#344
نموندم تا واکنششو ببینم. همینجور که میرفتم داخل خونه گفتم: فقط به کمترین زمان ممکن. تا صبح میخوام بیرون اومده باشه. صبر کن لباس بپوشم بیام....
نشسته بودیم تو اتاق و منتظر تا بیارنش. برعکس شهرام که فکر میکرد من شاید دلهره و اضطرابم پلیسارو به شک بندازه، هیچ دلهره ایی از بابت جعلی بودن سند نداشتم.
تنها فکرم این بود که بیارنش و دستشو بگیرم و فقط با خودم ببرمش.
از دیشب تا همین الان فکرها تو سرم چرخیده بود که وقتی دستم بهش برسه چطور دهنشو سرویس کنم و به گوه خوری بندازمش ولی الان انگار مغزم قفل شده بود و فقط میخواستم زودتر از اینجا دورش کنم.
تو افکار خودم غرق شده بودم که با صدا خوردن در و داخل اومدنشون پرت شدم داخل اتاق و نگاهم چرخید سمتش.
سر پایین و با پاهای لرزون و مظلومترین حالت ممکن داشت میومد داخل که یه لحظه سر بلند کردو با دیدنم نگاهش به آنی رنگ عوض کرد
انگار نگاه خاموشش با دیدن من و شهرام روشن شد.درست عین دختر بچه ایی که بین یه مشت غریبه چشمش به یه آشنا افتاده باشه.
نگاهش بین من و شهرام میچرخید. با دیدن دستبند تو دستش خونم به جوش اومد. اگه اینقدر چموش نبود و حرف گوش میداد الان اینجا و با این وضع نبود.
با خشم و ناخودآگاه پاشدم و رفتم سمتش و چنان سیلی بهش زدم که صداش تو اتاق پیچید..
_چکار میکنی آقاااا؟ با چه اجازه ایی رو این دختر دست بلند میکنیییی؟ سرباززز...
بلبشویی شد تو اتاق و اگه شهرام نبود منم باید میرفتم بازداشتگاه..
حکم دادن واسه یسری مدارک ضمیمه ی پرونده نهال باید بره پزشکی قانونی و معاینه بشه
Show more ...