Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics نشر سایه سخن

﷽ 📚📚کتابخانه ای همراه؛ همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹 خرید کتاب: ⬇️⬇️⬇️⬇️ www.sayehsokhan.com 📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام: 👇👇👇👇  https://b2n.ir/s05391  آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ19 همکف تلفن:66496410 
Show more
9 6220
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
58 188place
of 78 777
10 638place
of 13 357
In category
737place
of 857

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
درد رهایی‌بخش برنی براون نویسنده کتاب «شجاعت در برهوت» می‌گوید اگر تنفر را کنار بگذاریم درد خواهیم کشید؛ البته دردی که رهایی‌بخش است. او برای توضیح حرفش، به نامه‌ای مهم اشاره می‌کند. مردی در نوامبر ۲۰۱۵ همسرش را در یک حمله‌ی تروریستی از دست می‌دهد. او که فرزند کوچکی داشته است، نامه‌ای خطاب به تروریست‌هایی که آن‌ها را نمی‌شناسد، می‌نویسد. در ادامه نامه را می‌خوانیم: «شب جمعه، زندگی انسانی استثنایی، عشق زندگی من و مادر پسرم را دزدیدید؛ اما نفرت مرا تصاحب نخواهید کرد. نمی‌دانم چه کسانی هستید و نمی‌خواهم بدانم. شما روح‌های مرده‌اید. اگر خدایی که کورکورانه برایش آدم می‌کشید، ما را خلق کرده باشد، هر گلوله‌ای که به بدن همسرم شلیک کردید، زخمی بر قلب آن خدا خواهد بود. بنابراین، نه! اجازه نمی‌دهم تنفرم از شما، خشنودتان کند. این چیزی است که شما می‌خواهید؛ اما اگر به خشم شما با نفرت پاسخ دهم، دچار همان جهلی می‌شوم که شما در آن غرق شده‌اید. شما می‌خواهید بترسم، همشهری‌هایم را با شک و تردید ببینم و آزادی‌ام را به‌پای امنیت قربانی کنم. اما شما شکست خورده‌اید. من تغییر نخواهم کرد. ما دو نفریم، من و پسرم. اما ما از تمام ارتش‌های دنیا قوی‌تریم. به هر حال، زمان بیشتری ندارم که برای شما تلف کنم. چرا که باید ملویل (نام پسرش) را ببینم که دارد از خواب بیدار می‌شود. او فقط هفده ماهش است. مثل هر روز غذایش را می‌خورد. مثل هر روز بازی خواهیم کرد و همه‌ی زندگی این پسر کوچک با شاد بودن و آزادی به جنگ شما خواهد آمد. چونکه نفرت او را هم نمی‌توانید برانگیزانید.» از کتاب «شجاعت در برهوت» 🆔
Show more ...
612
15
🆔 👇👇👇
11
0
درد رهایی‌بخش برنه براون نویسنده کتاب «شجاعت در برهوت» می‌گوید اگر تنفر را کنار بگذاریم درد خواهیم کشید؛ البته دردی که رهایی‌بخش است. او برای توضیح حرفش، به نامه‌ای مهم اشاره می‌کند. مردی در نوامبر ۲۰۱۵ همسرش را در یک حمله‌ی تروریستی از دست می‌دهد. او که فرزند کوچکی داشته است، نامه‌ای خطاب به تروریست‌هایی که آن‌ها را نمی‌شناسد، می‌نویسد. در ادامه نامه را می‌خوانیم: «شب جمعه، زندگی انسانی استثنایی، عشق زندگی من و مادر پسرم را دزدیدید؛ اما نفرت مرا تصاحب نخواهید کرد. نمی‌دانم چه کسانی هستید و نمی‌خواهم بدانم. شما روح‌های مرده‌اید. اگر خدایی که کورکورانه برایش آدم می‌کشید، ما را خلق کرده باشد، هر گلوله‌ای که به بدن همسرم شلیک کردید، زخمی بر قلب آن خدا خواهد بود. بنابراین، نه! اجازه نمی‌دهم تنفرم از شما، خشنودتان کند. این چیزی است که شما می‌خواهید؛ اما اگر به خشم شما با نفرت پاسخ دهم، دچار همان جهلی می‌شوم که شما در آن غرق شده‌اید. شما می‌خواهید بترسم، همشهری‌هایم را با شک و تردید ببینم و آزادی‌ام را به‌پای امنیت قربانی کنم. اما شما شکست خورده‌اید. من تغییر نخواهم کرد. ما دو نفریم، من و پسرم.
Show more ...
1
0
💫🤍💫 🎥باد ما را خواهد برد 🆔

file

87
0
تمرین‌های برای پرورش گفتارهایی از استاد خردمند تیک نات هان : تمرین حضور‌داشتن در رابطه و تمرین جملاتی با مضمون: من اینجا کنارت هستم. ادامه دارد♥️ در مسیر هُشیواری ‏ 🌱 🆔

file

360
11
احمدشاه‌مسعود و سیمین بهبهانی احمدشاه‌مسعود، شیر پنجشیر، دلاوری که دشمنانگی‌اش به عشقِ دوستی، خروشش در تمنای آرامش و جنگ‌اش برای آشتی بود در سرزمین تفنگ و انفجار و خون؛ افغانستان. این چریک مجاهد قریب به دو ده سال برای صلح و استقلال کشورش جنگید. اوّل با شوروی و برای بیرون راندن ارتش سرخ از خاک افغانستان و سپس با تندروها و اسلام‌گرایان افراطی، تا اینکه در سال ۱۳۸۰، چند روز پیش از یازدهم سپتامبر در حمله‌ای انتحاری در درّه‌های زیبای پنجشیر برای همیشه خاموش شد. خاموش شد و نشد. چه در قلب‌های دوستانش روشن ماند و تصویرش را مرتب بر دیوار صفحات مجازی هموطنانش می‌بینیم. با اورکتی برزنتی، پوستی خشن و سوخته از خشونت برف و آفتاب و باد، چشمان هشیار و لبخند گرم. عکسش را می‌بینم با شعرهای فارسی زیرش. شعرهای فارسی، همان زبانی که احمدشاه‌مسعود دوست داشت و با لذّت ابیاتی از آن را زمزمه می‌کرد، مزمزه می‌کرد و در جانش فرو می‌داد. «احمدشاه‌مسعود» نام کتابی است که سال ۱۳۸۸ توسط نشر مرکز منتشر شد. کتاب گفت‌وگوی ماری فرانسواز کولومیانی و شکیبا هاشمی است با صدیقه مسعود، همسر احمد‌شاه‌مسعود. صدیقه مسعود روی دیگر این مرد را پیش چشم می‌کشد. آن روی لطیف عاشقِ پارسی‌دوست را. آن رویی که چشم به پیشرفت و آگاهی و سربلندی زنان افغانستان دوخته. از هر چه می‌خوانَد و می‌شنود و می‌داند خلاصه‌ای برای همسرش تعریف می‌کند. برایش کتاب می‌خرد و تشویقش می‌کند که شعر از بر کُند. آن رو که پس از روزها جنگ و کشاکش و زدن به دل خطر، از کارزار برمی‌گردد که در عطر کنار همسرش، بوی زهم خون‌های دلمه‌بسته را فراموش کند و به‌جای صدای گوش‌خراش انفجار و سکوت رسای مرگ، شعر شیرین و ابریشمین سیمین بهبهانی را بشنود: «شبی که استثنائا از قبل به من گفته بود که برای شام خواهد آمد، غذای خوبی آماده کردم، بچه‌ها را خواباندم و حدود ساعت ده، غذاها را روی میز چیدم... برای اینکه خوابم نبرد شروع کردم به خواندن شعری از سیمین بهبهانی که واقعا به اشعارش علاقه دارم. شعرهای او برای شوهرم بسیار اهمیّت داشت و از اوّل ازدواجمان در واقع او بود که این علاقه را در من ایجاد کرد. به‌خصوص شعری از او به خاطر دارم که اشاره به کسانی داشت که بدون اینکه به آن‌ها چیزی بگویی حرف تو را می‌فهمند: «چه زیباست کسی را در کنارم داشته باشم که حرف‌های قلبم را قبل از اینکه لب به سخن بگشایم، می‌فهمد»‌ (احمدشاه مسعود، شکیبا هاشمی و ماری فرانسواز کولومبانی، ترجمۀ افسر افشاری، نشر مرکز، ۱۳۸۸، ص ۲۰۷ تا ۲۰۸) حدس من این است که مسعود برای همسرش این بیت زیبای منسوب به بیدل را می‌خوانده: «چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌سنجی/که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد» و صدیقه خانم به دلیل علاقه‌ای که مسعود به شعر سیمین داشته گمان برده که این بیت هم از سیمین بهبهانی است. «از میان اشعار سیمین بهبهانی، بیشتر از همه آن شعری را که از انتظار حرف می‌زد، دوست داشتم: «ستارۀ قلب من زود بیا! شب آمد» و در پایان اسم خودش را می‌برد و می‌گفت: «قلب سیمین شکسته است؛ باز آ». آن شب این شعر را حفظ کردم. وقتی ساعت چهار صبح برگشت بعد از وضو و نماز، شعر را برایش خواندم... درحالی‌که از شنیدن آن بی‌نهایت خوشحال شده بود، با لبخند زیبایش گفت: اگر هر بار که دیر می‌کنم شعرهایی به این زیبایی برایم بخوانی، همیشه تو را در انتظار می‌گذارم!» (همان، ص ۲۰۸) همسر جوان و زیبای مسعود را می‌بینم که به انتظار او در دل شب می‌خواند: ستاره دیده فروبست و آرمید بیا شراب نور به رگ‌های شب دوید بیا ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا به گام‌های کسان می‌برم گمان که تویی دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا امید خاطر سیمین دل شکسته تویی مرا مخواه از این بیش ناامید بیا! زهی سلیقه ؛ زنی که چشم‌انتظار مردی‌ست چه بخواند بهتر از این غزل سیمین! 🆔
Show more ...
248
11
وبینار " با ذهن بی‌قرار چه کنیم؟" برگزارکننده:  مرکز مشاوره دانشگاه تهران شرکت در وبینار رایگان و برای همه آزاد است. برای شرکت در وبینار وارد لینک زیر شوید و گزینه مهمان را انتخاب کنید( ثبت‌نام برای افرادی ضرورت دارد که مایل به دریافت گواهی شرکت در این وبینار هستند) 🆔
844
13
📚 کتاب ✍️نوشته و با 👌 ترجمه روان خانم 🛒 این کتاب را می‌توانید با تخفیف ویژه از لینک زیر دریافت کنید: 🆔 👇👇👇
781
3
برایم بنویس، چه تنت هست؟ لباست گرم است؟ برایم بنویس، چطوری می‌خوابی؟ جایت نرم است؟ برایم بنویس، چه شکلی شده‌ای؟ هنوز مثلِ آن وقت‌ها هستی؟ برایم بنویس، چه کم داری، بازوان مرا؟ برایم بنویس، حالت چطور است، خوش می‌گذرد؟ برایم بنویس، آن‌ها چه می‌کنند، دلیری‌ات پابرجاست؟ برایم بنویس، چه می‌کنی، کارت خوب است؟ برایم بنویس، به چه فکر می‌کنی، به من؟ بدیهی است فقط من از تو می‌پرسم و جواب را می‌شنوم که از دهان و دستت می‌افتد. اگر خسته باشی، نمی‌توانم باری از دوشت بردارم اگر گرسنه باشی، چیزی ندارم که بخوری و چنین است که انگار بیرون از این جهانم، طوری که انگار فراموشت کرده‌ام. ‌ *برتولت برشت* *هرگز، مگو هرگز* 🆔
Show more ...
750
12
🆔
701
12
صبح است ، باید بلند شد در امتدادِ وقت قدم زد... گل را نگاه کرد، ابهام را شنید باید دوید تا تهِ بودن ... سهراب سپهری 🆔

file

732
20

sticker.webp

674
1

03-یک.mp3

04-دو.mp3

819
37
🆔 👇👇👇
836
11
*کتاب و کتاب خوانی را دریابیم* 📙📘📗📕📒📔📔📔 سخنی با  کتابخوانان و اهل مطالعه. 📓📓📓📓📓📓📓📓📓 دیروز - دوشنبه - هشتم خرداد یکی ازدوستان نویسنده  گپ وگفتی  با  مدیر یکی از موسسه های انتشاراتی  داشت که از اوضاع نامساعدِ مالیِ صنعت نشر در ایران بسیار متاسف بود و اذعان داشت که تمام شعبه‌های فروش کتاب انتشاراتی‌اش، زیانده‌اند. او همچنین گفت : ناشران دولتی از انواع رانتها و امکانات برخوردارند ولی ناشران خصوصی مانند نشر چشمه، مرکز، روزنه، ققنوس، روزگار، نشر نو، قلم، نی، برج، بیدگل، طرح نو، ماهی، توس، نیلوفر، نگاه، لاهیتا، فرهنگ معاصر، و… با شرایط گرانی روز افزون کاغذ و افزایش هزینه‌های خدمات و در ناترازیِ مالیِ سختی به سر می‌برند. او همچنین به نقل ازناشر دیگر میگفت: غیر از یک شعبه تحت مدیریتش که سر به سر است در بقیه شعبه‌ها با زیان جدی مواجهه است و در اسفندماه یک شعبه را تعطیل کرد. همچنین تمام کتاب‌فروشی‌ها هزینه به کارگیری یک یا دو نفر را پاسخگو نیستند. و انتشارات دیگر نیز وضع مشابه دارند. عزیزان! صنعت نشر را دریابیم و مانع از زمین خوردن آن شویم. متولیان کتاب و نشر کتاب را حمایت کنیم. هر یک از ما به نسبت توان مالی وسلیقه خاص مطالعاتی خود، ماهانه  کتاب بخریم و  دیگران را هم به این کار تشویق کنیم تا از هر  انتشاراتی که بدان علاقه دارند در موضوعات مورد علاقه کتاب بخرند. در مهمانی‌ها به جای شیرینی، شکلات(که برای سلامت‌مان مضر هم هستند) و گُل و چیزهای دیگر، کتاب هدیه بدهیم و به هر مناسبت و بهانه کتاب را جلوی چشم همدیگر بگذاریم. همچنین اگر کتابی را مطالعه می‌کنییم در گروه معرفی و متنی از آن را هم همرسانی کنیم. یکی از راه‌های ارتقای فرهنگ همگانی، مشتِ باز و ولخرجی در خرید کتاب ، مطالعه، ترویج و تشویق دیگران به خرید کتاب و کتاب خوانی است. 🆔
Show more ...
1 002
16
🟢 🟡 🔴 قوانین هر خانواده مثل چراغ راهنمایی سر چهارراه است. وقتی قوانین بسیار سخت‌گیرانه باشد، مثل زمانی است که چراغهای چهار طرف چهارراه دائم قرمز شود، در این صورت قواعد سرسختانه و انعطاف‌ناپذیری پدر و  مادر باعث می‌شود حرکتی در اعضا خانواده اتفاق نیفتد و رشد بسیار کند یا حتی متوقف شود، در نتیجه خلاقیت تعطیل می‌شود و افراد نمی‌توانند از استعدادها و توانایی‌های خود استفاده کنند و در نتیجه درجا می‌زنند و در صورت پیشرفت نیز سرزنده و شاداب نیستند و از رشد خود احساس رضایت و خوشحالی نمی‌کنند. اگر قوانین بسیار سهل‌گیرانه باشد و در واقع قانونی بر خانواده حاکم نباشد، مثل وقتی همه چراغ‌های سر چهارراه دائم سبز است، همه بدون هماهنگی با هم وسط چهار راه می‌آیند، مسیر قفل می‌شود و هرج و مرج پیش می‌آید. در این شرایط افراد خانواده هر زمانی هر کاری دلشان بخواهد می‌کنند، نیازی نمی‌بینند با هم هماهنگ کنند یا به پیامدهای رفتارشان در فضای خانواده و دیگران فکر کنند. تداخل رفتارها و برنامه‌ها باعث سردرگمی و غیر قابل پیش‌بینی بودن رفتارها می‌شود که حاصل آن چیزی نیست جز بروز خشم، قهر و دیگر رفتارهایی که آدم‌ها را روز به روز از هم دور می‌کند.در این شرایط بچه‌ها کمتر می‌توانند محدودیت‌های طبیعی در روابط و محیط اجتماعی را بپذیرند و یاد نمی‌گیرند لازم است رعایت حال دیگران را بکنند و در صورت ضرورت از خواسته‌هایشان به خاطر آنها بگذرند. اما وقتی با درنظر گرفتن دیدگاه‌ها و خواسته‌های  همه اعضای خانواده و مشارکت و موافقت آنها، قوانین وضع می‌شود و همه و بخصوص پدر و مادر تا حد زیادی خود را پایبند رعایت آن می‌دانند مثل زمانی است که چراغ راهنمایی درست کار می‌کند. همه در زمان قابل پیش‌بینی متوقف یا راه می‌افتند. در این صورت رفتارهای اعضای خانواده غالبا قابل پیش‌بینی است، افراد با توجه به خواسته‌ها و هدف‌های خود در مسیر رشد حرکت می‌کنند و جلو می‌روند، آنها مراقب شرایط یکدیگر هستند و اعتماد و آرامش بر روابط حاکم می‌شود. اینگونه افراد سازگاری بیشتری در روابط اجتماعی دارند و رضایتشان از زندگی هم بیشتر است. شما در خانه‌تان چراغ راهنمایی دارید؟  درست کار می‌کند یا همیشه سبز است یا همیشه قرمز؟! 🆔
Show more ...
1 000
39
چراغ راهنمایی خانه شما معمولا در چه وضعیتی است؟👇👇👇👇
835
10
823
7
".... من می‌توانم غمگین باشم وقتی "می می* " بیمار است . یا وقتی وضع تو روبراه نیست . اما وقتی همۀ دنیا از پاشنه کنده می‌شود ( منظور روزا لوکزامبورگ جنگ جهانی اول و موضع سوسیال دموکراسی آلمان است )، من می‌کوشم به چگونگی و چرائی آنچه می‌گذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوش خلقی خود را باز می یابم. " هیچ کس را وظیفه‌ای بیش از توانائی‌اش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادی‌بخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علف‌های بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحمل‌ناپذیر است ....." "...می پرسید چه می‌خوانم ؟ بیش از هر چیز کتابهای علوم طبیعی ، جغرافیای نباتات و جانورشناسی . دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه خوان در آلمان . کشت جنگل‌ها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکل‌گرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانه‌سازی و غذایابی از این پرندگان می‌گیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین می‌ریزند ، از بین می‌روند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن می‌برند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بی‌دفاع است که مرا رنج می‌دهد . تا جائی‌که اشک به چشمانم می‌آورد ....... اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان می‌دهم . ..... امید من اینست که در ماموریتی که به‌عهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ...... چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی می‌بینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمه‌ای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیده‌ام ؛ در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیده‌ام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیده‌ام : در چین‌های تیرۀ‌ش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم . من در تاریکی دخمه‌ام ، به زندگی لبخند می‌زنم ، گوئی با من رازی است معجزآسا . رازی که به یاری‌اش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل می‌گردد . راز این نشاط را به عبث می‌جویم و چیزی نمی‌یابم و در عجب می‌مانم و بس . اما گمان می‌کنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شن‌های نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما می‌اندیشم و چقدر دلم می‌خواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاط‌آور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهاده‌اید. این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدوار برانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانب‌تان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالاپوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگران‌بار است ، بگذرید .... از نامه های زندان / * «می می» نام گربه‌ای بود که رزا خیلی دوستش داشت . 🆔
Show more ...
920
12
روایت خانقاهی امروزین هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد. می‌خواستم به خانقاه ابوالحسن خرقانی بروم همانجایی که هر کس می‌رفت از ایمانش نمی‌پرسیدند و نانش می‌دادند، اما خانقاه خرقانی دور بود؛ هزار سال راه بود از هلند تا بسطام و از آنجا به خرقان. حالا اما این کاروانسرا در فارس که رباطبانش یاسین بود کم از خانقاه خرقانی نداشت. هیچکس از هیچکس نمی‌پرسید تو‌ مسلمانی؟ تو منکری؟ تو مومنی؟ تو کافری؟ آنجا انگار همان کاروانسرایی بود که مولانا درباره‌اش می‌گفت: کرده منزل شب به یک کاروانسرا اهل شرق و اهل غرب و ماورا اینجا خوابگاه همه جهان بود از شرق و غرب و از بالا و از پایین. خوابگاهی بی‌ترس از قاطعان طریق و گزمگان نیم‌شب. هیچ اتاقی قفلی نداشت، هیچ صندوقچه‌ای کلیدی نداشت. نه کمدی است، نه گنجه‌ای، نه صندوقی. مانده بودم که پول و پاسپورتم را کجا پنهان کنم. می‌دیدم هر مسافری کیف و‌ کوله‌اش را دو روز، دو روز می‌گذارد و می‌رود بی‌هیچ دلشوره‌ای، در چمدان‌ها باز، کیف‌ها ولو، پیراهن‌ها آویخته به رخت آویز،   حتی خرت و پرت‌های یاسین از عطر و ادکلش گرفته تا لپ تاب و تنبورش این سو و آن سو همه جا پخش و پلا بود. گوشی یکی این طرف، دوربین دیگری آن طرف دوچرخه یکی اینجا ، تبلت دیگری آنجا. گیتار یکی اینجا، تنبور دیگری آنجا. مفلس دژ رویین بوَد، انگار آنجا همه مفلسانی رویین دژ بودند. درها همه باز بود اما انگار سارقان را به آن کاروانسرا راه نبود. نه فقط اتاق‌ها قفل و کلیدی نداشت که درِ سنگین گلمیخ‌دار کاروانسرا هم قفلی نداشت. گربه حنایی رنگی بود که هر وقت دلش می‌خواست می‌آمد تو و دوری می‌زد و درازی می‌کشید و می رفت اما هرگز به آشپزخانه نمی‌رفت و هرگز  روی میز شام نمی‌پرید با اینکه آن میز پر بود از خوراکی‌های رنگ رنگ. این گربه مرا یاد گربه شیخ گورکانی می‌انداخت که حکایتش را عطار برایمان تعریف می‌کرد. همان گربه که برایش کفش های چرمی دوخته بودند  تا دست و پایش  کثیف نشود. همان گربه که هیچ وقت به مطبخ نمی‌رفت و هیچ وقت به غذایی دست درازی نمی‌کرد، مگر غذایی که به او می‌دادند: یکی گربه بدی در خانقاهش که دیدی شیخ روزی چند راهش زمانی در کنار شیخ رفتی زمانی بر سر سجاده خفتی امین خانقاه و سفره بودی ندیدی کس که چیزی در ربودی سگ سیاهی هم در کاروانسرا زندگی می‌کرد، توله بود و همه دوستش داشتند. سگ  هم با همه رفیق بود، با گربه حنایی هم. تا مدتها فکر می‌کردم اسمش اژی است، اما بعدها فهمیدم، اژی یعنی نکن. چون خیلی شیطنت می‌کرد مرتب به او  می‌گفتند: نکن، نکن اژی شب‌ها تا دیروقت پا به پای همه بیدار بود و صبح تا لنگه ظهر می‌خوابید. او مرا به یاد سگان سیاه حلاج می‌انداخت. که ذکرش در تذکرةالاولیا آمده است: منصور حلاج از کشمیر می‌آمد قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه در دست داشت. او نان می‌خورد و به سگان می‌داد و اصحاب انکار می کردند. پس چون نان بخورد و برفت، شیخ به وداع او برخاست. چون باز گردید، به او‌گفتند: « شیخا! این چه حالت بود که سگ را بر جای بنشانیدی و ما را به استقبال چنین کسی فرستادی که جمله سفره از نماز ببُرد؟ شیخ گفت: سگ او ظاهر بود می‌توانستید دیدن، سگ شما پوشیده است. سگ پوشیده شما هزار بار بدتر از سگ پیدای اوست. حالا من هر روز بارها و بارها یاد اژی می‌افتم و به یاد می‌آورم که در من نیز یک اژی، پنهان است که روزی هزار بار باید به او بگویم: نکن، نکن، نکن… ✍️ 🆔
Show more ...
attach 📎
891
25
در همین لحظه که من در حال نوشتنم، در گوشه‌ی دیگری از جهان، انسان‌های زیادی گرسنه‌اند. اگر بود می‌گفت: «من در برابر این گرسنگی مسئولم.» البته من اعتراض می‌کردم: من نمی‌دانم آنجا چه خبر است و برای تغییر وضع اسف‌بار موجود، کار چندانی از دستم برنمی‌آید، ولی سارتر می‌گفت: «این منم که انتخاب کرده‌ام بی‌خبر بمانم و به‌جای آنکه خود را درگیر این وضع اسف‌بار کنم، در این لحظه‌ی خاص فقط بنویسم. می‌توانستم فراخوانی بدهم و اعانه جمع کنم یا از طریق ارتباطاتی که در رسانه‌ها دارم، توجه همگان را به وضع موجود جذب کنم، ولی انتخاب کرده‌ام آن را نادیده بگیرم. من در برابر آنچه می‌کنم و آنچه انتخاب می‌کنم که نادیده بگیرم، مسئولم.» سارتر در اینجا مقصود اخلاقی ندارد: نمی‌گوید من باید رفتار متفاوتی داشته باشم، بلکه می‌گوید آنچه می‌کنم در حیطه‌ی مسئولیتم قرار دارد. بنابراین هر دو سطح مسئولیت (انتساب اهمیت و مسئولیت در برابر رفتارهایمان در زندگی) کاربرد فراوانی در روان‌درمانی دارد./۳۱۴ 📓 🆔
Show more ...
844
10
🆔
830
20
🌸سلام صبح بخیر 🌿 سه‌شنبه بهاریتون 🌸مملو از شادی و آرامش و مهر 🌹 🆔
865
8

sticker.webp

807
1
#دروغ_گویی_روی_مبل 🆔

02-صفر.mp3

812
52
#دروغ_گویی_روی_مبل 🆔

01-شناسنامه.mp3

794
52
کتاب صوتی دروغ‌گویی روی مبل نوشته‌ی اروین یالوم روان‌درمانگر و نویسنده‌ی مشهور است. دروغ‌گویی روی مبل، کتابی حاصل از علم و ادبیات است. یالوم در این کتاب تمام هنر و علم خود را به کار گرفته است تا خواننده را با دروغ‌هایی که بسیاری از افراد روی مبل مطب روان‌درمانگرها می‌گویند مواجه کند و در عین حال چشم‌اندازی از طرز فکر درمانگرها که در جلسات درمانشان ارائه می‌دهد، بیان کند. یالوم در کتاب حاضر داستانی جذاب را روایت می‌کند که قصه‌ی آن درباره‌ی ارتباط بین سه روان درمانگر با بیمارانشان است. موضوع اصلی این رمان در مورد روابط بین درمانگر و بیمار است و به خواننده این فرصت را می‌دهد تا نگاهی دو سویه به این موضوعات داشته باشد که یک روان‌درمانگر چطور می‌تواند به بیمار خود کمک کند؟ آیا او این امکان را دارد تا از مرزهای اخلاقی و حرفه‌ای کاری خود جلوتر برود؟ آیا بیمار و درمانگر می‌توانند به یکدیگر اعتماد کنند. مسائلی از این دست و بسیاری از موارد دیگر در این کتاب به شکل داستانی جذاب و خواندنی آمده است. یالوم برای نوشتن دروغ‌گویی روی مبل، واقعیت و داستان را با هم در آمیخته است. او بسیاری از صحنه‌هایی که در داستان آورده است را یا بر اساس رویدادهای واقعی و یا الهام گرفته از آن‌ها بیان کرده است. از این رو خوانندگان کتاب‌های او به ویژه کتاب حاضر می‌توانند خودشان را در قالب شخصیت‌های معرفی شده و رفتار آن‌ها واکاوی کنند. ممکن است هر یک از ما به جای روان درمانگر یا بیماران این کتاب باشیم و رفتاری انجام دهیم که همان‌قدر غیرقابل‌پیش‌بینی و همان‌قدر نسنجیده باشد. کتاب صوتی دروغ‌گویی روی مبل به ما این فرصت را می‌دهد تا به عمق لایه‌های پنهان شخصیت خود نفوذ کنیم و ناشناخته‌هایی را از خودمان کشف کنیم که شاید پیش‌تر متوجه آن‌ها نبوده‌ایم. 🆔 👇👇👇
Show more ...
859
32
🆔 👇👇👇
741
7
چقدر در هماهنگ شدن با بدنتون و درک زبانش مهارت دارید؟ آیا فقط مواقع بیماری و جراحت و درد  به زبان بدن توجه می‌کنین؟ می‌تونین تمرین کنین با ارتباط بدنی مداوم حضور بیشتری در زندکی داشته باشین؟ در لینک زیر راهکارها رو بخونید: در مسیر هُشیواری 🌿 🆔
821
9
آهنگ: "رفتم که رفتم" ساخته‌ی: "علی تجویدی" با صدای: "شوکت" که در باکو باحضور خود استاد تجویدی و با ارکستر بزرگ اجرا شده است. 🆔

file

1 018
54
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio