- زن سعیدو می خوام. میتونی برام جورش کنی؟
مهران سر خم میکند برای بهتر شنیدن. انگار که نمی خواست باور کند چه شنیده!
- چی؟ کی رو جور کنم؟
مهرداد با حالتی عجیب دود سیگار را بیرون میفرستد. نگاهش خیره به جایی است.
- می خوامش مهران. برام جورش کن، هر طور که شده.
مهران ناباور خط نگاهش را دنبال میکند. بهت زده به زنی نگاه میکند که دست به دست شوهرش، با لبی خندان در حال رقصیدن است.
- فک کنم توهم زدم که نمیفهمم چی میگی!
- خیلی واضح گفتم، من دنیزو تو تختم میخوام. زن سعیدو برای خودم میخوام.
- غیرتت دود شده؟ احمق؟ دنیز، زن بهترین رفیقمونه.
آرامشِ قبل از طوفان مهرداد به پایان میرسد. با قلبی آکنده از غم ته سیگار را روی میز خاموش میکند و میغرد:
- دارم دیوونه میشم، بغلش نکنم... میمیرم. بفهم.. منو بفهم مهران.
- چطوری بفهمتت؟ بی شرف دست گذاشتی رو ناموس دوستمون. حالیته؟
بغض گلوی مهرداد را گرفت. دست یخ زدهی مهران را گرفت و عاجزانه گفت:
- یه کاری کن مهران. یه شب، فقط یه شب بغلش میکنم. جونمو بهم برگردون، اون زن جون منو ازم گرفته. چشمای اون زن، زندگیمو ازم گرفتن.
مهران مانده بود چه کند. بین رفقای قدیمی اش که میانشان هیچ خوب نبود و حالا... ناموس دزدی؟! نمی خواست... اما... گویی برای بودن مهرداد باید سعید را دور می زد.
*
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
(یک ساعت بعد)
- آقا مهرداد، مهران گفت کارم دارین.
لبخندی زد. سعید آنقدر خورده بود که نگرانی بابتش نداشت. با هیجان و قلبی بی قرار گفت:
- آره عزیزم. بشین. راجع به کاراست توی شرکت.
دخترک بی خبر از همه جا نشست. مهرداد حریصانه نگاهش کرد و گفت:
- چقدر خوشگل شدی امشب.
- ممنون آقا مهرداد لطف دارین.
مهرداد بی مقدمه با صدایی خشدار گفت:
- میتونم تا خود صبح لباتو هزار بار بخورم.
رنگ دنیز پرید. با حرص و چشمانی سرخ شده ایستاد و گفت:
- فک کنم کارای شرکت اوکی هستن. من میرم، حرفتم نشنیده میگیرم.
قبل از اینکه در را باز کند، مهرداد از پشت به آغوشش کشید. دنیز وحشت زده جیغ بلندی کشید و مهرداد با زجر و عشق گفت:
- جونم؟ جیغ نزن، گلوت درد میگیره.
- ولم کن بی شرف.
بیشتر بغلش کرد و سر فرو کرد توی گردن خوشبویش.
- آخ... میمیرم برای این تن... این بو... عاشقتم... عاشقتم دنیز. مهرداد عاشقته.
دنیز با بغض جیغ کشید:
- کثافت. ولم کن، جیغ میزنم سعید بیاد، خشتکتو رو سرت بکشه بی ناموس.
دنیز را کشان کشان تا تخت برد و رویش خیمه زد. میان تقلاهای بی پایان دخترک، سر و صورتش را می بوسید. همه، ی این را می خواست. جنونش را داشت...
- جیغ بزن، این اتاق عایق صداست، عمر مهرداد.
بغض دنیر با صدای بدی شکست. مهرداد برجستگی پایین تنه اش را به پایین تنهی دنیر فشرد و با جنون گفت:
- عاشقتم.. عاشقتم. چجوری بکنمت که حالم جا بیاد؟ چجوری جا بدم توت؟
دخترک هق زد:
- تو رو خدا. اقا مهرداد... مهرداد...
مهرداد با رنج و عذاب پیشانی به پیشانی اش چسباند و پر بغض گفت:
- جون مهرداد. می خوامت... نمیتونم نخوامت. نمیتونم دنیز... منو ببخش باشه؟ ببخشم که عاشفت شدم نفس مهرداد.
دست به سمت شلوارش برو و مردانگی باد کرده اش را...
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRk
https://t.me/+0yWIajlBE-oyYTRkShow more ...