#ضربهی_عشق
#پارت۱۵۰
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
با خشم رومو برمیگردونمو میخوام به داخلو خونه برم که به بازوم
چنگ میزنه و با جدیت
میگه: چرا امروز نیومدی؟
سعی میکنم بازوم رو از دستش در بیارم که با جدیت میگه: خیلی
بهت لطف کردم که در
مورد غیبت امروزت به آقای رمضانی حرفی نزدم
با خشم میگم: من احتیاجی به لطف جنابعالی ندارم
نیشخندی میزنه و بدون توجه به حرف من میگه: انگار نمیدونی که
آقای رمضانی از بدقولی
بدش میاد...
-من به هیچکس قولی نداده بودم
سروش: تو آره ولی آقای رمضانی از جانب تو به من قول داد که
امروز به شرکت میای
-ولم کن لعنتی
بازوهامو به شدت رها میکنه که تعادلم رو از دست میدمو محکم
به دیوار برخورد
میکنموم... مچ دست راستم محکم به دیوار میخوره... از درد جیغم
به هوا میره
با گامهای بلند خودش رو به من میرسونه و با صدایی که ته مایه-
آخ
هایی از نگرانی توشه
میگه: چی شد؟
جوابشو نمیدم...مچ دستم رو با دست چپم مالش میدم
دستش رو به سمتم دراز میکنه که من بی تفاوت از کنارش
میگذرمو فاصله ی کوتاه بین
خودم و در رو طی میکنمو میخوام داخل خونه برم
که صداش دوباره جدی میشه با تحکم میگه: اگه فردا مثله یچه ی
آدم اومدی شرکت که
هیچی در غیر این صورت باید قید کار رو بزنی
بعد از مکث کوتاهی با تمسخر ادامه میده: اینجور که فهمیدم
بدجور محتاج کاری فکرشو
کن من بدقولیهای جنابعالی رو به گوش آقای رمضانی برسونم
اونوقت باید با یه نیمچه
مدرک از صبح تا غروب تو روزنامه ها دنبال کار بگردی
از شدت خشم همه بدنم میلرزه... درد مچ دستم رو فراموش میکنم
با خشم به طرفش
برمیگردمو میگم:تو از جون من چی میخوای؟ چرا دست از سر
من و زندگیم بر نمیداری؟
با خونسردی میگه: من از توی هرزه چیزی نمیخوام... ولی
دوست هم ندارم که پولم رو تو
جیب کارمندای بی عرضه ای مثله جنابعالی بریزم
کسی مجبورت نکرده من رو استخدام کنی... اصال صبر کن ببینم
که خودم یادم نیست؟
یه لحظه رنگش میپره ولی سریع با یه پوزخند میگه: من حرفی از
قرارداد نزدم... من گفتم
قرار بود امروز کارای قرار داد رو هم بعد از آزمون ورودی
انجام بدم
متقابال پوزخندی میزنمو میگم: فکر میکنی با بچه طرفی؟...
امروز آقای رمضانی به من
گفت باید قبل از امضای قرار داد........
میپره وسط حرفمو با خشم میگه: من نمیدونم آقای رمضانی چه
برداشتی از حرفم کرد فقط
این رو میدونم که من چنین حرفی رو نزدم... اگه میبینی االن اینجا
هستم فقط و فقط برای
اینه که امروز به خاطر حماقت جنابعالی نزدیک بود یه قرارداد
مهم رو که نیاز به یه مترجم
داشت از دست بدم
-قرارداد جنابعالی چه ربطی به من داره؟
با اخم میگه: دارم میگم نیاز به یه مترجم داشت... نمیفهمی؟
روزای قبل چیکار میکردی... امروز هم همون کار رو انجام
میدادی...
⭕️ رمان جدید و جذاب
#ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkadeShow more ...