Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics 「⛓️𝐃𝐄𝐋𝐀𝐍🎭」

( لذت داشتنت فقط اونجایی که بقیه برای تو سر خم میکنن اما تو برای من زانو میزنی♥️💦)  #نویسنده‌نرگس  ادمین ‌vip و تبلیغات «  @ShahDokht437  » لینک چنلمون اینجاست😋👇🏻✨  @Haniyeh_Sn_novels  
Show more
23 457-82
~8 725
~16
39.09%
Telegram general rating
Globally
36 258place
of 78 777
6 270place
of 13 357
In category
2 683place
of 5 475

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
❌بچها هشدارو جدی بگیرید تبلیغ نیستتتت❌
201
0
🔹 هشدار قراره اینترنتا رو قطع کنن و کلا نت ملی بشه تنها کانالی که خودم به پروکسیاش وصلم این کاناله گفتم بزارم برای شما هم...👇⬇️ 👋اتصال به پروکسی جهانی
272
0
این بود امنیت سنجش؟؟؟
191
0
🟢 دریافت سوالات قطعیه دینی ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ 🟢 ✅
266
0
⛔️لینک خبرگزاری ایسنا برای تایید لغو دینی فردااا👇
150
0
جدی بگیرید تبلیغ نیست!!!!
314
0
بچه ها دیدین فیلترینگ پروکسی های تلگرام افزایش پیدا کرده و اکثر پروکسی ها سریع فیلتر میشن😐؟؟ این پروکسیه سه ماهه وصله استفاده کنین♥️ https://t.me/proxy?server=178.63.111.185&port=8585&secret=7hYDAQIAAQAB_AMDhuJMOt1kbi55ZWt0
252
2
😮😧 از الان به مدت 2 ساعت عضویت توی کانال VIP کسب درآمد دلاری که قیمتش 1 میلیونه رایگانه ؛ سریع برید این فرصت فوق العاده از دست ندید : @VIP_Dollari
211
0
از دست ندیدد ۴:۱۰پاک میشهه❌❌
182
0
🔴 سوالات دینی نهایی دهم لو رفت 🔴 🔴 سوالات دینی نهایی یازدهم لو رفت 🔴 🔴 سوالات دینی نهایی دوازدهم لو رفت 🔴 دانلود سوالات و پاسخنامه 👇🏻👇🏻
290
0
در حال پاک شدنن...!!
162
0
🔴 #فوری سوالات نهایی دینی پخش شد👇 دهم : دانلود رایگان pdf یازدهم : دانلود رایگان pdf دوازدهم : دانلود رایگان pdf
316
1
چقد قشنگههه خدایااااا😭😭
244
0

AnimatedSticker.tgs

334
0
پسر نابغه‌ی فامیل و مهندس رباتیک دانشگاه امیرکبیر بود. نور چشمی بزرگ‌ترها عاقل، جذاب، دوست‌داشتنی و متین. همه‌ی فامیل روی سرش قسم می‌خوردن و دخترها برای به دست آوردن توجهش، هرکاری می‌کردن. اون اما توی یک روز زمستونی سرد، وسط حیاط خونه‌ی پدربزرگم، درحالی که دوتا بچه اردک کوچولو توی بغلم بود، به چشمام زل زد و گفت از موهای فرفریم خوشش میاد. عاشقم شده بود. عاشق منی که سر به هوا ترین نوه ی فامیل بودم. کسی که همه به خاطر شیطنت‌هاش ازش دوری می‌کردن. تصمیمش عین بمب توی فامیل سروصدا به پا کرد...
Show more ...
1 375
6
#پارت_244 -پدر شما محکوم به قاچاق مواد مخدر شده خانم. اشاره می‌کند از مقابل در کنار بروم. اما من خشک شده‌ام. -بی‌جهت نمی‌بریمش که راهمون رو سد کردید. برید کنار خانم، راه رو باز کنید. دستان بابا می‌لرزد و لبانش سفید شده است. آب دهانم خشک شده، اما کوتاه نمی‌آیم و به سختی می‌گویم: -اشتباه شده جناب، دسیسه کردن، پدر من مدیر عامل این شرکته، اصلا همچین چیزی امکان نداره. -تو کلانتری مشخص می‌شه. با تردید و پاهای لرزان از مقابل در کنار می‌روم. بابا همانطور که همراه مرد پیش می‌رود رو به من می‌گوید: -زنگ بزن به رضا و معین. جمله‌اش در گوشم زنگ می‌خورد و او را می‌برند. چرخی در اتاق بابا می‌زنم و ناخن به دندان می‌گیرم. بلافاصله شماره رضا را می‌گیرم و صدای خانمی که می‌گوید دستگاه مورد نظر خاموش است خط بطلان می‌کشد روی خوش‌خیالی‌ام. کی توانسته بودیم او را پیدا کنیم که بار دوم باشد؟ بابا گفته بود معین! سری به طرفین تکان می‌دهم. اما اصلا نمی‌خواهم به معین حکمت فکر کنم. حدود یک هفته بود با من سرسنگین شده بود، تنها به این خاطر که با مهندس سروری قرار کوهنوردی گذاشته بودم. اما نمی‌دانست که من سر قرار آن روز نرفته بودم. فکر می‌کردم بی‌توجهی این مدتش نشان از این دارد که مرا می‌خواهد به خاطر آن قرار تنبیه کند اما با رفتارهایش در این مدت انگار خیال خام کرده بودم که او هم مثل من دل داده است. اما حالا چاره‌ای ندارم. پدرم را برده بودند. شماره‌اش را می‌گیرم و با بوق‌هایی که در گوشم می‌نشیند تپش قلب می‌گیرم و چشم می‌بندم. حتی ندیده هم قلب بی‌جنبه‌ام برای او در این شرایط بازی سر می‌دهد. بعد از بعد پنج بوق پاسخ می‌دهد: -بله؟ صدای خنده‌ی زنانه‌ای در پس صدایش تمام توجه‌ام را جلب می‌کند و اصلا یادم می‌رود به چه دلیل زنگ زده‌ام. -تویی خانم مهندس؟ همیشه مرا خانم مهندس صدا می‌زند و من دلم را به همین لحن خانم مهندس گفتنش باخت داده بودم. «معین بیا دیگه، چی‌کار می‌کنی؟» تمام تنم می‌لرزد و می‌خواهد گریه‌ام بگرید ای کاش تماس نمی‌گرفتم. با الو گفتن معین به سختی لب می‌لرزانم: -س... سلام... من... صدایش بلافاصله جدی می‌شود. -زودتر حرفت رو بگو کار دارم. یعنی تمام آن توجه‌هایی که داشت و نفس به نفس همراهم بود، بازی بود؟ این صدای زنانه چه می‌گوید که او را معین خطاب می‌کند؟ -من فقط زنگ زدم بگم... نمی‌توانم تمرکز کنم، از یک طرف شرایط بابا و از طرف دیگر صدای زنانه و سردی او... «معینم، بیا دیگه، من رو این‌جا کاشتی چی‌کار؟» معینم؟ پوزخندی به خوش‌خیالی‌ام می‌زنم. چرا فکر می‌کردم بعد از آن نامزدی ناموفقم با کامیار آشنایی‌ام با معین معجزه بوده و او می‌تواند مرد زندگی‌ام باشد و تن و روح خسته مرا جلا ببخشد؟ اشک‌هایم فرو می‌ریزند و تلاش می‌کنم لحنم نشان ندهد گریه می‌کنم: -هیچی به کارتون برسید. اما تلاشم بی‌فایدس که صدای گریه‌ام را می‌شنود و در میان شهرزاد شهرزاد گفتنش تماس را قطع می‌کنم. دوباره بغضم می‌ترکد. بلند گریه می‌کنم از اینکه هیچ‌کاری از دستم بر نمی‌آید، حتی برای بابا. معین چندبار تماس می‌گیرد و من در میان تماسش گوشی را خاموش می‌کنم‌ و زمزمه می‌کنم: -به خوشی‌هات برس معین حکمت. فکر می‌کردم او را از دست داده‌ام و هرگز گمان نمی‌کردم او بعد از نیم‌ساعت باشنیدن صدای گریه‌ام خودش را به شرکت برساند و در اتاق بابا مرا در میان چهارچوب تنش حبس کرده و...
Show more ...
2 138
7
#پارت‌یک 🔞 _گُه خوردی رفتی بیرون، گُه خوردی با این مانتوی کوتاه توی خیابون مانؤور دادی، غلط اضافه کردی توی خیابون بستنی لیس زدی، بزنم دهنت رو پُر خون کنم؟ آنقدر فریاد زده و موهای بلند و نارنجی رنگ دخترک را کشیده بود که او دیگر جانی نداشت جوابش را بدهد. از شدت درد و تحقیر هق هقش بند نمی آمد. صورتش از ضربات پی در پی سیلی سُرخ شده بود و سوزشش جانش را می ستاند. با کمک دسته های کاناپه سعی می کند استخوان های خورد شده اش را جمع کند. مرد این بار هم رحم نمی کند و لگدی به پاهایش می‌زند، ضربه ایی محکم که جیغ دخترک را بلند می کند: _خدا لعنتت کنه محمد، خدا از روی زمین ورت داره که فکر کردم آدمی، فکر کردم بعد بابام یکی همدمم میشه، نگو خوره ی جونمی تو... می گوید و هق هقش دل سنگ را هم آب می کرد. محمد عصبی سیگاری آتش می زند و بیقرار، همچو کسی که انگار قراراست امروز روز آخرش باشد، چشمان خونینش را به دخترک می دهد: _صدبار گفتم نرو روی عصابم، با من راه بیا.... کف دستش را محکم به پیشانی اش کوبیده، با صدای بلندی داد می‌زند: _با کِرمای مغزم باید کنار بیای فهمیدی؟ من روانیم آره من روانیم وقتی می بینم یکی غیر من متوجه قوس کمرت میشه و زیر لب به به و چَه چَه می کنه..... به سمت دخترک رفته صورت لِه شده اش را میان انگشتان پُر زور دستانش می گیرد: _تو مال منی می فهمی، تو زن منی، تو سهم محمد بی کسی، کسی حق نداره تو رو از من بگیره فهمیدی ماهی؟ ماهی دستانش را پس زده با خشم جیغ می کشد: _نه نمیفهمم، نمی خوامم که بفهمم، ازت طلاق می گیرم محمد، داغم‌ روی دلت می ذارم تا بفهمی من آدم موندن توی این گه‌دونی نیستم. دستانش را پس می زند که محمد یاغی شده صورتش را به سمت خود بر می گرداند و لبانش را همچو تشنه ای میان لبان خود به بازی در می آورد.
Show more ...
مــــاهـــی🐠
خواندن این رمان برای سنین زیر 18 سال مناسب نیست🔞
1 916
5
من پسر ماجراجویی که برای مسخره بازی وارد بازی میشم که با دوستام دختر بازی کنم، ولی شبی که وارد اون گذرگاه شدم با دختری مواجه شدم، دختری که همون بار اول با دیدنش تحریک شدم و بهش پیشنهاد پول دادم باهام بخوابه ولی اون دختر انسان نبود و... پسری کنجکاو و ماجراجو که همراه استادش دور تا دور دنیا رو می‌گرده و یک روز ناخواسته وارد روستایی عجیب و سرسبز میشه و دختر موآبی و لختی رو می‌بسته و عاشقش میشه،وقتی با دختر مو آبی می‌خوابه متوجه میشه که... 🔥 پریـ🔞ـــزاد شــ♨️ــهوت جلو رفتم و موهای آبیش رو تو مشتم گرفتم و گفتم: _امممم، صورتیه؟ خیلی کم پیدا میشه، درضمن من انسان نیستم دورگه‌ام.. با این حرفم با ترس خواست عقب بره که محکم گرفتمش آب دهنش رو قورت داد و گفت: _ منم دوست دارم با یه نیمه انسان رابطه داشته شنیدم خیلی بزرگه... با انگشت بین پامو ماساژ داد و گفت : _پری کوچولو ... بخواب و پاتو بزار رو شونم ... خودشو رو بدنم کشید و یک دفعه ... 😈😈
Show more ...
1 205
5
🖤🩸🖤🩸 🩸🖤🩸 🩸 ..... بعد از حرفم از در سالن زدم بیرون و رفتم سمت بادیگاردایی که دم در ورودی وایستاده بودن. داشتم بهشون نزدیک میشدم که دستم از پشت کشیده شد... چرخیدم به پشت که با دیدن مرصاد متعجب گفتم _ تو مگه با عدنان نبودی، اینجا چیکار میکنی؟؟ مرصاد چشم غره ای بهم رفت و درحالی که دستم رو ول میکرد گفت _ کی گفته من با عدنان بودم؟ من از اول تو حیاط واسه خودم داشتم چرخ میزدم... مشکوک نگاهش کردم که باز گفت _ چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟ باور نمیکنی، حتما باید میومدم رو مخت راه میرفتم تا خودت از حرص از خونه بندازیم بیرون؟! دست به سینه شدم و گفتم _ خیلی خب حالا که این همه مدت اینجا بودی بگو ببینم نگار رو دیدی کی اومد یا ندیدی؟ با شنیدن حرفم اخمی کرد و گفت _ نگار؟ نه من ندیدمش. کی اومد!؟ من تو انباری داشتم کاری انجام میدادم. نفس عمیقی کشیدم و درحالی که قدم برمیداشتم سمت انبار گفتم _ یه چند دقیقه پیش اومد و رفت، ببینم تو انبار چیکار میکردی؟ سریع خودشو بهم رسوند و گفت _ به توچه، یه کاری میکردم دیگه بیا برو تو خونه، اصن واسه چی اومدی بیرون؟! سرجام وایستادم چرخیدم سمتش گفتم _ خیلی مشکوک میزنیااا. قبلا اینجوری نبودی، بعدشم انبار خونه خودمونه، حق دارم توشو چک کنم به توهم هیچ ربطی نداره، دوما حتما کاری داشتم که اومدم بیرون که بعد از چک کردن انبار میرم سراغ کاری که خودم داشتم... مرصاد جلوم دست به سینه شد و گفت _ خیلی خب اول بگو چه کاری قراره انجام بدی؟ نفسی کشیدم و کلافه گفتم _ بادیگاردا اجازه نداشتن نگار رو بزارن بیاد تو، اون دیگه اخراج و دور انداخته شده ولی اونا راهش دادن بیاد تو برای همین میخوام ببینم با اجازه کی همچین کاری کردن حالا فهمیدی؟ پس برو کنار باید انبار رو ببینم... بعد از حرفم سریع مرصاد رو زدم کنار و بقیه راه رو تا انبار رو طی کردم. با رسیدن به انبار در رو باز کردم. قبل اینکه مرصاد جلوم بگیره وارد شدم که با دیدن صحنه روبه‌روم متعجب ایستادم... _زود باشید 👅ص تپلای دبیرستانی باید خوب روی 🍆ـیرم سواری کنید..آهههه اووف چه حالی میده گاییدن 👅ـص تنگ و اووف آههه اومم.. با دیدن پسر دبیرستانی که داشت جق میزد سمتش رفتم و سریع روی 🍆ـیرش نشستم که آه و ناله ای کرد و شروع کرد توی 👅ـصم کوبیدن.. با دیدن نگاه رئیس باند روی *ـص صورتیم... گروهی *ص و کو*ن دخترای ۱۸ساله ی دبیرستانی رو با *یر بزرگشون جر میدن که..🔞🔞😱
Show more ...
2 276
19
من‌حالم‌اصلا‌خوب‌نیست…🙂🖤

file

577
6
کسی نیاز شدید مالی در زمان کم داره!؟؟؟
1 029
2
از نظر امنیتی مشکل داره نباید پخش بشه هرکی امتحان داره سریع برداره رمزارو که پاک کنم…‼️
370
0
ایفون 14 نمیخوای؟؟🫠
3 102
0
🔴 پشمامممم فایل ZIP رمزدار سوالات امتحان نهایی دینی لو رفتتتت رمز فایل رو به دلایل امنیتی اینجا میزارم👇🏻👇🏻

EN-ORDIBEHESHT.ZIP

805
0
#هرزه_بیگناه _شما دیگه کارتون تمومه ممنون. سارا سری تکون داد و بعد از خداحافظی با من، از اتاق بیرون رفت. شاهد نزدیکم شد: _دلم برات تنگ می شه کتی نگاهم رو از آینه گرفتم و به چشماش دوختم: _منم همین طور. لبخندی زد. دستش رو نوازش وار روی گونه ام کشید: _حیف که آرایشت خراب می شه وگرنه کلی کار باهات داشتم. با عشوه دستش رو پس زدم. با حالت مسخره ای چپ چپ نگاهم کرد و به سمت کمد رفت لباسم رو از کاور درآورد و سمتم گرفت: _من میرم ببینم بقیه آماده شدن یا نه توهم لباستو بپوش...بدلیجاتت رو فراموش نکنی، کفشت هم توی کمده. سری تکون دادم. از اتاق بیرون رفت و من به لباس قرمز پفی اکریل دار خیره شدم. جلو آینه دکلته رو رو به روم گرفتم بلندیش تا نصفه ی رون پام بود. بیخیال نگاه کردن خودم شدم و لباس رو تنم کردم حسابی سک*سی ترم کرده بود. یکم ادکلن زدم و کفش پاشنه بلند مشکی با رگه های قرمز رو برداشتم و پام کردم. گردنبند و گوشواره امم از جعبه اش در آوردم و به گوش و گردنم انداختم. در آخر ساعتم رو به مچ دستم بستم. ای کاش این همه زیبا شدن برای این قضیه نبود. برای اینکه برم توی یه فضایی که همه ی آدم هاش برام غریبه ان. آهی کشیدم و در رو باز کردم و از پله ها پایین رفتم. همه کت و شلوار با کراوات بسته بودن. عرفان درگیر بستن کراواتش بود که با شنیدن صدای پام سرش رو بالا آورد. _حالا **ص صورتیتو بمالون و آه و ناله کن🍑🙊 عکاس با **یر سیخ و‌ نگاه حشریش رو به های نوک صورتیم این حرفو زد.. خودمم خیس شده بودم و دلم **یر کلفتشو میخواست‌. خیره به *یر شق شدش تو شلوار زبونی روی لبام کشیدم و چو*چول *صمو از هم باز کردم که رگ گردنش باد کرد و با دوربین شروع کرد عکس گرفتن از **ص و کو.نم..💦🔞 عکاس ترتیب **ص تپل کارآموز حشریشو میده..🔞🔞💦💦🍑
Show more ...
2
0
چه وضعیه خدایی پسرامون اسنپ کار میکنن دخترامون ناخن کار و مژه کار ! واقعا با این چس تومن پولایی که در میارین توقع دارین بتونین درست حسابی زندگی کنید و عشق و حال کنید ؟! جای این کصکلک بازیا دو دقیقه وقت بزار بیا کانال زیر عین اب خوردن پول در بیار ! اونم دلاری👌🏻
درامد دلاری | SinaBit 🟣
به کانال SinaBit | درامد دلاری خوش آمدید 🐬 آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊 سیگنال فیوچرز و اسپات رایگان💰 ارتباط با ما : @Sinabit_sup 🍃
3 106
2
برای خرید وی ای پی رمان هیجانی و جذاب دلان فقط کافیه مبلغ ۳۵.۰۰۰ هزار تومن به شماره کارت زیر واریز و فیشو برای ادمین بفرستین 6037998194024047 ثقفی نیا
2 986
0
چهار نفری سوراخام و پر کرده بودن و محکم داخلم ضربه میزدن. یکیشون منو کشوند روی تنش و آلت کلفتش و به زور داخل باسنم جا داد. یکی دیگشم اومد روی تنم و عضوش و داخل بهشتم فرو کرد. حس می کردم دارم زیرشون جون میدم _آخ لعنتیا میسوزه آ... با فرو رفتن آلت کلفت یکی دیگشون توی دهنم، صدام و خفه کردن. با چشمای اشکی به آراج نگاه میکنم. کثافت با لذت داشت عضوش و می‌مالید و نگاهمون میکرد. _آوین حسابی داری حال میکنیا، تو عمرت سه تا ک...ی...ر بزرگ دیده بودی؟ جرش بدین بچه ها اینو میگه و میاد سمتم و عضوش و به زور داخل بهشتم جا میده و کمر میزنه چون آلت یکیشون تو دهنم بود نمی تونستم جیغ پر دردی بزنم فقط با چشمای گشاد شده از درد به سقف خیره بودم و از چشمام اشک سرازیر بود. _اه چه گوشتی و برامون تور کردی آراج! _اخ خیلی سوراخش تنگه دارم جر میخورم اووف حسابی داشتن داخل سوراخام تلمبه میزدن و حرفای رکیک میزدن. آراج: خب حالا بریم پوزیشن بعدی قد مچ دست سوراخاش و گشاد کنیم. برمگردوندن به پشت و... دختره به نامزدش خیانت می‌کنه اونم واسه انتقام با دوستاش چهار نفری میریزن سرش عقب و جلوی دختره رو جر میدن😱🔞 💦
Show more ...
آراج
از پشت بغلش کنی به خودت فشارش بدی هی پوست گردنشو میک بزنی🔥 شروع رمان بزرگسال #آراج https://t.me/c/1579569132/4869 به قلم راحلهdm کپی ممنوع❌
1 700
3
#رویای_صورتی  ❌پارت واقعی❌ "بلیسش!"   با ناباوری به او خیره شدم. "آب خودته که از ک*صت چکیده و روی حوله ریخته میخوام آبتو بلیسی" شوخی اش گرفته؟ "داری...واقعا میگی؟من نمیتونم اینکارو بکنم..." صورتش مانند یخ سرد،جدی و خشن بود. نه...قطعا شوخی نمیکرد! "کاری که بهت میگمو انجام بده...همین الان!مگه اینکه بخوای جوری تنبیهت کنم که نتونی روی باسنت بشینی" سرم فورا با ترس پایین رفت،زبانم بیرون آمد و بعد خیسی حوله را لیسیدم. در چنین زمان هایی از او میترسیدم. درواقع همیشه از او میترسیدم. با صدای سردی گفت: "در حالی که میلسی به صورت من نگاه کن و پاهاتو یکم بیشتر باز کن تا بتونم از آینه تماشا کنم که بازم از ک*ص صورتیت آب میچکه!"
Show more ...

animation.gif.mp4

1 217
3
𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣🔞 ••••••••••••••••••• سوتینی که پوشیده بودم نوک سینه درشت و خوش فرممو به نمایش میذاشت. شورت لامبادای مرواردی رو پام کردم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم. تو آینه نگاهی به لای پاهام انداختم. بیکینیم سفید بود و شیار ک.صم صورتیِ صورتی موهای بلوندم به چشمای آبی رنگم خیلی میومد. روی لبای قلوه‌ایم رژ صورتی ماتی کشیدم و برق لبی برای درخشش لبای شهوت انگیزم روی لبم کشیدم. با شبنم هر چند وقت یه بار میرفتیم تو نخ یه مرد مایه دار و اسکلش میکردیم. این بار پیشنهاد من عمو پارسا بود. عمو دوست قدیمی بابام بود و باهم رفیقای گرمابه و گلستان هم بودن. خیلی جذاب و سکسی بود و با دیدنش آب از دهن هر دختری روونه میشد و به خاطر همین کرمم گرفته بود تا یه خورده اذیتش کنم. شبنم توی یکی از اتاقا داشت خودشو آرایش میکرد که صدای زنگ در اومد دویدم و در خونه رو باز کردم. با رسیدن عمو پارسا لبخند پر عشوه ای زدم و گوشه‌ی لبمو گاز گرفتم. -خوش اومدی عمو جوننن درحالی که از سر و وضعم جا خورده بود اخم خفیفی کرد و گفت: -بابات کجاست؟! دستمو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم. از کارم متعجب شد. با عشوه دم گوشش و مماس با لاله‌ی گوشش لب زدم: -بابا خونه نیست عمو جووون + یعنی چی؟! مگه بهت زنگ نزدم گفتم کارش دارم گفتی خونه است! با شیطنت ابرو بالا انداختم: - دروغ گفتم! متعجب نگاهم کرد: +چرا؟! اهمیتی ندادم و خودم رو بالا تر کشیدم و گفتم: عمو این لباس بهم میاد؟ - نه اصلا برو درش بیار... - عمو راستش یه چند وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم... نفس هاش کش دار شده بود و میخواست به عقب هولم بده اما من بیشتر بهش چسبیدم. - عمو نمی‌دونم چرا چند وقته هر وقت می بینمت وسط پاهام داغ میشه اونجام نبض می‌زنه و خیس میشه... تو می‌دونی چرا این طور میشم؟ ادامه رمان👇🏻🔞💦 نگین دادخواه دختر ۱۷ ساله‌ی شر و شیطونی که هرشب مزاحم یکی از مردای کله درشت اطرافش میشه و اونا رو اغوا میکنه اما باهاشون رابطه برقرار نمیکنه ، اما شبی که نوبت به پارسا رفیق پدر نگین میرسه پارسا نگین رو..🔞🙈 رابطه با مرد سن بالا🔞 ❤️‍🔥 💦
Show more ...
1 873
10
Last updated: 11.07.23
Privacy Policy Telemetrio