Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
Category
Channel location and language

audience statistics سهراب سپهری

زندگی خالی نیست ... مهربانی هست ، ایمان هست ! آری تا شقایق هست ؛ زندگی باید کرد ... 👤 سهراب سپهری 
14 2920
~0
~0
0
Telegram general rating
Globally
47 169place
of 78 777
8 582place
of 13 357
In category
581place
of 857

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Hourly Audience Growth

    Data loading is in progress

    Time
    Growth
    Total
    Events
    Reposts
    Mentions
    Posts
    Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
    نمونه اشعار منتشر شده به نام سهراب سپهری گلی از شاخه اگر می‌چينيم برگ برگش نکنيم و به بادش ندهيم! لااقل لای کتاب دلمان بگذاريم و شبي چند از آن هی بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم شايد از باغچه کوچکِ اندیشه مان گل رويد...! از سهراب سپهری
    415
    1
    می‌روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه‌ می‌بینم در ظلمت من پر از فانوسم ... من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت! پُرم ؛ از راه، از پل، از رود، از موج پرم از سایهٔ برگی در آب چه درونم تنهاست ...
    422
    10
    من شکفتن ها را می‌شنوم و جویبار از آن سوی زمان می‌گذرد ...
    647
    16
    هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
    620
    13
    هنوز شیههٔ اسبانِ بی‌شکیبِ مغول‌ها بلند می‌شود از خلوتِ مزارع ینجه !...
    910
    10
    دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخهٔ نارنج می‌شود خاموش نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند و فکر می‌کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد...
    850
    7
    . مثل ناگهان یک شهاب کال تند و رعدناک بی امان در آسمان شکفت و گفت: "عمر لحظه ای است از برآمدن تا به آخر ماندن و در این میان کار ما شکفتن است و بس" گفت و خاک شد ...
    800
    15
    در باغستان من شاخهٔ بارور خم می‌شود بی‌نیازی دست‌ها پاسخ می‌دهد...
    924
    16
    شعر: دفتر: اینجاست آیید پنجره بگشایید ای من و دگر من ها : صد پرتو من در آب! مهتاب؛ تابنده نگر بر لرزش برگ اندیشه من جاده مرگ آنجا نیلوفرهاست به بهشت به خدا ، درهاست اینجا ایوان خاموشی هوش پرواز روان در باغ زمان تنها نشدیم ای سنگ و نگاه! ای وهم و درخت! آیا نشدیم...؟ من ، "صخره - من" ام تو ، "شاخه - تو" یی این بام گلی آری این بام گلی خاک است و من و پندار... و چه بود این لکه رنگ؟ این دود سبک؟ پروانه گذشت؟ افسانه دمید؟ نیٖ این لکه رنگ این دود سبک پروانه نبود من بودم و تو... افسانه نبود ما بود و شما...
    Show more ...
    817
    4
    هر جا گل‌های نیایش رست، من چیدم دسته گلی دارم محراب تو دور از دست او بالا من در پست...
    905
    10
    نور: آلودگی است ! نوسان آلودگی است ! رفتن؛ آلودگی پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است ... ! 👤سهراب سپهری
    715
    14
    @Sohrab_Sepehrei اين وجودي كه در نور ادراك؛ مثل يك خواب رعنا نشسته روي پلك تماشا ! واوه هايي تر و تازه مي پاشد؛ چشم هايش نفي تقويم سبز حيات است‌ ! صورتش مثل يك تكه تعطيل عهد دبستان سپيد است‌. ! سال ها اين سجود طراوت مثل خوشبختي ثابت ! روي زانوي آدينه ها مي نشست‌.؟ صبح ها مادر من براي گل زرد يك سبد آب مي برد، من براي دهان تماشا ميوه كال الهام ميبردم‌ ! اين تن بي شب و روز پشت باغ سراشيب ارقام ؛ مثل اسطوره مي خفت‌.، فكر من از شكاف تجرد به او دست مي زد ! هوش من پشت "چشمان" او آب مي شد ! روي پيشاني مطلق او وقت از دست مي رفت‌ ! پشت شمشاد ها كاغذ جمعه ها را انس اندازه ها پاره مي كرد؛ اين حراج صداقت؛ مثل يك شاخه تمرهندي در ميان من و تلخي شنبه ها سايه مي ريخت‌؛ يا شبيه هجومي لطيف قلعه ترس هاي مرا مي گرفت‌ ؟ دست او مثل يك امتداد فراغت؛ در كنار «تكاليف» من محو مي شد !! 👤سهراب سپهری
    Show more ...
    835
    3
    کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن...
    1 189
    45
    بام را برافکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست بشتاب درها را بشکن وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه اندوه مرا بچین که رسیده است ! دیری است که خویش را رنجانده‌ایم و روزن آشتی بسته است مرا بدان سو بر به صخره برترِ من رسان که جدا مانده‌ام !...
    1 159
    9
    به کنار تپه شب رسید با طنین روشن پایش آینه فضا را شکست دستم درتاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی رانشان دادم شهاب نگاهش مرده بود غبار کاروان‌ها را نشان دادم و تابش بیراهه‌ها و بیکران ریگستان سکوت را و او پیکره‌اش خاموشی بود لالایی اندوهی بر ما وزید تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف‌ها آمیخت و ناگاه از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت و من در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم...
    983
    3
    زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
    1 006
    16
    ای عبور ظریف! بال را معنی کن تا پَر هوشِ من از حسادت بسوزد ...

    file

    1 072
    12
    . فانوس در گهواره خروشان دریا شست و شو می‌کند کجا می‌رود این فانوس این فانوسِ دریاپَرستِ پُر عطشِ مست؟ بر سکوی کاشی افق دور نگاهم با رقص مه‌آلود پریان می‌چرخد زمزمه‌های شب در رگ‌هایم می‌روید باران پر خزه مستی بر دیوار تشنه دوحم می‌چکد من ستاره چکیده‌ام از چشم ناپیدای خطا چکیده‌ام...
    1 081
    5
    جوی آبی که از پای شمشادها تا تخیل روان بود جهلِ مطلوب تن را به همراه می‌برد ...

    file

    1 141
    13
    بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد. و خاصیت عشق این است.
    1 227
    30
    صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید!
    1 213
    17
    شاخه ی مو به انگور مبتلا بود کودک آمد جیب‌هایش پر از شور چیدن ...
    1 333
    17
    من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل‌ها را با عشق سایه‌ها را با ‌آب شاخه‌ها را با باد ...
    1 284
    30
    چه کارهایی که می‌بایست بکنیم و هرگز نکردیم! برای اینکه به ملاحظاتی پایبند بودیم، فرصتی مناسب را انتظار می‌کشیدیم، تنبلی می‌کردیم و برای اینکه مدام به خود می‌گفتیم: «چیزی نیست، همیشه فرصت خواهیم داشت.» زیرا نمی‌دانستیم هر روزی که می‌گذرد، بی جانشین و هر لحظه نایافتنی است. تصمیم‌گیری، تلاش و عشق‌ورزی را به وقتی دیگر وا نهاده بودیم.
    1 103
    14
    شعر: دفتر: لب‌ها می‌لرزند شب می‌تپد جنگل نفس می‌کشد پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده انگشتان شبانه‌ات را می‌فشارم و باد شقایق دور دست را پرپر می‌کند به سقف جنگل می‌نگری؛ ستارگان در خیسی چشمانت می‌دوند بی‌اشک ، چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارساست دستانت را می‌گشایی گره تاریکی می‌گشاید لبخند می‌زنی رشته رمز می‌لرزد می‌نگری رسایی چهره‌ات حیران می‌کند بیا با جاده پیوستگی برویم خزندگان در خوابند دروازه ابدیت باز است آفتابی شویم چشمان را بسپاریم که مهتاب آشنایی فرود آمد لبان را گم کنیم، که صدا نابهنگام است در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می‌گذرد باد می‌شکند شب راکد می‌ماند جنگل از تپش می‌افتد جوشش اشک هم آهنگی را می‌شنویم و شیره گیاهان به سوی ابدیت می‌رود ...
    Show more ...
    1 147
    8
    به شکل خلوت خود بود و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد ...
    1 173
    14
    صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت ؛ پناهم بده تنها مرز آشنا ! پناهم بده و کوه از خوابی سنگین پر بود خوابش طرحی رها شده داشت ...
    1 179
    11
    نه! وصل ممکن نیست همیشه فاصله‌ای هست اگرچه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل‌آویز و ترد نیلوفر همیشه فاصله‌ای هست...
    1 134
    8
    فانوس در گهوارهٔ خروشان دریا شست و شو می‌کند کجا می‌رود این فانوس این فانوسِ دریاپرست پُر عطشِ مست ؟
    1 165
    5
    #در_کنار_چمن یا قسمت دوم در وسط دهکده یک خانه است خانه نه یک کلبهٔ ویرانه است گوشهٔ آن کلبه نشسته حزین بیژن دلْ‌داده و اندوهگین با دل افسرده و حال پریش غوطه‌زنان در یَمِ افکار خویش خیمه زده تازه به صحرای عشق قایق دل رانده به دریای عشق عاشق افسرده و دل‌سوخته دیده به رخسارهٔ مه دوخته نی به لب و گوش به آوای آن گوش به آوای غمْ‌افزای آن می‌زند آهنگ همایون و شور راستی انداخته در شور شور راز دلش چیست که نی می‌زند خسته نگردیده و هی می‌زند دیده دو روز است یکی دختری دختر سیمینْ برِ مه پیکری سر و قدی، ماه رخی، نازنین خوشگل و زیبا رخ و نیکو جبین دلبر سیمین بدنی ماهْ روی نرگس مستانهٔ وی فتنه جوی آفت جان دیدهٔ فتّان او رهزن دل، ناوکِ مژگان او تا که برون شد رخِ او از حجاب شد خجل از سیر رُخش آفتاب باز چو آن نرگس بیمار کرد فتنهٔ خوابیده که بیدار کرد تازه گلی در چمن روزگار تازه و خرم چو گل نوبهار بیژن دلْ‌داده در اولْ نظر داده دل خویش ز کف، بی‌خبر عاشق شهلای پری رو شده والهٔ آن یار سیه مو شده خسته چون شد بیژن شبْ‌زنده‌دار نی بِنَهاد آنْ‌گهی اندر کنار رفت لب پنجره بر روی ماه کرد به یاد رخ شهلا نگاه سر به گریبانِ تفکر فرو آه کشید از دل پر آرزو رفت له بستر به دو صد اضطراب دیدهٔ وی رفت همان دم به خواب منبع: از مصاحبت آفتاب
    Show more ...
    1 236
    4
    Last updated: 11.07.23
    Privacy Policy Telemetrio