Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

all posts این مَنِ بی تو

لیست رمان های نویسنده  @hadisehvarmazz  
28 674-16
~2 590
~85
8.64%
Telegram general rating
Globally
30 074place
of 78 777
5 001place
of 13 357
In category
2 307place
of 5 475
Posts archive
زود وصل شین بپاکم ✅✅
455
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
364
2
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
114
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
120
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
406
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
427
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
267
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
233
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
121
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
284
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
318
0
💫احضار برای درخواست پول از شخصی به مبلغ دلخواه شما 💫احضار در چند ساعت.معشوقتان در به در کوچه به کوچه دنباله شما میوفتد و آتش میگیرد تا شمارا نبیند میسوزد و سرگردان شما میشود 💫احضار مال از دست رفته.فروش ملک.بدست آوردن پول تا هر مبلغی از موکل.در چند ساعت 🔥 اولین بار با متخصصین یهودی ما🔥 💫احضار برای رضایت ازدواج و رضایت♣️👇 جهت سفارشات👈
1 602
0

sticker.webm

859
0
باورت میشه این ست جذاب ۱۹۹ تومان شده؟! ساعت هوشمند+ عروسک+ باکس قلبی candy+ پایه موبایل ✅ پرداخت درب منزل سراسر ایران
919
0

sticker.webm

812
0
⛔️ افراد کم سن و سال  کلیک نکنند 👙یه کانال پر از تنوع دخترونه و فانتزی و اسپرت باکیفیت این پست موقته تا گمش نکردی بدو🏃‍♀👇 💗
شب جمعه این لباس زیرو بپوش
😱
849
0

sticker.webm

806
0
😱 با زیر ۳۰۰ تومان میشه بهترین استلایلو داشته باشی؟!! 🟣 اگه دنبال ست های جذاب پوشاک زنانه هستی! 💰اگه قیمت و کیفیت برات مهمه! سریع بیا تو کانال آدا سورپرایز شو 👇 🔹 جشنواره فروش ویژه عیدانه😍❤️
903
0
💟
882
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
57
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
پارت جدید امشب پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ لطفا به این پروکسیی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم برای همین مجبور شدم اشتراک بخرم براتون که ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻
68
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
🔴 رسمی :اختلال شدید اینترنت از امشب... اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن:
197
0
🔴 رسمی :اختلال شدید اینترنت از امشب... اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن:
1
0
🔹 💢از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
80
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
2
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
+ابله این لباس قیمتش از تو و کل جد و آبادات بیشتره تو اصلا بیجا کردی با جام شراب نزدیک من شدی دختره های خوش اندام و خوشگل به آدم  جام شراب میدن نه یکی مثل تو بی ریخت و چاق  !! سرش پایین بود و جوابش به توهین و ناسزا های همسرش  فقط گریه بود ادریس سیگاری آتیش زد و باز تشر زد  : + این لکه دیگه پاک نمیشه خاک بر سرت دست پا خلفتی !! دخترک  با بدنی لرزان دستش را برای محافظت از فرزندش روی شکم برآمده اش گذاشت و آرام اشک ریخت    ضربه ای محکمی که دوست دختر سابق ادریس  به کمرش زده بود  باعث شده بود  یک لحظه از درد تعادلش  را از دست بده  و با جام شرابی که  برای او ریخته بود در آغوشش پرت شود  !! و مرد بی رحمش به جای اینکه نگران زن باردار شود.... تنها برای یک پیراهن که چند قطره شراب رویش ریخته شده بود دلبرک معصومش را جلوی دوست و دشمن سکه یک پول کرد ..... پیراهن را با یک حرکت از تنش در آورد و غرید : + ببر صداتو ، گوه نمی خوردی که حالا به گریه کردن نمی‌افتادی!! کمرش درد می کرد و با لگد های جنین بی گناه که شاهد بی مهری های پدرش به مادرش هست حالش بد تر و بدتر میشد ..... آرام به سمت ماهرو  که گوشه اتاق در خودم جمع شده است قدم برمی دارد : + میری تو بالکن پیراهنم رو  اینقدر میشوری تا مثل روز اولش بشه!! الان برود ؟! حالا که هوا زیر صفر درجه است ؟! ماهرو ناباور نالید : + چی میگی ادریس برف میاد سرده ؟! بازوش را گرفت وبه سمت بالکن برد و قبل اینکه در را رویش ببند  تکخندی زدو گفت : + چه بهتر شاید سرما بتونه من رو از شر تو اون توله حرومیت راحت کنه !! در آن سرما کذایی با حرفش قلب عاشق دخترک را به آتیش کشید .... هزار بار یا شاید ۱۰ هزار  بار در ذهنش ماهرو را خیانت کار خواند ...... اما بازم مردمک های لرزان و چشم های خیس خاکستری رنگ ماهرو حالش را دگرگون می کرد سارا  تنها دوست و رفیق ماهرو مظلوم در این عمارت قهوه را روی میز گذاشت و با وجود ترس از اخراج شدن ترسان لب زد  : + آقا خواهش می کنم بزارید ماهرو خانم بیا تو هوا بیرون خیلی سرده خیلی نکرده...... باصدای داد ادریس سارا لال شد : + ساکت شو  تو نمی خواد از اون عفریته دفاع کنی همین امشب وسایل جمع می کنی و از عمارت من  گور تو گم می کنی ! سارا به پایی ادریس افتاد وهق هق کنان گفت : + آقا آهو خانم تو مشروبتون یه پورد سفیدی  رنگی ریخت و من هم وقتی دیدم سریع به ماهرو خانم گفتم و ایشون هم لیوان مشروب رو عوض کردند و همون لحظه که می خواستن لیوان جدید بهتون بدن  آهو خانم فهمید جام عوض شده و از حرص محکم به کمر ماهرو خانم زدن.. با عذاب وجدان خفه کننده ای  که بعد  شنیدن  واقعیت گرفتارش شده بود ....   از جایش بلند شد و پا تند کرد به طرف بالکن و به خدا  قول داد دیگر دخترک معصومی که دلش را برده است  اذیت نکنه.... در را  باز کرد و در تاریکی هوا که دانه های برف به آرامی به زمین می نشستند چشم چرخاند او ماهرو بود که روی زمین افتاده بود  و برف سفید از خونش رنگی شده بود؟!   تن قندیل بسته دخترک را در اغوش کشید و او را به سینه اش فشار میداد.... با صدایی لرزون گفت : ماه قشنگم چشای نازتو باز کن!!!! دستش را روی صورت ماهرو حرکت داد ناباور به قرمزی پوست دخترک که سرما آنرا خشک کرده بود خیره شده و... با بغض مردانه ای  داد زد : ماهرو چشاتو باز کن غلط کردم من پاشو ماه قشنگم تو که همیشه به حرفام گوش میدادی پاشوووو!!!!
Show more ...
♡زندگی بعد از تو♡
رمان تا انتها رایگان 🔥 همه بنر ها واقعی هستند 🌔 پارت های آینده هستند 🌙 پایان خوش 🌱🌷 @Safidgar #Arghavan
1 335
3
- عکس پروفایل دختر شونزده ساله باید انقدر لختی و باز باشه؟ اونم دختر حاج‌آقا ستوده؟ دلهره بهت زده به پیام یزداد جوانش نگاه کرد. یزداد مستوفی وارث برند و هولدینگ های موروثی موستوفی ها که نمی‌دانست بر چه اساسی استاد مدرسه‌شان شده. این سوالی بود که هرروز صبح با دیدن یزداد پشت مرسدس بنز مشکی رنگش، در ذهنش ایجاد می‌شد‌. حالا اینکه ساعت یک نصف شب با پیج چند میلیونی‌اش که تیک آبی هم داشت، به دانش آموز کلاسش در اینستاگرام پیام داده بود و برای عکس پروفایلش بازخواستش می‌کرد که خودش یک علامت سوال بزرگ دیگر بود! دستش بی اراده و تند تند تایپ کرد: - استاد عکس من که چیز خاصی نداره. کاملا معمولیه... بعدشم من هجده سالمه! چند دقیقه نگذشته بود که یزداد پیامش را دید‌. بلافاصله برایش ویس پر کرد. دلهره با دیدن ویس ده ثانیه‌ای یزداد احساس کرد قلبش ایستاد. با دست لرزان ویس را پلی کرد. صدای بم و خش دار یزداد در اتاقش پیچید: - تو خانواده شما نشون بالاتنه کاملا معمولیه دختر حاجی؟ "دختر حاجی" را کاملا با کنایه گفته بود و دلهره نمی‌دانست علائم حیاتش که یکی یکی کم می‌شود، به خاطر شنیدن صدای گیرا و جذاب یزداد بود یا رگ غیرت باد کرده‌اش یا حتی تحقیری که با دختر حاجی خطاب کردنش، حواله‌اش کرده بود! خواست مقابله به مثل کند. او هم ویس پر کرد. - استاد من لباسم خیلی پوشیده‌س! متوجه منظورتون نمی‌شم.... ویس را قبل از ارسال یک دور گوش کرد‌. با شنیدن صدای لرزانش، زیر لب فحشی نثار خودش کرد و تا خواست ویس پر شده را حذف کند، اشتباه دستش به دکمه‌ی ارسال خورد. وحشت زده گوشی‌اش را روی تخت انداخت. - هین... بدبخت شدم! با شناختی که از اخلاق سگ یزداد داشت، می‌دانست الان می‌خواهد برایش دست بگیرد. برایش نوشت: - چرا صدات می‌لرزه دختر حاجی؟ دلهره حرصی دندان قروچه رفت و جواب داد: - صدام نمی‌لرزه استاد! دارم از پوششم دفاع می‌کنم. دوباره یزداد ویس داد‌ لعنت به صدای بیش از حد بم و گیرایش! بند دل دخترک را پاره می‌کرد... - آره اونم چه پوششی! نازکه لباست... من دارم همه‌چینو  می‌بینم! دلهره برایش نوشت کرد: - شما زیادی دقت کردین استاد. یزداد سین کرد و جواب نداد. دلهره با استرس ناخنش را جوید و دل زد. - تو رو خدا جواب بده... اه مگه حالا من خوابم می‌بره! و دعاهایش قبول شد. یزداد یک عکس برایش فرستاد. با دستانی سرد سریع عکس را باز کرد. از فالوور های پیج دلهره اسکرین شات گرفته بود و برایش فرستاده بود‌. زیر عکس هم نوشته بود: - این پسرایی ک فالوت کردن هم گویا زیادی دقت میکنن!!! دلهره کم آورد. نمی‌دانست چه جوابی بدهد که یزداد اینبار دستوری برایش نوشت: - عکستو عوض کن. احساس می‌کرد به خاطر علاقه‌ی پنهانی‌اش به یزداد و اینکه در حالی که چشم همه‌ی دخترهای دبیرستانشان به یزداد بود، تنها او به چشم یزداد آمده بود؛ زیادی دارد کوتاه می‌آید. پس‌سعی کرد محکم بگوید: - این مسئله شخصیه! یزداد دوباره با آن صدای لعنتی‌اش ویس داد: - وقتی به بابات گفتم اون وقت میشه یه مسئله شخصی بین من و تو و بابات! دلهره حرصی از صفحه‌ی چت خارج شد. در شماره های تلفنش به دنبال شماره‌ی استاد موستوفی گشت. برای سوال های درسی شماره‌اش را گرفته بود و یواشکی پروفایل هایش را چک می‌کرد. دلش را به دریا زد و به شماره‌اش زنگ زد. هنوز بوق اول نخورده بود یزداد جواب داد: - می‌شنوم.... دلهره با تک سرفه‌ای صدایش را صاف کرد و گفت: - استاد ما هیچ ارتباطی به هم نداریم... شما فقط استاد منید! حق ندارید دخالت کنین. صدای پوزخند صدادار یزداددر تلفن پیچید. - من یک ارتباطی به تو نشون بدم دلهره! دلهره لبش را گاز گرفت. - منظورتون چیه استاد؟ - احیانا امشب مهمون ندارید؟ دلهره بهت زده و با تعجب گفت: - چی؟ یزداد با خونسردی تکرار کرد: - مهمون! مهمون قرار نیست بیاد خونتون؟ دلهره ترسیده به روبرویش زل زد. - شما... شما از کجا می‌دونید؟ یزداد مکث کوتاهی کرد و بعد محکم گفت: - پنج دقیقه دیگه جلو درم با گل و شیرینی! درو که باز کردی امشب و تو اتاق رفتیم حرف بزنیم ارتباطمون و بهت عملی نشون میدم دلهره! یه بلایی سرت بیارم از فردا صدات کنن خانم موستوفی!
Show more ...
1 849
2
. _فکر نمیکردم با دو تا دوست دارم تو بغلم ولو شی… دخترک باشنیدن حرفش خنده روی لبش می ماسد… کیاشا همچنان ادامه می‌دهد: _یه‌جوری ولو شی که پرده‌تم بزنم…حالا چه جوابی واسه حاج بابا و اون داداش دوران حرومزاده‌ت داری؟ از نگاه خصمانه ی مرد چشم می دزدد…از او می ترسد…کیاشا هیچوقت اینطور با او صحبت نکرده بود ولی حالا که دخترانگی‌ش را به او داده…. _چی میگی کیا؟!چرا اینجوری حرف میزنی؟ لب دخترک را به کام میکشد و رویش خیمه میزند: _داداشم….اینجوری زنشو زیر داداشت دیده بود که خون جلو چشماشو گرفته بوده؟ آ.لت تناسلی‌ش را درون دخترک میکند و ضربه های پر حرصی میزند: _یا اینجوری وقتی که داشته میکرده رسیده بالاسرشون؟!… روژان با گریه دست روی پاهایش می گذارد که کیاشا صورتش را چنگ میزند: _فقط یه چیز روژان….اگه داداش تو بی ناموسی کرده و زن داداش من هرزگی…حقش این بود که کیانوش‌و بُکُشن بندازن گوشه ی قبرستون…بعد خودشون راست راست بگردن؟… سیلی به صورت دخترک میزند: _من نمیذارم….نمیذارم کمر اون دوران حرومزاده‌تون صاف شه…انقد از امروزمون فیلم دارم که واسه بی آبرویتون تو کل دنیا بس باشه…. از روی بدنش کنار می‌رود: _گورتو گم کن دیگه نمیخوام ببینمت….طعمه ی خوبی بودی…یه غزال دست نیافتنی…ولی شکار شدی روژان خانوم… چندین ماه بود که منتظر امروز بود….بارها این جملات را در ذهنش حلاجی کرده بود و در تصورش با نیشخند و حرص به روژان گفته بود…ولی امروز جز با ناراحتی حرفی نزده بود… دخترک با چشمان خیس از اشک لباس پوشید و بیرون زد… کیاشا اما سیگار می کشید و میان حلقه های دودش،رفتن روژان را تماشا میکند… دروغ نبود اگر که میگفت با هر قدمش…قلبش تیری میکشید …دلبسته ی دخترک شده بود اما نباید میشد… او …خواهر دوران بود…خواهر قاتل برادرش… پارت یک تا پنج رمانه باور نمیکنی؟!ببین اگه نبود لفت بده…
Show more ...
image
2 591
2
⁠ ⁠ _تو اصلا پریود میشی بچه چون؟ چندسالته؟ تو الان باید مدرسه ات باشی دختر نه اینجا.. صدای خنده ی محافظانش که به نشانه ی تمسخر بلند میشود با بغض سر بلند میکند نگاهی به هیکل درشت و چهارشانه شان در آن کت شلوار مشکی میندازد _کم مونده تو لباس مدرسه اش گم بشه.. _فکر نکنم دوازده سیزده سال بیشتر داشته باشه.. چه خوش اشتهام هست ببینم بچه تو اصلا میدونی سام آریا کیه که حالا درخواست ملاقات خصوصی باهاش و داری؟ با بغض بند کوله را میان مشتش میفشارد مگر میشد او را نشناسد پسرعمویی که نافش را با اسم او بریده بودند و تمام کودکیش در آغوش او گذشته بود حالا بعد از سالها بلاخره توانسته بود پیدایش کند تازه از خارج از کشور برگشته بود و تبدیل شده بود به یک آدم معروف و پولدار؛ که همه برای دیدنش سرو دست میشکستند روبه بادیگاردهایی که مثل یک دیوار حفاظتی مقابل در اتاقش ایستاده بودند با گریه لب میزند: _میشناسمش..پسرعمومه ..اجازه بدین برم تو مطمئنم منو میشناسه صدای خنده های پرتمسخرشان بلند میشود _دخترجون مارو چی فرض کردی خوب گوش کن صدای جیغ و فریاد و میشنوی از بیرون ؟ صدای دختراییه که برای یه شب بودن با سام آریا له له میزنن..بهترین دخترا برای بودن باهاش صف میکشن اونوقت تویه الف بچه.. با بغض میان حرفشان میپرد _من بچه نیستم پونزده سالمه _حالا هرچی دختر..اصلا تا حالا سام آریا رو دیدی؟ زیر هیکلش یه شبم نمیتونی دووم بیاری دخترک التماس میکند _بزارید من ببینمش ..فقط چند لحظه یکی از محافظ ها بی توجه به عزوجز کردن دخترک جلو می آید و او را به شدت عقب هول میدهد.. کمر دخترک به تیغه ی دیوار میخورد و چهره اش از درد جمع میشود _برو بچه..برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه ..داری وقتمون رو میگیری..برو تا از گوشات نگرفتم خودم مستقیماً نبردمت تحویل معلم و مدیر مدرسه ات ندادم اشک به چشمانش نیشتر میزند و صدای همهه ی مردم تو سالن کنسرت هر لحظه بیشتر میشود مردمی که یکصدا نامش را فریاد میزدند و با وجود اینکه ساعت ها بود که اجرایش تمام شده بود همچنان منتظر بودند تا بیرون بیاید و او را ببینند یک سالی میشد که پدر و مادرش را در یک تصادف از دست داده بود و حالا پدربزرگی که از برگشتن سام نا امید شده بود قصد داشت او را به عقد پیرمردی چهل ساله در بیاورد حالا تنها امیدش پسرعمویش بود که با حضورش مانع عقد او با پیرمرد شود با این فکر خواست لحظه‌ای ازغفلتشان استفاده کند و به سمت اتاقش بدود اما تا به خود می آید خود را اسیر میان بازوان غول‌پیکر شان میبیند از ته دل جیغ میکشد _سام تروخدا بیا بیرون منم ماهک؛دختر عموت باید ببینمت..سام بادیگارد با خشونت دستش را مقابل دهانش میگیردو زیر گوشش میغرد _خفه شو هرزه کوچولو..انگار اون پایینی خیلی میخاره که اینجوری خودت و به آب و آتیش میزنی واسه دیدن آقا حالاکه انقدر مشتاقی خودم یه درس حسابی بهت میدم تا هم خارشت و برطرف کنم هم کاری کنم تا عمر داری هوس رابطه با بزرگتر از خودت و نکنی بدنش یخ میزند با تمام توان جیغ میکشد اشک بی اراده از چشمانش میچکد محافظ دخترک را به خود میچسباند و با دست دیگر مشغول باز کردن کمربند و زیپ شلوارش میشود _ یاسر چیکار میکنی الان یکی سر میرسه _کسی نیست همه بیرونن.. شمام بیاین سکس گروهی بیشتر حال میده با درد هق میزند مرد دخترک را با زانو روی زمین مینشاند و همین که خواست کارش را شروع کند صدای بم آشنایی خشمگین در فضا منعکس میشود _داری چه غلطی میکنی اونجا..؟ نگاه اشک آلود دخترک بالا می آید با دیدن قامت بلند و چهره ی خاص و جذابش زبانش بند می آید با چشمانی به خون نشسته ایستاده بود و نگاه سرخش به زیپ باز و کمربند شل شده ی محافظش بود محافظ رنگ پریده به تته پته میفتد _آقا..به خدا این دختر میخواست مزاحمتون بشه من فقط خواستم سام به طرفش میرود و مشت محکمش جایی میان صورتش مینشیند _خفه شو حیوون حرومزاده شدت ضربه اش به قدری زیاد بود که مرد محکم سمت دیوار پرت شود رو به محافظ ها فریاد میزند _میبرینش تو اون اتاق لختش میکنید تا بر گردم محافظها وحشت زده و مطیع مردک را کشان کشان روی زمین میکشند سام سمت دخترک قدم تند میکند آرنجش را میگیرد و از رو زمین بلندش میکند _سام با دلتنگی به چهره ی معصوم دخترک نگاه میکند همان دخترکی که در دوازده سالگی قرار بود او را به عقدش در بیاورند _این چند سال کجا بودی آقاجون میخواد منو با یه پیرمرد.. انگشتان سام بی اراده مشت میشود دست روی لب هایش میگذارد و با خشم میان حرفش میپرد نمیگذاشت آمده بود نگذارد تا دخترک را از چنگش در بیاورد قصد داشت انتقام همه ی این سالها را از آن پیر خرفت بگیرد دخترک را به سمت اتاقش میبرد و خشن و سرد لب میزند _هیش ..هیچکاری نمیتونه بکنه برو تو اتاق آماده شو..امشب باهات کار دارم
Show more ...
1 651
2
زود وصل شین بپاکم ✅✅
165
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
165
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
6
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
150
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
153
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
238
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
143
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
163
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
160
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
54
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
307
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
271
0
😃
561
1
-بابایی  اگه مامان با اون آقاهه ازدواج کنه  بازم اجازه میدی برم پیشش؟ تمام تنم به رعشه افتاد‌‌ چه می‌شنیدم؟ جلوی خانه توقف کردم. آخر هفته‌ها دخترکم پیش مادرش می‌رفت. خشم سراسر وجودم را مشتعل کرد‌. سعی کردم آرام باشم. - کی گفته مامانت قراره ازدواج کنه؟ کدوم آقاهه؟ - خاله مهتا گفت... با همون آقاهه رئیس اداره! مردک فرصت‌طلب را چند باری دیده بودم. نرمین سر ساعتی که قرارمان بود در را باز کرد. هر بار در نظرم خواستنی‌تر می‌شد. چطور می‌توانستم اجازه دهم عشقم را مرد دیگری تصاحب کند؟ هرچه نقش نخواستنش را بازی کردم کافی بود. پیاده شدم... عصبی سمتش قدم برداشتم....اما...👇👇 🎬#انتقامی_عاشقانه دختر ۱۷ ساله‌ی دبیرستانی که از روی شیطنت و بچگی مدتی سر به سر دانشجوی تهرونی میذاره و مزاحم تلفنی می‌شه... #آیین پسری که برای فراموش کردن دخترموردعلاقه‌اش به دانشگاه شهری دور افتاده‌‌ انتقالی می‌گیره.. 🎭 ماجرا از وقتی جذاب می‌شه که یک‌سال بعد نرمین در دانشگاه آیین دانشجو می‌شه...
Show more ...
295
1
#پارت۲۰۶ - یه دختر ۱۸ ساله برات مناسب دیدم... خیلی شیرینه! خانم، با حجب و حیا، خانواده دار... از زیبایی هم که کم نداره، پنجه آفتاب! عصری میرم برای اجازه خواستگاری، باشه قربونت برم ؟ زیر چشمی به نیلرام نگاه کرد و با حرص لب زد. - خوبه ننه، اره برو... اگه شد بگو فرداشب میرسیم خدمتشون. زن با خوشحالی از جایش بلند شد. - من برم زنگ بزنم که خاله‌ت عصر باهام بیاد. عکسش هم بگم بگیره برات ؟ بازهم درحالی که نگاهش به نیلرام بود، لب زد. - بگو بگیره. مادر با خوشحالی رفت و نیلرام هم بلند شد. - خوشبخت بشی. خواست برود که پسرک دستش را گرفت. - واسه شوهرت با زن دیگه آرزوی خوشبختی هم می‌کنی، چقد تو دلت بزرگه! اشکش چکیدو بدون برگشتن به سمتش، جواب داد. - خیلی... اما تو شوهرم نیستی، مردی هستی که قبول کرده بابای بچه‌ی من باشه. همینقدر... - خوبه. زنم و بیارم چی؟ اونم میشه ننه براش ؟ با خشم به سمتش برگشت. - چه ربطی داشت! مهزاد هم بلندشد. - واسه چی گریه می‌کنی الان! نگفتم مگه تو بخوای گند میزنم به زن گرفتن و خواستگاری و این کوفتا! چرا دم به دیقه اشک میریزی تو! دستش را کشید و با عجله روانه اتاقش شد. به لبهای قرمزش نگاه کرد. - اومدم جشن نامزدی همسرم... چقد خوب نه؟ اشکش چکید و بغض قورت داد. خم شد کودکش را از زمین بلند کرد. - مامانی.. بوسه بر گونه‌اش نشاند و از اتاق بیرون رفت. - جان مامانی؟ می‌دونی باز بی‌کس شدیم مامانی.... بازم باید آواره‌ی کوچه خیابون بشیم! از اتاق بیرون رفت و با صدای دست و کف پایین، فهمید که عروس بله را گفته! با قدم‌های سست شده پایین رفت. چقدر آن کت و شلوار مشکی خوب روی تنش نشسته بود! با لبخند نشست. لبخندِ پسرک در مقابلش، خنجر شد و قلبش را شرحه شرحه کرد! - آقا داماد با عروس یه عکس بندازید. مهزاد سری تکان داد و بلند شد. نگاهش میخ نیلرام بود و کنار دخترکی که حالا نامزدش بود، ایستاد. - یکم نزدیک تر... نزدیک شد و با اخم نگاهش به نیلرام را ادامه داد. صدای تلفن زن، از فکر خارجش کرد و کودکش را دست فاطمه خانم داد. موبایل را برداشت و با خوشحالی از اینکه کمی دور می‌شود، به حیاط رفت. - بله؟ - سلام نیلرام جان خوبی... عاطفه‌م. لبخندی زد. - سلام عاطفه جان .. خوبی گلم؟ صدای خوشحال دخترک واضح تر شد. - خوبم خوبم... با دیدن جواب آزمایش های تو، خیلی بهترم شدم! اخم کرد. پس مریض نبود و این زندگی لعنتی ادامه داشت! - مژده‌گونی بده دختر تا بگم... زورکی خندید. - قراره بمیرم؟ عاطفه جیغ کشید. - داری برای دومین بار مامان میشی دیوونه! حس کرد گوشهایش سوت کشید. چشم‌هایش سیاهی رفت و آرام کف حیاط افتاد. - نیلرام... نیرام... نیلرام! صدای مهزاد که نعره می‌کشید، با صدای قهقهه زدنهای عاطفه قاطی شد و او در عالم بی‌خبری رفت و...🥲❌ توی اتاق زایمان بودم که خبر رسید شوهرم فوت شده! تنها پشت و پناهم رفته بود من موندم و با یه بچه توی شهر غریب! اما نیمه شبی که توی شیرینی خونه دنبال کار بودم و صاحب مغازه بهم پیشنهاد سرویس دادن داد، مهزاد که پسر غیرتی بود، به دادم رسید و...🔥❌ دختره آواره بوده و بهش پناه آورده اما حالا که حامله شده ازش، دارن برای پسره زن میگرن ‌ ....🥲💔
Show more ...
342
0
#۷۴۲ _صیغه طلاق غیرحضوری خوانده بشه قربان؟ سرکارخانم باید مهر و امضا بزنن! انگار که درون یک قوطی تنگ و تاریک گیر کرده است رگ هایش بیشتر از این نای فشرده شدن و ورم کردن ندارند _غیابی طلاقش می‌دم. وکیل بفرستید در خونه ازش امضا بگیره صدایش حتی به گوش خودش هم ناآشنا به نظر می‌رسد این بود ته همه جنجال‌هایی که به خاطر آن دو چشم سیاه به پا کرد؟ به زور عقد کردنش درآوردن دخترک از چنگ بی‌ناموسی مانند سیاوش _بهتر نیست یه کم صبر کنید آقا؟ مشت های داریوش میان جیب های شلوارش دیده می‌شوند به صورت هیچکس نگاه نمی‌کند و جوابی به سوال ایرج نمیدهد _بگم نمره‌ی خونه‌شونو بگیرن؟ _خفه شو ایرج! صدای غرش خشمگینانه‌اش ایرج را در دم خفه می‌کند. . مردِ پیر خطبه‌ی طلاق می‌خواند: _صیغه‌ طلاق، بین عالی‌جناب داریوش زنـد فرزند نصرالله و سرکارخانم شیرین‌فتاح،  فرزند سیدمحمد ،  به صداق مهریه‌ی یک جلد کلام‌الله مجید ، یک جام آینه و یک جفت شمعدان . یک شاخه نبات و مهریه‌ی معین ضِمن‌العقد ، و بقیه به تعداد صدمثقال طلای بیست‌وچهارعیار و... که تماما به ذمه زوج مکرّم دِین ثابت است و عندالمطالبه به سرکار خانم تسلیم خواهند داشت... درصورت رضایت داشتن به انعقاد صیغه‌ی جاریه،  لطفا مهر و امضا بفرمایید مشت هایش از جیبش خارج نمیشوند _خونه‌ی خرم‌آباد هم بزن پشت قباله‌ی مهریه ایرج با شک خیره اش میشود و غیض نگاه داریوش را به جان می‌خرد فورا سر پایین انداخته و مورد را اضافه می‌کند _مهر بزنید آقام دست داریوش می‌لرزد و این مشت کردن،  فقط برای این است که لرزششان را پنهان کند. طلاقش دهد؟ به همین راحتی؟ _آقام؟ نمیداند چقدر طولش داده است که ایرج جسارت دوباره خواندن نامش را به خودش می‌دهد سیب گلویش تکان میخورد و گویی حکم مرگش را مهر میزند _من بازم میگم صبر کنید. تو این اوضاع مملکت تنهایی نمیتونن از پس بچه ها بربیان. یه کم سختی بکشن،  به خدا خودشون میان داریوش جام شراب را برمی‌دارد و سر میکشد. کاش ایرج ببندد دهانش را کاش دست و پاهایش را سست نکند داریوش دیگر نمیخواهد شیرین را به زور نگه دارد. _چی میگید آقا؟ پاره کنم این تیکه کاغذو؟ جام روی میز کوبیده می‌شود و داریوش با سینه ی پر دردی که تنگ است و نفس کشیدن را برایش سخت کرده،  مهرش را چنگ می‌زند و آن را پای کاغذ می‌کوبد. -حالتون خوبه؟ چشم‌هایش روی هم فشار می‌آورند. -آقا ، شیرین خانم قید کردن ضمن طلاق ، حق تحصیلات بگیرن! سینه‌اش درد میگیرد.خشم در خونش به جریان می‌افتد وقتی ایرج تیر خلاص را می‌زند: -می‌خوان تو دانشکده‌ای که اون مرتیکه بی‌ناموس سیاوش درس می‌خونه، ثبت نام کنن! ❌❌❌❌❌❌ #۷۴۵ _تا گذراندن سه وعده حیض بانو  عده نگه داشته بشه.در طول این سه ماه،  درصورتی که زوجین به هم رجوع کنند و نزدیکی صورت بگیره،  صیغه ی جاریه باطل و این طلاق نامعتبر خواهد بود. بغضم را قورت داده و کیفم را روی دوشم انداختم. از اتاق بیرون زدم و هنوز از کریدور عَدلیه خارج نشده‌ام که دستی قوی از پشت آرنجم را چنگ میزند یک چرخشم کافیست تا سرش را تا کنار گوشم پایین بیاورد و صدای زخمی اش را به گوشم برساند: _گفتی طلاق گفتم باشه...گفتی تحصیل، ماشین، بچه ها، گفتم باشه. اما...همه ی اینا شرط دارن! یک نیم فشار دیگرش من را قطعا در آغوشش می‌اندازد حالا صدایش نزدیک تر و زنگ دار تر است: _درسِت رو میخونی... بچه ها هم مال تو، یک روز در هفته می‌فرستیشون عمارت. همه ی اینا باشه ولی... آن ولی آخرش را که می‌گوید، حس میکنم استخوان دستم به زودی ترک برمی‌دارد. _حق ازدواج نداری! لحظه ای درک جمله ای که کنار گوشم با نفس‌های داغ گفته میشود سخت است اما او،  برای بار دوم با لحن عاصی تری پچ می‌زند: _حق تجدید فراش نداری... مجرد می‌مونی... فهمیدی شیرین؟ ازدواج مجدد؟ او بعد از طلاق هم میخواهد برای من تعیین تکلیف کند؟ خودش چه؟ خان این شهر است معلوم است که ازدواج میکند به اندازه یک لشکر بچه می‌خواهد _ چهار چشمی مواظبتم... شیرین به قرآن قسم اگر بخوای... به طرفش برمیگردم و غضب نگاهم را نثارش می‌کنم. حرصم را دیده است که نگاهش دو دو می‌زند و دلش میخواهد همین اکنون سر از تنم جدا کند _تو چی؟ مجرد می‌مونی تا آخر عمرت!؟ شاید حتی باز کردن این بحث را از زبان من،  چیزی فراتر از حد تحملش می‌بیند. فکش تکان سختی میخورد: _به خاک آقام قسم میکشمش. بچه هارو هم ازت می‌گیرم! من را با بچه ها تهدید می‌کند. تهدیدم می‌کند اما جواب سوالم را نمیدهد. _چرا جواب نمیدی؟ چون حتی از یک ساعت بعد خودت خبر نداری -شیریییین کم مانده صدایش تبدیل به فریاد شود که چشم در چشمش مصمم لب می‌زنم: -هیچکس از آینده خبر نداره داریوش‌خان...اگر بخوام ازدواج کنم ، از تو اجازه نمیگیرم!
Show more ...
661
5
-kojaei? (کجایی) با دیدن پیام توماج سریع براش نوشتم : -biroon yni koja? (بیرون یعنی کجا؟) با استرس تایپ کردم. -کافه! -kafe ya darookhoone? Onam na har darookhoone, rafti onja eshgh sabegheto bebini? مات شدم از کجا فهمیده بود؟ با لرزیدن دوباره‌ی گوشی از فکر بیرون اومدم! -onja che ghalati mikoni? (اونجا چه غلطی می‌کنی؟) با دست لرزون نوشتم : -اومدم قرص سر درد بگیرم، یه وقت هایی سرم درد میگیره برای همین اومدم داروخونه، بخدا نیومدم کسی رو ببینم به جان مادرم قسم. یا خدا! فهمید، مگه میشه؟ آخه از کجا؟ -boro khoone ta biam adamet konm! Gofte boodam ghors masraf nakon bache mikham!naghote boodam? Bara man zrir abi miri? Nagoftam nemikham on tokhm sagoo bebini? وای چه فاجعه ای درست شد😰 پارت بعدی انقدری جنجالی بود که مجبور شدم از اینجا پاکش کنم چون بقیه اعتراض کردن به خاطر هیجان بالاش🤦‍♀ پارت بعدی رو سریع توی کانال خودش بخونید👇❌🔞❌🔞❌🔞 ×××××× ××××× این تبلیغ ، این لینک و این معرفی صرفا شامل اعضای کانال خودمونه پخشش نکنین وگرنه لینک به طور خودکار بسته میشه جدی بگیرید از جذابیت تضمینیش براتون نگم که ردخور نداره❌🪄
Show more ...
573
2
زود وصل شین بپاکم ✅✅
47
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
155
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
157
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
50
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
178
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
177
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
😃
424
0
#پارت‌۱۶۵ - مامانی چلا گریه می‌کنی؟ با بغض به عکس عروسی خودش و مهزاد گریه شد. - عروسی عموه دورت بگردم. داریم بی‌کس میشیم دوباره! سپس با خودش زمزمه کرد. - چطوری تاب بیارم کنار زنش ببینمش! دخترکش هم مثل خودش ناراحت لب زد. - مامانی بلای عمو چلا زن میگیلَن؟ مگه تو زنش نیشتی؟ زن که خودش از این قضیه دلش خون بود، با حرف کودکش بیشتر ناراحت شده و آرام دستش را فشرد. - نه مامانی ما فقط بخاطر تو ازدواج کردیم. وقت خواب شده دیگه داستان هم خوندم، تو بخواب منم برم. کودک چشم‌هایش را بهم چفت کرد و نیلرام پس از بوسیدنش، با دلی سنگین شده از جا بلند شد. اما همینکه بیرون رفت، مهزاد جلوی راهش سبز شد. - نیلرام! چته تو؟ گریه کردی؟! سریع اشک هایش را پاک کرد. - نه آقا مهزاد چه گریه‌ای، خوابم میاد. شب بخیر. خواست دور شود که مرد مچ دستش را چنگ زد. - باز شدم آقا مهزاد! چی شده کسی حرفی زده بهت؟ زن چانه‌اش لرزید. - داری زن میگیری، شاید خوشش نیاد زن صوریت با اسم کوچیک صدات بزنه! پسرک با کلافگی در موهایش دست چنگ کرد. - من به گور پدرم بخندم بخوام زن بگیرم وقتی چشای تو از اشک و گریه سرخه! دخترک وارد اتاقش شد و مهزاد هم دنبالش. - عروس و عروسی رو آتیش میزنم اگه تو من و بخوای! لب تر کنی مهزاد تا آخر عمرش بیخ ریش خودته دختر! زن اشک هایش دوباره جاری شد. - من بیوه‌ام مهزاد، نمیشه.. من یه بچه دارم... خانواده تو قبولم ندارن، حقم دارن خب!. مرد با چشم‌های خندان جلو رفت. - کاری میکنم قبول کنن. نیلرام با چشمهای گشاد شده نگاهش کرد و پسر روی تخت پرتش کرد. - تخ*‍م و ترکه پسرشون و باردار باشی، کسی تخم نمیکنه بهت بگه بالا چشت ابروه! - دیوونه شدی مهزاد! ما تا حالا... آخ دردم گرفت! پسرک بدون توجه دستش روی کمر شلوار زن نشست و...🥲❌🔥 نیلرام یه زن خوشگل و لونده که شب زایمان کردنش شوهرش فوت میشه 🥲 برمی‌گرده پیش خانواده‌اش اما چون فرار کرده با شوهرش سالها قبل، قبولش نمی‌کنن و آواره کوچه خیابون میشه 💔❗️ این وسط یکی بهش پیشنهاد همخوابی میده و همون لحظه یه پسر کله خراب و غیرتی میاد و نجاتش میده!🤤🔥 اون و به خونه میبره و چون شهر کوچیکه حرف و حدیث زیاده، مجبور میشن عقد کنن... اما همین دختر کوچولوی وزه با کاراش اونارو بهم نزدیک می‌کنه... و اونام از خدا خواسته...😂🔞 کلی پارتهای باحال دارن که بچه اونارو به زور مجبور به کنار هم بودن میکنه یا باهم حموم کردن و...🙊💦😂 بخونید من قول میدم عاشقشون بشید🥲🔥
Show more ...
312
1
-بابایی  اگه مامان با اون آقاهه ازدواج کنه  بازم اجازه میدی برم پیشش؟ تمام تنم به رعشه افتاد‌‌ چه می‌شنیدم؟ جلوی خانه توقف کردم. آخر هفته‌ها دخترکم پیش مادرش می‌رفت. خشم سراسر وجودم را مشتعل کرد‌. سعی کردم آرام باشم. - کی گفته مامانت قراره ازدواج کنه؟ کدوم آقاهه؟ - خاله مهتا گفت... با همون آقاهه رئیس اداره! مردک فرصت‌طلب را چند باری دیده بودم. نرمین سر ساعتی که قرارمان بود در را باز کرد. هر بار در نظرم خواستنی‌تر می‌شد. چطور می‌توانستم اجازه دهم عشقم را مرد دیگری تصاحب کند؟ هرچه نقش نخواستنش را بازی کردم کافی بود. پیاده شدم... عصبی سمتش قدم برداشتم....اما...👇👇 🎬#انتقامی_عاشقانه دختر ۱۷ ساله‌ی دبیرستانی که از روی شیطنت و بچگی مدتی سر به سر دانشجوی تهرونی میذاره و مزاحم تلفنی می‌شه... #آیین پسری که برای فراموش کردن دخترموردعلاقه‌اش به دانشگاه شهری دور افتاده‌‌ انتقالی می‌گیره.. 🎭 ماجرا از وقتی جذاب می‌شه که یک‌سال بعد نرمین در دانشگاه آیین دانشجو می‌شه...
Show more ...
262
0
#پارت_۱۲۰ همینجوری که نوک سینم رو میک می‌زد دستش رو بین پام برد که با صدای نق سمانه هردوتامون تکون سختی خوردیم و توی همون پوزیشن خشکمون زد! اول یه نق ریز و بعد قلت زد.‌ ماهم همین طوری مونده بودیم به خیال اینکه الان خوابش می‌بره. ولی کم‌کم نق زدناش تبدیل به گریه شد. انقدر قلت زد تا سرش سمت ما اومد و با دیدن من گریه‌ش بلند‌تر شد. نمی‌فهمیدم چرا اما این دختر همین یه روزه عجیب مهرش به دام افتاده بود. توماج پوفی‌ کشید و از پشتم بیرون اومد. _ برو بگیرش همینجوری لخت خودمو جلوتر کشیدم و سمانه رو توی بغلم کشیدم که بی‌قرار دستش رو روی سینم گذاشت و خودشو سمتم سوق داد تا بتونه سینمو به دهن بگیره. مک می‌زد و ملچ و مولوچ می‌کرد. انگار نه انگار که سینه من شیر نداره... ولی از چشمای بازش معلوم بود که قرار نیست دوباره بخوابه... _پــــدرســـگ! باید همش برینه تو عیـــش و نوشمـــون... یک لحظه از حرفش خنده‌ام گرفت. ولی می‌دونستم خندیدن من یعنی خراب شدن عصبانیتش و برای همین سرم رو پایین انداختم و سعی کردم بی سر و صدا کارمو بکنم... چند دقیقه گذشت ولی انگار سمانه واقعاً خوابش پریده بود و تازه دلش بازی می‌خواست. توماج پوفی کشید و شونم رو به سمت پایین هل داد تا یه جورایی روی سمانه سایه بندازم و بهش دید نداشته باشه.‌ _مراقب باش بچه اینورو نبینه بزار کارمو بکنم. یک لحظه انگار یه چیزی از دلم هری ریخت پایین... سینم دست سمانه بود و این‌بار بهراد بود که خودش رو به من می‌مالید و می‌خواست کار نیمه تمومش رو تموم کنه ناخودآگاه ناله‌ای کردم و گوشه بالشت رو توی مشتم گرفتم. سمانه با صدای من چشمای گنده‌ش رو بالا اورد و همینجوری که میک می‌زد نگاهم کرد. توماج ذره ذره داخل فرستاد و گردنم رو بوسید و دم گوشم پچ زد: _ لعنت بهت لاکردار چی داری آخه تو سیر نمیشم ازت! انگار نه انگار خریدمت از فاحشه خونه انگار دیگه نتونست تحمل کنه که یهو... دوقلوهای مزاحم نوبتی وسط عشق و حالشون پارازیت میندازن و مجبورن....💦🫠😂 پرمخاطب‌ترین رمان صحنـــه‌دار سال که هـــرجایــی درز نکرده❌⚠️🔞
Show more ...
518
0
#۷۴٠ _خانِم جان، شما می‌خواید طلاق بگیرید؟ نمی‌دانم از سینه افتادن قلبم را پای چه بگذارم. نفسی که رفت را... _کی گفته؟ لب پایینش را می‌گزد و نگاهش را می‌دزدد. این پا و آن پا میکند برای گفتنش و نمی‌داند چقدر روی آرامش من راه می‌رود. _با توام اکرم!کی گفت من و داریوش می‌خوایم طلاق بگیریم؟ _آخه...  دختر مطلقه ی خاله‌خانوم که قبلا خاطرخواه آقام بود برگشته....مردم هم دست به دست دارن می‌چرخونن که شما به ایرج و منوچ گفتید دنبال کارای طلاق باشن! اول نمی‌توانم جمله اش را به درستی متوجه شوم. دختر مطلقه ی خاله خانمشان برگشته؟ این چه ربطی به طلاق من و داریوش دارد؟ _آخه می‌دونید؟ خانم تو رو خدا از زبون من چیزی نگید. داریوش خان بیچاره م میکنن. حس بدی سراسر وجودم را گرفته است. یک خوره ی لعنتی که به جانم افتاده... _حرف بزن! _این خانم قبلا خاطرخواه آقام بود. بعد که آقام شمارو جای خون‌صلح آورد، خاله‌خانوم دیگه نیومد عمارت. الان چو افتاده که... که... رو می‌گیرد و من تمامم داغ می‌شود. از جا بلند می‌شوم و کنار آینه می‌روم. یک لحظه چشم در چشم خودم میشوم. همین زن خشمگین و پر از حسادتی که هنوز هم روی جدایی پافشاری دارد. _شما رو به جان دوقلوها... دستم را قبل از تمام شدن جمله اش بالا می آورم. خودم میتوانم صدای نفس های تند و پر از حرصم را بشنوم: _قسم نده... کشوی پاتختی رو باز کن و چشم روشنی‌تو بردار! زن در کسری از ثانیه، پاکت را از کشو برمیدارد و با دودلی خارج می‌شود. من اما اینجا در حال بدی دست و پا می‌زنم. هم جدایی میخواهم و هم تنهایی او را... طاقت نزدیک شدنش به هیچ زن دیگری را ندارم. چشم میبندم و لبه ی میز آرایش را فشار می‌دهم. قسم می‌خورم تلافی تمام حس های بدی که به من روا داشت را پس می دهد. ❌❌❌ #۷۴۲ _صیغه ی طلاق غیر حضوری خوانده بشه قربان؟ سرکار خانم باید مهر و امضا بزنن! انگار که درون یک قوطی تنگ و تاریک گیر کرده است. رگ هایش بیشتر از این نای فشرده شدن و ورم کردن ندارند. _غیابی طلاقش می‌دم. وکیل بفرستید در خونه ازش امضا بگیره! صدایش حتی به گوش خودش هم نا آشنا به نظر می‌رسد. این بود ته همه ی جنجال‌هایی که به خاطر آن دو چشم سیاه به پا کرد؟ به زور عقد کردنش... درآوردن دخترک از چنگ بی‌ناموسی مانند سیاوش! _بهتر نیست یه کم صبر کنید آقا؟ مشت های داریوش میان جیب های شلوارش دیده می‌شوند. به صورت هیچکس نگاه نمی‌کند و جوابی به سوال ایرج نمی‌دهد. _بگم نمره‌ی خونه‌شونو بگیرن؟ _خفه شو ایرج! صدای غرش خشمگینانه‌اش ایرج را در دم خفه می‌کند. . مردِ پیر خطبه‌ی طلاق می‌خواند: _صیغه‌ی طلاق، بین عالی‌جناب داریوش زنـد فرزند نصرالله و سرکارخانم شیرین‌فتاح،  فرزند سیدمحمد ،  به صداق مهریه‌ی یک جلد کلام‌الله مجید ، یک جام آینه و یک جفت شمعدان . یک شاخه نبات ...و مهریه‌ی معین ضِمن‌العقد ، و بقیه به تعداد صدمثقال طلای بیست‌وچهارعیار و... که تماما به ذمه زوج مکرّم دِین ثابت است و عندالمطالبه به سرکار خانم تسلیم خواهند داشت... درصورت رضایت داشتن به انعقاد صیغه‌ی جاریه،  لطفا مهر و امضا بفرمایید. مشت هایش از جیبش خارج نمیشوند. _خونه‌ی خرم‌آباد هم بزن پشت قباله‌ی مهریه ایرج با شک، خیره اش میشود و غیض نگاه داریوش را به جان می‌خرد. فورا سر پایین انداخته و مورد را اضافه می‌کند: _مهر بزنید آقام! دست داریوش می‌لرزد و این مشت کردن،  فقط برای این است که لرزششان را پنهان کند. با خواست خودش این کار را بکند؟ طلاقش دهد؟ به همین راحتی؟ _آقام؟ نمی‌داند چقدر طولش داده است که ایرج جسارت دوباره خواندن نامش را به خودش می‌دهد. سیب گلویش تکان می‌خورد و گویی حکم مرگش را مهر می‌زند. _من بازم میگم صبر کنید. شیرین خانم خودشون برمیگردن. تو این اوضاع مملکت،  تنهایی نمیتونن از پس بچه ها بربیان... یه کم سختی بکشن،  به خدا خودشون میان! داریوش جام شراب را برمی‌دارد و سر میکشد. کاش ایرج ببندد دهانش را. کاش دست و پاهایش را سست نکند. داریوش دیگر نمیخواهد شیرین را به زور نگه دارد. _چی میگید آقا؟ پاره کنم این تیکه کاغذو؟ جام روی میز کوبیده می‌شود و داریوش با سینه ی پر دردی که تنگ است و نفس کشیدن را برایش سخت کرده،  مهرش را چنگ می‌زند و آن را پای کاغذ می‌کوبد. -آقا؟حالتون خوبه؟ چشم‌هایش روی هم فشار می‌آورند. -آقا ، شیرین خانم قید کردن ضمن طلاق ، حق تحصیلات بگیرن! سینه‌اش درد میگیرد.خشم در خونش به جریان می‌افتد وقتی ایرج تیر خلاص را می‌زند: -می‌خوان تو دانشکده‌ای که اون مرتیکه بی‌ناموس سیاوش درس می‌خونه، ثبت نام کنن! ❌❌❌❌❌❌
Show more ...
شوگار | آرزونامداری
ژانر مربوط به دوران پهلوی چاپی📝 کپی حتی یک پارت از رمان در پی‌وی حرام❌
625
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
138
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
138
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
207
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
211
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
188
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
🔹 💢از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
98
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
1
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
156
0
زود وصل شین بپاکم ✅✅
41
1
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
42
1
زود وصل شین بپاکم ✅✅
6
0
اینم کادو من به شما به مناسبت تولدم :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
1
0
پارت جدید امروز و پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ لطفا به این پروکسیی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم برای همین مجبور شدم اشتراک بخرم براتون که ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻
86
0
پارت جدید امروز و پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ لطفا به این پروکسیی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم برای همین مجبور شدم اشتراک بخرم براتون که ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻
1
0
پارت جدید امروز و پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ لطفا به این پروکسیی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم برای همین مجبور شدم اشتراک بخرم براتون که ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻
29
0
پارت جدید داشتیما 😍👆🏻
1
0
پارت جدید داشتیما 😍👆🏻
213
0
پارت جدید داشتیما 😍👆🏻
174
0
😃
1 864
0
#پارت۱۵۰ - بیب بیب های مامانی و دیدی عمو مِخزاد( مهزاد)؟ مشلِ( مثل) توپِ شِفیدِ( سفید) من نرمالو و خوچله... مهزاد نگاهی به صورت بچه کرد. - نه عمویی من ندیدم. واسه چی ؟ لبهای کوچکش را جمع کرد. - اوف شده بیب بیب هاش.. بوس میتُنی ( می‌کنی) خوب بشه؟ مهزاد به آرامی دست دخترک و گرفت. - گلم مامانی خودش خوب میشه. من نمیتونم بوس کنم. بیا کارتون نگاه کنیم مامانت هم استراحت کنه تا خوب بشه. کودک لبش را بیشتر جمع کرد و دستِ مرد را سوی اتاق مادرش کشید. - تو بوس بُتُن خوب میشه... مرد قلبش تند تند میزد و از طرفی هم نمی‌توانست به این کودک نه بگوید. همین حالا هم هرشب برای مادرش گریه میکرد. - سینه هات و بده بوس کنم بچه خیالش راحت شه. نیلرام با تعجب به پسرک خیره شد. - سینه های من و بوس کنی؟ دیوونه شدی آقا مهزاد؟ مهزاد با چشم‌های قرمز شده از خجالت، نگاهش کرد. آهسته لب زد. - این بچه دو شبه تا صبح کابوس میبینه، بده بوس کنم خیالش راحت شه خوب شدی. نیرام نگاهی به چشمهای دخترکش کرد و سپس مردد لب زد. - من نمیتونم خجالت می‌کشم! از روی ملافه بوس کن که خیال نارا راحت شه. مرد سری تکان داد و کنارش نشست. اما برخلاف تصور آنها، نارا هم آن طرف مادرش نشست و به یکباره ملافه را برداشت. - بوس تُن. چشمهای درشت شده مهزاد روی سینه های سفید و درشت زن که به سرعت و با استرس بالا و پایین میشد نشست. - عمو زودباش. با صدای  کودک تکانی خورد و روی تن زن خم شد. لبهای سردش که روی پوست نرم و داغش نشست، زن به خودش لرزید. - بسه مهزاد... اما وقتی مرد از زبانش کار کشید و پوست سینه اش را به دهان کشید، زن بازویش را چنگ زد. - دیوونه شدی جلوی بچه... نارا با عجله اسم مادربزرگش را جیغ زد و اتاق را ترک کرد. نیلرام با یا تعجب اسم مرد را خواند. - مهزاد... اما مرد توجه نکرده و.... دیدیییی بچه چکار کرد؟🥹😳😂 ولی خوب بهونه ای شد براشون 🙊😍😂 نیلرام بیوه است وبا بچه‌ش به پسری کله خراب پناه می‌بره... عقدش میشه اما پسره بهش نزدیک نمیشه! دخترکش که خیلی وزه است از پسره میخواد سینه مادرش که سوخته رو بوس کنه و همین بهونه میشه این دوتا....😂🔥😍 خیلییی نازن این سه تا، قول میدم عاشقشون بشییی🥲❤️🥹
Show more ...
813
3
#پارت_۱۲۰ همینجوری که نوک سینم رو میک می‌زد دستش رو بین پام برد که با صدای نق سمانه هردوتامون تکون سختی خوردیم و توی همون پوزیشن خشکمون زد! اول یه نق ریز و بعد قلت زد.‌ ماهم همین طوری مونده بودیم به خیال اینکه الان خوابش می‌بره. ولی کم‌کم نق زدناش تبدیل به گریه شد. انقدر قلت زد تا سرش سمت ما اومد و با دیدن من گریه‌ش بلند‌تر شد. نمی‌فهمیدم چرا اما این دختر همین یه روزه عجیب مهرش به دام افتاده بود. توماج پوفی‌ کشید و از پشتم بیرون اومد. _ برو بگیرش همینجوری لخت خودمو جلوتر کشیدم و سمانه رو توی بغلم کشیدم که بی‌قرار دستش رو روی سینم گذاشت و خودشو سمتم سوق داد تا بتونه سینمو به دهن بگیره. مک می‌زد و ملچ و مولوچ می‌کرد. انگار نه انگار که سینه من شیر نداره... ولی از چشمای بازش معلوم بود که قرار نیست دوباره بخوابه... _پــــدرســـگ! باید همش برینه تو عیـــش و نوشمـــون... یک لحظه از حرفش خنده‌ام گرفت. ولی می‌دونستم خندیدن من یعنی خراب شدن عصبانیتش و برای همین سرم رو پایین انداختم و سعی کردم بی سر و صدا کارمو بکنم... چند دقیقه گذشت ولی انگار سمانه واقعاً خوابش پریده بود و تازه دلش بازی می‌خواست. توماج پوفی کشید و شونم رو به سمت پایین هل داد تا یه جورایی روی سمانه سایه بندازم و بهش دید نداشته باشه.‌ _مراقب باش بچه اینورو نبینه بزار کارمو بکنم. یک لحظه انگار یه چیزی از دلم هری ریخت پایین... سینم دست سمانه بود و این‌بار بهراد بود که خودش رو به من می‌مالید و می‌خواست کار نیمه تمومش رو تموم کنه ناخودآگاه ناله‌ای کردم و گوشه بالشت رو توی مشتم گرفتم. سمانه با صدای من چشمای گنده‌ش رو بالا اورد و همینجوری که میک می‌زد نگاهم کرد. توماج ذره ذره داخل فرستاد و گردنم رو بوسید و دم گوشم پچ زد: _ لعنت بهت لاکردار چی داری آخه تو سیر نمیشم ازت! انگار نه انگار خریدمت از فاحشه خونه انگار دیگه نتونست تحمل کنه که یهو... دوقلوهای مزاحم نوبتی وسط عشق و حالشون پارازیت میندازن و مجبورن....💦🫠😂 پرمخاطب‌ترین رمان صحنـــه‌دار سال که هـــرجایــی درز نکرده❌⚠️🔞
Show more ...
1 462
1
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio