#پارت_۲۸۳
دلواپس بودم نکند گلستان خانم یا هما خانم بیایند و او را توی آشپزخانه ببینند و فکر اشتباهی بکنند.
یک سبد استیل از توی کابینت برداشتم و از هر کیسه چند میوه توی سبد انداختم.
سنگینی نگاهش را احساس میکردم، از پهلو به لبهی اجاق تکیه داده بود و چشمانش رویم بود.
سبد میوه را توی سینک گذاشتم، آب را رویشان باز کردم و او هنوز داشت نگاهم میکرد.
زورم گرفته بود از اینکه من نمیتوانستم برای چند ثانیهی متوالی به او زل بزنم اما او بیپروا چشمانش را میخ صورت من کرده بود.
همانطور که سیب سبزی را میشستم دندانهایم را روی هم فشار دادم و توی دلم شروع کردم به شمردن.
به عدد ده که رسیدم تحملم را از دست دادم،
برگشتم و با نگاه تند و تیز و لحن پرخاشگرانهای گفتم:
_میشه یه ور دیگه رو نگاه کنی؟
با همان خونسردی که اعصابم را خُرد کرده بود، سرش را بالا انداخت:
_نه
اخمهایم را درهم کشیدم و حرصی گفتم:
_چرا اونوقت؟
خیلی دلم میخواست بگویم «یعنی اینقد تو کفمی که نمیتونی نگاتو از روم برداری؟!»
اما بدبختانه یا خوشبختانه من به اندازهی او گستاخ نبودم!
با آن نگاه مفرّح و لحن خاصش گفت:
_چون دلم میخواد نگات کنم
قلبم تپید و مات شدم!
طول کشید تا توانستم از دامش بگریزم و نگاهم را بچرخانم.
انگشت شستم را روی سیب کشیدم و باصدای ضعیفی گفتم:
_من دلم نمیخواد...
_واقعا؟
نگاهم پایین نیامده دوباره به طرفش برگشت، گُنگ نگاهش کردم.
_واقعا دلت نمیخواد نگات کنم؟
این عوضی داشت مرا بازی میداد! داشت گیجم میکرد! سکوت مرا که دید قدمی جلو آمد و با لحن فریبندهای گفت:
_آره لیلی؟ نمیخوای؟
لیلی گفتنش قلبم را از نو به تپش انداخت.
از این همه جسارت او و ضعف خودم به تنگ آمدم.
صدایم را صاف کردم و سعی کردم لحنم محکم باشد:
_فراموشی گرفتی؟
دوباره تای ابرویش را بالا برد.
عجیب بود که میتوانستم معنی هر حرکتش را بفهمم.
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
_انگار آخرین حرفامونو یادت رفته...
با همان ابروی بالا رفته یک دور کامل سر تا پایم را برانداز کرد، با طمأنیه و صبر.
عصبی از حرکتش دستم را جلو بردم و به صورت افقی، با فاصله جلوی چشمهایش گرفتم.
نگاهش کمی کدر شد. با لحنی که اندک خشم قاتیاش شده بود گفت:
_نه! هیچوقت یادم نمیره
عاشقانهای پنهانی و پر هیجان در انتهای کوچهای بنبست
https://t.me/+ZGagurzUGfw3OTM0
https://t.me/+ZGagurzUGfw3OTM0
بچهها اگه به قصههای شلوغ و گرم و فضاهای خانوادگی علاقه دارین این رمان
خیلی خیلی جذاب با قلم قوی رو از دست ندین.
فضاسازیها و عاشقانههاش و حسِ خوبِ نوستالژی که توی رمانه، فوقالعاده زیباست 🫠😍
Show more ...