_تو اصلا پریود میشی بچه چون؟
چندسالته؟
تو الان باید مدرسه ات باشی دختر نه اینجا..
صدای خنده ی محافظانش که به نشانه ی تمسخر بلند میشود با بغض سر بلند میکند
نگاهی به هیکل درشت و چهارشانه شان در آن کت شلوار مشکی میندازد
_کم مونده تو لباس مدرسه اش گم بشه..
_فکر نکنم دوازده سیزده سال بیشتر داشته باشه.. چه خوش اشتهام هست
ببینم بچه تو اصلا میدونی سام آریا کیه که حالا درخواست ملاقات خصوصی باهاش و داری؟
با بغض بند کوله را میان مشتش میفشارد
مگر میشد او را نشناسد
پسرعمویی که نافش را با اسم او بریده بودند و تمام کودکیش در آغوش او گذشته بود
حالا بعد از سالها بلاخره توانسته بود پیدایش کند
تازه از خارج از کشور برگشته بود و تبدیل شده بود به یک آدم معروف و پولدار؛ که همه برای دیدنش سرو دست میشکستند
روبه بادیگاردهایی که مثل یک دیوار حفاظتی مقابل در اتاقش ایستاده بودند با گریه لب میزند:
_میشناسمش..پسرعمومه ..اجازه بدین برم تو مطمئنم منو میشناسه
صدای خنده های پرتمسخرشان بلند میشود
_دخترجون مارو چی فرض کردی
خوب گوش کن صدای جیغ و فریاد و میشنوی از بیرون ؟
صدای دختراییه که برای یه شب بودن با سام آریا له له میزنن..بهترین دخترا برای بودن باهاش صف میکشن اونوقت تویه الف بچه..
با بغض میان حرفشان میپرد
_من بچه نیستم پونزده سالمه
_حالا هرچی دختر..اصلا تا حالا سام آریا رو دیدی؟ زیر هیکلش یه شبم نمیتونی دووم بیاری
دخترک التماس میکند
_بزارید من ببینمش ..فقط چند لحظه
یکی از محافظ ها بی توجه به عزوجز کردن دخترک جلو می آید و او را به شدت عقب هول میدهد.. کمر دخترک به تیغه ی دیوار میخورد و چهره اش از درد جمع میشود
_برو بچه..برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه ..داری وقتمون رو میگیری..برو تا از گوشات نگرفتم خودم مستقیماً نبردمت تحویل معلم و مدیر مدرسه ات ندادم
اشک به چشمانش نیشتر میزند و صدای همهه ی مردم تو سالن کنسرت هر لحظه بیشتر میشود
مردمی که یکصدا نامش را فریاد میزدند و با وجود اینکه ساعت ها بود که اجرایش تمام شده بود همچنان منتظر بودند تا بیرون بیاید و او را ببینند
یک سالی میشد که پدر و مادرش را در یک تصادف از دست داده بود و حالا پدربزرگی که از برگشتن سام نا امید شده بود قصد داشت او را به عقد پیرمردی چهل ساله در بیاورد
حالا تنها امیدش پسرعمویش بود که با حضورش مانع عقد او با پیرمرد شود
با این فکر خواست لحظهای ازغفلتشان استفاده کند و به سمت اتاقش بدود اما تا به خود می آید خود را اسیر میان بازوان غولپیکر شان میبیند
از ته دل جیغ میکشد
_سام تروخدا بیا بیرون منم ماهک؛دختر عموت باید ببینمت..سام
بادیگارد با خشونت دستش را مقابل دهانش میگیردو زیر گوشش میغرد
_خفه شو هرزه کوچولو..انگار اون پایینی خیلی میخاره که اینجوری خودت و به آب و آتیش میزنی واسه دیدن آقا
حالاکه انقدر مشتاقی خودم یه درس حسابی بهت میدم تا هم خارشت و برطرف کنم هم کاری کنم تا عمر داری هوس رابطه با بزرگتر از خودت و نکنی
بدنش یخ میزند
با تمام توان جیغ میکشد
اشک بی اراده از چشمانش میچکد
محافظ دخترک را به خود میچسباند و با دست دیگر مشغول باز کردن کمربند و زیپ شلوارش میشود
_ یاسر چیکار میکنی الان یکی سر میرسه
_کسی نیست همه بیرونن.. شمام بیاین سکس گروهی بیشتر حال میده
با درد هق میزند
مرد دخترک را با زانو روی زمین مینشاند و همین که خواست کارش را شروع کند
صدای بم آشنایی خشمگین در فضا منعکس میشود
_داری چه غلطی میکنی اونجا..؟
نگاه اشک آلود دخترک بالا می آید
با دیدن قامت بلند و چهره ی خاص و جذابش زبانش بند می آید
با چشمانی به خون نشسته ایستاده بود و نگاه سرخش به زیپ باز و کمربند شل شده ی محافظش بود
محافظ رنگ پریده به تته پته میفتد
_آقا..به خدا این دختر میخواست مزاحمتون بشه من فقط خواستم
سام به طرفش میرود و مشت محکمش جایی میان صورتش مینشیند
_خفه شو حیوون حرومزاده
شدت ضربه اش به قدری زیاد بود که مرد محکم سمت دیوار پرت شود
رو به محافظ ها فریاد میزند
_میبرینش تو اون اتاق لختش میکنید تا بر گردم
محافظها وحشت زده و مطیع مردک را کشان کشان روی زمین میکشند
سام سمت دخترک قدم تند میکند
آرنجش را میگیرد و از رو زمین بلندش میکند
_سام
با دلتنگی به چهره ی معصوم دخترک نگاه میکند همان دخترکی که در دوازده سالگی قرار بود او را به عقدش در بیاورند
_این چند سال کجا بودی آقاجون میخواد منو با یه پیرمرد..
انگشتان سام بی اراده مشت میشود
دست روی لب هایش میگذارد و با خشم میان حرفش میپرد
نمیگذاشت
آمده بود نگذارد تا دخترک را از چنگش در بیاورد قصد داشت انتقام همه ی این سالها را از آن پیر خرفت بگیرد
دخترک را به سمت اتاقش میبرد و خشن و سرد لب میزند
_هیش ..هیچکاری نمیتونه بکنه
برو تو اتاق آماده شو..امشب باهات کار دارم
https://t.me/+l6N5BoMHsmVhZWZk
https://t.me/+l6N5BoMHsmVhZWZkShow more ...