را خط آموزد. چون به سطر رسد، کودک سطر می‌نویسد و به معلّم می‌نماید. پیش معلّم، آن همه کز است و بد. با وی به طریق صنعت* و مدارا می‌گوید که: "جمله نیک است و نیکو نبشتی! احسنت! احسنت! الّا این یک حرف را بد نبشتی، چنین می‌باید. و آن یک حرف هم بد نبشتی". چند حرفی را از آن سطر، بد می‌گوید و به وی می‌نماید که چنین می‌باید نبشتن. و باقی را تحسین می‌گوید تا دلِ او نرمد و ضعفِ او به آن تحسین، قوت می‌گیرد، و همچنان به تدریج تعلیم می‌کند و مدد می‌یابد. شرح مكتب عرفانی مولانا مكتب صلح و مدارا با خلق است نه مکتب زورمداری و خشونت و کینه توزی. او می‌گوید مرام انبیا و اولیا نیز چنین بوده است. از صفات برین آن بزرگواران مدارا با خلقِ کج رفتار بوده است. البته این مدارا در جهت اصلاح تدریجی کژی‌های آنان بوده است. مولانا این معنی را در مثنوی با بیانی گرم و اعجاب انگیز بازگو کرده است. چون بسازی با خسیِ این خسان گردی ،اندر نورِ سنّت ها رسان کانییا رنج خیان بس دیده‌اند از چنین ماران بسی پیچیده‌اند. (دفتر ششم ۲۱۴۹_۲۱۵۰) ای مسلمان خود ادب اندر طلب نیست الّا حمل از هر بی ادب هر که را بینی شکایت می‌کند که فلان کسی راست طبع و خوی بد این شکایتگر بدان که بدخو است که مَرآن بدخوی را او بدگو است زان که خوش خو آن بُوَد کو در خُمول باشد از بدخو و بدطبعان حُمول (دفتر چهارم ۷۷۱_۷۷۲) موسیا در پیش فرعون زَمَن نرم باید گفت قَولاً لَیِنا آب اگر در روغن جوشان کنی دیگدان و دیگ را ویران کنی نرم گو لیکن مگو غیر صواب وسوسه مفروش در لینُ‌الخطاب (دفتر چهارم ۳۸۱۵_۳۸۱۷ ) *فمن شاء...: "پس هر که خواهد به من در نگرد باید بداند که منظره من برای کسی که عشق را دست کم می‌گیرد هشدار دهنده است". از ابوالطيب متنبّی شاعر نامدار عرب. به شرح ديوان المتنبى، عبد الرحمن،البرقوقى، ج ۳، ص ۲۹۷ مراجعه شود. متنبی در قرن چهارم می‌زیست و مولانا علاقه وافری به دیوان او داشت. *تحمل محال: بردباری در برابر درشتی‌ها و دشواری‌های جانگاه. *مُعرب: اعراب گذاری شده، تلفظ کلمه ای را با زیر و زِبَر مناسب روشن کردن. *سَعَت: وسعت، گستردگی_ در اینجا منظور وسعت روحی و دریادل بودن است. * صنعت: حفظ ظاهر و نرمش در کار. 📗 شرح کامل فیه‌ما‌فیه صفحه ۳۶۴ تا ۳۶۶ ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
2 007
21
لینک جلسه قبل 👈 🔊 پیام‌های نهج‌البلاغه _8 💬شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر قسمت دوم" تأکید امام علی ع به مالک بر لزوم: _ مهار شهوات نفس _ فرونشاندن هوی و هوس _درنظر گرفتن قضاوت عموم مردم      نسبت به حکومت _قرارداشتن حکومت در مسیر عدل       و نه ستم    🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                     از هلند حجم : 4,7MB    ۹ آذر ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

پیامهای نهجالبلاغه _ 8-@MolaviPoet.m4a

1 720
20
🔊فایل صوتی 💬پادکست پذیرش اشتباه و دروغ به خود 🎙دکتر مجتبی شکوری 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

پذیرش اشتباه و دروغ خود-@MolaviPoet.mp3

1 932
45
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شرقی فطره مایل به دنیای ماورای شهود و عالم غیب و خوارق عادات و طبعاً متمایل به تصوّف و تدیّن است، در صورتی که یونانی قدیم مایل به فحص دقیق و بحث عمیق و در پی حقیقت رسی بوده و هیچ گونه تقیّدی به سیره اسلاف و تقلید کورکورانه از آن‌ها نداشته است. آثار روشن فکری که از خصایص نژادی یونانیان بوده، در همه شئون زندگی آن‌ها از فلسفه و سیاست و دین و علم و صنعت هویدا است. به عبارة أخرى شرقى جنساً تابع احساسات و یونانی تابع تحلیل منطقی است و در فلسفه نو افلاطونی این دو چیز با هم مخلوط شد و در قرن اول میلادی فکر خاصی در اسکندریه به وجود آورد. این فکر نتیجه اختلاط تمایلات شرقی و غربی، یعنی فلسفهٔ نو افلاطونی دو رنگ مختلف پیدا کرد و دو دسته در پیرامون آن پیدا شدند، در یک دسته رنگ تصوف و عرفان بیشتر بود و در دسته دیگر رنگ بحث علمی، به این معنی که که در یک دسته دین اصل بود و فلسفه فرع و در دسته دیگر به عکس. به عبارة أخرى جماعتی متدّین مایل به فلسفه بودند و جماعتی دیگر فیلسوف متمایل به دین و عرفان. در هر حال مباحث آن‌ها نه فلسفة خالص بود نه دین خالص، بلکه مخلوطی بود از آن دو. همین فلسفه است که بالاخره یک جهتی شده، یعنی عنصر دینی در آن غلبه یافته و به نام "فلسفه کنیسه و مسیحیت" و یا در بین مسلمین به نام "علم کلام" و "حکمت اشراق" شیوع کامل یافته است و از آنجا که منبع حقیقت را وحی و الهام و واردات قلبی و اشراق می‌شمرده، با آراء حکمای مشائین و امثال آنها مخالفت ورزیده است. با اینکه فلسفه نو افلاطونی فلسفه مزيج و مرکبی است که از منابع مختلف سرچشمه گرفته، نباید چنان پنداشت که این فلسفه صرفاً یک دسته افکار ملتقط مخلوطی است، بلکه باید دانست که یک فکر کلی محیط بر همه عناصر و اجزاء این فلسفه است و آن دین است. به اضافه حکمت نو افلاطونی اصل تازه‌ئی وارد اصول فلسفه کرد و آن اصل اعتقاد به حقیقت "ما فوق عقل" است یعنی چیزی که از حیز عقل و حس و حوصله دنیای محسوس خارج است و برای فهم حقایق دینی و اخلاقی، نه ادراک حسی کفایت می‌کند و نه استدلال عقلی. پس از این مقدمات که نظر به تاثیرعمیق فلسفه نو افلاطونی در مباحث فلسفی حکمای اسلام و مخصوصاً در تصوف و عرفان اندکی به تفصیل صحبت شد و با همه خوفی که از تطویل کلام داشتیم تمهید مقدمه و نشان دادن سیر حکمت این اندازه از تفصیل و اطناب سخن را ایجاب کرد، خلاصه‌یی از آراء نو افلاطونیان در مبحث حکمت ماوراءالطبيعة و عقائد آن‌ها در اخلاق، در اینجا ذکر می‌شود تا معلوم شود که تاثیر این آراء و عقائد در تصوف و عرفان که موضوع بحث ما است تا چه اندازه بوده است" اساس مهم مذهب فلوطين وحدت وجود است که ممکن است به این عبارت معروف تعبیر شود که "بسيط‌الحقيقه كل الاشياء و لیس به شیئی منها" حقیقت یکی است و منشاء وجود، همان حقیقت واحده است. جميع موجودات تراوشی است از میدا احدیت که به طریق تجلی و فیضان و انبعاث از او صادر گشته و مآلاً همه چیزها به طریق رجوع به همان می‌گردد. واحد همه اشیاء است و هیچ یک از اشیاء نیست. مقصود از همه اشیاء مجموع اشیاء نیست، بلکه کـمال هر چیزی است. هستی مطلق او است و مابقی نمود .است یعنی شبیه به هستی است. به عبارت آخری ماورای "وجود مطلق" که خدا است. مابـقی عدم شبیه به هستی است و نیست "هستی‌نما" است. خدا در عین اینکه مصدر همه اشیاء است، یعنی همه چیز از او صادر شده، هیچ یک از اشیاء صادره نیست و به هیچ وصفی نمی‌توان او را وصف کرد و هر تعبیری از قبیل "موجود"، و "وجود" و "حیات" بشود، ناقص است خدا بالاتر از همه این هاست که به هیچ طریق نمی‌توان او را به تصویر در آورد و فوق هر تعریفی است. برای خدا فکر و اراده نمی‌توان قائل شد، زیرا فکر مستلزم دو چیز است: فکر کننده و چیزی که در آن فکر می‌شود و نیز اراده مستلزم این است که اراده کننده طالب حالتی بشود، غیر از آن حالتی که در آن واقع است و این امر اثنینی است، در صورتی که خدا واحد است. تنها چیزی که می‌دانیم این است که خدا واجب‌الوجود و تام الکمال است و مبری از تجزیه و تعدد محیط، بر هر چیز و همه چیز و نامحدود است. هر نسبتی به او خلاف توحید است، مثلاً نسبت علم و ادراک به او غلط است و منافی با توحید است. زیرا غیر از خودش چیزی نیست که معلوم و مدرک او شود. در عین اینکه فلوطین تعبیرها و وصف‌های مختلف از خدا می‌کند، باز هر تعبیر و وصفی را هم غلط می‌داند و حاکی از تجدید ذات نامحدود می‌شمرد. حتی آن که می‌گوید خدا را وجود هم نمی‌توان گفت زیرا او بالاتر از وجود است و وجود فیضی است از فيوضات او . 📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_صفحه ۱۰۱ تا ۱۰۳ ✍ دکتر قاسم غنی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 945
5
@Rokhpodcast لینک جلسه قبل 👈 🔊فایل صوتی _3 (آخرین قسمت) 💬پادکست داستان زندگی وینست ونگوگ 🎙 امیرسودبخش حجم :7MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

داستان زندگی ونگوگ_3-@MolaviPoet.m4a

2 028
49
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _40 📗 قمار عاشقانه ✍ دکتر عبدالکریم         سروش 🎙 محبوب 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفا

قمار عاشقانه(40)-@MolaviPoet.mp3

1 678
19
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 لكن بلافاصله تذکر می‌دهد که این سخن مستعد سوء فهم است. مبادا تصور شود که چون وجود شحنگان لازم است پس شحنگی و درنده‌خویی، خوب است و فرقی با نرم‌خویی ندارد: چاره نَبوَد هم جهان را از چمَین(=بول) لیک نَبوشد آن چمین، ماء مَعين(= آب زلال و گوارا) (مثنوی،دفتر چهارم، بیت ۱۱۹) میگوید: به هر حال عالم انسانی فضولاتی هم دارد و از آن چاره‌ای نیست. همان طور که آب زلال و گوارا هم دارد. اما معنای این سخن این نیست که این دو هیچ فرقی با هم ندارند و منزلت و ارزش آب روان و فضولات یکسان است. صرف اینکه هر دو آنها در مجموعه هستی لازم و مورد حاجتند، ارزش آنها را برابر نمی‌کند. معاویه هم در دفاع از خود و در خطاب به شیطان می‌گوید پذیرش این نظریه که در مجموعه نظام هستی از وجود شیطان چاره‌ای نیست، به معنای هم‌شان بودن شیطان و غیر آن نیست، به تو گفته‌اند نقش منفی و اغواگری را بازی کنی و تو هم قبول کرده‌ای: صد هزاران را چو من تو ره زدی حفره کردی در خزینه آمدی آتشی از تو نسوزم چاره نیست کیست کز دست تو جامه‌ش پاره نیست طبعت ای آتش چو سوزانیدنی است تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست سوزاندن را در درونت نهادهاند و اصلاً معنای «لعنت» همین است: لعنت این باشد که سوزانت کند اوستاد جمله دزدانت کند در اینجا مولوی به سؤال مقدّری پاسخ گفته است؛ اگر بپذیریم همه نقش‌ها را خداوند سبحان به موجودات داده است و آفریدگان صرفاً ایفاگر نقش‌ها هستند، پس لعن بازیگر نقش منفی و مدح بازیگر نقش مثبت چه مفهومی دارد؟ اگر شیطان در مقام ایفای نقش خود است و ما هم به مقتضای خردمندی از چنگ او می‌گریزیم. دیگر چرا او را لعن می‌کنیم؟ چرا خداوند او را لعنت کرد و خطاب به او فرمود: وَإنَّ عَلَيكَ لَعنَتى إلى يَومِ‌الدين. تا روز قیامت لعنت من بر تو جاری است؟ (قرآن كريم، سوره، ص، آیه ۷۸) مولوی در اینجا، سرّ لعنت الهی را باز گفته است ولی سؤال از سبب لعنت آدمیان بر شیطان را پاسخ نداده است. مولوی می‌گوید که لعنت خداوند این بود که او را مانند آتش سوزنده کرد. به عبارت دیگر لعنت باری همان نقشی است که او به شیطان داده پس لعنت، در واقع توصیفی از وضعیت و نقش شیطان است و در آن مذمتی وجود ندارد. برای مثال، اگر در تعزیه‌ای کسی نقش شمس را باز کند و دیگر نقش امام حسین (ع) را، دیگر نه آن شمر، عليه‌اللعنه است و نه آن حسین علیه السلام. اگر هم لعنی می‌رود، فقط به معنی یادآوری نقش اوست و بس. این نحوه استنباط مولوی از مفهوم لعنت خداوند بر شیطان، برای فهم برخی از روایات و احادیث هم سودمند است، مثلاً در "کتاب‌العلم" بحار الانوار آمده است که: "مبغوض‌ترین افراد در پیشگاه خداوند، فرد احمق است." اما چرا خداوند احمق را از دیگران، بیشتر دشمن می‌دارد؟ مگر احمق کار بد انجام داده است؟ پاسخ آن است که مبغوضیت در اینجا تکوینی است، نه تشریعی؛ یعنی شخص احمق ذاتاً دور از خداست نه به موجب معصيتى. مولانا خود در تأويل "الناقص ملعون" در مثنوی، می‌آورد که غرض شخص ناقص عقل است نه شخص تن نادرست. چونکه ملعون خواند ناقص را رسول بود در تأویل نقصان عقول (مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۳۷) لیکن در آنجا می‌گوید لعن متضّمن تقبیح، به شخص ناقص العضو راجع نمی‌شود چرا که او در آن نقصان بی تقصیر است و قادر به تغییرش نیست. فقط ناقص‌العقل قادر به تکمیل را شامل می‌شود: و لم ارفى عيوب‌الناس عيباً كنقص القادرين على التّمام بنابراین از نظر مولانا اینکه خداوند شیطان را لعنت می‌کند فقط به این معناست که به وی نقشی منفی در عالم می‌دهد. اما این پاسخ مولانا روشن نمی‌کند که چرا آدمیان باید شیطان را لعن کنند. علی‌القاعده، مطابق بينش مولوی لعنت آدمیان بر شیطان هم نباید متضمن نکوهش باشد، بلکه باید معنایش این باشد که شیطان را به منزله آتش بشناسند. و البته این آگاهی، تنبه و توجه آنان را در پی خواهد داشت. 📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا صفحه ۲۷۷ تا ۲۷۹ 👈 عبدالکریم سروش 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 773
5
از جوی خوشاب دوست آبی خوردم خوش کردم و خوش خوردم و خوش آوردم خود را بر جوش آسیابی کردم تا آب حیات می‌رود می‌گردم ✍مولانا_رباعی شماره ۱۱۲۶ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
1 953
16
لینک جلسه قبل 👈 🔊فایل صوتی _2 💬پادکست داستان زندگی وینست ونگوگ 🎙 امیرسودبخش حجم :8,2MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

داستان زندگی ونگوگ _2-@MolaviPoet.m4a

1 896
53
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 ابن‌عربی از یک معراج، یا سیر روحانی، که طی آن به تبعیت از محمد (ص)، وی را از عوالم مجرده سیر دادند و به محضر خدا بردند، گزارشی طولانی به دست می‌دهد و آن را با توصیف آخرین دستاوردی که به او عطا شده است به پایان می برد. وی در این معراج، دریافت که خودش چیزی جز تجلی‌کامل وجود نیست: در این سیر روحانی، معانی همۀ اسما برای من حاصل شد و دیدم که همه آنها به مسمایی واحد، و عینی واحد، بر می‌گردند. آن مسمی، مشهودِ من، و آن عين وجود من بود. در نتیجه، سفرم تنها در نفس خودم بود. ادراک بیانگر یکی از برجسته‌ترین اوصاف وجود است. لذا هر که به صورت الهی خود متحقق شود، ادراک کامل انسانی را تحصیل می‌کند. هنگامی که ابویزید "خویشتن را ترک کرد" و به وصال حق رسید، محدودیت‌های ناشی از جهل را پشت سر گذاشت و خود را وجهی یافت از خدا‌، که متوجه ظهور است، همان وجهی که تجلی بی پایان و تکرار ناپذیر خداست. تنها قلیلی از انسان‌ها به این مقام نایل می‌آیند، یعنی همانان که به کمال می‌رسند. ولی این امر در فطرت همۀ انسان‌ها به صورت بالقوه باقی می‌ماند. از دیدگاه شیخ، فقط کسانی که به این مقام می‌رسند شایسته نام انسان، به معنای کامل، هستند. در سایر مردم، صفات متفرق عالم صغیر_ که بیشتر، تجسم بخش انواع مختلف غلبه حیوانیت هستند _حاکمیت می‌یابند. لذا نفس ایشان از جامعیتِ اوصاف صورت الهی، به طور کامل، برخوردار نمی‌شود. انسان کامل چون به وحدت و جمعیت محض رسیده است، محل تجلّی وجود مطلق در مرتبه تقیید می‌شود. همۀ اوصاف وجود، درست همان طور که در خود حق تعالی یافت می‌شود، در چنین انسانی نیز تحقق می‌یابد. بنابراین، هیچ صفتی را نمی توان به او نسبت داد، چرا که معنای چنین بودن، چنان نبودن است. او نه این است و نه آن، و یا هم این است و هم آن. وی نه تنها همه محدودیت‌های خلق را پشت سر می‌گذارد، بلکه فراتر از این قرار می‌گیرد که مغلوب یکی از دو دست خدا - وحدت و کثرت، یا رحمت و غضب، یا جمال و جلال، یا تشبیه و تنزیه_ شود. اهل کمال به همۀ مقامات و احوال، متحقق شده اند و از همه اینها عبور کرده، به مقامی که فوق جلال و جمال است نایل آمده‌اند. پس نه صفتی دارند و نه توصیفی. شیخ غالباً از متحقق شدن به مقام بی‌مقامی، تحت عنوان واصل شدن به صفات الهیِ جمع ضدین بودن، یاد می‌کند. فقط انسان‌های کامل شایستگی لقب «اهل الله » را دارند، زیرا صرفاً آنان‌اند که کاملاً به صورت این اسم (الله) متحقق شده‌اند. آنان همۀ صفات متضاد را ظاهر می‌سازند، چرا که فطرت اولیه وجود را فعلیت بخشیده اند که عبارت است از اول و آخر، ظاهر و باطن بودن هیچ کس در عالم، جامع بین ضدین نیست، مگر اهل الله. چرا که آن کسی که ایشان بدو متحقق‌اند (خدا) جامع بين ضدین است. عارفان به او شناخته می‌شوند. او از یک عین واحد، و یا یک نسبت، اول و آخر و ظاهر و باطن است، نه با نسبت‌های مختلف. لذا اهل الله از معقولات جدا شده‌اند و عقول نمی‌تواند ایشان را مقید سازد، بلکه آنان الهیانِ محققی هستند که حق تعالی چیزی را که بدان محقق شده‌اند به شهود ایشان در آورده است. لذا آنان هستند و آنان نیستند. "تو پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکه خدا پرتاب کرد." پس خدا، هم اثبات و هم نقی کرده است. مقام بی‌مقامی در اجمال کامل، وحدت محض، ادراک خالص، حرّیت تام، رهایی کامل از قیود و عینیت با تجلّی حق، همه صفات متضاد را با یکدیگر جمع می‌کند. ماهیت آن ادراکی را که در این مقام تجربه می‌شود، صرفاً با تمثیل و استعاره می‌توان بیان کرد. چنین امری کاملاً دور از دسترس زبان متعارف است، یعنی مردم نسبت به مشاهده نورِ آن، حکم نابینا را دارند. در واقع، نوری که انسان‌های کامل شهود می‌کنند، همواره در ظلمتِ عالَم، در حال تابیدن است، که مانع رؤیت آن می شود. حال تاییدن است. فقط عجز انسان است که مانع رویت آن می شود 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۱۰۱ و ۱۰۳ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 830
13
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _2 📗 اسطوره قربانی 💬 سرزمین شراب، طرب و قربانی ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش حجم : 2,4MB 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی (2)-@MolaviPoet (1).m4a

1 733
35
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 "در نروژ ما اسبیورنسن و موء را داشتیم که در سراسر کشور سفر کردند و (قصه های خود مردم) را گرد آوردند. انگار ناگهان میوه‌ای شاداب و خوشمزه و دلچسب پیدا کنی و به برداشت محصول آن بپردازی. و این کار فوریت داشت - چیزی نمانده بود که میوه از درخت بیفتد. ترانه‌های عامیانه جمع آوری گردید و زبان نروژی مورد بررسی علمی قرار گرفت. اساطیر و افسانه‌های کهن عهدِ بت پرستی از نوکشف شدند، و آهنگسازان در همه جای اروپا درصدد برآمدند شکاف میان موسیقی محلی و موسیقی هنری را پرکنند و بدین منظور نوا و نغمه‌های عامه را در آهنگ‌های خود گنجاندند." < موسیقی هنری چیست؟ > "موسیقی هنری موزیکی است که کسی، مثلاً بتهوون، می‌سازد. آهنگ‌های محلی را کس بخصوصی نساخته است، از مردم برخاسته‌اند. برای همین است که تاریخ دقیق ترانه‌های محلی گوناگون را نمی‌دانیم. فرق قصه‌های عامیانه و قصه‌های هنری نیز همین است." < پس قصه های هنری... > "قصه‌های هنری را نویسنده‌ای، مثلاً هانس کریستیان اندرسن می‌نویسد. رومانتیک‌ها انواع داستان‌های پریان را با شور و شوق پرورش دادند. یکی از استادان آلمانی این شاخه ادبیات اِ.ت. آ. هوفمان بود." <افسانه های هوفمان معروف است.> "همان‌گونه که در عصر باروک تئاتر شكل مطلق هنر به شمار می‌رفت، برای رومانتیک‌ها نیز قصه و افسانه آرمان مطلق ادبی بود. این رشته به شاعر میدانی وسیع می‌داد تا خلاقیت خود را ابراز دارد." < و در عالم خیال نقش خدا را ایفا کند.> " كاملاً. و این لحظه مناسبی است که خلاصه کنیم." < بفرمایید.> " فلاسفۀ رومانتی‌سیسم (روح جهانی) را نوعی (منیت) می‌شمردند که در حالتی کمابیش رؤیا مانند همه چیز را در جهان می‌آفرید. فیخته فیلسوف می‌گفت طبیعت از نوعی تخیل عالی و ناخودآگاه پدید آمده است. شلینگ بی پرده گفت جهان (در خدا) است. خدا به عقیدۀ او، به بخشی از خلقتِ خود آگاه است، اما جنبه‌های دیگر طبیعت نمایانگر ناشناخته‌ها در خداست. چون خدا هم یک سمت تاریک دارد." < فکر جالب و در ضمن ترسناکی است. مرا یاد بارکلی می‌اندازد.> " رابطۀ هنرمند و اثر او را نیز درست به همین دیده می‌نگریستند. قصه های پریان نویسنده را آزاد می‌گذارد تا (تخیل جهان آفرین) خود را هر چه بیشتر به کار اندازد. ولی این خلاقیت هم همیشه کاملاً ارادی نبود. یعنی نویسنده می‌توانست احساس کند که داستانش را قدرتی درونی می‌نویسد. و چه بسا خود نویسنده در حین نوشتن عملاً در خلسه‌ای خواب مانند بود." < جدی؟ > " بله، ولی ناگهان از خلسه در می‌آمد و خود به میان حکایت می‌دوید و حرف‌هایی طنزآمیز برای خواننده می‌زد، و خواننده، دست کم لحظه‌ای، به خاطر می‌آورد که ماجرا قصه‌ای بیش نیست." <صحیح.> " و نویسنده مجال می‌یابد به خواننده یادآور شود این منم که سرنخ عالم خیالی را در دست دارم. این شیوۀ قطع خیالپردازی را ( طنز رمانتیک ) می‌نامند. برای نمونه، هنریک ایبسن به یکی از شخصیت‌های نمایشنامه پیرگینت خود اجازه می‌دهد بگوید: (آدم که نمی‌تواند وسط پردۀ پنجم بمیرد.) <این در حقیقت حرفی بسیار خنده دار است. نویسنده در واقع به ما می‌گوید که یارو شخصیتی خیالی بیش نیست. > "و گفته او چنان باطل‌نماست که در تأکید آن می‌توان بی‌درنگ بخش تازه‌ای شروع کرد. " < منظورتان از این حرف چی بود؟ > " اه، هیچی، سوفی. ولیکن گفتیم که نامزد نووالیس هم مثل تو، نامش سوفی بود، و وقتی فقط پانزده سال و چهار روز داشت درگذشت.... " < شما دارید باز مرا می‌ترسانید، نمی فهمید؟ > آلبرتو با قیافه ای بی احساس نشست و خیره به او نگریست. سپس گفت: «ولی تو نباید دلواپس باشی که نکند به سرنوشت نامزد نووالیس گرفتار شوی.» < چرا نه؟ > "چونکه چندین فصل دیگر باقی مانده است." <چی می‌گویید؟ > میگویم هر کس که دارد داستان سوفی و آلبرتو را می‌خواند طبعاً می‌داند که هنوز صفحه‌های بیشتری از داستان را باید بخواند. ما تازه به رومانتی‌سیسم رسیده‌ایم.» 📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه_صفحه ۴۱۰ تا ۴۱۲ ✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 820
3
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _2 💬اسرار واقعی کاسه های تبتی    Singing bowls secrets 🎙 علی مولایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

اسرار واقعی کاسه تبتی (2)-@MolaviPoet.mp3

1 840
36
🔊فایل صوتی _1 💬پادکست داستان زندگی وینست ونگوگ 🎙 امیرسودبخش حجم :7,6MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

داستان زندگی ونگوگ(1)-@MolaviPoet.m4a

1 980
64
🌹🌹 آیه ۱۹ سوره توبه ۞ أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ(۱۹) 19. Do ye consider the giving Of drink to pilgrims, Or the maintenance of The Sacred Mosque, equal To (the pious service of) those Who believe in Allah And the Last Day, and strive With might and main In the cause of Allah? They are not equal In the sight of Allah: And Allah guides not Those who do wrong. آیا منزلت آن کس که حاجیان را آب می‌دهد یا به حفظ و تعمیر مسجدالحرام می‌پردازد با مقام آن کس که به خدا ایمان آورده و در راه او به جان جهد می‌کند یکی است؟ هرگز نزد خداوند این دو مقام با هم برابر نیست و خداوند هرگز قوم ستمکار (و ظاهرپرست) را به (سعادت) هدایت نخواهد کرد (۱۹) [] عتابی است با اصحاب صورت که حقیقت دین و ایمان را در ظواهری چون آب دادن حاجیان و تعمیر مسجدالحرام و دیگر آیین‌های دینی می‌بینند و معرفی می‌کنند تا بتوانند خود را در شمار اهل ایمان آورند در حالی که ایمان یک امر باطنی است. ایمان حرکتی جوهری است از صورت به عالم معنا، رسیدن است از مرتبه خور و خواب به مرتبه فضایل و کمالات اخلاقی، از خشم به حلم، از حرص به قناعت، از تکبر به تواضع، از خُلق تند به خویی لطیف و دلپذیر. در حالی که بعضی ایمان را رفتن از لباسی به لباسی و بستن زنّاری و آرایه ریش و کفشی و از آدابی به آداب و سنتی دیگر یا از حالتی جسمانی به حالت جسمانی دیگر می‌شناسند و در نمی‌یابند که: خرِ عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد ( سعدی) ایمان از مقوله صعود و معراج است، چنانکه دانه از زیر خاک بیرون می‌آید، شاخ و برگ می‌گشاید و در باد می‌رقصد. زیرا اکنون به عالمی برتر آمده است، عالم شادی و آزادی و برخورداری از نعمت‌های متعالی‌تر از آنچه در زیر خاک بوده است. مردمی که ایمان را در ظواهر و صورت‌هایی خلاصه می‌کنند خواهند که به لقب مؤمن آراسته شوند بی آنکه جوهر ایمان در ایشان متمکن گردد، بی آنکه دست از ظلم و جور و حرص و آز و فریب و نیرنگ بردارند. جهد در راه خدا سهل کاری نیست. اما عمارت مسجد سهل است و نام و شهرت می‌آورد و اعتبار کسب می‌کند و شخص بدان اعتبار بر قدرت و ثروت خود می‌افزاید. نماز را می‌خواند اما نیاز کس را برنمی‌آورد، روزه را می‌گیرد و درمانده‌ای را نان و چاشت نمی‌دهد. صورت پرستی اغلب نوعی ایمان گریزی و فرار از مسئولیت‌های انسان شدن و مسلمان شدن است. آن هندو که زبانش را بیرون می‌آورَد و میخی در آن فرو می‌کند و خود را ریاضت می‌دهد، بهتر است زبان را آزاد گذارَد اما اگر سخن ناحقی هست که نباید بگوید. اگر هزار دینار بدهند نگوید؛ همان بهتر است زبان را آزاد گذارد و گفتن و نا گفتن را به دست حق و ناحق سپارد. و این نکته از درونمایه‌های رایج ادب پارسی است چنانکه مولانا گوید: سی پاره به کف، در چلّه شدی سی پاره منم، ترک چله کن ( دیوان شمس ) آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز وان مصحف خاموشان سی‌پاره نخواهد شد (دیوان شمس) ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند در جفای اهلِ دل جِـدّ می‌کنند آن مجاز است این حقیقت ای فلان نیست مسجد جز درونِ سروران ( مثنوی) 📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن صفحه ۲۸۴ و ۲۸۵ ✍ دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 917
18
🔊 فایل صوتی 💬 حکایت 40، باب اول_ درسیرت پادشاهان 📗 گلستان ✍ سعدی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

حکایت 40, باب اول گلستان-@MolaviPoet.mp3

1 796
19
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 حکایت 40، باب اول در سیرت پادشاهان یکی را از مُلوک، کنیزکی چینی آوردند. خواست تا در حالتِ مستی با وی جمع آید. کنیزک ممانعت کرد. مَلِک در خشم رفت و مر او را به سیاهی بخشید که لبِ زِبَرینش از پَرّهِٔ بینی درگذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته. هَیکلی که صَخْرالجِنّ از طلعتش بِرَمیدی و عَیْن‌القَطْر از بغلش بگندیدی. تو گویی تا قیامت زشت‌رویی بر او ختم است، و بر یوسف نِکویی چنان که ظریفان گفته‌اند: شخصی، نه چنان کَریه‌ْمنظر کز زشتیِ او خبر توان داد آنگه بغلی، نَعُوُذ بِاللّٰه مردار به آفتاب مرداد آورده‌اند که سیه را در آن مدت، نفس طالب بود و شهوت غالب؛ مِهرش بجنبید و مُهرش برداشت. بامدادان که مَلِک، کنیزک را جُست و نیافت، حکایت بگفتند. خشم گرفت و فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق به قعر خندق در اندازند. یکی از وزرای نیک‌محضر روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: سیاه بیچاره را در این خطایی نیست که سایر بندگان و خدمتکاران به نوازش خداوندی مُتَعوِدند. گفت: اگر در مفاوضهٔ او شبی تأخیر کردی، چه شدی؟ که من او را افزون از قیمت کنیزک دلداری کردمی. گفت: ای خداوند روی زمین! نشنیده‌ای؟: تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید تو مپندار که از پیلِ دَمان اندیشد مُلْحِدِ گُرْسِنِه در خانهٔ خالی بر خوان عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد مَلِک را این لَطیفه پسند آمد و گفت: اکنون سیاه تو را بخشیدم؛ کنیزک را چه کنم؟ گفت: کنیزک، سیاه را بخش که نیم‌خوردهٔ او، هم او را شاید. هرگز آن را به دوستی مپسند که رود جایِ ناپسندیده تشنه را دل نخواهد آبِ زُلال نیم‌خوردِ دهانِ گندیده 📗 گلستان_ صفحه ۶۵ ✍سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 885
7
🔊 فایل صوتی _1 💬اسرار واقعی کاسه های تبتی با علی مولایی    Singing bowls secrets 🎙 علی مولایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

اسرار کاسه تبتی (1)-@MolaviPoet.mp3

1 916
65
لینک جلسه قبل 👈 🔊 پیام‌های نهج‌البلاغه _7 💬شرح عهدنامه‌ی حضرت علی ع به جناب مالک اشتر قسمت اول ۴مأموریت محوری جناب مالک اشتر در حکمرانی بر مصر از سوی امام علی ع: _ گردآوری مالیات _ مبارزه با دشمنان مصر _اصلاح و سامان‌دهی زندگی مردم _ آبادکردن شهرها    🎙   بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                     از هلند حجم : 5,3MB    ٢۵ آبان ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

پیامهای نهجالبلاغه _7-@MolaviPoet (1).m4a

2 086
22
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 ریسمان قضای الهی، ناپیدا و استوار است و تنها روشن‌بینان آن را بینند بندِ تقدير و قضایِ مُخْتَفى که نیند آن بجز جانِ صفى گرچه پیدا نیست، آن در مَکمَن است بَتّر از زندان و بندِ آهن است زانکه آهنگر آن را بشکند حُفره گر هم خِشتِ زندان برکَنَد ای عجب این بندِ پنهانِ گران عاجز از تکسیرِ آن، آهنگران (دفتر سوم ۱۶۵۹_۱۶۶۲) قضا و مَقضى قضای فعلی، همان مشیّت الهی است که در هستی به ظهور آمده است. و مراد از مَقضی نیز همان موجودات و رویدادها هستند که طبق حکم قضا پدید آمده‌اند. مولانا در باب قضا و قدر و توفیق میان دو حدیثِ به ظاهر متعارض، تحقیق دقیق کرده است. حدیثی می‌گوید: اَلرَّضا بِالْكُفْرِ كُفْرٌ. "راضی شدن به کفر، کفر است." و حدیثی دیگر می‌گوید: مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضائى فَلْيَطلُبْ رَبِّاً سِوائی. "هرکه به قضایم رضا ندهد باید خدایی جز من بجوید." امام محمّد غزالی و دیگران جواب داده‌اند که کفر، مَقضی است نه قضا و ما باید به قضا راضی باشیم نه به مَقضی. یعنی کفر از آن حیث که کفر است، مَرضیِ ما نیست، ولی از آن حیث که در علم خداست، مَرضیّ است، زیرا قضا مرتبه‌ای از علم خداست.(شرح اسرار، ص ۱۲۶) مولانا نیز بر همین سیاق به سوال کننده این دو حدیث، جواب می‌دهد منتهی با تمثیلاتی دقیق و بیانی دلنشین. دى سؤالی کرد سائل مر مرا زانکه عاشق بود او بر ماجَرا گفت نكتة اَلرّضا بِالكُفرِ كُفر این پیمبر گفت و گفتِ اوست مُهر باز فرمود او که اندر هر قضا مر مسلمان را رضا باید، رضا نی قضایِ حق بُوَد کفر و نفاق؟ گر بدین راضی شوم، باشد شِقاق ور نِیَم راضی، بُوَد آن هم زیان پس چه چاره باشدم اندر میان؟ گفتمش: این کفر، مَقضی، نه قضاست هست آثار قضا این کفر راست پس قضا را خواجه! از مَقضی بدان تا شِکالت دفع گردد در زمان راضی‌ام در کفر زآن رُو که قضاست نه از این رُو که نزاغ و خُبثِ ماست کفر از رویِ قضا هم کفر نیست حق را کافر مخوان این جا مه‌ایست کفر، جهل است و قضایِ کفر، علم هر دو کی یک باشد آخر حِلم، خِلم؟ زشتیِ خط، زشتیِ نقّاش نیست بلکه از وی زشت را بنمودنی است قوّتِ نقاش باشد آنکه او هم تواند زشت کردن، هم نکو گر گشایم بحثِ این را من بساز تا سؤال و تا جواب آید دراز ذوقِ نكته عشق از من می‌رود نقشِ خدمت، نقش دیگر می‌شود (دفتر سوم ۱۳۶۲_۱۳۷۵) تفسير حديث جَفَّ‌القلم در حدیثی آمده است: جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ كَائن " خشک شد قلم بدانچه پدید آمده و یا پدید خواهد آمد." نیز: جف‌القلم بما انت لاق. "خشک شد قلم بدانچه بینی." جهت ایضاح بیشتر: در ایام قدیم که با مرکّب می‌نوشتند، سرِ قلم بلافاصله خشک می‌شد. و این خشکی سرِ قلم در حدیث فوق کنایه از حتمیّت امور مقدّره است. بدین معنی که قضا و قدر عاملی در عرض دیگر عوامل نیست، بلکه منشأ همه عوامل و حوادث جهان است. هر عاملی که منشأ اثری شود یا هر پدیده ای که به وجود آید خود از مظاهر قضا و قدر است، زیرا قضا و قدر، ظهور هر پدیده‌ای را فقط از طریق یک رشته علل و اسباب میسّر می‌شمرد. خواه آن علل برای بشر شناخته شده باشد یا نباشد. در غیر این صورت نظام جهان دچار هرج و مرج می‌گردد و این البته با حکیم بودن خداوند در تناقض است. بنابراین هر فعلی که آدمی انجام می‌دهد یا هر حادثه‌ای که رخ می‌دهد خارج از دایره قضا و قدر نیست و اما در دایره قضا و قدر عمل کردن نیز منافی اختیار آدمی نیست، زیرا هرکس در حیطهٔ قضا و قدر انتخاب دارد. و لا يمكن الفرار من‌حکومتك. همچنین تأويلِ قَدْ جَفَّ الْقَلَم بهر تحريض است بر شغلِ اَهَم پس قلم بنوشت که هر کار را لايقِ آن هست تأثیر و جزا کژ‌روی، جَفَّ‌القَلَم کژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت ظلم آری، مُدبِری، جَفَّ الْقَلَم عدل آری، برخوری، جَفَّ الْقَلَم چون بدزدد، دست شد، جَفَّ الْقَلَم خورد باده مست شد، جَفَّ الْقَلَم تو روا داری؟ روا باشد که حق همچو معزول آید از حکمِ سَبَق ؟ که ز دست من برون رفته‌ست کار پیش من چندین میا، چندین مزار بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم نیست یکسان پیشِ من عدل وستم فرق بنهادم میانِ خیر و شر فرق بنهادم ز بَد هم از بتر (دفتر پنجم ۳۱۳۹-۳۱۳۱) مولانا در ادامه ابیات فوق نظر جبریانه را نسبت به حدیث جف‌القلم رد می‌کند و می‌فرماید: معني جَفَّ الْقَلَمِ کی آن بُوَد که جفاها با وفا یکسان بُوَد؟ بل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم و آن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم (دفتر پنجم ۳۱۵۲-۳۱۵۱) 📗میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی_صفحه ۳۷۹ تا ۳۸۱ ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 839
12
فایل صوتی درس‌گفتار آنلاین،شرح غزلیات بیدل دهلوی، (گذر از غفلت به حیرت در شعر بیدل) 🎙دکتر عبدالحمید ضیایی    (این درس‌گفتار در ‌حال برگزاری در موسسه سروش مولاناست. ) حجم : 7,9MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

شرح_غزلیات_بیدل_دهلوی_@MolaviPoet_ضیایی.m4a

1 861
69
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شیخ هیچ گاه نمی‌گذارد که خواننده آثارش فراموش کند که فنا یک امر نسبی است. فنا همواره به معنای فنای از نحوه خاصی از آگاهی فروتر، و در همان حال، بقای با نحوه خاصی از آگاهی فراتر است. یک نوع آگاهی از بین می‌رود، تا آگاهی متعالی‌تری جایگزین آن شود. به عبارت دیگر، فنا به واسطه بقایی که با آن همراه است، ارزشمند می‌شود. آنچه باقی می‌ماند تجلی حق است و آنچه فانی می‌شود غیر حق و مجاز - یعنی خودآگاهیِ محدود فرد_ است. " هو" باقی می‌ماند و "لاهو" زایل می‌شود. شیخ چنین توضیح می‌دهد: بقا نسبت تو با حق است ... ولی فنا نسبت تو با عالَمِ کَون است. چرا که می‌گویی "از فلان شیء فانی شدم". نسبت تو به حق، عالی‌تر است. پس بقا نسبت سزاوارتری است، چرا که هر دو، حالاتی به هم پیوسته‌اند. پس در طریقه صوفیانه، شخص فانی باقی می‌ماند، و تنها، شخص باقی فانی می‌شود. کسی که موصوف به فناست همواره در حال بقاست و کسی که موصوف به بقاست همواره در حال فناست. پس در نسبت بقا، شهود حق قرار دارد و در نسبت فنا شهودِ خلق. تو نمی‌توانی ادعا کنی که "از فلان شیء فانی شدم" بدون آنکه آن چیزی را که از آن فانی شده‌ای تعقل نمایی، و تعقل کردن آن، دقیقاً شهود کردن آن است. چرا که برای آنکه فنای از آن را تعقل نمایی، باید آن را در نفس خویش احضار کنی. بقا نیز چنین است. چیزی را که به آن باقی هستی باید شهود کنی و در این طریق صوفیانه، بقا تنها به حق تعالی است. پس باید حق را شهود نمایی چرا که باید او را در قلبت احضار و ادراک کنی. پس در آن هنگام، می‌گویی" باقی به حقم". این نسبت، به خاطر علوّ منسوب اليه، شریف‌تر و عالی‌تر است. بنابراین، حالِ بقا عالی تر از حال فناست، هرچند هر دو، لازمه یکدیگرند، و در یک زمان برای شخص حاصل می‌شوند. انسان صورت خداست. یعنی خدایی را متجلی می‌سازد که واجدِ همه اوصاف وجود است. اما انسان‌های "عادی" در عدم تعادل، و در تفرقه، به سر می‌برند. صفات الهی را تنها به صورت جزئی و ضعیف، تحصیل کرده‌اند و در وجود ایشان، صفاتی خاص بر سایر اوصاف، غلبه یافته است. بر ایشان، آن صفاتی از وجود حاکم است که اکثراً جزو صفاتی هستند که بُعد، تفرقه، غیریت و ظلمت را لازم می‌آورند. اگر پای تنزیه در میان باشد، آن دگرگونی که می‌باید هنگام تجلی صورت رخ دهد، شامل اذعان به انحصار حقیقت در حق تعالی و سلب هر نوع "انانیت" انسان می‌شود. این سلب را گاهی «فنا» می‌نامند. ولی هر فنایی مقتضی یک بقاست؛ تنزیه را نمی‌توان جدای از تشبیه در نظر گرفت. از این رو هر یک از مراتب هفتگانه شیخ در مورد فنا، یک نحوه اثبات تجلی وجود است و تحقق نوعی از معرفت را ایجاب می‌کند که نشئت گرفته از این تجلی است. انسان شدن در مجموع، شیخ معتقد است که فطرت انسان از آنجا تکون یافته، که وی بر صورت الهی آفریده شده است. یعنی در میان همه موجودات عالَم، فقط انسان استعداد این را دارد که تجلی کامل وجود را واجد شود. او بر فعلیت بخشیدن به این صورت الهی، باید معرفت محدودی را که باعث جدایی از خداست رها سازد؛ از طریق "عبودیت" تسلیم اراده خدا شود و همه امور را به صاحب آنها که حق تعالی است، واگذارد. فنای از مجاز، بقای به حق تعالی است. حق تعالی از آن حیث که خود را بر عبدش ظاهر می‌سازد، دقیقاً همان وجود است. صورتی که انسان بر آن آفریده شده است، همان صورتِ بی صورت الهی است. بایزید بسطامی، صوفی مشهور قرن سوم، خبر می‌دهد که تنها آن زمان به خدا واصل شده است که حق تعالی به او گفت: "خودت را ترک کن و بیا". ابن عربی این مطلب را چنین توضیح می‌دهد: خدا او را دعوت کرد که از صورت خودش، به صورت حق بازگردد که همان صورتی است که خدا آدم را بر آن آفریده است. نفس تنها هنگامی می‌تواند متخلقِ به آن صورت شود، که از تعلق به هرچیز، غیر خدا، آزاد گردد ( ابن سَودكين، ص ۳۸_۳۹) . 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۹۹ و ۱۰۱ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 889
12
🔊 فایل صوتی 🎙 شاملو 💬 غزل 1827 مولانا 📗 دیوان شمس 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

0.mp3

1 819
49
🌹🌹 دوش چه خورده‌ای دلا؟ راست بگو نهان مکن چون خَمُشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن بادهٔ خاص خورده‌ای، نُقل خلاص خورده‌ای بوی شراب می‌زند، خربزه در دهان مکن روزِ اَلَسْت، جان تو، خورد میی ز خوان تو خواجهٔ لامکان تویی، بندگی مکان مکن دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی بار دگر گرفتمت، بار دگر چنان مکن من همگی تراستم، مستِ مَیِ وفاستم با تو چو تیرِ راستم، تیر مرا کمان مکن ای دل پاره پاره‌ام، دیدن اوست چاره‌ام اوست پناه و پشت من، تکیه بر این جهان مکن ای همه خلق، نای تو پر شده از نوای تو گر نه سماع باره‌ای، دست به نایِ جان مکن نَفْخِ نَفَخْتُ کرده‌ای، در همه در دمیده‌ای چون دمِ توست جانِ نی، بی‌ نیِ ما فغان مکن کارِ دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو گرگ تویی شبان منم، خویشْ چو من شبان مکن هر بن بامداد، تو جانب ما کشی سبو کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن شیر چشید موسِی از مادر خویش، ناشتا گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن باده بنوش مات شو، جملهٔ تن حیات شو بادهٔ چون عقیق بین یاد عقیقِ کان مکن بادهٔ عام از برون، بادهٔ عارف از درون بوی دهان بیان کند، تو به زبان بیان مکن از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو چشم سوی چراغ کن، سوی چراغدان مکن   مولانا _ غزل ۱۸۲۷ دیوان شمس 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 926
34
🔊فایل صوتی 💬 امام رضا و ایران، عزاداری یا ایمان 🎙 مهندس بازرگان حجم :6,8MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

امام_رضا_و_ایران_عزاداری_یا_ایمان_@MolaviPoet_بازرگان.m4a

1 776
51
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 قضا و قدر مسئله قضا و قدر از قدیم‌ترین و پردامنه‌ترین مسائلی است که در میان فرقه ها و نحله‌های مختلف کلامی و فلسفی و حکمی و عرفانی مورد بحث واقع شده است و هر کدام نظری اظهار کرده‌اند. و این آراء غالباً به افراط و تفریط گراییده است. برخی مانند اهل حدیث قديم، قضا و قدر را چنان تعریف کرده‌اند که برای انسان هیچ گونه اختیاری قائل نشده‌اند و در نتیجه تمام اعمال نیک و بد آدمی را به خدا نسبت داده‌اند. و از پس آنان اشاعره آمدند و کوشیدند همان رأی را با تبصره «کسب» تعدیل کنند اما نتوانستند. چون نظریه کسبِ اشاعره یکسره مبهم است. در مقابل آنان، معتزلیان از اختیار مطلق انسان در اعمال و افعالش طرفداری می‌کردند. اما قول میانه همان است که از ائمه ها دین (ع) رسیده است. لأجَبرَ وَلا تَفويضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَين. «قضاء» در لغت به معنی داوری کردن و فیصله دادن است، و قاضی را از آن‌رو قاضی گویند که میان متخاصمان داوری می‌کند و به نزاع آنان فیصله می‌دهد. و «قَدَر» در لفظ به معنی اندازه‌گیری و تعیین است. بی آنکه به معرکة الآرای مناقشه گران این مبحث اندر آییم از مجموع گفته ها مستفاد می‌شود که قضا عبارت است از حتمیّت و قطعیتِ اجرای اراده الهی در هستی. به سخنی دیگر قضا آن حکمی است که حق تعالی در ازل، موافق علم خود درباره هر موجود صادر کرده است. قضا دو مرتبه دارد. یکی مرتبۀ علم ازلی یا عنایت ازلی که مبدأ فیضان موجودات است. و دیگر مرتبه فعل الهی که موجب ظهور موجودات در عالم تکوین شده است. اما باید توجه داشت که موضوع قضای الهی در آیات و روایات، بیشتر ناظر به قضای فعلی است نه قضای علمی یا عنایی. و مراد از قَدَر همانا ظرفیت‌ها و خصوصیات ذاتی ممکنات است. و چون این خصوصیات مسبوق به علم ازلی است حكما بدان قدر علم الهى گویند. به هر حال از موضوع قضا و قدر روشن می‌شود که نظام کائنات و جهان موجودات بر مبنای سنّت‌های تعیین شده و تغییر ناپذیر خداوند برپا شده است. از آنجا که سِرُّ الْقَضاء وسِرِّ الْقَدَر معمایی پوشیده است حضرت علی(ع) فرمود: طريق مُظْلِمُ فَلَا تَسْلُكُوهُ وَ بَحْرُ عَمِيقٌ فَلا تَلِجُوهُ [ نهج‌البلاغه، مرحوم فیض‌الاسلام، حکمت ۲۷۹] «قضا و قدر ، راهی است بس تاریک، در آن گام مسپارید و دریایی است ژرف، بدان در نیایید.» سلطه قضا و قدر الهی بر قوه فکرت و تدبیر انسان مولانا نیز همچون فلاسفه الهی و ارباب شرایع عقیده دارد که قضا و قدر الهی مافوق اختیار انسان است. از این رو ردّ قضا محال است. این هم از تأثیرِ حکم است و قَدَر چاه می بینی و، نـتـوانــي حَـذَر نیست خود از مرغِ پرّان این عجب که نبیند دام و افتد در عَطَب این عجب که دام بیند، هم وَتَد گر نخواهد، ور بخواهد می‌فتد چشم، باز و گوش باز و دام، پیش سویِ دامی می‌پَرَد با پَرِ خویش (دفتر سوم (۱۶۴۶_۱۶۴۹ ) در بیان غلبه تقدیر بر تدبیر آدمیان از زبان نخجیران جبری مشرب، حکایت نگریستن عزرائیل بر آن مردِ گریزان از مرگ را می‌آورد. در بیان غلبه بر تقدیر گوید: این عجب نَبود که کور افتد به چاه بوالعَجَب افتادنِ بینایِ راه این قضا را گونه‌گون، تصریف‌هاست چشم‌بندش یَفعَلُ الله ما یَشاست (دفتر ششم ۲۷۵۹_۲۷۶۰) دعا و نیایش، قضای حتمی و مقدّر را دفع کند چون چنین شد، ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه ساز کن ناله می‌کن کای تو عَلامُ الْغُيوب زیر سنگِ مکرِ بَد، ما را مکوب گر سگی کردیم ای شیر آفرین! شیر را مَگمار بر ما زین کمین آبِ خوش را صورتِ آتش مَدِه اندر آتش صورتِ آبی مَنِه از شرابِ قهر چون مستی دهی نیست ها را صورتِ هستی دهی (دفتر اول ۱۱۹۹-۱۱۹۵ ) رضا به قضای الهی دادن، مرتبۀ رهیدگان از بند منی و خودبینی است عار نَبوَد شیر را از سلسله نیست ما را از قضایِ حق، گِله شیر را بر گردن از زنجیر بود بر همه زنجیر سازان میر بود ( دفتر اول ۳۱۶۰_۳۱۶۱) ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ گفتن حق کارِ حق بر کارها دارد سَبَق خشم خود بشکن، تو مشکن تیر را چشمِ خشمت خون شمارد شیر را بوسه دِه بر تیر و، پیشِ شاه بَر تیرِ خون‌آلود از خونِ تو تر (دفتر دوم ۱۳۰۶_۱۳۰۸) 📗 میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی_صفحه ۳۷۵ تا ۳۷۹ ✍ استاد کریم زمانی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 799
25
🔊 فایل صوتی _1 📗 اسطوره قربانی 💬 اسطورۀ قربانی در ادوار و ادیان مختلف ✍🏻علی‌اصغر مصطفوی 🎙 سوسن آذیش حجم : 3,2MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

اسطوره قربانی _1-@MolaviPoet.m4a

1 931
50
🌹🌹 کتابِ «اسطورۀ قربانی» ما در طول عمر خود، با هزاران باور و رسم و رسوم آشنا می‌شویم. آیا از ریشه آنان اطلاعی دارید؟ علی‌اصغر مصطفوی و آناهیتا مصطفوی در کتاب «اسطورۀ قربانی» از باورها و رسومی می‌گویند که قدمتی چندین هزارساله دارند. آن دو همچنین به سیر تکامل تعدادی از این رسوم می‌پردازند. دربارۀ کتاب اسطوره قربانی همان‌طور که از اسم کتاب برمی‌آید، این اثر به فلسفه و تاریخ «قربانی کردن» در ادیان و اقوام مختلف می‌پردازد. تصور می‌شود که انسان‌های اولیه، از جنس خودشان برای قربانی و پیشکش به خداوند استفاده می‌کردند. به مرور تغییرات و تکاملی در این قربانی کردن‌ها صورت گرفت. و با گذشت زمان انسان به‌جای قربانیِ خودش، دست به اقداماتی از قبیل قربانیِ «حیوانات، رگ زدن، دندان کندن و تراشیدن موی» سر زد. اگرچه این‌طور گفته شد که قربانی کردن خود انسان دست‌خوش تغییراتی شده، اما هنوز هم آثاری از آن در سراسر جهان به چشم می‌خورد. به همین سبب، متوجه می‌شویم که این تحولات ساده نبوده و در طول سالیان به وجود آمده‌اند. علی‌اصغر_مصطفوی با همکاری آناهیتا_مصطفوی، در کتاب اسطوره قربانی (The myth of the victim) با کاوش و تحقیق در تاریخ و تمدن هزاران ساله‌ی تمامی قاره‌ها از اقدامات دردناک، متوحش و خون‌آلود موجوداتی می‌گویند، که نام اشرف مخلوقات را به همراه خود دارند. بی‌تردید پیش از آن‌که مذاهب امروزه با روش‌ها و دستورهای دقیق و توحیدگرایانه خود به‌صورت یک فرهنگ مذهبی ارائه شود، انسان دارای اعتقادات مذهبی اما به‌صورت غلط بوده‌است. این عقاید مذهبی در آغاز، بر پایۀ برخی از آثار و مظاهر طبیعی قرار گرفته بود که مرئی بودند، اما قابل لمس نبوده‌اند. مانند سایۀ انسان، خواب، تخیلات و تنفس. به دنبال آن، اعتقاد به ارواحی رسید که سایر احساسات انسانی غیر از حس باصره می‌توانستند آن‌ها را درک نمایند. مانند «آه، نسیم، باد، نجوای برگ‌های درختان و بانگ زمزمه آب جاری». آنگاه آدمیان نخستین عقیده‌مند شدند که علاوه بر ارواح موجود در انسان، پاره‌ای از اشیاء نیز از ارواح نیک و بد برخوردار هستند و مقدس‌اند و نمی‌توان از کنار آن‌ها به‌آسانی گذشت. از این روی، بسیاری از اشیاء و ابزار زندگی، طلسم‌گونه گشت و مورد پرستش قرار گرفت و طولی نکشید که همان طلسمات به بت‌ها مبدل گشت و نخستین مذاهب بت‌پرستی آشکار گردید. اگر به تاریخ جهان و چگونگی ایجاد رسومات و تحول آن‌ها علاقه دارید این کتاب انتخاب بسیار خوبی برای شما خواهد بود. در بخشی از کتاب اسطوره قربانی می‌خوانیم شاید بتوانیم در جمع کنعانیان، در مراسم عبادات آنان شرکت جوییم، و اگر تحمل و توان شرکت در آن را نداشتیم، از دور نظاره‌گر آن گردیم. پس از آن‌که شاهد دل‌خراش‌ترین آداب پرستش و قربانی انسانی شدیم و مشاهده نمودیم که چگونه مادران فلسطینی، به جهت رضامندی خدای آدمی‌خواری چون «مولوخ» نخستین کودکان خود را به درون تنور همیشه سوزان مولوخ می‌اندازند، برای آن‌که بانک شیون و ضجه‌های کودک را به گوش نشنوند، به طبالان معبد، دستور نواختن طبل و شیپور می‌دهند و بدان مباهات نیز می‌کنند؛ اگر چنانچهq این‌گونه پرستش‌های جان‌گداز، روان ما را آشفته ساخت و دل ما را به درد آورد، در همان سرزمین و در کنار مردمان کنعان و فلسطین، بار دیگر به میان فرزندان حضرت ابراهیم «یهودیان» باز می‌گردیم. پیروان ابراهیم خلیل را نیز غرق در شعائری نظیر شعایر فلسطینیان و کنعان می‌یابیم که متأسفانه آداب و شعایر آنان را اقتباس کرده، بدان عمل می‌کنند. قربانی‌های بسیار به کار می‌برند، فرزندان اول و غلامان و کنیزان خود را تقدیم خدای خود (یهوه) نموده، آنان را آتش‌نیاز می‌سازند تا دود آرامش‌بخش آن به مشام خداوند برسد، و انواع و اقسام حیوانات را به دست کاهنان می‌سپارند تا در ارتفاعات، قربانی خداوند گردند. در آغازِ بنای شهرها، به قربانی انسان می‌پردازند و پس از اتمام آن نیز این عمل تکرار می‌شود؛ این اعمال و کردار، چنان رواج یافته‌است که ابراهیم را وادار می‌سازد تا چاره‌ای اندیشد، تا مگر جلو قربانی‌های انسانی را بگیرد، به دنبال چنین اندیشه‌ای، پسر را به‌ظاهر برای قربانی به بالای کوه برده، پس از ساعتی همراه گوسفندی باز می‌گردد و اعلام می‌دارد که خداوند شما از این پس، به‌جای فرزندان نخستین شما، به نخست‌زاده احشام شما نیز راضی است و گوسفند را به‌جای فرزندان خود قربانی سازید؛ چون پیروان اغفال‌شده و متعصب خود را در اجرای شعایر گذشته استوار می‌بیند و می‌شنود که آنان هنوز بر این باورند که خداوند بدون خون و گوشت آدمیان قادر به ادامه زندگی نیست و باید نثار خون و گوشت بر خداوند ادامه یابد، ابتکار تازه ابراهیم از این پس آغاز می‌شود. فهرست مطالب کتاب: بخش اول: قربانی بخش دوم: شرم‌پرستی، گونه‌ای از قربانی بخش سوم: نهضت ختنه 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 698
19
📗کتاب اسطورۀ قربانی ✍علی‌اصغر مصطفوی با همکاری آناهیتا مصطفوی علی اصغر مصطفوی، پژوهشگر، تاریخ‌دان، منتقد و نویسنده‌ی ایرانی‌است. کتاب‌های «زن ایرانی در آیینه اساطیر»، «اندیشه در ایران زمین»، «اسطوره قربانی»، «حقوق مدنی و آیین دادرسی در ایران باستان» و «سوشیانت: موعود آخرزمان زرتشت»  از جمله  آثار پژوهشی مهم و تاثیرگذار مصطفوی می‌باشند. 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
1 987
15
از چشم تو سحر مطلق آموخته‌ام وز عشق تو شمع روح‌افروخته‌ام از حالت من چشم بدان دوخته باد چون چشم برخسار تو در دوخته‌ام ✍مولانا_رباعی شماره ۱۱۲۵ 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
1 967
13
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _6 شرح عهدنامه‌ی حضرت علی‌ع             به جناب مالک اشتر  (برخی معیارها در گزینش مسئولین) _ دارای تجربه و حیا باشند _ آبرومند و از خانواده‌ی سالم باشند _ ضابطه به‌جای رابطه در گزینش _ درستکاری و سابقه‌ی پاکی _ لزوم نظارت بر کار آنها _ مجازات بدنی آنها درصورت خیانت      در امانت _ خوارکردن آنها در صورت فسادکاری سلسله پیام‌هایی از نهج‌البلاغه     🎙  بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                    از هلند حجم : 4,4MB 🗓  ۳ خرداد ۱۴۰۳ 🆔 🆑 کانال مولوی و عرفان
Show more ...

پیام نهجالبلاغه (6)-@MolaviPoet.m4a

1 875
23
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 شیخ تعریف دقیقی از واژۀ فنا به دست نمی‌دهد، بلکه به بیان مصادیق آن، از دیدگاه صوفیان قبل از خود، اکتفا می‌کند. لذا می‌گوید که آنان فنا را به این معانی به کار برده‌اند: «فنای از معاصی ... فنای از دیدن فعل خویش به خاطر آنکه خدا متکفل آن است. ... فنای از خلق ». وی معتقد است که صوفیه فنا را دارای هفت مرحله می‌دانند. خود وی این مراحل را، تاحدی مفصل، مورد بحث قرار می‌دهد. سالک در مرحله سوم، از همه صفات مخلوقات، کاملاً فانی می‌شود، آن چنان که حتی آگاهی به اوصاف خویش را نیز از دست می‌دهد، چرا که فقط صفات خدا را درک می‌کند. مراحل بالاتر به نحوه شهود حق اختصاص دارد. هنگامی که سخن از فنا پیش می‌آید، واژۀ شهود نقشی کلیدی دارد. این واژه همواره اسم الهی شهید را به یاد می‌آورد چرا که "شاهدی جز شهید حقیقی در کار نیست." معمولاً «شهود» مترادف رؤیت است آن هم نه تنها با چشم، بلکه همچنین با قلب که عضوی درونی و محل ادراک و آگاهی است. شهود غالباً مترادف کشف به کار می‌رود که عبارت است از: رفع حجاب‌های بین خلق و حق. شهود مستلزم آگاهی از مشهود است، ولی مستلزم خود آگاهی کامل نیست. یکی از شاگردان شیخ از او پرسید اگر فنا همه قوای نفس را محو می‌کند، پس چرا نفس پس از فنا، به همان حال باقی نمی‌ماند. اگر قوا دیگر نقشی نمی‌کنند، بس نباید متأثر شوند. شیخ در فرآیند پاسخ این پرسش، به «شاهد» اشاره می‌کند که طبق تعریف او در جای دیگر، عبارت است از: " اثری که مشاهده در قلب مُشاهِد می‌گذارد " هیچ موردی یافت نمی‌شود که مشاهده اثری در شخص مشاهِد نگذارد. آن اثر را «شاهد» می‌نامند. این اثر باعث افزایش عقل و سایر قوا می‌شود. اگر پس از فنا، "شاهد" یافت نمی‌شد، آن فنا فنای در توحید نمی‌بود. برعکس، خوابی قلبی می‌بود، چرا که به نظر ما، فنا دو نوع است: یکی آنکه بعد از آن، شاهد یافت می‌شود، که در این صورت صحیح است. دیگر آنکه بعد از آن شاهد یافت نمی‌شود، که آن را «خواب قلب» می‌نامیم. این حالت به کسی می‌ماند که خوابیده است، ولی خواب نمی‌بیند ( ابن سَودکین، ص ۴۴_۴۵) بنابراین، شیخ معتقد است که تجربه عرفانیِ فـنـا یک نوع از بین رفتن خودآگاهی است که طی آن هیچ چیز عاید شخصی که متحمل آن تجربه شده است نمی‌شود، چرا که آن تجربه هیچ تأثیری بر او نمی‌گذارد. در فراز دیگری، توضیح می‌دهد که فنای نفش به این علت رخ می‌دهد که نقش ظلمت است، در حالی که آنچه به شهود در آمده نور است. هنگام تابش نور، نفس محو می‌شود. ظل با وجودِ نور، باقی نمی‌ماند. عالَم ظل است، و حق تعالی نور. پس هنگام تجلی، عالَم از خود فانی می‌شود. چرا که تجلی، نور است، و شهودِ نفس، ظل ،بنابراین، هنگام رؤیت خدا، ناظری که تجلی برایش رخ داده است، از شهود خویش فانی می‌شود. هنگامی که خدا حجاب را می‌فرستد، ظل آشکار می‌گردد و از طریق شاهد، التذاذ حاصل می‌شود. ظاهراً مراد شیخ این است که در اثنای شهودِ تجلی، هیچ نوع خودآگاهی در کار نیست. صرفاً پس از بازگشت خودآگاهی است که شخص به واسطه اثری که از شهود در نفس او باقی مانده است، احساس لذت می‌کند. اما شیخ در کتابی دیگر، این امر را روشن می‌سازد که لازمه کامل انسان، بقای نحوه خاصی از خودآگاهی، در اثنای فناست. لذا آن فنای نفسی که انسان کامل تجربه می‌کند مطلق نیست. کمال صرفاً در این است که انسان هم ربّش را مشاهده کند، و هم خودش را ... اگر کسی صرفاً رب خویش را شهود نماید، در حالی که از شهود خویش کاملاً خالی شده باشد ـ چنان که بعضی از افراد چنین ادعایی کرده‌اند_ در این صورت، هیچ چیز عاید او نخواهد شد و نقصان در او راه خواهد داشت. زیرا که در این صورت، این خداست که خودش را با خودش شهود می‌نماید و این، در مورد نحوه تحقق همه اشيا صادق است. بنابراین، کسی که خیال می‌کند از خویش فانی شده و در آن هنگام، رب خویش را‌ شهود کرده، چه چیزی عایدش شده است؟ ( مواقع، ص ۲۷). 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۹۷ و ۹۹ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 871
8
🔊 فایل صوتی 💬 شرح‌غزل ۲۰۷ حافظ یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک بر زبان بود مرا آن‌چه تو را در دل بود دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی می‌کرد عشق می‌گفت به شرح آن‌چه بر او مشکل بود آه از آن جور و تَطاول که در این دامگَه است آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد؟ که سعیِ من و دل باطل بود دوش بر یادِ حریفان به خرابات شدم خُمِ مِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود بس بِگَشتَم که بپرسم سببِ دردِ فِراق مفتیِ عقل در این مسأله لایَعْقِل بود راستی خاتمِ فیروزهٔ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولتِ مُستَعجِل بود دیدی آن قهقههٔ کبکِ خِرامان حافظ که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود   🎙 دکتر ناصر مهدوی حجم : 5,9MB 🆔 🆑  کانال مولوی وعرفان
Show more ...

شرح غزل 207 حافظ_ مهدوی-@MolaviPoet.m4a

1 901
51
🌹🌹 آیه ۱۷۹ سوره اعراف 179. Many are the Jinns and men We have made for Hell: They have hearts wherewith they Understand not, eyes wherewith They see not, and ears wherewith They hear not. They are Like cattle, _nay more Misguided: for they Are heedless (of warning). و ما بسیاری از جن و انس را برای جهنّّم آفریدیم که ایشان را دل‌هایی است که با آن درک معرفت نمی‌کنند و چشم‌هایی است که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی است که با آن نمی‌شنوند. آنان به حقیقت چون چهارپایان باشند بلکه از آن نیز گمراه تر و ایشان در شمار غافلانند (۱۷۹) [] شاید این از متشابهات قرآن باشد که صریحاً فرموده است: ما بسیاری از جنّیان و آدمیان و موجودات آشکار و نهان را برای جهنم آفریدیم و برای بیان آفریدن، کلمهٔ رویاندن را آورده است. گویی دهقان ازل هر درختی را برای مصلحتی می‌کارد: بعضی را تا میوه دهند و بعضی را تا هیمۀ آتش شوند. اکنون اگر کسی را برای سوختن آفریده باشند او را چه گناه باشد و چه تواند کرد جز آنکه به دوزخ رود و این از عدل و انصاف دور است که کسی را به جرم پیروی از تقدیر ازلی در آتش بسوزانند. به گفته سعدی: بخواند و راه ندادش کجا رود بدبخت بدوخت ديده مسکین و دیدنش فرمود حقیقت این است که آیه در بیان نشان‌های اهل دوزخ است تا مردمان از آن عبرت گیرند و از آن نشان‌ها دور شوند. مردمی که خداوند به آنها چشم عطا کرده و آن را برای دیدن و نظاره کردن صرف نمی‌کنند و به ایشان قلب و خرد عطا کرده اما آن را هیچ به کار دانش و حکمت نمی‌گیرند. گوش‌هایشان را نیز کنده کرده‌اند تا پیام‌های الهی را از بیرون و درون نشنوند و به گفته نظامی در مخزن الاسران): پنبه در آکنده چو گل گوشِ تو نرگسِ چشم آبله هوشِ تو چنین مردمی چه سرنوشتی جز سوختن در آتش محرومیت از لذات متعالی و حیات برتر خواهند داشت! سخن در این است که چنین مردمی خوراک دوزخ‌اند و گویی ایشان را برای دوزخ پرورش داده‌اند. بنابراین، آیه در بیان یک تقدیر جبرآمیز نیست بلکه در بیان این معنی است که رابطه‌ای هست میان الف و ب که از آن تخطی نخواهد شد چنانکه گویند غرور پیشرو شکست است و متکبر را برای خوار شدن آفریده‌اند و حریص را برای محرومیت. دیده را فایده این است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را (سعدی) [] در سخنان حضرت داود اوصاف مردمی که گوش دارند و نمی‌شنوند. برای بت‌هایی آمده است که مردم می‌پرستند و آن بت‌های بی‌جان خود تمثیلی از نفس درون چنین مردمی است: بت‌هایشان دهان دارند اما حرف نمی‌زنند چشم دارند اما نمی‌بینند گوش دارند اما نمی‌شنوند بینی دارند اما نمی‌بویند یا دارند اما راه نمی‌روند (مزمور ۱۱٥، کتاب مقدس) [] مولانا در قطعه ای از فیه ما فیه (شماره ٦١ از گزیدۀ فيه ما فيه) مردم را به چهار دسته تقسیم کرده است: یکی آن‌ها که آخر را می‌بینند و عاقبت اندیش‌اند و یکی آنها که اول را می‌نگرند که خداوند چه رقم زده است و گروهی غرق در حق‌اند و از اول و آخر فارغ اند و گروه چهارم آنها هستند که در هواهای نفسانی خود غرقند و نه از اول یاد می‌کنند نه از آخر، از غایتِ غفلت، و ایشان علف دوزخ اند. 📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن صفحه ۲۷۳ و ۲۷۴ ✍ دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 763
14
🎶 موسیقی بیکلام 🎼 استاس تونه 🎸 نواختن گیتار 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

0.mp3

1 929
53
استالس تون استانیسلاو تونه در سال 1975 در اوکراین به دنیا آمد. در سن هشت سالگی گیتار تحصیل موسیقی کلاسیک در مدرسه موسیقی محلی کرد.  تون به مدت 11 سال گیتار ننواخت. در سپتامبر 2001، به نیویورک نقل مکان کرد و نواختن گیتار را به همراه مایکل شولمن، نوازنده ویولن و نوازنده خیابانی، از سر گرفت. او در نهایت به عنوان یک نوازنده انفرادی شروع به سفر به سراسر جهان کرد. Tonne در جشنواره‌های خیابانی، یوگا، هنر یا جشنواره‌های دیگر و کنسرت در همه جهان اجرا می‌کند. Estas یک گیتار کلاسیک 6 سیم و همچنین فلوت می نوازد. به ندرت بیش از یک سال در یک مکان اقامت کرده است. یکی از دلایل جذابیت آثار او همراهی با فرهنگ‌های مختلف است. او در آثار خود از فرهنگ‌ها و زبان‌های مختلف و از جمله خصیصه‌هایی موسیقی منطقه غرب آسیا از جمله ایران را در آثارش بازتاب می‌دهد. ساختار موسیقی او کلاسیک، فلامنکو و فولک و شرقی و غربی و ملل مختلف و ترکیب این سبک‌ها با هم در کنار فضای جیپسی که از فرهنگ عامه مردم تاثیر می‌گیرد، عمیقا دلنشین است. 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 935
14
🔊فایل صوتی 💬 در رثای رحمه‌للعالمین 🔊 مهندس بازرگان حجم: 6,9MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

در_رثای_رحمهللعالمین_بازرگان_@MolaviPoet.m4a

1 888
47
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 " فلسفه مطالعه طبیعت، و شعر در نظر بسیاری از رومانتیک‌ها هم‌نهاد یکدیگرند. وقتی در کنج خلوت خود می‌نشینی و الهام می‌گیری و شعر می‌گویی یا حیات نباتات یا ترکیب سنگ‌ها را بررسی می‌کنی، این‌ها در واقع دو روی یک سکه است، چون طبیعت دستگاهی بی‌جان نیست، یک روح زنده جهانی است." < چیزی نمانده که من هم رومانتیک بشوم.> " طبیعی دان نروژی هنریک استفنس_ که چون در آلمان اقامت گزیده بود، ورگلاند وی را (برگ افتخار از دست رفته نروژ) خواند در ۱۸۰۱ به کپنهاگ رفت و در بارۀ جنبش رومانتی‌سیسم صحبت کرد. گفت ما رومانتیک‌ها: "با تنی خسته از تلاش بی پایان در مبارزه برای برگذشتن از ماده خام، راه دیگری برگزیدیم و درصدد دستیابی به لایتناهی برآمدیم. به درون خویش رفتیم و دنیای تازه ای آفریدیم..." <این‌ها همه را چطور به یاد می‌آورید؟ > "کاری ندارد، فرزند." <پس ادامه دهید. > "شلینگ نیز از خاک و سنگ تا ذهن انسان را تحولی در طبیعت می‌شمرد. توجه ما را به گذر بسیار تدریجی از طبیعت بی‌جان به شکلهای پیچیده‌تر حیات جلب می‌کرد. ویژگی دید رومانتیک به طور کلی آن بود که طبیعت را دستگاهی زنده می‌پنداشت، به سخن دیگر، واحدی که پیوسته توان‌های ذاتی خود را بهبود می‌بخشد. طبیعت همانند گلی است که می‌شکفد و برگ‌های خود را می‌گشاید. یا چون شاعری که از سروده‌های خویش پرده بر می‌گیرد." <‌ به یاد ارسطو نمی‌افتید؟ > "چرا، خیلی زیاد. فلسفه طبیعی رومانتیک‌ها دارای بسیاری اشارات ارسطویی و نوافلاطونی است. ارسطو به فرایندهای طبیعی با دیدی اندامواره (ارگانیک) تر از ماده گراییِ مکانیکی می‌نگریست.... " < بلی، من هم در همین فکر بودم.... > " در رشته تاریخ نیز اندیشه‌هایی از این قبیل درکار بود. یکی از کسانی که برای رومانتیک‌ها اهمیت فراوان داشت فیلسوف تاریخ‌نگار یوهان گوتفرید فون هردر بود، که از ۱۷۴۴ تا ۱۸۰۳ زیست. " " به اعتقاد او سرشت تاریخ تداوم، تکامل، و غایت است. می‌گوییم دید هِردر از تاریخ «پویا» بود چون‌که تاریخ را نوعی فرایند می‌شمرد. دید فیلسوف‌های روشنگری از تاریخ اغلب «ایستا» بود. در نظر آنها تنها یک عقل جهانی هست که بیش و کم در دوره‌های گوناگون ظهور یافت. هِردر نشان داد که هر دوران تاریخی ارزش درونی خود، و هر قومی سیرت یا ( روح ) خاص خود را دارد. موضوع مهم هم‌نوایی با فرهنگ‌های دیگر است." < پس، همانگونه که برای بهتر فهمیدن اشخاص باید خود را با آنها یکی بدانیم، برای فهمیدن فرهنگ‌های دیگر نیز باید خود را با آنها همنوا سازیم.> " این امروزه از بدیهیات شده است. ولی در زمان رومانتیک‌ها فکر تازه‌ای بود. رومانتی سیسم احساس هویت ملی را نیرو بخشید. تصادفی نیست که مبارزۀ مردم نروژ در راه استقلال ملی در این دوران خاص - در ۱۸۱۴ - شکوفان شد. < صحیح > "رومانتی‌سیسم متضمن جهت یابی تازه در بسیاری زمینه ها بود، بدین سبب معمولاً دو شکل آن را از هم متمایز می‌دارند: یکی آنکه رومانتی‌سیسم جهانی خوانده می‌شود، و مقصود رومانتیک‌هایی است که دل‌مشغول طبیعت، روح جهانی، و نبوغ هنری بودند. این شکل رومانتی‌سیسم ابتدا، در حدود ۱۸۰۰، به ویژه در آلمان، در شهر ینا، رونق یافت." < دیگری؟> " دیگری موسوم به رومانتی‌سیسم ملی است، که اندکی بعد، به ویژه در شهر هایدلبرگ پاگرفت، رومانتیک‌های ملی به طور کلی بیشتر به تاریخ (مردمی)، زبان مردمی)، و فرهنگ (مردمی) علاقه‌مند بودند. و تلقی آنها از (مردم) موجود زنده‌ای بود که درست- همانند طبیعت و تاریخ_ از توانایی‌های ذاتی بهره‌ور بود. " < به قول معروف، بگو کجا زندگی می‌کنی، تا بگویم کیستی.> "وجه اشتراک این دو جنبۀ رومانتی‌سیسم بیشتر و مهمتر از همه همین مفهوم کلیدی ( موجود زنده _ارگانیسم) بود. در نظر رومانتیک‌ها گیاه و قوم هر دو موجود زنده‌اند. یک اثر شاعرانه موجودی زنده است. زبان زنده است. حتی، تمامی جهان فیزیکی یک موجود زنده شمرده می‌شد. بدین ترتیب بین رومانتی‌سیسم ملی و رومانتی‌سیسم جهانی تمایز مشخصی باقی نماند. روح جهانی هم در مردم و در فرهنگ مردمی وجود داشت و هم در طبیعت و در هنر." < صحیح > "هِردر به گردآوری ترانه های محلی سرزمین‌های گوناگون پرداخت؛ در این راه پیشگام بود و به مجموعه خود عنوان گویای صدای مردم داد. وی حتی قصه‌های عامیانه را( زبان مادری مردم) خواند. برادران گریم در هایدلبرگ شروع به گردآوری ترانه‌های عامه و داستان‌های پریان کردند. اسم قصه های پریانِ گریم را که حتماً شنیده ای." < بعله، سفید برفی و هفت کوتوله ، رمپل استیلتزکین، شاهزاده قورباغه، هنسل و گرتل ....> " و بسیاری داستان‌های دیگر." 📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه_صفحه ۴۰۷ تا ۴۱۰ ✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 926
5
1 940
4
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _5 سلسله پیام‌هایی از نهج‌البلاغه _شرح خطبه‌ی ١٧ دشمن‌ترین مخلوقات نزد خدا     🎙  بهروز مرادی؛     فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی دین                    از هلند حجم : 3,7MB 🗓  ۱۱ آبان ۱۴۰۲ 🆔 🆑 کانال مولوی و عرفان

پیامهایی از نهجالبلاغه(5)-@MolaviPoet.m4a

1 824
33
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 از این منظر، فطرت انسانی از صفات مخلوق خالی است، چرا که صفات مخلوق همان تقیدات اوست و حال آنکه وجود مطلق است. فقط تخلی است که زمینه ساز تجلیِ کامل وجود است. ولی تخلی از صفات مخلوق، عیناً همان مملو بودن از وجود است که تنها چیزی است که مخلوق نیست. تبیین شیخ از مقام بی‌مقامی، هر دو دیدگاه ثبوتی و سلبی را با هم ترکیب می‌کند. انسان کامل از آنجا که همۀ صفات را زدوده، به مقام بی صفتی رسیده است. ولی جای گرفتن در بی‌صفتی، تنها به معنی آرمیدنِ در وجود است که صرفاً اوست که به هیچ نوع صفتی مقید نیست. لذا انسان كامل تجلّـى تــام وجود است که در بندِ هیچ صفت و یا تعینی نیست، ولی در عین حال، همه صفات و تعینات را کاملاً تحت سلطه دارد. چنان که شیخ می‌نویسد: «اطلاقِ صحیح به کسی بر می‌گردد که به هر صورتی مقید شود و، از این تقید، هیچ ضرری عارض او نگردد » فنا و بقا ابن عربی و سایر صوفیان، برای بیان کارکردهای متقابل و مکمل عبودیت و خلافت، یعنی حالتی که انسان تنزیه و تشبیه را توأماً به فعلیت می‌رساند، زوج‌های متعددی از اصطلاحات را به کار می‌برند. یکی از مشهورترین این زوج‌ها، فنا و بقاست. به نظر می‌رسد که محققان غربی اصطلاح فنا را بیشتر مورد تأکید قرار داده‌اند چرا که یادآور واژه‌هایی چون نیروانا و موکشا است، ولی در متون صوفيه، واژۀ فنا را همواره در مقابل بقا قرار می‌دهند. منشأ سنتی (Iocus Classicus) این واژه، قران است که می‌فرماید: " هر کس که بر روی زمین است فانی شونده است و وجه پروردگارت که شکوهمند و گرامی است باقی می‌ماند." به اعتقاد شیخ و جمعی دیگر، واژه زمین را در این‌جا می‌توان اشاره به صورت الهی / انسانی از حیث تنزیه دانست، در حالی که وجه پروردگارت همان صورت الهی / انسانی از حیث تشبیه است. لذا معنای این آیه را می‌توان چنین دانست که متعلقات انسان که در قلمروی بُعد از خدا قرار دارند، فانی و مغلوبِ صفات قرب می‌شوند.انسان از آن نظر که لا هو است، فانی می‌شود و از آن نظر که هو است، باقی می ماند. هنگامی که انسان تنزیه خدا را تصدیق می‌کند، از خویشتن سلب حقیقت می‌کند. هدف ریاضات روحی، نفی هر گونه دعوی در مورد صفات الهی است. این، مقامِ «عبودیت» است. آن‌گاه که هر اثری که حکایت از اثبات خود داشته باشد، فانی شود، تجلی خدا باقی می‌ماند. خدا آن‌گاه مورد شهود قرار می‌گیرد که خود را در خلق متجلی سازد تا او را به وجود آوَرد. [در این هنگام ] صفات خلق فانی شده‌اند و صفات حق باقی می‌مانند. این، مقامِ «خلافت»، یعنی متکفل فعل خدا در عالَم شدن است. ولی در واقع، این خودِ خداست که فعل را انجام می‌دهد، چرا که عبد کاملاً محو شده است. نباید تصور کرد که نفی خویش و اثبات خدا تنها در حد یک کوشش و تفتن ذهنی باقی می‌ماند، کاملاً برعکس، تجربه این حقیقت مقدم بر صورت‌بندی ذهنی آن است. مسلمانانی که در حد اعلا، مطابق دین زیسته‌اند. عملاً با فانی ساختن "انانیت" خویش، می‌توانند همچون حلاج، انا الحق بگویند، چرا که معرفت حق تعالی به ذات خویش، در آنان تجلّی یافته است. حداقل، می‌توان گفت که همۀ مشایخ صوفیه دائماً چنین ادعایی دارند و ابن عربی نیز از این امر مستثنا نیست. شیخ در یکی از فصول فتوحات که به بحث فنا اختصاص دارد، خاطر نشان می‌سازد که واژۀ فنا، به معنای اصطلاحی، همواره با حرف عن (از) به کار 📗 عوالم خیال ابن‌عربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۹۵ و ۹۷ ✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 841
9
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _5 📗 روایتی از کتاب مولانا و حکایت رنج انسان ✍ دکتر ناصر مهدوی 🎙 امین خیام 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

روایتی_از_کتاب_مولانا_و_حکایت_رنج_5_@MolaviPoet.mp3

1 881
35
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی_ 11 💬 مقالات شمس 🎙 دکتر عبدالحمید          ضیایی حجم :  11,7MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

شرح مقالات شمس (11)-@MolaviPoet_ ضیایی.m4a

1 898
68
🌹🌹 لینک جلسه قبل👈 شیطان می‌گوید که باختن من اجتناب ناپذیر بود و من باید می‌باختم تا نقشه خداوند در زمین اجرا شود. نقشی که خداوند در این بازی به من داده بود جز این نبود که ظاهراً عصیان کنم و رانده شوم تا به بقیّه بازی ادامه دهم. او مرا مبتلا به باختن کرد و من که در مقام تسلیم و رضا هستم از این ابتلا خشنودم و از آن لذّت می‌برم و خوب می‌دانم که در چه کارم و نقشم چیست. این نگاه کردن از منظر بالاست، یعنی شیطان به زعم خود از دید الهی سخن می‌گوید و از آن منظر، همه را کارگزار خدا می‌بیند و خطاب به آنها می‌گوید: برای اجرای نقشه خدا، هم وجود آدم لازم بود هم وجود شيطان. به سخن دیگر هم نفس باید باشد و هم عقل. هم وجودِ نفس اماره به سوء ضروری است و هم وجود عقل اماره به خیر. نه بر من ملامتی است که در مقام ساجد عاصی قرار گرفته‌ام و نه بر آدم شرافتی است که در رتبت مسجودش قرار داده‌اند. من در آن بازی "مات" شدم. اما به حقیقت مات باری‌ام نه مات بازی! حافظ به همین تعیین نقش‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد (حافظ) و به قول مولوی گاهی قاعده بازی حکم می‌کند که بازیکن در"ششدر" قرار گیرد. در اینجا شیطان به همین استدلال تمسک می‌جوید: چون رهاند خویشتن را ای سَره(=جوانمرد) هیچ کس در شش جهت از ششدره شیطان در اینجا می‌گوید من از "شش جهت" (یعنی از چپ و راست و بالا و پایین و پس و پیش، کنایه از تمام جهات) در حالت "ششدره" قرار گرفته بودم، و چاره‌ای جز پذیرش نقش شیطان نداشتم چراکه من جزئی از این مجموعه بودم نه موجودی مستقل. جزو شش از کل شش چون وا رهد خاصه که بی‌چون، مر او را کژ نهد شیطان خود از جزئی از مجموعه دستگاه آفرینش می‌بیند و می‌پرسد چگونه کسی که جزئی از کل است، می‌تواند کوس استقلال بزند و با کل ماهنگی نداشته باشد؟ من از اجزاء این عالم هستم و نمی‌توانم از نقش خود فرار کنم و اگر می‌بینید عصیان می‌کنم برای این است که از ابتدا بنا بوده است در نقش منفی بازی کنم: هر که در شش او درون آتش است اوش برهاند که خلّاق شش است خود اگر کفر است و گر ایمان او دستیاف حضرت است و آن او نظام عالم ایجاب می‌کند که در کنار ایمان، کفر هم باشد و اصلاً هر دو را مدیر عالم بافته و ساخته و در کنار هم نشانده است. و اگر به قولِ (منسوب به) "بولهب" نباشد، آتش چه کسی را بسوزاند؟ در کارخانه عشق از کفر ناگریز است آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد این گونه نظر کردن خداگونه در میان عارفان و صوفيان ما سابقه بلندى دارد. و اصلاً عرفان نظر کردن خدامنشانه در عالم است. و اگر به خداگونه عمل کردن بینجامد، موجب هلاک خلق می‌شود. گفت امیر او را که این‌ها راست است لیک بخش تو از این‌ها کاست است معاویه در پاسخ به شیطان گفت که همه حرف‌هایی که زدی و استدلال‌ها و تمثیل‌هایی که بیان کردی درست است و من آنها را می‌پذیرم و درست به همین جهت از تو روی بر می‌گردانم. درست است که مدیریت عالـم بـا خداوند است و هم اوست که آدم را در مرتبت مسجود و تو را در مقام عاصی نشانده است، ولی چون لازمه موقعیت تو اغواگری است وظیفه من گریختن از توست. بلی، مطابق نقشه خلقت یکی آتش سوزنده شده و دیگری گُل خوش بو، ولی آیا لازمه قبول این تقسیمِ موقعیت‌ها آن است که آتش و گل فرق نگذاریم؟ ما می‌توانیم تصدیق کنیم که سوزندگی آتش مطابق نقشه آفرینش است و در عین حال به خاطر پرهیز از سوختن از آن دوری کنیم. بنابراین، حتی اگر بپذیریم که از ابتدا بنا بوده در عالم، موجود عصیانگر و اغواگری به نام شیطان پدید آید، باز هم فرق میان شیطان و غیرشیطان منتفی نمی‌شود. مولوی خود در جای دیگر راجع به شحنه ها و داروغه های مردم آزار و بدخو می‌گوید که جامعه و عالم به این افراد منفور حاجت دارد. پی عوان(=پاسبان) که معدن این خشم گشت خشم زشتش از سَبعُ (=جانور دهنده) هم در گذشت... گرچه عالم را از ایشان چاره نیست این سخن اندر ضلال افکندنی است (مثنوی، دفتر چهارم، ابیات ۱۱۶ _۱۱۸) 📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا صفحه ۲۷۴ تا ۲۷۷ ✍ دکتر عبدالکریم سروش 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 859
9
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _39 📗 قمار عاشقانه ✍ دکتر عبدالکریم         سروش 🎙 محبوب 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفا

قمار عاشقانه(39)_ سروش-@MolaviPoet.mp3

1 797
19
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 مواضع قرآن در خصوص ابلیس و احتجاجش با خداوند سبحان و مستکبر بودن او، بسیار صریح و بی‌ابهام است و جای تردیدی باقی نمی‌گذارد. اما چرا بزرگان یاد شده این محاجّه قرآنی را چنان که باید مورد توجه قرار نداده‌اند و اَدّله دیگری برای کار شیطان اقامه کرده‌اند؟ پاسخ همان است که آوردیم، یعنی سؤال‌انگیز بودن نقش شیطان در عالم خلقت محوریّت و مدخلیت "گناه" او در پدید آمدن جهان انسانی. اگر او صرفاً موجودی بدبخت و فلک‌زده بود در میان فلک‌زدگان بسیار، و به خاطر گناهش مطرود درگاه حق افتاده بود تا این حدّ محل نزاع و بحث واقع نمی‌شد. ما آدمیان که اینک بر زمین زندگی می‌کنیم، وامدار دو "گناهیم": گناه آدم در خوردن شجره ممنوعه و گناه شیطان در سجده نبردن به آدم. و لذا در باب "گناه" فرضیه پردازی کردن، در قلب معرفت دینی و کلامی جای می‌گیرد. حافظ به همین گناه آغازین می‌اندیشید که می‌گفت: طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم آیا اگر شیطان آدم را فریب نداده بود او زمینی نمی‌شد و در این «خراب آباد» منزل نمی‌کرد و ما فرشته می‌ماندیم؟ بزرگانی که از آنان یاد کردیم منکر نبودند که شیطان تكبّر ورزید و در زمره کافران قرار گرفت : أبَى وَاستَكبَر وَ كاَنَ منَ‌الكفِرِين. ( سوره بقره، ایه ۳۴) [از سجده بر آدم] سر باز زد و خود را بزرگ پنداشت و از کافران شد. اما سؤال اصلی آنها این بود که آیا تمام دستگاه آفرینش (که بنا بر روایاتی به خاطر آدم پدید آمده) منتظر و متوقف بر معصیت شیطان بود؟ این بود سرّ آنکه ظاهر فعل شیطان را معصیت خواندند اما باطن آن را بخشی از طرح و نقشه آفرینش دانستند. مولانا که از "معصیت خجسته" یاد می‌کند از همین قّصه الهام گرفته است: بس خجسته معصیت کان کرد مرد نه ز خاری بر دمد اوراق ورد؟ (مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۸) **** سیئاتم چون وسیلت شد به حق پس مزن بر سیئاتم هیچ دق (مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۱۰) حافظ هم استفاده دیگری می‌کند: جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی و حتى حاضر است «روضه رضوان» را به «جویی» بفروشد: پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم (دیوان حافظ، به سعی سایه، نشر کارنامه، چاپ پنجم،۱۳۷۶، غزل ۳۳۰، بیت ۶) در این میان عارفانی چون شیخ محمود شبستری شیطان را "كلب مُعَلَّم" یعنی سگ تعلیم یافته و تربیت شده خوانده‌اند تا هم ذمَش کنند هم مدحش. گویی وی چون پاسبانی با وفایی در کنار بارگاه الهی ایستاده است و نامحرمان را راه نمی‌دهد. از طرفی او نَجس و پلید است و از سوی دیگر خدمتی بسزا می‌کند و جایی شایسته و ضروری دارد و مانع ورود اغیار به حرم الهی می‌شود و چون تعلیم یافته است، حرمت دوستان و اولیاء خداوند را نگه می‌دارد و بر آنان حمله نمی‌برد. به هر حال کثرت بحث‌های مربوط به شیطان و معصیتش از آن روست که نه معصیت او و نه شخصیّت او هیچ کدام عادی نبودند و سبب تحوّل عظیمی در طرح و نقشه خلقت شدند. آیا نفْس اینکه خداوند دعای او را اجابت کرد و به او تا پایان جهان مهلت داد به این معنا نیست که از ابتدا بنا بود وی نقش مهمی را در عالم انسانی بر عهده گیرد؟ در بلا هم می چشم لذات او ماتِ اويم مات اويم ماتِ او 📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا صفحه ۲۷۱ تا ۲۷۴ ✍ دکتر عبدالکریم سروش 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 882
12
لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _17 📗فیلسوفانِ هیتلر فصل پنجم، ابرمردِ هیتلر: مارتین هایدگر (۳) 💬 هایدگر در مقام ریاست دانشگاه نازی‌ها؛ از یهودی‌ستیزی تا همکاریِ کامل در نظامی‌گری در دانشگاه و تصفیۀ دانشگاه هایدگر و بی‌تفاوتی بیمارگونِ او به یهودی‌کشی فراگیرِ هیتلر ✍ایوون_شِرات ترجمه حسین کاظمی یزدی حجم : 3,2MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

فیلسوفان هیتلر(17)_ فصل پنجم-@MolaviPoet.m4a

2 014
16
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 ... سپس سپاهی از قرطبه و قرمونه فرا رسید. مسلمانان «مورو» و «لیسون»، برای مقابله با مجوسان بسیج شدند و در محلّه‌ی شَرَف با ایشان درگیر. آنان بهترین گذشتگان و بهترین آیندگان بودند. منجنیق‌ها را دو سوی رودخانه‌ی بزرگ نصب کردند و کشتی‌های کافران را فرو کوفتند ... مجوسان در محاصره افتاده بودند و بردگان و «صَقلَبی»ها را می‌گشتند... داستان با پیروزی قاطع مسلمین بر کُفّار و سلام بر خلیفه تمام شد. مردم الله‌اکبر گفتند و بر نطعِ نقّال، سکه‌های مِسین انداختند. او هم با ستودن همّت ایشان، به جمع کردن سکه‌ها خم شد. مردم پراکندند و پیِ سرگرمی دیگری رفتند. روزهای پایانی مراسم، خیابان پُر از سرباز شده بود. مغربیان، روی لباس‌های قبطیِ سفيدِ خالدارشان، شِنل‌های قرمز پوشیده بودند با پرچم‌های سرخ در دست سودانی‌ها، زره‌های چرمین و شترانی آراسته و زنگوله بسته، کلاه بوقی بر سر، غزها با ریش‌های دو شاخِ فراخ که از دو سوی گلوهایشان به سمتِ سینه ها مایل شده بود و بربرها و عرب‌ها و صقلبی ها و بردگان. همه منظّم راه می‌رفتند بی هیچ سخنی. و بی هیچ نگاهی به چپ و راست. تنها چیزی که یک سرباز می‌دید، پُشتِ گردَن سربازِ پیش رویش بود و بس. بیش از دو هزار تن، این‌گونه در میدانِ اشبیلیه، مقابل مسجدِ جامع گِرد آمدند. بعد به حلقه‌های دویست نفری تقسیم شدند. پنجاه تن پیش، پنجاه تن پس، پنجاه تن راست، پنجاه تن چپ در میانِ هر حلقه، پیری می‌ایستاد و خطبه می‌خواند و فریادی زد: _جهاد، اوجِ قلّه‌ی اسلام است! سربازان، صدای او را پِی می‌گرفتند و باطنین رُعب‌آور که دیوارهای مسجد جامع و مغازه‌ها و خانه‌های همجوار را به لرزه می‌انداخت می‌گفتند: _جهاد، اوج قله‌ی اسلام است! سپس، سکوت حکمفرما می‌شد. سربازان، هر کدام لوحی در دست داشتند که عبارت تکرار شده را بر آن می نوشتند و دوباره به صف میشدند اندکی بعد، پیر دوباره فریاد می‌کشید: جهاد دروازه‌ای از دروازه‌های بهشت است! و آنان تکرار می‌کردند و بعد می‌نوشتند. و باز از سر و باز از سر .... پدرم کنارِ من نشست، نگرانِ حیرانی من از این اوضاع. در چوپیچه‌ی خلایق که تاکنون صحنه‌ای چنین ندیده بودند، زیر لب گفت: _نظرت چیست؟ این طرحی است که من به خلیفه پیشنهاد داده‌ام. نظر من است. آری. نظرِ شخص من. افتخاری در صدایش موج می‌زد که دوست نداشتم. _چرا پدر ؟! _زیرا لشکر، مجموعه ی دسته‌هایی است که یک مسجد جامع، گنجایش همه‌ی آن‌ها را ندارد. این را وقتی فهمیدم که در حال ثبت احوال سربازان در دفاتر دیوانی عده‌ای مغربی، گروهی ،صقلبی، مُوَلدان اندلسی‌ها، مرابطین و مزدوران مسیحی. و بعد فکر کردم که این‌ها، آداب و رسوم و سنّت‌هایشان متفاوت است و یکدل نیستند. پس روشی می‌بایست برای ایجاد وحدت، میان این جماعت متکثر اشاره کرد که راه بیفتیم. چنین کردیم. آری ... به وزیر خلیفه پیشنهاد دادم چنین کنیم تا اینان همگی، روایتهای جهاد را بیاموزند و مقتضیات حال را دریابند. او نیز نظر مرانیک پنداشت و تأیید کرد.... والی، برای مشورت و نظرخواهی، به پدرم توجّه زیادی می‌کرد اما در عمل، مسئولیتی بالاتر از کاتِب، به او نداد. به همین دلیل مدت زیادی در این کار نماند. این جا مانند دربار مردنیش نبود که او همه کاره باشد. درباریِ خرده پایِ غریبه‌ای بود که عقل و تجربه‌اش را به تمامی می‌خواستند و در مقابل، آن بهایی را که باید، به او نمی‌دادند. بهانه‌ی پدر، شمارِ فراوانِ مغربی‌ها در دربار خلیفه بود که اگر می‌خواستند با خود خلوت کنند، به زبانِ مصمودی(= قبیله‌ای بربر) سخن می گفتند که پدرم نمی‌دانست. در روزهایی که خلیفه قصدِ خواندن خطبه نداشت، پدر، پس از نمازِ عصر به خانه می آمد اما اگر قرار به خواندن خطبه بود تا پس از غروب در دربار می‌ماند. عموماً اما این، زیاد روی نمی‌داد و اغلب، عصرها در خانه بود. خلیفه، مجلسی برای نزدیکان داشت و پدر، عملاً از نزدیکان به شمار نمی‌آمد و هرگز هم نیامد. نه چون ابن‌ِطفيل، فیلسوف بود و نه چون ابن‌زهر، طبیب، نه حتّی مانند ابن‌رُشد قاضی. 📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۵۵ تا ۵۷ ✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 855
4
🔊 فایل صوتی 💬پادکست پذیرش اشتباه و دروغ به خود 🎙دکتر مجتبی شکوری 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

پذیرش اشتباه و دروغ به خود-@MolaviPoet.mp3

2 017
55
@AbdolaliBazargan 🔊 فایل صوتی 💬 اربعین در سنت و سیاست 🎙 مهندس عبدالعلی          بازرگان حجم :6,3MB 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

اربعین_در_سنت_و_سیاست_بازرگان_@MolaviPoet.m4a

2 075
42
🌹🌹 لینک جلسه قبل 👈 در این مدت علاقۀ مولانا نیز در حق این مُرید پرشور و حال که محبّ صادق و دلداده واقعی این دست پرورده سید محقق شده بود هر روز افزوده بود. از وقتی شمس به قونیه آمد خانه او گوشه‌یی بی درد سر برای خلوتی شد که مولانا و شمس را مدت سه ماه از تصدیع مریدان در امان نگه می‌داشت. شمس هم از همان آغاز کار به او علاقه یافت و مجذوب شوق و ذوق و ساده دلی و بی‌ادعایی او حتی او را در آن سادگی و بیرنگی روستایی گونه‌اش یادآور احوال کسانی از قدمای مشایخ یافت که در اعتقاد وی زندگی عاری از روی و ریای آن‌ها می‌بایست برای مولانا نمونه‌یی درخور تقلید باشد. بعد از ماجرای شمس، و مخصوصاً بعد از جستجوهای مولانا در دمشق، هیچ چیز مثل احوال او_ در ذوق سماع و در پرهیز از رسم و راه اهل مدرسه_ خاطره شمس را برای مولانا زنده نمی‌کرد. با این حال او همچنان در بازار به کسب خویش اشتغال داشت و ارادت مولانا و شور و حال او وی را از التزام کارگاه و دکان خویش باز نمی‌داشت. حضور در مجالس شور و حال شبانه مولانا مانع از کار روزانه او در بازار به نظر نمی‌رسید. طی سال‌ها محنت که لازمه کار بازار بود در قونیه خانه‌یی داشت - با دکانی در بازار زرکوبان و شاگردی در کارگاه به او کمک می‌کردند. باغی هم در بیرون شهر داشت که محل تفرج خانواده و میعادگاه دوستان بود. خود او قبل از آنکه در یک لحظه جنون مقدس تمام دکانش را به خاطر سماع بازار زرکوبان به تاراج محتاجان دهد و به مریدان خاص مولانا بپیوندد زندگیش به آسودگی می‌گذشت. سرمایه دکانش برای آنکه یک کارگاه زرکوبی را روبراه کند قابل ملاحظه بود. خانه‌اش آن اندازه وسعت داشت که در مدت سه ماه خلوتی خالی از اغیار برای شمس و مولانا فراهم آورد. باغی هم که در بیرون شهر داشت بر وفق معمول عصر از فواید خالی نبود و هر چه بود از تمکن و رفاه صاحب باغ حاکی می‌نمود. پدرش یاغیبسان تا وقتی وی بعد از سال‌ها شاگردی در قونیه به «کامله» بازگشت و زن کرد زنده بود. مادرش که لطیفه خاتون نام داشت بعد از مرگ شوهر در خانه پسر باقی ماند، و در مرگ او که ظاهراً چند سالی قبل از وفات شیخ روی داد صلاح‌الدين تألم و رقتی بسیار نشان داد. از زنش که نیز لطیفه خاتون نام داشت دو دختر پیدا کرد - فاطمه خاتون که در روزهای خلوت شمس و مولانا (٦٤٢) ظاهراً دخترکی ده ساله بود، و هدیه خاتون که خواهر کوچک او محسوب می‌شد، به علت آنکه مولانا چند ماه در خانه شیخ با شمس خلوت کرده بود با خانواده زرکوب قونوی انس خانوادگی پیدا کرده بود. حتى بعدها لطيفه خاتون با هر دو دخترش در پیش مولانا "تمام روی" ظاهر می‌شدند ـ با روی باز. مولانا آنها را به خانواده خود ملحق می‌شمرد و در واقع با آنها محرم بود. در همین ایام فاطمه خاتون را با آنکه هنوز تا حدی خردسال بود (ولادت ح ٦٣٢) برای پسر خود سلطان ولد که در آن ایام خلوت (٦٤٢) به خانه آنها آمد و شد دایم و آزاد داشت خواستگاری کرد. سلطان ولد (ولادت ٦٢٢) در آن ایام در عنفوان جوانی بود اما فاطمه خاتون هنوز آمادگی نداشت و لاجرم مراسم عروسی به چند سال بعد افتاد. مولانا در این مراسم شادی و خرسندی فوق‌العاده نشان داد و غزل‌هایی چند در این باب به نظم آورد که شادی و امید بیش از حد وی را از دامادی پسر بزرگ خویش ظاهر می‌کرد. اینکه در این غزل‌ها از صلاح‌الدین به عنوان شیخ یاد می‌کند نشان می‌دهد که مراسم، نه در هنگام نامزدی، بلکه سال‌ها بعد وقتی صلاح‌الدين خليفة مولانا و شیخ مریدان وی بود انجام شد و پیداست که این امر نیز در رفع اعتراض‌هایی که مخالفان بر عنوان شیخی صلاح‌الدین داشتند تأثیر قابل ملاحظه داشت. زندگی صلاح‌الدین در این ایام بکلی مستغرق احوال روحانی بود و دیگر با کارگاه و دکان سر و کاری نداشت، ترک کسب و حرفه که در دنبال سماع بازار زرکوبان او را بکلی ربوده مولانا ساخت و همچنین سعی دایم در تدارک مجالس سماع که تا حدی لازمه عنوان شیخی هم بود و وی در آن باب از رعایت هیچ دقیقه‌یی فروگذار نمی‌کرد نیز تدریجاً برای وی متضمن صرف هزینه‌هایی شد که ناچار شیخ را اندک اندک به تنگدستی کشانید. در اواخر حال نه فقط برای تهیه جهیز دختر کوچکش هدیه خاتون به پایمردی مولانا حاجت یافت، بلکه از جهت تأمین زندگی عادی هر روزه هم در مضیقه بود. با این حال در رعایت دقایق و آداب هرگز فقر حال را مانعی تلقی نمی‌کرد. در چله زمستان روز جمعه‌یی که فرجی وی را شسته بودند و بر بام انداخته "از ناگاه صدای جمعه دادند و تن جامه‌هاش بیکبارگی_ منجمد شده بود". شیخ آن فرجی را "همچنان پوشیده به مسجد رفت. جماعتی گفته [ بودند] بر جسم شیخ مبادا سرما زیان کند_ به فرمود که زیان جسم از زیان جان و ترک امر رحمان آسانتر است." 📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_ صفحه ۱۸۷ تا ۱۸۹ ✍ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
1 888
4
🔊 فایل صوتی 💬 حکایت 39، باب اول_ درسیرت پادشاهان 📗 گلستان ✍ سعدی حجم :2,3 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

حکایت 39 باب اول گلستان-@MolaviPoet.m4a

1 853
18
🌹🌹   لینک جلسه قبل 👈 حکایت 39 باب اول گلستان_ در سیرت پادشاهان   هارون‌الرشید را چون مُلکِ دیارِ مصر مسلم شد گفت: به خلافِ آن طاغی که به غرورِ مُلکِ مصر دعویِ خدایی کرد، نبخشم این مملکت را مگر به خسیس‌ترینِ بندگان. سیاهی داشت نام او خَصِیب در غایتِ جهل. مُلکِ مصر به وی ارزانی داشت و گویند: عقل و درایتِ او تا به جایی بود که طایفه‌ای حُرّاثِ مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بارانِ بی‌وقت آمد و تلف شد. گفت: پشم بایستی کاشتن! اگر دانش به روزی در فزودی ز نادان تنگ‌روزی‌تر نبودی به نادانان چنان روزی رساند که دانا اندر آن عاجز بماند بخت و دولت به کاردانی نیست جز به تأییدِ آسمانی نیست اوفتاده‌ست در جهان بسیار بی‌تمیز ارجمند و عاقلْ خوار کیمیاگر به غصّه مُرده و رنج ابله اندر خرابه یافته گنج   📗 گلستان_ صفحه ۶۴ ✍سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان
Show more ...
2 166
11
@kanoon_neshan لینک جلسه قبل 👈 🔊 فایل صوتی _4 📗 روایتی از کتاب مولانا و حکایت رنج انسان ✍ دکتر ناصر مهدوی 🎙 امین خیام 🆔 🆑 کانال مولوی وعرفان

روایتی_از_کتاب_مولانا_و_حکایت_رنج_انسان_@MolaviPoet.mp3

1 999
45
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio