#جانا
لینک پارت اول👇👇👇
https://t.me/ruzhaye_ziba/91396
#پارت_۱۴۹
اسم آگاهی که به میون اومد دست و
دلم لرزید واشتهام به کل رسید به صفر
دیگه حتی نتونستم به خوردن ادامه
بدم.به کلی دست نگه داشتم و با صدای
ضعیفی پرسیدم:
-آ...آگاا...هی...!؟
برام مبرهن بود که اون با دادن اون
جواب ترس رو تو جفت چشمهای من
دیده.
غذاش رو خورده بود و حالا تو دستهاش
نه خبری از قاشق بود و نه چنگال.
با تاخیر جواب داد:
-آره آگاهی...و تو...
مکث کرد.دستمالی از جعبه ی روی میز
بیرون کشید و حین تمیز کردن کنج
لبهاش ادامه داد:
-و تو به من نگفتی بودی دوستت یه
فاحشه است که پرونده قطور و
سوسابقه داره!؟
از ارتباط با مرد و روابط نامشروع و
دزدی گرفته تا همجنسبازی!
هرکلمه که به زبون میاورد نفس من به
همون اندازه تنگ تر میشد.
مونده بودم چه جوابی بهش بدم که با
سوال آخرش هوار شد روی سرم:
-چرا باید دوستت موقعیتی گیر بیاره که
وقتی لختی ازت عکس بندازه !؟
❌همراهان گرامی در صورت تمایل به خرید رمان به ایدی زیر پیام دهید👇
@Tabligh_sh11
شوکه بودم.ذره ای شک نداشتم اون الان
فکرش به این سمت کشیده شده که
صدرصد من با اون رابطه جنسی داشتم
و احتمالا منم یه دختر همجنسبازم.
نمیدونم چه مدت ساکت بودم اما وقتی
به خودم اومدم خیلی تند و سریع گفتم:
-نه! م...من...من همجنسگرا نیستم قسم
میخورم...من...
کف دوتا دستش رو گذاشت روی میز و
با خیره شدن تو چشمهام آهسته و با
لحن ترسناکی گفت:
من احمق نیستم!
بغضمو فرو خوردم و گفتم:
-من نگفتم تو احمقی!
پوزخندی زد.براندازم کرد و بعد نفس
عمیقی کشید و گفت:
-چرا باید رفیق آدم که احتمالا میدونه
دوستش پول و پله ای تو حسابش نیست
و خانواده و حامی ای هم نداره
عکسهای لختی رفیقش رو نگه داره و به
واسطشون اونو تهدید بکنه هووووم؟!
من...من لعنتی ابدا نمیخواستم اون بفهمه
قرار بود تبدیل بشم به یه فاحشه.
به کسی که حتی عکسهاش رو تو
سایتهای نامشروع گذاشته و میخواسته
جسمش رو به مردهای مختلف بفروشه و
حتی بابتشون پیش پرداخت هم گرفته!
اون واسه من مهم بود و صدالبته یه
استثنا !
❌🔞رمان داغ
#عشق_نوجوانی
قصه دختری که روزگار بدجور باهاش بازی میکنه و مجبور میشه با یک پیرمرد ازدواج کنه ......
این رمان زیبا را در کانال زیر دنبال کنید👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEbiA8zPfka1W6s3vw
@ruzhaye_ziba🌞
Show more ...